((اللهم
اشبع كل جائع ؛ بارالها هر گرسنه اى را سير كن
)). (خوراك براى همه ).
((
اللهم اكس كل عريان ؛ بارالها هر برهنه اى را بپوشان
)). (پوشاك براى همه ).
((
اللهم اقض دين كل مدين ؛ بارالها! قرض مقروضان را بپرداز)).
(كمك و همراهى براى همه ).
((
اللهم فرج عن كل مكروب ؛ بارالها! پريشانى هر بيچاره اى را
برطرف بفرما)). (آسايش براى همه ).
((
اللهم اشف كل مريض ؛ بارالها! بيماران را شفا ده
)). (درمان براى همه ).
اين شعارها، جنبه عملى دارد و از تئورى محض ، خارج است ؛ زيرا از خدا
انجام آن خواسته شده است ، و او مى تواند انجام دهد.
آن چه هر كس دعا مى كند، محبوب اوست ؛ پس اسلام بدين وسيله اين مقاصد
عالى را محبوب مسلمانان قرار داده است .
تكرار، بهترين روش تلقين است ؛ دانشمندان مى دانند كه تلقين به نفس ،
چه خواصى دارد. اين دعا بلكه همه دعاهاى وارده در اسلام داراى خاصيت
تلقينى نيز مى باشند؛ گذشته از آن ، روح خداپرستى را در مسلمانان تقويت
مى كنند و خواننده و شنونده را به سوى خدا مى خوانند. ماه رمضان ، زمان
استجابت دعاست ؛ پس از نمازهاى پنج گانه ، زمان استجابت دعاست ؛ روزه
دار دعايش مستجاب مى شود؛ رو به قبله بودن ، در استجابت دعا تاءثير
دارد؛ دعاكردن به ديگرى استجابت دعا را محقق مى سازد.
آيا خيرخواهى بالاتر از اين نمونه ها تصور مى شود؟
سپس قسمت هايى از اين دعاها را نسبت به مسلمانان ، تكرار مى كند و در
آخر آنان را به دعاى مخصوصى اختصاص مى دهد و آن اين است كه :
((پروردگارا! هر فسادى كه در امور مسلمانان مى
باشد، اصلاح بفرما)).
سر اختصاص اين دعا به مسلمانان نيز آشكار است .
اين نمونه هاى خيرخواهى ، نسبت به آن چه در اسلام رسيده است ، مانند
نسبت قطره به درياست ، و اگر كسى صدق اين دعوى را بخواهد، بايد به كتاب
هاى معارف اسلامى رجوع كند؛ مخصوصا كتاب ((اصول
كافى )) و جلد پانزدهم ((
بحارالانوار )) .خدا مؤلف آن دو را غرق رحمت
كند!
قم - سيد رضا صدر
قرآن و حسد
1
- وَدَّ كثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ
إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسداً مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا
تَبَينَ لَهُمُ الْحَقُّ...(52).
2 - إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيّناتِ وَ
الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فى الْكِتابِ أُولَئك
يَلْعَنهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنهُمُ اللَّاعِنُونَ(53).
3 - إِن تمْسسكُمْ حَسنَةٌ تَسؤْهُمْ وَ إِن تُصِبْكُمْ سيِّئَةٌ
يَفْرَحُوا بِهَا وَ إِن تَصبرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضرُّكمْ
كَيْدُهُمْ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ محِيطٌ(54).
4 - وَ لا تَتَمَنَّوْا مَا فَضلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضكُمْ عَلى بَعْضٍ
لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكتَسبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ ممَّا
اكْتَسبنَ وَ سئَلُوا اللَّهَ مِن فَضلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكلِّ
شىْءٍ عَلِيماً(55).
5 - أَمْ يحْسدُونَ النَّاس عَلى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ
فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْراهِيمَ الْكِتاب وَ الحِْكْمَةَ وَ
ءَاتَيْناهُم مُّلْكاً عَظِيماً(56).
6 - وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ(57)...
.
7 - وَ الَّذِينَ جَائوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ
لَنَا وَ لاخْوانِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالايمَنِ وَ لا تجْعَلْ فى
قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّك رَءُوفٌ
رَّحِيمٌ(58).
8 - وَ مِن شرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسدَ(59).
حسد
(60)(1)
يكى از بيمارى هاى خطرناكى كه بسيارى گرفتار آنند و كمتر كسى
يافت مى شود كه از آن پيراسته باشد، حسد است كه آن را به فارسى رشك مى
گويند.
حسد، هم براى فرد زيان دارد و هم براى جامعه ؛ و علماى اخلاق آن را يكى
از نكوهيده ترين صفت ها شمرده اند، زيرا زيان حسد دو گونه است : از
طرفى به حسود زيان مى رساند، و از طرفى كسى را كه به او حسد برده شده
است ، يعنى ، محسود را در خطر نيستى و نابودى قرار مى دهد و بيشتر
افراد هر جامعه اى ، در يكى از اين دو موقعيت قرار دارند و هنگامى كه
اكثر افراد جامعه اى در خطر قرار گرفتند ادامه حيات آن جامعه و بقاى آن
بسيار بعيد به نظر مى رسد.
حسد چيست ؟
گفته اند: حسد آرزومندى دور شدن نعمتى از كسى ، و رسيدن آن به
خود حسود است . قسمت دوم تعريف را نمى توان پذيرفت ؛ زيرا گاه مى شود
كه حسود خودش آن نعمت را دارد و با وجود آن ، حسد مى ورزد، و گاه مى
شود كه حسود زيان خويش ، بلكه مرگ را مى خواهد، تا نعمت آن كس سلب
شود. داستان هايى كه از حسودان شنيده شده است و يا رفتارهايى كه از آن
ها ديده مى شود، بر سخن ما گواه مى باشد؛ پس حسد تنها همان بدخواهى و
آرزومندى زوال نعمت است و بس .
حسد در هر طبقه اى هست
حسد در تمام طبقات موجود است و اختصاص به دسته اى مخصوص
ندارد؛ هم در طبقات بالا يافت مى شود، و هم در طبقات پايين ؛ گمان نرود
كه طبقه عالى به واسطه برخوردارى از ناز و نعمت ، پاكيزه از حسد هستند؛
بلكه گرفتاران اين بيمارى مهلك و خطرناك در اين دسته فراوانند.
شايد يكى از علل آن كه ديكتاتورها، رجال و بزرگان كشور خود را نابود مى
كنند، حسد آن ها باشد؛ چون نمى توانند ببينند به جز خودشان كسى ديگر،
ثروتى يا شخصيتى و مقامى دارد - هر چند خودشان بالاتر از آن را داشته
باشند - ولى بر همان اندازه اى كه ديگران دارند، رشك مى برند؛ گاهى رشك
آن ها چنان طغيان مى كند كه رحم از دلشان مى رود و همه را از دم تيغ مى
گذرانند و پس از آن كه همه را نابود كردند و نيروى اساسى كشور را ضعيف
نمودند، خود نيز توانايى زيست كردن و مقاومت در برابر دشمنان را از دست
مى دهند؛ لذا به سرانجامى شوم دچار مى شوند.
پس همان طور كه از زيردست به زبردست حسد مى شود، از بالا به پايين و از
مهتر به كهتر نيز، بسيار است و از مساوى به مساوى نيز خواهد بود؛ بلكه
اين گونه حسد فراوان است و بيشتر در ميان خويشان و دوستان اتفاق مى
افتد.
حسد در سياستمداران و
علما
در دو دسته از مردم حسد بسيار يافت مى شود: يكى رجال سياست و
ديگر رجال علم .
فرقى كه هست ، آن است كه حسودان دسته دوم از لحاظ موقعيتى كه دارند،
نمى توانند دليرانه و آشكارا حسد خود را اعمال نمايند و به طور جدى از
رقيب خرده گيرى يا انتقاد كنند؛ بلكه پيوسته منتظر فرصت مى باشند تا
موقعى مناسب پيدا شود و مقصود خود را با اشاره يا طرز ديگرى عملى
سازند، و گاه مى شود كه تقوى از آنان جلوگيرى كرده ، خوددارى مى كنند و
حسد را مى كوبند؛ ولى سياستمداران حسود، حسد را به طور آشكارا و
دليرانه اعمال مى كنند و با شدتى هر چه تمام تر زبان انتقاد مى گشايند
تا رقيب را خانه نشين كرده ، از صحنه بيرون كنند و موقعيت خويش را
مستحكم سازند.
منفى باف ها
بيش تر منفى باف ها از اين دسته مى باشند؛ چون كه خودشان
شايستگى رسيدن به مقام عالى را ندارند و در اثر حسدى كه دارند از بودن
قدرت در دست ديگران در رنجند و نمى توانند رقيبان خود را نيك نام و كام
ياب ببينند؛ لذا دشنام مى دهند و از همه بدگويى مى كنند و براى گشودن
عقده دل ، از هيچ گونه تهمت و افترا خوددارى نمى كنند.
رقيبان آن ها هم اشخاص معين و محدودى نيستند؛ بلكه هر كس قدرتى به دست
آورد و يا از كسى ذكر خيرى در حضور ايشان بشود، آنان حسد مى برند و
زبان را به انتقاد و بدگويى مى گشايند و اگر اهل قلم باشند با نيش آن
، زهر خود را به او مى رسانند.
حسد ايمان را مى سوزاند
كتاب وسائل الشيعه از امام باقر و امام صادق (ع) روايت مى كند
كه : ((حسد ايمان را مى خورد؟ چنان چه آتش هيزم
را مى خورد))(61)
زيرا كوچك ترين مرتبه اظهار حسد، بدگويى و غيبت است ؛ غيبت ، يعنى ،
آشكار ساختن نقاط سياه و ضعيف ديگران ، و اسلام آن را از گناهان بزرگ
شمرده است .
اگر حسود به وسيله غيبت و نشر نقاط ضعف ، نتوانست به مقصد برسد، پا را
بالاتر نهاده ، تهمت مى زند و افترا مى بندد و به نشر اكاذيب و خبرهاى
دروغين مى پردازد. اگر در اين مرحله هم موفقيتى به دست نياورد، به سوى
جنايت و غارت مى رود و اگر از او ساخته نباشد و يا اقدام شخص خود را
مصلحت نداند، ديگران را به اين كارها تحريك مى كند كه به مال يا به
ناموس محسود، دست تعدى دراز كنند.
اگر در اين مرحله هم به مقصد نرسيد در مقام نابودى او بر مى آيد و به
هر وسيله اى كه در دسترس او باشد در اين كار پافشارى مى كند، شايد
بتواند به مقصد پليد خود برسد.
اگر در اين راه هم شكست خورد، جز سوختن و ساختن و خودخورى ، چاره اى
ندارد. هميشه بايد از سوزش اين نيش درونى بر خود بپيچد و با همه بستيزد
تا هنگامى كه مرگ گريبانش را بگيرد؛ پس حسود در تمام مراتب ، جنايت
پيشه و گناهكار است و گذشتن روزگار، حسدش را مى افزايد و گناهانش بيش
تر مى شود و ايمانش كم تر مى گردد؛ آرى حسد ايمان را مى سوزاند، چنان
چه آتش هيزم را مى سوزاند.
گاهى حسد به قدرى شديد مى شود كه حسود را به خودكشى وادار مى كند، و آن
را دارويى سرد و گوارا براى زخم درونى اش مى پندارد. شايد شدت حسد او
را طورى كر و كور بگرداند كه خودكشى خود را وسيله اى براى نابودى محسود
گمان برد.
حسود نادان
در زمان هادى - چهارمين پادشاه عباسى - مردى با همسايه اش كه
آدمى با شخصيت و معنون بود حسد مى ورزيد؛ هر چه كوشيد، نتوانست نعمت
هاى او را از كفش بيرون كند و از اورنگ سعادت به زير آورد، تا اين كه
روزى براى رسيدن به مقصود نقشه اى طرح كرد:
غلامى خريد و به وى گفت : پس از مرگ من آزاد هستى ، و آن گاه به او سه
هزار درهم داد و از او خواست كه نقشه احمقانه اش را اجرا كند:
نيم شبى غلام را از خواب بيدار كرد و به بالاى بام همسايه اش برد و
كارد تيزى را كه آماده كرده بود به غلام داد و از او خواست كه سرش را
ببرد؛ هر چند غلام ابا كرد سودى نبخشيد و در اثر اصرار زياد، بالاخره
غلام تسليم او شد. حسود رو به قبله خوابيد و غلام چند رگ اصلى گردنش را
بريد سپس او را به خود واگذاشت و رفت . حسود نادان تا صبح در خون مى
غلطيد و از درد و رنج بر خود مى پيچيد تا جان داد.
مرد نادان آخرين نقشه اى كه براى نابودى همسايه خود كشيده بود اين بود
كه با چنين وصفى تن به كشتن خويش دهد، تا همسايه اش را به جرم قتل وى
دستگير و اعدام كنند. همسايه بى چاره و بى گناه ، دستگير گرديد و به
زندان افكنده شد؛ ولى از آن جايى كه خدا يار مظلومان و بى گناهان است ،
سرانجام نقشه احمقانه مقتول نادان فاش گرديد و مرد همسايه آزاد شد و
خون آن سياه بخت به دست خويش به هدر رفت .
نابودى خويش و زيان ديگرى
در مَثَل است كه خر، مرگ خود را مى خواهد، تا به صاحبش زيان
رسد!
نادانى خر چنين اقتضا مى كند كه براى انتقام ، به زيان قطعى خويش تن
دهد، تا زيانى مشكوك به صاحبش برسد! بسيار معامله عجيبى است ! صد در صد
به زيان خود و يك در صد به زيان ديگرى ! نابودى قطعى خود را مى خواهد،
تا نيش خارى در پاى ديگرى بخلد! حيات و هستى خود را مى فروشد، تا سر
مويى از ديگرى كم شود.
حسود چنين است ؛ زيرا رشك ، چشم و گوشش را بسته است ؛ شعورش را از ميان
برده و ادراكاتش را آلوده كرده است ؛ نمى تواند درست فكر كند و تشخيص
صحيح بدهد و براى رسيدن به هدف شوم خويش ، نقشه اى صحيح طرح كند؛ لذا
نقشه هايش در آغاز، خودش را مى سوزاند و سپس ديگرى را.
عجب اين جاست كه حسود بر اثر اختلال ادراك به چنين وضعيتى خشنود است ؛
چون عقل سالم بر او حكومت نمى كند، تا دريابد كه نقشه نابودى خويش را
كشيدن براى به دام انداختن ديگرى خردمندانه نيست . و اين گونه فكر،
نمونه اى از جنون و ديوانگى است .
سرّ حقيقى پيدايش اين گونه افكار در حسود آن است كه پس از آن كه حسود
از آزار رسانيدن به ديگرى نوميد شد و ديد كارى از دستش ساخته نيست ، مى
خواهد به تصور آزار او - آرى فقط به تصور آزار ديگرى - دل خوش باشد؛
زيرا بر فرض هم منظورش عملى شود و آن ديگرى زيان بيند، در اين وقت يا
حسود زنده نمى باشد و يا بر فرض زنده بودن ، در حالى نيست كه بتواند
لذت ببرد؛ زيرا خودش هم در اثر مبارزه ناتوان شده است ؛ پس به همان
تصور باطل دل خوش مى كند و نيش و سوزش درونى خود را به اين نوش داروى
احمقانه ، مرهم مى نهد و خود را موفق مى پندارد كه خود نوعى جنون است .
حسد و تقدير
رسول خدا(ص) فرمود:
((كاد الحسد ان يغلب القَدَر(62)؛
تاثير حسد به حدى مى رسد كه نزديك مى شود تقدير را تغيير دهد.))
شايد مراد چنين باشد كه گاه حسد به قدرى آتش افروزى مى كند كه قَدَر
الهى را تغيير مى دهد؛ زيرا همان طور كه قضاى الهى قابل تغيير نيست ؛
قدر خدا قابل تغيير است ؛ مثلا حسود مى كوشد كه محسود را از نعمتى تهى
دست كند و اگر در اين كار كام ياب گرديد، اگر بگوييم قدر را تغيير داده
است ، دور نرفته ايم .
فرض مى كنيم تقدير چنين بوده است كه آن شخص با چنين نعمتى زندگى كند،
ولى حسود جلوگير شد كه مقدَّر، محقق شود، و نيز مى توان تغيير تقدير را
در خود حسود تصوير كرد؛ مثلا، چنين بوده است كه او عمرى دراز با آسايش
زندگى كند؛ ولى حسد، او را چنان در رنج انداخت كه بهره اش ، مرگ تدريجى
و عمر كوتاه گرديد.
خدا از حسود بيزار است
تاييد بر معنى نخست ، روايت ديگرى است از رسول خدا(ص) كه مى
فرمايد:
((قالَ
اللهُ عزَّوجَل لِموسى بن عمران : لا تَحسدنَّ الناسَ على ما اتيتهم من
فضلى و لا تمدّنَّ عَينَيكَ الى ذلكَ و لا تتَبعهُ نفسَك فانَّ
الحاسِدَ ساخِط لِنعمتى صادّ لقسم الذى قسمتُ بينَ عبادى و مَن يَكُ
كذلكَ فلستُ منهُ و ليسَ منى
(63)؛
خداى عزوجل به موسى بن عمران فرمود بر آن چه من در اثر مهر خود به مردم
داده ام ، رشك مبر و چشمانت را به آن مدوز و خود را دنبال آن مينداز؛
زيرا كه حسود بر نعمتهاى من خشمگين است و از نصيبى كه براى بندگانم
تعيين كرده ام جلوگيرى مى كند، و هر كس چنين باشد، از من نيست و من از
او نيستم .))
آرى كسى كه از نعمت دادن خدا به كسى خشمناك باشد و بخواهد رحمت الهى را
بر بندگان سد كند، خداى بزرگ از او بيزار است و كسى كه خدا از او بيزار
باشد، بدبخت ترين خلق خدا خواهد بود.
حسد برادران
بسيار اتفاق مى افتد كه برادرى بر برادرش رشك مى ورزد و آن قدر
مى كوشد تا برادر خود را نابود كند و خود را بى بال و پر سازد.
هابيل و قابيل ، فرزندان حضرت آدم (على نبينا و آله و عليه السلام )
بودند. هر دو به درگاه خدا قربانى كردند. نيت پاك هابيل موجب شد كه
قربانى اش قبول شود و گمان پليد قابيل - كه مى پنداشت خدا را مى توان
بازى داد - موجب شد كه قربانى اش رد شود؛ پس بر برادر، رشك برد و سر
برادر، را آن قدر با سنگ كوفت تا جان داد.
قرآن مى فرمايد: ((فاصبح من الخاسرين
))(64)
قابيل از كرده پشيمان شد ولى هنگامى كه پشيمانى سودى نداشت . او تا دم
مرگ با غم و اندوه دست به گريبان بود و جز سوختن و ساختن در آتش بدبختى
چاره اى نداشت .
قابيل با اين جنايت فجيع ، هم دين خود را از دست داد و هم دنياى خود
را؛ در صورتى كه اگر پيش از آلوده كردن دست خود به جنايت ، اندكى فكر
مى كرد كه چرا قربانى برادرش هابيل در درگاه خدا پذيرفته شد و قربانى
او مردود گرديد، پى مى برد كه علت پذيرفته شدن قربانى برادر، خلوص نيت
بوده است ؛ زيرا عزيزترين و گران بهاترين چيز خود را براى قربانى در
راه خدا آماده كرده بود؛ ولى قابيل در فعل خود اخلاص نداشت و بى ارزش
ترين چيز خود را براى قربانى آورده بود.
خدا را نمى توان گول زد؛ اگر قابيل بدين نكته پى مى برد، سرانجام خوشى
مى داشت ؛ ولى حسد او را از فكر صحيح بازداشت و خسر الدنيا و الآخره
گرديد.
جلوگيرى حسد از تشخيص
صحيح
حسد مجال تاءمل و انديشه نمى دهد؛ زيرا اگر حسود بى چيز، كمى
بينديشد و علت رسيدن به چيزى را كه به خاطر آن به ديگران حسد مى برد،
در يابد، شايد خود او هم همت كند و بكوشد و بدان برسد؛ ولى چنان كه
گفته شد، حسد افكارش را مختل كرده نمى گذارد به طور صحيح فكر كند و راه
را از چاه تمييز دهد؛ بلكه پيوسته او را مى سوزاند و او را بر مى
انگيزاند، تا كارى كند كه نزد خدا و خلق روسياه ، و بدبخت دو جهان
گردد.
حسد جانورى است گزنده كه در درون انسان جاى گزين مى شود و پيوسته دل را
با نيش زهرآگين خود مى آزارد؛ چنان كه ترتيب اثرى به تمايلاتش داده
شود، روز به روز شديدتر و خطرناك تر و مسموم تر مى شود.
بار خدايا!
بار خدايا! ما را از شر حسد نجات بده و به مسلمانانى كه بدين
بيمارى گرفتارند، شفا عنايت فرما و آنان كه مبتلا نيستند و در خطر آن
هستند، محفوظشان بدار كه بدين سم كشنده و خطرناك ، مسموم نگردند.
بشر اگر با خدا باشد و در هر كار خدا را در نظر بگيرد، خير دنيا و آخرت
نصيب او خواهد شد؛ ولى اگر از خدا دور شود، نابودى و عذاب اخروى در
انتظار او خواهد بود.
خداى تعالى در سوره فلق به پيغمبر خود دستور مى دهد كه از شر حسودان به
ذات پاك او پناه ببرد(65)؛
زيرا تنها اوست كه مى تواند شر حسودان را دفع كند.
مردمان شايسته و خدمت گزارى كه در ميان مسلمانان يافت مى شوند، مى
توانند به اين جامعه بدبخت ، خدمتى كنند و بارى از دوش آن بردارند؛ ولى
بر آن ها حسد مى بريم و آن قدر مى كوشيم تا نابودشان سازيم ؛ هر كدام
پيروز شوند جامعه زيان كرده است ، زيرا اگر حسودان فاتح شود فاسد و
پليدى بر آن جامعه حكم فرما شده است و اگر آن ديگرى پيروز شود، نيرويى
كه بايد در راه اصلاح به كار رود، در راه دفاع شخصى به كار گرفته شده و
يكى از ذخاير جامعه به هدر رفته است .
شايد هم پس از اين ديگر اوضاع و احوال براى خدمت گزارى او مساعد نباشد
و نتواند كارى انجام دهد؛ بلكه شايد حسن نيت او هم از ميان رفته باشد و
در اثر مبارزات ، او هم مانند ديگران ، فردى فاسد شده باشد و منافع
جامعه را در خود متمركز ببيند؛ در نتيجه يك نسل ، بلكه چندين نسل را
بدبخت كند و به خاك سياه بنشاند.
تمام اين بدبختى در اثر بدخواهى يكى دو تن حسود بوده است كه از آغاز،
خار راه او شدند و نگذاشتند كه نيت پاكش باقى بماند و نيروى خود را به
كار اندازد و خدمتى بكند.
حسد(66)
(2)
حسودان دو دسته اند
مبتلايان به بيمارى مهلك حسد دو دسته اند:
1. كسانى كه بر يك نعمت مخصوص حسد مى برند و آن بر حسب شخص حسود و يا
محيطى كه در آن زندگى مى كند، مختلف مى باشد.
بيش تر موارد اين گونه حسد جايى است كه ميان حاسد و محسود، جهت اشتراكى
باشد، از قبيل خويشاوندى يا هم شهرى بودن يا با هم در رشته مخصوصى
اشتغال داشتن يا رقابت در مقامى داشتن يا مورد احتياج بودن و مانند اين
ها كه جهات ارتباط ميان مردم مى باشد؛ ولى گاهى هم كار پليدى حسود بالا
مى گيرد و با نبودن هيچ گونه اشتراكى ، حسد مى برد و بدخواهى مى كند.
راهنمايى اميرالمؤمنين
(ع)
حضرت على (ع) نى فرمايند: ((روزى ، از
آسمان ، مانند قطرات باران مى آيد و به هر كس به اندازه اى كه نصيب
اوست - چه زياد و چه كم - مى رسد. اگر يك تن از شما ديد كه برادرش در
جهتى فزونى دارد، با او دشمن نشود؛ زيرا مسلمان تا موقعى كه از او كار
زشتى سر نزده است كه از ذكرش در دهان ياوه گويان ، شرمنده گردد، مانند
قمارباز برنده اى است كه پى در پى مى برد و باخت ندارد. مسلمانى كه از
خيانت پاكيزه باشد، چنين است كه پيوسته يكى از دو موفقيت در انتظار
اوست : يا خدا او را به مهمانى مى خواند - كه پذيرايى خدايى بالاترين
چيزهاست و يا روزى خدايى به وى مى رسد؛ در اين صورت او كسى است كه
داراى فرزند و همسر و مال و منال است و معزّز و محترم مى باشد - و دين
و شرافت خود را حفظ كرده است .(67)))
اينك به ذكر چند مورد از موارد حسد اين دسته ، مى پردازيم :
حسد بر جاه و جلال
نمونه كامل و فرد بارز حسد، رشك بردن بر جاه و جلال است ؛ اين
گونه حسود از ديدن مقام شامخ ديگران رنج مى برد و با دارندگان آن ، از
در دشمنى داخل مى شود و به اين بسنده نمى كند؛ بلكه با هر كس كه آنان
را به نيكى ياد كند، دشمن مى شود و طاقت شنيدن مدح و ستايش ديگران را
ندارد؛ تا از كسى در حضور او تعريفى بشود، تكذيب مى كند و انتقاداتى
چند از آن مى شمرد و يا مى گويد كه لياقت اين مقام را ندارد؛ اگر حسود
رياكار باشد و خواسته باشد به صورت ظاهر از غيبت اجتناب كند، در موقع
شنيدن تعريف سكوت مى كند و با سكوت تعريف را باطل مى كند و يا مى گويد
من نمى دانم و يا خبر ندارم ؛ آن گاه در جايى كه مناسب بداند به طور
كلى شروع به انتقاد مى كند كه تعريف كننده و هم چنين شنوندگان تعريف ،
خود به خود پى به بطلان آن سخن ببرند.
مولوى بلخى گويد:
ور حسد گيرد تو را ره در گلو |
|
در حسد ابليس را باشد غلو |
كو ز آدم ننگ دارد از حسد |
|
با سعادت جنگ دارد از حسد |
عقبه اى زين صعب تر در راه نيست |
|
اى خنك آن كس حسد همراه نيست |
اين حسد خانه حسد آمد بدان |
|
كز حسد آلوده گردد خاندان |
خانمان ها از حسد گردد خراب |
|
باز شاهى ، از حسد گردد غراب |
حسد بر ثروت
كسى كه در محيط مالى و زراعتى و تجارتى باشد و به طور كلى كسى
كه فكرش پست باشد و پيوسته در امور مالى دور بزند، بر ثروت حسد مى برد
و بدخواه كسى مى شود كه ثروتى دارد و آرزومند است كه ثروت از دستش
برود. براى رسيدن بدين آرزو، از هيچ اقدامى فروگذار نمى كند بلكه مى
كوشد كه مال او را از ميان ببرد.
در معاملات او را مغبون مى كند و به اصطلاح كلاه سرش مى گذارد، وى را
به قماربازى ترغيب مى كند، يا وسايلى بر مى انگيزد كه اموال او ضبط
شود، يا اگر خودش قلدر باشد، ثروت او را غصب مى كند، و يا به مجالس عيش
و نوش و باغ و بستانش مى خواند، يا او را در فكر انتخاب و نمايندگى
مجلس شورا مى اندازد. يا چنان چه روش مالكين زورگو و ستم كار است ،
دستور مى دهد آب اندازند و قنات آن بى گناه را خراب كنند و يا محصول او
را غارت كرده ، و به يغما ببرند، يا نقشه ديگرى مى كشد و او را به نام
آن كه دنياى ديگرى را ببيند، در فكر سفر به دنياى غرب مى اندازد و يا
به اقسام ديگر از بين بردن ثروت ، متشبث مى شود كه در اين جهت همگى با
هم شريك و مانند پول به دريا ريختن مى باشد.
ديگر از كارهايى كه اين گونه حسود انجام مى دهد اين است كه مى گويد:
ثروت ثروتمندان نامشروع است و همه از دزدى و كلاه بردارى به دست آمده
است ؛ من نمى گويم كه ثروت آنان همگى از راه حلال به دست آمده است ؛
بلكه شايد بسيارى از ثروتمندان از طريق نامشروع ثروت پيدا كرده اند؛
ولى بايد گفت حمله عمومى به ثروتمندان از حسد سرچشمه مى گيرد.
پيدايش حزب كمونيست در جهان ، از ميان اين دسته از حسودان بوده است .
گمان نرود كه اين گونه حسودان بايد فقير باشند؛ بلكه بسيار ديده شده
است كه حسود توانگر است ولى به قدرى پليد است كه نمى تواند ديگرى را
ثروتمند ببيند.<