حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۱۷ -


هنگامى كه سپاهيان على (ع) در واقعه جمل ، حمله متقابل را آغاز كردند - كه به فتح كامل منتهى شد - على (ع) محمد بن ابوبكر را خواست و فرمود: خواهرت را درياب كه سپاه عصبانى است ، من از گزند لشكر بر او مى ترسم .
محمد - سردار على (ع) - آمد و شخصا محافظت عايشه را در وسط ميدان جنگ به عهده گرفت . پس از فتح ، على (ع) از عايشه گذشت و با وى از در مهر درآمد و احترام كرد؛ اضافه بر اين شفاعت عايشه ، بسيارى از دشمنانش ‍ را كه در آن واقعه شركت داشتند عفو كرد و به عايشه و يارانش نيكى فرمود؛ در آخر عايشه را با دسته مجللى از زنان رهسپار مدينه ساخت .
اين جوانمردى در تاريخ نظير ندارد، و جز از جوانمردى رسول خدا(ص) سرچشمه نمى گيرد.
دوست داشتن مردم
از دستورهاى مثبت بهداشت از حسد، دوست داشتن مردم و محبت خلق را در دل پروراندن است . اين صفت خود يكى از پاكيزه ترين صفات و شريف ترين روحيات است . اگر شما كسى را دوست داشته باشيد، سعادت او را دوست مى داريد و خيرخواه او مى شويد و همين دوست داشتن ؛ موجب مى شود كه از موفقيت او دلتنگ نشويد، و بر مال يا مقامش حسد نورزيد.
دوستدار، ملاك موفقيت را لياقت نمى پندارد و هر نعمتى را بر محبوب خود شايسته مى شمارد.
بشر دوست ، از خوشبختى انسان افسرده نمى شود چشم او چشم محبت خواهد بود و دست او، دست مهر؛ چون دلش آكنده از مهر و محبت مى باشد، پس حسد را در اين دل راهى نيست .
نمى گويم همه كس را مساوى دوست داشته باشيد؛ بلكه مى گويم همه را دوست داشته باشيد و همان طورى كه مردم با هم تفاوت دارند، دوستى شما نسبت به مردم تفاوت داشته باشد؛ شايستگان را بيش تر دوست بداريد؛ پاكان را پاكيزه تر دوست بداريد؛ خويشان و دوستان را صميمانه دوست بداريد و براى هر كسى در قلب خود جايى باز كنيد.
مى گويند: امروز مردم دوستى ميان عده اى از غربيان معمول شده است ؛ اى كاش همگانى مى شد، و اى كاش اين را برنامه تعليم و تربيت همه قرار مى دادند.
خدمت گزارى
ديگر از دستورهاى مثبت بهداشت از حسد، خدمت گزارى به مردم است .
نيكى كردن و از ديگران رفع بدبختى نمودن و گره زندگى خلق را گشودن و خوش و خرمى براى افراد بشر خواستن ، از پسنديده ترين و برترين صفت ها مى باشد.
خدمت گزارى به مردم وقتى ارزش دارد كه در آن انتظار پاداش نباشد؛ انتظار وكيل شدن يا وزير شدن در آن راه نيابد.
نيكى بر خلق وقتى گران بهاست كه آرزوى مقام پيشوايى در آن نباشد؛ آرزوى نيك نامى در آن نباشد؛ انتظار استفاده هاى ديگر در آن نباشد؛ انتظار تشكر و قدردانى در آن نباشد.
اگر يكى از اين انتظارات در آن باشد، آن را نمى توان خدمت گزارى نام نهاد؛ بلكه تجارت و داد و ستدى است كه بدين صورت درآمده است و خودپرستى موجب شده است كه سوداگرى استفاده جو، خود را خدمت گزار بداند و خويشتن را خادم ملت لقب بدهد و هر كس را مرهون احسان خود بشمارد.
نيكى كردن و منت گذاشتن ، يكى از پست ترين صفت هاست و آن را نبايد نيكوكارى ناميد؛ بلكه بايد آن را بردن آبروى مردم نام نهاد.
كسى كه مى خواهد خدمت گزار حقيقى باشد و سوداگر و خريدار نام و شهرت نباشد و محبوب جامعه شدن را در دل نپروراند، بايد به مردم نيكى كند؛ زيرا نيكوكارى خوب است و خدمت گزارى زيباست ؛ زيرا فضيلت است ؛ زيرا كردارى نيك است .
خدمت گزار حقيقى كسى است كه فضيلت فروش نباشد و نيكوكارى را در معرض بيع نياورد. خوبى را بايد ايجاد كند، به جهت آن كه كار خوبى است ، نه به جهت چيز ديگر؛ چون چيزى بالاتر از خوبى نيست تا انسان خوبى را براى آن انجام دهد.
اگر چيزهايى كه داراى خوبى نيستند، به قصد خوبى انجام شوند، خوب مى شوند؛ ولى خود خوبى ، هدف نمى خواهد؛ زيرا خودش هدف است . خردمندان همه چيز را براى خوبى مى آورند؛ پس خوبى را بايد براى خودش انجام داد.
براى خدا
تنها هدفى كه مى توان براى نيكوكارى و خدمت گزارى به مردم در نظر گرفت ، همانا خداست و بس .
خدا خوب است و خوبى است ؛ خوب بى پايان و خوبى نامتناهى است ؛ پس خوبى براى خوبى انجام شده است و نيكويى براى نيكويى .
خدمت گزارى به خلق بايد براى خدا باشد و روح خدمت گزار بايد بزرگ تر از آن باشد كه از اين مردم كوچك ، انتظار پاداش داشته باشد. او مقامش ‍ ارجمندتر از اين است كه جز خداى بزرگ هدفى داشته باشد.
پاداش خدا، پاداش خدايى است و هزاران بار گران بهاتر از پاداشى است كه خلق مى تواند بدهد.
كجا مردم مى توانند به كسى كه عمرش را وقف خدمت گزارى كرده است ، پاداش دهند؟ حداكثر مى توانند پول يا مقامى به وى بدهند؛ در صورتى كه خدمت گزار چندين برابر آن را به آن ها داده است ، قبل از آن ها داده است و ارزش اين ، خيلى بيش تر است ، خدمت گزاران و نيكوكاران ، سر و كارشان با خداى خويشتن است و جز خدا كسى را شايستگى آن نيست كه به نيكوكاران پاداش دهد. لذتى كه نيكوكار از خدمتش مى برد، به وسيله ميليون ها ثروت به دست نمى آيد.
اثر وضعى
خدمت گزارى و نيكوكارى اثر وضعى دارد. نيكوكار چه بخواهد و چه نخواهد، آن آثار نصيب خود و دودمانش مى شود.
اثر وضعى ، نورى است كه از چراغ نيكوكارى مى تابد؛ چراغ هر جا كه باشد روشن مى كند. چه كسى بخواهد و چه نخواهد.
اثر وضعى ، عطرى است كه گل نيكوكارى مى افشاند و تمايلات بشرى در اين عطرافشانى دخالتى ندارد. مشك هر كجا باشد، مى بويد؛ شاخ گل هر كجا كه مى رويد، گل است .
خدمت گزار از نتايج خدمت گزارى اش بهره مند خواهد شد؛ هر چند دشمن ، قوى باشد و بخواهد جلوگيرى كند؛ زيرا خدا كه نيرومندترين نيرومندان است ، پشتيبان نيكوكاران و خدمت گزاران مى باشد.
خدمت گزارى كه موفق به اصلاح جامعه اى بشود، نخستين كسى كه از آن اصلاح بهره مند مى شود، خود او و دودمان اوست .
خدمت گزارى كه جامعه اى را از فقر و پريشانى نجات داد، نخستين كسى كه استفاده مى كند، خود او و خاندانش مى باشند كه ساليانى دراز از نتايج نيكوكارى ها برخوردار مى شوند.
همان طور كه كارهاى زشت ، واكنش زشت دارد، كارهاى زيبا نيز واكنش زيبا دارد. واكنش كار خوب و نيكو، خوب و نيكوست . بر فرض ، خدمت گزار كوتاه نظر باشد و از خلق پاداش انتظار پاداش داشته باشد؛ بى گمان بداند كه به اين مقصود خواهد رسيد؛ زيرا هنوز مردمى هستند كه روحيه مردمى دارند و قدرشناس خدمت گزاران هستند. هنوز در ميان مردم ، تشخيص ‍ دهنده درست از نادرست و پاك از ناپاك ، بسيار است . هنوز كسانى هستند كه نمك به حرامى را زشت مى شمارند و قدردانى را زيبا مى دانند؛ پس هر كس سعادتى مى خواهد، بايد در راه نيكوكارى قدم بردارد بدون آنكه سخنى بر زبان بياورد و منتى بر كسى بگذارد؛ زيرا آن تجارتى است كه صددرصد سود است و هيچ گونه زيانى ندارد.
خدمت گزارى ، خود به خود نمايان مى شود. نيازى به گفتن و اعلان كردن و مقاله نوشتن در جرايد و سخن گفتن در منابر و راديو ندارد.
نيكوكارى و خدمت گزارى ، دل را پاكيزه مى كند و حصارى معطر بر گرد آن مى كشد كه در آن قلب نازنين ، حسد راه نمى يابد.
خدمت گزار از رسيدن نعمتى به ديگران ، خشنود مى شود؛ زيرا بار خود را به منزل رسيده مى بيند و نقصى را كه هر كسى در زندگى دارد، بارى بر دوش ‍ خود مى داند كه وظيفه مند است آن بار را بردارد.
قدردانى
ديگر از دستورهاى مثبت بهداشت از حسد، قدردانى و سپاس گزارى است . شكر، چه از نعمت هاى آفريدگار باشد و چه از نيكى هاى آفريدگان ، يكى از عالى ترين صفات پسنديده است . شكر راه موفقيت در دو گيتى است .
قدردانى از خدمات و نيكى هاى مردم ، سبب مى شود كه نيكوكارى چندين برابر افزوده گردد و كردار نيك در جهان مستقر شود و زشت كارى و پليدى و نادرستى از ميان برود.
قدردانى گاهى شخصى است ؛ يعنى فردى از كسى كه به او خدمتى كرده است قدر دانى مى كند و گاهى اجتماعى است ؛ يعنى جامعه از خدمت گزارانش قدردانى مى كند.
اين صفت نيك اگر در فرد پيدا شود، محبوب همه خواهد بود و همه خدمت گزار او مى شوند؛ به سوى هر چيزى كه دست دراز كند، هزاران دست پشتيبان او خواهد بود و زودتر از هر كس به مقصود مى رسد؛ پس ‍ قدردان و سپاسگزار، هم موفقيت دارد؛ هم كامياب است ؛ هم محبوب مردم است ؛ هم قدرت در دست اوست .
اگر اين صفت در جامعه باشد كه از خدمت گزارانش قدردانى كند، آن جامعه به زودى به ذروه ترقى و تعالى خواهد رسيد؛ زيرا صدها هزار خدمت گزار جانباز و فداكار براى هميشه پيدا مى كند؛ ولى بدبختانه قدردان ، كمتر يافت مى شود، عده اى مى گويند ما قدردان هستيم ولى دروغ مى گويند يا اشتباه مى كنند.
قدردانى طرق مختلف دارد: كوچك ترين آن ها ذكر خدمات و نيكى ها، و اظهار امتنان از نيكوكار در مجالس و محافل است . در اين باره سخن بسيار است كه مقام ، گنجايش ندارد.
خشنودى از خوشبختى ديگران
ششمين چيزى كه از پيدايش حسد جلوگيرى مى كند، خشنود شدن از خوشبختى ديگران است .
اگر كسى داراى چنين غريزه اى باشد، از خطر آلوده شدن به حسد، آسوده است و كسى كه داراى آن نيست ، مى تواند خود را بدان بيارايد.
پرورش دادن خويشتن بدين صفت پسنديده ، چندان دشوار نيست . آدمى مى تواند خود را جورى تربيت كند كه از خوشحالى مردم ، خوشحال شود و از بد حالى آن ها، بد حال گردد.
در آغاز با سخنانى به خود تلقين كند كه اين حالت به سود خودش مى باشد؛ مثلا بگويد از اين خيرى كه به او رسيده است ، بار من سبك شد و من نيز مى توانم از آن بهره گيرم . در مواقع شنيدن اين خبر، اظهار خشنودى كند و بكوشد كه خشنودى خود را حقيقى كند.
اين موضوع نيز يكى از دستورهاى درمانى حسد مى باشد؛ چون خشنود شدن از رسيدن خيرى به ديگرى ، نمونه پاكيزگى روح است و نخستين قدم براى پاكيزه شدن از پليدى ها و صفات خبيثه و اخلاق رذيله مى باشد.
دستور كلى
بسيار قرآن خواندن ، تاءثير عجيب و فوق العاده اى در پاكيزه نگاه داشتن و پاكيزه كردن روح دارد. حفظ سوره هاى قرآن ، بلكه تمام قرآن ، فوق العاده مؤ ثر است ؛ زيرا شفا و رحمت براى مؤمنان است .
بسيار نماز خواندن نيز نورانيت فوق العاده اى مى آورد. مطالعه كردن فضايل و مناقب محمد و آل محمد (ص) و گفتن و شنيدن آن بسيار مؤ ثر است .
خواندن و مداومت بر ادعيه اى كه از امامان و اولياى خدا رسيده است و صحيفه سجاديه ، بهترين داروى بهداشتى و درمانى از بيمارى هاى روحى است .
پيوسته به ياد خدا بودن و حضرت پروردگار را دائما در پيش چشم ديدن ، يكى از مؤ ثرترين قدم ها براى پاك ماندن و پاك شدن از شر حسد است ؛ زيرا قلب مؤمن عرش رحمان است ، و عرش رحمان منزلگاه شيطان نخواهد شد.
درمان حسد(159)
خطر بيمارى روحى
تلفاتى كه بيمارى هاى روحى براى بشر دارد و خطراتى كه براى جوامع بشرى داشته ، اگر بيش از خطرات و تلفات بيمارى هاى جسمانى نباشد، كمتر نيست ؛ بلكه بيش تر است ؛ ولى بشر از آن غافل است .
تلفات جنگ هايى را كه در تاريخ بشر رخ داده است ، در نظر بگيريد؛ آيا آن ها بيش تر بوده است يا تلفات بيمارى ها و امراض ؟
تلفات دو جنگ جهانى اخير، خواه آنانى كه در ميدان هاى جنگ هاى هوايى و زمينى و دريايى كشته شدند و خواه تيره بختانى كه در خانه هاى خود بر اثر بمباران ها از ميان رفتند و خواه آن هايى كه بر اثر امراض حاصله از جنگ مردند، از بيست ميليون نفر تجاوز مى كند.
چه پول هايى كه مصرف شد! چه آبادانى هايى از بين رفت ! چه انسان هايى تلف شدند!
پيدايش كشتارهاى خونين در تاريخ از امراض روحى است ؛ خودخواهى ، جاه طلبى ، حرص و حسد چند نفر مقتدر و زورمند موجب مى شود كه صدها هزار از افراد بشر به خاك هلاك بيفتد.
آرزوى جهان گشايى كه در سر قدرتمندان مى افتد، بر اثر ابتلا به بيمارى هاى روحى است ؛ مبارزه هاى خونينى كه بشر با دعوت كنندگان به خدا نموده است ، آيا جز بر اثر بيمارى هاى روح بوده است ؟
قتل عام هايى كه دست هاى جنايت كار در تاريخ انجام داده است ، آيا جز بر اثر پليدى روح بوده است ؟
غفلت بشر
در اين صورت تعجب ، از غفلت بشر است كه ساليانه ميليون ها پول صرف مطالعه در بيمارى هاى جسمانى و كشف درمان آن ها مى كند، و هزاران هزار تن به تعليم و تعلم علوم پزشكى جسمانى اشتغال دارند؛ ولى ابدا در فكر بيمارى هاى روحى نمى باشند.
روح بر تن ، فرمانروايى دارد و خصوصيات روان در تن آشكار مى شود؛ چنان كه سلامتى روان در سلامتى بدن دخالت دارد، بيمارى روان نيز در بيمارى تن تاءثير دارد؛ پس براى درمان بيمارى هاى جسمانى هم ، بشر بايد در چاره بيمارى هاى روانى بينديشد.
غفلت بشر از بيمارى هاى روح ، خود يك نوع بيمارى روحى است . تاكنون ديده نشده است كسى چنان كه از بيمارى هاى جسمانى اش شكايت مى كند، از بيمارى هاى روحى اش بنالد و در پى درمان آن ها برود.
اى كاش در كنار دانشكده هاى پزشكى ، رشته اى براى مطالعه در امراض ‍ روان و درمان آن ها تاءسيس مى شد و قدم هايى در اين راه برداشته مى شد.
سخن اميرالمؤمنين (ع)
(( ينبغى يتداوى المرء من ادواء الدنيا كما يتداوى ذوو العلة و يحتمى من شهواتها و لذاتها كما يحتمى المريض ؛ هر كس سزاوار است كه از بيمارى هاى دنيا درمان شود، چنان كه دردمندان درمان مى شوند، و از شهوت ها و لذات دنيا پرهيز كند؛ چنان كه بيمار پرهيز مى كند)).
درمان در بيمارى هاى جسمانى بر دو پايه قرار دارد: يكى استعمال دارو و ديگرى پرهيز يا به تعبير امروز رژيم گرفتن . درمان بيمارى هاى روحى نيز چنين است ؛ از چيزهايى بايد دورى كرد و به چيزهايى بايد نزديك شد.
كسى كه مى خواهد پزشك روان باشد، بايد نخست خود را درمان كند و روان خويش را از آلودگى پاكيزه سازد، آن گاه به درمان ديگران پردازد. روح مانند آب صاف و خوشگوارى است كه هر چه بر آن چيره شود، رنگ آن را به خود خواهد گرفت . اگر صفات رذيله بر او چيره شود، متعفن و گنديده مى شود و اگر صفات حسنه بر او چيره شود، معطر و شيرين گردد.
درمان بيمارى هاى روانى مانند تصفيه اى است كه از آب هاى آلوده و چركين كنند؛ بايد تمام وسايل تصفيه را به كار برند تا تمام كثافت ها و آلودگى هاى آب ، برطرف گردد و ميكرب هاى آن كشته شود. آن گاه قدمى فراتر گذارند و آن آب تصفيه شده را به صورت شربتى گوارا و خوش بو در آورند.
پيراستن و آراستن
پس قدم نخست ، پاكيزه كردن روح از آلودگى ها و پيراستن آن است . كثافات را بايد زدود و ميكرب هاى خبيثه را نابود كرد تا به صورت اول ، يعنى تميز و پاكيزه درآيد.
اگر كسى تشخيص داد كه اندك حسدى دارد و نقطه سياهى در قلبش ‍ نشسته است ، نبايد بگذارد كه اين نقطه ، مانند بيمارى قانقاريا و خال ، رو به افزايش گذارد و همه جا را گنديده و سياه كند؛ بلكه بايد در آغاز بكوشد كه بيش تر نشود؛ مبادا كارى كند كه كمكى به افزايش بيمارى هاى روحى باشد؛ كمك به افزايش بيمارى هاى روحى ، همان انجام دادن تمايلات آن هاست ؛ خواه تمايلات مثبت باشد، خواه منفى ؛ سپس همت كند كه اين نوزاد شوم را در همان حالت جنينى خفه كند و اين نقطه سياه را پاك گرداند.
قدم دوم آراستن است ؛ يعنى روح را آرايش كردن و زينت دادن . آرايش ‍ روح ، صفات پسنديده و كمالات عاليه مى باشد كه بر اثر آن ها روح نورانيت و درخشندگى پيدا مى كند؛ معطر و خوشبو مى شود؛ و جهان را روشن و معطر مى سازد. چنين كسى بايد همت به درمان بيماران روحى بگمارد و از نورانيت خويش به ديگران بدهد.
وظيفه سرپرستان
پدر و مادر نبايد بگذارند كه در كودكان حسد رشد كند، اگر يكى از آن ها را بيش تر دوست مى دارند، نبايد طورى اظهار علاقه كنند كه حسد برادران و خواهران را برانگيزند.
اين خود خطراتى بزرگ در آينده براى آن ها خواهد داشت و شايد همين وسيله تخم دشمنى ميان برادران و خواهران كاشته شود. پس مقصر بدبختى آن ها، پدر و مادر خواهند بود.
نبايد معلمان براى تربيت شاگردان حس رقابت را طورى در ميان آن ها بيدار كنند كه در دل آن ها ايجاد حسد شود؛ بلكه بايد بكوشند دوستى و هم گامى و روح كمك به يك ديگر را در ميان آن ها ايجاد كنند.
شوهرى كه بيش از يك زن دارد و يكى را بيش تر دوست مى دارد، نبايد در حضور ديگرى به وى اظهار علاقه كند، يا رفتارى كند كه افزونى علاقه را آشكار كند، تا حسد تحريك نشود و موجبات بدبختى خود و همسرانش ، بلكه فرزندانش را فراهم نكند. بايد عدالت را در رفتار و كردار خود حفظ كند؛ هر چند كه در دل ، يكى را بيش تر دوست مى دارد.
حسن بيمارى روحى آن است كه همان قدر كه به تمايلاتش ترتيب اثر داده نشود و ضربتى بر آن ها فرود آيد، فورا به تحليل مى رود؛ رشد بيمارى روحى وقتى است كه به تمايلاتش ترتيب اثر داده شود. شايد درمان بيمارى روحى در دقيقه اى انجام شود و يك شبه ره صد ساله برود و شايد هم ساليانى دراز وقت بخواهد و لنگ لنگان به مقصد برسد.
اينك چند راه براى درمان حسد ذكر مى شود كه بعضى از آن ها براى بيمارى هاى روحى ديگر نيز سودمند است .
حسود بايد بداند
نخستين دستور، به تعبير پزشكان قديمى ((معجون )) و به تعبير پزشكان امروزى ((فورمول )) و به تعبير خودمان ، تركيب و آميخته اى است از علم و عمل ؛ يعنى دانستن چيزهايى ، و انجام دادن كارهايى .
حسود، بايد بداند حسادت براى او سودى ندارد؛ نه مقامش را بالا مى برد؛ نه محبوبيتش را بيش تر مى سازد؛ نه زيباترش مى كند و نه محترم تر؛ نه دانشمندترش مى كند و نه ثروتمندتر؛ از امثال ايتاليايى است كه ((حسادت هيچ وقت كسى را ثروتمند نمى سازد)).
حسود بايد بداند كه آن چه كه بر آن رشك مى برد، بر فرض از دست ديگرى بيرون بشود، معلوم نيست كه به دست او بيفتد؛ شايد سومى پيدا شود و آن را بزند و ببرد؛ رنج را او ببرد؛ ولى گنج را ديگرى .
بسيار مى شود كه حسودى براى بيرون بردن نعمتى از كف ديگرى مى كوشد، ولى هنگامى كه نعمت از چنگ او بيرون رفت ، رقيبى تازه كار پيدا مى شود و آن را به چنگ مى آورد؛ پس رفتن به دنبال كارى كه نتيجه اش ‍ مشكوك است ، خردمندانه نيست ؛ بلكه احمقانه مى باشد و نيز حسود بايد بداند اگر اين كوششى كه در بيرون كردن نعمتى از چنگ كسى به كار مى برد، اگر براى رسيدن به مقصدى از مقاصد خودش به كار برد، به همان نتيجه يا بالاتر از آن خواهد رسيد. اگر حسود بر مقامى منحصر به فرد، حسد مى ورزد، چنان چه فعاليتى را در اين راه به كار برد و آن را در ترقى و تعالى خويش صرف كند، واجد مقام و موقعيتى خواهد شد كه كمتر از آن مقام نخواهد بود؛ در نتيجه به مقصود خواهد رسيد بدون آن كه جرمى مرتكب شده باشد. و نيز حسود بايد بداند كه حسد ورزيدن براى او زيان دارد و جز رنج و غم و بيمارى و اندوه و بالاخره مرگ ثمرى ندارد.
ناراحتى درونى براى هميشه آزارش مى دهد، و او را در تب و تاب نگه مى دارد و در زندگى برايش آسودگى باقى نمى گذارد. شاعر عرب چه نيكو سروده است :

يا طالب العيش فى امن و فى دعة   محضا بلاكدر، صفوا بلا رنق
خلص فؤ ادك من غل و من حسد   فالغل فى القلب مثل الغل فى العنق
اى جوياى زندگانى بى خطر و آسوده اى كه تيرگى نداشته باشد، دلت را از تيرگى و حسد، پاكيزه كن ؛ چون حقد و حسد در دل ، همچون زنجير در گردن است .
بلكه زنگار دل ، ناراحت كننده تر از زنجير گردن مى باشد، زنجير فقط اعضايى را كه با آن ها سروكار دارد، ناراحت مى كند؛ ولى تيرگى حسد كه در دل است ، همه اعضا و جوارح را ناراحت مى سازد. چشم حسود از ديدن ، ناراحت مى شود و گوشش از شنيدن و مغزش از دانستن و فهميدن .
حسود بايد بداند كه حسد براى دين و دنيايش زيان دارد.
دشمنى با نعمت هاى خدا و ستيز با بهره مندان از نعمت خدا، بزرگ ترين بدبختى هاست . چنين كسى سزاوار خشم خدا مى باشد. اگر حسد شدت پيدا كند و با بى شعورى آميخته باشد، در خطر انكار عدل خداى خواهد بود.
بالاترين سعادت ها و بزرگ ترين خوشبختى ها، مورد عنايت حق قرار داشتن است . تمام پيغمبران و نيك مردان و خردمندان مى كوشند كه مورد لطف خدا قرار بگيرند؛ و بزرگ ترين شقاوت ها و بالاترين بدبختى ها، مورد خشم و سخط خدا قرار گرفتن است . حسود نادان با كوشش خود، خشم خدا را مى خرد و با دست خويش ، چاه آتشى را مى كند كه خودش در آن مى افتد.
نعمتى را از كف كسى درآوردن ، آيا جز ظلم و ستم است ؟ ظالم و ستم كار، نزد همه عقلا منفور است ؛ پس حسود مى كوشد كه خود را در زمره ستم كاران قرار دهد و خود را منفور خدا و خلق كند و كيفر خداى عادل را براى خويش آماده سازد.
از شما مى پرسيم آيا كوششى بى ثمر كردن ، و هزاران زيان مالى به خويش ‍ رساندن و بى جهت همه كس را با خود دشمن ساختن و كسانى را آماده انتقام گرفتن - كه منتظر روزى باشند كه ضربت خود را فرود آورند - جز بى چارگى و بدبختى است ؟ آيا بالاتر از اين بدبختى مى شود؟
حسود بايد بداند كه اغلب بدانديشان در كار خود موفقيت پيدا نمى كنند. چه اگر موفق شوند، نبايد كسى در جهان داراى نعمتى باشد؛ چون هر كه نعمتى دارد، بدون بدانديش نيست ؛ حتى خود حسود هم بدانديشان و حسودانى دارد!
حسودى كه در حسد خود موفق شود، بايد منتظر انتقام محسود باشد؛ چرا كه او پيوسته در كمين است كه هر جور كه بتواند، انتقام خود را از حسود بگيرد.
بعضى به آن ، انتقام روزگار مى گويند؛ برخى دست انتقام طبيعت مى نامند؛ پاره اى آن را اثر وضعى مى خوانند؛ هر كدام باشد، مقصود يكى است و آن اين است كه گرداننده آسمان و زمين ، اين جهان را ول نكرده است كه هر كس هر چه دلش بخواهد، بكند و بازخواست نشود و به حسابش ‍ نرسند.
هر چند از تعدى حسود، كسى كه آگاه نشود، حسابگر دقيق جهان آگاه است و كيفرش مى دهد؛ اگر امروز ندهد، فردا مى دهد؛ اگر فردا ندهد و چند روزى ستمگر را آزاد گذارد، پس فردا حسابش را مى رسد؛ پس حسود، بسيار بسيار تيره بخت خواهد بود؛ زيرا در حسدش چه موفق بشود، چه نشود، زيان مى بيند.
رشك ورزيدن ، همچون تيرى است كه اگر به سوى دشمن رها شود، با همان شدتى كه به سوى دشمن مى رود، بر مى گردد و بر چشم تيرانداز مى نشيند و كورش مى كند؛ با تير دومى كه مى اندازد قلب خود را آماج قرار مى دهد؛ و با تير سوم ، نقطه اى ديگر از پيكرش را مى درد؛ و با تيرهاى پى درپى ، بدن خويش را قطعه قطعه مى كند، در حالى كه دشمنان ايستاده ، به اين تيرانداز مى خندند كه چرا بر عقل خود نمى گريد!
حسود بايد بخواند
خواندن كتاب حسد بر هر كس لازم است . چه اگر خواننده حسود نباشد، از مبتلا شدن به حسد جلوگيرى مى كند و اگر حسود باشد، راه نجات از شر حسد را به وى نشان خواهد داد.
حسود خود را روسياه مى كند و محسود را روسپيد؛ زيرا محسود مظلوم مى شود و مظلوم مورد عنايت حق باشد و خدا در برابر نعمتى كه از او گرفته شده است ، نعمتى ديگر به او ارزانى خواهد داشت .
محسود از جهت ديگر نيز روسپيدى دارد و آن اين است كه دشمن خود را هميشه در عذاب و سوزش مى بيند. او هيچ گاه آرزوى مرگ چنين دشمنى را نمى كند؛ بلكه خواستار است كه بماند و بسوزد.
حسد بر خلقت ها از قبيل زيبايى ، خوش سخنى ، آواز، طبع شعر، فرزند كسى بودن و مانند آن ، احمقانه ترين كارهاست ؛ زيرا موفقيت كه ندارد، بلكه فقط براى حسود سوختن و افروختن دارد.<