كيش پارسايان

دروس استاد آيت الله مجتبى تهرانى
تدوین زیر نظر علی اکبر رشاد

- ۲ -


فصل سوم : عوامل كاهش و افزايش ايمان

از آنجا كه ايمان مراتب و درجاتى دارد، پس مى تواند به كمال برسد يا نقصان يابد. آيات و روايات بسيارى بر اين نكته تاءكيد مى ورزند. ايمان حقيقتى است داراى مراتب و هم مقول به تشكيك و ما به الامتياز آن عين مابه الاشتراك آن است . خداوند در قصه حضرت ابراهيم عليه السلام در خواست ابراهيم براى افزايش ايمان را نقل مى كند. آنگاه كه ابراهيم عليه السلام از خداوند درخواست كيفيت زنده شدن مردگان را مى كند، از ساحت ربوبى پاسخ مى شنود: اولم تؤ من آيا ايمان ندارى ؟ ابراهيم مى گويد بلى ولكن ليطمئن قلبى (35) آرى ايمان دارم اما مى خواهم به مقام اطمينان نائل شوم . يعنى ابراهيم مرتبه بالاترى از ايمان را تقاضا مى كند.

چند تذكر

قبل از ورود به بحث پرفايده عوامل تضعيف و افزايش ايمان ، ذكر چند نكته ضرورى است .

1. خداوند همه آدميان ، از انبيا تا ملحدان ، را دعوت به ايمان فرموده و در اين دعوت تبعيض روا ندانسته است .اين امر از مسلمات دين است .

2. هر كس به وادى ايمان قدم گذارد، تاءييد الهى با اوست . در سوره مجادله در اين زمينه آمده است .

لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله ولو كانوا اباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (36)

نمى يابى كه گروهى ايمان به خدا و معاد پيدا كرده باشند، آنگاه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى ورزند، دوستى كنند اگر چه اين دشمنان ، پدران ايشان يا فرزندان ايشان يا برادران ايشان يا خويشاوندان آنها باشند آنان كسانى هستند كه ايمان در قلوبشان نگاشته شده است و آنها با روحى از جانب خداوند مورد تاءييد قرار گرفته اند.

كلمه منه در اين آيه يعنى از ناحيه حق . دو احتمال در معناى اين تاءييد هست .ظاهر آيه اين است كه مومن براى داشتن روحى از ناحيه حق تعالى تاءييد مى شود. يعنى هر كس ايمان آورد حق تعالى جان تازه اى به او مى بخشد.

مسلم و غير مسلم از نظر روح حيوانى مساويند اما ايمان حيات ديگرى به مسلمان مى دهد. چنانكه در آيه ديگرى به همين معنى تصريح شده است :

من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة (37)

هر كس عمل صالح كند چه مرد و چه زن ، در حالى كه توام با ايمان باشد او را به حيات طيبه و گوارايى زندگى خواهيم بخشيد.

اين همان تاءييد الهى است . اما اگر ضمير در منه را به ايمان بازگردانيم معنا باز هم درست است .يعنى ، حق تعالى روحى از سنخ ايمان ، به ايمان آوردگان مى بخشد.

در روايت مفصلى ، اصبغ بن نباته از على عليه السلام نقل كرده است : خداوند در قرآن افراد بشر را به چند گروه تقسيم كرده است :

1- سابقون ، 2- اصحاب يمين ، 3- اصحاب شمال . سپس حضرت هر يك از اين گروهها را معرفى مى كنند، درباره سابقون مى فرمايند:

فاما ما ذكر من امر السابقين فانهم انبياء مرسلون و غير مرسلين

پس آنچه ذكر شد از امر سابقين پس ايشان انبياء مرسل و غير مرسل هستند.

جعل الله فيهم خمسة ارواح : روح القدس و روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن .

خداوند تعالى براى آنان پنج روح قرار داده است : روح القدس ، روح ايمان ، روح فوت ، روح شهوت و روح بدن .

روح القدس عبارت از عقل فعالى است كه اتصال به مبداء غيبى پيدا مى كند.

سپس درباره اصحاب يمين مى فرمايند كه اين دسته از مؤ منان حقيقى هستند:

اصحاب الميمنة و هم المؤ منون حقا باعيانهم جعل الله فيهم اربعه ارواح روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن (38)

در اين گروه خدا چهار روح قرار داده است : روح ايمان ، روح قوت ، روح شهوت و روح بدن .

به اصحاب شمال كه مى رسند مى فرمايند، اينان سه روح دارند. روح قوت ، روح شهوت و روح بدن .

ايدهم بروح منه كه در آيه شريفه آمده است ، همان روح و جان تازه اى است كه به انسان به سبب ايمان افزوده مى شود.

3. خداوند بندگان را به ايمان دعوت كرده است و پس از ايمان كسى را به كفر باز نمى گرداند، مگر آنكه آدمى با اختيار روى از ايمان برگرداند. چنان كه در ضمن روايتى كه در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده ، آمده است :

قلت لابى عبدالله عليه السلام : لم يكون الرجل عندالله مؤ منا قد ثبت له الايمان عنده ثم ينقله الله بعد من الايمان الى الكفر

از امام صادق عليه السلام پرسيدم : چرا خداوند شخص مؤ منى را كه در نزد خدا ايمانش به اثبات رسيده است ، به كفر باز مى گرداند؟

فقال : ان الله عز و جل هو العدل انما دعا العباد الى الايمان به لا الى لاكفر

فرمود: خداوند عز و جل عين عدل است و به ايمان دعوت كرده است نه به كفر

و لا يدعو احدا الى الكفر به

احدى را دعوت نكرده است كه به خداوند كفر بورزد.

فمن آمن بالله ثم ثبت له الايمان عندالله لم ينقله الله عزوجل بعد ذلك من الايمان الى الكفر(39)

كسى كه ايمان به خدا آورد و عندالله ، ايمانش ثابت شد هيچ گاه خداوند او را از ايمان به سوى كفر باز نمى گرداند.

بنابراين ، اگر مؤ من به كفر گراييد به دليل سوء اختيار خود اوست . خداوند دستت را گرفت و روح تازه بخشيد، اين تو بودى كه دستت را از دست خدا كشيدى . او تو را به وادى نور كشانيد و هرگز راضى نبود كه به وادى ظلمت كشانده شوى ، تو خود ظلمت را بر نور برگزيدى !

حال پس از اين تذكارها، راجع به عوامل تضعيف و تقويت ايمان سخن مى گوييم .

عوامل كاهش ايمان

از نظر فقهى ، كفر بر دو قسم است : اعتقادى و عملى . كفر اعتقادى ، عدم اعتقاد به اصول عقايد است كه يا از ابتدا وجود ندارد و يا پس از اعتقاد، زايل مى شود كه از آن به ارتداد تعبير مى كنند. گاهى نيز اعتقاد قلبى ندارد اما در ظاهر، بى اعتقادى واقعى اش را بروز نمى دهد.در اين صورت ، در اعتقاد، گرفتار كفر باطنى مى شود. البته كفر باطنى با اسلام ظاهرى قابل جمع است . آنچه در اين بحث مد نظر است كفر عملى است : ارتكاب گناه يا ترك واجب در اين زمينه دو دسته روايات داريم .

دسته اول ، رواياتى است كه گناه را زايل كننده ايمان مى دانند؛ از باب نمونه :

1. محمد بن حكيم از امام كاظم عليه السلام روايتى بدين مضمون نقل كرده است :

قلت لابى الحسن موسى عليه السلام : الكبائر تخرج من الايمان ؟

گفتم آيا گناهان كبيره موجب خروج بنده از دايره ايمان مى گردد؟

فقال : نعم و ما دون الكبائر

فرمودند: بلى و نه فقط كبائر كه صغائر هم باعث خروج از منطقه ايمان است .

2. قال رسول الله عليه السلام لايزنى الزانى و هو مؤ من ولايسرق السارق و هو مؤ من (40)

رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: زنا نمى كند زناكار در حاليكه او مؤ من است و سرقت نمى كند سارق در حاليكه او مؤ من است .

3. روايت ديگرى را عبيدبن زراره نقل كرده است .مى گويد اين قيس ظاهرا ابوحنيفه بر امام باقر عليه السلام وارد شده اند. رو كرد به حضرت و گفت :

انا لانخرج اهل دعوتنا و اهل ملتنا من الايمان فى المعاصى و الذنوب

ما كسانى را كه مسلمان هستند و پيرو مكتب ما هستند، به دليل معاصى خارج از ايمان نمى دانيم .

فقال له ابو جعفر عليه السلام : يا ابن قيس اما رسول الله صلى الله عليه و آله فقد قال : لايزنى الزانى و هو مؤ من و لا يسرق السارق و هو مؤ من (41)

امام باقر عليه السلام فرمودند: اما رسول الله زناكار را در حين زنا و دزد را در حين دزدى ، مؤ من نمى دانند.

از اين دسته از روايات برداشت مى شود كه گناه ، قاطع ايمان است .

اما دسته دوم : از زوال موقت يا تضعيف ايمان به سبب گناه سخن مى گويد از جمله :

1. مرحوم مجلسى روايت مفصلى را در بحار نقل مى كند كه قسمتى از آن چنين است :

جاء رجال الى اميرالمؤ منين عليه السلام فقال : يا اميرالمؤ منين ان ناسا زعموا ان العبد لايزنى و هو مؤ من و لايسرق و هو مؤ من و لايشرب الحمر و هو مؤ من و لا ياءكل الربا و هو مؤ من و لا يسفك الدم الحرام و هو مؤ من ؟

شخصى به نزد على عليه السلام آمد و گفت : گروهى گمان مى كنند كه بنده نمى تواند زنا كند و مؤ من هم باشد. دزدى كند، شرب خمر نمايد، رباخوارى كند، خون حرامى را بريزد و در عين حال مؤ من باشد.

فقال اميرالمؤ منين عليه السلام : صدقك اخوك

حضرت فرمود آنچه را كه دوستت گفته است ، راست است .

سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول والدليل عليه كتاب الله (42)

از رسول الله صلى الله عليه و آله اين مطلب را شنيدم كه روح ايمانى از گناهكار مفارقت مى كند؛ و دليل آن هم كتاب خداست .

سپس حضرت به آيات 8 تا 10 سوره واقعه اشاره مى فرمايند:

2. در روايتى ديگر ابن سبابه مى گويد در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم . به ايشان گفته شد.

ترى الزانى حين يزنى و هو مؤ من ؟

ديده اند زناكارى را و حال آنكه آن مؤ من باشد؟

فقال عليه السلام : لا(43)

فرمودند: خير، ايمان از وى سلب مى شود.

3. در روايتى ابن بكبر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى فرمودند:

اذا زنى الرجل فارقه روح الايمان (44)

هنگامى كه شخص زنا مى كند، روح ايمان از وى جدا مى شود.

4. در روايت ديگرى فرموده اند:

لايزنى الزانى و هو مؤ من و لايسرق السارق و هو مؤ من ، يفارقه روح الايمان مادام على بطنها فاذا قام عاد اليه ...(45)

زنا نمى كند زناكار در حالى كه او مؤ من است و سرقت نمى كند سارق در حاليكه او مؤ من است روح ايمان از او جدا مى شود تا زمانيكه مشغول آن كار است . هنگاميكه برخاست روح ايمان به او باز مى گردد.

مقصود روايات اين نيست كه چنين شخصى از نظر فقهى كافر مى شود و نجس است ، بلكه بحث ، بحث باطنى است . اين روايات دو معنا مى تواند داشته باشد:

1. احتمال اول اين كه : مؤ من با ارتكاب گناه ، نزول درجه پيدا مى كند. با عمل حرام ايمانش تضعيف مى شود و در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد.

2. احتمال دوم كه مصيبت بالاترى است ، مسئلة قطع و وصل است . يعنى در حال ارتكاب حرام رشته ايمان قطع مى شود و اگر موفق به توبه شد، وصل مى شود. قطع ايمان بر اثر گناه قطعى است ، اما وصل دوباره ايمان مسلم نيست .

چه بسا انسان عاصى موفق به توبه نشود و آيا كسى مى تواند مطمئن باشد كه پس از توبه به حالت قبلى اش باز مى گردد؟!

در گذشته ، عمل را لازمه ايمان دانستم . گفتم كه نمى شود عسل باشد و شيرينى نداشته باشد. در اينجا هم مى گوييم . آيا مى توان تصور كرد گناه باشد و ظلمت كه لازمه آن است نباشد و در عين حال نورانيت درونى هم وجود داشته باشد؟! محال است . اگر بخواهيم حمل به صحت هم كنيم بايد بگوييم مرتبه ايمان در گناهكار نزول پيدا مى كند.

عوامل افزايش ايمان

1. تفكر در صنع الهى :

و آن سير فكرى است كه ايمان را تقويت مى كند. على عليه السلام عادت داشتند كه در دل شب به آسمان بنگرند و بر اختلاف شب و روز و نشانه هاى خدا فكر كنند. يكى از اهل معرفت را مى ديدم كه در نيمه شبهاى زمستان غالبا در حجره را باز مى كرد و به ايوان مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و با خود زمزمه مى كرد و بعد به نماز شب مى ايستاد. بارها خود من اين عمل را از وى مشاهده كرده بودم . شب مردان خدا، روز جهان افروز است .

2. توجه به نعم الهى :

تذكر به نعمت هايى كه خداوند در اختيار انسان قرار داده است ، موجب افزايش ايمان مى گردد.

تفكر در الطافى كه حق تعالى در طول زندگى به انسان داشته است ، رشته و داد با حق را مستحكم مى كند.

3. محبت به اولياى خدا:

پيوند قلبى با اوليا و دوستان خدا، ايمان را محكم مى كند. به نسبتى كه محبت افزايش يابد، ايمان رو به تزايد مى گذارد. به يك معناى دقيق مى توان گفت كه اصولا به دليل رشته محبت به اوليا، انسان مى تواند به كمال ايمانى برسد. اين طريق ، تاءثير مستقيم بر افزايش ايمان آدمى دارد و حقيقت ايمان چيزى جز محبت به اوليا نيست .

امام باقر عليه السلام به فضيل بن يسار فرمودند:

لا يبلغ احدكم حقيقة الايمان حتى يكون فيه ثلاث خصال : حتى يكون الموت احب اليه من الحياة و الفقر احب اليه من الغنى و المرض احب اليه من الصحة

به حقيقت ايمان نمى رسيد تا آنكه در شما سه خصلت پديد آيد، مرگ را بر زندگى و فقر را بر ثروت و مرض را بر صحت ترجيح مى دهد.

فضيل مى گويد:

چه كسى اين طور است ؟

حضرت مى فرمايد:

كلكم ثم قال : ايما احب الى احدكم ؟ يموت فى حبنا او يعيش فى بغضنا.

همه شما، كدام چيز پيش شما محبوبتر است ؟ اينكه بميريد اما دوستى ما را داشته باشيد يا زندگى كنيد در حالى كه ما از شما خشمگين باشيم .

فضيل مى گويد: عرض كردم .

نموت والله فى حبكم احب الينا.

به خدا سوگند مرگ با محبت شما براى ما خوش تر است .

حضرت فرمود:

و كذلك الفقر و الغنى و المرض و الصحة

هم چنين است فقر و بى نيازى ، مرض و تندرستى .

فضيل بلافاصله پاسخ مى دهد:

اى والله (46)

به خدا قسم ، همين طور است كه مى فرماييد.

4. عمل صالح :

در مقامات معنوى ، قوس نزول و صعود مطرح است . ابتدا انسان از طريق عقل يك معناى عالى و والا را ادراك مى كند.

آنگاه كه تصديق عقلى بر روى دل اثر گذارد، دلبستگى پديد كه از آن به ايمان تعبير مى كنند. اين دلبستگى نزول مى كند و حالتى نورانى براى نفس ‍ پيدا مى شود و اين حالت بر اعضا و جوارح اثر مى گذارد، در كلمات برخى بزرگان آمده است كه مقامات معنوى مركب است از معرفت ، حالت و عمل اين سخن اشاره به قوس نزول دارد. از مرتبه تفكر شروع شده و به مرتبه عمل منتهى مى شود.

عوالم وجود هم اين چنين است . عوالم وجود از جبروت به ملكوت و سپس ناسوت تنزل مى يابند. جبروت ، عالم عقل است ، ملكوت عالم نفس ‍ است و ناسوت عالم ماده است .

در كنار قوس نزول ، قوس صعود وجود دارد. اين بار عمل انسان صعود پيدا مى كند و بر نفس اثر مى گذارد و حالت نفس ، ايمان را تقويت مى كند.بنابراين ، همان طور كه عمل لازمه ايمان است ، اثر آن بر ايمان نيز منعكس مى شود.

بنابراين ، از عوامل مهم تقويت ايمان عمل صالح است . سؤ ال مهم در اينجا اين است كه چه اعمالى پايه هاى ايمان را تحكيم مى كنند.

1. گوش دادن به سخن محبوب : انسان از سخن معشوق و محبوب لذت مى برد. تا وقتى كه ترنم معشوق به گوش عاشق مى رسد، اين محبت و پيوند و ايمان تازه مى ماند و از گزند زوال در امان خواهد بود.

2. سخن گفتن با محبوب : راز و نياز و گفتگو با وى ، پيوند محبت را تحكيم مى كند.

3. ياد محبوب : آنگاه كه محبوب را مؤ ثر حقيقى بدانيم در جميع كارها به ياد او خواهيم بود و در هر عملى به او تكيه مى كنيم .

همچنين براى استحكام پيوند قلبى با خدا، بايد از دائره تاءثير جاذبه هاى غير الهى خارج شد. يعنى محبت غير خدا را از دل بيرون كرد. در سوره انفال آمده است .

انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون (47)

همانا مؤ منان كسانى هستند كه آنگاه كه ياد خدا مى شود دلهايشان از فرط محبت مى لرزد و آنگاه كه سخن محبوب را مى شنوند، بر ايمانشان افزوده مى گردد و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

الذين ...يقيمون الصلوة

كسانى كه نماز را برپاى مى دارند.

به مرحله راز و نياز عاشق با معشوق و جذب اشاره دارد.

آيه شريفه :

و مما رزقناهم ينفقون (48)

از آنچه روزشان كرده ايم انفاق مى كنند.

به عامل دفاعى اشاره دارد:

رزق - به معناى عام - شامل تمام نعمتهايى مى شود كه خدا در اختيار انسان قرار داده است و انفاق رد كردن و برگرداندن تمام الطاف و نعم به حق تعالى است .لذا، در كنار ايمان و عمل ، مسئله انفاق مطرح است . انفاق پس ‍ از ادا يا انجام نماز، مستحب است .

انفاق بعد از عمل از اين نظر ضرورت دارد كه پيوستن بدون گسستن از غير، خطرناك يا ناممكن است .

مثلا نمازگزارى كه دلش در گروه تعلقات مادى است ، اين انسان در خطر است . لهذا لازمه ورود در دايره جاذبه الهى ، بريدن از جاذبه هاى ديگر است .

البته بايد دانست كه همسر رزق است ، فرزند رزق است ، پدر، مادر، برادر، دوست ، مال ، جاه و امثال اينها رزق هستند و هر يك به تناسب ، انفاقى دارند.

على عليه السلام فرمودند:

الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التق و نورها الحياة و ثمرها السخاء(49)

ايمان درختى است كه اصلش يقين و شاخه اش تقوا، شكوفه اش حيا و ميوه اش جود و سخاوت است .

مقصود از تقوا در اين روايت تنها پرهيز از گناه نيست . اين تقوا، احتراز از شبهات و مكروهات را نيز در بر مى گيرد. انسان زندگى مادى خود را تداوم مى بخشد، اما از پيوند با خداوند لذت مى برد.

حيا كه در روايت به شكوفه درخت نور تشبيه شده است ، شامل همه اقسام حياست ، حيا از خود، خدا و مخلوق . جود و سخاوت نه تنها در خصوص ‍ امور مالى بلكه درباره همه چيز است . شايد در اينجا سخاوت مرادف انفاق باشد چرا كه سخا، ملكه اى است كه به همتى بلند مى بخشد و امور مادى را در ديدگان او حقير مى كند.

عوامل بقا و زوال ايمان

امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام و آن حضرت از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى فرمايند:

سئل اميرالمؤ منين عليه السلام ماثبات الايمان ؟ فقال الوار(ع )

از على عليه السلام پرسيدند، چه چيز موجب ثبات ايمان است ؟ فرمود: ورع

فقيل له : ما زواله . قال عليه السلام الطمع (50)

پرسيدند: چه چيز باعث زوال آن است ؟ فرمودند: طمع

مشابه همين مضمون را در روايت ديگرى ، ابان بن سويد از امام صادق عليه السلام نقل كرده است . روشن است كه در اين گونه روايات بحث اعتقادى منظور نيست . چون با بودن اعتقاد ايمان هم هست و اگر اعتقاد از دست برود، ايمان هم زايل مى شود. در اين روايت ، ثبات و زوال ايمان از نظر عملى و به عنوان بحث اخلاقى و نفسانى مطرح است .ورع از جمله فضايل و طمع از زمره رذايل اخلاقى به شمار مى آيند.

اين روايت ، اشاره به معناى دقيقى دارد. تثبيت ايمان زمانى ميسر است كه بعد از پرهيز از حرام ، از شبهات هم پرهيز شود يعنى ورع ، و زوال آن به اين است كه نه تنها از شبهات كه از حرام نيز پرهيز نشود يعنى طمع .

طمع ، هواهاى نفسانى را لباس تحقق مى دهد و هيچ حد و مرزى هم نمى شناسد.انسان طمع كار، به حرام و شبه ، لباس شرعى مى پوشاند و به آسانى حكم اصالة الحلية و اصالة البرائة جارى مى كند و از اين رهگذار نفس را به گناه مى آلايد. يكباره مى بينيم با مسلمانى روبرو هستيم كه در عمل ، لاابالى گرى گريبانش را گرفته است .آنچه مى خواهد انجام مى دهد و براى كارهايش توجيه شرعى هم مى تراشد.

طمع ، انسان را در دو جنبه مسخ مى كند. بعد معنوى و بعد انسانى . در اين روايت مسخ بعد معنوى حاصل از طمع مطرح شده است .

توضيح آنكه آدمى با هر چيزى انس بگيرد، به آن محبت پيدا مى كند. هر قدر انس انسان با خدا بيشتر شود، محبتش افزون تر و هر قدر با غير خدا ماءنوس باشد، از محبت و علاقه او به خدا كاسته مى شود. طمع ، انس انسان با غير خداست .

بسيارند كسانى كه خدا را قبول ندارند اما به دليل سماحت و سخاوت انسانى ، به يك سلسله ارزشها و فضايل انسانى پايبندند. طمع كار ارزشهاى انسانى را براى رسيدن به خواسته هايش پايمال مى كند.

فصل چهارم : آثار فردى و اجتماعى ايمان

ايمان آثار فردى و درونى ، و اجتماعى و برونى بسيارى دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

آثار فردى ايمان

1.لذت معنوى و انبساط روحى :

ايمان در وجود انسان ، لذتى وصف ناپذير ايجاد مى كند، البته همه مرتبه از ايمان با چنين لذتى همره نيست . لذات انسان در عالم دنيا دو دسته است .

الف - لذاتى كه اعضا و جوارح ظاهرى از ارتباط با عالم ماده كسب مى كنند. چشم از ديدن زيباييها، گوش از شنيدن صداى خوش و شامه از رايحه دل انگيز لذت مى برد.

ب - لذاتى كه مادى نيستند و ابزار و آلات كسبشان نيز اعضاى محسوس ‍ نيست . كه اين نوع لذايذ نيز گاه به امور دنيوى تعلق دارند مانند لذت شهرت و مقام ، لذت احساس موفقيت و يا به امور معنوى مربوطند مثلا در بعد انسانى لذت خدمت به همنوع ،

و يا دلبستگى به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و اولياى الهى كه گاه به مرتبه اى مى رسد كه در انسان لذت شعف انگيز و ويژه اى پديد مى آورد. ميان لذتهاى مادى و معنوى از دو جهت اختلاف است .

1. لذات معنوى قوى تر و ژرف تر از لذايذ مادى هستند.

2. لذتهاى معنوى پايدار ترند.

در روايات از اين نوع لذات معنوى گاهى به طعم ايمان يا حلاوت ايمان تعبير كرده اند و اين البته از باب تشبيه معقول به محسوس است و الا حقيقت آن ، فوق اين معانى است .

طعم و شيرينى ناشى از ايمان براى هر كسى قابل ادراك نيست .اين لذت از آن كسانى است كه هم به لحاظ درونى و نفسانى و هم به لحاظ اعمال بيرونى شرايط خاصى دارند.

حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنيا(51)

بر دلهاى شما درك حلاوت ايمان حرام شده است مگر آنكه نسبت به دنيا زهد بورزيد.

زهد امرى درونى است . در روايتى ديگر، نمونه اى از اعمال بيرونى ذكر شده است .

قال على عليه السلام : لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب ، هزله و جده (52)

بنده طعم ايمان را نمى چشد مگر آنكه از دروغ ، به صورت شوخى و جديش احتراز كند.

اما ما چرا طعم ايمان را نمى چشيم ؟ پاسخ ، يك كلمه است : دلبستگى به دنيا! يعنى كسى كه حلاوت ايمان را درك كرد، با گرايش به دنيا به تدريج طعم ايمان در ذائقه اش محو مى شود. نمونه اين افراد مؤ منانى هستند كه با پوشش شرعى ، به نحو گسترده اى به خواسته هاى نفسانى شان پاسخ مى دهند.

رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند:

من كان اكثر همه ميل الشهوات نزع من قلبه حلاوة الايمان .

كسى كه بيشترين همتش اطفاى شهوات است ، حلاوت ايمان از دلش كنده مى شود.

از ظاهر روايت مى توان دريافت كه ميل به شهوات ناظر به امر حرام ؛ نيست شهوت حلال نيز درك طعم ايمان را از بين مى برد. آنكه وقتش در اغلب موارد صرف خوشگذرانيهاى حلال و مباح مى شود، در نهايت نعمت درك طعم و لذت معنويات را از كف مى دهد.

2. تغيير نگرش :

انسانى كه به مراتبى از ايمان دست مى يابد، نگرش وى به اشيا و اشخاص ‍ با نگرش اهل دنيا متفاوت مى شود. نفع و ضرر در نزد او غير نفع و ضرر اهل دنيا است . اهل دنيا، رسيدن به قدرت را از هر راهى نفع مى شمارند، حال آنكه مؤ من آن را ضرر محض مى بيند، امام صادق عليه السلام فرمودند:

ان من حقيقة الايمان ان توثر الحق ، و ان اضرك ، على الباطل و ان نفعك (53)

بدرستى كه از حقيقت ايمان آن است كه مقدم بدارى حق را بر باطل حتى اگر حق تو را ضرر رساند و باطل تو را نفع رساند.

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:

لايجد عبد طعم الايمان حتى يعلم ...و اءن الضار النافع هوالله عزوجل (54)

مؤ من طعم ايمان را نمى چشد تا آن كه دريابد... به درستى كه ضار و نافع حضرت حق تعالى است .

3. آرامش روح :

آنگاه كه مؤ من به درجه اى از ايمان واصل شد كه تكاليف و دستورهاى محبوب را با قلبى مطمئن انجام داد، به آرامش روحى خاصى دست مى يابد. قرآن شريف مى فرمايد:

هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ولله جنود اسماوات والرض و كان الله عليما حكيما(55)

اوست كسى كه آرامش را در قلوب مؤ منان نازل فرمود، براى آنكه ايمانى بر ايمانشان بيفزايد و براى خداست سپاه آسمانها و زمين ، و خداوند، عليم و حكيم است .

مفسران درباره سكينه بحث كرده اند كه آيا سكينه غير از روح ايمان است كه خداوند مؤ من را به سبب آن روح تاءييد مى كند؟ در سوره مجادله آمده است :

لايجد قوما يومنون بالله واليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كان آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم ، اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (56)

نمى يابى كسانى را كه خدا و روز واپسين را باور كرده اند، دوست داشته باشند كسانى را كه با خدا و رسول او دشمنى مى ورزند، هر چند آنان پدران يا فرزندان يا برادران يا عشيره آنها باشند، اينان كسانى اند كه خدا بر دلهايشان ايمان را رقم زده و به روحى از خود تاييدشان فرموده است .

مطابق اين آيه ، روح ، غير از ايمان است .خداوند در قلوب مؤ منان ايمان را نگاشت و آن را تاءييد كرد به روحى از ناحيه خودش كه روح ايمانى است . عده اى گفته اند، سكينه ، خلق جديدى است در قلوب مؤ من ، اين روح جديد، آرامش بخش دل مؤ منان است . در آيه شريفه قلبى فرمود:

ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم

معلوم مى شود كه اين آرامش از سنخ ايمان است .اين معنا، در روايات متعدد تاءكيد شده است . از امام صادق عليه السلام درباره سكينه پرسيدند. فرمود:

السكينة الايمان (57)

معلوم مى شود كه سكينه آسمان را محكم مى كند به طورى كه اضطرابى باقى نمى ماند.ذيل آيه قبلى آمده بود:

ولله جنود السماوات والارض وكان الله عليما حكيما(58)

اين قسمت آيه ، با قسمت قبلى چه نسبتى درد؟ سپاه آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند عليم و حكيم است .

جنود، به گروهى گويند كه با يكديگر پيوندى خاص و هدف واحدى دارند.برخى گفته اند لشگريان آسمانها و زمين مؤ يد مؤ من مى شوند. اين سخن درست است ، لكن مقصود قرآن بالاتر از اين معناست . هر انسانى مجموعه اى از عوالم وجود است ؛ از ناسوت تا لاهوت . عوالم ارضى و سماوى يا عوالم سفلى و علوى . مقصود از ولله جنود السماوات والارض اشاره به اين مطلب است كه اى انسان تو معجونى از همه عوالم وجود هستى ، و براى هر يك از اين عوالم با جنود خود در نسبت با ايمان ، سكينه اى است . عالم عقلى سكينه اى متناسب با خود دارد، و عالم روح و قلب و نفس نيز هر يك سكينه متناسب با عالم خويش ‍ دارند.مؤ منى كه در مرتبه اى عالى از ايمان قرار دارد در طريق اداى تكاليف الهى نه عقلش انحراف پيدا مى كند و نه در تشخيص دچار اشتباه مى شود و نه قلبش و نه حتى اعصابش دچار كژى و كاستى مى گردد. چون در همه مراتب وجود خود سپاهيانى دارد. جنود السماوات والارض الهى به سراسر وجود انسان مؤ من ، آرامش و امنيت مى بخشد.

4. رضاتمندى از حق ، و خود مقصر انگارى :

مؤ من در مراتب بالاى ايمان ، هر آنچه به او مى رسد را خير و به صلاح خويش مى بيند. در طريقت ، هر چه پيش سالك آيد خير اوست .اين اثر، حاصل بينش عميق مؤ من در نسبت ميان خالق و مخلوق است . در اين مسير اگر نقصى ديد متوجه خويش مى داند و اگر كمالى مشاهده كرد به خالق بر مى گرداند. به عبارت ديگر، مؤ من در حوادث و سوانح ، همواره خويش را محاكمه مى ند كه چه كرده ام كه ثمره اش چنين شد؟ نه اينكه چرا او با من چنين كرد.

مؤ من همواره با نظر سوء به نفسش نگاه مى كند و نظر حسن به خداى متعال دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

اعلموا عبادالله ان المؤ من الايمسى و لايصبح الا و نفسه مظنون عنده (59)

بدانيد بندگان خدا كه مؤ من شب را به صبح و صبح را به شب نمى آورد مگر آنكه درباره نفسش بدگمان باشد.

در اينجا اشكالى رخ مى نمايد. گاهى اعمال مؤ من زيباست اما ثمره اى به دنبال ندارد.يعنى وعده الهى را درباره آن عمل متحقق نمى بيند.در اين موارد آيا مؤ من باز حسن ظن به خدا و سوء ظن به خود دارد؟ پاسخ مثبت است . زيرا بسيارى از اعمال ما حسن فعلى دارد اما چون حسن فاعلى ندارد نا تمام است .ممكن است از بشر اعمال نيك صادر شود اما اين اعمال بى بهره از حسن فاعلى باشد؛ شرط قبولى اعمال خلوص نيت است . اخلاص نيت از مراحلى است كه بسيار ظريف و خطير است و شيطان ، در اين مرحله حساس و مراقب است و در صدد بر هم زدن نيت خالصانه است .

على عليه السلام مى فرمايد:

لن يستكمل العبد حقيقة الايمان حتى يؤ ثر دينه على شهويه و لن يهلك حتى يؤ ثر شهوته على دينه (60)

بنده حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر آنكه دينش را بر شهوتش ‍ مقدم كند. هلاك نمى شود مگر آنكه شهوت را بر دينش مقدم سازد.

در روايات ، استقامت مؤ من در دين را فوق تحمل كرده تصوير كرده اند چون از كوه مى توان كند، اما بر ايمان مؤ من نمى توان نقصان وارد كرد.

المؤ من نفسه اصلب من جبل (61)

نفس مؤ من از كوه سخت تر است .

روايات ديگرى ، مؤ من را از زبرالحديد يعنى پاره هاى آهن سخت تر دانسته است . چون پاره هاى آهن را مى توان در اثر حرارت نرم كرد اما دين مؤ من را نمى توان سست نمود.

قال الصادق عليه السلام : ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحديد اذا دخل النار تغير و ان المؤ من لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه (62)

مؤ من از پاره هاى آهن سخت تر است زيرا پاره هاى آهن بر اثر حرارت تغيير مى كند اما اگر مؤ من را بكشند و زنده كنند و باز بكشند، دلش عوض ‍ نمى شود.

5. احساس عزت و غلبه :

آيا كسى كه دلش با حق تعالى پيوند خورده است ممكن است كه ترس و بيم داشته باشد؟ پاسخ منفى است . خوف از چه چيز؟ او با همه كاره عالم سرو كار دارد، پس ، از چه بترسد؟ مؤ من هميشه خود را غالب مى داند، چون با موجودى پيوند دارد كه همه عوالم وجود مسخر او هستند. در آيات قرآن صفت عزت اختصاصا براى مؤ من به كار رفته است .عزت حالتى است براى روح كه خويش را غالب مى بيند. چه كسى مى ترسد؟ آنكه خود را مغلوب مى نگرد، آنگاه كه از جنود نفس كه دشمنان درونى اند شكست خورد، از همه موجودات بيرونى نيز مى ترسد. امام صادق عليه السلام در اين زمينه فرموده اند:

ان المؤ من من يخافه كل شى ء و ذلك انه عزيز فى دين الله . و لايخاف من شى ء و هو علامة كل مؤ من (63)

همانا همه موجودات از مؤ من مى ترسند، زيرا كه او به دين عزت يافته است يعنى محكوم هواهاى نفسانى نيست و از چيزى نمى هراسد و اين نشانه هر مؤ منى است .

آيا مؤ منيم ؟! آيا در مسير دين ، بدون هراس هستيم ؟ در روايتى ديگر، همين مضمون با تعبيرى ديگر آمده است . امام صادق عليه السلام فرمودند:

ان المؤ من يخشع له كل شى ء حتى الوحوش و طير السماء (64)

همانا همه موجودات موجب مى شود كه اهل دنيا در تاريخ همواره از اولياى الهى در اضطراب و رعب باشند.

آثار اجتماعى ايمان

علاوه بر آثار فردى كه بر شمرديم ،ايمان آثار اجتماعى بسيارى نيز دارد.

1. تحكيم وحدت :

ايمان مى تواند ميان مؤ منان محبت برقرار سازد.محبت پايه و محور ايمان است . فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه آيا حب و بغض جزو ايمان است . حضرت فرمودند:

و هل الايمان الا الحب و البغض (65)

آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟!

در حقيقت ، ايمان تحت جاذبه اى قرار گرفتن و از نفوذ جاذبه اى روى گردان شدن است .سپس ، حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: حبب اليكم الايمان (66) و به اين ترتيب ، خواستند به قرآن استشهاد كنند كه سنخ ايمان از سنخ محبت است .

من احب كافرا فقد ابغض الله و من ابغض كافرا فقد احب الله (67)

كسى كه كافرى را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و كسى كه كافرى را به دشمنى برگزيند پس خدا را به دوستى برگزيده است .

سپس حضرت اين كلام را به صورت قاعده اى بيان فرمودند:

صديق عدوالله عدوالله (68)

دوست دشمن خدا، دشمن خداست .

بنابراين ، مهمترين اثر اجتماعى ايمان ، تنظيم حب و بغضهاى اجتماعى است .

قرآن كريم مى فرمايد:

لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كان اباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم (69)

اى رسول ما! هرگز نمى يابى قومى را كه به خدا و روز جزا ايمان آورده باشند اما به دشمنان خدا و رسول مهر بورزند. اگر چه آنها پدران ، فرزندان ، برادران و اقوامشان باشند.

روشن است كه بحث ايمان و محبت مطرح است و نه روابط اجتماعى اقتصادى كه انسان مؤ من با غير مؤ منان دارد. چون ارتباط لزوما با محبت تواءم نيست . اين اثر موجب مى شود كه مؤ منان در مشكلات شريك هم باشند. و از يكديگر دستگيرى كنند. از مومنان در برابر كافران دفاع كنند و ايمان مؤ من را بر همين مبنا بايد سنجيد.

قال الصادق عليه السلام : ان من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله و تبغض فى الله و تعطى فى الله و تمنع فى الله عز و جل (70)

همانا از محكمترين دستگيره هاى ايمان ، دوستى و دشمنى در راه خدا و عطا و امساك كردن در راه اوست .

قال الصادق عليه السلام : لا والله لا يكون المؤ من مؤ منا ابدا حتى يكون لاخيه مثل الجسد.(71)

مؤ من ، از ايمان بهره ندارد مگر آنكه نسبت به برادر مؤ منش همچون پيكر باشد. يعنى ايمان ، جامعه را به صورت يك پيكر واحد در مى آورد كه دردى در يك عضو، اعضاى ديگر را نيز به درد مى آورد.

2. استقرار عدالت اجتماعى :

ايمان ، باعث تعهدات اجتماعى است و مبنا و پشتوانه اين تعهدات ، محبت است . از اين رو، براى برقرارى عدالت اجتماعى هيچ عاملى برتر از تقويت روحيه ايمانى نيست .با تقويت ايمان از فشار موانع در تحقق عدالت كاسته مى شود.

3. مقابله با فساد و انحراف :

انحراف اجتماعى اشكال گوناگون دارد و مؤ من در برابر هر انحرافى كه متوجه جامعه مى شود، مسئول است و بايد به مقابله برخيزد.مثلا فساد عملى را مى بيند، بايد براى دفع آن اقدام كند.باب امر به معروف و نهى از منكر براى همين منظور گشوده شده است . گاهى فساد عملى نيست . بلكه انحراف بينشى است . خود دين در معرض انحراف و تحريف واقع شده است . مؤ من بايد مقابله كند.

اين گونه انحرافات اجتماعى دو وجه دارد و مبداء هر دو وجه ، هواهاى نفسانى است .

وجه اول ، آن است كه برخى انسانها با احكامى مواجه مى شوند كه با مزاج انسانى سازگار نيست لذا سعى مى كنند دائره اسلام را تنگ كنند. مثلا اسلام دفاع و جهاد دارد، اين افراد به دليل روحيه رفاه طلبى ، از جهاد و دفاع سر باز مى زنند و اجراى اين حكم را به امام معصوم عليه السلام واگذار مى كنند.

وجه دوم ، آن است كه قالب اسلام را تنگ مى بينند و براى رسيدن به هواهاى نفسانى در صدد بر مى آيند تا اين قالب را بسط دهند. هر دو صورت ، انحراف است و مؤ من بايد در برابر آن بايستد. صاحب وسائل الشيعه به طور جمع از ائمه طاهرين عليه السلام نقل مى كند:

قالوا اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يطهر علمه ، فان لم يفعل سلب نور الايمان (72)

اگر عالم در برابر بدعتها، عملش را آشكار نكند، نور ايمان از وى سلب مى شود. اسلام لال نيست ، اگر گوش شنوايى باشد، اسلام كاملا فصيح و گويا سخن مى گويد، لكن ترك هوى شرط اين استماع است .

در باب اجتهاد، امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - تارك هوى بودن را شرط مى دانستند كه مبناى اين راءى ، روايتى از امام عسكرى عليه السلام است :

فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه فللعو ام ان يقلدوه و ذلل لايكون الا بعض فقهاء الشيعة لاجميعهم (73)

پس از ميان فقها آنان كه صائن نفس و حافظ دين و مخالف هواهاى نفسانى و مطيع اوامر الهى باشند. بر عوام است كه از اينان تقليد و البته اين موارد در بعضى از فقهاى شيعه است نه در همگى .

امام عليه السلام به نكته ظريفى اشاره مى فرمايند. ممكن است مجتهدان شرط اجتهاد را داشته باشند، علم و عدالت داشته باشند، اما تارك هوى نباشند.