حسود بايد انجام دهد
آن چه كه حسود در مقام عمل بايد انجام دهد، چيزى است كه در آغاز
بر او بسيار تلخ و ناگوار مى باشد؛ البته دارو تلخ است ولى سرانجام
شيرين دارد. حسود بايد آن چه را كه دلش مى خواهد نكند؛ مثلا اگر دلش مى
خواهد كه از كسى بدگويى كند و رسوايش سازد، دهان خود را ببندد و دندان
بر جگر بگذارد و كلمه اى بر زبان نراند، اگر آزردن كسى را مى خواهد، او
را نيازارد؛ اگر مى خواهد براى نابودى يا سرنگونى كسى كه به وسايلى
متشبث شود، نشود، و به طور كلى خواسته دل را زير پا بگذارد.
من اين سخن را از خود نمى گويم ؛ بلكه گفته رسول خدا(ص) است كه فرمود:
((اذا حسدت فلا تبع
(160)؛ هنگامى كه رشك ورزيدى ، آن را نخواه و در پى آن
مرو)).
راهنمايى رسول خدا(ص)
آن حضرت راه رهايى از حسد را چنين بيان مى كند:
((
و ينجى منه ان يكف الانسان يده و يخزن لسانه و لا يكون ذاغمز على اخيه
(161)؛ از حسد نجات پيدا مى شود در صورتى كه
انسان دست خود را ببندد و زبان خود را نگه دارد و با چشم به سوى برادرش
اشاره نكند)).
حسود بايد از هر عضوى كه مى خواهد به وسيله آن زيان برساند، استفاده
نكند و علت نام بردن اين سه عضو، شايد از اين جهت باشد كه اگر اين سه
عضو تحت اختيار آيد، ديرى نخواهد پاييد كه بيمارى اش خواهد يافت ؛ چون
اصول زيان رسانيدن ، به وسيله يكى ازين سه عضو مى شود.
تسريع در علاج
اگر حسود بخواهد، بيمارى اش زودتر درمان پذيرد و زنگ حسادت را
از دل بزدايد، نقيض دلخواهش رفتار كند و بر ضد تمايلات خويش قدم
بردارد. اگر خواسته دل آن باشد كه كسى را به وسيله ذكر عيب ها و نقايصش
رسوا سازد، نه تنها خاموشى گزيند؛ بلكه زبان خود را در مدح و ستايش او
به كار برد.
اگر كسى مى خواهد به كسى زيانى برساند، او را كمك و يارى مى كند. اگر
در فكر تنزل مقام كسى است ، در ترفيع او بكوشد. اگر تمايلات او در پى
استهزا و مسخره كردن كسى است ، از او احترام و تجليل كند و نزد ديگران
او را بزرگ جلوه دهد و بدين روش ادامه دهد تا به زودى حسد ريشه كن شود.
اصالة الصحة
ديگر از دستورهاى درمانى حسد، حمل كردن كار هر كس بر صحيح بودن
است . حمل فعل برادر مسلمان بر صحت ، يكى از اساسى ترين اصول تهذيبى و
اجتماعى اسلام است و بزرگ ترين راه براى ايجاد سعادت و خوشبختى براى هر
جامعه بشرى است .
اين دستور، درست در نقطه مقابل حسد قرار دارد و از اقسام معالجه ضد به
ضد است .
پليدى حسد، ايجاب مى كند، كه انسان به هر كس ، سوءظن بَرد؛ درباره هيچ
كس فضيلتى نشناسد؛ براى كسى راستى گفتار و درستى كردار قائل نشود و
اصالة الفساد را درباره هر كس به كار برد.
حسود اگر درست كارى هم از كسى ببيند كه نتواند انكار كند، خواهان آن
است كه به وسيله اى ، آن را بى ارزش كند. عوام فريبى و رياكاريش لقب مى
دهد، يا حمل بر بى شعوريش مى كند، يا مى گويد: از ترس است ، يا تصادف
مى باشد.
درمان حسد، عمل كردن بر ضد اين حالات است كه با ديده خوش بينى به رفتار
و گفتار مردم بنگرد و رفتار مشكوك هر كس را به درستى ، حمل كند.
اصالة الصحه و خوش بينى عملى ، دوستى و صميميت را ميان مسلمانان تضمين
مى كند و هم آهنگى را در ميان ايشان برقرار مى دارد.
بدبختانه اين اصل بزرگ اجتماعى در ميان مسلمانان فراموش شده است و
نقيضش جاى آن را گرفته است ؛ حتى جاى تاءسف است كه مسلمانان به كافران
حسن ظن دارند، ولى به خودشان بدگمانند.
نكته قابل ذكر اين است كه راست و درست شمردن گفتار و رفتار، در مرحله
معاشرت ، با عدم اعتماد قلبى منافات ندارد و دو موضوع است كه هر كدام
جاى مخصوصى دارد.
موضوع اصالة الصحه ، رفتار خارجى و معاشرت با مسلمانان است و موضوع
زيرك بودن مؤمن كه ((لا
يلدغ المؤمن من جحر مرتين
(162)؛ مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود))
اعتماد قلبى است كه نبايد گول بخورد و بدون تحقيق ، مال يا ناموسش را
به دست كسى بسپارد.
حرارت ايمان
سومين درمان حسد، حرارت ايمان است ؛ يعنى داغى در راه خدا و
افروخته شدن براى خدا.
به وسيله حرارت ، همه ميكرب ها را مى كشند. آن چه را كه مى خواهند از
آلودگى پاك كنند، در حرارت صد درجه قرار مى دهند تا پاكيزه گردد. آهن
زنگ زده را وقتى بخواهند، از زنگ پاك كنند در آتش مى گذارند. پنبه نسوز
را وقتى كه مى خواهند از چرك پاكيزه كنند، به آتش مى افكنند.
عرب مى گويد: ((آخر الدواء الكى ؛ آخرين دارو،
داغ كردن است )) يعنى پس از آن كه در علاج مرضى
از همه درمان ها نوميد شديد، بيمار را داغ كنيد، كه داغ سرآمد داروهاست
. بيمارى رشك يا ميكروب روحى حسد، بايد به وسيله حرارت ايمان ، داغ شود
تا برطرف گردد و قلب زنگ زده ، براق و درخشنده شود.
اگر داغى ايمان در قلبى راه يافت ، به زودى چرك ها و زنگ هايش را مى
زدايد و آن را تميز و پاكيزه مى سازد.
سابقا اشاره شد كه ضعف ايمان از عوامل رشد حسد است و در برابر آن ، شدت
ايمان ، ريشه حسد را مى سوزاند و آن را خشك كرده ، نابود مى سازد.
كسى كه حرارت ايمان داشته باشد، از ديدن هتك نواميس الهى و شكستن حرم
هاى خدا متاءثر مى شود و مى سوزد و با خود بنا مى گذارد كه براى خدا
قدم بردارد و براى دين فداكارى كند. چنين كسى هدفش دين خواهد بود و بس
. دين را وسيله كسب ثروت ، كسب شهرت يا آقايى ، نفوذ و محبوبيت قرار
نمى دهد، خدمت گزارى به دين را براى خدا مى خواهد نه براى خود.
بهترين سعادتى كه يك مسلمان مى تواند به آن برسد، خدمت گزارى به دين
براى خداست ؛ البته خدمت گزارى به دين يك جور نيست و اقسام مختلفى دارد
و هر كس به نوعى مى تواند به دين خدمت كند.
دعا
چهارمين درمان دعاست . دعا، دست تضرع و زارى به درگاه پروردگار
دراز كردن و در پيشگاه مقدسش ، جبين بر خاك ساييدن و ذات پاكش را
خواندن و درمان خواستن از اوست كه اين بيمارى پليد را شفا عنايت فرمايد
و دل را از زنگ حسد پاكيزه كند؛ چنانكه در كتابش مى فرمايد:
((
و نزعنا ما فى صدورهم من غل
(163)؛ آن چه زنگ در سينه هاشان بود، زدوديم
)).
اگر مسلمانى به راستى به خدا پناه برد، پروردگار مهربان نااميدش نخواهد
كرد؛ چون هيچ درخواست كننده اى از درگاهش بى مقصود بر نمى گردد.
در شرع مطهر اسلام ، دعاهايى از آل محمد (ص) رسيده است كه خواندن آن ها
در صفاى قلب تاءثير دارد و روح را صفا مى بخشد. دعاى مكارم الاخلاق را
از صحيفه امام سجاد(ع) را پيوسته بخوانيد.
دعاكردن ، و خدا را خواندن ، يكى از سعادت ها و توفيقات بزرگ و روزنه
نجات مى باشد. اگر سياه بختى بر كسى چيره شود و تيرگى قلبش را فرا
گيرد، توفيق دعاكردن و خدا را خواندن ، از وى سلب مى شود. بدا به حال
مسلمانى كه بدين پايه برسد!
يكى از بهترين اوقات براى دعا، بعد از نمازهاى پنج گانه است در روايت
است كه پس از هر نماز واجب ، دعايى مستجاب است . اصرار در دعا يكى از
بزرگ ترين توفيقات خداخوانان مى باشد. از اميرالمؤمنين (ع) منقول است :
((كسى كه صد آيه از قرآن را بخواند؛ سپس هفت
مرتبه ياالله بگويد و آن گاه دعا كند، دعايش مستجاب مى شود(164)))
بين الطلوعين و بعد از نماز صبح ، يكى از بهترين ساعات دعاست .
آن چه در گفتار بهداشت از حسد، راجع به زياد خواندن قرآن و حفظ كردن ،
و مانند آن ذكر شد، براى درمان حسد نيز سودمند است و به طور كلى آن چه
كه انسان را به معنويات نزديك كند و از ماديات دور كند، داروى درمان
حسد خواهد بود.
تلقين به نفس
تلقين نيز يكى از راه هاى پيراستن خويش از صفات رذيله مى باشد؛
چنان چه به وسيله تلقين آراستن به صفات حميده نيز ميسور است . حسود مى
تواند به وسيله تلقين ، خود را از حسد پاك كند. راجع به كيفيت تلقين در
جلد اول
(165) سخن رفت و ديگر نياز به تكرار نيست .
تلقين اگر به صورت فرمان دادن بر خويش باشد، فوق العاده مؤ ثر است ؛ به
خصوص اگر هر دفعه اى كه تلقين مى كند، تاءملى كرده ، خود را مطالعه
كند؛ سپس آن حكم تلقين شده را تصديق كند و در دل بگويد:
((من همين جور هستم )) يا
((من ديگر اين جور نيستم )) يا
((حالا خوب شده ام )) در
نتيجه هر دفعه دو تلقين مى شود: يكى با زبان و ديگرى در قلب كه اثر
تلقين زبانى را ادراك مى كند.
آن چه در بهداشت حسد گفته شد، براى درمان آن نيز سودمند است .
نبرد با فساد، حسد نيست
(166)
رفع سوءتفاهم
چون سخن درباره حسد پايان يافت ، بى مناسبت نيست كه رفع
سوءتفاهمى بشود.
كسى گمان نكند كه مبارزه با دستگاه فساد و كوشش در رسانيدن ظالم به
كيفر اعمالش ، حسد مى باشد؛ بلكه نبرد با فاسد و مجاهدت براى كوتاه
كردن دست ستم كاران و انتقام از ظالم پسنديده ترين كارهاست ؛ ولى كسى
كه به چنين اقدامى مبادرت مى كند، بايد با خويش بينديشد كه آيا حقيقتا
اين اقدام بر اثر خيرخواهى براى بشر است ، يا سرّ حقيقى مطلب برخاسته
از حسد است ؛ چون حسود گاهى كارهاى خود را مبارزه با فساد نام مى گذارد
و آن را نبرد با دستگاه فساد مى خواند.
نتيجه اين اقدام آن است كه پاكان و نيكوكارانى كه بخواهند در جهادى
مقدس وارد شوند ضعف روحيه پيدا مى كنند؛ زيرا مى بينند كسانى كه در اين
راه وارد شده اند ، سوابق خوبى ندارند و نيت خوشى از آنان ديده نمى
شود.
يكى از علل دخالت نكردن عده اى از پاكان در انقلاب مشروطيت ، همين بود؛
با آن كه سخن انقلابيون سخنى به جا و درست بود. هنگامى كه در نظر
خردمندان ، گفتار با رفتار چندان تطبيق نداشته باشد، با ديده شك مى
نگرند.
مردمانى كه حسد خود را جهاد مقدس نام گذارده اند، بسيارند؛ چه آنان كه
موفقيت يافتند و چه آنان كه شكست خوردند، گويند از سخنان پادشاه گذشته
است كه ملت ايران ، با ظلم مبارزه نمى كند؛ بلكه با ظالم مبارزه مى
كند؛ يعنى كسانى كه با ظالم از در مبارزه داخل مى شوند، نه براى آن است
كه ظلم را ريشه كن سازند؛ بلكه از آن جهت است كه ظالم را از كار بركنار
كنند و خود بر جاى آن بنشينند.
مطالعه دقيق
پس كسى كه عزم مبارزه با فساد را دارد و خواهان نبرد با ستم
كاران است ، سزاوار است كه خود را دقيقا تحت مطالعه قرار دهد كه آيا
اين اقدام از سوءنيت است ؛ آيا از حسد و جاه طلبى برخاسته است يا از
روى حقيقت و عدالت پرستى و خيرخواهى مردم ريشه گرفته است ؟ زيرا اقدام
در هر صورت يك جور است ؛ تنها تفاوت در علل است و تشخيص آن بسيار مشكل
و دقيق مى باشد.
بسيارى از كارهاست كه اگر با نيت خير باشد كارى است پسنديده و اگر با
نيت شر باشد، كارى است ناپسند. شما به كودك يتيمى كه بر او ولايت
داريد، سيلى بزنيد، اگر به قصد تاءديب باشد، كار نيكى است و اگر به قصد
ديگرى باشد، كار بدى است ؛ اولى خدمت است و دومى جنايت . به بيچاره اى
پولى بدهيد؛ اگر براى خدا باشد و مقصود كمك باشد، زيباست و اگر مقصود
استثمار و استعمار باشد، بسيار زشت است .
نماز، بالاترين عبادت هاست ؛ ولى اگر به قصد ريا انجام شود، باطل است و
گناه .
اگر خواسته باشيم براى توضيح اين نكته مثال بياوريم ، بسيار است ؛
مقصود اشاره اى بود به اين نكته .
اگر كسى پس از تاءمل دقيق تشخيص داد كه اقدامش از روحيه اى فاسد
برخاسته است ، در صورتى كه نتواند نيت خود را خالص كند اگر از مبارزه
دست بردارد، براى خويش سعادتى فراهم كرده است ؛ ولى باز مى گويم كه
خودخواهى مانع از تشخيص نشود و او را گول نزند.
كمك كردن و نيكوكارى كردن اگر مشكوك باشد كه از نيت پاك برخاسته است يا
نه ، انجام دادنش خوب است ؛ چون سود موقتى ديگران در آن است ؛ ولى
مبارزه اى كه مشكوك باشد، نبايد اقدام كرد؛ چون از آغاز زيان كارى است
.
نبرد با فساد در نظر حق
مبارزه با ظلم و بيدادگرى و كفر در نظر خدا بسيار پسنديده است و
خداوند متعال بذل جان را كه از همه چيز عزيزتر است . - در اين راه زيبا
شمرده است . قرآن مى گويد: ((وَ
لا تحْسبنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ أَمْوَتَا بَلْ
أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(167)؛مپنداريد
كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند؛ بلكه آن ها زنده اند،
نزد پروردگارشان روزى دارند)).
خردمندان جهان نيز جانبازى در راه حق را زيبا و پسنديده مى شمارند و
براى فداكاران و از جان گذشتگان - زنده و مرده - مقامى بلند و منزلتى
ارجمند قائل مى شوند. بازماندگان شهيدان را مورد احترام قرار مى دهند،
دولت هايى كه از نيكوكارى دم مى زنند، بازماندگان شهيدان را نشان هايى
مى دهند و براى آنان ماهيانه مقرر مى دارند.
مبارزه با دستگاه فساد و دفاع از حق و عدالت ، هميشه سيرت پاكان و نيك
مردان بوده است ؛ اينان هيچ گاه به فساد، روى خوش نشان نداده اند. اگر
رسول خدا(ص) كوچك ترين موافقتى با دستگاه فساد قريش مى نمود و روى خوشى
به بنى مخزوم و بنى عبدالدار نشان مى داد، پادشاه عربستان و
ثروتمندترين مرد عرب مى شد؛ زيرا قريش آماده بود كه اگر آن حضرت دست از
مخالفت با بت بردارد، هر كدام نيمى از هستى خود را به حضرتش بدهند.
هنگامى كه عبدالله بن عباس و مغيره به اميرالمؤمنين (ع) پيشنهاد كردند
كه براى چند روزى معاويه را در امارت شام بگذارد و او را عزل نكند،
حضرت برآشفت و گفت : محال است كه من فرمانرواى مؤمنين باشم و بگذارم
ستمگرى بر مسلمانان حكومت كند، لذا معاويه را از شام و ابن عامر را از
بصره و ابن سرح را از مصر عزل فرمود.
آرى ، روش پاكان چنين است كه در نخستين روز زمام دارى همت به ريشه كن
كردن ظلم مى كنند.
حسين (ع) اگر با يزيد مخالفت نمى كرد، هر چه مى خواست ، نصيبش مى شد.
امامان (ع) از نخستين تا حضرت عسكرى (ع) اگر با دستگاه هاى فساد و
حكومت هاى اموى و عباسى مخالفت نمى كردند و مى گذاشتند كه آنان به ظلم
و تعدى خود ادامه دهند، هيچ كدام مسموم و مقتول نمى شدند و بخشى از عمر
خود را در زندان ها به سر نمى بردند و با كنده و زنجير، هم آغوش
نبودند.
راست گو كدام است ؟
دو دسته اى كه با هم مبارزه مى كنند، هر كدام نبرد خود را جهاد
مقدس و براى خيرخواهى بشر و ايجاد عدالت نام مى گذارند؛ ولى از
رفتارهاى آن دو دسته مى توان پى برد كه كدام يك راست گو هست ، يا هر دو
دروغ گويند. كدام ، فتح و پيروزى را براى عدالت مى خواهد و كدام براى
جاه طلبى و كشورگشايى . عدالت خواهان و بشردوستان چنينند كه اگر
خيرخواهى و نيكوكارى موجب تاءخير پيروزى و فتحشان گردد، از آن دريغ نمى
كنند؛ زيرا هدفشان نيكوكارى است ، نه فتح ، و فتح را براى نيكوكارى مى
خواهند و بس . در جهاد صفين ، سپاهيان على (ع) بر حسب فرمان آن حضرت
راهى را كه از آن آب مى آوردند باز گذاشتند. معاويه غنيمت شمرد و آن جا
را اشغال كرد و از آب بردن براى سپاه اميرالمؤمنين (ع) جلوگيرى كرد.
ياران على (ع) با حمله اى دليرانه آن جا را گرفتند و لشكر معاويه را
راندند و خواستند نگذارند كه لشكر شام آب ببرد؛ ولى على (ع) فرمود آن
را نبنديد.
در نظر خيرخواهان بشر، شام و كوفه يكى است و دشمن و دوست همانندند،
نبرد آنان براى نشر فضيلت است ؛ نه براى كشورگشايى .
هنگامى كه حسين (ع) - پسر على (ع) - با سپاه حر روبه رو شد، سپاه دشمن
تشنه بود. حضرتش همه را سيراب كرد؛ حتى اسبان و شتران آن ها را از
تشنگى بيرون آورد.
شايد در اثر همين كار بود كه سرانجام ، حرّ بيدار شد و از سپاه دشمن
روگردانيد و به سپاه دوست ملحق گرديد. حرّ از يك طرف آب بستن سپاه يزيد
را بر كودكان رسول خدا(ص) ديد و از طرف ديگر آب دادن حسين (ع) را به
سپاه مسلح دشمن ديده بود، او حرّ بود؛ يعنى آزاد، برده مال و جاه و
مقام نبود.
زير بار ظلم نرفتن
تن به ستم ندادن و زير بار ظلم نرفتن از عالى ترين صفات انسانى
است . ناتوان هر چه ناتوان باشد، بايد زير بار ظلم نرود و بكوشد كه
ظالم را سر جاى خودش بنشاند، تا ريشه ظلم از جهان كنده شود.
اگر ستم كاران دريابند كه در هر زمان كسانى هستند كه با ظلم و بيدادگرى
به مبارزه بر مى خيزند، فكر تعدى و ستمگرى از مغز آنان بيرون خواهد رفت
.
قرآن مى گويد: ((
لا يحِب اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلا مَن ظُلِمَ(168)؛خدا
بدگويى را دوست ندارد مگر از مظلوم )).
خداى از غيبت بيزار است ؛ ولى آن را از مظلوم درباره ظالم ، روا مى
شمرد.
منتقم مظلومان ، خداست كه انتقام بى چارگان و ناتوانان را از قدرتمندان
خواهد گرفت .
يكى از نام هاى روز قيامت ، ((يوم الجزا))
است ؛ يعنى روز سزا. آن روز، روزى است كه هر كس به سزاى عمل خود مى
رسد؛ نيكوكاران پاداش مى گيرند و جنايت كاران كيفر.
زير بار ظلم نرفتن و با ظالم مبارزه كردن و جان در اين راه دادن را عرب
((اباء الضيلم )) مى گويد
و آن را صفت مردان با شهامت و رشيد مى داند و كسانى را كه زير بار
بيدادگرى نرفته اند، ((اباة الضليم
)) لقب مى دهد.
نمونه كامل
اگر خواسته باشيم نمونه كاملى از زير بار ظلم نرفتن و مبارزه با
ظلم كردن را بيابيم ، صفحات تاريخ ، حسين (ع) را به ما نشان مى دهد.
حسين (ع) زير بار بيدادگرى نرفت و جان دادن در شرافت و بزرگوارى را بر
قبول ننگ اطاعت يزيد مقدم داشت .
خودش مى گويد: ((
ياءبى الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنين و حجور طابت و طهرت و اءنوف
حمية و نفوس ابيّة من اءن نؤ ثر طاعة اللئام على مصارع الكرام ؛(169)
خداى خوش ندارد، رسول خدا(ص) و مردم با ايمان و سرشت هاى پاك و پاكيزه
و مغزهاى غيرتمند و روان عالى ، دوست ندارند و بيزارند كه اطاعت پليدان
بر جان دادن كريمان مقدم شود)).
هنگامى كه ابن ابى الحديد رشته سخنش به افرادى مى رسند كه زير بار ظلم
نمى روند، مى گويد:
((و سرور آن ها كسى است كه غيرت و مردانگى را به
مردم آموخت و نشان داد كه مرگ در زير سايه شمشير از زندگى كردن در
خوارى ، برتر است ، همانا ابوعبدالله حسين بن على بن ابى طالب (ع) بود
كه به او امان داده شد كه با يارانش زنده بماند: ولى زير بار چنين ذلتى
نرفت )).
زير بار ستم نرفتن و در برابر ظلم ظالم تسليم نشدن ، درست نقطه مقابل
چاپلوسى و تملق قرار دارد؛ هر قدر آن زيبا و پسنديده است ، اين زشت و
ناپسند مى باشد.
بعضى از مسلمانان امروز، روشى در پيش گرفته اند كه درست نقطه مقابل روش
امام حسين (ع) است ؛ براى يك ساعت زنده ماندن ، آماده اند كه همه گونه
ذلت و خوارى را تحمل كنند. شعار اينان اين است : زندگى هر چند ننگين
باشد از مرگ هر چند با افتخار و سعادت باشد، برتر است ؛ لذا در انجام
دادن اوامر كافران و همراهى با دستگاه فساد، بر يك ديگر سبقت مى جويند.
از آيه اى كه در ستايش پاكيزه دلان ذكر شد(170)
و از حديثى كه در درمان حسد از رسول خدا(ص)(171)
نقل گرديد، استفاده مى شود كه دشمنى با كفار و بيگانگان ، بسيار
پسنديده است و حسد نمى باشد.<