كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شئون حكمت عملي
جلد اول

آيت الله العظمي حسين مظاهري
ترجمة حميدرضا آژير

- ۳ -


فصل دوم موضوع علم اخلاق

موضوع علم اخلاق، اگر چه ظاهراً همان فضایل و رذایل است ، ولی در نفس الامر و واقعیت ، همان انسان است ، چنان که تعداد زیادی از دانشها ، همچون پزشکی ، روان شناسی و جامعه شناسی نیز چنین هستند . برای نمونه ، در دانش پزشکی ، اگر چه موضوع آغازین آن ، تندرستی و بیماری است ، ولی در واقع ، موضوع آن همان انسان است به جهت برخورداری او از تندرستی و بیماری دیگر علوم مربوط به انسان نیز چنین است .

انسان چیست ؟
حقیقت انسان به غایت پوشیده است و او را کسی نشناسد مگر سازنده و آفرینندة او . شناخت و لایه برگرفتن از چیستی انسان ، محور بسیاری از دانشهای کهن و نوین بوده و هست ، و ما پیرامون او به بحث می پردازیم و می کوشیم تا او را در بعد اخلاقی شناسایی کنیم . ما این شناخت را از قرآنی بر می ستانیم که کتاب اخلاق است ، و نیازی به بازگفت ندارد که بحث از انسان ، ناگزیر بحث از آثار او خواهد بود نه حقیقتش . از قرآن چنین پیداست که انسان ، چکیدة جهان هستی است و بلکه باید او را در کمال ، همة وجود دانست و چه نیکو سروده سراینده این اشعار که :
دوائک فیک و ما تشعر و دائک منک و ما تبصر
و انت الکتاب المبین الّذی با حرفه یظهر المضمر
و تزعم انک جرم صغیر و فیک الطوی العالم الاکبر1
درد تو ، در توست و تو در نمی یابی ، و درمان تو ، از توست و تو نمی بینی ، و تو کتاب آشکاری هستی که با حرفهای پوشیدة آن، رخ می نمایی ، و گمان کردی که تو جسمی خُرد هستی ، در حالی که جهانی پهناور در تو پیچیده است .
از قرآن چنین پیداست که :
الف ) انسان جانشین خدا در زمین است ، چنان که خداوند می فرماید:
( انی جاعل فی الارض خلیفه.) 2
همانا ، من در زمین جانشینی می آفرینم .
ب) اینکه انسان ، نماد همة اسما و صفات است . خداوند می فرماید:
( و علّم آدم الاسماء کلّها . )3
خداوند همة اسما را به آدم آموخت .
ج ) اینکه انسان ، روح خداست . خداوند می فرماید:
( فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین . )4
چون ،آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ، در برابر او به سجده بیفتید .
د) اینکه انسان ، مسجود فرشتگان است . خداوند متعال می فرماید:
(فسجد الملائکه کلّهم اجمعون .)5
پس همة فرشتگان به سجده افتادند .
ه) اینکه انسان ، حامل امانت الهی است . خداوند متعال می فرماید:
انّا عرضنا الامانه علی السّماوات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلوماً جهولاً . )6
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ،از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند . انسان ، آن امانت ، بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود .
ظاهراً مقصود از امانت ، همان قلبی است که عرش رحمان است ، و این درجه برای انسان ، شریفترین و بالاترین همة درجات است . از همین رو خداوند در آخر آیه ، از او چنین یاد می کند که : ( انه کان ظلوماً جهولاً ) امّا اینکه انسان ظلوم است ، از آن روست که او ارزش خویش را نمی شناسد و از منزلت خود بهره نمی برد . و امّا اینکه جهول است ، از آن روست که ارزش امانتی را که نزد اوست و او را به مقام لقاءاللّه – با مراتب آن – می رساند ، نمی داند .
این نمونه ای از والایی مرتبه ، ارزش و منزلت انسان بود . فروشدن به جزییات بیشتر ، ما را از چارچوب این علم به موضوع دیگری می کشاند .
پیرامون آنچه با این مقام در ارتباط است ، باید بگوییم که انسان با تحمّل سختیها و پرورش دادن خویش ، می تواند به این منزلتها دست یازد . خداوند می فرماید :
( فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّه اعینٍ جزاءً بما کانوا یعملون . )7
و هیچ کس از آن مایه شادمانی خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده برایش اندوخته شده است .

چرا انسان آفریده شده است ؟
این پرسش نیز از پرسشهای دشواری است که جنجالی برانگیخته ، ولی قرآن در ضمن آیاتی ، پاسخ این پرسش را می دهد و ما تنها به بیان شماری از این آیات بسنده می کنیم . قرآن می گوید که عالم وجود – خواه تکوینی یا تشریعی – برای انسان آفریده شده است . از جمله این آیات ، سخن پروردگار است که می فرماید :
(الم تروا انّ اللّه سخّر لکم ما فی السّماوات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهرهً و باطنهً . )8
آیا ندیده اید که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است ، رام شما که کرده است و نعمتهای خود را چه آشکار و چه پنهان به تمامی بر شما ارزانی داشته است ؟
از همین آیات، این سخن پروردگار است که :
(لقد منّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه . )9
خدا بر مؤمنان ، اِنعام فرمود ، آنگاه که از خودشان به میان خودشان پیامبری مبعوث کرد تا آیاتش را بر آنها بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد .
دلالت این دو آیه و امثال آن بر اینکه تمامی جهان تکوین و تشریع برای انسان آفریده شده ، روی برناتافتنی است . در یک جا قرآن می فرماید که انسان برای عبودیت آفریده شده :
(و ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدونِ . )10
جن و انس را نیافریدم مگر آنکه مرا پرستش کنند .
مقصود ، همان رسیدن به مقام عبودیّت است و از همین رو ، امام (ع) ، جملة "لیعبدونِ " را به "لیعرفونِ " تفسیر فرمود
و در جای دیگر ، قرآن می فرماید که آدمی آفریده شده تا به مقام قُرب رسد . خداوند می فرماید:
(فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه و السّابقون السّابقون اولئک المقرّبون . )11
یکی اهل سعادت است . اهل سعادت چه حالی دارند ؟ دیگری ، اهل شقاوت است . اهل شقاوت چه حالی دارند ؟ گروه سوم ، کسانی هستند که سبقت جسته بودند و اینک پیش افتاده اند ، اینان مقرّبانند .
و در جای دیگر ، قرآن دلیل آفرینش انسان را یافتن کمال می داند . خداوند می فرماید:
(انّا خلقنا الانسان من نطفهٍ امشاجٍ نبتلیه فجعلناه سمیعاً بصیراً . )12
ما آدمی را از نطفه ای آمیخته بیافریده ایم ، تا او را امتحان کنیم . و شنوا و بینایش ساخته ایم .
و در جای دیگر ، قرآن می فرماید که انسان برای وصول به لقاءاللّه ، آفریده شده است .
خداوند می فرماید:
( یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه . )13
ای انسان ! تو در راه دیدار پروردگارت ، رنج فراوان می کشی ، پس او را ملاقات خواهی کرد .
و در جای دیگر می فرماید که خداوند انسان را به سبب رحمت و برای رحمت آفریده است .
خداوند می فرماید:
( الّا من رحم ربّک و لذلک خلقهم.)14
مگر آنهایی که پروردگارت برآنها رحمت آورده و آنها را برای همین بیافریده است.
و در جایی دیگر می فرماید که انسان را برای رسیدن به والاترین قرابت و نزدیکی به خدا آفریده است. خداوند متعال می فرماید:
(یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی نفسک راضیهً مرضیهً)15
ای روح آرامش یافته ! خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت باز گرد .
و در جای دیگر ، خداوند خطاب به حضرت موسی (ع) می فرماید :
(و اصطنعتک لنفسی .) 16
من تو را مخصوص خود تربیت کردم .
یعنی خداوند ، انسان را برای آن آفریده که او را به خویش اختصاص دهد .
کسی که در چنین آیاتی کاوش کند و به باریک بینی پردازد ، درستی آنچه را که در احادیث قدسی آمده است ، درک می کند که "خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی"
همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خویش آفریدم .
این سخن ، اگر چه در نهایت پوشیدگی است ، امّا در عین حال ، به ویژه برای اهل آن ، در کمال وضوح و پیدایی است . چنین لطایف ظریفی ، همچون وجود خداوند سبحان است ، و چه نیکوست این سخن گوینده که :
مفهومه من اعرف الاشیاء و کنهه فی غایه الخفاء
مفهوم او از شناخته ترین چیزهاست و کُنه او در نهایت پوشیدگی و پنهانی است .
چکیدۀ سخن اینکه ، این آیات و مانند اینها ، به ما می فهماند که جهانِ وجود – اعمّ از جهانِ تکوین یا تشریع – برای انسان آفریده شده است و انسان برای خداوند تبارک و تعالی ، و به جان خودم سوگند ، این هدفی چقدر والاست و افتخاری چقدر بالاست !
پس هر کس این منازل را که از جملۀ آنها ، تخلیه و تحلیه است ، بپیماید ، به چنین مرتبه ای نایل آید که جز صاحب بهرۀ کلان ، کسی بدان دست نیابد .
جمع بین آیاتی که به انسان اختصاص دارد
قرآن گاهی انسان را کاملاً می ستاید و او را در میان آفریدگان دیگر ، کاملترین و شریفترین آفریده به شمار می آورد ، چنان که این آیه می فرماید :
( فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین . )17
چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ، در برابر او به سجده بیفتید .
و گاهی او را کاملاً مورد نکوهش قرار می دهد تا جایی که می فرماید :
( والعصر ان الانسان لفی خسر .)
سوگند به زمان ، که آدمی در خسران است . 18
آن که به آیه اوّل نظر کند ، چنین باور می یابد که آدمی فطرتاً خوشبخت است و هر که به آیه دوم نظر کند، باور چنین می یابد که آدمی فطرتاً نگون بخت است ، لیکن سخنِ برخاسته از تحقیق ، آن است که انسان ، بر آمیخته از روح و جسم می باشد ، چنان که خداوند می فرماید:
( و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها . )19
سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .
آدمی از بُعد پیکر ، به غایت ، نگون بخت است ، چنان که خداوند می فرماید:
(انّ النّفس لامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّی .)20
من خویشتن را بی گناه نمی دانم ، زیرا نفس ، آدمی را به بدی فرمان می دهد ، مگر پروردگار من ببخشاید .
خداوند متعال ، دو جنبه ستایش و نکوهش را در یک آیه گرد آورده است . این آیه گواه جمع میان همۀ آیات است :
(لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویمٍ ثمّ رددناه اسفل سافلین . )21
به تحقیق ما آدمی را در نیکوترین اعتدال بیافریدیم ، سپس او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم .
هر که خداوند بدو توفیق دهد و تاییدش کند ، و او بتواند نفس امّارۀ خویش را در اختیار گیرد و او را تربیت کند ، همین نفس ، بُراقی برای معراج او می شود ، و از همین رو ، در بیشتر آیات نکوهیده انسان ، چنین به نظر می رسد که خداوند این چنین آنها را استثنا کرده است :
( الّا الّذین آمنوا و عملوا الصالحات . ) 22
مگر کسانی که ایمان آوردند و کاری شایسته کردند .
و هر کس که خداوند بدو توفیق ندهد و خویش را تربیت نکند ، اندک اندک ، آنقدر سقوط می کند که به فروترین درجات در می افتد و از مشمولان این آیه می گردد که می فرماید :
( انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون . )23
همانا بدترین حیوانات نزد خدا ، کران و لالانی هستند که اندیشه نمی کنند .
پس انسان در پرتو پیمودند منازل توبه ، یقظه ، تخلیه ، تحلیه و تجلیه ، می تواند به مقام لقایی دست یابد که در قرآن بیش از ده بار تکرار شده است .
از قرآن چنین پیداست که نظم و قانون و حتّی حتمیّت نظام سامان یافته و سیطرۀ اراد الهی بر جهانِ وجود ، حاکمیّت دارد ، و لذا خداوند می فرماید:
(فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین . )24
پس به آسمان و زمین گفت : خواه یا ناخواه بیایید . گفتند : فرمانبردار آمدیم .
چنان که خداوند دربارۀ فرشتگان می فرماید :
(لا یعصون اللّه ما امرهم .)25
هر چه خدا ، فرمانشان دهد نافرمانی نمی کنند .
و دربارۀ حیوانات می فرماید :
( ما من دابّهٍ الّا هو اخذ بناصیتها . ) 26
هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه زمام اختیارش را او گرفته است .
لیکن اگر چه آدمی از نظر جسم ، تسلیم آن دوست است ، ولی از نظر روح ، از سایر موجودات استثنا شده است . خداوند می فرماید:
( انّا هدیناه السّبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً . )27
راه را به او نشان داده ایم ، خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس .
این انسان است که خوشبختی و نگون بختی را بر می گزیند ، و او در پیمودن منازل صعودی ، آنقدر آزاد است که می تواند به جایی برسد که جز خدا کسی از آن آگاهی ندارد و به مقامی رسد که جز خدا را نبیند . شاعر می گوید :
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حدّ است مقام آدمیّت
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده مانی به روان آدمیّت
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیّت
چنان که او آزاد است که منازل نزولی را تا جایی بپیماید که خداوند می فرماید:
(اولئک کالانعام بل هم اضلّ .)28
اینان همچون چهار پایانند ، بلکه گمراه تر از آنهایند .
این اختیار ، همان عاملی است که انسان را محور علم اخلاق قرار می دهد همان گونه که او را در تکالیف شرعی و عقلی و فرعی ، متعهّد می سازد .
تفاوت میان انسان ، فرشته و حیوان
تفاوت میان انسان و فرشته آن است که فرشته ، تنها از بُعد معنوی و روحانی برخوردار است ، در صورتی که آدمی ، در کنار بعد معنوی و روحانی ، از بعد مادی و ناسوتی نیز برخوردار است که قرآن آن را نفس امّاره می نامد.
امّا تفاوت میان انسان و حیوان در این است که حیوان ، تنها بُعد مادی دارد ، بی هیچ بُعد معنوی و روحانی . پس فرشته و حیوان ، هر یک تنها یک بُعد دارند و حال آنکه انسان از دو بُعد بهره مند است . این گونه وجودی ، مقتضی آن است که آدمی به تدریج در پی یافتن کمالی کامل باشد ، درحالی که حیوانات و فرشتگان چنین نیستند . خداوند می فرماید:
( و ما منّا الّا له مقام معلوم . )29
و هیچ کس از ما نیست مگر آنکه جایی معلوم دارد .
جبرئیل به سرور ما ، احمد (ص) عرض کرد :
"لو دنوت نمله لا حترقت . " 30
اگر یک سر انگشت دیگر نزدیک شوم ، آتش می گیرم .
چه نیکو سروده شاعر پارسی گوی که :
گفت جبریلا بیا اندر پیم گفت رو رو من حریف تو نیم
همین امتیاز ، مقتضی آن است که آدمی محور علم اخلاق باشد لذا موضوع علم اخلاق ، عبارت است از هر آنچه به تکالیف شرعی و عرفی مربوط می باشد .

تفاوت میان فضایل و رذایل
از مباحث پیش گفته ، آشکار شد که حُسن فضایل و قُبح رذایل ، فطری است . خداوند می فرماید:
( و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها . )31
و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .
همچنین روشن شد که درک فضایل و رذایل ، با علم حضوری است ، نه با علم حصولی، و در این هنگام ، روشن می شود که تفاوت بین فضایل و رذایل ، بسی آشکار است و اشتباهی در آن ، را ه ندارد .
گاهی برخی از فضایل با برخی دیگر در هم آمیخته می شود ، همچون در هم آمیختگی صفت توکّل با تفویض ، و در هم شدگی توکّل با وقف در راه خدا شدن . چنان که برخی از رذایل نیز با برخی فضایل در هم آمیخته می شود ، مانند حسد با غبطه و رقابت با مسابقه و بُخل با قناعت . چنان که برخی از امور اخلاقی با برخی دیگر در هم می شوند ، مانند موارد انفاق با اسراف ، و زهد و کناره گیری با تنهایی .
پس ، علم اخلاق برای پرداختن به این موضوعات و امور تدوین شده است . به خواست خدا ، توضیح هر یک در جایگاه خود به تفصیل خواهد آمد .

نقدی بر نظریه علمای اخلاق
در علم اخلاق ، مشهور است که آدمی سه نیروی : فکری ، شهوی و غضبی دارد ، و حد میانی این نیروهای سه گانه ، همان بنیادهای اخلاق برتر را سامان می بخشد ، همان گونه که افراط و تفریط در این نیروها ، اصول پَست اخلاقی را تشکیل می دهد . حدّ میانه نیروی فکری ، حکمت نامیده می شود و افراط در آن ، جربزه ، و تفریط در آن بلاهت و ابلهی نامیده می شود .
حدّ میانی نیروی شهوی ، عفت نامیده می شود و افراط در آن ، آز ، و تفریط در آن ، خاموشی نام می گیرد .
حدّ میانی نیروی غضب ، شجاعت نامیده می شود و دو طرف ناهنجار آن ، تهوّر و ترس نام می گیرد . از پیوستن این نیروهای سه گانه ، یعنی حکمت و عفت و شجاعت ، نیروی چهارمی شکل می گیرد که در میان علمای اخلاق ، عدالت نامیده می شود و دو سوی ناهنجار آن ، ستمگری و ستمبری نام می گیرد .
گفته می شود که همۀ فضایل از این بنیادهای چهارگانه بر می خیزد ، و همۀ رذایل از اصول هشتگانۀ برخاسته از افراط و تفریط در هر یک از این چهار مورد نشأت می گیرد.
این بود چکیده ای از تفصیل سخن ، و هر کس خواهان شرح آن است ، باید به کتابهای همچون تهذیب الاخلاق ابن مسکویه مراجعه کند .
بر این سخن ایرادهای فراوانی گرفته شده است که برخی از آنها را به شرح زیر می آوریم :
الف ) همانا آدمی آمیخته ای از روح یا همان نفس ناطقه با جسم است .
خداوند در مورد قسمت نفس ناطقه او می فرماید :
(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها . )32
و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرده است .
و درباره جسم او ، که همان نفس امّاره است ، می فرماید :
( انّ النّفس لامّاره بالسّوء الّا ما رحم ربّی . )33
همانا نفس ، آدمی را به بدی فرمان می دهد ، مگر پروردگار من ، ببخشاید .
پس آدمی از نظر روح ، درنهایت والایی و از نظر جسم ، در غایت پستی و سقوط است ، چنان که خداوند تبارک و تعالی می فرماید:
( لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثمّ رددناه اسفل سافلین )34
به تحقیق ، ما آدمی را در نیکوترین اعتدال بیافریدیم ، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم .
پس بر پایۀ قاعده سنخیّت – سنخیّت علّت پیوستن است – همۀ فضایل از روح و همه رذایل از جسم است .
با این بیان ، آیه : " فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین "35
" چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ،در برابر او به سجده بیفتید " با این سخن پروردگار (انّ الانسان لفی خسر ) 36" همانا انسان در خُسران است " قابل جمع است .
پس آدمی که همان خلیفه خداست : ( انّی جاعل فی الارض خلیفه . )37
"همانا من در زمین جانشینی می آفرینم " ، از نظر روح به خدا می مانَد ، و همۀ امور خیر و فضایل ، از همین جهت ناشی می شود ، و از نظر جسم به طاغوت می مانَد ، و همه امور شرّ و رذیلتها ، از این جهت بر می خیزد ، زیرا همه امور خیر برای خدا و از خدا و به سوی خداست و همۀ شرها برای طاغوت و از طاغوت و به سوی طاغوت می باشد . خداوند متعال می فرماید:
( ما اصابک من حسنه فمن اللّه و ما اصابک من سیّئه فمن نفسک .)38
آنچه از نیکویی به تو رسد از خداست و آنچه از بدی به تو می رسد از نفس توست .
آری ، بر پایه این قاعده که نفس در وحدت خود ، شامل همه نیروهاست ، پس همه امور خیر و شر از آن است ، چنان که توحید افعالی نیز همین را برای خداوند اقتضا دارد . خداوند تبارک و تعالی می فرماید :
( قل کلّ من عنداللّه فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثاً )39
بگو همه از جانب خداست . چه بر سر این قوم آمده است که هیچ سخنی را نمی فهمند.
پس آنچه گفته می شود که عفت و شجاعت و عدالت ، از نفس امّاره بر می خیزد و جربزه و نادانی ، از نفس ناطقه ، سخنی در نهایت سبکسری و پوچی است .
ب) همه فضایل ، ملکه هایی از جنس مقولات بالتّشکیک هستند که بالقوّه در نفس ناطقه موجود می باشند و رفته رفته نیرو می گیرند و تبلور می یابند ، تا جایی که آدمی با پرداختن به تمرینات دینی و دریافتهای عملی ، متخلّق به اخلاق الهی می گردد . خداوند سبحان می فرماید :
( یا ایّتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی ربک . )40
ای نفس مطمئنه ! به سوی پروردگارت باز گرد .
پس نباید آن را حدّ وسط افراط و تفریط دانست ، بلکه هر چه رتبه اش فزونی گیرد و ظهور و تبلورش نیرومند گردد ،حُسن و فضل آن نیز رو به فزونی می نهد و هر چه هم در مراتب ، کاستی یابد ، آن را از" فضیلت " بودن ، بیرون نمی برد .
چنان که همۀ رذیلتها نیز ، ملکه هایی از جنس مقولات بالتّشکیک هستند که بالقوّه در نفس اماره موجود می باشند و رفته رفته آنقدر خطر ساز می شوند که آدمی به اخلاق چهارپایان و درندگان متخلّق می گردد .
خداوند می فرماید:
(انّ شرّ الدّوابّ عنداللّه الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون . )41
همانا بدترین حیوانات نزد خداوند ، کران و لالانی هستند که اندیشه نمی کنند .
این با رفتارهای شیطانی و هوسهای نفسانی حاصل می گردد ، و میان این دو ، فاصله ای دراز دامن است ، و هر یک ضدّ دیگری به شمار می آید و چیزی نمی تواند آن دو را کنار هم گرد آورد .
پس آنچه گفته می شود که : تهوّر ، افراط شجاعت ، و ترس ، تفریط شجاعت است ، سخن پذیرفته ای نخواهد بود .
ج) نفس ناطقه در پرتو عبادات دینی و تمرینات و ریاضتها ، قوّت می یابد و می تواند بر نفس امّاره چیره شود و آن را از افراط و تفریط باز دارد و تعدیلش کند . این همان تقوایی است که مراتب آن نیز از مقولات بالتّشکیک می باشد ، و این چنین برای نفس ، هنگامی ملکه عدالت پدید می آید که می تواند در پرتو آن ، به واجبات عقلی و دینی همت گمارد و از محرّمات عقلی و دینی روی برتابد .
اینها همه ، اموری مسلّم به شمار می آیند ، لیکن این راهی نیست که علمای اخلاق آن را پیموده اند . زیرا تسلّط بر قوّه شهوی ، جزء ملکه عفّت ، و تسلّط بر نیروی خشم ، جزء ملکه شجاعت ، و چیرگی بر نیروهای حیوانی و انسانی ، جزء ملکه عدالت می باشند ، و گویی در باور این جماعت ، میان تقوا و ملکه های برتر ، آن هنگام در هم آمیختگی پدید آمده که تقوا ، ملکه برتر نامیده شده ، و البته میان این دو ، تفاوتی فاحش است.
این چکیده ای بود از تفصیل ، و اطالۀ کلام در این مقوله خستگی¬زا و ناخوش برای آدمی خواهد بود .

حسن و قبح عقلی
گاهی "حُسن " و "قُبح " گفته می شود و مقصود گوینده از آن ، نواقص و کمالات نفسانی است . چنان که گفته می شود ، علم ، حُسن است و جهلِ مرکّب ، قبیح و دادگری ، حُسن است و بیدادگری ، قبیح است .
اشکالی در این نیست چون حُسن و قُبح به این مفهوم ، از واقعیّات و امور امریه نفسانی هستند ، و به دیگر سخن ، این دو از توصیفات و اخباریات به شمار می آیند و به این مفهوم ، موضوع علم اخلاق قرار می گیرند .
گاهی حُسن و قُبح گفته می شود و مقصود گوینده از آن ، هنجار و ناهنجار نفسانی است . چنان که گفته می شود زیبایی یا صدای زیبا ، حُسن است و زشتی و صدای آزار دهنده ، قبیح است .
اشکالی در این نیست که این دو به این مفهوم نیز ، موضوع علم اخلاق باشند . لیکن سخن بر سر این است که آیا این دو ، از واقعیّات و توصیفات واقعی هستند یا از اعتباریات که در واقع ، چیزی ما به ازای آنها نیست ؟
گاهی گفته می شود که حُسن و قُبح از اعتباریات می باشند . این عدّه ، سخن خود را چنین توجیه می کنند که سلیقه ها گوناگون است و ناگزیر باید یک چیز نزد شخص یا گروهی حَسَن باشد و نزد دیگران قبیح ، ولی این توجیه ، سست و نارساست و هنجار و ناهنجار در اینجا ، چونان قضایای طبیعی است نه قضایای حقیقی . پس افراد ، مورد نظر نیستند و آنچه مطرح است نوع انسان است .
نظیر همین اشکال ، در امور فطری نیز گفته شده که پاسخ آنها نیز ، همان است . کوتاه سخن اینکه حُسن و قُبح به این مفهوم نیز از واقعیات و توصیفات واقعی و نفس الامریه هستند .
گاهی نیز حُسن و قُبح گفته می شود و مقصود گوینده از آن ، ستایش و نکوهش است . مثلاً گفته می شود ، اخلاق نیکو ،حسن و ستوده است و اخلاق بد ، قبیح و نکوهیده ، یا بُخل ، قبیح و نکوهیده است و بخشش ، حسن و ستوده است ، یا شجاعت ستوده و ترس ، نکوهیده است .
اشکالی در این نیست که این دو نیز ، موضوع علم اخلاق باشند ، چنان که اشکالی در این نیست که به این مفهوم ، از اعتباریات و انشائیاتی به شمار آیند که ما به ازای خارجی ندارند . لیکن احکامی عقلی نیز در میان است ، و به سخن آشکارتر ، این عقل است که حکم می کند ، شجاعت ، ستوده است و باید آدمی بدان متصف گردد و ترس ، نکوهیده است و انسان را نسزد که بدان توصیف شود .
گاهی حُسن گفته می شود و مقصود از آن ، مصلحت است ، و قُبح گفته می شود و مقصود از آن ، مفسده است . چنان که گفته می شود یاری رساندن به تهیدستان ، حسن است و در آن مصلحتی نهفته ، و خوردن مال دیگران قبیح است و مفسده ای در خود دارد . لیکن چنین پیداست که این بخش ،بخش جداگانه ای نیست ، بلکه به یکی از بخشهای سه گانه پیش گفته باز می گردد .
لا محاله، یاری رساندن به کم توشگان ، حسن است ، زیرا کمالی در خود نهفته دارد و با فطرت همسوست و عقل آن را می ستاید و برای آن پاداش قائل می شود و حکم می کند به اینکه ، کاری سزامند انجام شده است : و اینکه خوردن مال دیگران ، نقصان است و موجب رمندگی نفس می شود که عقل آن را زشت ، تلقی می کند و آن را سزامند کیفر می داند . پس درنگی باید ، اگر برای حُسن و قُبح مفهوم چهارمی نیز فرض شود ، این مفهوم نیز موضوع علم اخلاق خواهد بود .
چکیدۀ سخن اینکه ، موضوع علم اخلاق، همان است که عقل و عقلا آن را با مفهوم حسن فضایل ، یا آنچه از آن بر می خیزد ، پسندیده قلمداد می کنند ، و به بیان دیگر ، این همان اخلاق و امور اخلاقی است و چنین است ، آنچه عقل و عقلا آن را با مفهوم قبح رذایل یا آنچه از آن جان می گیرد ، ناپسند می شمارند .
پیشتر گفته آمد که موضوع علم اخلاق، انسان است با رذایل و فضایلش . پس موضوع علم اخلاق، انسان خواهد بود با صفات کمالیه و ناقصه او ، با صفات همسو با سرشت یا ناهمسو با آن ، و یا صفات ستوده یا نکوهیده به همراه صفات برخوردار از مصلحت یا مفسده .

حرکت به سوی حق تعالی
انسان سیری به سوی خداوند تبارک و تعالی دارد . خداوند می فرماید:
( یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه .)42
ای انسان ! تو در راه پروردگارت رنج فراوان می کشی ،پس او را ملاقات خواهی کرد .
(انّ الی ربّک الرّجعی )43
هر آینه بازگشت به سوی پروردگار توست .
(و انّ الی ربّک المنتهی ) 44
و در پایان راه همه ، پروردگار توست .
(انّا للّه و انّا الیه راجعون .)45
همانا ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم .
آدمی در این سیر ، به بُراقی نیاز دارد که همان جسم و بُعد مادی اوست ، البته مشروط بر آنکه بر آن چیرگی یابد و آن را مرکبی راهوار گرداند ،چنان که نیازمند توشه و شتر نیز هست که همان توبه و یقظه می باشد . خداوند می فرماید:
(و تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقوی . )46
و توشه برگیرید که بهترین توشه ها ، پرهیزگاری است .
او به چراغ نیز نیازمند است که همان قرآن می باشد . خداوند می فرماید:
(هذا بصائر من ربّکم )47
این حجتهایی از جانب پروردگارتان است .
(قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین )48
و از جانب خدا ، نوری و کتابی صریح و آشکار بر شما نازل شده است . او همچنین در این راه ، نیازمند برداشتن موانع است و مانعی سخت تر و راهگیرتر از رذایل وجود ندارد . خداوند می فرماید:
(و قد خاب من دسّّیها .)49
و زیان برد هر که نفس خویش را آلوده کرد .
(انّا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً فهی الی الاذقان فهم مقمحون ، و جعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشیناهم فهم لا یبصرون . )50
ما بر گردنهایشان تا زنخدان ، غلها نهادیم ، چنان که سرهایشان به بالاست و پایین آوردن نتوانند . در برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری ، و بر چشمانشان نیز پرده ای افکندیم تا نتوانند دید .
چنان که آدمی در این مسیر به هدایتگر نیز نیازمند است ، که قرآن آن را همان امام می داند . و این نکته ای به غایت مهم است که به خواست خدا ، تفصیل آن را بیان خواهیم کرد . در اینجا همین قدر بگوییم که :
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
چنان که خداوند می فرماید:
(و جعلناهم ائمّهٍ یهدون بأمرنا . )51
و آنها را پیشوایانی ساختیم که به امر ما هدایت می کردند .
منظور از "امر "در اینجا ، چیزی نیست مگر افاضات حق تعالی ، چنان که مراد از ضمیر "هم "در "جعلناهم "واسطه های این فیض است .
کوتاه سخن اینکه ، ما در هرامری – به ویژه در سیر به سوی حق تعالی – نیاز به واسطه داریم ، و معقول نیست که کسی بتواند خویش را پاک سازد و فضایل را اخلاق خویش گرداند مگر با چنگ زدن به حلقۀ استوار ولایت .
پس اگر بگوییم ، تهذیب و تخلّق به فضایل ، به واسطه های فیض موکول است ، سخنی گفته ایم که نزد اهلش نیکو به شمار می آید . در زیارت جامعۀ کبیره می خوانیم:
بکم فتح اللّه و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض الا باذنه و بکم ینفس الهمّ و یکشف الضّرّ . )52
به سبب شما ، خداوند گشایش پیش می آورد و به سبب شما ، کارها را به پایان می برد و به سبب شما ، باران فرو می باراند و به سبب شما ، آسمان را نگه می دارد که مباد بر زمین فرو افتد و به سبب شما ، غم از دل بزداید و زیان را باز دارد .
در توصیف حضرت بقیه اللّه – که خداوند گشایشش را به شتاب افکند و روح من و جهانیان فدای خاک پای او باد – آمده است که :
"بیمنه رزق الوری بوجوده ثبتت الارض و السماء ."53
به برکت او ، به مردم ، روزی داده می شود و در پرتو وجود او ،زمین و آسمان پا بر جایند .
این قطره ای از اقیانوس بود از خداوند امید می برم که به من توفیق دهد تا مشتی از این دریا برگیرم .

پی نوشتها


1 . تفسیر صافی ، ج 1 ، ص 58 ، به نقل از امیرالمؤمنان (ع) .
2 . قرآن، بقره / 30 .
3 . قرآن، بقره / 31 .
4 . قرآن، حجر / 29 .
5 . قرآن، حجر / 30 .
6 – قرآن ، احزاب / 72
7 . قرآن ، سجده / 17
8 . قرآن ، لقمان / 20 .
9 . قرآن ، آل عمران / 164
10 . قرآن ، ذاریات / 56 .
11 . قرآن ، واقعه / 8 – 11
12 . قرآن ، انسان / 2 .
13 . قرآن ، انشقاق / 6
14 . قرآن ، هود / 119 .
15 . قرآن ، فجر / 27-28 .
16 . قرآن ، طه / 41 .
17 . قرآن ، حجر / 29 .
18 . قرآن ، والعصر / 1-3
19 . قرآن ، شمس / 7-8
20 . قرآن، یوسف / 53 .
21 . قرآن ، تین / 4-5 .
22 . قرآن ، والعصر / 3 .
23 . قرآن ، انفال / 22 .
24 . قرآن ، فصلت / 11 .
25 . قرآن ، تحریم / 6 .
26 . قرآن ، هود / 56 .
27 . قرآن ،انسان / 3
28 . قرآن ، اعراف / 179 .
29 . قرآن ، صافات / 164 .
30 . بحارالانوار ، ج 18 ، ص 382 ، باب اثبات معراج .
31 . قرآن ، شمس / 7-8 .
32 . همان .
33 . قرآن ، یوسف / 53 .
34 . قرآن ، تین / 4-5
35 . قرآن ، حجر / 29 .
36. قرآن، والعصر / 2 .
37 . قرآن ، بقره / 30 .
38 . قرآن ، نسا / 79 .
39 . قرآن ، نسا / 78 .
40 . قرآن ، فجر / 27 – 28 .
41 . قرآن ، انفال / 22 .
42 . قرآن ، انشقاق / 6 .
43 قرآن ، علق / 8 .
44 . قرآن ، نجم / 42 .
45 . قرآن ، بقره / 156 .
46 . قرآن، بقره / 197 .
47 . قرآن ، اعراف / 203 .
48 . قرآن ، مائده / 15 .
49 . قرآن ، شمس / 10 .
50 . قرآن ، یس / 8-9 .
51 . قرآن ، انبیا / 73 .
52 . مفاتیح الجنان ، زیارت جامعۀ کبیره .
53 . مفاتیح الجنان ، دعای عدیله .