فصل اول
رذيلت اول: ريبه
يكي از صفات رذيله، ريبه است كه ضد يقين ميباشد. ريبه، تزلزل نفس بر اثر گمان،
وسوسه، شك و گمان نامعتبر، حسرت و تخيل است.
در مجمع البحرين آمده است:
ماهيت ريبه، ناآرامي و تزلزل نفس است. [از اين رو به زني كه در موقعيت حيض قرار
دارد، ولي حايض نميشود، مترابه گويند، زيرا در شك و ترديد است و احتمال بارداري و
جز آن را ميدهد.]
گاهي نفس، برخوردار از اطمينان است و ناآرامي و تزلزل در آن نيست كه اين حالت،
«يقين» ناميده ميشود. چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا ...) [67]
همانا مؤمنان راستين، فقط كساني هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردند و ترديد
روا نداشتند ...
و نيز ميفرمايد:
(... اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروحٍ منه ...) [68]
آنان كساني هستند كه بر قلبهايشان ايمان نگاشته شد و خداوند با روحي از جانب خويش
آنان را تأييد فرمود ...
يقين در نتيجة ياد خداوند متعال حاصل ميگردد. خداي متعال ميفرمايد:
(... الا بذكر الله تطمئن القلوب.) [69]
... هان! دلها با ياد خدا آرام ميگيرد.
و گاهي نفس، مضطرب و متزلزل ميگردد و به ناآرامي، اندوه، غم و ترس دچار ميشود و
پيوسته دستخوش توهمات، خيالپردازيها و وسوسهها ميگردد و هيچ آرام و قراري
نمييابد.
پس، آنچه تاكنون بيان كرديم نتيجه ميدهد كه يقين داراي اضداد بسيار است، و لفظ
واحدي كه همان ريبه است، همة آنها را در بر ميگيرد. در واقع، «ريبه» يك مفهوم لكي
است كه آن اضداد، مصاديق آن به شمار ميروند.
ميتوان گفت كه جهل و مصاديق آن ـ اعم از جهل بسيط، جهل ترديدي و جهل مركب ـ نيز از
اضداد يقين است، زيرا يقين، نوع خاصي از علم و يكي از مراتب آن است.
منظور از «جهل بسيط»، نداشتن علم است و نقيض علم ـ از باب عدم ـ و نقيض يقين شمرده
ميشود. منظور از «جهل ترديدي»، شك پايدار است كه آن نيز از اضداد علم به شمار
ميرود. زيرا آن هم، ناآگاهي از واقعيت و نفس الامر است. از اين رو اگر نفس، حالت
يكساني نسبت به يك امر و نقيض آن داشته باشد، ناگزير اين حالت نيز ضد يقين است.
و منظور از «جهل مركب»، علم نداشتن به واقعيت و نفس الامر است، در حالي كه انسان
ميپندارد كه عالم است. اين حالت نيز ضد علم و قهراً ضد يقين ميباشد.
پس يقين داراي اضداد بسيار است كه بيان و اثبات رذايل آنها و مفاسدي كه بر آنها
مترتب ميشود، لازم وضروري است. بلكه ميتوان گفت كه صفاتي همچون قساوت، كوردلي و
غفلت از اضداد يقين يا نقيض آنند.
بحث دربارة اين گونه ضد و نقيضها به زودي در جاي خود خواهد آمد.
اقسام ريبه
1ـ شك ناپايدار
يكي از رذايلي كه موجب خسران در دنيا و آخرت ميشود، شك ناپايدار است. كسي كه
به اين حالت ناپسند دچار ميشود، توان تصميمگيري در امور و قدرت انتخاب را از دست
ميدهد و پيوسته در امور معمول و متعارف، سردرگم و متزلزل ميماند.
اين حالت، ضد يقين و ثبات و فكر است و موجب محروميت از خيرات و بركات بسياري
ميگردد. گاه اين حالت در امر تحصيل دانش يا انتخاب شغل روي ميدهد و غالباً مانع
رسيدن به هدف ميگردد. فرد مبتلا به اين شك، نه ميتواند علمي بياموزد و نه شغلي
برگزيند. زيرا علم يا كاري را كه انتخاب كرده، پس از چندي آن را رها ميكند و به
دانش يا شغل ديگري روي ميآورد. به همين گونه عمرش را در شك و ترديد سپري ميكند.
پس آنگاه متنبه و هوشيار ميشود كه ميبيند عمرش به پايان رسيده ولي هنوز در اول
راه است.
گاه اين حالت در امر دين، عارض آدمي ميشود. اين وضعيت از حالت پيشين بدتر، است
زيرا موجب خسران در آخرت هم ميشود. خداوند متعال ميفرمايد:
(مذبذبين بين ذلك لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء و من يظلل الله فلن تجد له سبيلاً.)
[70]
سرگشتگان ميان كفر و ايمانند: نه با اينان هستند و نه با آنان؛ هر كس را خدا گمراه
كند، هرگز راه نجاتي براي او نخواهي يافت.
به اين ترتيب قرآن كريم، انسان دو دل را در دو جهان زيانكار ميداند و ميفرمايد:
(و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنه انقلب
علي وجهه خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين.) [71]
از ميان مردم، كسي است كه خدا را به زبان ميپرستد، پس اگر به خيري رسد، اطمينان
پيدا ميكند و اگر با ناملايمات روبهرو شود، از دين خدا روبرميگرداند و در دنيا و
آخرت زيانكار ميگردد، اين همان زيان آشكار است.
2ـ اوهام و خيالات
يكي ديگر از صفات ناپسند، دچار شدن به پندارها، خيالات و گمانهاي سست بياساس است
كه قرآن كريم، پيروي از آنها را به شدت نهي فرموده است. چنين كه ميفرمايد:
(قتل الخراصون. الذين هم في غمره ساهون.) [72]
مرگ باد بر آن دروغگويان. آنان كه به غفلت در جهل فرو ماندهاند.
«خرص» همان خرس است كه شامل پندارها، خيالات و گمانها ميگردد.
قرآن كريم علاوه بر نفرين به دروغگويان، آنان را مانند كساني ميداند كه در لجهاي
ژرف و تاريك گرفتارند و راه نجاتي ندارند.
انصافاً اين تشبيه در كمال زيبايي و رسايي است و در آيات ديگر نيز همانند آن مكرر
آمده است. چنان كه ميفرمايد:
(... ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون.) [73]
شما پيروي نميكنيد مگر گمان را، و نيستيد مگر گزافهگويان.
(و لو لا فضل الله عليكم و رحمته في الدنيا و الاخره لمسكم في ما افضتم فيه عذاب
عظيم. اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بأفواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هيناً و
هو عند الله عظيم.) [74]
و اگر فضل و رحمت خداوندي در دنيا و آخرت، شامل حال شما نبود، به سزاي آن سخنان
[نفاق انگيز] كه ميگفتيد، شما را عذابي بزرگ در ميرسيد. زيرا شما آن سخنان را از
زبان يكديگر گرفته و سخناني ميگوييد كه به آن علم نداريد و اين كار را آسان و كوچك
ميپنداريد، در حالي كه نزد خدا ـ گناهي ـ بسيار بزرگ است.
(و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا.)
[75]
آنچه را بدان علم نداري پيروي مكن، همانا گوش و چشم و دل، همگي، در برابر آنها
مسئولند.
دچار شدن به پندارها، تخيلات و گمانها، گاهي به نخوت و تفرعن ميانجامد كه مصيبتي
بزرگ است و حتي باعث ادعاي خدايي و يا حداقل تكبر بر خدا و بندگانش ميشود. انسان
متكبر، استثمار مردم را حق خود ميشمرد و در اين راه دست به قتل و كشتار مردم هم
ميزند تا به گمان خود، حقش را بگيرد.
خداوند متعال ميفرمايد:
(ان فرعون علاو في الارض و جعل اهلها شيعاً يستضعف طائفه منهم يذبح ابناءهم و يستحي
نساءهم انه كان من المفسدين.) [76]
همانا فرعون در زمين، گردنشكي و تكبر كرد و اهل آن را گروه گروه و متفرق ساخت.
گروهي از آنان را ضعيف كرد، پسرانشان را ميكشت و زنانشان را زنده ميگذاشت، همانا
او از مفسدان بود.
نبايد پنداشت كه اين تفرعن و نخوت، اختصاص به فرعون و زمان او داشته، بلكه اين
داستان، نمونهاي است از همة كساني كه روحية استكبار و سركشي دارند. في المثل
اعمالي كه از زورمندان زمان ما مشاهده ميشود، از آنچه قرآن دربارة فرعون و پيروانش
نقل كرده، زشتتر و پليدتر است.
گاهي نيز اين حالت به مصيبتي بزرگتر و يا دست كم، همانند آن ميانجامد و آن اينكه،
كسي به خطا، خود را داراي مقام كشف و شهود ميپندارد. اين حالت رفته رفته به
بدعتگذاري و دينسازي و سرانجام تباه شدن بسياري از مردم و حداقل، گمراهي خود فرو
ميانجامد. چه بسيار ديده ميشود كه نوآموزان طريق سلوك، همچون برجستگان عرفان،
رفتار ميكنند و مدعي مقامات آنان نيز ميگردند، در حالي كه اين امر، توهم و خيالي
بيش نيست.
همچنين بسيار مشاهده ميشود كه ناآگاهان نوپا، ادعاي كشف و شهود ميكنند، در حالي
كه اين مقامات، خاص كساني است كه در علم و عمل غرق شده و سالهاي سال رياضت
كشيدهاند.
منشاء پيدايش بعضي از اديان باطل، اگر نگوييم همة آنها، همين صفات ناپسند و توهمات
بيپايه است. البته بسياري از اين اديان ساختگي به وسيلة گروه اول، يعني متكبران و
متفرعنان ساخته ميشود و آنان آگاهانه مردم را به گمراهي ميكشند. به خصوص زورمندان
كه به وسيلة مزدورانشان، دينهاي ساختگي پديد ميآورند تا مردم را فرقه فرقه كرده،
سپس بر آنان مسلط شوند.
سومين مصيبت بزرگي كه از اين صفت ناپسند، ناشي ميشود، پيدايش هويت استكباري در
انسان است، تا بدان پايه كه در روز قيامت در برابر خداوند متعال، كبر ميورزد و
گردنكشي ميكند. خداوند متعال در اين باره ميفرمايد:
(يوم يبعثهم الله جميعاً فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم علي شيء الا انهم
هم الكاذبون.) [77]
روزي كه خداوند، همة آنان را زنده ميكند، همان گونه كه براي شما سوگند ميخورند،
براي او هم سوگند ياد ميكنند و ميپندارند كه اثري براي آنها خواهد داشت. آگاه
باشيد كه به راستي آنان همان دروغگويانند.
3ـ حسرت و اندوه
يكي ديگر از صفات ناپسند، حسرت بر امور گذشته و بيم داشتن از مسائل آينده است.
اين حالت نيز ضد يقين است. زيرا اگر قلب انسان از يقين ـ حتي در حد علماليقين كه
مرتبة اول آن است ـ برخوردار باشد، بيم و اندوهي ندارد. قرآن ميفرمايد:
(الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.) [78]
آگاه باشيد، همانا اولياي خداوند، هرگز ترسي ندارند و اندوهگين نميشوند.
اگر انسان به قضا و قدر يقين داشته باشد، بر آنچه از دست داده اندوه نميخورد و از
آنچه گمان ميكند برايش پيش ميآيد، بيمناك نميگردد و به عبارت ديگر، اين حالت
ناپسند در او از بين ميرود. خداي متعال ميفرمايد:
(ما أصاب من مصيبه في الارض و لا في أنفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك
علي الله يسير. لكيلا تأسوا علي ما فأتكم و لا تفرحوا بما اتاكم و الله لا يحب كل
مختال فخور.) [79]
هيچ رنج و مصيبتي به مال يا جانتان نميرسد، مگر آنكه پيش از ايجاد، در كتابي ثبت
شده است و چنين كاري براي خدا آسان است. تا هرگز بر آنچه از دست شما ميرود، غمگين
نشويد و به آنچه به شما ميرسد، خشنود نگرديد و خدا هيچ متكبر خودپسندي را دوست
نميدارد.
بسياري از ناراحتيهاي جسمي و رواني، از جمله كسالت و سستي، ناشي از همين حالت
ناپسند است كه مانع خير دنيا و آخرت ميشود. ضعف اعصاب از جملة اين ناراحتيها است
كه موجب گرفتاريهاي بسيار ميگردد. بحث در اين باره، دنبالهدار، و فعلاً از موضوع
بحث ما خارج است.
4ـ وسوله
وسوسه، يكي ديگر از اضداد يقين است كه در لغت به معني همهمه ميباشد. از اين رو
به صداي آهسته نيز وسوسه ميگويند و معناي آن خطوراتي است كه به وسيلة نفس و شياطين
جن و انس به قلب انسان وارد ميشود.
اين صفت ناپسند، ديرپا و پايدار است و موجب گمراهي بسياري از مردم ميشود و بايد از
آن به خدا پناه برد. قرآن كريم ميفرمايد:
(و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين. و اعوذ بك رب ان يحضرون.) [80]
و بگو: اي پروردگار من! از وسوسههاي شياطين به تو پناه ميبرم. و به تو پناه
ميآورم، اي پروردگار من، از اينكه آنها نزد من حاضر شوند.
اين آية شريفه تأكيد ميكند كه بايد از وسوسههاي شياطين انس و جن به خدا پناه برد.
اين تأكيد را از آنجا در مييابيم كه كلمة «همزات» در آن، به معني تحريكات شديد
است. و كلمة «رب» هم، در آن تكرار و تأكيد شده و مخاطب آيه نيز رسول اكرم ـ صلي
الله عليه و آله و سلم ـ و اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ هستند و نيز
بندگان مخلص (به فتح و كسر لام) خداوند كه از شر وسوسهها در امانند.
راه دوم براي رهايي از وسوسه، دوري جستن از آن و تقرب به درگاه خداوند متعال از
طريق دوري از گناهان و انجام كارهاي نيك و خير، خصوصاً واجبات است. خداوند متعال
اين معنا را مكرر بيان فرموده است. از جمله ميفرمايد:
(انه ليس كه سلطان علي الذين آمنوا و علي ربهم يتوكلون. انما سلطانه علي الذين
يتولونه ...) [81]
همانا شيطان بر كساني كه ايمان آورده و بر پروردگارشان توكل ميكنند، تسلطي ندارد.
بيشك سلطة او بر كساني است كه او را دوست دارند ...
اين آيات دلالت بر آن دارد كه خداوند از پرهيزكاران هم، محافظت ميكند، چه رسد به
بندگان مخلص (به فتح و كسر لام).
شياطين نيز فقط بر دوستدارانشان چيرهاند و تسلط بر دوستان خدا ندارند. روي گرداندن
از خدا و ياد او، موجب همراهي و مصاحبت شيطاني، شياطين جن و انس و تسلط او بر ما
ميگردد. خداوند متعال در اين باره ميفرمايد:
(و من يعض عن ذكر الرحمان نقيض له شيطاناً فهو له قرين. و انهم ليصدونهم عن السبيل
...) [82]
و هر كه از ياد خداوند رحمان روي برتابد، برايش شيطاني برميگزينيم تا يار و مصاحب
او باشد. و آن شياطين به راستي مردم را از راه راست باز ميدارند.
تقرب به خداوند متعال، باعث ايمني از شر شياطين و اعمال آنان ميشود. چنان كه
خداوند ميفرمايد:
(ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا
تحزنوا...)[83]
همانا كساني كه گفتند پروردگار ما الله است، و سپس پايداري ورزيدند، ملائكه بر آنان
فرود ميآيند [و به آنها بشارت ميدهند] كه بيم مداريد و اندوهگين مباشيد ...
(ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون.) [84]
همانا كساني كه گفتند پروردگار ما الله است، سپس پايداري ورزيدند، نه ترسي خواهند
داشت و نه اندوهگين ميشوند.
البته اين يكي از الطاف خداوند و عنايت خاص او به بندگانش مباشد كه محافظي براي
آنها ميگمارد تا پيوسته مراقب آنان باشد و آنها را از شرور مادي و معنوي، جسمي و
روحي حفظ كند. چنان كه قرآن ميفرمايد:
(له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ...) [85]
براي هر كس نگاهباني از پيش رو و پشت سر، گماشته شده تا به فرمان خدا او را نگاه
دارند ...
پس از اين همه مراقب و نگهبان كه به انسان مرحمت گرديده، اگر باز شياطين بر او غلبه
كنند، نشانه نهايت زيان و خسران آدمي است. روايات مربوط به اين موضوع ـ انشاء الله
ـ بيان خواهد شد.
اقسام وسوسه
وسوسه بر چند قسم است:
الف) وسوسهاي كه از جانب شيطان و ياران اوست و شيطان در مورد آن سوگند خورده است.
قرآن مكرراً اين مطلب را بيان كرده است. از جملة آنهاست:
(قال فبما اغويتني لا قعدن لهم صراطك المستقيم. ثم لاتينهم من بين ايديهم و من
خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثر هم شاكرين.) [86]
ابليس گفت: چون تو مرا نوميد كردي، من نيز بندگانت را از راه راست تو گمراه
ميگردانم. آنگاه از پيش رو و پشت سر و چپ و راست بر آنان ميتازم. و بيشتر آنان را
سپاسگزار نمييابي.
ب) وسوسة نفس اماره و هواي نفساني كه از شيطان هم، سختتر و كينهتوزتر است. حضرت
يوسف ـ عليهالسلام ـ آن را «اماره بالسوء» خوانده است:
(و ما ابري نفسي ان النفس لاماره بالسوء ...) [87]
و من نفس خويش را تبرئه نميكنم. همانا نفس به كارهاي زشت فرمان ميدهد ...
و خداوند متعال براي آگاهي ما از لطف و رحمتش، دربارة يوسف ـ عليهالسلام ـ فرمود:
(و لقد همت به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه ...) [88]
البته آن زن قصد او كرد و اگر [لطف] و برهان پروردگارش نبود، يوسف نيز قصد آن زن
ميكرد ...
قرآن كريم بعد از بيان قدرت تقوي و ارادة يوسف ـ عليهالسلام ـ سخن او را چنين نقل
كرده است:
(قال رب السجن احب الي مما يدعونني اليه و الا تصرف عني كيدهن اصب اليهن و اكن من
الجاهلين.) [89]
گفت پروردگارا! زندان در نزد من محبوبتر از آن چيزي است كه مرا بدان ميخوانند؛ و
اگر تو مكر آنان را از من دفع نكني به آنها ميل كرده، از نادانان ميگردم.
رواياتي كه نفس را دشمنترين دشمن انسان و جهاد با آن را، جهاد اكبر دانستهاند،
قبلاً ذكر شده است و بر مبناي آنهاست كه ميدانيم وسوسهها و تحريكات نفس اماره و
تمايلات شهوتآميز، از تحريكات و وسوسههاي شيطان و يارانش نيز شديدتر است، كه از
شر نفس و شيطان به خدا پناه ميبريم.
ج) وسوسهاي كه از جانب دوستان بد و شياطين انس، به ويژه زنان است. خداوند متعال
ميفرمايد:
(و يوم بعض الظالم علي يديه يقول يا ليتني اتخذت مع الرسول سبيلاً. يا ويلتا ليتني
لم اتخذ فلاناً خليلاً. لقد اضلني عن الذكر بعد اذ جاءني و كان الشيطان للانسان
خذولاً.)[90]
و قيامت، روزي است كه ستم پيشه، پشت دست به دندان ميگزد و ميگويد اي كاهش راهي كه
رسول خدا در پيش گرفته بود، در پيش ميگرفتم. اي كاش فلان كس را دوست نميگرفتم؛ با
آنكه قرآن براي من نازل شده بود، و مرا از پيرويش باز ميداشت. و شيطان براي انسان
ماية خذولان و خواري است.
گاهي اين هر سه عامل به طور مستقيم و بيپرده آدمي را وسوسه ميكنند. مثلاً وقتي
كسي به زني نامحرم چشم بدوزد و آن زن نيز به او اظهار تمايل كند، تحريكات نفس،
شهوت، وسوسه و ترغيب شيطان و تمايلات آن زن نامحرم و وسوسة او، آشكارا، مستقيم و
بيپرده است. اين وسوسه بسيار شديد است و از اينكه چنين وضعي براي كسي پيش آيد، به
خدا پناه ميبريم.
اما وسوسة بدتر از اين نيز هست و آن وسوسة غيرمستقيم و پنهاني و همراه با توجيه
است، مانند اشاعة زشتيها تحت عنوان مكتب و علم، ترويج گناهان به نام اسلام و دست
زدن به معصيت و توجيه آن.
هنگامي كه انسان، آگاهانه به گناه روي ميآورد، نفس و شيطان، آن را به نام دين و
دانش در نظرش زيبا جلوه ميدهند و انسانهاي شيطان صفت نيز آن را نشر ميدهند.
اين وسوسه، كمرشكن است و در هر زمان و مكاني، به ويژه زمان ما بوده و هست و در مغرب
زمين به صورت مكاتب مختلف خودنمايي ميكند و همة افراد، به خصوص دانشمندان و
روشنفكران در معرض ابتلا به آنند. خداوند متعال در سورة ناس، به ويژه با تأكيداتي
كه در اين سوره آمده، به اين نوع از وسوسه اشاره فرموده است:
(بسم الله الرحمن الرحيم. قل اعوذ برب الناس. ملك الناس. اله الناس. من شر الوسواس
الخناس. الذي يوسوس في صدور الناس. من الجنه و الناس.) [91]
به نام خداوند بخشندة مهربان. بگو پناه ميبرم به پروردگار مردم، فرمانرواي مردم،
خداي مردم، از شر وسوسة وسوسهگر نهاني، همان كه در دلهاي مردم وسوسه ميكند، هم از
جن است و هم از مردم.
«خناس» صيغة مبالغه از مصدر خنوس و به معني پنهان كردن است. از اين رو به كساني
«خناس» گفته ميشود كه اعمالشان را پنهاني و زير پرده؛ تحت پوشش مكتب و زير لواي
دين، در لباس كلمات شيرين و توجيهات مردم پسند علمي و ديني انجام ميدهند.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ در روايتي به اين مطلب اشاره فرمودهاند كه در اينجا آن
را نقل ميكنيم:
«قال: لما نزلت هذه الآيه: (و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا أنفسهم ذكروا الله
فاستغفروا لذنوبهم ...) فقال الوسواس الخناس: انا لها.
فقال ـ الشيطان ـ بماذا؟
قال: اعدهم و امنيهم حتي يواقعوا الخطيئه، فاذا يواقعوا الخطيئه انسيهم الاستغفار.
فقال: انت لها، فوكله بها الي يوم القيامه[92].»
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمودند: آنگاه كه آية «آنان كه چون كاري زشت كنند، يا
بر خود ستم كنند، ياد خدا كنند و براي گناهانشان آمرزش جويند ...» نازل شد،
وسوسهگر خناس گفت: من براي آنم. سپس شيطان، چگونگي كارش را اين گونه عرض كرد كه:
ايشان را دشمني كنم تا سست ايمان گردند و به اشتباه و گناه بيفتند، هنگامي كه به
اشتباه افتادند، استغفار از ياد ايشان ببرم. سپس خداوند فرمود: تو براي آني، پس او
را به وسوسهگري و خناسي تا روز قيامت گمارد.
آياتي دربارة وسوسه
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ...) [93]
و به راستي ما انسان را آفريديم و از وسوسههاي ضمير او نيك آگاهيم ...
(استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم
الخاسرون.) [94]
شيطان بر آنان احاطه يافت، پس ذكر خدا را از يادشان برد. آنان حزب شيطانند. آگاه
باشيد كه حزب شيطان، همان زيانكارانند.
(... اولئك كتب في قلوبهم الايمان و أيدهم بروح منه ...) [95]
... آنان كساني هستند كه خداوند بر دلهاشان ايمان را رقم زد و به روحي از جانب خويش
ياريشان كرد ...
(قل اغوذ برب الناس. ملك الناس. اله الناس. من شر الواسواس الخناس. الذي يوسوس في
صدور الناس. من الجنه و الناس.) [96]
بگو پناه ميبرم به پروردگار مردم، فرمانرواي مردم، خداي مردم، از شر وسوسة
وسوسهگر نهاني، آن كه در سينههاي مردم وسوسه ميكند. هم از جنس است و هم از گروه
انسانها.
روايات مربوط به وسوسه
اميرمؤمنان ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«ان من البلاء الفاقه و اشد من الفاقه مرض البدن و اشد من مرض البدن مرض القلب.»
[97]
همانا فقر از جملة سختيهاست و سختتر از فقر، بيماري جسمي است و سختتر از بيماري
جسم، بيماري قلب است.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«لا يتمكن الشيطان بالوسوسه من العبد الا و قد اعرض عن ذكر الله. و استهان بامره، و
سكن الي نهيه، و نسي اطلاعه علي سره. فالوسوسه ما يكون من خارج البدن باشارة معرفه
العقل، و مجاوره الطبع، و اما اذا تمكن في القب فذلك غي وضلاله و كفر، و الله عزوجل
دعا عباده باللطف دعوه، و عرفهم عداوته فقال عزمن قائل: ان الشيطان لكم عدو مبين. و
قال: ان الشياطن لكم عدو فاتخذوه عدواً.» [98]
شيطان موفق به وسوسة بندهاي نميشود مگر آنگاه كه او از ياد خدا روي بگرداند، امر
خدا را سبك بشمارد و در جايگاه نافرماني از خدا قرار گيرد و فراموش كند كه خدا بر
كاهي پنهاني او آگاه است. اما وسوسه، آنگاه كه در دل جاي گيرد، موجب گمراهي و ضلالت
و كفر است. خداي عزوجل از سر لطف، بندگانش را فرا خوانده و آنان را از دشمني شيطان
آگاه كرده است و فرموده: همانا شيطان براي شما دشمني آشكار است و نيز فرموده: همانا
شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن خود بدانيد.
حسين بن حكم واسطي گويد:
«كتبت الي بعض الصالحين اشكو الشك فقال: انما الشك فيما لا يعرف، فاذا جاء اليقين
فلا شك. يقول الله: (و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين.)[99]
نزلت في الشكاك.» [100]
به يكي از صالحان[101] نامه نوشتم و از ابتلا به شك گله كردم. ايشان فرمودند: همانا
شك در ناشناختهها پيش ميآيد و هنگامي كه يقين حاصل ميگردد، جايي براي شك باقي
نميماند. خداوند ميفرمايد: ما اكثر آنان را پايبند به پيمان نديديم و اكثر آنان
را اهل فسق و گناه يافتيم. اين آيه در مورد فرد شكاك نازل شده است.
از عالم ـ عليهالسلام ـ[102] دربارة حديث نفس سؤال شد، فرمود:
«من يطيق الا تحدث نفسه و سئل العالم عليهالسلام عن الوسوسه ان كثرت؟ قال لا شي
فيها، يقول: لا اله الا الله. و أروي ان رجلاً قال للعالم: يقع في نفسي امر عظيم؟
فقال: قل لا اله الا الله. و في خبر آخر: لا حول و لا قوه الا بالله.» [103]
چه كسي ميتواند با خود سخن بگويد؟ همچنين از ايشان دربارة وسوسة زياد سؤال شد.
فرمود: چيز مهمي نيست [كسي كه گرفتار آن است] «لا اله الا الله» بگويد.
نيز روايت شده كه مردي به آن حضرت عرض كرد: امري (ترديدي) بزرگ، ضمير مرا به خود
مشغول داشته است. فرمود:
بگو «لا اله الا الله» و در روايت ديگر آمده است كه [بگو]: «لا حول و لا قوه الا
بالله».
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«(كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون.) [104] قال: هو الشك.» [105]
در آية «خداوند بدين گونه بر كساني كه ايمان نميآورند پليدي قرار ميدهد.»، منظور
از پليدي، شك است.
امام باقر ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«(و اما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الي رجسهم) [106] يقول: شكاً الي شكهم.»
[107]
معناي آيه «و اما كساني كه در قلبهايشان بيماري است، پس پليدي بر پليديشان افزوده
ميشود»، اين است كه شكي بر شكشان افزوده ميشود.
امام باقر ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«اعلموا ان الله يبغض من خلقه المتلون، فلا تزولوا عن الحق و أهله، فان من استبد
بالباطل و اهله هلك، وفاتته الدنيا، و خرج منها صاغرا.» [108]
بدانيد كه خداوند با بندهاي كه هر لحظه به رنگي در ميآيد، دشمن است. پس، از حق و
اهل آن كناره نگيريد. همانا هر كه در راه باطل و اهل آن جديئ و پافشاري كند نابود
ميشود و دنيا از دستش ميرود و با خواري از آن خارج ميشود.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ از اميرمؤمنان ـ عليهالسلام روايت فرموده است كه:
«ان الشك و المعصيه في النار، ليسا منا و لا الينا، و ان قلوب المؤمنين لمطويه
بالايمان طياً فاذا اراد الله اناره ما فيها فتحها بالوحي فزرع فيها الحكمه زارعها
و حاصدها.» [109]
همانا شك و گناه در آتشند، نه از ما هستند و نه به سوي ما ميآيند و به راستي دل
مؤمنان آميخته با ايمان است. پس هر گاه خدا بخواهد نوري در آن بيفروزد، آن را با
وحي ميگشايد و در آن كشت ميكند. حكمت، زارع و درو كنندة آن است.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«ما من قلب الا و له اذنان علي احداهما ملك مرشد و علي الاخري شيطان مفتن هذا يأمره
و هذا يزجره: الشيطان يأمره بالمعاصي و الملك يزجره عنها هو قول الله عزوجل (... عن
اليمين و عن الشمال قعيد، ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد.)[110]»[111]
هيچ قلبي نيست مگر آنكه داراي دو گوش است كه بر يكي از آن دو، فرشتهاي راهنما و بر
ديگري شيطاني فتنهگر قرار دارد. اين (شيطان) او را امر ميكند و آن (فرشته) او را
پرهيز ميدهد. شيطان او را به گناه امر ميكند و فرشته او را از ارتكاب آن برحذر
ميدارد و اين همان فرمودة خداي عزوجل است كه فرمود: «در طرف راست و چپ نشستهاند،
[آدمي] سخن نميگويد، مگر آنكه نزد او مراقبي آماده است».
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«ان للقلب اذنين فاذا هم العبد بذنب قال له روح الايمان: لا تفعل! و قال له
الشيطان: افعل و اذا كان علي بطنها نزع منه روح الايمان.» [112]
همانا براي قلب، دو گوش وجود دارد كه چون قصد گناه[113] كند، روح ايمان به او گويد:
مكن، و شيطان به او گويد: بكن. و هنگامي كه بر آن زانيه قرار گيرد، روح ايمان از او
جدا ميشود.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«ما من مؤمن الا و لقلبه اذنان في جوفه اذن ينفث فيها الوسواس الخناس، و اذن ينفث
فيها الملك فيؤيد الله المؤمن بالملك، و ذلك قوله: (و ايدهم بروح منه.) [114]»[115]
هيچ مؤمني نيست مگر آنكه قلبش داراي دو گوش است؛ يك گوش كه وسوسة شيطان در آن دميده
ميشود و گوش ديگر كه فرشته در آن ميدمد. پس خداوند، مؤمن را با آن فرشته ياري
ميكند و اين فرمودة اوست: «و آنان را با روحي از جانب خويش ياريشان كرد.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت ميكند
كه:
«شر العمي عمي القلب.» [116]
بدترين كوري، كوري دل است.
در وصيتنامة اميرمؤمنان ـ عليهالسلام ـ به فرزندش آمده است:
«يا بني ان من البلاء الفاقه و اشد من ذلك مرض البدن، و اشد من ذلك مرض القلب. و ان
من النعم سعه المال، و افضل من ذلك صحه البدن، و افضل من ذلك تقوي القلوب.» [117]
فرزندم! فقر و تنگدستي يكي از سختيهاست و سختتر از آن، بيماري تن است و سختتر از
آن، بيماري دل است. همانا مال فراوان يكي از نعمات است و برتر از آن، سلامت تن، و
برتر از آن، تقواي دلهاست.
امام باقر ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«القلوب ثلاثه: قلب منكوس لا يعثر علي شيء من الخير و هو قلب الكافر، و قلب فيه
نكته سوداء فالخير و الشر فيه يعتلجان فما كان منه اقوي غلب عليه، و قلب مفتوح فيه
مصباح يزهر فلا يطفأ نوره الي يوم القيامه و هو قلب المؤمن.» [118]
قلبها سه گونهاند: اول قلب وارونه و بيمار كه از هيچ خيري آگاه نميگردد و آن قلب
كافر است. دوم قلبي كه در آن نقطة سياهي است و خير و شر در آن، در حال كشمكش هستند.
پس هر يك كه نيرومندتر باشد بر ديگري چيره شود. سوم قلبي گشاده كه در آن چراغي
فروزان است كه نورش تا روز قيامت خاموش نميگردد و آن قلب مؤمن است.
سلام گويد:
«كنت عند ابي جعفر ـ عليه السلام ـ فدخل عليه حمران بن أعين فسأله عن أشياء، فلما
هم حمران بالقيام قال لابي جعفر ـ عليهالسلام: اخبرك ـ اطال الله بقاك و امتعنا بك
ـ انا نأتيك فما نخرج من عندك حتي يرق قلوبنا و تسلو انفسنا عن الدنيا، و يهون
علينا ما في ايدي الناس من هذه الأموال، ثم نخرج من عندك. فاذا صرنا مع الناس و
التجار أحببنا الدنيا؟ قال: فقال ابوجعفر ـ عليهالسلام: انما هي القلوب مره يصعب
عليها الامر و مره يسهل.» [119]
نزد امام محمد باقر ـ عليهالسلام ـ بودم كه حمران بن اعين وارد شد و دربارة اموري
چند از ايشان سؤال كرد و آنگاه كه آهنگ برخاستن نمود، به امام باقر ـ عليهالسلام ـ
عرض كرد: خداوند عمرت را طولاني و ما را از محضرت بهرهمند گرداند، چرا هنگامي كه
نزد شما ميآييم، از محضرتان خارج نميشويم مگر آنكه دلهايمان نرم ميشود و وجودمان
از دنيا فارغ ميگردد، و اموالي كه در دست مردم است در دنظرمان حقير و بيمقدار
ميآيد. اما پس از آنكه بيرون ميرويم و با مردم و تجار سروكار پيدا ميكنيم،
دوستدار دنيا ميشويم؟
راوي گويد: امام باقر ـ عليهالسلام ـ فرمود: همانا اين ويژگي قلبهاست كه گاه امري
بر آنها سخت و گاهي آسان ميشود.
سفيان بن عيينه گويد:
«سألت الصادق ـ عليهالسلام ـ عن قول الله عزوجل: (الا من اتي الله بقلب
سليم)؟[120]
قال: السليم الذي يلقي ربه و ليس فيه احد سواه. و قال: و كل قلب فيه شك او شرك فهو
ساقط. و انما ارادوا الزهد في الدنيا لتفرغ قلوبهم للاخره. و قال النبي ـ صلي الله
عليه و آله و سلم:
لو لا ان الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا الي الملكوت.» [121]
از امام صادق ـ عليهالسلام ـ معني اين سخن خداوند را پرسيدم: «مگر آن كس كه با
قلبي سليم به حضور خدا بيايد.»
حضرت فرمود: سليم آن قلبي است كه پروردگارش را ملاقات كند و جز او كسي در آن نيست.
و فرمود: و هر قلبي كه در آن شك يا شرك باشد، بياعتبار است و همانا آنان
(پرهيزكاران) درصدد زهد و بياعتنايي به دنيا برآمدند تا قلبهايشان براي آخرت فراغت
يابد. و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
اگر شياطين بر دل فرزندان آدم احاطه نمييافتند، آنان ملكوت را ميديدند.
5ـ جهل
جهل و اقسام آن، يكي ديگر از اضداد يقين است.
قسم اول
جهل بسيط: يعني همان جهل مصطلح بين مردم است كه يك امر عدمي [از باب عدم و
ملكه] و نقيض علم و طبعاً نقيض يقين است. زيرا همان گونه كه قبلاً بيان شد، يقين
مرتبهاي از علم به شمار ميرود.
اين جهل، مصيبتي بزرگ است و اغلب مفاسد از آن سرچشمه ميگيرد. از اين رو، دوران قبل
از بعثت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ «عصر جاهليت» نام گرفته بود، زيرا
آن زمان، دورة انحطاط اخلاق بود. قرآن، زمانهاي همانند زمان ما را نيز عصر جاهليت
مينامد، زيرا از نظر عفاف و پاكدامني در انحطاط قرار گرفته است. خداوند ميفرمايد:
(و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي ...) [122]
و در خانههايتان قرار گيريد و همچون دورة پيشين جاهليت، خودآرايي مكنيد ...
اينك بعضي از مفاسد مهم جهل را بيان ميكنيم:
الف) عدم استقلال فكري: اگر جهل هيچ مفسدة ديگري جز اين نداشته باشد، براي پستي و
ناپسندي آن كافي است. ميدانيم كه انسان انديشمند، خردمند و دانا، داراي قدرت
«اقتباس» است، به اين معني كه ميتواند با آگاهي و استقلال فكر، از نيكيها پيروي
كند و از بديها دوري جويد. چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(... فبشر عباد الذين يستمعونه القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك
هم اولوا الالباب.) [123]
... پس به بندگان من بشارت ده، آنان كه سخن را ميشنوند و بهترينش را پيروي
ميكنند، آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان همان خردمندانند.
اين شيوة برگزيدن نيكيها، اقتباس ناميده ميشود و راه يافتگان خردمند، به اين شيوه
عمل ميكنند. اما گفتار و كردار جاهل و حتي انديشههاي او، مبنايي جز تقليد و
همنوايي با ديگران ندارد و خود او نيز به تقليد خويش واقف است.
تقليد، پيروي بيدليل از گفتار و رفتار ديگران است و عملي ناپسند شمرده ميشود، مگر
در صورت اضطرار، كه آن هم تقليد جاهل از عالم در زمينة دانش و تخصص است. قرآن تقليد
را به دشت ناپسند شمرده و ميفرمايد:
(... انا وجدنا آباءنا علي امه و انا علي آثارهم مقتدون.) [124]
... همانا پدرانمان را بر آييني يافتيم و ما پيروان راه و روش آنان هستيم.
چه بسيارند مردم ناداني كه با برگزيدن اين شيوة زشت به ورطة ناملايمات و گناهان در
غلطيدهاند. آفرين بر شاعر كه چنين سرود:
مر مرا تقليدشان بر باد داد كه دو صد لعنت بر اين تقليد باد[125]
افراد نادان، بيشتر تابع قانون «منابهه» و محاكات هستند. بدين معني كه ناآگاهانه از
گفتار، رفتار و افكار ديگران تقليد ميكنند؛ در حالي كه اين شيوه، خاص كودكان و
بعضي از حيوانات است و انسانهاي جاهل از اين دو گروه، عملاً كمتر نيستند.
اما آنچه قلب را ذوب ميكند، تقليد ناپسند است. نميبينيد كه مسلمانان چگونه از
اعمال ناپسند و زشت غربيان تقليد ميكنند و از اعمال نيك آنان سرمشق نميگيرند؟! در
اشاعة فحشا بر آنان پيشي گرفته، ولي در صنعت و سازندگي، حتي براي تهيه نخ و سوزن به
آنها نيازمندند. خلاصه كلام، اين سخن خداوند است كه ميفرمايد:
(و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنه انقلب
علي وجهه خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين.) [126]
و از ميان مردم، كسي است كه خدا را نه حقيقتاً، بلكه به زبان ميپرستد، پس اگر خيري
به او برسد، دلش آرام گيرد، و اگر با ناملايمات روبهرو شود، از دين خدا روي
برميگرداند و در دنيا و آخرت زيانكار ميگردد، اين همان زيان آشكار است.
ب) خودرأيي، تعصب و حميت قومي، حزبي يا فردي، يكي ديگر از مفاسد مهم جهل است. قرآن،
فرد نادان مبتلا به آن را، بارها مورد نكوهش قرار داده و ميفرمايد:
(اذا جعل الذين كفروا في قلوبهم الحميه الجاهليه ...) [127]
آنگاه كساني كه كفر ورزيدند، در دلهايشان حميت، آن هم حميت جاهليت، قرار دارد ...
چه بسيارند گناهاني كه افراد نادان از روي خودرأيي مرتكب ميشوند. چه بسيارند
جناياتي كه شخص جاهل از روي تعصب قومي به آن دست ميآلايد و چه بسيارند خيانتهايي
كه فرد نادان از روي تعصب و ارادت مريدان به آن دست ميزند و ...
ج) يكي ديگر از مفاسد جهل، حالت افراط و تفريط است. فرد نادان معمولاً اعتدال و
ميانهروي ندارد و حتي اگر روش عابدان را در پيش گيرد به گمراهي ميافتد. چنان كه
خداوند درباره آنان ميفرمايد:
(يا ايها الذين آموا لا تقدموا بين يدي الله و رسوله ...) [128]
اي كساني كه ايمان آوردهايد، بر خدا و رسولش پيشي مجوييد ...
(قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ...) [129]
بگو چه كسي زينت خداوند را كه براي بندگانش آفريده، و نيز روزي حلال و پاكيزه را
حرام كرده است؟...
قسم دوم
جهل مركب: معناي مشهور و مصطلح آن، اين است كه انسان از واقعيت و نفسالامر
آگاهي ندارد، اما خود را آگاه به آن ميپندارد. بدينسان، جهل مركب، مصيبتي بزرگ و
ماية زيان دنيا و آخرت است.
خداوند متعال در اين باره ميفرمايد:
(قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالاً. الذين ضل سعيهم في الحياه الدنيا و هم يحسبون
انهم يحسنون صنعاً.) [130]
بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانيم؟ آنان كساني هستند كه سعيشان در
زندگاني به جايي نرسيد، ولي ميپندارند كه نيكوكارند.
زيان عمدة اين جهل، غالباً غفلت و ناهوشياري است. چه تا زماني كه انسان خود را دانا
ميپندارد، درصدد رفع جهل و ناداني خوتيش برنميآيد.
جهل مركب، معناي ديگري نيز دارد كه چندان مصطلح نيست و البته داراي زيان كمتري است
و آن، بيخبري از جهل و ناآگاهي خويش است. بدين معني كه جاهل نميداند كه جاهل است.
اين حالت، در واقع يكي از مصاديق غفلت ميباشد، زيرا گرفتار بدان، از جهل خويش غافل
است ولي امكان تنبه و هوشياري او بيش از حالتي است كه در بيان معناي مشهور جهل مركب
گفته شد.
قسم سوم
جهل متردد: اين جهل، همان شك مصطلح است و اگر به صورت يك حالت در نيايد، امري
طبيعي است كه براي بسياري از مردم پيش ميآيد و بلكه آن را پلي به سوي علم
خواندهاند. آگاهي از اين جهل، همانند آگاهي از جهل بسيط، ميتواند به رفع آن
بيانجامد و فرد را در زمرة دانشمندان قرار دهد. اگر اين جهل برطرف نشود، برخي اوقات
موجب عقده ميشود كه داراي مفاسد بسيار از جمله دشمني با علم و دانش است. زيرا اگر
شك برطرف نشود و احياناً از ضمير آگاه به ضمير ناآگاه منتقل شود، چنان كه در مودر
تمايلات ارضا نشده چنين است؛ براي فرد ايجاد عقده ميكند و او بيآنكه متوجه باشد
از علم و آموختن، بيزار ميشو.د. از اين رو، كسي كه ناآگاه و مردد است بايد بپرسد
و شك خود را برطرف كند، همان طور كه گرفتار جهل بسيط بايد چنين كند. همچنين لازم
است كه تمام افراد، معلومات خويش را در هر علمي به متخصصان آن، عرضه بدارند و از
پديد آمدن جهل مركب دوري جويند. سيرة اصحاب امامان ـ عليهم السلام ـ نيز چنين بوده
است و شايد يكي از دلايل ثواب بسياري كه براي متعلم منظور شده، همان است كه بيان
كرديم.
گاهي اين جهل (شك) به يك «حالت» براي انسان تبديل ميشود و صاحب آن حالت را در
اصطلاح فقه، «كثير الشك» يا «شكاك» و در اصطلاح فلسفه، «سوفسطايي» و در اصطلاح عرف
«وسواسي» مينامند. اين حالت، بسيار خطرناك است و موجب زيانكاري در دنيا و آخرت
ميگردد. كسي كه به آن دچار است در وادي حيرت و سرگرداني به سر ميبرد و سرانجام به
ورطة گمراهي ميافتد. اين حالت جهل، يكي از مراتب جنون است.
عبدالله بن سنان گويد:
«ذكرت لأبي عبدالله ـ عليهالسلام ـ رجلاً مبتلي بالوضوء و الصلاه، و قلت: هو رجل
عاقل، فقال: ابوعبدالله ـ عليهالسلام ـ و أي عقل له و هو يطيع الشيطان، فقلت: له:
و كيف يطيع الشيطان فقال: سله هذا الذي يأتيه من أي شيء هو فانه يقول لك: من عمل
الشيطان.»[131]
به حضرت صادق ـ عليهالسلام ـ عرض كردم: مردي است عاقل كه گرفتار وسواس در وضو و
نماز ميباشد. فرمود: اين چه عقلي است كه فرمانبري شيطان ميكند؟ گفتم: چگونه فرمان
شيطان ميبرد؟ فرمود: از او بپرس، وسوسهاي كه به او دست ميدهد از چيست؟ قطعاً به
تو خواهد گفت كه از عمل شيطان است.
راز اين امر، آن است كه قوة وهميه در فرد وسواسي، «قوة خيال» را به كار ميگيرد و
براي او صورتهاي ذهني يا خارجي ميسازد و او را به كارهايي ديوانهوار واميدارد.
وسواسي آنچه را كه وجود ندارد، واقعي ميپندارد و به آنچه در نفسالامر موجود نيست،
معتقد ميشود. براي مثال، كسي كه به وسواس در طهارت و نجاست دچار است، بسياري از
اوقات، از نجاسات خيالي پرهيز ميكند، زيرا قوة خيال، آن نجاسات را به او امري
واقعي مينماياند. همانند انسان ترسو كه گمان ميكند مرده از قبر خارج شده، او را
تعقيب ميكند و قوة خيال چنان در بينايي، شنوايي و حتي بساوايي او تأثير ميگذارد
كه ميپندارد آن مرده او را گرفته است.
به طور كلي بايد گفت كه اگر قوة وهميه، قوة خيال را به كار گيرد، ميتواند تا بدان
پايه بر قواي ظاهري و باطني انسان اثر گذارد كه موهومات را واقعي جلوه دهد.
فرد وسواسي حتي ميتواند دلايل دقيقي براي اثبات نجاست بياورد، اما تمام آنها موهوم
و بيپايه است و اين در حالي است كه او از ارائة حتي يك دليل براي طهارت و پاكي
ناتوان است. ما از اين جنون كه خير دنيا و آخرت را از بين ميبرد به خدا پناه
ميبريم.
جنون وسواس بر دو قسم است: عملي و فكري.
مراد از وسواس «عملي»، غير متعارف بودن فرد در اعمال عبادي و غيرعبادي است. و منظور
از «فكري»، خطور تصورات، پندارها و خيالات واهي و بياساس به ذهن انسان است. هر يك
از اين دو قسم، بدتر از ديگري است و هر دو، مرتبهاي از مراتب جنون و ناشي از عمل
شيطان هستند كه او «وسواس خناس» است.
آيا نميبينيد كه چگونه شيطان به نام دين، فرد وسواسي را از دين خارج ميكند؟ آيا
اين معني فرمودة خداوند متعال نيست كه:
(قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم. ثم لايتنهم من بين ايديهم و من خلفهم
و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين.) [132]
شيطان گفت، حال كه مرا نوميد ساختهاي، من نيز بندگانت را از راه راست گمراه
گردانم. سپس از پيش روي و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان ميتازم.
امام باقر ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«(من بين ايديهم) اهون عليهم الاخره (و من خلفهم) امرهم بجمع الاموال و منعها عن
الحقوق لتبقي لورثتهم (و عن ايمانهم) افسد عليهم امر دينهم بتزيين الضلاله الشبهه.
(و عن شمائلهم) بتحبيب اللذات و تغليب الشهوات علي قلوبهم.» [133]
«من بين ايديهم» به معني آن است كه شيطان آخرت را در نظر آنان سبك و بيمقدار
ميكند. «و من خلفهم» به معني آن است كه آنها را به گردآوردن مال و خودداري از
پرداخت حقوق متعلق به آن، امر ميكند تا داراييشان را براي وارثان خويش به جا
بگذارند. مقصود از «عن ايمانهم» آن است كه دينشان را تباه ميكند، بدين گونه كه
گمراهي را زيبا جلوه ميدهد و شبهات را نيكو مينماياند. منظور از «عن شمائلهم» آن
است كه لذات را محبوب آنان ميگرداند و شهوات را بر دلهايشان چيره ميكند.
آيا نميبينيد كه شيطان وسوسهگر، چگونه باطل را در دل بيمار فرد وسواسي، بصورت حق
جلوه ميدهد و آنچه را كه وجود ندارد در ذهنش متصور ميسازد؟ پناه ميبريم به خدا
از مكر و حيلة شيطان و نفس، به خصوص اگر بيمار باشد.
راه درمان وسواس
اگر چه بيماري وسواس از شديدترين امراض است، اما درمان آن بسيار آسان است. اگر
فرد وسواسي، مدت كوتاهي به درمان آن عمل كند، نشانههاي ظاهري بيماري برطرف ميشود
و اگر مدتي طولاني، مثلاً يك سال، به درمان آن بكوشد، بيماري ريشهكن ميشود.
داروي اين بيماري، همچون ساير صفات ناپسند، مخالفت با وسواس و تمايلات آن است، كه
در حقيقت مخالفت با نفس اماره و شيطان است. بدين ترتيب، مخالفت با وسوسه، مخالفت با
شيطان است كه مانع از شعلهور شدن آن ميگردد و به مرور زمان و با مخالفت پيوسته،
به طور كلي ريشهكن و نابود ميشود.
امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ در روايات گوناگوني به اين بيماري اشاره كردهاند.
از جملة آنها، كلام امام باقر ـ عليهالسلام ـ است كه فرمود:
«اذاكثر عليك السهو فامض علي صلوتك فانه يوشك ان يدعك انما هو من الشيطان.» [134]
هنگامي كه زياد دچار شك ميشوي، به نمازت ادامه بده [و به شك اعتنا مكن]. زيرا
بدينسان اميد ميرود كه شك از تو دست بردارد. همانا شك از جانب شيطان است.
و در روايت ديگر فرمود:
«لا تعودوا الخبيث من انفسكم نقض الصلاه فتطمعوه، فان الشيطان خبيث معتاد لما عود،
فليمض احدكم في الوهم و لا يكثرن نقض الصلاه، فانه اذا فعل دلك مرات لم يعد اليه
الشك ... انما يريد خبيث ان يطاع، فاذا عصي لم يعد الي احدكم.» [135]
شيطان خبيث را به شكستن نمازتان عدت ندهيد، چون او را بر اين كار حريص ميكنيد،
همانا شيطان خبيث به آنچه تكرار شود، معتاد ميگردد. پس ـ چاره آن است كه ـ هر يك
از شما، نماز را به همان صورت كه ميپندارد صحيح است ادامه دهد و نماز را زياد
نشكند. پس اگر كسي چندين مرتبه اين گونه عمل كند، ديگر شك به سوي او باز نميگردد.
همانا شيطان خبيث، مايل است كه از او اطاعت شود، پس اگر از امر او سرپيچي شود، به
سوي هيچ يك از شما باز نميگردد.
نتيجه آنكه، اين صفت ناپسند، مصيبتي بزرگ است كه رذايل و مصايب ديگري را در پي
دارد. اگر اين بيماري، مفسدهاي جز سوء ظن، كه سرانجام به بدگماني به خداوند بزرگ
ميانجامد، نداشت، براي زشتي آن كفايت ميكرد.
به علاوه، اگر «وسوسة عملي» نيز مفسدهاي جز از بين رفتن نشاط و غلبة غم و اندوه و
اضطراب و ترس بر قلب نداشت، براي نكبت بار بودن آن كافي بود.
چيزي كه لازم است فرد مبتلا به وسواس بداند، اين است كه او ـ چه در فكر و چه در عمل
ـ فاسق است، زيرا اغلب اعمال او اگر در زمرة گناهان كبيره نباشد، در شمار فسق است.
اينك به بيان آيات و روايات مربوط به اين صفات ناپسند ميپردازيم، بيآنكه آنها را
دستهبندي يا تفسير و تفكيك كنيم، لذا تفسير و تدبر در آنها را به عهدة خواننده
ميگذاريم.
رواياتي چند دربارة مذمت جهل
امير مؤمنان علي ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«لا تري الجاهل الا مفرطاً او مفرطاً.» [136]
نادان را نبيني جز كه كاري را از اندازه فراتر كشاند، و يا بدانجا كه بايد نرساند.
امام جعفر صادق ـ عليهالسلام ـ از حضرت امام باقر ـ عليهالسلام ـ و او از حضرت
علي ـ عليهالسلام ـ روايت ميكند:
«اياكم و الجهال من المتعبدين و الفجار من العلماء فانهم فتنه كل مفتون.» [137]
از عابدان و عالمان گناهكار بر حذر باشيد كه اينان ماية بلاي هر گرفتارند.
امان جعفر صادق ـ عليهالسلام ـ به نقل از آبائش ـ عليهم السلام ـ و آنها به نقل از
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت ميكند كه فرمود:
«من عمل علي غير علم كان ما يفسده اكثر مما يصلح.» [138]
كسي كه بدون علم، دست به كاري زند، فساد او بيش از اصلاح اوست.
اميرمؤمنان علي ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«قصم ظهري عالم متهتك، و جاهل متنسك، فالجاهل يغش الناس بتنسكه، و العالم يعز هم
بتهتكه.» [139]
پشت مرا عالم بيآزرم و جاهل زاهدنما شكست. جاهل به زاهدنمايي خود، مردمان را
ميفريبد، و عالم با بيآزرمي خود، آنان را مغرور ميكند.
حضرت علي ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«الجاهل صغير و ان كان شيخاً و العالم كبير و ان كان حدثا.» [140]
نادان، كوچك است اگر چه پير و سالخورده باشد و دانا، بزرگ است اگر چه كودك باشد.
حضرت علي ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«لاكنز انفع من العلم و لا قرين سوء شر من الجهل.» [141]
هيچ گنجي پر منفعتتر از علم و هيچ همنشين بدي، بدتر از جهل نيست.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
«العلم رأس الخير كله و الجهل رأس الشركله.» [142]
دانش، قلة همه نيكيها و ناداني، قلة همة بديهاست.
حضرت علي ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«الناس ثلاثه: فعالم رباني، و متعلم علي سبيل نجاه، و همج رعاع اتباع كل ناعق
يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجاؤا الي ركن وثيق.» [143]
مردم سه دستهاند: دانايي كه شناساي خداست، آموزندهاي كه در راه رستگاري كوشاست، و
فرومايگاني رونده به چپ و راست كه درهم آميزند. و پي هر بانگي را گيرند و با هر باد
به سويي خيزند. نه از روشني دانش فروغي يافتند و نه به سوي پناهگاههاي استوار
شتافتند.
حضرت اميرمؤمنان ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«ان الناس آلوا بعد رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ الي ثلاثه: آلوا الي
عالم علي هدي من الله قد أغناه الله بما علم عن علم غيره، و جاهل مدع للعلم لا علم
له معجب بما عنده قد فتنته الدنيا و فتن غيره، و متعلم من عالم علي سبيل هدي من
الله و نجاه، ثم هلك من ادعي و خاب من افتري.» [144]
همانا مردم بعد از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سه گروه شدند: برخي به
عالمي هدايت يافته از جانب خدا گراييدند، كه خداوند با آنچه به او آموخته بود، وي
را از دانش ديگران بينياز كرده بود. برخي به جاهل مدعي، ولي بيبهره از دانش، روي
آوردند كه به آنچه داشت، ميباليد، و دنيا او را فريفته بود و او ديگران را
ميفريفت. و گروهي به جويندة دانشي تمايل يافتند كه راه نجات و هدايت الهي را
ميپيمود. پس هلاك شد، آن كه ادعاي بيپايه كرد و محروم و زيانكار شد، آن كه افترا
بست.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«الناس ثلاثه: عالم و متعلم و غثاء.» [145]
مردم سه دستهاند: دانشمند، دانشجو كف (خاشاك) روي آب.
امام صادق ـ عليهالسلام ـ فرمود:
«اغد عالماً او متعلماً او احب اهل العلم و لا تكن رابعاً فتهلك ببعضهم.» [146]
يا دانشمند باش، يا جويندة دانش باش و يا دوستدار اهل دانش. و از دستة چهارم مباش
كه به وسيلة بعضي از آنان هلاك ميشوي.
آياتي دربارة شك و ترديد
(انما يستأذنك الذين لايؤمنون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم في
ريبهم يترددون.) [147]
تنها كساني كه به خدا و روز واپسين ايمان ندارند و دلهايشان در شك و ترديد است، از
تو اجازه ميخواهند [تا از جنگ معاف باشند]، پس آنان در شك خود مردد و سرگردانند.
(و لقد اتينا موسي الكتاب فاختلف فيه و لو لا كلمه سبقت من ربك لقضي بينهمو انهم
لفي شك منه مريب.) [148]
به موسي كتاب داديم. در آن كتاب اختلاف شد. اگر نه حكمي بود كه از پيش، از جانب
پروردگارت صادر شده بود، ميانشان داوري شده بود؛ كه ايشان در آن كتاب، سخت در
ترديدند.
(لا يزال بنيانهم الذي بنوا ريبه في قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله عليم
حكيم.)[149]
بنياني كه آنها بنا نهادند، همواره دلهاي آنان را به شك ميافكند تا آنكه از آن، دل
بركنند و خدا دانا و حكيم است.
(بل ادارك علمهم في الاخره بل هم في شك منها بل هم منها عمون.) [150]
البته آگاهي آنان در آخرت كمال يابد، چه آنان نسبت به آن روز (قيامت)، در ترديدند،
حتي نسبت به آن كورند و نميتوانند آن را ببينند.
(و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل انهم كانوا في شك مريب.)
[151]
و بين ايشان و خواستههايشان فاصله افتاد. چنان كه در گذشته، با امتهايي همانند
آنها چنين شد. همانا آنان در شك و ترديد بودند.
(... كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب.) [152]
... اين چنين خداوند كسي را كه در نشانههاي او در ترديد باشد، گمراه ميكند.
(بل هم في شك يلعبون.) [153]
بلكه آنان در شك و ترديد به بازي سرگرمند.
(انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا ...) [154]
همانا مؤمنان، فقط كساني هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردند و سپس به خود،
ترديد راه ندادند.
(القيا في جهنم كل كفار عنيد. مناع للخير معتد مريب.) [155]
هر كافر معاند و بازدارنده از نيكي، و ستمگر را كه در ترديد به سربرده، به دوزخ
درافكنيد.
(ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلي و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم
الاماني حتي جاء امر الله و غركم بالله الغرور.) [156]
[منافقان اهل دوزخ] به آنها «بهشتيان» خطاب كرده، ميگويند آيا ما [در دنيا] با شما
نبوديم؟ [بهشتيان] ميگويند آري، ولي شما خود را به فتنه درافكنديد و انتظار [هلاكت
مؤمنان را] ميكشيديد و [نسبت به حقايق الهي] در شك و ترديد بوديد و آرزوها، شما را
فريفت تا آنكه امر خدا آمد و [شيطان] فريبكار، شما را نسبت به خدا مغرور كرد و فريب
داد.
(و من الناس من يعبدالله علي حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب
علي وجهه خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين.) [157]
و از مردم، كسي هست كه خدا را به زبان ميپرستد، پس اگر خيري به او برسد اطمينان
مييابد و اگر سختي و مصيبتي به او برسد [از دين خدا] رو برميگرداند و در دنيا و
آخرت زيان ميبيند. اين همان زيان آشكار است.
(مذبذبين بين ذلك لا الي هولاء و لا الي هولاء و من يضلل الله فلن تجدله سبيلاً.)
[158]
سرگشتگان ميان كفر و ايمانند: نه به سوي اينان ميگرايند و نه به سوي آنان، و هر كه
را خدا گمراه كند، راه [نجاتي] براي او نخواهي يافت.
در تفسير مجمع البيان[159]، در ذيل اين آية شريفه، از حضرت رسول اكرم ـ صلي الله
عليه و آله و سلم ـ روايت شده است كه:
«ان مثلهم الشاه العايره بين الغنمين تتحير فتنظر الي هذه و هذه لا تدري ايهما
تتبع.»
مثل اينان، مثل گوسفند سرگرداني است كه بين دو گله حيران است، گاهي به اين و گاهي
به آن نگاه ميكند و نميداند به دنبال كدام يك از آن دو گله برود.
پی نوشتها
[67]. قرآن، حجرات / 15.
[68]. قرآن، مجادله / 24.
[69]. قرآن، رعد / 28.
[70]. قرآن، نسا / 143.
[71]. قرآن، حج / 11.
[72]. قرآن، ذاريات / 10ـ11.
[73]. قرآن، انعام / 148.
[74]. قرآن، نور / 14ـ15.
[75]. قرآن، اسرا / 36.
[76]. قرآن، قصص / 4.
[77]. قرآن، مجادله / 18.
[78]. قرآن، يونس / 62.
[79]. قرآن، حديد / 22ـ23.
[80]. قرآن، مؤمنون / 97ـ98.
[81]. قرآن، نحل / 99ـ100.
[82]. قرآن، زخرف / 36ـ37.
[83]. قرآن، فصلت / 30.
[84]. قرآن، احقاف / 13.
[85]. قرآن، رعد / 11.
[86]. قرآن، اعراف / 16ـ17.
[87]. قرآن، يوسف / 53.
[88]. قرآن، يوسف / 24.
[89]. قرآن، يوسف / 33.
[90]. قرآن، فرقان / 27ـ29.
[91]. قرآن، ناس.
[92]. الامالي للصدوق، ص 376.
[93]. قرآن، ق / 16.
[94]. قرآن، مجادله / 19.
[95]. قرآن، مجادله / 22.
[96]. قرآن، ناس / 1ـ5.
[97]. قرآن، بحارالانوار، ج 72، ص 124، باب 100، ح 1.
[98]. همان، ح 2، ص 124.
[99]. قرآن، اعراف / 102.
[100]. بحارالانوار، ج 72، ص 125، باب 100، ح 3.
[101]. منظور، امام موسي كاظم ـ عليهالسلام ـ است كه به تقيه از آن امام همان به
عبد صالح و ... ياد ميكردهاند.
[102]. ظاهراً مقصود، امام كاظم ـ عليهالسلام ـ است.
[103]. بحارالانوار، ج 72، ص 127، ح 13.
[104]. قرآن، انعام / 125.
[105]. بحارالانوار، ج 72، ص 128، ح 14.
[106]. قرآن، توبه / 125.
[107]. بحارالانوار، ج 72، ص 126، ح 4.
[108]. همان، ح 5، ص 126.
[109]. همان، ح 6، ص 126.
[110]. قرآن، ق / 17ـ18.
[111]. بحارالانوار، ج 70، ص 33، باب 44، ح 1.
[112]. همان، ج 70، ص 44، ح 2.
[113]. ظاهراً مقصود از گناه در اينجا، زناست.
[114]. قرآن، مجادله / 22.
[115]. بحارالانوار، ج 70، ص 47، باب 44، ح 3.
[116]. همان، ج 70، ص 51، باب 44، ح 3.
[117]. همان، ح 8، ص 51.
[118]. همان، ح 9، ص 51.
[119]. همان، ح 28، ص 56.
[120]. قرآن، شعرا / 89.
[121]. بحارالانوار، ج 70، ص 59، باب 44، ح 39.
[122]. قرآن، احزاب / 33.
[123]. قرآن، زمر / 17ـ18.
[124]. قرآن، زخرف / 23.
[125]. جلال الدين محمد بلخي (مولوي)، مثنوي معنوي، به كوشش توفيق ـ ه . سبحاني،
چاپ دوم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1376 ش، دفتر دوم، ص
213.
[126]. قرآن، حج / 11.
[127]. قرآن، فتح / 26.
[128]. قرآن، حجرات / 1.
[129]. قرآن، اعراف / 32.
[130]. قرآن، كهف / 103ـ104.
[131]. اصول كافي، ج 1، ص 12، كتاب العقل و الجهل، ح 10.
[132]. قرآن، اعراف / 16ـ17.
[133]. البرهان، ج 2، ص 5، ح 5.
[134]. وسائل الشيعه، ج 5، ص 329، باب 16، من ابواب الخلل، ح 1.
[135]. همان، ح 2، ص 329.
[136]. نهجالبلاغه، حكمت 70.
[137]. بحارالانوار، ج 2، ص 106، باب 15، ح 1.
[138]. همان، ج 1، ص 208، باب 5، ح 7.
[139]. همان، ج 2، ص 111.
[140]. همان، ص 183، باب 1، ح 85.
[141]. همان، ص 183. ح 88.
[142]. همان، ج 77، ص 175، باب 7، ح 9.
[143]. نهجالبلاغه، حكمت 147.
[144]. اصول كافي، ج 1، ص 33، باب طبقات مردم، ح 1.
[145]. همان، ج 2، ص 34، باب طبقات مردم، ح 2.
[146]. همان، ج 1، ص 34، باب طبقات مردم، ح 3.
[147]. قرآن، توبه / 45.
[148]. قرآن، هود / 110.
[149]. قرآن، توبه / 110.
[150]. قرآن، نمل / 66.
[151]. قرآن، سبا / 54.
[152]. قرآن، غافر / 34.
[153]. قرآن، دخان / 9.
[154]. قرآن، حجرات / 15.
[155]. قرآن، ق / 24ـ25.
[156]. قرآن، حديد / 14.
[157]. قرآن، حج / 11.
[158]. قرآن، نسا / 143.
[159]. شيح ابوعلي الفضل ابن الحسن ابن الطبرسي، تفسير مجمع البيان، ترجمة احمد
بهشتي، چاپ اول، مؤسسة انتشارات فراهاني، 1350، ج 6، ص 109.