ابليس ، خود را در آتش حسد
سوزاند و براى هميشه از رحمت الهى دور شد و به جهنم رهسپار گرديد.
چه نيكو گفت آن كه گفت : بهره حسود از مجالس مردم ، مذمت است و خوارى ؛
و از فرشتگان ، لعنت است و نفرت ؛ و هنگام مرگ ، هراس است و سختى ؛ و
در روز رستاخيز، كيفر است و رسوايى !
2. ناراحتى هميشگى
ديگر از زيان هاى حسود، ناراحتى هميشگى است .
حسود پيوسته در سوز و گداز است و هميشه در اضطراب ، اندوهناك است و
غمگين ، و ساعتى خوش برايش نيست . عقرب حسد، دمى از نيش زدن به قلب
حسود خوددارى نمى كند.
گويند از امثال فرانسوى است كه : زنگ آهن را مى خورد، و رشك قلب را!
حسود از ديدن نعمت افراد در عذاب مى افتد و همان طور كه نعمت هاى خدا
پايان ندارد، عذاب درونى و آشوب داخلى وى نيز پايان پذير نيست ؛ شاعر
عرب مى گويد:
انى لارحم حاسدى لفرط ما |
|
ضمت صدورهم من الاوغار |
نظروا صنيع الله بى فعيونهم |
|
فى جنة و قلوبهم فى نار |
من به حسودان خود ترحم مى كنم ؛ از بس سينه هايشان پر از آتش كينه است
. آنان رفتارهاى خدا را با من مى بينند؛ پس ديده آن ها در بهشت است و
دلشان در دوزخ .
شايد آتش به درون راه يافتن ، سخت تر از به درون آتش افتادن باشد؛ همان
آتش درونى ، حسود را وادار مى كند كه خود را به آتش دوزخ بيفكند.
آسايش ، شيرين كامى ، خوش بودن ، مفاهيمى است كه در حسود مصداق ندارد.
رسول خدا(ص) فرمود: ((اقل الناس لذة الحسود(146)؛
حسود كم لذت ترين مردم است )).
امام صادق (ع) فرمايش جد بزرگوارش را به عبارت ديگرى تفسير مى كند و مى
فرمايد: ((لا راحة لحسود))(147)
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و لا لحسود لذة
(148)؛ آسايشى براى حسود نيست )).
حسود ثروتمند و زورمند، كمتر از فقير ناتوان پاكدل ، آسايش دارد.
چه بسيارند ثروتمندانى كه بر آسايش فقيران رشك مى برند.
حسود بدبخت در خواب هم ناراحت است ؛ زيرا اين بيمارى روحى در خواب هايش
نيز اثر مى گذارد.
باز هم امام صادق (ع) مى فرمايد: ((لا يطمعنّ
الحسود فى راحة القلب ؛ حسود آرزوى آسايش درونى نداشته باشد))
آرزو كردن چيزى كه رسيدن به آن محال است ، غلط مى باشد.
3. ناتندرستى
ديگر از زيان هاى حسود، بيمارى و ناتندرستى مى باشد.
ناراحتى و پريشانى و اضطراب درونى كم كم حسود را به ناتوانى و ضعف مى
كشاند و مزاجش را براى پذيرش امراض آماده مى كند.
حسد، خواب و خوراك را از حسود مى گيرد و به جاى آن ، غم و غصه به وى مى
دهد. نبودن آن دو، و بودن اين دو در او ايجاد ضعف و ناتوانى مى كند.
نداشتن نشاط و تفريح و سرور، بر ناتوانيش مى افزايد؛ پس بيمارى روحى ،
بيمارى جسمى را مى زايد؛ عقل بيمار، بدن را هم بيمار مى كند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ((صحة
الجسد من قلة الحسد(149)؛
تندرستى از كمى رشك است )).
رشك نمى گذارد، تن سالم بماند؛ رشك مانند خوره از تندرستى مى كاهد و
حسود را لاغر اندام و زرد و ضعيف مى نمايد.
باز هم على (ع) مى گويد: ((العجب
لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ عجب است كه حسودان بر تندرستى
ديگران رشك نمى برند)).
اگر حسود بر سلامتى ديگران حسد ورزد، در فكر سلامتى خويش مى افتد و به
ناچار در پى درمان بيمارى خود مى شود و آن را مى شناسد و پى مى برد كه
رشك او است كه او را بدين حال زار انداخته است .
اين رمز كه بر وى گشوده شده بر آن مى شود كه حسدش را چاره كند و
تندرستى از دست رفته را باز آورد.
4.تشخيص غلط
ديگر از زيان هاى حسد، خطاى در تشخيص است . حسود نمى تواند
ادراك صحيح داشته باشد؛ چشم انديشه اش را كور و گوش فكرش كر است . حسود
نمى تواند، هر چيزى را همان طور كه هست ، تشخيص دهد؛ چنان كه از تشخيص
زيبايى ها و محاسن ديگران عاجز است .
از تشخيص زشتى هاى كردار خود نيز ناتوان است و رفتار جسمانى خود را
پسنديده مى پندارد.
ناتوانى جسمانى و بيمارى روحى در عقل تاءثير مى كند و نمى تواند نيك را
از بد بشناسد؛ پس حسود دو مانع براى تشخيص صحيح دارد:
يكى بيمارى روحى - كه آن را بيمارى عقل بايد نام گذاشت - ديگر، بيمارى
بدنى ؛ زيرا مى گويند ((عقل سالم در بدن سالم
است )). اين دو با هم تاءثير و تاءثر دارند: عقل
بيمار، بدن را بيمار مى كند و بدن بيمار، عقل را.
از اين رو نمى تواند تشخيص سود و زيان و صلاح و فساد خود را بدهد و راه
سعادت و خوشبختى خود را نمى شناسد.
ناراحتى و بيمارى ، قدرت انديشيدن و فكر كردن را از وى سلب مى كند.
گاو نُه من شير
گاوى است افسانه اى كه روزانه نُه من شير مى دهد ولى پس از آن
شيرها را با لگد مى ريزد.
اين خود يكى از ويژگى هاى حسود است كه اگر خدمات شايانى به كسى بكند كه
قابل تقدير باشد و نيكى هايى از او به مردم سر بزند كه ارزش قدردانى
و پاداش داشته باشد، حسد تمام آن ها را بى اثر مى كند و ارزش آن ها
را مى برد.
رفتار حسود، خدمات او را از خاطره ها محو مى كند؛ اگر هزاران نيكى به
كسى كرده باشد، هنگامى كه به وى حسد مى ورزد، همه فراموش مى شود؛ بلكه
سزاى نيكى هاى خود را بدى مى بيند.
وه چه خوش فرمود:
الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب
(150).
اگر مراد از حسنه نيكى باشد، ترجمه اش چنين است : رشك ، نيكى هاى حسود
را از ميان مى برد، هم چنان كه آتش هيزم را مى خورد.
نتيجه عصبانيت
گفتيم حسد، حسود را تندخو و عصبانى مى كند.
شما اگر به كسى هر خدمتى كرده باشيد به طورى كه وجدانش او را وظيفه مند
كند كه مادام العمر خود را رهين احسان و نيكوكارى شما بداند، وقتى كه
يك بار با وى تندخويى كرديد و عصبانى شديد - هرچند عصبانيت شما به حق
باشد - تمام آثار نيكى شما از دلش بيرون مى رود.
اگر ديديد كه دوباره سراغ شما آمد، يقين بدانيد كه از روى قدردانى
نيامده است ؛ بلكه هنوز از شما انتظاراتى دارد؛ پس هيچ كس از حسود
عصبانى ، امتنان ندارد و خدماتش نزد همه بى ارزش مى باشد.
همسر حسود از وى امتنانى ندارد؛ برادرش از او افسرده مى باشد؛ فرزندش
خود را مرهون احسان او نمى بيند؛ پدر و مادرش از او خشنود نيستند؛
كسانش از او رنجيده مى باشند؛ دوستانش با او يك رنگ نخواهند بود؛ كسى
در بلا و سختى از او دستگيرى نمى كند و به دادش نمى رسد؛ همه مى گويند
((سزاوار همين بود))؛ پس
بيچاره تر از حسود كسى نيست و بدبخت تر از او يافت نشود.
5. عبادت هاى حسود
ديگر از زيان هاى حسود، خرابى عبادت هاى اوست .
حسد، عبادت هايى را كه حسود به جاى آورده و شايسته پاداش الهى گرديده
است خراب مى كند؛ شايد مراد از حسنات در روايت بالا، ثوابى باشد كه خدا
به پاداش كردارهاى نيك مى دهد.
همان طور كه حسنات ، سيئات را از ميان مى برد، حسد - كه پليدى درونى
است - حسنات را مى خورد.
حسود اگر شب ها را به زنده دارى بگذراند و روزها را روزه بگيرد، اگر
حسدش سركوب نشده باشد، معلوم نيست كه سودى نصيبش شود و به درجات عاليه
اى در بهشت برسد.
زشت كارى هاى حسود كه همه بر خلاف فرمان الهى است ، او را بنده اى گناه
كار كرده است . چه گناهى از اين بالاتر است كه انسان آسايش برادر
مسلمانش را دشمن بدارد و در پى نابود كردن آن برآيد؛ بدون آن آسايش او
زيانى براى او داشته باشد؟
از رسول خدا(ص) نقل شده است كه فرمود: ((به كسى
كه جان محمد (ص) در دست اوست سوگند، شما به بهشت نخواهيد رفت تا ايمان
بياوريد و ايمان نخواهيد آورد تا يك ديگر را دوست بداريد؛ آيا بگويم چه
چيزى اين دوستى را ايجاد مى كند؟ سلام را در ميان خود رواج دهيد)).
سلام ، شعار اسلامى و نشانه دوستى است و موجد برقرارى صلح و صفا ميان
مسلمانان است . آرى پيغمبر اسلام (ص) موجد صلح است ؛ ولى نه تنها صلح
ظاهرى ؛ بلكه صلح اساسى كه صلح دل هاست .
حسود خواهان جنگ و قتل و غارت و يغماگرى است .
حسود نبايد انتظار ثوابى داشته باشد؛ ثواب هاى او را به كسانى كه از وى
رنج ديده اند، بدهند؛ پس زحمت را او خواهد كشيد و نتيجه از آن ديگران
خواهد بود؛ رنج انجام دادن را او برده است ؛ ولى گنج ثوابش ، نصيب
ديگرى مى باشد! پس حسود در دنيا و آخرت روسياه است .
خسر
الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين
(151).
6. بردن فضايل
ديگر از زيان هاى حسد، نابود كردن فضايل اخلاقى است .
حسد روح نورانى را تاريك و ظلمانى مى كند و صفات عاليه و كمالات
نفسانيه را مى گيرد و در برابر، اضداد آن ها را مى دهد. وه كه چه
معامله ننگينى !
گر كنى با بى حسد مكر و حسد |
|
زان حسد دل را سياهى ها رسد |
ولى من از يك جهت با ملاى روم ، مخالفم ؛ زيرا معتقدم كه اگر كسى بر
حسود هم حسد بورزد، باز دلش را سياهى ها مى رسد؛ حسد بر هر كس و بر هر
چيز باشد، سپيدى ها را مى برد و به جاى آن نقاط سياهى در دل مى گذارد.
احتمال سومى كه در معنى حسنات مى رود، همين است كه حسد، صفات نيك و
فضايل اخلاقى را مى خورد؛ چنان كه آتش هيزم را مى خورد.
انسانيت انسان به داشتن فضايل اخلاقى است ؛ هر چه فضايل اخلاقى كامل تر
و بيش تر گردد، انسانيت كامل تر مى گردد و هر چه فضايل كمتر شود،
انسانيت كمتر مى گردد؛ پس حسد انسانيت را از حسود مى گيرد و او را در
زمره درندگان و گزندگان زهردار، قرار مى دهد.
7. كوتاهى عمر
ديگر از زيان هاى حسود، كوتاهى عمر است . حسود از دو نظر عمرش
كوتاه مى شود: يكى اين كه ابتلاى به بيمارى ها ناتوانش مى كند، و او را
براى پذيرايى هيولاى مرگ ، آماده مى سازد؛ هر كس كه نيروى مقاومت بدنش
در اثر بيمارى ها كاهش يابد، در برابر ميكرب هاى خطرناك توانايى دفاعيش
بسيار ناچيز خواهد بود.
افسردگى درونى موجب تقويت مرض و تضعيف مزاج مى شود؛ موقعى كه چنگال هاى
امراض خطرناك بر پيكرش بند شود، رهايى از آن ها بسيار دشوار مى شود، و
روز به روز بر فشار مرض مى افزايد تا سرانجام او را به مرگ مى كشاند.
شاعر عرب چه نيكو سرود:
اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله |
|
كالنار تاكل نفسها ان لم تجد ما تاءكله |
در برابر حسد حسود، پايدارى كن ؛ چون پايدارى تو كشنده اوست ؛ مانند
آتش كه هنگامى كه چيزى را نيافت ، خودش را مى خورد؛ ولى به نظر من حسد
از آتش سوزنده تر است ؛ چون در همان موقع كه ديگرى را مى سوزاند؛ خود
حسود را هم مى سوزاند؛ بلكه سوزندگى اش در ديگران است ؛ زيرا در برابر
زيان هايى كه به ديگران وارد كرده است ، آن ها هم آرام نمى نشينند و
مزدش را كف دستش مى گذارند.
حسود چوب هر دو سر طلايى است ؛ هم از دست خود زيان مى بيند، هم از دست
ديگران ؛ هم از خويش مى كشد، هم از بيگانه ؛ هم از دوست مى چشد، هم از
دشمن .
تمام اين عوامل در تسريع مرگ او كمك مى كند و وى را ناكام و دل آزرده ،
از اين جهان مى برد.
اگر بگوييم حسد براى حسود، دو مرگ به ارمغان مى آورد، راه دورى نرفته
ايم : يكى مرگ تدريجى است كه حسود هميشه مى ميرد و زنده مى شود و جان
كندن و سوختن را عمر حساب مى كند؛ از امثال انگليسى است : از رشك فقط
يك نتيجه عايد حسود مى شود و آن از بين رفتن تدريجى است .
مرگ دوم براى حسود، مرگ دفعى است كه مرگ تدريجى آن را تسريع مى كند.
دومين علتى كه موجب كوتاهى عمر حسود مى شود، اثر وضعى كردارهاى زشت و
رفتارهاى شوم و بدكارى هاى اوست .
بندگان خدا را بى جهت آزردن و دل هاى آنان را با تيرهاى آتشين سوزانيدن
و نعمت و آسايش را از آنان بريدن و زخم زبان برايشان روا داشتن و آن ها
را در وقت بيچارگى شماتت كردن و مردمى را از حقّ حيات محروم كردن و
اعراض مسلمانان را بر باد دادن ، هر كدام به تنهايى موجب كوتاهى عمر
است ؛ چه برسد به كسى كه همه اين جهات در وى جمع باشد.
دست انتقام خدايى ، حسود را آسوده نمى گذارد و به گور سياهش خواهد
انداخت .
حسد بر امام هفتم (ع)
محمد بن اسماعيل بر عموى خود - امام هفتم ، موسى بن جعفر(ع) -
حسد مى ورزيد و آرزومند بود كه خود امام باشد. هنگامى كه عزم بغداد مى
كند، با عموى ديگر خود - على بن جعفر - به حضور امام شرف ياب مى گردد.
محمد عرض مى كند: اگر سفارشى داريد بفرماييد. آن حضرت مى فرمايد: اى
پسر برادر! از خدا بترس و دستت را به خون من آلوده مكن .
محمد مى گويد: هر كس بر تو هر بدى بخواهد، خدا با او چنان كند؛ و آن
گاه پرسش خود را تكرار مى كند.
حضرت موسى بن جعفر(ع) همان جواب را تكرار مى كند. محمد نيز نفرين خود
را تكرار مى كند. براى بار سوم ، محمد مى گويد: چون عزم بغداد دارم اگر
سفارشى داريد بفرماييد. آن حضرت مى فرمايد كودكان مرا يتيم مكن . محمد
نفرين خود را تكرار مى كند.
سپس از حضور امام مرخص مى شود. امام برادر خود - على بن جعفر - را به
درون خانه مى برد و به وى كيسه اى را كه در آن صد دينار طلا بود، مى
دهد و مى گويد: اين را به محمد بده تا كمك سفرش باشد؛ پس دومين كيسه را
كه به همان مقدار داراى طلا بود، به برادر مى دهد و مى گويد: بده به
محمد. سومين كيسه را نيز به على مى دهد كه به محمد بدهد. در دفعه چهارم
، امام هفتم كيسه اى را مى آورد كه در آن سه هزار درهم بود و به على مى
فرمايد: اين را هم بده به محمد. على خدمت برادر عرض مى كند: شما كه مى
دانيد محمد درباره شما سوءنظر دارد؛ چرا با او اين همه محبت مى
فرماييد؟ امام مى فرمايد: من با او نيكى مى كنم هر چند او خويشى را
ببُرد.
محمد وارد بغداد مى شود. هارون را ملاقات مى كند و او را بر دشمنى موسى
بن جعفر(ع) مى انگيزد و مى گويد:
ما يك كشور و دو خليفه نديده ايم ؛ شما در اين جا خليفه هستيد يا موسى
بن جعفر در مدينه ؟ مردم از نقاط مختلف براى او پول مى آورند؛ زيرا او
را خليفه رسول خدا(ص) مى دانند.
هارون از اين چاپلوسى خوشش مى آيد و امر مى كند كه صد هزار درهم به
محمد بدهند.
خدا به گفتار محمد، در آغاز و كردارش در انجام ناظر بود.
محمد از پيش هارون بيرون آمد و به دردى مبتلا شد و پس از مدتى كوتاه
مرد و از گرفتن درهم ها محروم گرديد و نفرينش گريبان خودش را گرفت و در
آن جهان هم عذاب الهى را چشيده و مى چشد و كشيده و مى كشد.
نتايج حسد
اگر حسود داراى حسن خلق باشد، حسد، بدخلقش مى كند؛ ديگر نمى
تواند با روى گشاده با كسى روبه رو شود. به ويژه اگر در حسدش به شكست
مبتلا شود - چنان چه اغلب حسودان مى شوند - ديگر بدتر از بدتر شده است
و هميشه اخمو و ترش روى و گزنده خواهد بود.
كسى كه يك روى و يك رنگ باشد، حسد وى را دوروى و دورنگ خواهد كرد؛ زيرا
مجبور است كه براى غافل گير كردن ، روش دوستى پيش گيرد تا ناگهان ضربت
خود را فرود آورد. از اين رو، دلش و زبانش دوگانه ، و باطن و ظاهرش دو
رنگ مى شود.
حسد، لئامت مى آورد. لئامت ، خوددارى از نيكى كردن به مردم است ؛ اين
در صورتى است كه حسد از بخل برنخاسته باشد؛ اگر از بخل برخاسته باشد،
تحصيل حاصل خواهد بود. حسد، فداكارى را مى برد و به جاى آن خودپسندى مى
آورد؛ زيرا فداكارى كردن ، مستلزم سود بردن ديگران است و حسود را ازين
نمد، كلاهى نيست . حسد، آدم را قاتل و جنايت كار بار مى آورد؛ زيرا يكى
از طرق رسيدن به مقصد براى حسود، قتل نفس است ؛ حسد، نمك به حرامى مى
آورد و صفت قدردانى را از آدم مى گيرد و كارى مى كند كه به ولى نعمت
خود خيانت كند و بزرگوارى هايى كه از او ديده است ، ناديده انگارد؛ حسد
انسان را دروغ گو كرده ، حسود را نزد خدا و خلق رسوا مى سازد.
داستانى از قرآن
مردى از خوبان و دانشوران بنى اسرائيل ، زنى را خواستگارى كرد.
زن با اين كه خواستگاران بسيارى داشت ؛ ولى به خواستگارى آن مرد نيك ،
جواب مثبت داد. عموزاده آن مرد - كه او هم در زمره خواستگاران بود - بر
آن مرد رشك برد و پنهانى وى را كشت و نعش او را نزد حضرت موسى (ع) آورد
و قاتل را خواستار شد.
كسى از قاتل وى اطلاعى نداشت و هر چه بيش تر جستند، كمتر يافتند.
از جانب خدا فرمان رسيد كه اگر گاوى را بكشند و قطعه اى از آن را بر
پيكر مقتول بزنند او زنده خواهد شد و قاتل خود را نشان خواهد داد.
يهوديان ، بهانه گيرى كردند و خصوصيات گاو را خواستار شدند. خصوصيات آن
نيز از طرف خدا بيان شد. ديگر باره رنگ گاو را جويا شدند؛ رنگ گاو نيز
از طرف خداى بيان شد. در آخر گاو را كشتند و به دستور عمل كردند. مقتول
زنده گرديد و قاتل خود را نشان داد و حسود جنايت كار دروغ گو رسوا شد.
حسود كه ضربت مى زند،
بايد ضربتى نوش كند
در كتاب اعلام الناس آمده است : ((وقتى
ابن ابى ليلى قاضى ، نزد منصور - پادشاه عباسى - شد، منصور گفت : نزد
قضات داستان هاى جالبى مى آورند؛ از آن ها داستانى براى من باز گو. ابن
ابى ليلى گفت : روزى پيرزنى گوژپشت نزد من آمد و مرا سوگند داد كه حقش
را بگيرم و در برابر خصم تقويتش كنم . پرسيدم : خصم تو كيست ؟ گفت :
دختر برادرم . وى احضار شد؛ زنى بود بسيار زيبا كه گمان ندارم جز در
بهشت ، مانندش يافت شود. وى داستان خود و عمه اش را چنين حكايت كرد:
پدرم از دنيا رفت و من كودكى يتيم بودم و در دامان اين عمه بزرگ شدم و
عمه ام مرا نيكو تربيت كرد؛ سپس با رضايت خودم مرا به زرگرى تزويج كرد.
من و شوهرم بسيار خوش بوديم و يك ديگر را بى نهايت دوست مى داشتيم .
عمه ام بر اين زندگى خوش من حسد برد و دخترش را آراست و به چشم شوهرم
جلوه داد، تا شوهرم خواستار او شد عمه ام خواستگارى وى را پذيرفت مشروط
بر آن كه اختيار من به دست او باشد. شوهرم قبول كرد و عمه ام مرا طلاق
داد و من از منزل شوهرم بيرون رفتم . در اين وقت شوهر عمه ام در سفر
بود. وقتى كه از سفر بازگشت ، نزد من آمد تا مرا تسليت گويد. من هم خود
را آراستم و نزد او جلوه دادم . او مرا خواست و از من تقاضاى ازدواج
كرد. من هم پذيرفتم ، مشروط بر آن كه اختيار عمه ام دست من باشد، او
قبول كرد و ما ازدواج كرديم و عمه ام را طلاق دادم . روزگارى با هم
گذرانديم تا از اين جهان رخت بربست ؛ پس از گذشتن عده وفات ، شوهر
سابقم نزد من آمد و من هم خود را آراستم و زيبايى خود را بدو نمودم .
هنگامى كه مرا ديد، گفت : تو مى دانى كه عزيزترين مردم نزد من بودى ؛
اكنون مى خواهم زندگى را نو كنيم و از سر بگيريم . من بدين شرط كه
اختيار دختر عمه ام دست من باشد، پذيرفتم و با شوهر پيشينم ازدواج كردم
و دختر عمه ام را طلاق دادم . اكنون آيا من گناهى دارم و جز تلافى ، به
عمه ام ظلمى كرده ام ؟
زيان هاى اجتماعى حسد(152)
1. جلوگيرى از ترقى
يكى از زيان هاى اجتماعى حسد، مانع شدن از ترقى جامعه است .
حسد در هر جامعه اى يافت شود، نمى گذارد آن جامعه به سير خود در راه
ترقى ادامه دهد و سير تكاملى جمعيت را از مسير اصلى خود منحرف مى كند.
رشد و ترقى هر جامعه ، به وجود افراد شايسته بستگى دارد؛ هر چه افراد
شايسته يك جامعه بيش تر شود، رشد آن بيش تر خواهد بود.
در هر جامعه اگر قدرت در دست شايستگان باشد، با سرعتى نامحدود در راه
تكامل قدم بر مى دارد و دقيقه به دقيقه به ذروه اعتلا نزديك مى شود.
چنان چه حسد در يك جامعه راه يابد، حسودان نخواهند گذاشت افراد شايسته
، قدرتى پيدا كنند و به جامعه خدمتى نمايند؛ حسودان خار راه شايستگان
خواهند بود.
زمامداران آن جامعه ، بر هم حسد مى ورزند و در زمين زدن و نابود كردن
يكديگر مى كوشند. زيان اين زد و خورد شخصى ، در درجه اول به خود آن ها
مى رسد و در درجه دوم به جامعه .
در هر جامعه اى كه زمامداران آن گرم زد و خورد باشند، ديگران مى آيند و
زر را مى زنند و مى برند؛ يا در ميان آنان كسانى يافت مى شوند كه زر را
دو دستى به ديگران تقديم مى كنند.
دوستى و صفا ميان افراد يك اجتماع و نظر اغماض به لغزش هاى يك ديگر و
كوشش افراد در رفع نقائص هم و داشتن نظر خوش بينى به يك ديگر و نبودن
سوءظن در ميان آن ها، موجب رشد و ترقى هر اجتماعى مى شود.
اگر در هر اجتماعى حسد حكومت كند، شايستگى ها را مى برد و افراد چنين
جامعه اى پيوسته در تفحص و جست و جو، كه از يك ديگر نقطه ضعفى بگيرند و
بر هم بتازند.
علت اساسى عدم رشد جامعه مسلمانان ، همين است . سال هاست كه مسلمانان
از بدبختى خود دم مى زنند و مى گويند كه به انحطاط جامعه خود پى برده
ايم ؛ ولى تا كنون رشد حقيقى نصيب آنان نگرديده است .
از هر گوشه اى از كشورهاى اسلامى ، فرياد اصلاحات بلند است ؛ ولى تا
كنون كمتر يك اقدام عملى ديده شده است . پس علت عقب ماندگى چيست ؟
اگر بگوييم علت حسدى است كه در ميان مسلمانان برقرار است ، دور نرفته
ايم .
حسد نمى گذارد كه مسلمانان يك دل و يك زبان به سر برند و براى يك ديگر
بال باشند؛ بلكه آنان را وبال هم قرار داده است .
اگر مسلمانان حسد را از خود دور كنند و در پى درمان خود بر آيند و نقاط
ضعف يك ديگر را جبران كنند، از لغزش هاى برادران خود چشم پوشى نمايند؛
برادرى و مساوات را درباره هم روا بدارند؛ از پيشرفت ها و آسايش هاى يك
ديگر خوشوقت گردند؛ بيگانگان را بر خويش ترجيح ندهند؛ در حفظ نواميس
اسلام بكوشند؛ هر كدام به تنهايى تصميم بگيرند كه خود را آراسته و
پيراسته كنند؛ و نگويند با يك گل بهار نمى شود و با پيراسته شدن يك تن
- چون من - جامعه اصلاح نمى گردد. زيرا از يك گل ، يك گل ، يك گل ،
بهار مى شود، و جامعه از پيراسته شدن اين و آن و آراسته گرديدن آن
اصلاح مى گردد. و از خداى متعال بخواهند كه آن ها را در اين مقصود مقدس
راهنمايى و يارى كند، بى گمان زمانى نمى گذرد كه جامعه مسلمانان مترقى
ترين جوامع بشرى مى شود.
2. انحطاط و تنزل جامعه
دومين زيان اجتماعى حسد، انحطاط جامعه مترقى است .
رشك جامعه مترقى را در پرتگاه زوال و نيستى قرار مى دهد. جامعه مترقى
كدام است ؟
جامعه مترقى و رشيد آن است كه از لحاظ دانش و فرهنگ و اخلاق و تدبير،
غنى باشد و در اين چيزها دست احتياج به ديگران دراز نكند؛ بلكه ديگران
در علوم و معارف و اخلاق و فكر، به او نيازمند باشند.
هنگامى كه حسد در جامعه اى راه يافت ، پليدى جايگزين خيرخواهى و پاك
دامنى مى شود؛ هدف هاى فردى ، آتش فتنه را روشن كرده ، جانشين هدف هاى
اجتماعى مى گردد.
اگر تك تك افراد جامعه بگويند كه چرا من رنج ببرم و ديگران سودش را؛ من
بايد كارى كنم كه خودم همه سود آن را ببرم ؛ مرا به ديگران چه كار؛ اين
وقت است كه اركان جامعه متزلزل شده ، ساعت به ساعت به سقوط مى كند.
جامعه هاى مترقى بسيارى بودند كه در عصر خود مقام اول را داشتند؛ ولى
فساد اخلاق در آن ها رخنه كرد و رهسپار ديار نيستى شدند؛ چه حكومت هاى
بزرگ و مقتدرى در جهان بودند كه در اثر اختلافات داخلى و ملوك الطوايفى
- كه بيش تر از حسد ريشه مى گرفت - به نابودى و شومى افتادند.
چرا حكومت اسلامى اندلس نابود گرديد؟ چرا حكومت فاطمى در مصر منقرض شد؟
چرا در عصر ما، استقلال حقيقى اغلب ملت هاى اسلامى ، دستخوش طوفان شد؟
آيا جز در اثر فساد اخلاق بوده است ؟
تكرار سخن رسول خدا(ص)
((
الا انه قد دب اليكم داء الامم من قبلكم و هو الحسد، ليس بحالق الشعر
لكنه حالق الدين ؛(153)
اى مسلمانان آگاه باشيد، همان بيمارى كه ملل پيش از شما را نابود كرد،
به سوى شما روى آورده است ، آن بيمارى حسد است كه موى را نمى زدايد؛
بلكه ايمان را مى برد)).<