توضيح كلمه ((خربخيل
))
بخيل آن است كه از خير رساندن به ديگران دريغ مى كند، ولى
خربخيل نه تنها چنين است ، بلكه اگر ديگرى به ديگرى نيكى كند و خيرى
برساند، ناراحت مى شود.
حسود بخيل از اين دسته مردم مى باشد؛ زيرا رسانيدن خيرى به كسى ، براى
هر دو تن ، سعادت و خوشبختى است ؛ گيرنده خير كه آسايش و موفقيتى نصيبش
مى شود، و دهنده خير كه فضيلت و بزرگواريش نمايان مى گردد؛ ولى حسود
بخيل بر هر دو رشك مى برد.
حسود بخيل از حسود خودخواه و حسود متكبر، پليدتر است ؛ زيرا آن دو اگر
زوال نعمتى از كسى خواستار بودند، از آن نظر بود كه آن را براى خود مى
پنداشتند و نعمت و موفقيت ديگران را به زيان خود مى دانستند؛ ولى حسود
بخيل از اصل بودن نعمت ها در دست مردم ، ناراحت است ؛ هر چند بودن آن
نعمت ها در دست مردم به زيان او نباشد، بلكه اگر چه به سود او هم باشد.
پس چه بسا درشكه چى حسود بر طبيب معالجش رشك برد يا ليسانسيه دانشگاهى
بر شاگرد شوفرى كه او را به منزل مى رساند، حسد ورزد.
بخيل و آبگير
بخيلى به آبگيرى رسيد كه آب گوارايى داشت . از آن بياشاميد.
هنگامى كه خواست از آن جا بگذرد، به خاطرش رسيد كه پس از او ديگران از
آن آب گوارا خواهند نوشيد.
بخيل انديشيد كه به چه وسيله اى مانع استفاده ديگران از آن آب مى گردد.
راهى به خاطرش نرسيد، جز آن كه در ميان آب ، كثافت بريزد، و چنان هم
كرد و آبى گوارا را آلوده و چركين ساخت .
اگر حسود بخيل در بلخ باشد بر داروغه شوشتر حسد مى برد. به هيچ نعمتى
از نعمت هاى خدا كه به خلق ارزانى شده است ، رضايت نمى دهد. پيوسته
زبان اعتراضش باز است و جهان هستى را مورد استيضاح قرار مى دهد كه چرا
او چنين دارد و چرا آن چنان ؟ شگفتى اين جاست كه شايد اصلا نگويد كه
چرا من ندارم ! يا صدور اين سخن از وى نسبتش با صدور آن ، يك و صد مى
باشد. گويى دشمنى بشر با سرشتش آميخته است .
حسد گوشه گيران
گوشه گيران و عزلت پيشگان نيز گاهى رشك مى برند و رشكى كه در
آنان يافت مى شود، شايد پيش از اين گونه حسد باشد.
در اين طبقه بدبخت ترين مردمان يافت مى شوند؛ زيرا در اثر بى عرضگى و
بى لياقتى نتوانستند مقامى در اجتماع پيدا كنند؛ لذا كناره گيرى اختيار
كرده اند و مى گويند ما خودمان نخواستيم .
اينان نه خودشان موقعيتى دارند كه لذتى ببرند و نه از متنعم شدن ديگران
خرسند مى شوند؛ پيوسته در غم و اندوه به سر مى برند؛ چون هميشه
دارندگان نعمت ، در جهان هستند. زبانشان پيوسته به بدگويى باز، و ذكر
نقائص خلق نقل مجالس آن هاست .
نابودى هنرهاى پيشين
حسود بخيل ، اگر دانشمند باشد، همان طور كه بر دانشمندان حسد مى
برد، همان طور از تعليم معلومات نيز بخل دارد. شايد بسيارى از
دانشمندان علوم غربيه و اربابان هنرهاى زيبا كه در گذشته در ايران بوده
اند، به بخل گرفتار بوده اند؛ لذا آن علوم و صنايع از ميان رفت و جز
يادگارهايى از آن ها باقى نماند.
بسيارى از معالجات مؤ ثرى كه در پزشكى ايران بود، در اثر همين بخل علمى
از ميان رفته است و جز داستان هايى افسانه مانند، باقى نمانده است .
اينان براى نيك شمردن عمل خود، يا به تعبير ديگر، بخل علمى ، به
استدلالاتى پندارى متشبث مى شوند و مى گويند؛ ما آماده تعليم هستيم ؛
ولى چون اين فنون ، قيمتى است ، قابليت تعليم شرط است و كسى كه قابل
باشد، نيافته ايم . و مثل هايى در مقام تعريف اساتيدى كه سرّ نگو را به
كسى نياموخته اند مى آورند.
يكى گفته است : سر دادم و پسر دادم ؛ ولى سرّ ندادم . آيا اين منطق جز
سخنى احمقانه است ؟
يا استدلال مى كنند كه : اگر به كسى بياموزيم ، نانمان بريده مى شود؛
لذا در دم مرگ مى گوييم .
در دم مرگ هم نمى گويند؛ در نتيجه علمى را نابود مى كنند.
اكنون هم اگر كسانى از اينان يافت شود، شايد بى بخل علمى نباشد.
غزالى و خيام
غزالى از دانشمندان بزرگ عصر خود بود براى حل مشكلى رياضى ، نزد
عمر خيام رفت ؛ چون خيام از رياضى دانان بزرگ بود.
غزالى هر چه نشست ، خيام جواب نگفت و مشكل را حل نكرد و به تشريح مباحث
ديگر رياضى پرداخت كه غزالى را با آن ها كارى نبود. جلسه طول كشيد و
خيام از جواب دريغ كرد، تا ظهر شد. اذان گو بانگ الله اكبر برداشت .
غزالى گفت ؛ ((جاء الحق و زهق الباطل
)) و از جاى برخاست .
سه ريشه
اگر حسدى از عجب و كبر و بخل ، ريشه گرفته باشد، مقدار لئامت و
پليدى و پست فطرتى او را خدا مى داند.
خطر چنين شخصى از خطر درندگان وحشى ، و گزندگان زهر دار، بسيار بالاتر
و قوى تر است و تهذيب و پاكيزه كردنش ، بسيار دشوار و سخت مى باشد.
حرص و آز
چهارمين ريشه حسد، يعنى چهارمين صفتى كه ولد حسد مى باشد، حرص
و طمع است .
طمع كار خواهان آن است كه همه چيز از آن او باشد. هر مقدار دارا باشد،
باز هم آرزومند بيش تر است ؛ غريزه حريص و آزمند، آرام گرفتنى نيست و
پى درپى در صدد است كه بر آن بيفزايد.
هنگامى كه نتوانست غريزه افزايش طلبى را تسكين دهد، و هر چه مى خواهد
به او بدهد؛ هر چند به وسيله دزدى و يغماگرى و تاراج باشد حسد، توليد
مى شود و با دارندگان نعم به ستيزه بر مى خيزد؛ آرى نزايد مار جز مار.
از حرص ، حسد زاييده مى شود و اين مادر و فرزند، با يك ديگر همكارى مى
كنند و در بى چاره كردن بشر هم قدم هستند؛ هر چه بخورند، سيرى ندارند؛
اگر همه جهان را در كامشان بريزى ، باز هم مى خواهند و دم از زياده مى
زنند!
از امثال امريكايى است كه : حسود و طمع كار، هرگز سير نمى شوند. اگر
اين دو يكى شدند، ديگر در جهان چيزى نيست كه آن يك تن را سير كند؛ زيرا
دو گرسنگى را كه با هم جمع كرديم ، سيرى حاصل نمى شود. كسى قادر نبود
يكى از آن دو را سير كند، واى به وقتى كه آن دو، يكى شوند.
اين چهار بيمارى ، ريشه هاى اصلى حسد هستند، و شايد ريشه هاى ديگرى نيز
باشد كه بر ما مجهول است .
بطلان فطرى بودن حسد
من تا كنون نتوانسته ام اين نظريه را كه مقدارى از حسد در هر
بشرى فطرى و لازمه ذات اوست ، بپذيرم . شايد آن ها كه به اين نظريه
معتقدند، حسد را با حب ترقى و حب آسايش و حب منافع - به اشتباه - يك
چيز پنداشته اند.
حسد كودكان هم دليل صحت اين نظريه نيست ؛ زيرا نگرانى كودك را وقتى كه
مادر، كودك ديگرى را در آغوش مى گيرد و به وى اظهار مهر مى كند، نمى
توان نشانه حسد دانست ؛ چون كودك ، مادر را از آن خود مى داند، و مهر
مادر را به ديگرى ، تعدى و تجاوز به حق خود مى شمارد. بر فرض تسليم ،
باز اين دليل فطرى بدون حسد نمى شود؛ زيرا شايد حسد كودك ، معلول وراثت
از پدر يا مادر باشد، يا آن كه ريشه هاى حسد به دلايل ديگرى در نهادش
تحقق يافته باشد.
سالمندان و كودكان
آرى در سالمندان گاهى حسد بسيار شديد مى شود؛ ولى اگر حسد در
كودكان راه يافت ، بسيار ضعيف است ؛ زيرا نهال حسد در بزرگ ها رشد كرده
است ؛ ولى از طرفى اندازه خواسته هاى كودك ، بيش تر از بزرگ است ؛ زيرا
كودك تناقض ميان تمايلات خود را درك نمى كند.
به هر حال تحقيق بيش تر در بحث فطرى بودن حسد، خارج از بحث خطابى ماست
؛ از نظر علمى هم چندان سودى ندارد.
عواملى كه در رشد حسد مؤ ثرند(142)
پس از آن كه بحث از ريشه هاى حسد پايان يافت ، اكنون به ذكر
عواملى كه در رشد حسد تاءثير دارند، مى پردازيم .
عواملى كه ذكر مى شود، به قدرى در نمو حسد مؤ ثرند كه گاه موجب پيدايش
حسد مى شوند؛ چنان چه اگر اين عوامل تحقق نيابد، شايد ريشه هاى حسد خشك
شود و اين نهال شوم از ثمر دادن باز ماند.
گاهى يكى از اين عوامل مذكور در رشد حسد تاءثير دارند و گاه بيش تر از
يكى ؛ به هر حال هر چه عامل رشد بيش تر شود، درخت حسد زودتر تنومند و
بيش تر بارور مى گردد.
ستم
يكى از عوامل رشد حسد، ظلم و تعدى است . ستم ، آتش كينه ستم كش
را بر ستمگر روشن مى سازد. ستم كارى ايجاد دشمنى مى نمايد و ستم ديده
را منتظر روز انتقام قرار مى دهد و مظلوم فرصت مناسبى را انتظار مى كشد
كه بتواند ستم كار زورمند را در هم شكند.
دشمنى با ظلم كه در دل مظلوم ايجاد مى شود، از پيشرفت هاى ظالم و
موفقيت هاى او افسرده مى گردد؛ زيرا هر چه موفقيت ظالم بيش تر شود، روز
انتقام - از نظر مظلوم - دورتر مى شود.
آرزوى مظلوم
اگر مظلوم از انتقام كشيدن ناتوان باشد و نتواند ستمى را كه
ديده است ، تلافى كند، منتظر انتقام هاى آسمانى مى شود و اگر روزگارى
سخت براى حريف پيش آيد، آن را انتقام خود مى انگارد؛ اگر مؤمن باشد، آن
را انتقام الهى مى نامد و اگر بى ايمان باشد، آن را دست انتقام طبيعت
مى خواند و براى خود مقامى پندارى قائل مى شود: منم آن كسى كه خدا
انتقام مرا گرفت ؛ يا طبيعت بالاخره كار خود را كرد.
اگر ظالم پيوسته در ترقى باشد و كمتر ناكامى در زندگى داشته باشد،
مظلوم تيره بخت ، مظلوميت خود را چندين برابر مى بيند و زبان اعتراض به
طبيعت و روزگار مى گشايد.
سود مظلوم در گذشت است
مظلوم اگر سرشت خدايى داشته باشد، از ستمى كه بر او رفته است ،
چشم مى پوشد و كسى را كه بر او ستم روا داشته است ، مى بخشد و از
انتقام و فرو نشانيدن آتش دل ، خوددارى مى كند و بدى را جز به نيكى
پاسخ نمى دهد.
عفو آن مقدارى كه به سود مظلوم است ، معلوم نيست كه به سود ظالم باشد؛
زيرا مظلوم را از ناراحتى و سوختن هميشگى ، رهايى مى دهد؛ در نتيجه
بهتر مى تواند فكر كند و به مقاصد خود برسد و سلامتى خود را تاءمين
كند. اگر آن مقدار فكرى كه براى انتقام مى كند و نقشه هايى كه مى كشد،
براى جلب منافع و موفقيت خويش بكند، به مراتب از انتقام سودمندتر خواهد
بود. مظلوم با عفو، آسايش دو گيتى را براى خود مى خرد؛ زيرا هم از اين
بزرگوارى لذت مى برد و هم رضاى خدا را براى خود به دست مى آورد و هم -
چنان چه ذكر شد - قدم در راه موفقيت مى گذارد.
چه بسا كه در اين حال ، ظالم از كرده خويش پشيمان شود و در مقام پوزش
برآيد و آن چه ستم كرده است ، جبران كند؛ ولى شايد در صورت عزم مظلوم
بر انتقام ، چنين احتمالى پيش نيايد؛ بلكه ممكن است ظالم براى جلوگيرى
از انتقام مظلوم ، در فكر ظلم ديگر و يا نابود كردن مظلوم بيفتد.
ان شاءالله ما در بحث بهداشت از حسد، از عفو سخن خواهيم گفت .
عدم موفقيت و اسرار آن
دومين عاملى كه موجب رشد حسد مى شود، عدم موفقيت در مقاصد است .
بيش تر كسانى كه در رسيدن به مقصود موفق نمى شوند، به جاى آن كه دنبال
كشف سرّ عدم موفقيت خود برآيند، بر كسانى كه به مقصود رسيده اند، رشك
مى برند و كينه آنان را در دل مى گيرند.
دشمنى با كسانى كه در مقاصد خود پيروز شده اند و دوستى با آنان كه شكست
خورده اند، نشانه بى عرضگى حسود است .
بى عرضه براى خود، شايستگى رسيدن به مقامات عاليه را نمى بيند، لذا بر
شايستگان رشك مى برد؛ آرزومند است همان طور كه خود به جايى نرسيده است
؛ ديگران هم نرسند.
پس شايستگان نبايد از پيدايش حسود، آزرده شوند؛ زيرا چنين كمالاتى
ملازم با دلش حسود است ؛ از امثال ايرلندى است كه ((هر
كس حسود ندارد، شهرت ندارد)).
شهرت در اثر موفقيت پيدا مى شود و نود درصد موفقيت ها مرهون لياقت و
شايستگى است . شايسته ، هميشه دشمن دارد و اين دو با هم تناسب مستقيم
دارند، هر چه شايستگى بيش تر شود، حسود بيش تر مى شود.
فكر در امور بيهوده
چنين كسانى اگر به جاى آن كه شب و روز غصه بخورند و رنج خود را
از موفقيت ديگران بيفزايند، درباره خود بينديشند و راز عدم موفقيت خود
را تشخيص دهند، وضع آن ها عوض خواهد شد و موفقيت را در بر خواهند گرفت
. اينان بايد تغيير فكر دهند؛ تغيير اخلاق دهند؛ تغيير روش دهند.
تغيير فكر دهند؛ يعنى در چيزهايى كه براى آن ها سودى ندارد بلكه جز غم
و اندوه بهره نمى برند، نينديشند. در آغاز براى خود هدفى در نظر
بگيرند؛ البته هدفى كه عقلايى باشد؛ يعنى هدفى كه از نظر عقلا، رسيدن
به آن با وضعى كه دارند و با محيطى كه در آن زندگى مى كنند، ممكن باشد؛
سپس در راه رسيدن به آن ، نقشه بكشند و در پى آن قدم بردارند تا به
مقصد برسند؛ چنان چه در جلد اول ، در پيدايش استقامت ذكر شد.
سرّ عدم موفقيت بيش تر مردم ، همان خوب فكر نكردن و به چيزهاى بى ارزش
انديشيدن است .
تغيير اخلاق بدهد؛ يعنى در نواقص اخلاقى خود بينديشد، تا دريابد كه چه
چيز در او مورد انتقاد است و چه خلقى در اوست كه موجب دور شدن پيروزى
از اوست ؛ آيا عصبانيت و تندخويى اوست ؟ آيا تكبر اوست ، و مانند اين
ها، كه پس از مطالعه به نتيجه خواهد رسيد.
تغيير روش ؛ اگر پرحرف و هرزه دراى است ، آن را ترك كند؛ اگر سبك و جلف
است ، خود را تغيير دهد؛ اگر بى سواد است ، در پى تحصيل دانش شود؛
اگر محيطى كه در آن زندگى مى كند با وى مساعد نيست ، از آن محيط خارج
شود.
به هر حال امور بسيارى است كه انسان پس از مطالعه بدان پى مى برد كه در
عدم موفقيتش تاءثير داشته اند.
تنبلى و تن پرورى
از اسرار ديگر عدم موفقيت تنبلى است . تن پرورى و آسايش طلبى در
هر كسى يافت شود، او را به قعر چاه مذلت و خوارى سرنگون خواهد نمود.
تنبل ، حركت ندارد، و همه چيز در سايه حركت پيدا مى شود. جنبش ، نخستين
قدم پيشرفت است ، و سستى نخستين قدم شكست .
روح خستگى ناپذيرى و حركت دائم ، در هر كسى باشد، ترقياتش متوقف نخواهد
بود. بسيارى از عقب افتادگان اگر قدرى تاءمل كنند، پى مى برند كه از تن
پرورى و سلامت دوستى ، بى بهره نبوده اند.
شاعر ايرانى چه نيكو به زبان عربى سروده است :
حب السلامة يثنى عزم صاحبه |
|
عن المعالى و يغرى المرء بالكسل |
فان جنحت اليها فاتخذ نفقا |
|
فى الارض او سلما فى الجو فاعتزل |
و ذر غمار العلى للمقدمين على |
|
ركوبها و اقتنع منهن بالبلل |
آسايش دوستى عزم را مى شكند، و مرد را به سوى اضمحلال مى كشاند. اگر
آسايش را دوست مى دارى ، بايد سوراخى در زمين كنده ، در آن بروى و يا
نردبانى گذارده ، به آسمان بشوى و از جامعه كناره گيرى كنى و گرداب هاى
عظمت و سربلندى را بگذارى براى كسانى كه براى سوار شدن آن ها همت مى
گمارند؛ تو به همان ترشحاتى كه از جانب ايشان مى شود قناعت كن .
اتلاف وقت
ديگر از اسرار عدم موفقيت ، بيهوده مصرف كردن وقت است . كسانى
هستند كه اغلب اوقات خود را به ديد و بازديد با مردم مى گذرانند و آن
را ادب اجتماعى مى پندارند. كسانى بيش تر از مقدار احتياج با هر كس سخن
مى گويند و وقت خود را تلف مى كنند.
در مجالس انس و تفريح شركت كردن و يا كتاب هاى بى ارزش و روزنامه هاى
بى فايده را خواندن و يا به واسطه مراعات ادب به پرحرفى هاى ديگران گوش
دادن ، نمونه اى از بيهوده گذرانيدن وقت است .
يك فرد شبانه روز مى آرمد، يا با عده اى از زنان و مردان بلهوس به عيش
و عشرت مى پردازد و يا در كارهايى كه نه سود دنيا دارد و نه سود آخرت ،
وقت خود را تلف مى كند؛ چنين كسى نبايد انتظار داشته باشد در موفقيت ،
مانند كسى باشد كه شب و روز در پى كار است و اندكى وقت خود را تلف نمى
كند.
محصلى كه وقت خود را به تفريح مى گذراند هرگز در دانش ، مانند محصلى كه
شب را تا صبح در مطالعات علمى و عميق به سر مى برد، نخواهد بود.
پندار باطل
بعضى از عقب افتادگان چنين مى پندارند كه اگر شايسته اى را
نابود كردند، ميدان به دست ايشان خواهد افتاد؛ لذا بر ضد او قدم بر مى
دارند و به سخن چينى - كه كار بى عرضه ترين مردم است - مى پردازند.
اينان به قدرى ترسو هستند كه دليرى عرض اندام كردن را ندارند و به
درگوشى صحبت كردن و يا نامه هاى بى امضا نوشتن و به اين سو و آن سو
فرستادن و مانند اين كارها، اكتفا مى كنند؛ در صورتى كه اگر شايسته اى
از ميدان به در رود، شايسته ديگرى جاى او را خواهد گرفت و نوبت به
تنبلان و بى عرضگان نخواهد رسيد.
امير كبير
ميرزا تقى خان امير نظام ، وزير بزرگ و باتدبير، از خوان
سالارزادگى به بزرگ ترين مقامات عاليه رسيد و كشور بى سرو سامان را
چنان مرتب كرد، كه از تاريخى ترين مردان جهان به شمار آمد.
نالايقان بى عرضه بر او حسد بردند، و پى درپى از او، نزد شاه جوان سخن
چينى كردند و آن قدر كوشيدند تا شاه را به آن مرد بزرگ بدبين كردند تا
دستش به خون آن وزير لايق آغشته گرديد!
چيزى كه به سخن چينان كمك مى كند، خشونتى است كه شايستگان دارند. آن ها
چون اعتماد به درستكارى خويش دارند، چاپلوسى نمى كنند، و خدمت گزارى را
بهترين راه موفقيت مى دانند. بى عرضه هاى متملق ازين نقطه ضعف استفاده
كرده ، بر حريف مى تازند؛ لذا كمتر ديده شده است كه گرداگرد متنفذى ،
جز مردمانى متملق ، ديده شود.
آرزوى من
چقدر خوب بود كه صاحبان قدرت و نفوذ، ازين پست فطرتان نالايق ،
كناره گيرى مى كردند و هر كس كه اظهار فدويت كرد و ضد ديگران جاسوسى
نمود، گرد خود راهش نمى دادند.
به جاى حسودان متملق ، مردمانى پركار و شايسته ، نگاه مى داشتند، تا
لكه ننگى بر دامنشان ننشيند و نيك نامى براى آن ها جاويدان گردد.
زهر حسودان متملق بر صاحبان نفوذ، از زهر مار كبرى خطرناك تر است ؛
زيرا كبرى يك تن را مسموم مى كند و اينان هم خود آن ها و هم خاندان آن
ها و هم نيك نامى آن ها را مسموم مى كنند.
بى لياقتان در تملق قهرمانند؛ زيرا مى خواهند نقض شايستگى خود را، با
تملق جبران كنند.
محيط كوچك
سومين عاملى كه در ايجاد حسد تاءثير فراوان دارد، كوچكى محيط
است . در محيط كوچك ، منافع محدود، و بى كار بسيار، و خوش نشين بى شمار
است ؛ در آن جا تزاحم بقا بر سر چيزهاى بى ارزش ، به شدت برقرار است .
كسانى كه در فكر پاكيزه كردن خود هستند و دنبال موفقيت هاى اجتماعى مى
باشند، بايد از محيطهاى كوچك بگريزند و به سوى محيطهاى بزرگ قدم
بردارند.
مَثَل محيط كوچك ، مَثَل جام آبى است كه پنجاه تشنه لب به گردش باشند
كه هر كدام جام را بردارند، جنگ و ستيز رخ خواهد داد و اگر يكى جام را
بنوشد، براى ديگران چيزى نخواهد ماند.
ولى مَثَل محيط بزرگ ، مَثَل همان تشنه كامان است كه در كنار رودخانه
اى باشند و اگر هر كدام هزاران جام بنوشند، ديگران التفاتى پيدا
نخواهند كرد و انزجارى رخ نخواهد داد.
در محيط بزرگ منافع بى شمار است و تزاحم در منافع كمتر رخ مى دهد؛ از
اين جهت فرموده اند: ((عليكم بالسواد الاعظم ؛
برويد در محيطهاى بزرگ )).
شايستگان نبايد در محيطهاى كوچك بمانند؛ زيرا در برابر كوشش بسيار، سود
كمى خواهند برد و اضافه بر آن دشمنان بسيارى پيدا خواهند كرد؛ ولى در
محيط بزرگ در برابر همان كوشش ، سودهاى بسيار خواهند داشت و دشمنى يافت
نخواهد شد.
در محيط بزرگ همه كار دارند و هر كسى در فكر خود مى باشد؛ لذا كسى را
به كسى كارى نيست .
دوباره اين جمله طلايى را تكرار مى كنم ((عليكم
بالسواد الاعظم ؛ به محيط بزرگ برويد)).
نگرانى هاى خانوادگى
نگرانى هايى كه در افراد يك خاندان پيدا مى شود در اثر كوچكى
محيط است . رقابت هاى جوانان فاميل و دوشيزگان يك خاندان ، معلول كوچكى
محيط است . حسد برادران و خواهران بر يك ديگر به واسطه ازدياد محبت پدر
يا مادر به يكى از آن ها، در محيطهاى كوچك پيدا مى شود.
اختلافاتى كه ميان زنانى كه يك شوهر دارند رخ مى دهد، از اين قبيل است
كه هر يك مى خواهند دوستى شوهر را به خود بيش تر جلب كنند و هر كدام
موفق شدند، حسد ديگرى بر افروخته مى شود.
تهمت ماريه
وقتى ماريه قبطيه ، ابراهيم را براى رسول خدا(ص) آورد، عايشه بر
او حسد برد و ابراهيم را از آن حضرت ندانست و او را به كسى كه از مصر
به نام مابور، همراه ماريه آمده بود، نسبت داد.
على (ع) ماءمور تحقيق و در نهايت كشتن مابور گرديد. مابور گريخت و على
از پى او مى دويد. مابور به درختى پناه برد و از آن بالا رفت و از شدت
ترس از بالاى درخت سرنگون شد. پيراهنش به درخت گير كرد و به زمين
افتاد و عورتش آشكار شد كه هيچ نشانه مردى نداشت .
ضعف ايمان
عامل چهارم كه اساسى ترين عوامل رشد حسد مى باشد، ضعف ايمان است
. بدبختانه اين عامل اگر عمومى و همگانى نباشد، اكثريت قطعى را داراست
. تمام زشتكارى هاى حسود، معلول ضعف ايمان مى باشد.
ايمان قوى ريشه حسد را خشك مى كند؛ ايمان نمى گذارد كه كسى بر برادران
و خواهران مسلمانش بدخواهى كند؛ مرد با ايمان كارش خيرخواهى است و بس
.
فرمود: ((المؤمن لا يحسد(143)؛
كسى كه ايمان دارد حسد نمى برد.))
اگر ريشه هاى پنج گانه حسد در كسى جمع شود، ولى قوت ايمان داشته باشد،
ريشه ها خشك خواهد شد. و بارور نخواهد گرديد. بى ايمان نه تنها درخت
حسد را آبيارى مى كند؛ بلكه تمام صفات رذيله را شاداب مى نمايد؛ عامل
مؤ ثر همه فسادها و جنايت ها بى ايمانى است و بس .
در اثر ضعف ايمان مسلمانان است كه حكومت هاى فاسد بر مسلمانان حكومت مى
كنند، جنگ هاى داخلى ميان آن ها در اثر ضعف ايمان بوده و هست . آيا
سرانجام مسلمانان چه خواهد بود؟
زيان هاى حسود(144)
پس از آن كه سخن را در ريشه هاى حسد و عوامل مؤ ثر در رشد آن
پايان داديم ، اكنون به شرح شاخه هاى حسد و برهايى كه اين درخت پليد مى
دهد، مى پردازيم .
زيان هايى كه در اثر حسد پيدا مى شود، بر دو گونه است : زيان هايى كه
به خود حسود مى رسد و زيان هايى كه به اجتماع مى رسد.
زيان هاى حسود بسيار است ؛ ولى ما به ذكر زيان هايى كه در درجه اول
اهميت قرار دارد، اكتفا مى كنيم .
1. منفور شدن
يكى ، منفور شدن و مبغوض گرديدن است ؛ حسد، حسود را نزد مردم
منفور مى سازد حسود در جايى كه زيست مى كند، پليدى خود را بروز مى دهد،
و مردم آن جا را از خود بيزار مى كند.
منفور شدن حسود، از لوازم طبيعى حسد مى باشد؛ زيرا حسود همه كس را با
نيش زهرآلود خود مى گزد و بندگان خدا را مى آزارد. زخم زبان هاى حضورى
و بدگويى هاى غيابى ، مردم را از وى مى رنجاند.
هر كس مردم را دشمن بدارد، مردم او را دشمن مى دارند؛
چو تير انداختى بر طرف دشمن |
|
حذر كن كاندر آماجش نشستى |
مردم آزارى ، عكس العمل دارد؛ كوچك ترين عكسل العمل ها، مورد بغض و
نفرت مردم قرار گرفتن است .
حسود آرزومند است كه مثلا به وسيله بدگويى ، كسى را بد كند و مورد نفرت
قرار دهد؛ ولى خودش منفور مى شود. مى گويند از امثال يونانى است : حسود
تيرى را كه به سوى ديگران پرتاب مى كند، به خودش بر مى گردد.
فطرت بشر از شرير، بيزار است ؛ شرير كسى است كه مى خواهد به ديگران شرى
برساند - هر چند كه دشمن باشد - شرير است .
بزرگ ترين موفقيت ها در اثر محبوب شدن نزد مردم به دست مى آيد.
خردمندان بشر، بيش تر در اين فكرند كه خود را محبوب كنند و در اين راه
نقشه ها مى كشند؛ رنج ها تحمل مى كنند؛ ولى حسود براى منفور شدن خود مى
كوشد!
حسود در اثر منفور شدن ، پشتيبانى ندارد كه در موقع بدبختى و بى چارگى
به كمكش بشتابد و نگذارد كه بيش از اين در بدبختى به سر برد؛ چه برسد
كه بخواهد در راه ترقى و تعالى قدم بردارد.
فرمايش امام صادق (ع)
الحاسد مضر بنفسه قبل اءن يضرّ بالمحسود كابليس اءورث بحسده لنفسه
اللعنة و لادم الاجتباء و الهدى و الرفع الى محل الحقايق و الاصطفاء(145)؛
حسود پيش از آن كه زيانش به ديگرى برسد، به خود زيان مى رساند؛ مانند
شيطان كه در اثر رشك بر آدم (ع)، دورى از رحمت خدا را خريد؛ ولى براى
آدم سرافرازى و هدايت و برگزيده شدن از جانب خدا را فراهم كرد.<