كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شئون حكمت عملي
جلد دوم

آيت الله العظمي حسين مظاهري
ترجمة حميدرضا آژير

- ۱ -


مراد از اخلاق و اخلاقيات
اين كتاب دربارة فضايل و رذايل اخلاقي است و اميدواريم كه خداوند به ما توفيق دهد تا كتابي نيز دربارة «فضايل و رذايل» اخلاقيات بنويسيم.
منظور از فضايل و رذايل اخلاقي، صفات پسنديده و صفات ناپسند، و مقصود از فضايل و رذايل اخلاقيات، اعمال پسنديده و اعمال ناپسند است. بحث دربارة فضايل و رذايل اخلاقي را بدان جهت بر اخلاقيات مقدم داشتيم كه آنها معدن و سرچشمة اخلاقيات هستند. خداوند متعال مي‌فرمايد:
(قل كل يعمل علي شاكلته ...)
بگو هر كس بر حسب ذات و طبيعت خود عمل مي‌كند ...
ما بيان فضايل اخلاقي را بر بحث رذايل اخلاقي مقدم داشتيم، اگر چه طبيعتاً بايد برعكس عمل مي‌كرديم، زيرا «تخليه» يعني ريشه‌كن كردن رذايل، بر «تحليه» يعني غرس فضايل در قلب، مقدم است. با اين همه، شرافت و برتري فضايل، موجب تقدم آنها گرديد.

فصل اول
فضيلت اول: يقين

يقين، ضد شك و ترديد، و مرتبه‌اي از مراتب علم است. توضيح آنكه، معلومات نظري و غيرمحسوس، بر اثر دخالت نيروي وهم و خيال، در معرض شك و ترديد قرار دارند، حتي اگر عقل با دلايل مبرهن و استوار به آنها دست يافته باشد. مثلاً ما به حكم عقل مي‌كنيم كه مرده، جسم بي‌جان است و سود و زياني نمي‌رساند، اما در اثر نيروي وهم و قدرت خيال، مرده را متحرك مي‌پنداريم و از او مي‌ترسيم. پس معلومات نظري، غالباً در معرض شك و ترديد هستند و نفس به آنها اطمينان پيدا نمي‌كند. معلومات عمومي نيز كه مبناي آنها ظن نزديك به علم است، چنين هستند.
بدين ترتيب، بسياري از مردم، دچار اوهامي هستند كه مخالف باورهاي آنهاست، هر چند از آن پندارها، آسيبي به باورهايشان نمي‌رسد.
اما گاهي علم به مرتبه‌اي مي‌رسد كه نفس به آن اطمينان مي‌كند و در قلب رسوخ مي‌يابد و همان طور كه عقل بدان ايمان و يقين قطعي دارد، قلب نيز آن را تصديق مي‌كند. در اين مرتبه است كه راه ورود شك، وهم، خيال و ساير خطورات منافي يقين، به ذهن بسته مي‌شود و اين حالت، همان است كه در لغت و اصطلاح، «يقين» ناميده مي‌شود.
راغب اصفهاني، «يقين» را چنين تعريف كرده است:
«يقين ... آرامش يافتن فهم همراه با ثبات حكم است[1].»
و خداي متعال مي‌فرمايد:
(و اذا قال ابراهيم رب ارني كيف تحي الموتي قال اولم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي ...)[2]
و آن هنگام كه ابراهيم گفت: اي پروردگار من! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مي‌كني؟ خداوند فرمود: آيا هنوز ايمان نياورده‌اي؟ [ابراهيم] گفت: آري [ايمان دارم] ولي مي‌خواهم دلم آرامش پيدا كند ...

راه تحصيل يقين
يقين در امور غير معنوي، همچون علوم رسمي و عادي، و نيز علم ما به دردها و لذتهاي جسمي و رواني، مانند خواب و تشنگي، از طريق حس، حاصل مي‌شود[3].
اما دست يافتن به يقين در معنويات، نظير اخلاق، اخلاقيات، اصول دين و معارف اسلامي، جز با اجتناب از محرمات، مكروهات، شبهات و تمايلات نفساني و انجام اعمال شايسته، اعم از واجبات، مستحبات امكان‌پذير نيست و برتر و فراتر از اين دو مرحله، اجتناب از رذايل اخلاقي و آراستن نفس به فضايل نفساني است. به طور كلي، تنها راه دستيابي به يقين در معنويات، اخلاق و اخلاقيات است و قرآن كريم اين مطلب را در آيات چند بيان فرموده است، كه از جملة آنهاست:
(و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين[4])
پروردگارت را عبادت كن تا يقين به تو رسد.
(... ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً ...[5])
... اگر از خدا بترسيد، براي شما ملاكهاي براي تمييز حق از باطل را قرار مي‌دهد ...
(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به ...) [6]
اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! از خدا بترسيد و به پيامبرش ايمان بياوريد، تا خدا از رحمتش دو بهره نصيب شما گرداند و نوري فرا راهتان قرار دهد تا در پرتو آن قدم برداريد ...
(او من كان ميتاً فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها ...) [7]
آيا كسي كه مرده بود و او را زنده كرديم و نوري فرا راهش قرار داديم تا بدان در ميان مردم راه خود را بيابد، همانند كسي است كه در تاريكيها (سرگردان) است و راه گريزي را نمي‌داند؟
(الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور ...) [8]
خدا سرپرست و يار كساني است كه ايمان آورده‌اند و آنها را از تاريكيها به سوي نور راهنمايي مي‌كند ...
(ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين) [9]
اين كتابي است كه شك در آن راه ندارد و ماية هدايت پرهيزكاران است.
(... و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور) [10]
... و هر كه خداوند راهش را به نوري روشن نكرده باشد، هيچ روشني ديگري براي خويش نيابد.
نظير اين آيات و نيز روايات مشابه، فراوان است كه برخي از آنها بيان خواهد شد.
راز اين مطلب، آن است كه افاضة فيض از جانب خداوند، مستلزم آمادگي و قابليت بندگان است. پس هر چه نفس به خدا بيشتر نزديك شود، آمادگي و قابليتش بيشتر مي‌شود. نفسي كه به رذايل و اعمال زشت آلوده شده باشد، لياقت و شايستگي آن را ندارد كه در معرض فيوضات حق تعالي و انوار الهي قرار گيرد و از هدايت خاصة خداوندي بهره‌مند گردد.
بر اثر تخليه و تقوي، موانع و تيرگيها برطرف مي‌شود و بر اثر تخليه و اعمال نيك، نفس آمادة پذيرش افاضات الهي مي‌گردد و هر چه نفس، بر اثر رياضتهاهي ديني و شرعي، صفا و روشني بيشتري بيابد، استعداد و شايستگي‌اش براي دريافت فيوضات رباني بيشتر و كاملتر مي‌شود تا آنكه سرانجام به مقام لقا و فنا نايل مي‌گردد و به معدن نور الهي و عرش حضرت حق بار مي‌يابد و قيوميت حق تعالي و وابستگي و تعلق ديگران به او را، درك مي‌كند.
از رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت شده است كه فرمود:
«و لو لا ان الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا الي ملكوت السماوات و الارض»[11].
اگر شياطين بر قلبهاي آدميان احاطه نمي‌يافتند، آنها ملكوت آسمانها و زمين را مي‌ديدند.
خداوند به اين مقام، چنين اشاره فرموده است:
(و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين.)[12]
و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.
از آنچه گفتيم آشكار مي‌شود كه اولاً، صفت يقين، از شريف‌ترين و برترين صفات است و حصول ساير صفات پسنديده نيز در گرو آن است. در برخي از روايات، از يقين به عنوان برترين و شريف‌ترين صفت ياد شده است. از جمله، از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ روايت شده است كه فرمود:
«ان الايمان، افضل من الاسلام و ان اليقين، افضل من الايمان و ما من شيء اعزمن اليقين.»[13]
ايمان برتر از اسلام و يقين برتر از ايمان است و هيچ چيز كمياب‌تر از يقين نيست.
ثانياً، يقين داراي مراتب بسياري است. در برخي از روايات براي آن، هفت مرتبه و در بعضي ديگر، نه مرتبه برشمرده‌اند و گاهي نيز مراتب آن را نامتناهي دانسته‌اند كه روايات آن خواهد آمد.
با توجه به آن روايات، مي‌توان گفت، بيان هفت، نه و ده مرتبه براي يقين از باب مثال است وگرنه شمارش مراتب آن، امكان ندارد. پس هر چه نزديكي بنده به خدا بيشتر شود، يقين او نيز بيشتر مي‌گردد.
البته اهل دل، با اقتباس از قرآن، براي يقين سه مرتبه ذكر كرده‌اند: علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين. مراد آنان از علم اليقين، يقين ناشي از دلالات و استدلالات حسي است، مثلاً يقين به مرگ، بر اثر مشاهدة مرگ ديگران و يقين به وجود آتش با ديدن دود.
مقصود از عين اليقين، يقيني است كه به وسيلة چشم ظاهر يا چشم بصيرت حاصل مي‌شود، مانند يقين به مرگ، هنگام جان دادن و يقين به وجود آتش هنگام مشاهدة آن.
منظور از حق اليقين، يقيني است كه بر اثر وجدان كردن يك امر، پديد مي‌آيد، مانند يقين به مرگ، آنگاه كه آدمي طعم آن را مي‌چشد و يقين به وجود آتش، هنگامي كه در آن مي‌افتد.
براي هر يك از اين مراتب سه‌گانه، مراحل بسياري است و همچنان كه گفتيم، در مجموع مي‌توان آنها را بي‌شمار دانست. قرآن كريم به اين مراتب سه گانه چنين اشاره دارد:
(سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد. الا انهم في مريه من لقاء ربهم الا انه بكل شيء محيط.) [14]
ما آيات قدرت خود را در آفاق و انفس به ايشان مي‌نمايانيم تا بر آنان روشن شود كه او حق است. آيا كافي نيست كه پروردگار بر همه چيز گواه است؟ آگاه باشيد كه آنها (كافران) به لقاي پروردگارشان شك و ترديد دارند. هان! او بر همه چيز احاطه دارد.
در آيات زير، آية اول به علم اليقين، آية دوم به عين اليقين و آية سوم به حق اليقين اشاره دارد:
(كلا لو تعلمون علم اليقين. لترون الجحيم. ثم لترونها عين اليقين. ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم.) [15]
حقا اگر شما علم اليقين داشته باشيد، محققاً دوزخ را مي‌بينيد، سپس آن را به عين اليقين مي‌نگريد. آنگاه در چنان روزي دربارة نعمتها، مورد بازخواست قرار مي‌گيرند.
فراز (كلا لو تعلمون عليم اليقين. لترون الجحيم) به عين اليقين اشاره دارد و معنايش اين است كه اگر افراد به مرگ ـ كه وقوع آن حتمي است ـ توجه كنند، مال، مقام، فرزندان، خاندان و به طور كلي دنيا، آنان را به خود مشغول نخواهد كرد.
آية (ثم لترونها عين اليقين) اشاره به عين اليقين دارد و معنايش اين است كه در روز قيامت، مردم، دوزخ را به يقين مي‌بينند و كلمة «ثم» براي بيان تأخير و «لام» قسم، براي تأكيد آمده است.
آية (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) اشاره به حق اليقين دارد و معنايش اين است كه از مردم در مورد نعمتهاي ظاهري، مانند قرآن و ولايت، و نعمتهاي باطني، مانند عقل و استعدادهاي استكمالي بازخواست مي‌شود.

فوايد يقين
فوايد يقين بسيار است و بسياري از فضايل از آن نشأت مي‌گيرند. اين موضوع به تفصيل بيان خواهد شد، اما در كوتاه سخن، توكل، تفويض امر به خداوند، دل كندن از مردم، دل بستن به حق تعالي، تسليم و رضا به قضا و قدر الهي و حتي صفاتي همچون شجاعت و سخاوت از يقين ناشي مي‌شوند و بلكه وجودشان متوقف به آن است.
از فوايد يقين، دستيابي به مقام خضوع و خشوع و قيام به انجام وظايف بندگي است و مهمتر اينكه، يقين، انسان را از هر گونه مخالفت با حق تعالي باز مي‌دارد و او را به كارهاي نيك ترغيب مي‌كند.
پس هر چه يقين فزوني يابد، خويشتنداري آدمي بيشتر مي‌شود تا آنكه به جايي مي‌رسد كه از هر خواستة نفساني و كار مكروه و شبهه‌ناكي خودداري مي‌كند و در اين مقام تا بدانجا پيش مي‌رود كه از توجه به غير خدا و كارهاي مباح نيز دوري مي‌كند و از خدا به خاطر انجام كارهاي مباح، آمرزش مي‌طلبد. علت استغفار معصومان و بزرگاني همچون رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز همين بوده است. به طور كلي، يقين بازدارندة انسان است و هيچ چيز، جز آن، مانع آدمي نيست. [16]
انسان نيازمند سد و مانعي است كه او را از در افتادن به ورطة شهوات نگاه دارد وگرنه هلاك خواهد شد. امور بازدارنده‌اي كه جملگي مورد تأييد و تأكيد عقل و شرع مي‌باشند عبارتند از:

1ـ عقل
عقل، حجت باطني و فرستادة الهي است كه خداوند در نهاد آدمي به وديعت قرار داده است و مانعي در برابر تمايلات حرام، و مشوق انسان به انجام دادن كارهاي نيك و عبادات است. خداوند متعال در كتاب خويش، مكرراً به پيروي از آن، با جملاتي نظير: «افلا يتفكرون، افلا يعقلون، افلا بتدبرون و ...» فرمان داده است. و به كساني كه از عقل پيروي مي‌كنند چنين بشارت داده است:
(... فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب.) [17]
پس بشارت بده به آن بندگاني كه سخن را گوش مي‌دهند و از نيكوترين آن پيروي مي‌كنند. آنان هستند كه خدا هدايتشان فرموده و هم آنان خردمند هستند.
دوزخيان پيروي نكردن از عقل را سبب در غلطيدن به آتش دانسته، چنين مي‌گويند:
(و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا من اصحاب السعير.) [18]
و مي‌گويند اگر [به سخن حق] گوش فرا مي‌داديم يا تعقل مي‌كرديم، از دوزخيان نبوديم.

2ـ علم
علم، انسان را از صفات ناپسند باز مي‌دارد و از مفاسد و پيامدهاي آن، آگاه مي‌كند. به علاوه، دست آلودن به كارهاي ناپسند با وجاهت و شخصيت افراد منافات دارد. از اين رو، مشهور است كه افلاطون گفته است: «شهرت و پرآوازه بودن كارهاي زشت در يك جامعه، دليل ناداني اهل آن اجتماع است. چه اگر از مفاسد كارهاي ناپسند آگاهي داشتند، اين كارها را انجام نمي‌دادند.»
از اين رو، اسلام بيشترين تأكيد را بر تعليمو تعلم نموده است و چنان كه گفتيم در قرآن كريم تعليم و تعلم، علت غايي تكوين و تشريع شمرده شده است.
چنان كه مي‌فرمايد:
(الله الذي خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ...) [19]
خداست، آن كه هفت آسمان را آفريد و همانند آنها، زمين را خلق كرد و امر خود را در بين آنها نازل مي‌كند تا علم پيدا كنيد ...
(هو الذي بعث في الامين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه ...) [20]
خداست، آن كه در ميان درس ناخواندگان، پيامبري از خودشان برانگيخت تا آياتيش را بر آنان بخواند و آنها را پاك سازد و كتاب را حكمتشان بياموزد ...

3ـ نفس لوامه
نفس لوامه چنان اهميتي دارد كه قرآن بدان سوگند خورده است:
(لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنفس اللوامه.) [21]
قسم به روز قيامت و قسم به نفس ملامتگر.
قرآن، نفس لوامه را در پي روز قيامت مي‌آورد، براي آنكه آن دو داراي حكمي يكسانند. پس نفس لوامه مانند روز قيامت است كه خداوند دربارة آن مي‌فرمايد:
(و اتقوا يوماً لا تجزي نفس عن نفس شيئاً و لا يقبل منها شفاعه و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون.) [22]
پرواز كنيد از روزي كه در آن، كسي به جاي ديگري مجازات نمي‌شود و شفاعت از هيچ كس پذيرفته نمي‌گردد و نه عوض قبول كنند و نه كسي ياري شود.

4ـ تربيت
تربيت نيز با اهميت است و از اين رو، قرآن، گاه مكرراً به آن امر كرده و گاه زيان ترك آن را گوشزد فرموده است:
(يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً ...) [23]
اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، خود و خانواده‌تان را از آتش نگاه داريد ...
(... ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامه الا ذلك هو الخسران المبين.) [24]
... همانا زيانكاران، كساني هستند كه خود و خانواده‌شان را در روز قيامت از دست بدهند. هان! اين همان زيان آشكار است.

5ـ قانون
قانون، وسيلة مهار كردن جوامع ديني و غير ديني است و اسلام نه تنها شيوة راهبري جامعه به وسيلة قانون را در نظر و عمل تأييد مي‌كند، بلكه قرآن، قانون را سيرة فرستادگان الهي مي‌شمارد. خداوند مي‌فرمايد:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس ...) [25]
همانا ما پيامبرانمان را با دلايل آشكار فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم براي قسط و عدل به پا خيزند و آهن را فرو فرستاديم كه در آن صلابت بسيار، و سودمنديهايي براي مردمان است ...

6ـ نظارت همگاني و مردم
نظارت همگاني و مردمي، همان امر ه معروف و نهي از منكر است كه اسلام آن را مورد تأكيد قرار داده است. چنان كه خداوند مي‌فرمايد:
(و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ...) [26]
مردان مؤمن و زنان مؤمن، يار و دوستدار يكديگرند. به كارهاي نيك فرمان مي‌دهند و از كار زشت باز مي‌دارند ...
اسلام علاوه بر لازم شمردن نظارت «مردمي ـ فردي»، اولاً، تشكيل حوزه‌هاي ديني را واجب دانسته است. چنان كه مي‌فرمايد:
(... فلو لا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.) [27]
... پس چرا از هر گروه، عده‌اي براي آموختن علم دين خويش، مهيا نباشند تا قوم خود را آن هنگام كه به سويشان بازگشتند، بيم دهند، شايد آنان [از نافرماني خدا] حذر كنند.
ثانياً، تشكيل گروه امر كنندگان به معروف و نهي‌كنندگان از منكر را واجب دانسته است، چنان كه مي‌فرمايد:
(و لتكن منكم امه يدعون الي الخير يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ...) [28]
و بايد از بين شما گروهي باشند كه به سوي نيكي بخوانند و امر به معروف و نهي‌از منكر كنند ...
اين سخن، دامنه‌دار است و هنگام بحث دربارة اخلاقيات در بابي مستقل از آن سخن خواهيم گفت.

7ـ ايمان عقلي
منظور از ايمان عقلي، معارف اسلام است كه عقل، آن را به طور قطع مي‌پذيرد ـ مانند مبدأ و معاد، نوبت و امامت ـ كه قرآن از آن به «اسلام» تعبير كرده است:
(قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسملنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم ...) [29]
اعراب گفتند كه ما ايمان آورديم، بگو ايمان نياورده‌ايد، بگوييد اسلام آورده‌ايم، زيرا هنوز ايمان در قلبهايتان وارد نشده است ...
البته همين حالت نيز در اسلام مطلوب است، چنان كه خدا در ادامة آيه مي‌فرمايد:
(و ان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئاً ان الله غفور رحيم.) [30]
و اگر از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، خداوند از ثواب اعمالتان هيچ نمي‌كاهد. همانا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
البته بايد گفت كه ايمان بيشتر مردم در همين حد است.
بي‌ترديد چنين ايماني، سد و مانعي در برابر مخالفت با فرمان خدا و تبعيت از هواي نفس است، بلكه قرآن مدعي است كه حتي گمان به معاد هم صرفنظر از يقين قطعي به آن، مانع سرپيچي از دستورات الهي است، چنان كه مي‌فرمايد:
(ويل للمطففين. الذين اذا اكتالوا علي الناس يستوفون. و اذا كالو هم او وزنوهم يخسرون. الا يظن اولئك انهم مبعوثون. ليومٍ عظيم.) [31]
واي بر كم فروشان. آنان كه چون به پيمانه چيزي از مردم بگيرند، تمام بستانند. و چون چيزي براي مردم پيمانه كنند يا وزن كنند، كم بدهند. آيا آنها گمان نمي‌برند كه در روزي بزرگ برانگيخته مي‌شوند؟
از اين رو ديده مي‌شود كه در هر زمان و مكاني، دادگاهها عمدتاً با افراد لامذهب و بي‌دين سروكار دارند و دينداراني كه پايشان به دادگاه كشيده شود، بسيار اندكند و به طور كلي، جنايتها غالباً از افراد بي‌دين سر مي‌زنند.
هفت عاملي كه برشمرديم جملگي مورد تأييد عقل، عرف و شرع هستند. اما بايد بدانيم كه اين عوامل هفتگانه به طور مطلق، بلكه في‌الجمله بازدارندة انسان و مانع مخالفت او با فرامين الهي هستند و او را بر راه راست، و دور از انحراف نگه مي‌دارند.
وقتي غرايز در حالت طبيعي و عادي باشند، عوامل ياد شده مي‌توانند مانع آلودگي انسان به گناه شوند، اما آنگاه كه غرايز يا رذايلي نظير شهوت جنسي، حب جاه، حسد، غضب و زياده‌طلبي طغيان كنند، اين عوامل هفتگانه هرگز مانع آنها نخواهند شد.
گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالة من    آنچه البته به جايي نرسد فرياد است
و مهار اين طغيان، نيازمند سد و مانعي جز عوامل هفتگانه است كه قرآن آن را ايمان قلبي، يعني عامل هشتم مي‌داند.

8ـ ايمان قلبي
ايمان قلبي، ايماني است كه در قلب رسوخ كرده كه همان يقين با تمام مراتب آن است، چنان كه خداوند مي‌فرمايد:
(انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا ...) [32]
مؤمنان، فقط كساني هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردند و پس از آن، شك و ترديدي به خود راه ندادند ...
چنين ايماني در واقع نور الهي و هدايت خاصة حق تعالي و احياي قلب از جانب خداوند است و با پرهيز از گناهان و انجام كارهاي نيك حاصل مي‌شود. اين ايمان كه در لغت و اصطلاح، «يقين» ناميده مي‌شود، فضل و عطاي پروردگار است كه به مقربان درگاهش ارزاني مي‌دارد ـ كه خوشا حال آنان و خوشا پاداش آنان! ـ و به فرمودة قرآن، اولين مرتبة يقين مي‌تواند مانع طغيان غريزه‌اي همچون تكاثر و زياده‌طلبي گردد؛ چنان كه مي‌فرمايد:
(الهيكم التكاثر. حتي زرتم المقابر. كلا سوف تعلمون. ثم كلا سوف تعليمون. كلا لو تعلمون علم اليقين. لترون الجحيم.) [33]
زياده‌طلبي، شما را غافل كرده است، تا آنجا كه به زيارت مقبره‌ها رفته‌ايد. نه چنين است، به زودي خواهيد دانست. باز هم نه چنين است، به زودي خواهيد دانست، اگر علم اليقين داشته باشيد، به يقين دوزخ را خواهيد ديد.
اينك برخي از آيات و روايات مربوط به يقين را براي تبرك و تكميل بحث يادآور مي‌شويم، بي آنكه به تفسير آنها بپردازيم، زيرا تفسير آنها خود نيازمند كتابي جداگانه و مستقل است و ما را از هدفمان دور مي‌كند. از خداوند مي‌خواهيم به ما توفيق و قدرت فهم آيات قرآن و روايات را كه در حديث متواتر ثقلين به عنوان دو يادگار گرانقدر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ذكر شده‌اند، عنايت فرمايد.

آياتي دربارة يقين
(و جعلنا منهم ائمه يهدون بأمرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون.) [34]
آنان را پيشواياني قرار داديم تا [مردم را] به امر ما هدايت كنند، زيرا صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند.
(و في خلقكم و ما يبث من دابه آيات لقوم يوقنون.) [35]
و در آفرينش شما و جانوراني كه پراكنده‌اند [در جهان]، نشانه‌هايي براي اهل يقين است.
(هذا بصائر للناس و هدي و رحمه لقوم يوقنون.) [36]
اين [قرآن] براي مردم، ماية بصيريت بسيار و براي اهل يقين، موجب هدايت و رحمت است.
(و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين.) [37]
و پروردگارت را عبادت كن تا آنگاه كه يقين به تو فرا رسد.
(كلا لو تعلمون علم اليقين. لترون الجحيم. ثم لترونها عين اليقين.) [38]
حقا، اگر علم اليقين داشته باشيد، دوزخ را به يقين خواهيد دهيد، سپس آن را به عين اليقين خواهيد نگريست.
(و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين.) [39]
و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از اهل يقين باشد.
(... قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين. يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم.) [40]
... همانا از جانب خدا براي شما نور و كتابي آشكار آمد. خدا به وسيلة آن، هر كس را كه در پي رضا و خشنودي او، راههاي سلامت را بپيمايد، هدايت مي‌كند و آنها را از تاريكيها به سوي نور باز مي‌گرداند و ايشان را به راه راست رهنمون مي‌شود.
(... و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور.) [41]
... و آن كه خدا راهش را به هيچ نوري روشن نكرده باشد، هيچ نوري فرا راه خويش نيابد.
(او من كان ميتاً فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس ...) [42]
آيا كسي كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و برايش نوري قرار داديم تا در پرتو آن، در بين مردم راه خود را بيابد ...
(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم.) [43]
اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، از خدا بترسيد و به پيامبرش ايمان بياوريد تا خد از رحمتش دو بهره نصيبتان گرداند و نوري فرا راهتان قرار دهد تا در پرتو آن، قدم برداريد و از گناه شما درگذرد، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

رواياتي دربارة فضيلت يقين
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«يا اخا جعف ان الايمان افضل من الاسلام، و ان اليقين افضل من الايمان، و ما من شيء اعزمن اليقين.) [44]
ايمان برتر از اسلام و يقين برتر از ايمان است و هيچ چيز كمياب‌تر از يقين نيست.
ابوالحسن امام كاظم ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«الايمان فوق الاسلام بدرجه، و التقوي فوق اليمان بدرجه و اليقين فوق التقوي بدرجه، و ما قسم في الناس شيء اقل من اليقي.» [45]
ايمان يك درجه بالاتر از اسلام و تقوي يك درجه بالاتر از ايمان و يقين يك درجه بالاتر از تقواست و هيچ چيز كمتر از يقين در بين مردم تقسيم نشده است.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله سلم ـ فرمود:
«خير ما القي في القلب اليقين.» [46]
يقين بهترين چيزي است كه در قلب نهاده شده است.
علي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«ايها الناس سلوا الله اليقين و ارغبوا اليه في العافيه، فأن اجل النعمه العافيه و خير ما دام في القلب اليقين، و المغبون من غبن دينه و المغبوط من غبط يقينه. قال: و كان علي بن الحسين يطيل القعود بعد المغرب يسئل الله اليقين.» [47]
اي مردم! از خدا طلب يقين كنيد و در عافيت و سلامت به آن روي آوريد، پس همانا عافيت، نهايت نعمت است، و بهترين چيزي كه در قلب پايدار مي‌ماند، يقين است و زيانكار، كسي است كه دينش را از كف بدهد. و فرمود: علي بن حسين ـ عليه‌السلام ـ بعد از مغرب بسيار مي‌نشست و از خدا يقين مي‌طلبيد.

رواياتي در تفسير يقين
يونس مي‌گويد:
«قلت فاي شيء اليقين؟ قال أبا الحسن الرضا عليه‌السلام : التوكل علي الله، و السليم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفويض الي الله.» [48]
عرض كردم يقين چيست؟ امام رضا ـ عليه‌السلام ـ فرمود: توكل به خدا، تسليم در برابر او، خشنودي به قضاي الهي و تفويض امر به حق تعالي.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«من صحه يقين المرء المسلم ان لا يرضي الناس بسخط الله و لا يلومهم علي ما لم يؤته الله، فان الرزق لا يسوقه حرص حريص و لا يرده كراهيه كاره و لو ان احدكم فر من رزقه كما يفر من الموت لا دركه رزقه كما يدركه الموت. ثم قال: ان الله بعدله و قسطه جعل الروح و الراحه في اليقين و الرضا، و جعل الهم و الحزن في الشك و السخط.» [49]
از نشانه‌هاي صحت يقين مسلمان آن است كه به بهاي خشم خدا، رضايت مردم را به دست نياورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنها نداده، سرزنش نكند، زيرا رزق و روزي به وسيلة حرص و آز به دست نمي‌آيد و كسي نيز مانع رسيدن آن نمي‌تواند شود و اگر كسي از شما از رزق خويش گريزان باشد، همان گونه كه از مرگ مي‌گريزد، به يقين، روزيش به او مي‌رسد، همان طور كه مرگ، او را در برمي‌گيرد. سپس فرمود: خداوند از روي عدل و قسط خويش، آسايش و راحتي را در يقين و رضا، و غم و اندوه را در ترديد و خشم، نهاده است.
اسحاق بن عمار گويد از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود:
«ان رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ صلي بالناس الصبح، فنظر الي شاب في المسجد و هو يخفق و يهوي برأسه مصفراً لونه، قد نحف جسمه و غارت عيناه في رأسه، فقال له رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كيف اصبحت يا فلان؟
قال: أصبحت يا رسول الله موقناً.
عجب رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ من قوله و قال له: ان لكن يقين حقيقه فما حقيقه يقينك؟
فقال: ان يقيني يا رسول الله هو الذي احزنني و اسهر ليلي و اظمأ هو اجري، فعزفت نفسي عن الدنيا و ما فيها حتي كأني انظر الي عرش ربي و قد نصب للحساب و حشر الخلايق لذلك و انا فيهم، و كاني انظر الي اهل الجنه يتنعمون في الجنه و يتعارفون علي الارائك متكئون، و كأني انظر الي اهل النار و هم فيها معذبون مصطرخون، و كأني الان اسمع زفير النار يدور في مسامعي.
فقال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هذا عبد نور الله قلبي بالايمان ثم قال له: الزم ما انت عليه.
فقال الشاب: ادع الله علي يا رسول الله ان ارزق الشهاده معك.
فدعا له رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فلم يلبث ان خرج في بعض غزوات النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فاستشهد بعد تسعه نفر و كان هو الشعار.»[50]
روزي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نماز صبح را همراه مردم خواند. سپس جواني را در مسجد ديد كه خواب آلود بود و سرش فرو مي‌افتاد؛ رنگش زرد، جسمش رنجور و ضعيف و چشمانش به گودي فرو رفته بود. رسول خدا به او فرمود: چگونه‌اي جوان، عرض كرد: اي رسول خدا، من صاحب يقين شده‌ام. رسول خدا از گفتة او به شگفت آمد و فرمود: هر يقين، حقيقتي دارد، حقيقت يقين تو چيست؟ عرض كرد: اي رسول خدا، يقين، مرا غمگين كرده و بي‌خوابي شب و تحمل تشنگي در روزهاي گرم را نصيبم كرده است. پس به دنيا و آنچه در آن است بي‌رغبت شده‌ام، تا آنجا كه گويي عرش پروردگار را مي‌بينم كه براي رسيدگي به حساب خلق برپا شده و مردم براي حساب گرد آمده‌اند و من هم در زمرة آنانم. گويي اهل بهشت را مي‌بينم كه درآن متنعمند و يكديگر را معرفي مي‌كنند و بر كرسيها تكيه زده‌اند. و گويي اهل دوزخ را مي‌بينم كه در آتش معذب و نالانند. گويي اكنون صداي شعله‌هاي جهنم را مي‌شنوم و آن صداها در گوشم طنين مي‌افكنند.
آنگاه رسول خدا فرمود: اي جوان بنده‌اي است كه خداوند، قلبش را به نور ايمان روشن كرده است. سپس به او فرمود: بر اين حال كه داري ثابت باش. جوان عرض كرد: اي رسول خدا، از خدا بخواه كه شهادت در ركابت را روزيم گرداند. رسول خدا در حق او دعا فرمود. ديري نگذشت كه در يكي از غزوات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شركت كرد و بعد از نه نفر شهيد گشت و دهمين شهيد آن جنگ شد.
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
«قلت لجبرئيل: ما تفسير اليقين؟ قال: المؤمن يعمل لله كانه يراه، فان لم يكن يري الله فان الله يراه و ان يعلم يقيناً ان ما اصابه لم يكن ليخطئه و ان ما اخطاه لم يكن ليصيبه.» [51]
به جبرئيل گفتم: تفسير يقين چيست؟ گفت: تفسيرش اين است كه مؤمن آن گونه براي خدا عمل كند كه گويي او را مي‌بيند، زيرا اگر او، خدا را نمي‌بيند، خداوند او را مي‌بيند. و يقين داشته باشد كه آنچه به او مي‌رسد به خطا نبوده، و آنچه به او نمي‌رسد تقديرش نيست.
صفوان مي‌گويد:
«سئلت ابا الحسن الرضا ـ عليه‌السلام ـ عن قول الله الابراهيم: (او لم تؤمن قال بلي ولكن ليطمئن قلبي) [52]، اكان في قلبه شك؟ قال: لا، كان علي يقين و لكنه اراد من الله الزياده في يقينه.» [53]
از امام رضا ـ عليه‌السلام ـ پرسيدم: آيا در قلب حضرت ابراهيم ـ عليه‌السلام ـ شكي بود كه خداوند به او فرمود: آيا ايمان نياورده‌اي؟ و او گفت: ايمان دارم ولي مي‌خواهم، قلبم اطمينان يابد.
حضرت فرمود: خير، او يقين داشت، ولي از خدا خواست تا بر يقينش بيفزايد.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«ما من شيء الا و له حد. قلت: فما حد اليقين؟ قال: ان لا تخاف [مع الله] شيئاً.»[54]
هيچ چيز نيست جز آنكه حدي دارد. پرسيدم: پس حد يقين چيست؟ فرمود: حد يقين آن است كه [در پناه خدا] از هيچ چيز ترس نداشته باشي.

رواياتي در فوايد يقين
هشام بن سالم گويد از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود:
«ان العمل الدائم القليل علي اليقين، أفضل عندالله من العمل الكثير علي غير يقين.» [55]
عمل دايمي اندك كه آميخته با يقين باشد نزد خدا برتر است از، عمل بسيار، ولي بي‌بهره از يقين.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : كفي باليقين غني و بالعباده شغلاً.» [56]
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمودند: يقين برترين بي‌نيازي و عبادت برترين عمل است.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«ان المؤمن اشد من زبر الحديد، ان الحديد اذا دخل النار لان و ان المؤمن لو قتل و نشر، ثم قتل، لم يتغير قلبه.» [57]
مؤمن سخت‌تر از تكه‌هاي آهن است؛ زيرا آهن در آتش نرم مي‌شود ولي مؤمن اگر كشته شود و دوباره زنده گردد و بازكشته شود، قلبش [و يقينش] سست نمي‌شود.

رواياتي در مراتب يقين
يعقوب بن ضحاك، خدمتگزار امام صادق ـ عليه‌السلام ـ مي‌گويد:
«بعثني ابو عبدالله ـ عليه‌السلام ـ في حاجه و هو بالحيره انا و جماعه من مواليه. قال: فانطلقنا فيها، ثم رجعنا مغتمين. قال: و كان فراشي في الحائر الذي كنا فيه نزولاً، فجئت و أنا بحال فرميت بنفسي ... فبينا أنا كذلك اذا أنا بأبي عبدالله ـ عليه‌السلام ـ قد أقبل. قال، فقال: قد أتيناك او قال: جئناك. فاستويت جالساً و جلس علي صدر فراشي. فسألني عما بعثني له؟ فأخبرته. فحمد الله. ثم جري ذكر قوم، فقلت: جعلت فداك انا نبرأ منهم انهم لا يقولون ما نقول.
قال: فقال: يتولونا و لا يقولون ما تقولون تبرؤن منهم؟ قال، قلت: نعم، قال: فهو ذا عندنا ما ليس عندكم فينبغي لنا أن نبرأ منكم؟
قال: قلت: لا ـ جعلت فداك ـ قال: و هو ذا عندالله ما ليس عندنا أفتراه اطرحنا؟
قال، قلت: لا و الله ـ جعلت فداك ـ ما نفعل؟
قال: فتولوهم و لا تبرؤوا منهم! ان من المسلمين من له سهم، و منهم من له سهمان، و منهم من له ثلاثه أسهم، و منهم من له أربعه أسهم، و منهم من له خمسه أسهم، و منهم من له سته أسهم، و منهم من له سبعه اسهم. فليس ينبغي ان يحمل صاحب السهم علي ما عليه صاحب السهمين، و لا صاحب السهمين علي ما عليه صاحب الثلاثه، و لا صاحب الثلاثه علي ما عليه صاحب الاربعه، لا صاحب الأربعه علي ما عليه صاحب الخمسه، و لا صاحب الخمسه علي ما عليه صاحب السته، و لا صاحب السته علي ما عليه صاحب السبعه.» [58]
زماني كه امام صادق ـ عليه‌السلام ـ در حيره اقامت داشت، مرا با جمعي از دوستانش پي كاري فرستاد. ما رفتيم، سپس خسته و اندوهگين بازگشتيم. بستر من در گودي زميني بود كه در آنجا منزل كرده بوديم. من با خستگي و ضعف آمدم و خود را روي زمين انداختم. در آن حال، امام صادق ـ عليه‌السلام ـ آمد و فرمود: نزد تو آمده‌ايم. من برخاستم و نشستم و حضرت نيز بالاي سرم نشست و از كاري كه مرا براي انجام آن فرستاده بود جويا شد. من هم نتيجه را به ايشان گفتم و آن حضرت خدا را سپاس گفت. سپس از گروهي، سخن به ميان آمد و من گفتم: فدايت شوم، ما از آنها بيزاريم، زيرا آنها، هم عقيدة ما نيستند. حضرت فرمود: آنها ما را دوست دارند ولي چون هم عقيدة شما نيستند، از آنها بيزاريد؟ عرض كردم: آري. امام فرمودند: ما نيز عقايدي داريم كه شما نداريد، پس آيا سزوارا است كه ما هم از شما بيزاري جوييم؟ عرض كردم. نه، فدايت شوم. فرمود: نزد خدا هم، حقايقي است كه نزد ما نيست، آيا گمان داري كهع خدا از ما دوري مي‌كند؟ عرض كردم نه به خدا، فدايت شوم. [اينك بفرماييد] ما چه بايد بكنيم؟ حضرت فرمودند: آنها را دوست بداريد و از اياشن بيزاري مجوييد. زيرا برخي از مسلمانان يك سهم، برخي دو سهم، برخي سه سهم، برخي چهار سهم، برخي پنج سهم، برخي ششم سهم و گروهي هفت سهم (از ايمان دارند) و سزوارا نيست كه صاحب يك سهم را به كار صاحب دو سهم وادارند، صاحب دو سهم را به كار صاحب سه سهم، صاحب سه سهم را به كار صاحب چهار سهم، صاحب چهار سهم را به كار صاحب پنج سهم، صاحب پنج سهم را به كار صاحب شش سهم و صاحب شش سهم را به كار صاحب هفت سهم.
عبدالعزيز مي‌گويد:
«دخلت علي أبي عبدالله ـ عليه‌السلام ـ فذكرت له شيئاً من أمر الشيعه و من أقاويلهم. فقال: يا عبدالعزيز، الايمان عشر درجات بمنزله السلم له عشر مراقي، و ترتقي منه مرقاه بعد مرقاه. فلا يقولن صاحب الواحده لصاحب الثنايه لست علي شيء، و لا يقولن صاحب الثانيه لصاحب الثالثه علي شيء، حتي انتهي العي العاشره. ثم قال: و كان سلمان في العاشره و ابوذر في التاسعه و المقداد في الثامنه.
ياعبدالعزيز لا تسقط من هو دونك فسيقطك من هو فوقك. و اذا رأيت الذي هو دونك فقدرت أن ترفعه الي درجتك رفعا رفيقاً فافعل، و لا تحملن عليه ما لا يطيقه فتكسره، فانه من كسر مؤمناً فعليه جبره، لانك اذا ذهبت تحمل الفصيل حمل الباذل فسخته.» [59]
به حضور امام صادق ـ عليه‌السلام ـ رسيدم و دربارة شيعه و گفته‌ها و عقايد آنان سخن گفتم. حضرت فرمود: اي عبدالعزيز! همانا ايمان داراي ده درجه است، همانند نردبان، كه بايد از آن پله پله بالا رفت.
نبايد كسي كه در درجة اول است به كسي كه در درجة دوم قرار دارد، بگويد تو ايمان نداري! و نبايد كسي كه در در‍ه دوم است به كسي كه در درجة سوم قرار دارد بگويد تو ايمان نداري، و همين طور تا درجة دهم. سپس فرمود: سلمان در درجة دهم و ابوذر در دجة نهم و مقداد در درجة هشتم ايمان بود. اي عبدالعزيز! آن را كه فروتر از توست، بي‌ايمان مشمار تا آن كه فراتر از توست، تو را بي‌ايمان نشمارد. و چون كسي را ديدي كه فروتر از توست و ديدي كه مي‌تواني او را با نرمي و ملايمت به درجة خويش برساني، چنين كن، اما آنچه را بر نمي‌تابد و او تحميل مكن كه موجب شكست شود و از ادامة راه باز ماند. چه هر كسي، مؤمني را بشكند، اصلاح و درمانش نيز به عهدة خود اوست و اگر بخواهي بر بچه شتري بار مناسب يك شتر نه ساله را بنهي، او را از پاي در مي‌آوري.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«اليقين يوصل العبد الي كل حال سني و مقام عجيب، كذلك أخبر رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ عن عظم شأن اليقين حين ذكر عنده ان عيسي ابن مريم كان يمشي علي الماء، فقال: لو زاد يقينه لمشي في الهواء. يدل بهذا ان الانبياء مع جلاله محلهم من الله كانت تتفاضل علي حقيقه اليقين لا غير و لا نهايه بزياده اليقين علي الابد و المؤمنون أيضاً متفاوتون من قوه اليقين و ضعفه.»[60]
يقين، انسان را به مقامات و مراتبي شگفت مي‌رساند. وقتي، نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گفته شد كه حضرت عيسي ـ عليه‌السلام ـ بر روي آب راه مي‌رفت، آن حضرت دربارة عظمت يقين فرمود: اگر يقين حضرت عيسي ـ عليه‌السلام ـ بيشتر بود، در هوا نيز راه مي‌رفت.
اين مطلب دليل آن است كه پيامبران با وجود والايي مقامشان نزد خدا، تنها از نظر يقين با يكديگر تفاوت داشتند، و رشد يقين، هرگز پايان نمي‌پذيرد و تفاوت مؤمنان نيز در قوت و ضعف يقينِ آنهاست.
از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ روايت است كه فرمود:
«... ليس العلم بالتعليم، انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي أن يهديه، فان أردت العلم فاطلب اولاً في نفسك حقيقه العبوديه، و أطلب العلم باستعماله و استفهم الله يفهمك.» [61]
علم بر اثر تعلم به دست نمي‌آيد، بلكه علم، نوري است كه خداوند در قلب كسي كه بخواهد او را هدايت كند، قرار مي‌دهد. پس اگر خواهان علم شدي، ابتدا در نفس خويش حقيقت بندگي را طلب كن و علم را همراه با عمل به آن بخواه و از خدا طلب فهم كن تا علم را به تو بفهماند.
امام باقر ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«ما أخلص عبدالايمان بالله اربعين يوماً او قال: ما أجمل عبد ذكر الله أربعين يوماً الا زهده الله في الدنيا، و بصره دائها و دوائها، و اثبت الحكمه في قلبه و انطق بها لسانه.»[62]
هيچ بنده‌اي به مدت چهل روز، ايمان خود را براي خداوند خالص نگردانيد و به ياد خدا مشغول نشد، مگر آنكه خداوند او را به دنيا بي‌رغبت و نسبت به درد و درمان آن، بصيرت بخشيد و حكمت را در قلبش ثابت و زبانش را به آن گويا كرد.
امام رضا ـ عليه‌السلام ـ از پدرانش روايت كرده است كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
«ما أخلص عبدالله عزوجل اربعين صباحاً الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه.»[63]
هيچ بنده‌اي چهل روز به خدا اخلاص نورزيد جز آنكه چشمه‌هاي حكمت از قلب او بر زبانش جاري گرديد.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«من زهد في الدنيا أثبت الله الحكمه في قلبه و أنطق بها لسانه، و بصره عيوب الدنيا داءها و دواءها، و أخرجه الله من الدنيا سالماً الي دار السلام.» [64]
هر كس زهد ورزد و به دنيا بي‌اعنا گردد، خداوند حكمت را در قلبش ثابت مي‌گرداند و زبانش را بدان گويا مي‌سازد و او را به عيبهاي دنيا و درد و داروي آن بصير و آگاه مي‌كند و به سلامت از دنيا به سوي دارالسلام خارج مي‌سازد.
ابوالحسن امام كاظم ـ عليه‌السلام ـ [65] فرمود:
«... تعاهدوا عبادالله نعمه باصلاحكم أنفسكم تزدادوا يقينا.» [66]
اي بندگان خدا، با اصلاح خود، سپاس نعمات خدا را به جاي آوريد تا بر يقينتان افزوده شود.

پی نوشتها


[1]. ابوالقاسم الحسين بن محمد الراغب الاصفهاني، المفردات في غريب القرآن، تحقيق و ضبط، محمد سيد كيلاني، دارالمعرفه، يبروت، ذيل واژة «يقين».
[2]. قرآن، بقره / 260.
[3]. به نظر مي‌رسد كه حكماي اسلامي با اين نظر موافق نباشند، زيرا نه اجتماع نقيضين يا ضدين قابل حس است و نه امتناع آن، و اين حكم صرفاً مبناي عقلي دارد. (مترجم)
[4]. قرآن، حجر / 99.
[5]. قرآن، انفعال / 29.
[6]. قرآن، حديد / 28.
[7]. قرآن، انعام / 122.
[8]. قرآن، بقره / 257.
[9]. قرآن، بقره / 2.
[10].قرآن، نور / 40.
[11]. جامع السعادات، ج 1، ص 126. (فصل الاخلاق الذميه تحجب عن المعارف)
[12]. قرآن، انعام / 75.
[13]. بحار الانوار، ج 70، باب اليقين، ح 1 ص 135.
[14]. قرآن، فصلت / 53ـ54.
[15]. قرآن، تكاثر / 5ـ8.
[16]. آنچه گفتيم بيان اجمالي اين مطلب بود. چه تفصيل در آن نيازمند نوشتن كتابي جداگانه است. كتابي نيز در اين مورد شامل مجموعه‌اي از سخنرانيهاي مؤلف با عنوان «عوامل كنترل غرايز در انسان» منتشر شده است.
[17]. قرآن، زمر / 17ـ18.
[18]. قرآن، ملك / 10.
[19]. قرآن، طلاق / 12.
[20]. قرآن، جمعه / 2.
[21]. قرآن، قيامت / 1ـ2.
[22]. قرآن، بقره / 48.
[23]. قرآن، تحريم / 6.
[24]. قرآن، زمر / 15.
[25]. قرآن، حديد / 25.
[26]. قرآن، توبه / 71.
[27]. قرآن، توبه / 122.
[28]. قرآن، آل عمران / 104.
[29]. قرآن، حجرات / 14.
[30]. همان.
[31]. قرآن،مطففين / 1ـ5.
[32]. قرآن، حجرات / 15.
[33]. قرآن، تكاثر / 1ـ6.
[34]. قرآن، سجده / 24.
[35]. قرآن، جاثيه / 4.
[36]. قرآن، جاثيه / 20.
[37]. قرآن، حجر / 99.
[38]. قرآن، تكاثر / 5ـ7.
[39]. قرآن، انعام / 75.
[40]. قرآن، مائده / 15ـ16.
[41]. قرآن، نور / 40.
[42]. قرآن، انعام / 122.
[43]. قرآن، حديد / 28.
[44]. بحار الانوار، ج 70، ص 135، باب يقين و صبر، ح 1.
[45]. همان، ص 136، ح 2.
[46]. همان، ص 173، ح 25.
[47]. همان، ص 176، ح 33.
[48]. همان، ص 138، ح 4.
[49]. همان، ص 143، ح 7.
[50]. همان، ص 159، ح 17.
[51]. همان، ص 173، ح 27.
[52]. قرآن، بقره / 260.
[53]. بحار الانوار، ج 70، صص 176ـ177، ح 34.
[54]. همان، ص 180، ح 46.
[55]. همان، ص 147، ح 8.
[56]. همان، ص 176، ح 32.
[57]. همان، ص 42، ص 178.
[58]. اصول كافي، ج 2، ص 42، باب درجات ايمان، ح 2.
[59]. بحار الانوار، ج 69، ص 168، باب 32، ح 9.
[60]. همان، ج 70، ص 179، باب 52، ح 45.
[61]. همان، ج 1، ص 225، باب 7، ح 17.
[62]. همان، ج 70، ص 240، باب 54، ح 8.
[63]. همان، ج 2، ص 242، باب 54، ح 10.
[64]. همان، ج 2، ص 33، باب 9، ح 27.
[65]. ابوالحسن اول، حضرت كاظم ـ عليه‌السلام ـ است، ابوالحسن ثاني، حضرت رضا ـ عليه‌السلام ـ و ابوالحسن ثالث، حضرت هادي ـ عليه‌السلام ـ است كه با در نظر گرفتن طبقات روات مي‌توان معين كرد كه كدام يك از اين بزرگان، گويندة حديث هستند.
[66]. بحار الانوار، ج 69، ص 194، باب 33، ح 10.