كيش پارسايان

دروس استاد آيت الله مجتبى تهرانى
تدوین زیر نظر علی اکبر رشاد

- ۴ -


فصل سوم : شرح خطبه همام

علائم مؤ منان

همام يكى از صحابه حضرت امير عليه السلام ، شخصيتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست مى كند صفات متقين را باز گويد، حضرت نيز با مقدماتى اجابت مى فرمايند.بيانات آن بزرگوار معروف است به خطبه همام و در نهج البلاغه نسخه صبحى صالح ، ص 303، خطبه 193 نقل شده است . روايت ديگرى در اصول كافى (103) از حضرت نقل شده كه شبيه همان خطبه است اما به رغم نظر برخى كه پنداشته اند همان خطبه منقول در نهج البلاغه است ؛ يا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامين آنها ادغام شده است به نظر ما به دليل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، اين دو خطبه يكى نيستند.

ما در اينجا براى تمام مباحث و تعميم فائده ، خطبه منقول در اصول كافى را شرح و بسط مى دهيم .

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: هنگامى كه على عليه السلام خطبه مى خواندند، همام بلند شد و عرض كرد.

صف لنا صفة المومن كاننا ننظر اليه

فرمودند اى همام ! مومن زيرك و باهوش است .

برخى كيس و فطن را به يك معنا گرفته اند و فطن را تاءكيد كيس ‍ دانسته اند.اما با مراجعه به كتب لغت ، روشن مى شود ميان اين دو واژه تفاوت است كيس در مقابل احمق است و به زيركى خدادادى اطلاق مى شود.معنى روايت اين مى شود كه مومن عاقل و چيز فهم است . از اين رو مى توان گفت كياست به ادراك عقل خدادادى ، و فطانت به هوشى كه حاصل تجربه است ادراك جزئيات اطلاق مى شود. يكى از دلايل اختلاف فطانت و كياست ، روايتى از رسول الله صلى الله عليه و آله است كه نشان مى دهد فطن تاءكيد كيس نيست .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله المومن كيس الفطن الحذر(104)

مؤ من عاقل و چيز فهم و محتاط است .

در روايتى ديگر، همين معنا به صورت تمثيلى پرداخته شده است ،

المؤ من لايلسع من حجر مرتين (105)

مؤ من از روى يك سنگ دوبار نمى لغزد و به زمين نمى خورد.

متاءسفانه در سابق ، گاهى ساده لوحيها را علامت خوبى مى دانستند.كسى كه صابون را از پنير تشخيص نمى داد ستايش مى شد.در صورتى كه بى شعورى هيچ گاه علامت خوبى نيست . به قول يكى از بزرگان رضوان الله تعالى عليه ، اين نوع مدحها ترويج نادانى است . در اينجا ذكر نكته اى ضرورى است كه ميان حيله زدن و حيله را درك كردن تفاوت است . يكى از بزرگان مى فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم ، چرا؟ چون مؤ من كيس و فطن و حذر است . يعنى ، مؤ من هوشيار است و اوضاع را مى بايد.البته اين كلمه حذر معانى متفاوت دنيوى و اخروى دارد. يكى از معانى آن هوشيارى مومن در نفروختن آخرت به دنياست . از اين روايت در مى يابيم كه اسلام دين شعور است ، حتى ، در وصول به مقامات معنوى به كار انداختن شعور را شرط مى داند. در دنباله روايت على عليه السلام فرمودند:

بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه

صورت مومن بشاش و باز است و جزنش در قلبش است .

ما اصطلاحا مى گوييم طراوت وجه ، روى باز و گشاده .

شايان ذكر است كه اندوههاى ما دو سنخ است .

1. حزن در امور دنيوى ، مانند مصيبت هاى و گرفتاريهايى كه براى انسان گاهى در دنيا پيدا مى شود. مؤ منى كه گرفتارى دنيوى برايش پيش آمده نبايد در روابط اجتماعى آن را بروز دهد.

2. حزن در امور اخروى ، مانند خوف از خدا. در اين موارد هم ، بايد حزن در دل باشد و در قيافه و چهره منعكس نشود.

مى گويند حضرت موسى عليه السلام براى مناجات به كوه طور مى رفت . در راه شخصى را ديد كه بلند صحبت مى كند، اظهار محبت مى كند، پيراهنش ‍ را چاك مى زند. وقتى به محل مناجات رسيد حكايت حال او را با خدا باز گفت . خطاب رسيد كه اى موسى به او بگو نمى خواهد براى من سينه چاك كند؛ دلش را چاك بدهد تا ما در آن قرار بگيريم .

البته غم و اندوه مؤ من با حزن اوليائش نسبتى مستقيم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادى اوليائش نسبت دارد؛ چون دلهاى مؤ منان با يكديگر مربوط است .

در روايتى يكى از ائمه معصومين عليه السلام درباره شيعيان ، فرموده اند:

شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا(106)

شيعيان ما از باقيمانده طينت ما آفريده شده اند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است .

آن گاه كه اولياى ايشان اندوهناكند، شيعيان نيز اندوهگين اند و وقتى شادند، پيروانشان نيز مسرورند.

اوسع شى ء ضدرا

مؤ من از روحى وسيع برخوردار است .

برخى اين جمله را به حلم تفسير كرده اند.يعنى مؤ من اهل حلم است . برخى هم آن را به علم شرح كرده اند. البته تفسير وسعت صدر به علم ، بعيد است . صدر همان روح است . روح مؤ من با ظرفيت است و در برابر مشكلاتى كه براى خيلى ها تحمل ناپذير است ، مقاومت مى كند. در روايتى آمده است :

قر كريم يعنى روح مؤ من به قدرى با كرامت است كه بسيارى از مشكلات و امور را ناديده مى گيرد. هاضمه اش در تحمل مشقات بسيار قوى است . مؤ من مانند آب جارى است كه بر اثر تماس با نجاست ، نجس ‍ نمى شود. بعضى مردم مانند آب قليل هستند كه بر اثر برخورد با اندكى نجاست ، نجس مى شوند؛ برخى نيز مانند آب كر هستند كه بايد به قدرى نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگيرند. اما مؤ من مانند آب جارى است كه به منبعى عظيم از رودخانه يا دريا متصل است . آب جارى هرگز منفعل نمى شود. اين روايت آنگاه كه به مناسبتهاى اجتماعى كشانده شود آثار و بركات بسيار زيادى دارد. از اين رو، مؤ من از گفتار بسيارى از جهال مى گذرد و حلم به خرج مى دهد.

و اذل شى ء نفسا

هواهاى نفسانى در نزد مؤ من از هر چيز خوارتر است .

مؤ من به دليل احساس فرا دستى كه نسبت به هواهاى نفسانى دارد هرگز تسليم آن نمى شود.

زاجر عن كل فان خاض على كل حسن .

از هر آنچه فانى است باز مى دارد و در تحقق امور نيكو حريص است .

مراد از فانى امور دنيوى است كه حال نفوس مضر است . زاجر هم اعم از زجر و بازدارندگى خود و ديگران است ، اين روايت در حقيقت ، بيان ديگرى است از امر به معروف و نهى از منكر. كان فان تنها محرمات را در بر نمى گيرد، چه بسا امور مكروه و مباحى كه ممكن است به جنبه هاى اخروى ضربه بزند يا لااقل موجب تنزل مراتب شود، و مؤ من خود و ديگران را از آنها باز مى دارد.

لاحقود و لاحسود ولا وثاب ولا سباب ولا عياب ولا مغتاب

كينه ورز و حسود نيست ، به مردم نمى پرد و دشنام نمى دهد، عيبجو و غيب كننده نيست .

حقد آن دشمنى است كه در درون جاى مى گردد. ميان حقد و عداوت اختلاف است . معمولا حقد را به كينه ترجمه كرده اند . حسد صفت كسى كه آرزوى زوال نعمتى را از غير دارد. به خلاف غبطه كه خوب است و آن آرزوى داشتن كمالى است كه در ديگرى هم هست و در فارسى به رشك تعبير مى شود.

وثاب به معنى پريدن و جستن است . يعنى مؤ من به ديگران پرخاش ‍ نمى كند.

غياب عيب جو را گويند و مغتاب غيب كننده ، معنى روايت اين است كه مؤ من اهل كينه ، حسد، پرخاشگرى ، فحاشى ، عيب جويى و غيبت نيست .

مبالغه در نفى

براى فهم بيشتر اين روايت ذكر نكته اى ضرورى است :

چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عياب را به صورت صبغه مبالغه مطرح فرموده اند؟ آيا مى خواهد فقط افراط در ناهنجاريها را از مومن نفى كند؟ بدين معنا كه اصل صفات ناهنجار ثابت است اما آن صفات زياد از مؤ من سر نمى زنند، با اين بيان ، بايد گفت مومن عياب نيست اما ممكن است عيب جو باشد. زياد زشت گويى نمى كند، كم مى گويد.برخى چنين تصور كرده اند، اصطلاحا اين نوع مبالغه را نفى مبالغه گويند. نوع ديگر مبالغه هم ، مبالغه در نفى است . نظير اين آيه قرآن كه : وما انا بظلام للعبيد (107) آيا معنى آيه اين است كه خدا زياد به بندگان ظلم نمى كند، يعنى ممكن است ستم اندك از خدا سر بزند! هرگز. اين مبالغه از نوع مبالغه در نفى است . يعنى هيچ گاه خداوند به بندگان ظلم نمى كند. در اينجا هم به اعتقاد من ، مبالغه در نفى است . يعنى مومن هيچ گاه حسد نمى ورزد؛ كينه به دل نمى گيرد؛ منازعه و غيبت نمى كند.

يكره الرفعة ويشناء السمعة

مؤ من از خودنمايى عار دارد و شهوت طلبى را بد مى داند.

سمعه از سمع است . مؤ من دوست ندارد كه فضائلش به گوش ديگران برسد. در روايات به جهت عكس سمعه توصيه شده است ؛ اگر از مؤ من ستايش كنند، ناراحت مى شود. به فرمايش امام سجاد عليه السلام .

ان زكى خاف ما يقولون و يستغفرالله مما لايعلمون

اگر او را تطهير و ستايش كنند، از آنچه درباره اش مى گويند بيم دارد و استغفار مى كند نسبت به عيوبى كه دارد و ديگران از آنها بى خبرند.

لايغره قول من جهله

مومن از گفتار جاهلانه اى كه درباره او مى گويند، فريب نمى خورد.

ويخشى احصاء من قد علمه (108)

و مى ترسد آنكه اعمال ناشايستش را بر ملا كنند.

انگيزه بسيارى از كسانى كه در تاريخ بدعتى گذاشتند، شهوت طلبى و تعريف و تمجيد اطرافيان بوده است .

اميرالمؤ منين عليه السلام در ادامه خطبه مى فرمايند:

طويل الغم و بعيد الهم .

اندوهش بى پايان و همتش بى كران است .

علت بى پايانى اندوهش ، ياد مرگ و عوالم برزخ و قيامت است . خوف و ترس از سوء عاقبت ، از اقسام خوف ممدوح است . از همين رو، ميان طويل الغم و بعيد الهم مناسبت است .همت مؤ من بلند است ، به بلنداى برزخ و قيامت او هر چه همت دارد، در امور اخروى مصرف مى كند. شايان ذكر است كه مومن به دليل زيركى ، امور دنيوى اش را نيز با آخرت پيوند مى زند و به دنياى خود نيز رنگ الهى مى زند.

كثيرا الصمت

خاموشى اش بسيار است .

على عليه السلام در ضمن روايت ديگرى فرموده اند:

لاعباده كالصمت (109)

عبادتى نظير سكوت و خاموشى نيست .

خاموشى اش بسيار است . زيرا مى خواهد سالم بماند.

البته سكوتى كه با تفكر و تذكر همراه باشد. همچنين در روايت ديگرى باز از على عليه السلام آمده است :

ان كان فى الكلام البلاغة فق الصمت السلامة بن العثار (110)

اگر در سخن بلاغت و زيبايى هست در خاموشى و سكوت سلامت از لغزش و شر و مهلكه است .

و همچنين :

طوبى لمن صمت الا من ذكر الله (111)

خوشا به حال كسى كه سكوت كرد مگر از ذكر خدا.

در دنباله خطبه ، على عليه السلام مى فرمايد:

وقور

مؤ من داراى وقار است .

وقار را غالبا در راه رفتن معنا مى كنند، در حالى كه معنى وقار شتاب نكردن در همه كارهاست .گاهى فكر مى كنند عجلوا بالصلوة يعنى ، نمازت را با عجله بخوان . در حالى كه عجلوا فى الصلوة نيست مقصود اين است كه وقت نماز شده است و نمازت را در اول وقت بخوان اما با طمانينه و وقار:

در اين روايت مقصود از وقور ايناست كه مومن با شتاب از قوه غضب و شهوت استفاده نمى كند. وقور است يعنى : مهار كننده شهوت و غضب است .

ذكور

كثيرالذكر است .مصداق كاملترين ذكر، ذكرالله است اما در اينجا مى تواند شامل همه مراتب ذكر باشد. مومن هيچ امرى از امور آخرتى را از ياد نمى برد.

چون مومن ذكور است ؟ در روايتى در پاسخ چنين سؤ الى ، خود حضرت فرموده اند:

الذكر مجالسة المحبوب (112)

ذكر، هم نشينى با محبوب است .

و نيز:

الذكر مفتاح الانس (113)

ذكر، كليد انس با خداست .

ذاكر از ذكر گفتن لذتى فراوان مى برد.

الذكر لذة المحبين (114)

ذكر از گناه باز مى دارد و براى روح امنيت مى آورد.

ذكر الله دعامة الايمان و عصمة من الشيطان (115)

ذكر خدا اساس ايمان و مصونيت در مقابل شيطان است .

آبادى دل به ذكر الله است .

من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعالة فى السر و الجهر (116)

كسى كه قلبش را به دوام ذكر آباد مى كنند، افعال آشكار و پنهانش اصلاح مى گردد.

سپس مى فرمايند:

صبور شكور

صبور و شكور است .

در روايتى آمده است آن گاه كه ايمان در اعضا و جوارح اثر مى گذارد، در اثر آشكارتر است و آن اينكه ايمان ، پشتوانه صبر و تكيه گاه شكر مى شود.

در برخى روايات فرموده اند: نصف ايمان صبر است و نصف ديگر آن شكر (117). مومن صبور است در برابر بلا و مصيبت و طاعت و معصيت . شكور هم هست يعنى ، در هنگام راحتى و رفاه خداوند را فراموش نمى كند.

الايمان صبر فى البلاء وشكر فى الرخاء (118)

ايمان دو چيز است ، صبر در بلايا و شكر در رفاه و راحت .

مؤ من شكور است در همه مراتب شكر، اعم از زبانى ، عملى و قلبى .

مغموم بفكره

بخاطر فكر در امور مهم و آينده اش غمزده است .

مسرور بفقره

در خصوص كمبود جهات مادى اش ، شادمان است .

حكمت اين سخن در آن است كه در كثرت مال ، حساب هم بيشتر هست ، در قلت آن ، حساب كمتر است . زياد داشتن تكليف را هم بيشتر مى كند. فى حلالها حساب وفى حرامها عقاب مؤ من چون زيادى اموالش را انفاق مى كند، تكاليف كمترى هم خواهد داشت .

سهل الخليقة

خوش خلق است

بنابر اين ، در برخوردهايش غلظت و خشونت نيست . بلكه در برابر حق تسليم است .

لين العريكة

خوى و سرشتش نرم است .

اشاره به همان عبارت بالاست . مومن جاذبه دارد، چون سهل الخليقة است . برخوردهايش با نرمى تواءم است . در صفات حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است .

اصدق البربة لهجة و الينهم عريكة (119)

صادق ترين مردم بود و از نظر اخلاق نرمترين آنها قرآن كريم درباره رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لوكنت فظا غليظ القلب لانفضوا من خولك (120)

اگر خشن بودى از اطرافت پراكنده مى شدند.

خدا رحمت كند بزرگى را كه مى فرمود برخى گمان مى كنند مقدس بودن بايد با تلخى و عبوسى همراه باشد. مؤ من بايد خوش اخلاق و نرم باشد. روشن است كه در هنگامه نبرد هيچ كس قربان صدقه كى نمى رود اما حتى در باب امر به معروف و نهى از منكر فقها مى فرمايند اگر مى توانى جلوى منكرى را با نرمى و خواهش بگيرى ، اين روش بر روشهاى ديگر مقدم است .

نرم خويى در روابط اجتماعى ميان مومنان ، بايد به صورت طبيعت ثانويه در آمده باشد.

قليل الاذى .

كم آزار است ، اذيتش اندك است .

در معناى اين جمله ، قول هائى بيان شده است . از جمله ، مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى فرمايد غرض اذيتهاى است كه خوب است . مانند جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. ايشان مى گويند در اين نوع از اذيتها هم ، مومن كم آزار است . يعنى كمتر امر به معروف مى كند يا كمتر اقدام به جهاد مى كند! روشن است كه اين معنا صحيح نيست . به اعتقاد بنده ، مقصود اين جمله چيز ديگرى است .

آدمى در ارتباطات اجتماعى دو گونه مى تواند به ديگران آزار برساند: عمدى و غير عمدى . يك قسم آزارى است كه از روى قصد و غرض ‍ است .

قسم دوم اذيتهايى است كه شخص ممكن است از روى بى توجهى انجام دهد.

به اعتقاد من معنى روايت اين است كه مومن به قدرى در رفتارش مراقبت و مواظبت دارد كه در سخنش يا كردارش به عمد و غير عمد اذيت كمترى متوجه ديگران مى شود.

رصين الوفاه .

در وفادارى محكم است .

مؤ من در پيمانهايش با خالق و مخلوق پابر جاست .

لامتافك و لا متهتك .

دروغزن و پرده در نيست .

دروغ نمى گويد، دروغ نمى بندد و باكى ندارد كه به او دروغ ببندند همين طور مؤ من هتاك و پرده در نيست .

يكى از قطريات حيا است .مرحوم ملاصدرا رضوان الله تعالى عليه مى فرمايد: حياى فطرى ، حياى آميخته به خلقت است . البته فطريات زوال پذيرند، حيا نيز مى تواند از بين برود.

پرده حياى ديگران را نمى درد و اجازه نمى دهد ديگران پرده حيايش را بدرند. اصول پرده دارى اساس مسائل تربيتى است و اگر لطمه بخورد، تربيت ، معنايى نخواهد داشت .

ان ضحك لم يخرق

اگر بخندد، از حد خارج نمى شود.

يعنى از فرط خنده زياد دست به عمل سفيهانه نمى زند.

و ان غضب لم ينزق

اگر هم عصبانى شود، مرتكب اعمال سبك نمى شود.

صحكه تبسم

خنده اش ، لبخند است .

و استفهامه تعلم و مراجعته تفهم

سؤ ال مومن براى يادگيرى است و مراجعه اش به عالم براى فهم است .

كثير علمه

دانشش بسيار است .

عظيم حلمه

بردباريش بزرگ است .

كثير الرحمة

مهربانيش فراوان است .

لايبخل و لا يعجل

بخل نمى ورزد و عجله هم نمى كند.

البته بخل منحصر به مال نيست . هر چه را كه سزاوار مصرف باشد و انسان دريغ كند، مصداق بخل است . مثلا اگر بتواند كارى براى ديگرى انجام دهد و دريغ كند بخل ورزيده است .

در نسخه ديگر آمده است .

لاينجل

بدون فكر سخن نمى گويد.

ولا يضجر ولا يبطر

مؤ من اهل ضجر و دلتنگى نيست و مستى نمى كند.

يعنى خستگى ناپذير است . از اين رو ملول و بى قرار نمى شود.

ضجر در اصطلاح عوامانه به معناى بريدن است . گاهى مى گوييم فلانى در مسائل اجتماعى بريد. از اين جمله در مى يابيم كه مومن اهل بريدن نيست . از آن طرف هم ، از فرط خوشحالى به حالت بطر و مستى گرفتار نمى آيد. يعنى خودش را گم نمى كند.

در قضاوت خلاف حق نگويد.

در حكم و قضاوتهاى اجتماعى توجهى به اشخاص نمى كند، به طورى كه مثلا در خانواده يك بچه را از ديگرى بيشتر دوست بدارد. مومن اهل تبعيض نيست .

ولا يجور فى علمه

در عملش ستم نمى كند.

مگر ممكن است كسى در علمش ستم كند؟ پاسخ اين است كه بلى ، علم مومن سبب ستمش نمى شود. مومن از آگاهى اش سوء استفاده نمى كند. تصور كنيد دو تن را كه يكى از قانون مطلع است و ديگرى با آن ناآشناست .- ممكن است اين قانون دادن از آگاهى اش سوء استفاده كرده و به آن فرد نا آگاه ستم كند. اما علم مؤ من اسباب ستم به جامعه نيست .

نفسه اصلب من الصلد

نفس مؤ من از سنگ ، سخت تر است .

اين جمله كنايه از تحمل فوق العاده مؤ من در برابر شدايد و مشكلات است . در برابر انحرافات مانند سنگ خاراست . در اجراى عدالت سفت و محكم است .

و مكادحته احلى من الشهيد

مكادحه اش از عسل شيرين تر است .

كدح به معناى سعى و كوشش است و در برخى لغت نامه ها كدح به معناى كسب آمده است . ولى كسب كردن مال براى خانواده از مصاديق كدح است .

چرا سعى مؤ من از عسل شيرين تر است ؟ چون تلاش مؤ من در دو جهت است : يكى جهت كوشش مؤ من براى تاءمين معيشت خود يا كسانى است كه با وى مربوط اند كه اين خود، عبادت است و مروت . جهت دوم تلاش ‍ مؤ من مربوط به اعمالى است كه در آخرت از آنها بهره مند مى شود.

مؤ من از كوشش خود در هر دو جهت لذت مى برد. آن گاه كه در مسير تاءمين معاش تلاش مى كند به دو دليل فطرت انسانى از اين كه وسيله است تا ديگران با حمايت او به زندگى ادامه دهند، لذت مى برند؛ مانند پزشكى كه از درمان بيماران خويش احساس لذت مى كند.

در بعد معنوى هم وقتى به اوامر حق تعالى گردن مى نهد و دستورهاى الهى را اجرا مى كند؛ مى پيوند محبتى كه ميان او و محبوب است ، شديدتر مى شود و از اين جهت لذتى وصف ناپذير برايش حاصل مى گردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق مى انجامد. يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فما قيمه (121)

لا جشع و لا هلع

نه حريض است و نه اسير پوچى است .

جشع ، كثرت حرص به اين معنا است كه شخصى در عين دارايى باز هم افزون طلبى مى كند و حال آنكه اين تقاضا برايش مفيد نيست . شدت حرص در جايى است كه شخص نصيب خود را گرفته است و طمع در مال غير دارد.

هلوع به معناى كسى است كه توان تحمل در برابر هواهاى نفسانى را ندارد. به تعبير من آدم پوچى است . چنين شخصى ناشكيباست . اهل جزع و فزع است . بنابراين جشع و هلع ، حالت كسى است كه حريص است و بى صبر.

ولا عنف ولا صلف

درشت گفتار و كم ظرفيت نيست .

خداوند پيامبرش را نصيحت مى كند كه در برخوردهاى اجتماعى غليظ و درشت نباشد. زيرا خشونت نظام اجتماعى را از هم مى گسلد. درشتى در گفتار و كردار دريچه اى است به سوى بى ايمانى . در اين باره روايت جالبى از سلمان (ره ) روايت شده است :

قال اذا اراد الله عزوجل هلاك عبد نزع منه الحياء

آنگاه كه خداوند اراده هلاك بنده اى را داشته باشد، ابتدا حيايش را اخذ مى كند. فاذا نزع منه الحياء تلقه الا خائنا مخوفا

آنگاه كه حيا از او رخت بربست ، تبديل به آدم خائنى مى شود

و ان كان خائنا مخونا نزع منه الامانة

وقتى خائن شد، امانت از او سلب مى شود.

يعنى روحيه امانت دارى را از دست مى دهد و به امانات الهى خيانت مى كند در اينجاست كه توحيد و ولايتش در خطر نابودى قرار مى گيرد.

فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظا غليظا

وقتى امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنى خواهى ديد.

فاذا كان فظا نزعت منه ربقة الايمان

وقتى خشن و غليظ شد، ايمان از او برداشته مى شود.

فاذا نزعت منه رقة الايمان لمن تلقه الا شيطانا ملعونا(122)

پس هنگامى كه ايمان از او گرفته شد، به شيطان ملعونى بدل خواهد شد.

و لا متكلف و لا متعمق

اهل تكلف نيست و در چيزى كه به او مربوط نيست فرو نمى رود.

تكلف از كلفت به معنى مشقت است . مؤ من در روابط اجتماعى به مقدار توانى كه دارد عمل مى كند و خود را به مشقت نمى افكند. از آن طرف در معاشرت با ديگران كارها و سخنان مؤ منان را زير ذره بين نمى گذارد و در آن عميق نمى شود. در نگرش به افكار و اعمال خود نيز متعارف و متعادل است .

جميل المنارعة

منازعه اش زيباست .

به طورى كه اگر شخصى ثالثى از بيرون نظاره گر اين منازعه باشد از رفتار مؤ من لذت مى برد، چون حتى در منازعه هم مسائل اخلاقى و انسانى را مراعات مى كند.

كريم المراجعة

بازگشتش كريمان است .

كرامت به معناى بزرگوارى است اما مراجعه در اينجا به چه معناست ؟ در اينجا احتمالات گوناگونى قابل طرح است .

1. ممكن است مقصود اين باشد كه وقتى مومن درباره شخصى مرتكب اشتباهى شد، با بزرگوارى عمل مى كند و باز مى گردد.

2. امكان دارد مراد اين باشد كه حتى در هنگام نياز به كسى ، مراجعه اش به او با تملق و چاپلوسى همراه نيست ، بزرگوارانه و كريمانه است .

عدل ان غضب .

در وقت خشم از عدالت خارج نمى شود.

گاهى مى گوييم : زيد عادل ، و گاهى گفته مى شود: زيد عدل . زيد عدل ، يعنى حقيقت زيد عدالت است و زيد با عدالت اتحاد پيدا كرده است .

رفيق ان طلب

ملايم است اگر چيزى خواهد.

لا يتهور ولا يتهتك

مومن اهل تهور و پرده درى نيست .

قواى نفس انسان به يك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر يك از اينها سه حالت دارند: افراطى ، تفريطى و اعتدالى .

حد اعتدال در اين قوا، فضيلت است ، تهور، حالت افراطى قوه غضب است ، و به معناى وارد شدن در امرى است كه عقلا و شرعا سزاوار نيست .

ولا يتجبر

مومن ، متكبر نيست .

تجبر را به تكبر معنا كرده اند. نه خود را بزرگ مى بيند و نه خود را بزرگ مى نماياند.

خالص الود

دوستى اش خالصانه است .

در معناى اين كلام سه تصوير محتمل است :

1. مومن در روابط اجتماعى اهل خدعه و نيرنگ و نفاق نيست دوستى اش ‍ بى قيد و شرط است .

2. مومن دوست مى پذيرد و رفاقت مى كند اما محور اين رفاقتها الله تعالى است دشمنى اش هم براى خداست ، يعنى حبش خالصالله و بغضش نيز مخلصالله است .

3. مظروف دل مومن فقط محبت خداست . محبتش به خدا خالص است و در كنار هيچ محبت ديگرى نيست .

وثيق العهد. وفى العقد

عهدهايش وثيق و محكم و به پيمانهايش وفادار است .

محكم به دو معنا است : 1. محكم در برابر منزلزل ؛ 2. محكم در برابر چيزى كه كنده شود و از بين برود. عهدهاى مومن نه تنها كنده نمى شود بلكه متزلزل هم نمى گردد؛ چه عهدهاى با خالق و چه پيمانهاى با مخلوق .

شفيق وصول

مهربان پيوند زننده است .

به عبارت ديگر ناصح مشفق است . اصرار دارد كه به مومنان خير برساند. حرص مومن در اين موارد است و در مهربانى كردن به مومنان حريص ‍ است .

وصول از صله به معنى بسيار پيوند زننده است . مؤ من همواره پيوند مى زند، قاطع و فاصل نيست . خواه در خصوص ارحام ، خواه در خصوص ساير مومنان . يكى از بزرگان مى فرمود: هيچ گاه با كسى قطع ارتباط نكرده ام ، مگر آنكه اين قطع از ناحيه او بوده است . اين صفت از بهترين صفات مؤ من است .

حليم

شكيبا است .

حليم ، صاحب طماءنينه نفس است .

برخى تصور كرده اند غضب در مقابل ، كظم غيظ است و حال آنكه غضب ، مقابل حلم قرار دارد. كظم غيظ، فرو نشاندن غضب است با فشارى كه از درون به شخص مى آيد كه در برابر عمل مكروهى خود را نگاه مى دارد. اما حليم ، نفسى است كه به قدرى آراسته شده كه به محض برخورد يا مكروه به سبب طماءنينه اى كه دارد اصلا خشمش برانگيخته نمى شود در عظمت صفت حلم روايات زيادى وارد شده است ؛ از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:

ابتغ الرفعة بالله تعالى

طلب كنيد رفعت و بلندى را در نزد خداى تعالى

قالوا و ما هى يا رسول الله

عرض كردند اين رفعت چيست يا رسول الله ؟

قال تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تحلم من جهلك (123)

فرمودند درباره كسى كه با تو قطع كرده است پيوند بزن و به كسى كه تو را محروم كرده عطا و بخشش كن و درباره كسى كه عمل جاهلانه اى در حق تو مرتكب شده ، حلم بورز.

در روايتى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: اگر سه خصلت در كسى نباشد، قابل اعتنا نيست . از جمله ، تقوايى كه او را از گناهان باز دارد و حلمى كه به سبب آن از سفاهت سفيه بگذرد تا با او بتواند زندگى كند و...

خمول

گمنام است .

مؤ من شهرت طلب نيست . البته معناى اين سخن اين نيست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.

قليل الفضول

اضافات گفتارى و عملى او كم است .

به عبارت ديگر مختصر و مفيد، مى گويد و انجام مى دهد.

راض عن الله عزوجل

مؤ من از خدايش خشنود است .

و هيچ گاه از خدايش شكوه نمى كند.

مخالف لهواه

با هواى نفسش مخالفت مى كند.

لا يغلظ على من دونه

مؤ من به زير دستش خشونت ندارد.

ولا يخوض فى مالا يعنيه

در كارى كه به او مربوط نيست فرو نمى رود.

خوض به معناى فرو رفتن است . خاض فى الماء يعنى به طورى در آب فرو رفت كه از ديده ها پنهان شد. مثلا مى گويند طلبه ها در مطالب خوض مى كنند يعنى دقت زياد به خرج مى دهند؛ انگار در مطلب فرو مى روند.

ناصر للذين

يارى كننده دين است .

محام عن المؤ منين

در اين كلام ، على عليه السلام يك مطلب را مفروض دانسته اند و آن اينكه مؤ من به برادر دينى اش ضرر نمى زند. اما اگر ضررى متوجه برادر ايمانى شده ، طبق اين حديث مؤ من به حمايت از او اقدام مى كند و در صدد رفع مشكل او بر مى آيد. چه ، بى تفاوتى با ايمان ناسازگار است .

كهف للمسلمين

پناهگاه مسلمانان است .

لايخرق الثناء سمعه

تعريف ديگران ، او را از خود، بى خود نمى كند.

خرق به معنى پاره كردن است . در اين تعبير، اميرالمؤ منين على عليه السلام استعاره اى به كار مى برند كه مومن از شنيدن تعريف گوشش پاره نمى شود. و به تعبير ديگر خود را گم نمى كند. بزرگترين خطر براى انسان تعريفهاى بى جاست

كه شخص را گول مى زند.