كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شئون حكمت عملي
جلد اول

آيت الله العظمي حسين مظاهري
ترجمة حميدرضا آژير

- ۱۰ -


3 پندي از سير درتاريخ
قرآن بر سير در تاريخ و پند گرفتن از وضع گذشتگان ،‌تأكيد دارد . قرآن علاوه بر آنكه در بيش از ده مورد بر اين نكته پاي مي فشارد ،‌داستانهايي را از وضع گذشتگان نقل مي كندو شايد يك سوم قرآن ،‌بدين امر اختصاص داشته باشد و در بيشتر اين داستانها دستور داده شده كه از آنها عبرت گيريم . پس از اين نكته دانسته مي شود كه اين موضوع براي پاكسازي نفس و نيز تخلّق به فضايل و ملكۀ تقوا اهميّت فراوان دارد . مجمل سخن اينكه ،‌چنين امري در اخلاق و اخلاقيات ،‌اگر مهمترين و بهترين راهها به شمار نيايد ،‌دست كم از امور مهم ،‌تلّقي خواهد شد .
آيا نديده ايد كه در سورۀ يوسف ،‌برادران يوسف با شعار :‌
(ليوسف و اخوه احبّ الي ابينا منّا و نحن عصبه انّ‌ ابانا لفي ضلالٍ مبين .)‌208
همانا يوسف و برادرش ،‌نزد پدرمان از ما محبوبترند و حال آنكه ما گروهي نيرومنديم ،‌همانا پدرمان در گمراهي آشكاري است .
با آهنگ كشتن يوسف و در چاه افكندن او و فروختنش به بهايي ناچيز و دادن نسبت گمراهي به پدرش با آگاهي از اينكه او پيامبر است و نسبت دادن سرقت به يوسف با علم به دروغ بودن آن ،‌چه گناهان بزرگي مرتكب شدند ؟‌پس ،‌از اين داستان دانسته مي شود كه تكبّر و حسد و نظاير آن ،‌با آگاهي داشتن نسبت به آنها ،‌موجب گمراهي خواهد بود . لذا خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(‌افرءيت من اتّخذ الهه هوئه و اضلّه الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوهً‌ فمن يهديه من بعد الله افلا تذكّرون .)‌209
آيا نديده اي كسي را كه هوسش را خداي خويش گرفت . و خداوند با آگاهي ، او را گمراه ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر ديدگانش پرده قرار داد . پس بعد از خدا او را چه كسي هدايت خواهد كرد ‌،آيا به ياد نمي آوريد ؟
قرآن سپس داستان زن عزيز مصر را نقل مي كند و چنين به دست مي آيد كه او از هر نظر ‌،صاحب مكنت بوده است و او از هر چه كه همسنگانش اعمّ از شوهر و رياست و ثروت و شهرت و زيبايي ،‌آرزو مي كرده اند ،‌برخوردار بوده است ،‌ليكن پيروي از هوي و هوس و شهوت ،‌او را به پرتگاهي چنين ژرف كشانيد .
قرآن در پي آن ‌،داستان پاكدامني يوسف و تقوا و شكيبايي او بر تحمّل مصايب و گذشت او را بيان مي كند ،‌تا جايي كه پس از ديدار پدر ،‌به او مي گويد :
(يا ابت هذا تأويل رءياي من قبل قد جعلها ربّي حقّاً و قد احسن بي اذ اخرجني من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشّيطان بيني و بين اخوتي .)‌210
اي پدر !‌اين است تعبير آن خواب من كه اينك پروردگارم آن را تحقّق بخشيده است و چقدر به من نيكي كرده است ‌،آنگاه كه مرا از زندان برهانيد و پس از آنكه شيطان در ميان من برادرانم فساد كرده بود ،‌شما را از باديه بدين جا آورد .
از نگاه يوسف ،‌گناه از شيطان بوده است نه از برادرانش . خدا نيز بدو چنان عزّتي بخشيد كه هيچ كس جز خدا نمي توانست بدو ببخشد .
آري ،‌خداوند از زبان يوسف به برادران او مي فرمايد :
( انّه من يتّق و يصبر فانّ الله لا يضيع اجر المحسنين .)‌211
به راستي كه هر كس تقوا در پيش گيرد و شكيبايي ورزد ،‌همانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي سازد .
خداوند متعال در اين سوره ،‌تكّبر و حسد و تباهيهاي مترتّب بر آن را ترسيم مي فرمايد و تردامني و بي عفتّي و خواري مترتّب بر آن را مي نماياند و فضيلت و تقوا و پيامدهاي آن را ،‌ از عزّت و شوكت بيان مي دارد و در پايان اين سوره مي فرمايد :
( لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب .)‌212
همانا در داستان ايشان ،‌براي خردمندان پندي است .
مي بينيم كه در آيات فراواني از قرآن ،‌خداوند چگونگي فرستادن موسي (ع) را به سوي فرعون و همسالان او و بني اسرائيل به همراه معجزات شگفت انگيز ،‌فراوان بيان فرموده است ، ولي حتّي بني اسرائيل هم او را به پيامبري نشناختند . چه رسد به فرعون و همسگالان او كه از روي ستم و تكبّر ،‌موسي را وازدند و خداوند هم ،آنها را به همراه مردمشان غرق كرد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(فانتقمنا منهم فاغرقناهم في اليمّ بانّهم كذّبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين .)‌213
پس ،‌ما از ايشان انتقام كشيديم و آنها را در دريا غرقشان كرديم ،‌چه ،‌آيات ما را تكذيب كردند و از آنها غافل بودند .
بني اسرائيل هم ،‌چهل سال به وادي سرگشتگي گرفتار آمدند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(قال فانّها محرّمه عليهم اربعين سنهً يتيهون في الارض فلا تأس علي القوم الفاسقين .)‌214
خدا گفت :‌ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال بر ايشان حرام شد و در آن بيابان ،‌سرگردان خواهند ماند . پس براي اين نافرمانان ،‌اندوهگين مباش .
تفصيل سخن اين است كه موسي (ع)‌ با نُه نشانه آشكار به سوي فرعون فرستاده شد . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(و لقد آتينا موسي تسع آياتٍ بيناتٍ )‌215
همانا ما به موسي نه نشانۀ آشكار داديم .
بر طبق آيات قرآن ،‌اين نُه نشانه ،‌عبارت بودند از :
1 . تبديل عصاي او به مار .
(فالقيها فاذا هي حيّه تسعي .)‌216
بيفكندش ‌،پس به ناگاه ماري شد كه مي دويد .
با اين معجزه ‌،ساحران فرعون ايمان آوردند .
(و الق ما في يمينك تلقف ما صنعوا ... فالقي السّحره سجّداً قالوا آمنّا بربّ هارون و موسي .)‌217
آنچه را در دست داري بيفكن تا آنچه را ساخته ايد ،‌ببلعد ...پس ،‌ساحران به سجده افتادند . آنها گفتند ما به خداي هارون و موسي ،‌ايمان آورديم .
ليكن فرعون ايمان نياورد و به آنها گفت :
(فلا قطّعنّ ايديكم و ارجلكم من خلافٍ و لاصلّبنّكم في جذوع النّخل .)‌218
دستها و پاهاتان را از چپ به راست مي بُرَم و بر تنۀ درخت خرما به دارتان مي آويزم .
2 . درخشان كردن دست موسي .
(و ادخل يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء .)‌219
دستت را در گريبانت ببر ،‌تا بي هيچ آسيبي ،‌سفيد بيرون آيد .
3 . خشكسالي و گرسنگي و كاستي گرفتن محصولات .
(و لقد اخذنا آل فرعون بالسّنين و نقصٍ من الثّمرات لعلّهم يذّكّرون .)‌220
قوم فرعون را به قحط و نقصان محصول مبتلا كرديم ، شايد پند گيرند.
ولي آنها پند نگرفتند و خداوند عزّ و جلّ دربارۀ آنها فرمود :‌
(فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيّئه يطّيّروا بموسي و من معه ... و قالوا مهما تأتنا به من آيه لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين .)‌221
چون نيكي نصيبشان مي شد ،‌مي گفتند :‌حقّ ماست ،‌وچون بديي به آنها مي رسيد ،‌موسي و همراهانش را بدشگون مي دانستند ... و گفتند هر گونه نشانه اي براي ما بياوري كه ما را بدان مسحور كني به او ايمان نخواهيم آورد .
4 .فرو فرستادن طوفان بر ايشان
5 فرستادن ملخ بر آنها .
6 فرستادن شپش براي آنها .
7 فرستادن قورباغه بر ايشان .
8 فرو فرستادن خون براي ايشان .
(‌فأرسلنا عليهم الطّوفان و الجراد و القمّل و الضّفادع و الدّم آياتٍ مفصّلاتٍ فاستكبروا و كانوا قوماً مجرمين .)‌222
ما نيز بر آنها ،‌نشانه هايي آشكار و گوناگون چون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون ،‌فرستاديم ،‌باز سركشي كردند كه مردمي مجرم بودند .
آنها براي از ميان بردن عذاب ،‌به موسي پناهنده شدند و چون موسي عذاب را از آنها بر طرف كرد باز هم پيمان شكستند . خداوند عزّ و جلّ در اين باره مي فرمايد:
( و لمّا وقع عليهم الرّجز قالوا يا موسي ادع لنا ربّك بما عهد عندك لئن كشفت عنّا الرّجز لنؤمننّ لك و لنرسلنّ معك بني اسرائيل . فلمّا كشفنا عنهم الرّجز الي اجلٍ هم بالغوه اذا هم ينكثون . فانتقمنا منهم فاغرقناهم في اليّم بأنّهم كذّبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين .)‌223
و چو.ن عذاب بر آنها فرود آمد ،‌گفتند :‌اي موسي ! بدان عهدي كه خدا را با تو هست ،‌او را بخوان ،‌كه اگر اين عذاب را از ما دور كني به تو ايمان مي آوريم و بني اسرائيل را با تو مي فرستيم . چون تا آن زمان كه قرار نهاده بودند ،‌عذاب را از آنها دور كرديم ،‌پيمان خود را شكستند .پس ،‌از ايشان انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم . زيرا آيات ما را دروغ مي انگاشتند و از آنها غفلت مي ورزيدند .
واي و واي واي بر استكبار و رياست طلبي و ستيزه جويي و ... آيا ‌با اين نشانه هاي آشكار ، باز هم كفرورزي ممكن است؟ آري، براي همچون كساني از بني اسراييل كه به موسي ايمان آوردند، اين كفرورزي ممكن بود ، زيرا با معجزاتي ديگري كه براي آنها آورد، ولي آنها باز به موسي بيش از حدّ تحمّل ، آزار رساندند.
از جمله معجزاتي كه حضرت موسي براي آنها آورد ، عبارت است از :
1. شكافتن دريا.
(فأوحينا الي موسي ان اضرب بعصاك البحرفانفلق فكان كلّ فرقٍ كالطّود العظيم.) 224
پس به موسي وحي كرديم كه عصايت را به دريا بزن. دريا بشكافت و هر پاره آن، چون كوهي عظيم گشت.
2. سايه افكندن ابرها بر ايشان.
C وظلّلنا عليكم الغمام.B 225
وما ابرها را بر شما سايه افكنديم.
3. فرو فرستادن منّ و سلوي.
Cو انزلنا عليكم المنّ و السّلويB226
و برايتان منّ و سلوي فرستاديم.227
4.جاري ساختن آب براي آنان از سنگ.
Cفقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشر{ عيناً. B228
پس گفتيم باعصبانيت به سنگ بزن ،‌پس از آن ،‌دوازده چشمه جوشيد
5 . سايه بان كردن كوه ،‌براي آنها
(و اذا انتقنا الجبل فوقهم كأنّه ظلّه )229
و كوه را بر فراز سرشان ،‌چون سايباني نگه داشتيم .
6 .زنده كردن مرده ها براي ايشان .
(فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحي الله الموتي .)230
سپس گفتيم پاره اي از آن را ، برآن كشته بزنيد . خدا مردگان را اين چنين زنده مي كند.
ولي آنها در برابر تمام اين معجزات ، به بهانه گيري مي پرداختند و مي گفتند: ما از غذاهاي يكنواخت خسته شده ايم و غذاهاي ديگري مي خواهيم . خداوند در اين باره مي فرمايد:
(و اذا قلتم يا موسي لن نصبر علي طعامٍ واحدٍ فادع لنا ربّك يخرج لنا ممّا تنبت الارض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها .)231
و آنگاه كه گفتند :‌اي موسي !‌ما بر يك نوع طعام نتوانيم ساخت ،‌از پروردگارت بخواه تا براي ما از آنچه از زمين مي رويد ،‌چون سبزي و خيار و سير وعدس و پياز ،‌بروياند .
و بار ديگر مي گفتند كه ما به سرزميني مقدّسي كه خدا دستور داده است پاي نخواهيم نهاد ،‌تا اينكه آن سرزمين از دشمن خالي شود . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(يا قوم ادخلوا الارض المقدّسه ...قالوا يا موسي انّا لن ندخلها ابداً ماداموا فيها فاذهب انت و ربّك فقاتلا انّا ههنا قاعدون .)232
اي قوم من !‌به سرزمين مقدّس در آييد ... گفتند: اي موسي! تا وقتي كه جبّاران در آنجايند ،‌هرگز بدان شهر داخل نخواهيم شد . تو و خدايت برويد با آنها بجنگيد و ما اينجا مي نشينيم .
و بار سوم ،‌هنگامي كه موسي دستور داد كه سجده كنان از دروازه وارد شوند و از خداي آمرزش طلبند ،‌آنها موسي و حتي خداي او را به مسخره گرفتند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(و اذ قلنا ادخلوا هذه القريه فكلوا منها حيث شئتم دغداً و ادخلوا الباب سجّداً و قولوا حطّه نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين فبدل الّذين ظلموا قولا ًغير الّذي قيل لهم .)233
و به ياد آريد آن زمان را كه به شما گفتيم : به اين قريه درآييد و از نعمتهاي آن هر چه و هر جا كه خواسته باشيد ،‌به فراواني بخوريد ‌، ولي سجده كنان از دروازه داخل شويد و بگوييد ،‌بار خدايا ،‌گناه از ما فرو نه ،‌تا خطاهاي شما را بيامرزيم و به پاداش نيكوكاران بيفزاييم ،‌اما ستمكاران ،‌آن سخن را تغيير دادند .
پس آنها ،‌چهل سال در وادي سرگشتگي ‌،محبوس ماندند . خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(قال فانّها محرّمه عليهم اربعين سنهً يتيهون في الارض فلا تأس علي القوم الفاسقين .)‌234
خدا گفت : ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال ‌،بر ايشان حرام شد و در آن بيابان ،‌سرگردان خواهند ماند ،‌پس براي اين تبهكاران اندوه مخور.
و بالاخره طاعون گريبان ايشان را گرفت .
(فانزلنا علي الّذين ظلموا رجزاً من السّماء بما كانوا يفسقون .)235
پس ،‌ما بر كساني كه ستم كردند ،‌به سبب تبهكاري هايشان ،‌عذابي از آسمان فرو فرستاديم .
آيا با اين همه ،‌سرانجام بازگشتند ؟ خير ،‌خداوند عزّ و جلّ در اين باره مي فرمايد :‌
(ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فيه كالحجاره او اشدّ قسوهً .)236
پس از آن ،‌دلهاي شما چون سنگ ،‌سخت گرديد ،‌حتي سخت تر از سنگ .
آنها گوساله را خداي خود گرفتند .
(و اذ قال موسي لقومه يا قوم انّكم ظلمتم انفسكم باتّخاذكم العجل فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم)237
و هنگامي كه موسي به مردم خود گفت : اي قوم !‌شما با گرفتن گوساله به خدايي ،‌به خويش ستم كرديد ،‌پس به سوي آفريدگارتان باز گرديد و نفسهاي خود را بكشيد .
تا جايي كه خداوند عزّ و جلّ در حق آنها مي فرمايد :‌
(و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهره فاخذتكم الصّاعقه و انتم تنظرون . ثّم بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون .)238
و آن هنگام را به ياد آورديد كه گفتيد : اي موسي ! ما تا خدا را آشكارا نبينيم ،‌به تو ايمان نمي آوريم ،‌و همچنان كه مي نگريستند ،‌صاعقه شما را فروگرفت و شما را پس از مردن ‌،زنده ساختيم ،‌شايد سپاسگزار باشيد .
آيا بعد از تمام اين اتفاقات ،‌شكر الهي را به جاي آوردند ؟ خير،‌خداوند در پايان ،‌در حقّ آنها مي فرمايد:
(و ضربت عليهم الذّلّه و المسكنه و باءو بغضبٍ من الله ذلك بأنّهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون النّبيّن بغير الحقّ ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون .)239
بر آنها خواري و بيچارگي مقرّر شد و خشم خدا را بر خود هموار ساختند ،‌و اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند و نافرماني كردند و تجاوز ورزيدند .
حاصل سخن اينكه ،‌چنين داستاني در قرآن ،بارها باز گفته شده است ،‌چه داستاني است پند آموز و خواندن چند بارۀ اين آيات و ژرف انديشي در آنها فايده مند خواهد بود . خصلتهايي همچون استكبار ،‌ستيزه جويي ، تعصّب ،‌ستم پيشگي ،‌سركشي وتجاوز ،‌از ويژگيهايي به شمار مي آيند كه انسان را از پذيرش حق ،‌باز مي دارند ،‌اگر چه اين حق و ظهور آن ،‌با معجزاتي شگفت انگيز همراه باشد .
مي بينيم كه از ميان بني اسرائيل ،قارون به موسي (ع) ايمان آورد و از قرآن چنين فهميده مي شود كه او در ميان مردم ،‌فردي دانشور و آبرومند تلقّي مي شده است .ولي آيا ايمان او حقيقي بوده يا از روي نفاق؟ در اين باره دو وجه يا دو قول مطرح است ، زيرا اين سخن پروردگار كه مي فرمايد : (‌انّ قارون كان من قوم موسي فبغي عليهم )240 ،‌ "همانا قارون ،‌از قوم موسي بود كه بر آنها شوريد ." ، ظهور در اين دارد كه قارون مؤمني سركش بوده است و سركشي او هنگامي رخ مي نمايد كه دستور پرداخت زكات به او داده شد،‌و اين سخن پروردگار كه :‌(‌و لقد ارسلنا موسي باياتنا و سلطانٍ مبينٍ . الي فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحركذّاب .) 241 ، "‌ ما موسي را با آيات خود و حجّتي آشكار ،‌به سوي فرعون و هامان و قارون فرستاديم ،‌ولي آنها گفتند كه او جادوگري دروغگوست ." ، ظهور در كفر و نفاق او دارد . و به هر روي ،‌او از كساني بود ه كه ثروت ،‌كُورَش كرده بود ، چنان كه جاه و مقام ،‌فرعون و هامان را كور كرده بود . هرگاه موسي ،‌او و همراهانش را مي ديد ،‌آنها را چنين مورد پند قرار مي داد :
(و ابتغ فيما اتاك الله الدّار الاخره و لا تنس نصيبك من الدّنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد في الارض انّ الله لا يحبّ المفسدين .)242
در آنچه خدايت ارزاني داشته ، سراي آخرت را بجوي و بهرۀ خويش را از دنيا فراموش مكن و همچنان كه خدا به تو نيكي كرده ،‌تو نيز به ديگران نيكي كن و در زمين از پي فساد مرو كه خدا فساد كنندگان را دوست ندارد .
و او در پاسخ گفت :
(انّما اوتيته علي علم عندي .) 243
آنچه به من داده شده درخور دانش من بوده است .
او آنقدر زيادي روي كرد و سرمست بود و نسبت به قومش به تجاوز پرداخت كه روايت شده كه او خواست به موسي (ع)‌دروغ ببندد و چنين هم كرد. ليكن رسوا شد و نفاق او پس از ايمانش بوده است و خداوند هم او را نابود كرد و درباره او فرمود:
(فخسفنا به وبداره الارض فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله .)‌244
ما و او و خانه اش را به زمين فرو برديم و او گروهي نيافت كه در برابر خدا ،‌ياريش رسانند .
مي بينيد كه دوست داشتن ثروت ،‌چگونه موجب بدبختي و روي بر تافتن از حق مي گردد تا جايي كه به شخصيتّي همچون موسي (ع) با وجود آن همه معجزات شگفت انگيز ،‌نسبت زنا مي دهد .
آيا ممكن است نسبت به كسي كه عصاي او مار مي شود و ساحران فرعون چنان در مقابل او به سجده افتادند ،‌و كسي كه از دريا عبور كرد و با زدن عصا ،‌دريا در پيش روي او شكافته گرديد و كسي كه زير چنان ابري قرار گرفت و منّ و سلوي براي قوم خود از آسمان آورد ،‌باز هم بر او شوريد و به او نسبت زنا دادند ؟
آري ،‌قرآن همۀ اينها را تصديق مي كند و به ما مي فهماند كه پلشتي با انسان چنان مي كند كه او را به بي ارزش ترين ،‌چهار پا بدل مي سازد خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد :‌
(اولئك كالانعام بل هم اضلّ .) 245
ايشان همچون چهارپايان ،‌بلكه گمراهتر از ايشان هستند .
ما در اين بخش از بحث ،‌آيات و رواياتي را براي هشدار دادن و يادآوري ،‌بيان مي داريم:

آياتي پيرامون پندآموزي از سير در تاريخ
( و نادي فرعون في قومه قال يا قوم أليس لي ملك مصر و هذه الانهار تجري من تحتي أفلا تبصرون . ام انا خير من هذا الّذي هو مهين و لا يكاد يبين . فلو لا القي عليه اسوره من ذهبٍ او جاء معه الملئكه مقترنين . فاستخفّ قومه فاطاعوه انّهم كانوا قوماً فاسقين . فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين . فجعلناهم سلفاً و مثلاً للاخرين .)246
فرعون در ميان مردمش ندا داد كه :‌اي قوم من! آيا پادشاهي مصر و اين جويباران كه از زير پاي من جاري هستند ،‌از آن من نيستند ؟ آيا نمي بينيد ؟‌آيا من بهترم يا اين مرد خوار ذليل كه درست سخن گفتن نتواند ؟‌چرا دستهايش را به دستبندهاي طلا نياراسته اند ؟‌و چرا گروهي از فرشتگان همراهش نيامده اند ؟ پس قوم خود را گمراه ساخت تا از او اطاعت كردند كه مردمي تبهكار بودند . چون ما را به خشم آوردند ،‌از آنها انتقام گرفتيم و همگان را غرقه ساختيم . آنان را در شمار گذشتگان و داستان براي آيندگان كرديم .
(أفلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الّذين من قبلهم دمّر الله عليهم و للكافرين امثالها .)247
آيا در زمين ،‌سير نكرده اند تا بنگرند كه عاقبت كساني كه پيش از آنها بوده اند ‌،چگونه بوده است ؟‌خدا هلاكشان كرد و كافران نيز عاقبتي آن چنان خواهند داشت .
(أفلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الّذين من قبلهم كانوا اكثر منهم و أشدّ قوّهً و آثاراً في الارض فما اغني عنهم ما كانوا يكسبون .)248
آيا در زمين سير نمي كنيد تا بنگريد عاقبت كساني كه پيش از آنها مي زيسته اند چگونه بوده است ؟‌ مردمي كه نيرويشان بيشتر و آثارشان در روي زمين ،‌فراوانتر بود . پس آن چيزها كه به دست مي آوردند سودشان نبخشيد .
(فامّا ثمود فاهلكوا بالطّاغيه . و امّا عاد فاهلكوا بريحٍ صرصرٍ عاتيهٍ ... لنجعلنها لكم تذكره .) 249
امّا قوم ثمود ،‌به آن بانگ سهمگين ‌،هلاك شدند و اما قوم عاد با وزش باد صرصر به هلاكت رسيدند ... تا آن را براي شما پندي قرار دهيم .
(ان قارون كان من قوم موسي فبغي عليهم و اتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوا بالعصبه اولي القوّه اذ قال له قومه لا تفرح انّ الله لا يحبّ الفرحين ... فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئهٍ ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين . و اصبح الّذين تمنّوا مكانه بالامس يقولون و يكانّ الله يبسط الرّزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو لا ان منّ الله علينا لخسف بنا ويكانّه لا يفلح الكافرون .)‌250
قارون از قوم موسي بود كه بر آنها افزوني جست و به او چنان گنجهايي داديم كه حمل كليدهايش بر گروهي از مردم نيرومند ،‌دشوارمي نمود . آنگاه كه قومش به او گفتند : سرمست مباش ،‌زيرا خدا سرمستان را دوست ندارد ... پس او و خانه اش را در زمين فرو برديم و در برابر خدا هيچ گروهي نبود كه ياريش كند و خود ،ياري كردن خويش نمي توانست .روز ديگر ،‌آن كساني كه ديروز آرزو مي كردند كه اي كاش به جاي او مي بودند ‌،گفتند :‌شگفتا كه خدا،‌روزي هر كس را كه خواهد فراوان كند يا تنگ سازد . اگر خدا به ما نيز نعمت فراوان داده بود ،‌ما را نيز در زمين فرو مي برد ،‌و شگفتا كه كافران رستگار نمي شوند .
(لقد كان في قصصهم عبره لاولي الالباب .)251
همانا در داستانهاي ايشان ،‌پندي براي خردمندان نهفته است .
(هو الّذي اخرج الّذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لاوّل الحشرما ظننتم ان يخرجوا و ظنّوا انّهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف في قلوبهم الرّعب يخرجون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اولي الابصار .)252
اوست آن خدايي كه نخستين بار ،‌كساني از اهل كتاب را كه كافر بودند ،‌ازخانه هايشان بيرون راند و شما نمي پنداشتيد كه بيرون روند . آنها نيز مي پنداشتند كه حصارهاشان را توان آن هست كه در برابر خدا ،‌نگهدارشان باشد . خدا از سويي كه گمانش را نمي كردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افكند ،‌چنان كه خانه هاي خودشان را به دست خويش و به دست مؤمنان خراب كردند ،‌پس اي اهل بصيرت !‌عبرت بگيريد .

احاديثي پيرامون پند آموزي از سير در تاريخ
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"اولستم ابناء القوم و الاباء و اخوانهم و الاقرباء ؟ تحتذون امثلتهم و تركبون قدتهم و تطؤون جادّتهم ."253
آيا شما پسران اين مردم و پدران و برادران و خويشان ايشان نيستيد كه از رويّۀ ايشان پيروي كرده بر مركب آنان سوار شده و در راهي كه آنها رفته اند گام مي نهيد ؟
امير مؤمنان (ع)‌ مي فرمايد :
"فاتعظوا عباد الله بالعبر النوافع و اعتبروا بالاي السواطع ."254
پس بندگان خدا ! از پندهاي سودمند ، بهره گيريد و از آيات درخشان ،‌پند گيريد .
اميرمؤمنان (ع)‌ مي فرمايد :
"فاعتبروا بنزولكم منازل من كان قبلكم ."255
از در آمدن به منزلگاههاي پيشينيان خود ،پند گيريد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" اعتبروا بما مضي من الدّنيا هل بقي علي احد؟ او هل فيها باق من الشريف و الوضيع و الغنيّ و الفقير و الوليّ و العدوّ ؟‌فكذلك ما لم يأت منها بما مضي اشبه من الماء بالماء ."256
پند گيرد از آنچه در دنيا گذشته ‌،آيا از كسي چيزي باقي مانده است ؟‌يا فرادست و فرودست و بي نياز و نيازمند و دوست و دشمني در آن مانده است ؟ پس آينده دنيا به گذشته آن ،‌تشابهي بيش از آب به آب دارد .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
" كلّ نظر ليس فيه اعتبار فهو سهو."257
هر نگاهي كه در آن پند آموزي نهفته نباشد ،‌غفلت است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
" كان اكثر عباده ابي ذرّ – رحمه الله عليه – التفكّر و الاعتبار ."258
بيشتر عبادت ابوذر – رحمه الله عليه – انديشيدن و پند آموزي بود .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"و الله لا اكون كمستمع اللدم يسمع النّاعي و يحضر الباكي ثمّ لا يعتبر ."259
به خدا ،‌من چون آن كس نيستم كه بر سينه زدن ،‌ناله برآوردن و گريه كردن – بر مرده را – شنَوَد و ببيند ،‌پس سر خود گيرد ،‌و پند نپذيرد .
امير مؤمنان (ع)‌ مي فرمايد :
"‌ما اكثر العبر و اقلّ الاعتبار ."260
چه فراوان است ،‌پند ،‌و چه اندك است ،‌پندآموز .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"انّما ينظر المؤمن الي الدّنيا بعين الاعتبار ." 261
همانا مؤمن با ديدۀ عبرت آموز ،‌به دنيا مي نگرد .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
" انا بالامس صاحبكم و انا اليوم عبره لكم و غداً مفارقكم ."262
من ديروز ،‌همراه شما بودم و امروز، موجب عبرت شما و فردا ،‌جدا شونده از شما هستم .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله و صولاته ."263
پس پند گيريد از هيبت و نفوذ الهي كه پيش از شما ،‌به ملتهاي مستكبر رسيده است .
اميرمؤمنان (ع)‌مي فرمايد :
"فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل ."264
پس،‌پند گيريد از عملكرد الهي ،‌نسبت به ابليس كه كردار فراوان او را ناديده گرفت .
ابن سمّاك ،‌نزد هارون الرشيد رفت . هارون بدو گفت :‌مرا پند ده و سپس دستور داد جامي آب براي خوردن بياورند . ابن سماك به او گفت : تو را به خدا ،‌اگر از آشاميدن اين آب بازت دارند چه مي كني ؟ هارون الرشيد گفت : در برابر آن نيمي از سلطنتم را مي دادم .چون آب را آشاميد ،‌ابن سماك به او گفت : تو را به خدا اگر از بيرون آمدن آبي كه آشاميدي ،‌جلوگيري كنند ،‌چه مي كني ؟ هارون الرشيد گفت : نيمۀ ديگر سلطنتم را در برابر آن مي دادم . ابن سماك گفت : آيا سلطنتي كه در برابر يك جرعه آب ، بخشيده شود ،‌ارزش رقابت در به چنگ آوردنش را دارد؟ 265
عبدالله بن عروه بن زبير به پسرش گفت : فرزندم ! بر تو باد دين ،‌كه دنيا چيزي را بر پا نكرد ،‌مگر آنكه دنيا آن را به ويراني كشاند ،‌و دين چيزي را بنيان ننهاد كه دنيا توان ويران كردن آن را داشته باشد .آيا نديدي خطباي بني اميّه ،‌پيرامون علي بن ابي طالب (ع) چقدر دم از نكوهش و عيبگيري او زدند،‌ولي به خدا سوگند ،‌گويي با اين كار ،‌او را به آسمانها بالا بردند و آيا نديدي بر مرده هاشان سوگواري كردند و شعرايشان ،‌مرثيه سردادند ،‌ولي به خدا سوگند،‌گويي مردارخراني را به سوگ نشسته اند .266

پی نوشتها


208. قرآن، یوسف / 8 .
209. قرآن، جاثیه / 23 .
210. قرآن، یوسف / 100 .
211. قرآن، یوسف / 90 .
212. قرآن، یوسف / 111 .
213. قرآن، اعراف / 136 .
214. قرآن، مائده / 26 .
215. قرآن، اسرا / 101 .
216. قرآن، طه /20.
217. قرآن، طه / 69-70.
218. قرآن، طه /71.
219. قرآن، نمل / 12 .
220. قرآن، اعراف / 130 .
221 . قرآن، اعراف / 131-132 .
222. قرآن، اعراف / 133.
223. قرآن، اعراف / 134-136 .
224. قرآن، شعرا / 63 .
225. قرآن، بقره / 57 .
226. قرآن، بقره / 57 .
227 . « منّ » را ترنجبین یا شیرخشت و «سلوی» را غالباّ بلدرچین ، معنی کرده اند.
228. قرآن، بقره / 60 .
229. قرآن، اعراف / 171 .
230. قرآن، بقره / 73 .
231. قرآن، بقره / 61 .
232. قرآن، مائده / 21-24 .
233. قرآن، بقره / 58-59 .
234. قرآن، مائده / 26 .
235 . قرآن، بقره / 59 .
236. قرآن، بقره / 74 .
237. قرآن، بقره / 54 .
238 . قرآن، بقره / 55-56 .
239. قرآن، بقره / 61 .
240. قرآن، قصص / 76 .
241. قرآن، غافر / 23-24 .
242. قرآن، قصص / 76 .
243. قرآن، قصص / 78 .
244. قرآن، قصص / 81 .
245. قرآن، اعراف / 179 .
246. قرآن، زخرف / 51-56 .
247. قرآن، محمّد / 10 .
248. قرآن، غافر / 82 .
249. قرآن، حاقّه / 5-6 و 12 .
250. قرآن، قصص / 76 و 81-82 .
251. قرآن، یوسف / 111 .
252. قرآن، حشر / 2 .
253. نهج البلاغه عبده ، خطبه 81 .
254. همان ، خطبه 84 .
255. نهج البلاغه صبحی الصالح ، خطبه 117.
256. بحارالانوار، ج 71 ، ص 325 ، باب 80 ، ح20.
257. همان ، ج 71 ، ص275 ، باب 78 ، ح 2 .
258. همان ، ج 71 ، ص323 ، باب 80 ، ح 6 .
259. نهج البلاغه صبحی الصالح ، خطبه 148 .
260. همان ، حکمت 297.
261. همان ، حکمت 367.
262. همان ، خطبه 149 و نامه 23.
263. همان ، خطبه 192.
264. همان ، خطبه 192.
265. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 100 .
266. همان ، ج 9 ، ص 64 .