گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۱ -


مقدمه
كتاب كه از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد، كتابى است ارزنده ، مشتمل بر مطالب سودمندى كه مطالعه كشكول نوشته شده است ، امتيازى كه بر كتابهاى كشكول دارد اين است كه قسمت عمده آن ، درس آموزنده اخلاق و درمان صفات رذيله باطنى است .
در اين كتاب تفسير بعضى آيات قرآنى و پاره اى از روايات اهل بيت (عليهم السلام ) كه متضمن اخلاق و موعظه است به چشم مى خورد. حالات پاره اى از اولياء الله و اهل معرفت و حكايات و كراماتى كه از بعض علما و اهل كمال بى واسطه يا با واسطه ، مشاهده شده است در اين كتاب موجود است .
اين كتاب داراى اشعار زيبايى در مدح و منقبت معصومين (عليهم السلام ) و اشعارى كه حاوى مطالب اخلاقى است ، مى باشد، قسمت مختصر از اين كتاب اختصاص داده شده است به ذكر پاره اى از خواص اءدويه و نباتات و گياهان طبى كه از معصومين (عليهم السلام ) وارد شده است .
مؤ لف اين كتاب ، حضرت مستطاب حجة الاسلام جناب آقاى حاج آقا حسين فاطمى قمى مى باشند كه قريب نود سال است عمر خويش را در حوزه علميه قم به كسب كمالات اخلاقى و روحى و افاضه به جوانان و طلاب محصل صرف نموده اند، معظم له در ارشاد و هدايت عامه مردم و خواص از طلاب سعى وافرى داشته و دارند و هر هفته علاوه بر جلسات خصوصى ، شبهاى جمعه جلسه عمومى دارند كه در آن جلسه منبر رفته و ملكات فاضله انسانى و راه سلوك الى الله را به طلاب و اهل معرفت بازگو مى فرمايند، شايد بتوان اين جلسه را در عداد بهترين جلسات دينى هفتگى قم معرفى كرد، علاوه در آخر جلسه توسل بى نظيرى به اهل بيت عصمت و طهارت واقع مى شود كه مزيد بر فضيلت جلسه مى باشد. اميد است از متدينين قم و از طلاب علوم دينيه كه قدر اين گونه مجالس را دانسته ، با حضور در اين جلسات راه صحيح شرعى رياضت نفس و تصفيه باطن را ياد گرفته ، خود را براى لقاء الله آماده سازند.
مولف محترم گاهى اوقات بعضى از كلمات آتشين و پر شور استاد معظم خود، فقيد سعيد مرحوم آية الله العظمى آقاى حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - طاب ثراه - را ذكر مى فرمايند و كانون دل مستمعين را با شراره محبت خداوندى آتش مى زنند و براى مدتى آنها را از بعض علاقات دور مى سازند.
اين جلد و جلد اول (چاپ اول ) همين كتاب به همت و سرمايه جناب مستطاب آقاى حاجى حيدر على عرب نيا، چاپ و در دسترس مردم قرار گرفته است معظم له به واسطه نداشتن خَلَفى به اين گونه امور خيريه مبادرت مى كند، اميد است خداوند جزاى خير به او عنايت فرمايد و اين كتاب را ذخيره معاد ايشان قرار دهد.
ضمنا از طرف مولف محترم از تمام آقايانى كه لطف فرموده در امر طبع و نوشتن و مقابله به ايشان كمك و مساعدت فرمودند كمال تشكر مى شود و اميد است خداوند متعال جزاى خير و حُسن خاتمت به همه عنايت فرمايد.
سيد جعفر حسينى
قم - 1385 ه‍ ق
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله الذى نور صدور العارفين باءنوار الكشف و الشهود، و ثبت اءقدام السالكين فى طريق الوصول الى المقصود، و وفق المطيعين لاقامة مرضاته من الطهارة الى الحدود، و زين لسان الشاكرين ، بالثناء على الملك المعبود، و الصلوة و السلام على جامع الصفات المحمود و محور ارادة الوجود و على اءولاده و خلفائه معدن الكمال و الجود الى قيام يوم الورود.

و بعد؛ شكر بى حد و ثناء بى حد خداوندى را سزاست كه توفيق را شامل حال اين فقير سراپا تقصير فرمود و توجه اجداد طاهرينم ياريم نمود، با حال ضعف و ناتوانى و همكارى بعضى از اخيار و احبّاء دينى ، جلد اول كتاب «جامع الدرر» از طبع خارج و در دسترس اخوان ايمانى گذاشته شد و مجددا شكر گزارم كه نعمت حيات برايم باقى ماند، بلكه موفق شوم متفرقاتى را كه به خواهش و تقاضاى بعضى از دوستان جمع آورى نموده ، به عنوان جلد دوم طبع و به آن ضميمه شود. اميدوارم اين موفقيت نصيبم شده و يادگارى از اين ناچيز بماند.
 

غرض نقشى است كز ما باز ماند   كه هستى را نمى بينم بقائى
ضمنا از مطالعه كنندگان و ناظرين ، تمنا دارم نواقص و معايبى كه در اين مجموعه به نظرشان مى رسد غَمض عَين فرموده و بر اين شكسته از كار افتاده خرده نگيرد و از دعاى خير فراموشم نفرمايند.
 
در اين كتاب پريشان ببينى ار ترتيب   عجب مدار كه چون حال من ، پريشان است
و چون اغلب مطالب اين كتاب ، از لسان اهل بيت طهارت (عليهم السلام ) اخذ شده ، لذا تيمنا مصدر نمودم به ذكر مختصرى از فضائل و مناقب اءبى الاءئمة و سراج الاءمة اءبى الحسنين على بن اءبى طالب - صلوات الله و سلامه عليه - و مقدمة براى اداى وظيفه ، به برادران عزيزم عرضه مى دارم كه براى علاقه و محبت به خودتان گوش به عرايض اين پير سالخورده گناهكار بدهيد و فكر كنيد خدا به ما نعمت وجود بخشيده ، در حال كه در سابق از ما نام و نشانى نبوده چنانچه اول سوره مباركه «هل اءتى » به آن اشاره فرموده ؛ آن هم از نطفه پست نجس كه داراى شعور و ادراك نبوده ، و به ما گوش شنوا و چشم بينا و دل حافظ مرحمت فرموده :والله اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الاءبصار و الاءفئدة لعلكم تشكرون .(1)
و بديهى است اين چشم و گوش و دلى كه به انسان ارزانى داشته ، غير از چشم و گوشى است كه به ساير مخلوقات داده ؛ چرا كه انسان مى تواند به وسيله آن سير در عوالم خلقت نموده و خالق و موجد خود را بشناسد و او را به يگانگى پرستش نمايد.
چنانچه امام هفتم (عليه السلام ) به هشام ، فرمود:ان لله على الناس ‍ حجتين ، حجة ظاهرة كه وجود مقدس انبياء مى باشند و حجة باطنه (2) كه هان چشم و گوش باطن اند يا قوه عاقله انسانيه كه راهنماى بنده است به خودشناسى اولا و خداشناسى ثانيا. فرمودند:من عرف نفسه فقد عرف ربه ،(3)بالنتيجه مى فهمد كه انسان عنصرى است كه تمام مخلوقات از جمادات و نباتات و حيوانات ، بلكه نترس و بگو، ملائكه ، از پرتو وجود انسان و براى او خلق شده ! تا بتواند در دار دنيا، بدون مشقت ، دوران عمر خود را به سر برده و فكر خود را در ميدان خداشناسى جولان دهد و
بفهمد كه چگونه ذات مقدسش هر يك از مخلوقات را به قدر حاجت ، ادراك مرحمت فرموده و هر كدام را براى چه خلق نموده ؟ و در هر يك چه اثر و خاصيتى قرار داده ؟ بايد دانست كه تفكر در هر موجودى ، خود دفترى است از توحيد.
سعدى :
 
برگ درختان سبز در نظر هوشيار   هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
چنانچه سير در آيات قرآنى و اخبار اهل بيت وحى ، نظير فرمايش ‍ اميرالمومنين (عليه السلام ) در خطبه 266 «نهج البلاغه » در عجايب خلقت اصناف حيوان ، كاملا راه خداشناسى را براى انسان باز و مشق كمال انسانيت را تعليم مى نمايد، و انسان در ضمن اين سير، به خواص ‍ موجودات جمادى و نباتى پى مى برد كه چگونه اين خالق مهربان وسايل تعيّش انسان را از انواع تغذيه و لباس هاى زمستانى و تابستانى و داروهاى روحى و جسمى و خواب و استراحت ، براى او در دنيا فراهم نموده و در اختيار و دسترس او قرار داده كه در زندگى دنيا، هيچ گونه معطلى نداشته باشد و در اين تجارتخانه به كسب سعادات ابديه ، عمر خود را به راحتى بگذارند و فرموده :عبدى اءطعنى حتى اءجعلك مثلى !و چه خوش گفته سعدى : «ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند...»
در فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام )
به يارى خالق مهربان و مساعدت جدم اميرالمومنين - صلوات الله عليه و على اولاده الطاهرين -، ابتدا مى پردازم به ذكر پاره اى از فضائل مولى الموالى امير مومنان (عليه السلام ) و به اين شعر، زبانم و قلبم مترنم است :
 
از تو مدد مى طلبم يا على   جز تو مرا نيست مدد يا على
از طرق خاصه و عامه به سندهاى صحيح ، بنا بر ضبط محدث بيرجندى در «كبريت احمر» از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه فرمود: از براى برادرم على بن ابى طالب ، فضائل بسيارى است كه شماره آن ممكن نيست ! هر زبانى كه ذكر كند از آنها چيزى را، آتش جهنم بر آن حرام است و هر گوشى كه بشنود، آتش جهنم بر آن حرام است ، و هر دستى كه بنويسد، آتش جهنم بر آن حرام است ، تا وقتى از آن اثرى باشد ملائكه براى صاحب آن دست استغفار مى كنند.
چنانچه عامه و خاصه ، بالاءخص صدوق از خاصه و مويد الدين خوارزمى از عامه روايت كرده اند كه : (حم ) اسم حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است در كتاب هود (عليه السلام )، چنانچه در «كافى » از حضرت امام موسى (عليه السلام ) وارد است ، والكتاب المبين يعنى قسم به قرآن كه كتابى است روشن در براهين ساطعه بر توحيد و معرفت و بيان طريقه ارشاد و هدايت و سلوك الى الله به استقامت ، و ما قرار داديم قرآن را به لغت عرب تا بفهميد مفاد آن را و اينكه اين قرآن ، در لوح محفوظ كه اصل كتب سماويّه است در نزد ما، رفيع الشاءن و عظيم المنزلة و داراى حكمت بالغه است . ظاهر تفسير آيه مباركه ، وصف قرآن ناطق است كه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) باشد.
چنانچه صدوق در «معانى الاخبار» روايت كرده از حضرت صادق (عليه السلام ) كه (اهدنا الصراط المستقيم ) هو اميرالمومنين (عليه السلام )، و فى ام الكتاب يعنى الفاتحة فانه مكتوب فيها قوله تعالى اهدنا الصراط المستقيم هو اميرالمومنين و معرفته .(4)
و در تفسير على بن ابراهيم نيز مثل آن روايت است بلكه قريب به بيست روايت از اين قبيل روايات در تفسير برهان سيد بحرينى مسطور است . و در زيارات ماءثوره صحيحه ، در «مصباح » شيخ طوسى و سيدبن طاوس و «بحارالانوار» وارد است ، و ما چگونه توانيم بشناسيم و مدح كنيم كسى را كه خداوند عزوجل وصف مى فرمايد او را به امثال اين وصف بليغ در چنين كتابى و چنان سوره اى كه علوم اولين و آخرين در آن مجتمع است . و ملائكه مقربين ندانسته اند از فضل او مگر قليلى كما عن الامام العسكرى (عليه السلام ): و روح القدس فى جنان الصاقورة (5) ذاق من حدائقنا الباكورة ؛(6 )يعنى جبرئيل يا روح كه اعظم ملائكه است در عالم علوى مكيده است از باغهاى فضل ما كه مشتمل است بر طعامها و ميوه هاى روحانى بى انتها يك دانه غوره ، يعنى يك مطلب را چنانچه شايد و بايد نفهميد تا چه رسد به ديگران در اين عالم ظلمانى مَشُوب به كدورت و تلخى .
در «كبريت احمر» نقلا عن «شرح الزيارة » از جابر انصارى روايت است شنيدم از رسول خدا كه فرمود:
ان الله خلقنى و خلق عليا و فاطمة و الحسن و الحسين و الاءئمة من نور فعصر ذلك النور عصرة فخرج منه شيعتنا فسبحنا فسبحوا و قدسنا فقدسوا و هللنا فهللوا و مجدنا فمجدوا و وحدنا فوحدوا ثم خلق السماوات و الاءرضين و خلق الملائكة فمكثت الملائكة مائة عام لا تعرف تسبيحا و لا تقديسا و لا تمجيدا فسبحنا و سبحت شيعتنا فسبحت الملائكة لتسبيحنا؛(7)
ترجمه : فرمود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خدا خلق كرد مرا و خلق فرمود على و فاطمة و حسن و حسين و ائمه معصومين را از يك نور؛ پس آن نور را فشار داد فشار دادنى ، پس بيرون آورد از آن نور، شيعيان ما را؛ پس تسبيح كرديم ما پس تسبيح كردند شيعيان ما و تقديس كرديم ما پس ‍ تقديس كردند آنها و تهليل كرديم ما پس تهليل كردند آنها و تمجيد كرديم ما پس تمجيد كردند آنها و توحيد كرديم ما پس توحيد كردند آنها؛ پس خلق فرمود آسمانها و زمينها را و خلق فرمود ملائكه را، پس درنگ كردند ملائكه صد سال و نمى دانستند نه تسبيح و نه تقديس و نه تمجيدى ! پس تسبيح كرديم ما و تسبيح كردند شيعيان ما پس تسبيح كردند ملائكه به جهت تسبيح ما!!
در كتاب «انيس الادباء»: روى صاحب «بستان الكرامة »:
ان النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) كان جالسا و عنده جبرئيل ، فدخل على (عليه السلام ) فقام جبرئيل فقال له النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): اءتقوم لهذا الفتى ؟! فقال له : نعم ، ان له على حق تعليم ! فقال له النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): كيف ذلك التعليم يا جبرئيل ؟ فقال : لما خلقنى الله ، ساءلنى من اءنت ؟ و ما اسملت ؟ و من اءنا و ما اسمى ؟ فتحيرت فى الجواب و بقيت ساكتا، ثم حضر هذا الشاب فى عالم الاءنوار و علمنى الجواب فقال : قل اءنت ربى الجليل و اءنا العبد الذليل و اسمى جبرئيل . و لهذا قمت له و عظمته . فقال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): كم عمرك يا جبرئيل ؟ فقال : يا رسول الله ! يطلع نجم من العرش فى كل ثلاثين اءلف سنة مرة ، و قد شاهدته طالعا ثلاثين اءلف مره !(8)
يعنى : پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بودند جبرئيل نزد آن حضرت بود، على (عليه السلام ) داخل شد، جبرئيل براى احترام آن حضرت ايستاد. رسول خدا فرمود به جبرئيل : براى اين جوان بر مى خيزى ؟! عرض كرد: بلى از براى او بر من حق تعليم است . فرمود رسول اكرم : چگونه او بر تو حق تعليم دارد اى جبرئيل ؟ عرض نمود: زمانى كه خدا مرا خلق نمود سوال كرد از من : تو كيستى ؟ اسم تو چيست ؟ من كيستم ؟ اسم من چيست ؟ در جواب متحير ماندم و سكوت كردم . سپس اين جوان حاضر شد در عالم انوار و به من ياد داد جواب را؛ فرمود: بگو تويى رب جليل و منم بنده ذليل ، و اسم من جبرئيل است . از اين جهت براى اين جوان برخاستم و او را تعظيم نمودم . پس پيغمبر فرمود عمر تو چقدر است اى جبرئيل ؟ عرض كرد: يا رسول الله ، ستاره اى از عرش در هر سى هزار سال يك مرتبه طلوع مى كند و من مشاهده نمودم طلوع او را سى هزار مرتبه !
و فى الحديث القدسى على ما رواه الزمخشرى :
لاءدخل الجنة من اءطاع عليا و ان عصانى ، و اءدخل النار من عصاه و ان اءطاعنى !(9) و قال : هذا رمز حسن و ذلك ان حب على هو الايمان الكامل و الايمان الكامل لا يضرمعه السيئات .

يعنى : آنكه حق سبحانه فرمود داخل بهشت مى كنم كسى را كه اطاعت كند على را اگر چه معصيت مرا نمايد، و داخل مى كنم به آتش كسى را كه مخالفت نمايد على را، اگر چه فرمانبردارى نمايد مرا. اين فرمايش رمزى است نيكو، چون محبت على همانا ايمان كامل است و ايمان كامل ، هيچ گناهى به او ضرر نمى رساند.
مولف گويد: شايد مراد اين باشد كه اطاعت على ، همان اطاعت خدا است ، يعنى كسى كه بگويد من مطيع على هستم و خدا را اطاعت نكند دروغ گفته . و امثال اين احاديث در كتب اصحاب زياد است خصوص كتب سيد بحرينى و علامه مجلسى كه مشحون است به ذكر فضايل على (عليه السلام ).
از آن جمله ؛ اينكه خداوند عزوجل نجوا نموده با آن حضرت در يوم طائف ؛ چنانچه شيخ مفيد در كتاب «اختصاص » به سندش از حُمران بن اعين روايت كرده كه گفت : عرض كردم به حضرت صادق (عليه السلام ) كه به من رسيده كه خداوند تبارك و تعالى مناجات فرموده با على (عليه السلام ) فرمود:اجل ، قد كانت بينهما مناجاه بالطائف نزل بينهما جبرئيل .يعنى گفت : بلى و بين آنها جبرئيل بود.(10)
فيه ايضا از طريق عامه و خاصه در روز عزل ابى بكر و بعث آن حضرت به سوره بقره و نيز مناجات فرمود از مثل صلاة ظهر تا وقت عصر، ايضا در روز عقبه تبوك و خيبر.
و فيه اءيضا اختيار نمودن ملائكه على را براى محاكمه ؛ چنانچه در جلد نهم بحارالانوار و مدينة المعاجز بحرينى روايت شده است مسندا از عبدالله بن مسعود كه گفت : رفتم به خدمت حضرت زهراء عليها السلام و عرض كردم : اءين بعلك ؟ آن مخدره فرموده :عرج به جبرئيل الى السماء!عرض كردم به چه مطلب ؟ فرمود:ان نفرا من الملائكة تشاجروا فى شى ء فساءلوا حكما من الآدميين فاءوحى الله اليهم اءن تخيروا فاختاروا على بن اءبى طالب !يعنى جماعتى از ملائكه نزاع نمودند در چيزى ، حاكمى از آدميين از خدا طلب نمودند. به آنها وحى شد هر كه را مى خواهيد اختيار نمائيد پس اختيار نمودند على بن ابى طالب را!(11)
و نيز عروج آن حضرت را به آسمان در جلد نهم «بحار» و جلد هفتم ، از تفسير فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى كه صدوق يا ابن بابويه به يك واسطه از او روايت مى كند مسطور است .
در كتاب «كبريت احمر»، علم الهدى روايت كرده كه از فضه سوال شد كه على (عليه السلام ) كجا است ؟ گفت : براى قسمت ارزاق به آسمان رفته . چون سائل به خارج مدينه رفت ، على را ديد كه در باغى بيل مى زند. به آن جناب عرض كرد فضه دروغ گفت ، آن حضرت فرمود: پيش بيا و دست به چشم او كشيد. ديد كه تمام عالم علوى و سفلى در تحت تصرف آن حضرت است مثل گردو در دست مقدسش !كما فى الاءخبار الكثيرة فى «بصائر الدرجات » و السابع من «البحار» و سائر الكتب .(12)
فيه ايضا از «مشارق اءنوار اليقين فى اءسرار اميرالمومنين »روايت كرده كه ابوذر از خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون آمد عمر به او رسيد سوال كرد: چه شخصى خدمت پيغمبر اكرم بود؟ ابوذر گفت : مردى آنجا بود كه نمى شناختم او را. چون عمر خدمت رسول خدا آمد ديد على آنجا مشرف است ، عرض كرد: يا رسول الله ! آيا نفرموديد شما كه آسمان سايه نينداخته و زمين در بر نگرفته راستگوتر از ابى ذر؟ آن حضرت فرمود: چنين است من گفته ام ، عمر عرض كرد: من امروز دروغ شنيدم از ابى ذر، سوال كردم از او كه در خدمت حضرت رسول چه كسى بود؟ گفت مردى بود او را نشناختم و حال اينكه على را خوب مى شناسد. حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ابوذر راست گفته نمى شناسد على را مگر من و خداوند عزوجل !(13)
و در كتاب «انيس الادباء» گفته : فى «مجالس المومنين » شيخ نِحرير ابو جعفر طوسى - رحمة الله - در «امالى » خود آورده كه سيد حميرى را در مرض موت پيش از وفات به يك ساعت بيهوشى دست داد و در آن بيهوشى رنگ او سياه گرديد. بعد از آن به هوش آمد و رنگ او به غايت سفيد و نورانى گرديد و مضمون قول خداى تعالى كه اءما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمة الله هم فيها خالدون (14)به وضوح انجاميد و در بعضى از كتب اصحاب - رحمهم الله تعالى - مذكور است كه آن روسياهى ، انتقام الهى بود از او در اين دنيا در برابر آنكه خمر مى آشاميد.(15)
و ايضا ذكر نموده اند كه چون روى سيد اسماعيل ، در مرض موت سياه شد و مومنان حاضر، غمگين شدند و ناصبيان شادى كردند و شماتت مى نمودند و در آن حال حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) به موجب فرموده خود كه :
 
يا حار همدان من يمت يرنى   من مومن اءو منافق قبلا
بر سيد ظاهر شدند و چون سيد را ديدار مبارك آن حضرت در نظر آمد از غايت اضطراب گفت :هكذا يفعل باءوليائكم يا اميرالمومنين ؟بعد از آن روى او نورانى شد و در آن اثناء چشم گشود و اين ابيات را بر زبان راند:
 
احب الذى من مات من اهل وده   تلقاه بالبشرى لدى الموت يضحك
يعنى دوست دارم آن كس را كه نزد مرگ دوستانش ، بالين او حاضر مى شود و بشارت بهشت به او مى دهد و آن مومن خندان از دنيا مى رود.
 
و من مات يهوى غيره من عدوه   فليس له الا الى النار مسلك
و كسى كه محبت غير او يعنى دشمنان او را دارد، وقت مرگ راهى جز سوى آتش ندارد.
 
اءبا حسن اءفديك نفسى و اءسرتى ؟   و مالى و ما اءصبحت فى الارض ‍ اءملك
يا اباالحسن فداى تو بادا جان من و عيالات و عشيره من و آنچه را كه در روى زمين مالك هستم .
 
اءبا حسن انى فضلك عارف ؟   و انى بحبل من هواك لممسك
يا اباالحسن به درستى كه من به فضل تو عارف هستم و من به حبل كسى كه تو را دوست دارد چنگ زننده ام .
 
و اءنت وصى المصطفى و ابن عمه   و انا نعادى مبغضيك و نترك
تو وصى مصطفى و پسر عم او هستى و ما دشمنى مى كنيم با آنها كه بغض ‍ تو را دارند و ترك مى كنيم آنها را.
 
مواليك ناج مومن بين الهدى   و قاليك معروف الضلالة مشرك
دوستان تو اهل نجات و ايمان و هدايتند و دشمنان تو در گمراهى آشكار و در شرك هستند.
 
ولاح لحانى فى على و حزبه   فقلت لحاك الله انك اءعفك
و سرزنش كردند مرا سرزنش كنندگان در دوستى على و حزب او پس در جواب گفتم خدا دشمن تو باشد به درستى كه تويى احمق .
و بعضى اين ابيات را در آن حالت از او روايت كرده اند:
 
كذب الزاعمون اءن عليا   لن ينجى محبه من هنآت
دروغ گفتند آنهائى كه گمان كردند كه على نجات نمى دهد دوست خود را از مهالك .
 
قد و ربى دخلت جنة عدن   و عفالى الاله عن سيئاتى
به حق پروردگارم كه داخل شدم در بهشت عدن و عفو كرد مرا خدا و گناهانم را بخشيد.
 
فاءبشروا اليوم اءولياء على   و تو الوا الوصى حتى الممات
بشارت دهيد امروز دوستان على را و تا دم مرگ ملازم دوستى وصى پيغمبر باشيد
 
ثم من بعده توالوا بنيه   واحدا بعد واحد بالصفات
پس بعد از او، اولادهاى او را دوست بداريد يكى بعد از ديگرى .
اشعار شيخ آذرى رحمه الله در مناقب اهل بيت (عليهم السلام )
 
منت خداى را كه مطيع پيمبرم   فرمانبر قضاى خداوند اكبرم
زانها نِيَم كه حسن فروشم به مال و زر   تقوا است زينت من و زهد است زيورم
توحيد، بحر باشد و تن ، همچو كشتى است   جان ، ناخداى كشتى و عقل است لنگرم
تا من ، عزيز مصر وجود خود آمدم   آمد ز روم ، باج ولايت ز قيصرم
آفاق را به تيغ توكّل ، گرفته ام   نى راغب سپاه و نه محتاج لشكرم
تا من ببسته ام كمر فقر بر ميان   از تاج فقر، طعنه زن تخت سنجرم
غواص عقل ، راه به كُنهَم نمى برد،   كز فقر، بحر نور صفايست گوهرم
اطراف عالم از نفس من معطر است   زيرا پر آتش است درون همچو مجمرم
زانها نِيَم كه پاى ز دامن ، فرو كشم   گر فى المثل چو كوه نهى تيغ بر سرم
افلاك را چو نقطه مركز، وسط نشين   اقطاب را به منزله خط محورم
ياءجوج حادثات جهان را چه اعتبار   با من كه در شكوه چو سد سكندرم
در خورد همتم بود از دخل روزگار   از باختر وظيفه خورد تا به خاورم
همچو كتابتم ز سخن طبع فربه است   همچون قلم چه باك كه خوانند لاغرم
اين طاس كعبتين فلك بر بساط خاك   در روزهاى روز و شب افكنده شش درم
از آفتاب همت من ، مهر ذره ايست   گر ذره اى ندانمش از ذره كمترم
آنجا كه بحر همت من ، موج مى زند   پيداست تا چه قدر، بود بحر زاخرم
همچو زمين ، به صورت اگر مفلسيم ليك   چون آسمان ، بگوهر معنى توانگرم
هم بوى مى فروشم و هم نور مى دهم   خوشبوى و نور بخش چون شمع معنبرم
از خسروان روى زمين تنگ آمدم   تا من گداى حضرت ساقى كوثرم
شاهان به بندگى من اقرار مى كنند   تا من كمينه چاكر اولاد حيدرم
شاه نجف امير ولايت على كه هست   بر سر ز فخر، خاك ره او چو افسرم