كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شئون حكمت عملي
جلد اول

آيت الله العظمي حسين مظاهري
ترجمة حميدرضا آژير

- ۶ -


فصل چهارم دلايل ضرورت پاكسازي نفس

ضرورت پاكسازي نفس
پاكسازي نفس و پيرايش آن و تخلّق به اخلاق حسنه و صفات فاضله –تخليه و تحليه – به چهار دليل از اوجب واجبات است :

1 . كتاب
به علاوۀ اين فرمودۀ الهي :‌
(قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها )1
رستگار شد هر كه نفس خود را پاك كرد و زيان برد هر كه آن را آلوده كرد .
كه از نظر سوگندهاي يازده گانه و بيان مقصود با شش تأكيد در قرآن ‌،بي مانند است و به علاوۀ اين آيۀ شريفه :
(يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتي الله بقلب سليم )‌2
روزي كه نه مالي سود رساند و نه فرزندي . مگر كسي كه با قلبي سليم به درگاه الهي در آيد .
كه دليل است بر موكول بودن دست يازيدن به درجات عالي در آخرت به داشتن قلب سليم – يا همان تخليه – اين سخن پروردگار پيوسته تكرار شده است :
(هو الّذي بعث في الامّين رسولاً‌منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمه .)‌3
او همان خدايي است كه در ميان مردم امّي ،‌پيامبري از خودشان بر انگيخت تا آيات خويش را برايشان بخواند و تزكيه شان كند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد .
از اين آيه استفاده مي شود كه علّت نهايي بر انگيختن پيامبر و فرو فرستادن قرآن ،‌همان تزكيه و تعليم است . خداوند مي فرمايد :
(قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين . يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و يخرجهم من الظّلمات الي النّور باذنه و يهديهم الي صراطٍ‌ مستقيمٍ .)4
از جانب خدا ،‌نوري و كتابي صريح و آشكار بر شما نازل شده است تا خدا بدان ،‌هر كس را كه در پي خشنودي اوست به راههاي سلامت هدايت كند و به فرمان خود از تاريكي به روشناييشان ببرد و آنان را به راه راست هدايت كند .
اين آيه ،‌دلالت بر آن دارد كه قرآن براي روشن كردن راههاي سلامت ،‌فروفرستاده شده است . راههاي سلامت ،‌راهي نيست مگر همان مراتب سير به سوي حق تعالي از تخليه تا ديگر مراتب آن ،‌چنان كه بيرون آوردن از ظلمات به نور و هدايت مخصوص 5 برخاسته از عنايت الهي به سوي راه راست ،‌مفهومي ندارد مگر همين .
اين آيه ،‌دلالت بر اين نيز دارد كه علّت نهايي فروفرستادن قرآن ،‌چيزي نيست مگر تخليه ،‌تحليه ،‌تجليه و رسيدن به مراتب آن .
دقت و ژرف انديشي در قرآن ،‌ما را به اين مفهوم مي رساند كه بيشتر آيات ،‌ناظر به تهذيب نفس و تخلّق انسان به فضايل است .
آيا داستانهاي قرآني به همين مقصود ‌،گفته نشده است ؟‌و آيا آيات آفاقي و انفسي با همين هدف ناز ل نشده است ؟‌
و آيا آيات توحيدي ،‌رنگ و بوي اخلاقي ندارد و به سوي همين هدف ،‌ره نمي پويد ؟‌
و آيا آيات الاحكام ،‌دلالت بر آن ندارد كه به همين منظور تشريع شده اند ؟‌
(اقم الصلاه لذكري )‌6
نماز را بر پا دار تا مرا ياد كرده باشي .
(انّ الصلاه تنهي عن الفحشاء و المنكر )‌7
به راستي كه نماز از كارهاي زشت و ناپسند باز مي دارد .
(كتب عليكم الصيام ... لعلّكم تتّقون .) 8
روزه بر شما مقرّر شده است ... باشد كه پرهيزگار شويد .
(خذ من اموالهم صدقه تطّهرهم و تزكّيهم ) 9
از داراييهاشان صدقه بستان تا آنان را پاك و منزّه سازي .
بر اين اساس ،‌اگر بگوييم قرآن ،‌كتاب اخلاقي است و اسلام مكتب اخلاق ،‌سخن در جايگاهي گفته ايم كه سزاوار قرآن و اسلام است .
اين بود خردي از كلان و قطره اي از دريا،‌و آنچه در اين خصوص گفتيم ،‌شما را بس .
چرا قرآن اين چنين بر اخلاق پاي مي فشارد ؟‌
اين خود اگر چه به منزلۀ بيان علّت است ،‌ولي بايد آن را براي مدعّي ،‌دليل قرآني ِ ديگري شمرد .
قرآن با تشبيه معقول به محسوس ،‌ضرورت تخلّق به اخلاق فاضله را به اثبات رسانده است . قرآن در جايي ،‌قلب را همانند زمين مي داند و مي فرمايد :
(و البلد الطّيّب يخرج نباته باذن ربّه و الّذي خبث لا يخرج الاّ نكداً ) 10
و سرزمين خوب ،‌گياه آن به فرمان پروردگارش مي رويد ،‌و زمين بد ،‌جز اندك گياهي از آن پديد نمي آيد
و در جاي ديگر ،‌سيره و صفات نهفته در نفس را ،‌همانند درخت مي داند و مي فرمايد :
(الم تركيف ضرب الله مثلاً‌ كلمهً طيّبهً‌كشجرهٍ طيّبهٍ‌اصلها ثابت و فرعها في السّماء . تؤتي اُكُلها كلّ حين باذن ربّها ... و مثل كلمهٍ‌ خبيثهٍ كشجرهٍ خبيثه اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار .)‌11
آيا نديده اي كه خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاك ،‌چون درختي پاك است كه ريشه اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است ... به فرمان خدا هر زمان ميوۀ خود را مي دهد و مَثَلِ سخن ناپاك ،‌چون درختي ناپاك است كه ريشه در زمين ندارد و بر پا نتواند ماند .
قرآن با بيان داستاني از پيشينيان ،‌ثابت كرده است كه تهذيب و تخلّق به اخلاق الهي ‌،از اوجب واجبات است ،‌براي نمونه در سورۀ شمس پس از اين همه تأكيد و سوگند ،‌مي فرمايد :‌(قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها ،‌كذّبت ثمود بطعويها .)‌12
هر كه نفس خود را پاك كرد ، رستگار شد و هر كه آن را آلود ،‌زيان برد ،‌قوم ثمود از روي سركشي تكذيب كردند .
قرْآن تأكيد مي كند كه ثمود با وجود آن معجزۀ آشكار ،‌به دليل برخورداري از رذيلتِ سركشي حاكم بر آنها ،‌به تكذيب پيامبر روي آوردند. شگفتا ،‌آيا شدني است ،‌عاقلي شتري را با بچّۀ‌ آن ،‌كه از دل كوه بيرون آمده ، بكشد ؟!‌
و آيا شدني است ،‌خردمندي ،‌تهديد كسي را كه چنين معجزه اي دارد ، ناديده بگيرد ؟!‌
و آيا امكان دارد عاقلي از پايان كار پليد خود نهراسد ؟!
آري ،‌قرآن مي گويد همۀ‌اينها نه تنها از فرد كه از ملت نيز در صورتي كه رذيلتي از رذايل اخلاقي در وجود آنها جاگير شود ،‌كاملاً‌ شدني است .
قرآن در سورۀ مدثر ،‌عاقبت امر كسي را كه ريحانه العرب (وليد بن مغيره )‌ناميده مي شد و در حق قرآن گفته بود كه "قرآن ،‌شيريني و افسوني در خود دارد و لايۀ بالاي آن ‌،ثمر بخش و لايۀ زيرين آن ،‌شاخ ساري است "‌ چنين مي فرمايد :‌
(انّه فكّر و قدّر . فقتل كيف قدّر . ثمّ‌ قتل كيف قدّر . ثمّ نظر . ثمّ عبس و بسر . ثمّ ادبر و استكبر . فقال ان هذا الاّ‌ سحر يؤثر . ان هذا الاّ‌ قول البشر )‌13
او انديشيد و طرحي افكند ،‌مرگ بر او باد ،‌چگونه طرحي افكند ؟‌باز هم مرگ بر او باد ،‌چگونه طرحي افكند ،‌آنگاه نگريست ،‌سپس روي ترش كرد و پيشاني در هم كشيد ،‌سپس روي گردانيد و گردنكشي كرد ،‌گفت :‌اين ، جز جادويي كه ديگرانش آموخته اند ،‌هيچ نيست ،‌اين جز سخن آدمي ،‌هيچ نيست .
قرآن ،‌قبلاً‌ اين سخن را چنين تعليل مي كند :‌
(كلاّ انّه كان لآياتنا عنيدا،‌)‌14
هرگز چنين نيست ،‌او با آيات ما ،‌سر ستيز داشت.
كتاب خدا با چنين آياتي به ما مي فهماند كه شخص سركش ،‌ستيزه جو ،‌حسود و متكبّر ،‌در صورتي كه اين گونه صفات در دلش جاي گير شود ،‌به حق اقرارنخواهد كرد ،‌حتي اگر نسبت بدان يقين يابد . خداوند مي فرمايد :
(‌و جحدوا بها و استيفنتها انفسهم ظلماً و علوّاً‌ فانظر كيف كان عاقبه المفسدين )‌15
با آنكه در دل ،‌به آن يقين آورده بودند ،‌ولي از روي ستم و برتري جويي انكارش كردند . پس بنگر كه عاقبت تبهكاران چگونه بود ؟‌
قرآن چهرۀ دو گروه را براي ما مي نگارد :‌ گروهي كه دلي پاك دارند ‌،تهي از ستيزه جويي و خود محوري كه در جستجوي حق و حقيقت هستند و اين آيات در حق آنها نازل شده است :
(و اذا سمعوا ما انزل الي الرّسول تري اعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ يقولون ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشّاهدين . و ما لنا لا نؤمن بالله و ما جاءنا من الحقّ و نطمع ان يدخلنا ربّنا مع القوم الصّالحين )‌16
چون آنچه را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند و حقيقت را دريابند ،‌چشمانشان پر از اشك شده و مي گويند :‌اي پروردگار ما !‌ايمان آورديم ،‌ما را نيز در زمرۀ شهادت دهندگان بنويس . چرا به خدا و اين آيين حق كه بر ما نازل شده است ايمان نياوريم و طمع نياوريم و طمع نورزيم در اينكه پروردگار ما ،‌ما را درشمار صالحان آورد ؟
و گروهي نيز دلي دارند فروبسته و سخت ،‌كه خود محوري و ستيزه جويي و ... آن را تسخير كرده است و قرآن در حقّ آنان مي فرمايد :‌
(و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارهً من السّماء او ائتنا بعذابٍ اليمٍ )‌17
و آن هنگام كه گفتند :‌بار خدايا! اگر اينكه از جانب تو آمده حق است ،‌بر ما از آسمان باراني از سنگ ببار يا عذاب درد آوري بر ما بفرست .
بدين ترتيب ،‌اين سخن پروردگار ،‌روشني مي يابد و توجيه مي شود كه :
(يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتي الله بقلبٍ سليمٍ )‌18
روزي كه نه دارايي سودي رساند و نه فرزند ،‌مگر كسي كه با دلي سالم به درگاه الهي درآيد .
چكيدۀ سخن اينكه ،‌از نگاه قرآن ،‌دل ،‌خاستگاه و جايگاه انديشه ،‌رفتار و گفتار است ،‌و اگر دلي سلامت يافت ،‌انديشه ،‌رفتار و گفتار او هم سلامت مي يابد و اگر پليدي وخطا بدان راه يافت ،‌انديشه نيز پليد مي گردد و رفتار وگفتار نيز به پليدي ميگرايد . لذا خداوند مي فرمايد :
(قل كلّ يعمل علي شاكلته )‌19
بگو هر كس بر طريق خويش عمل ميكند.
چه نيكو سروده شاعر پارسي گوي : از كوزه همان برون تراود كه در اوست .
اين بود اندكي از بسيار و قطره اي از اقيانوس كه البته ذكر همين مقدار براي اثبات مقصود ما بسنده مي نمايد .

2 سنت
دلايل از طريق سنت ،‌بسيار است كه ما تنها پاره اي از آنها را بيان مي داريم :‌
موسي بن جعفر (ع)‌ به نقل از پدرانش به نقل از اميرمؤمنان (ع)‌ روايت مي كند كه فرموده است :
"انّ رسول اللّه 0صلّي الله عليه وآله – بعث سرّ يه فلما رجعوا قال : مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر ،‌قيل :‌يا رسول الله و ما الجهاد الاكبر ؟ قال :‌افضل الجهاد من جاهد نفسه الّتي بين جنبه ."20‌
پيامبر اكرم (ص)‌گروهي را براي جنگ فرستاد و چون باز گشتند ،‌فرمود ،‌مرحبا به قومي كه جهاد اصغر را به پايان بردند و جهاد اكبر بر ايشان باقي مانده است . عرض شد : يا رسول الله !‌جهاد اكبر كدام است ؟‌فرمود :‌جهاد با نفس . سپس فرمود : برترين جهادگر ،‌كسي است كه با نفسي كه ميان دوپهلوي اوست ،‌به جهاد برخيزد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"طوبي لعبد جاهد لله نفسه و هواه و من هزم جند هواه ظفر برضي الله ،‌و من جاور عقله نفسه الاماره بالسّوء بالجهد و الاستكانه و الخضوع علي بساط خدمه الله تعالي فقد فاز فوزاً عظيما و لا حجاب اظلم و اوحش بين العبد و بين الرّب من النّفس و الهوي و ليس لقتلهما في قطعهما سلاح و اله مثل الافتقار الي الله و الخشوع و الجوع و الظّمأ بالنّهار و السّهر بالّليل ،‌فان مات صاحبه مات شهيداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الي الرضوان الاكبر . قال الله عزّوجلّ : (و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنين .) 21 "22
خوشا به حال كسي كه در راه خدا ،‌با نفس و هوي و هوس خود به جهاد برخاست و هركه سپاه هوي و هوسش را شكست دهد به خشنودي خدا دست يافته است و هر كه نفس امّارۀ به سوء او ،‌با تلاش و خضوع بر بساط خدمت الهي ،‌همنشين عقلش گردد،‌به رستگاري عظيمي دست يازيده است و ميان بنده و خدا ،‌پوششي تاريكتر و وحشت زاتر از نفس و هوي و هوس نيست و جنگ افزاري براي گسستن و ريشه كن كردن آن دو ،‌همچون ابراز فقر و خشوع به درگاه الهي و گرسنگي و تشنگي در روز و بي خوابي و شب زنده داري نيست و اگر كسي چنين بميرد ،‌شهيد مرده است و اگر چنين بزيد و استقامت ورزد ،‌سرانجامش رضوان اكبر خواهد بود . خداوند مي فرمايد : "كساني كه در راه ما مجاهدت كنند ،‌به راههاي خويش هدايتشان مي كنيم ،‌و خدا با نيكوكاران است ."‌
امام موسي بن جعفر عليه السلام مي فرمايد:
"يا هشام ... و جاهد نفسك لتردّها عن هواها ،‌فانّه واجب عليك كجهاد عدوّك ،‌قال هشام ،‌فقلت له :‌فايّ الاعداء اوجبهم مجاهده ؟ قال – عليه السّلام : اقربهم اليك و اعداهم لك و اضرّهم بك و اعظمهم لك عداوه و اخفاهم لك شخصاً مع دنوّه منك ."23
اي هشام... با نفس خود بكوش تا او را از هوي و هوس بازگرداني كه اين از اعمالِ واجبي بر تو است ،‌همچون جهاد با دشمنت . هشام مي گويد :‌به او عرض كردم :‌جنگ با كدام دشمن واجبتر است ؟‌امام (ع)‌ فرمود:‌آن دشمن كه به تو نزديكتر و بر تو ستيزه گرتر و زيانمندتر و حقدآلودتر است كه با وجود نزديكيش به تو ،‌بر تو پنهانتر و پوشيده تر است .
"روي في بعض الاخبار انّه دخل علي رسول الله – صلّي الله عليه وآله : رجل اسمه مجاشع فقال :‌يا رسول الله كيف الطريق الي معرفه الحقّ‌؟‌فقال – صلي الله عليه و اله :‌معرفه النّفس ،‌قال :‌يا رسول الله فكيف الطّريق الي موافقه الحقّ ؟‌قال : مخالفه النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي رضا الحقّ ؟ قال :‌سخط النّفس ،‌فقال :‌يا رسول الله فكيف الطّريق الي وصل الحقّ ؟‌قال : هجر النفس ‌،،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي طاعه الحقّ ؟قال : عصيان النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي ذكر الحقّ ؟قال :‌نسيان النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي قرب الحقّ ؟قال : التباعد من النّفس ،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي انس الحقّ ؟،‌فقال : يا رسول الله فكيف الطّريق الي ذلك ؟قال :‌الاستعانه بالحقّ علي النّفس ."24
در برخي خبرها رسيده است كه مردي بر پيامبر (ص)‌داخل شد كه مجاشع ناميده مي شد . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به شناخت حق مي رسد ؟ پيامبر(ص)‌فرمود : شناخت نفس .عرض كرد :‌يا رسول الله !كدام راه به همسويي با حق مي رسد ؟‌فرمود :‌ناهمسويي با نفس .عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به خشنودي حق ،‌ختم مي شود ؟‌فرمود :‌خشم نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به حق ،‌پيوند مي دهد ؟‌فرمود : رها كردن نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه ما را به طاعت حق مي رساند ؟‌فرمود :‌نافرماني از نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به ذكر حق ،منتهي مي شود ؟‌فرمود :‌به فراموشي سپردن نفس . عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به قرب حق ،‌ختم مي رسد ؟‌فرمود :‌دوري از نفس . ‌ عرض كرد : يا رسول الله !‌كدام راه به انس و الفت با حق ،منجر مي شود ؟‌فرمود :‌وحشت از نفس . عرض كرد : يا رسول الله !چگونه مي توان به اين مراتب رسيد؟‌فرمود: با ياري جستن از حق بر نفس .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه پيامبر (ص)‌ فرموده است :
"طلب العلم فريضه علي كلّ مسلم و مسلمه و هو علم الانفس ."25
جستن علم ،‌فريضه اي است براي هر مرد و زن مسلمان و اين همان علم نفس است .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"انّ الله عزّوجلّ خصّ رسله بمكارم الاخلاق ،‌فامتحنوا انفسكم فان كانت فيكم فاحمدوا الله و اعملوا انّ ذلك من خير ،‌و ان لا تكن فيكم فاسئلو الله و ارغبوا اليه فيها ،‌قال : فذكرها عشره ‌:‌اليقين و القناعه و الصّبر و الشّكر و الحلم و حسن الخلق و السّخاء و الغيره و الشّجاعه و المروه "26
همانا خداوند عزّ و جلّ پيامبران خود را به مكارم اخلاقي اختصاص داده است ،‌پس خود را بيازماييد ،‌اگر ان را در خود يافتيد ،‌خداي را سپاس نهيد و بدانيد كه اين از خير است و اگر در خود نيافتيد آن را ،‌از خداي بخواهيد و در به دست آوردنش به خداي بگراييد . راوي ميگويد : امام (ع)‌ ده مكرمت را چنين بشمرد :‌يقين ،‌قناعت ،‌صبر ،‌شكر،‌حلم ،‌خوش خلقي ،‌سخا ،‌غيرت ،‌شجاعت و مروّت .
امام صادق عليه السلام به نقل از پدرش و او به نقل از جدّش علي بن الحسين (ع)‌روايت مي كند كه فرمود :‌موسي بن عمران –عليه السلام _ عرض كرد :
"يا ربّ‌ من اهلك الّذين تظلّهم في ظل عرشك يوم لا ظلّ الاّ‌ ظلك ؟
قال :‌فاوحي الله اليه : الطاهره قلوبهم ."27
بار خدايا ‌!هلاكترين كسان در آن روز كه سايه اي جز سايۀ تو نيست و تو در ظلّ عرش،‌بديشان سايه مي بخشي ،‌كيانند؟ خداوند بدو وحي كرد كه :آنان كه دلي پاك دارند .
روايات با چنين مضموني به حدّ‌ تواتر معنوي رسيده است و هر كه بخواهد مي تواند به :بحارالانوار 28 ،‌اصول كافي 29 ،‌وسائل الشيعه 30 و جز آن مراجعه كند .
ما به همين مقدار بسنده مي كنيم و تنها برخي روايات را بيان مي داريم كه در موارد خاص رسيده است :‌
امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه امام باقر عليه السلام فرموده است :
"العزّ رداء الله و الكبر ازاره فمن تناول شيئاً منه اكبّه الله في جهنم ."31
عزّت ،‌جامه مقام كبريايي ،‌و كبريا پوشش خداست و هر كه چيزي از آن بر ستاند ‌،خداوند او را به رو در جهنّم در فكند .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"من تعصّب عصّبه الله بعصابه من نار ."‌32
هر كه تعصّب ورزد ‌،خداوند پيشاني بندي از آتش بر او بندد .
پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:
"الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب "‌33
حسادت ،‌حسنات را فرو مي بلعد ،‌چنان كه آتش ،‌هيزم را مي بلعد .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"دخل رجلان المسجد ،‌احدهما عابد و الاخر فاسق ،‌فخرجا من المسجد و الفاسق صدّيق و العابد فاسق . و ذلك انّه يدخل العابد المسجد مدلاّ بعبادته يدلّ بها و تكون فكرته في ذلك و تكون فكره الفاسق في التّندّم علي فسقه و يستغفر الله عزّوجلّ ممّا صنع من الذّنوب ."‌34
دو مرد به مسجد در آمدند ،‌يكي از آن دو ،‌عابد و ديگري فاسق بود . آن دو از مسجد برون شدند در حالي كه شخص فاسق ،‌صدّيق بود و شخص عابد ،‌فاسق . بدين ترتيب كه عابد به مسجد در آمد در حالي كه همه را به عبادت خويش توجّه مي داد و پيوسته در اين انديشه بود ،‌در حالي كه شخص فاسق از فسق و تبهكاريش پشيمان بود و از گناهان خود ،‌طلب آمرزش مي كرد .
امام ابوالحسن عليه السلام مي فرمايد:
"انّه ذكر رجلاً‌ فقال :‌انّه يحبّ الرئاسه . فقال :‌ماذئبان ضاريان في غنم قد تفرّق رعاؤها باضرّ في دين المسلم من الرئاسه ." 35
كسي ،‌فردي را نزد حضرت نام برد و عرض كرد كه او رياست دوست است . حضرت (ع)‌فرمود :‌دو گرگ درنده درميان گله اي كه شبانان آن رفته باشند ،‌زيانمندتر از رياست طلبي در دين شخص مسلمان نيست .
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
"ملعون من ترأس ،‌ملعون من همّ بها ،‌ملعون من همّ بها نفسه ."36
نفرين بر كسي كه رياست را بر خود بربندد ،‌نفرين كه به رياست همّت گمارد ،‌نفرين بر كسي كه خود را بدان مصروف دارد .
اين نمونه اي از روايات رسيده پيرامون پلشتيها بود .
ما پاره اي از اين روايات را ‌،جايگاه خود خواهيم آورد ،‌چنان كه رواياتي را – به خواست خدا – پيرامون فضائل در آينده خواهيم آورد .

3 . اجماع
سخنان رسيده در ضرورت پاكسازي نفس و سرشتينه كردن فضائل از پيشينيان و پسينيان ،‌بسيار فراوان است و هر كه در سخنان اهل دل نظر كند ،‌در مي يابد كه وجوب تهذيب نفس در ميان آنها ،‌در اسلام ،‌نه از ضروريات ،‌كه از بديهيات است ما به عنوان نمونه ،‌برخي از آنها را مي آوريم .شيخ الرئيس در اشارات مي گويد :"كيفر براي خطاي نفساني – آن گونه كه خواهي دانست – همان بيماري است براي جسم كه از پرخوري حاصل مي آيد و آن لازمه اي است از لوازم آنچه اوضاع گذشته كه گريزي از وقوع آن و پيامدهايش نبوده ،‌اقتضا داشته است ،‌امّا كيفري كه به جهت ديگري از مبدأ آن ،‌از بيرون حاصل مي آيد ، سخن ديگري است ."37
خواجه نصير الدين طوسي – قدس سرّه – در شرح اين سخن چنين مي گويد :‌"اين گونه كيفر ،‌براي نفس انساني به سبب ملكات پليدي حاصل مي آيد كه در جان او رسوخ يافته است و گويي از درون ذات او ،‌ برمي خيزد كه همان آتش برافروخته اي است كه بر دل چيره مي گردد . ولي اگر آيات رسيده پيرامون وعيد در كتب الهي بر ظواهر آن حمل گردد و اقتضاي اعتقاد به كيفري جسماني را دارد آن گونه كه در تفاسير و اخبار توصيف شده ،‌از بيرون بر پيكر خطار كار وارد مي شود ."شيخ نيز به همين نكته چنين اشاره مي كند:‌"امّا كيفري كه به جهت ديگري از مبدأ آن ،‌از بيرون حاصل مي آيد ،‌سخن ديگري است ." 38
شيخ بهايي – قدّس الله روحه – مي گويد :‌برخي از صاحبدلان گفته اند :"مارها وعقربها و آتشهايي كه در قبر و قيامت نمود مي يابد ،‌همان اعمال زشت و اخلاق نكوهيده و باورهاي باطلي است كه در اين نشأه به چنين شكلي ظهور مي يابد و جامه اي چنين بر پيكر مي كند ‌،چنان كه روح و ريحان و حور و ثمرات ،‌همان اخلاق پاك و اعمال صالح و باورهاي حقي است كه با اين جامه در اين جهان رخ نمود است و با اين نام ،‌ناميده شده است ، چه ،‌يك حقيقت با تفاوت جاهاي گوناگون ‌،چهره هايي ديگرگون مي يابد ‌،و در هر جا زيوري مي يابد و در هر نشأه جامه اي بر تن مي كشد . گفته اند : اسم فاعل در اين آيۀ شريفه : (يستعجلونك بالعذاب و انّ‌ جهنّم لمحيطه بالكافرين .) 39 به مفهوم استقبال نيست ،‌چنان كه مقصود آن باشد كه جهنّم در نشأت ديگر ،‌آنها را در بربگيرد –چنان كه مفسّران ظاهري گفته اند – بلكه حقيقت آن ،‌همان مفهوم حال است و پلشتيهاي خلقي و عملي و اعتقادي در همين نشأت ،‌آنها را در برگرفته است و. بعيه همان جهنّمي است كه در نشأت آخرت ،‌به شكل آتش و عقرب و مار بر ايشان هويدا خواهد شد ."40
صدرالمتألهين در اسفار مي گويد :‌"دگرگوني نفس ،‌از نشأت طبيعي دنيا به نشأت اخروي و دگرگونيِ آن بر حسب ملكات و اوضاع ‌،كه چهره اي اخروي دارد ،‌خواه حيواني باشد يا جز آن ،‌يا نيكو و درخشان ونوراني ويا زشت و تباه و تاريك و درنده نما و بهيمي و به هر روي ،‌با چهره هاي متفاوت ،‌همگي برخاسته از اعمال و افعال دنيوي است كه اين چهره ها و هيئتها را پديد آورده است اين سخن ،‌مخالف تحقيق نيست ،‌بل امري ثابت شده در پرتو برهان است ،‌كه نزد پيشتازان كشف و شهود ،‌محقّق است و از صاحبان شرايع حق و ديگر اديان به دست مي آيد و ظاهر نصوص قرآني و احاديث نبوي بر آن دلالت دارند ."41
او در جاي ديگري از اسفار مي گويد :"گفتار و رفتار ،‌مادامي كه وجودشان در محدودۀ حركات و جان ،‌مايه هايِ‌هستي بخش است ،‌بهره اي از ماندگاري و پايداري ندارند،‌ولي همين كه كسي كاري كند يا سخني بر زبان راند ،‌اثر آن بر نفسش پيدا مي شود و حالتي قلبي پديد مي آيد كه زماني باقي مي مانَد .هر گاه رفتارها و گفتارها تكرار شوند ،‌اين آثار در نفس ،‌استواري مي يابند و همين احوال به ملكه تبديل مي شوند . چه تفاوت ميان ملكه و حال ، بسته به شدّت و ضعف است ،‌و شدّت در كيفيت ،‌به حصول صورتي جوهري منجر مي شود كه مبدأ همين كيفيّت است . همچون حرارت ضعيف ذغال كه هر گاه شدت يابد، چهرۀ آتشين سوزاني به خود مي گيرد . چنين است كيفيت نفساني كه هر گاه شدت يابد به ملكه اي استوار – يعني صورتي نفساني – بدل مي شود كه خاستگاه آثاري است مختص بدان و در پرتو آن ‌،‌به آَساني و بي هيچ درنگ و زحمتي ،‌فعل هماهنگ با آن ‌، از آدمي سر مي زند و بدين ترتيب ملكه سازندگي و مبدأ دستاوردهاي علمي و عملي پديدمي آيد . اگر نفس آدمي درگام نخست ،‌اين اثر پذيري از افعال را نمي داشت و اين اثر روز به روز در او نيرو نمي گرفت ،‌هيچ كس نمي توانست از سازندگي علمي و عملي برخوردار گردد و تأديب و تعليم براي كسي فايده مند نمي افتاد و تمرين دادن كودكان در كسب مهارتها ،‌ديگر سودي د ربر نداشت ...
اين شكل استوار نفساني كه در روز رستخيز ،‌نمود مي يابد ،‌همان است كه در عرف حكمت ،‌ملكه ناميده مي شود ،‌زيرا آنچه نزد ما محقّق است ،‌آن است كه ملكات نفساني در برخورداري از نعمت يا رسيدن به كيفر ،‌ به صورتهايي جوهري و ذاتهايي قائم مي گردند كه فعال در نفس اند ... "42
فيثاغورث كه از بزرگترين حكيمانِ‌ پيشين است ‌،مي گويد :" تو داراي رفتار ،‌گفتار و انديشه اي گوناگون هستي و از هر حركت فكري يا گفتار يا رفتاري ،‌صورتي روحاني يا جسماني براي تو ظهور مي كند ،‌اگر اين حركت ،‌غضبي باشد ،‌مادّه اي خواهيد گشت براي شيطان كه در زندگي ،‌تو را مي آزارد و پس از مرگ تو ‌،پرده اي مي شود براي ديدن نور ،‌و اگر اين حركت ،‌عقلي باشد ،‌ملكي مي گردد ‌،كه از همنشيني آن دردنيا ،‌مسرّت مي يابي و در آخرت در جوار الهي و سراي كرامت او ره مي يابي ."43
غزالي مي گويد :"‌اگر به خويشتن مشغولي ،‌جز به علمي مپرداز كه به حسب مقتضيات حالت ،‌بر تو واجب است ،‌و نيز به وابسته هاي علم ،‌اعمّ از اعمال ظاهر مثل آموختن نماز و طهارت و روزه و مسئله مهمّي كه همگان از آن غافلند . علم ،‌صفات قلب و عوامل ستوده و نكوهيدۀ‌ آن است ،‌چه آدمي از صفات نكوهيده اي همچون حرص وحسد و ... بر كنار نيست و اينها همه از مهلكات است وكنار گذاشتن آن از واجبات ."44
شهيد ثاني –قدّس سّره – در منيه المُريد مي گويد:" تزكيۀ نفس بنا به اجماع مسلمانان واجب عيني است ."45
او. در جاي ديگري مي گويد :"...آنچه مهمتر و شناخت آن ضرورتي تر و پي آن بودن و رقابت ورزيدن در به كف آوردنش ،‌سترگ¬تر مي باشد ،‌پاكسازي نفس از پلشتيهاي اخلاقي است ."46
فيض – قدس سره – مي گويد :" نرمي در كشاندن دل به سوي علمي كه براي زندگي جاودان ،‌فايده مند است ،‌مهمتر است از نرمي دركشاندن دل به سوي علمي كه جزتندرستي سودي در بر ندارد ."47
او در جاي ديگري مي گويد :"‌خداوند مي فرمايد كه مشركان نجس هستند ،‌تا هشداري باشد براي انديشه ها در اينكه پاكي ونجاست تنها به ظواهر محسوس ،‌محدود نيست . يك مشرك ،‌ممكن است جامه و پيكري پاك داشته باشد ولي گوهره اي نجس دارد ،‌يعني درونش به پلشتي آلوده است ، و نجاست ،‌عبارت است از آنچه بنده بايد از آن دوري گزيند و پلشتيهاي صفات باطني براي دوري گزيدن مهمترند ،‌چه آنها در حال حاضر ، ‌ناپاك و براي آينده نابود كننده اند از همين روي ،‌پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:"فرشته به خانه اي كه در آن سگ است در نيايد ." و دل نيز خانه اي است كه جايگاه نزول ملائك و مهبط آثار ايشان و سراي آرام گرفتن آنها ،‌و صفات پليدي ،‌همچون خشم ،‌شهوت ،كينه توزي ،‌حسادت ‌،خودمحوري ،‌خودبيني و نظاير آن سگهايي هستند كه پيوسته پارس مي كنند و فرشته به هر كجا كه در آيد ،‌سگستاني خواهد بود ... در آخرت ،‌چهره ها تابع معاني خواهند بود و بر معاني غلبه خواهند داشت و به همين سبب ،‌هر كس به چهرۀ معنوي خود برانگيخته خواهد شد و آنكه آبروي ديگران را از هم مي درد ،‌چونان گرگي دوان ،‌و متكبّر به چهرۀ پلنگ ،‌و رياست طلب به چهرۀ شير .و اخبار بسياري در اين پيرامون رسيده است و عبرت ديده وران بر آن گواهي مي هد."48
محقّق نراقي –قدس سره – مي گويد:" فضايل اخلاقي از عوامل رهايي بخشي است كه به سعادتِ جاودان مي رساند و رذايل اخلاقي از عوامل نابود كننده اي است كه موجب نگون بختي ابدي به شمار مي آيد . پس تخلّي از عامل دوم و تحلّي به عامل نخست از اهم واجبات است .پس هر عاقلي بايد در به دست آوردن فضايل اخلاقي ...و دوري گزيدن از پليديهاي اخلاقي ‌،سخت بكوشد ... و اگر در اين راه كوتاهي كند ،‌هلاكت ابدي او را دريابد ."49
نراقي در جاي ديگر مي گويد :‌" كسي كه بر طاعات ظاهري مراقبت دارد و توجّهي به دل خويش نمي ورزد ‌،همچون چاه خشكي است كه ظاهر آن گچ است و درونش گند ،‌همچون گورستانهايي كه ظاهري آراسته و دروني عفن دارند ،‌يا چونان خانه اي تاريك كه بيرون آن چراغي نهاده شده و اين چراغ به بيرون آن پرتو افشانده است و درون آن ،‌همچنان تاريك مانده ،‌يا مانند برزگري كه بزري كاشته و آن روييده است و در كنار آن ،‌گياه هرزي سر بر آورده است كه اين بذر را به تباهي كشانده و برزگر در صدد بر مي آيد بذر را با ريشه كن كردن آن گياه بذر ‌،پاكسازي كند و سر آن را قطع ميكند و قيچي مي زند و ريشۀ آن را همچنان تقويت مي كند و مي روياند . اخلاق نكوهيده در دل ،‌رستنگاه گناهان است و هر كه دل خويش را از آن نزدايد ،‌طاعات ظاهري هم براي او كمال نيابد ."50
سيد شبّر مي گويد :" طلبيدن آن (تهذيب نفس )‌برهمۀ مسلمانان واجب است و در پرتو آن ،‌مي توان به سرور پيامبر و خاندان پاك او تأسّي جست . اخلاق حسنه ،‌رهايي بخش است و اخلاق سيّئه ،‌شرنگي كُشنده است ،‌و دور كننده از جوار خداي عالميان كه صاحبش را در زمرۀ‌شيطان ملعون جاي مي دهد . بيماريهاي دل و نفس كه به دين زيان مي رساند ،‌زيانمندتر از بيماريهاي جسماني است ،‌زيرا اين يكي ‌،زندگي جسم را تباه مي كند و آن يكي ،‌حيات جاويد را از آدمي مي ستاند ،‌و آموختن چنين طبّي ،‌واجب كفايي است ،‌در حالي كه آموختن آن طب ،‌واجب عيني است ."
محقّق نراقي –قدس سره – مي گويد :" و به حكم محكم عقل و نفس مستفيض نقل ،‌به هريك از افراد سالكان منهج رشاد و طالبان طريق ارشاد ،‌لازم است كه اولاً ،‌ا زآينه گيتي نماي دل ،‌رنگ رذايل و بعد از آن ، ادهم همّت به صوب تجّمل به حلل فضايل مايل سازد ،‌چه ، بدون تخليه ،‌تحليه مسير نشود و انعكاس نقش حبيب ،‌در نفس خبيث ،‌صورت نبندد."52
او در جاي ديگري مي گويد :" آلام و بيماريهاي روح ،‌عبارت است از اخلاق ذميمه و صفات رذيله كه موجب هلاكت و بدبختي روح است و او را از درك لذّات روحانيه و رسيدن به سعادات ابديه باز مي دارد ."53
امام خميني – قدس سره – مي گويد :"‌و از بالاترين و والاترين حوزه هايي كه لازم است به طور همگاني مورد تعليم و تعلّم قرار گيرد ،‌علوم معنوي اسلامي از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله – رزقناه الله و ايّاكم –كه جهاد اكبر مي باشد ."54
ايشان –قدس سره –مي گويد :" ... جهنم با اعمال و كردار زشت انسان ،‌روشن مي گردد .اين اعمال بشر چموش است كه آتش افروزي مي كند ،‌فرمود :"‌جزنا و هي خامده – از جهنم گذشتيم در حالي كه خاموش بود " ،‌اگر بشر با اين اعمال و كردار خويش ،‌آتش نيفروزد ‌،‌جهنّم خاموش است . باطن اين طبيعت ،‌جهنم است ،‌اقبال به طبيعت ،‌اقبال به جهنّم است . وقتي انسان از اين جهان به جهان ديگر رخت بربندد و پرده ها پس برود ،‌مي فهمد كه : (ذلك بما قدمت ايديكم .)‌،‌ (و وجدوا ما عملوا حاضرا .) تمام اعمالي كه در اين دنيا از انسان سر مي زند ،در آن جهان ديده و در برابروي مجسّم مي گردد : (فمن يعمل مثقال ذّره خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّهً‌ شرّاً يره .) ،‌تمام اعمال و كردار و گفتار انسان در جهان ديگر منعكس مي گردد ،‌گويي از زندگي ما ،‌فيلم برداري مي شود و در آن جهان نشان داده خواهد شد و قابل انكار نخواهد بود .همۀ اعمال و حركات ما را علاوه بر شهادت اعضا و جوارح ،‌به ما نشان خواهند داد :" قالوا انطقنا الله الّذي انطق كل شيء .)‌در مقابل خداوند كه همه چيز را ناطق و گويا قرار داده ،‌نمي توانيد اعمال زشت خود را انكار كنيد ."55
علامۀ‌طباطبايي در ذيل آيۀ‌ شريفۀ : (ثمّ لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربّنا ما كنّا مشركين .)‌56 چنين مي گويد :" دروغ گفتن و سوگند دروغ آنها به روز رستخيز كه همچون اين آيۀ‌: "‌يوم يبعثهم الله جميعاً‌فيحلفون له كما يحلفون لكم .)‌57 كه بارها د ركلام الهي آمده است ،‌براي رسيدن به اغراض فاسد يا پوشاندن حق – چنان كه به وسيلۀ دروغ در دنيا چنين مي كنند – نيست ،‌زيرا خانۀ‌ آخرت،‌ سراي پاداش است ‌،‌نه كاروكسب ،‌ولي از آنجا كه خوگرفته اند با سوگندهاي دروغ و سخنان تزوير آلود و فريفتن ،‌از خطرها و مهلكه ها رهايي يابند ،‌ملكۀ دروغ د رجانشان ريشه دوانده ،‌و هر ملكه اي كه در جهان ريشه دواند،‌نفس ناگزير به تقاضاهاي آن پاسخ مي دهد ،‌چنان كه انسان بد زبانِ ناسزاگو ،‌هرگاه ملكۀ ناسزا در نفسش پديد آمد ،‌ حتي اگر بخواهد ،‌نمي تواند از آن دست بشويد . انسان مستكبر لجوج و ستيزه گر نيز نمي تواند تواضع به كار بندد ،‌و اگر هم ، زماني در جايي خضوع كند ،‌خضوعي ظاهري و زباني است و درونش البته بي هيچ تغيير و دگرگوني همچنان باقي خواهد ماند ."58
علامه – رحمه الله عليه – در ذيل آيۀ 14 سورۀ اسرا :" اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا ً )‌چنين مي گويد :" «با« در كفي بنفسك ،‌زايده است براي تأكيد ،‌و اصل آن "كفت نفسك " مي باشد ،‌و فعل را مؤنث نياورده ،‌زيرا فاعل مؤنث مجازي است كه تذكير و تأنيث در آن جايز است ."‌59
اين گوشه اي از سخنان مربوط به اين زمينه بود و هر كه به كلمات اهل دل نظر كند در مي يابد كه وجوب پاكسازي نفس در ميان آنها از ضروريات است و گويي در اسلام از بديهيات شمرده مي شود .

4 . عقل
از لابلاي سخنان ما ،‌ بارها اين مفهوم رخ نمود كه وجوب تهذيب نفس و وجوب تخلّق به فضايل ، از امور فطري است و عقل ،‌جداگانه بدان حكم مي كند ،‌چنان كه همۀ عقلا،‌كساني را كه آن را رها مي كنند ،‌سزامند نكوهش ،‌و كساني را كه بدان اهميت مي دهند ،‌سزاوار ستايش مي دانند .
به ديگر سخن ،‌عقل و عقلا حكم مي كنند كه بايد جان مايۀ‌ همۀ پليديها ريشه كن شود ،‌زيرا درخت پلشتي ‌،حقّي جز اين ندارد و درخت فضايل بايد در دل نشانده شود ،‌چه ،‌اين حق درخت نيكويي و نيكي است .
بر اين اساس ،‌روشن مي شود كه همۀ آيات و روايات و سخنان جنبۀ ارشادي دارند و هرگز سخن از اعمال تعبّدي در ميان نيست .
توضيح اين نكته لازم است كه احكام شرعي به امور مولوي ،‌و ارشادي تقسيم مي شوند . مقصود از امور مولوي ،‌همان احكامي هستند كه اساساً از قلمرو عقل بيرون است ،‌همچون وجوب نماز ،‌روزه وحجّ‌، كه به ويژه با اين خصايص و به همين سبب بر اين گونه احكام ،‌امور تعبّدي نيز اطلاق مي شود و مفهوم آن ،‌اين است كه چون عقل ،‌رسالت و دستاوردهاي آن را تصديق كرد،‌اجمالاً نيز تصديق كرده است آنچه به ارمغان آورده ،‌حق است و از هوده يا بيهوده اي برخوردار نمي باشد . اين در حالي است كه حقيقت تفصيلي آن را درك نمي كند و همين است منظور آنها از اينكه ،‌هر چه شرع بدان حكم كند ،‌عقل نيز بدان حكم مي كند ،‌بدين مفهوم كه عقل به واقعيت حكم شرعي به گونه اي اجمالي و نه تفصيلي مي گرايد .امّا امور امضايي ،‌همان احكام شرعي هستند كه ميان عقلا رواج دارند ،‌مانند نشانه ها و راهها ،‌و اصول عقلايي ،‌همچون خبر ثقه و قاعدۀ يد و قاعدۀ اصالت صحّت كه ميان عقلا رواج دارد و اسلام آن را امضا كرده است . اين نشانه ها و قواعد ،‌از يك سو ،‌احكام شرعي و از سوي ديگر ،‌احكام عقلايي به شمار مي آيند ،‌و.به طور كلّي اين امور ‌،احكامي عقلايي هستند كه شرع ،‌آنها را امضا كرده است و شارع مقدّس اصلاً اعمال تعبّدي را در آن ،‌راه نداده است .
امّا احكام ارشادي كه امور ملازمي نيز بدان گفته مي شود ،‌احكامي هستند كه عقل ‌،جداگانه بدان حكم مي كند و حقيقت آن را در مي يابد و مصالح و مفاسدش را درك مي كند ،‌همچون وجوب فرمانبري از خدا و پيامبر و امامان –عليهم السلام – و نظير زيبايي عدالت و زشتي ستمگري و ضرورت عدالت پيشگي و جامۀ عدالت بر تن كردن و كنار نهادن ستم و جامۀ ستم بر تن نكردن . عقل در درك اين امور ،‌اساساً به شرع نيازي ندارد . پس اگر شارع مي فرمايد: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم .)60
از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولي الامر خويش فرمان بريد .
يا اگرمي فرمايد : ( انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ايتاي ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي .)61
خداوند به شما دستور مي دهد كه عدالت را در پيش گيريد و نيكي كنيد و به خويشانتان برسيد و از تردامني و كار زشت و تجاوز باز مي دارد ،‌ نكته اي در بر ندارد ،‌مگر تأكيد حكم عقلي و رهنمون شدن به سوي آن ،‌بي هيچ تعبّدي و اين است مفهوم آنچه مي گويند :" هر چه عقل بدان حكم كند ، شرع بدان حكم مي كند /" يعني ضروريات عقلي و امور فطري و امور مستقل عقلي ،‌همان اموري هستند كه شرع بدان حكم و انكار آن از سوي احدي ،‌مفهومي ندارد ،‌و اگر شارع هم از آن سخن به ميان مي آورد ، تنها تأكيد و ارشادي است به آنچه عقل بدان باور دارد
بر اين اساس ،‌از آنجا كه همۀ فضايل و رذايل و آنچه از آنها بر مي آيد از امور اخلاقي است و همگي از امور فطري و ازامور جداگانۀ عقلي ،‌خداوند فرموده است :‌
(و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها وتقويها .) 62
و سوگند به نفس و آن كه نيكويش بيافريده ‌،سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام كرده است .
پس ،‌شارع اساساً در آن چيزي بنيان ننهاده است . اين همان است كه عقل آن را در مي يابد و بدان حكم مي كند ‌،و اين رهنمودي است به سوي همين دريافت .اگر خداوند مي فرمايد :
(يوم لا ينفع مال ولا بنون الاّ من اتي الله بقلبٍ سليمٍ.)‌ 63
روزي كه نه مالي سود رساند و نه فرزندي ،‌مگر آنكه با دلي سالم به درگاه الهي در آييد .
نكته اي نيست مگر آنچه عقل بدان حكم مي كند .
اگر قرآن ،‌جامعه را تقسيم بندي مي كند و چهرۀ گروهي را چنين ترسيم مي فرمايد :
(و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارةً من السّماء او ائتنا بعذابٍ اليمٍ .) 64
و هنگامي كه گفتند : بار خدايا! اگر اين كه از جانب تو آمده ‌،حق است ،‌بر ما از آسمان سنگ بباران يا عذابي دردناك بر ما فروفرست .
و دربارۀ گروهي مي فرمايد :
(و اذا سمعوا ما انزل الي الرّسول تري اعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحق .)65
و هر گاه بشنوند آنچه را كه بر رسول نازل شده ،‌ چشمان آنان را مي بيني كه ا زآنچه از حق دريافته اند ،‌آكنده از اشك مي گردد .
اين نيز چيزي نيست مگر رهنمودي به سوي آنچه عقلِ ضروري و فطري ،‌بدان حكم مي كند . اگرپيامبر اكرم (ص) پس از بازگشت آن گروه مي فرمايد :" خوشا به حال كساني كه جهاد اصغر را به جاي آورده اند و جهاد اكبر بر ايشان باقي مانده است ." و به ايشان عرض مي شو.د كه مقصودشان از جهاد اكبر چيست ؟ و ايشان در پاسخ مي فرمايد : "جهاد با نفس ."66 و اگر امام صادق عليه السلام مي فرمايد:"به بهشت در نيايد هر كه در دلش اندكي كِبر باقي مانده باشد "67 و اگر پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:"بر حذر باشيد از حسادت ،‌كه حسادت ،‌حسنات را مي بلعد ، چونان كه آتش هيزم را مي بلعد ." 68 همگي به دور از اعمال متعبّدانه هستند و ارشاد رهنمودِ صِرف مي باشند . اگر علما چنين باور يافته اند كه پاكسازي نفس از اوجب واجبات و از امور ضروري است ،‌دراجماع آنها تعبّدي نهفته نيست ،‌بل به امري باور يافته اند كه عقل ،‌جداگانه بدان حكم مي كند.
برآيند سخن اين است كه ،‌بنيادي ترين دليل در تهذيب نفس و وجوب سرشتينه شدن اخلاق به فضايل و وجوب آن دسته از امور اخلاقي كه از فضايل سر مي زند و حرمت آنچه از امور اخلاقي رذايل برون مي تراود ،همان عقل سليم و فطري و ضروري است و بس .دلايل كتاب و سنت و اجماع ‌،تنها جنبۀ ارشادي دارد و اساساً استقلالي بر آن مترتّب نيست و تنها تأكيد و تنبيه و ارشاد ،‌در خود دارد . پس مطلق بودن اين دلايل يا مقيّد بودن آنها و عموميت و خصوصيتشان و گستردگي و محدوديتشان ،‌پيرو عاملي است كه بدان ارشاد مي كند و آن چيزي نيست جز عقل مستقل.
از اين روي ،‌ما هم اينك نه درصدد كندوكاو پيرامون قوّت سند روايات و ضعف آن ،‌كه درصدد بيان مدلول روايات از نگاه درستي و نادرستي آن هستيم .پس روايتي كه بر حسب مدلول ،‌قوي باشد و با اعتبار ،‌آن را نقل خواهيم كرد ولو سندي ضعيف داشته باشد ،‌و روايتي كه چنين نباشد ،‌از نقلش كناره خواهيم گرفت ،‌اگر چه سندي صحيح داشته باشد . اين است شيوۀ ما در نقل روايات و سخنان ، چنان كه شيوۀ سلف صالح نيز در اين علم ،‌همين بوده است .
ظاهراً آنها اين راه را به سببي كه ما گفتيم پيموده اند . به سبب آنچه برخي از صوفيان نادان در اثبات مقصود ،‌براي بازداشتن مردم از پليدي و كارهاي ناپسند و تخلّق به فضايل و تشويقشان به انجام واجبات و مستحبّات ،‌جايز مي دانستند كه مي توان سخنان احتمالاً يا حتي قطعاً دروغ را نقل كرد .
همۀ اينها اگر نسبت صحيحي هم داشته باشند ،‌تنها خرافه اي هستند خلاف اخلاق كه شرع مقدّس از آنها مبراست . اگر گفته مي شود نقل روايات ضعيف در چنين مقامي از باب تسامح در ادّلۀ سنن است از آن روست كه فراگيري روايات قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن به مستحبّات اختصاص دارد و در برگرفته شدن موضوع موردنظر ما در آن ،‌اشكال كامل دارد .
اين چكيده اي بود از تفصيل ،‌وگستردۀ سخن در علم اصول ،‌كاويده مي شود.

پی نوشتها


1. قرآن،شمس /9-10
2. قرآن،شعرا /88-89
3. قرآن،جمعه /2
4. قرآن،مائده /15-16
5. هدايت در قرآن ،‌گاهي به مفهوم هدايت تكويني است وگاهي به معناي هدايت تشريعي و گاهي به معناي عنايت خاص الهي ،‌مثل (الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين .)كه چنين هدايتي مورد نظر است .
6. قرآن،طه /14
7. قرآن،عنكبوت /47
8. قرآن،بقره /183
9. قرآن،توبه /103
10. قرآن،اعراف /58
11. قرآن،ابراهيم /24-26
12. قرآن،شمس / 9-10
13. قرآن،مدّثّر /18-25
14. قرآن،مدّثّر / 16
15. قرآن،نمل / 14
16. قرآن،مائده /83-84
17. قرآن،انفال /32
18. قرآن،شعرا /88 -89
19. قرآن،اسرا/84
20. بحارالانوار ،‌ج 70 ،‌ص 65 ،‌باب 45 ،‌ح 7
21. قرآن،عنكبوت /69
22. بحارالانوار ج70 ، ص 69 ،‌باب 45 ،‌ح 15
23. همان ، ج 78 ،‌ص 315 ،‌باب 25 ‌، ح 1
24. همان ،‌ج 70 ،‌ص 45 ، باب 45 ،‌ح 23
25. همان ،‌ج 70 ،‌ص 67 ،‌باب 45 ،‌ح 14
26. اصول كافي، ج 2 ،ص 56 ،‌باب المكارم ،‌ح 2
27. بحارالانوار ج 69 ،‌ص 391 ،‌باب 38 ،‌ح 67
28. همان ،‌ج 69تا 78
29. اصول كافي ج 2
30. وسايل الشيعه ‌،ج 11
31. اصول كافي ج 2 ،‌ص 309 ،‌باب الكبر ،‌ح 3
32. همان ، ج 2 ،‌ص 308 ،‌باب العصبيه ، ح 4
33. بحارالانوار ج 73 ،‌ص 257 ،‌باب الحسد ،‌ح 30
34. اصول كافي ج 2 ،‌ص 314 ،‌باب العجب ،‌ح 6
35. همان ، ج 2 ‌،ص 297 ،‌باب طلب الرئاسه ‌،ح 1
36. همان ،‌ج 2 ،‌ص 298 ‌،باب طلب الرئاسه ،‌ح 4
37. الاشارات و التنبيهات ،‌ج 3 ،‌ص 328
38. همان ،‌ج 3 ،‌ص 330
39. قرآن،عنكبوت / 54
40. بحارالانوار ج 7 ،‌صص 228-229
41. اسفار ،‌ج 9 ،‌ص 4
42. همان ،‌ج 9 ،‌صص 290 – 294 ،‌فصل 12
43. همان ‌،ج 9 ،‌صص 290 -294 ، فصل 12
44. احياء العلوم ،‌ج 1 ،‌ص 66
45. منيه المريد ‌،ص 55
46. همان ،‌ص 55
47. محجه البيضاء، ج 1 ،ص 7
48. همان ،‌ج 1 ،‌ص 110
49. جامع السعادات ،‌ص 41
50. همان ،‌ج 1 ،‌ص 42
51. الاخلاق ،‌ص 3
52. معراج السعاده ،‌س 4
53. همان ، ص 11
54. وصيتنامه سياسي –الهي امام (قدس سره )
55. جهاداكبر ،‌ص 206
56. قرآن،انعام /23
57. قرآن،مجادله /18
58. الميزان ،‌ج 7 ،‌ص 51
59. همان ،‌ج 13 ،‌ص 56
60. قرآن،نسا/59
61. قرآن،نحل 90
62. قرآن،شمس /7-8
63. قرآن،شعرا /88-89
64. قرآن،انفال /32
65. قرآن،مائده /83
66. بحارالانوار ج 70 ،‌ص 70 ،‌باب مراتب النفس ،‌ح 7
67. اصول كافي ج 2 ،‌ص 310 باب الكبر ،‌ح6
68. بحارالانوار ج 73 ،‌ص 255 ،‌باب الحسد ،‌ح 26 .