گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۲۳ -


شيخ بهائى مى فرمايد
 

هر چه بينى در جهان دارد عوض   از عوض گردد تو را حاصل غرض ‍
بى عوض دانى چه باشد در جهان   عمر باشد عمر، قدر آن بدان
نفيس ترين و با ارزش ترين سرمايه ها براى تجارت آخرت ، عمر و وقت است ، هر مرتبه و مقامى كه نصيب انسان مى شود از اين سرمايه است كه سعادت و كاميابى را كه بهترين مال التجاره است در اختيار اشخاص قرار مى دهد تا او را به سلامت به سر منزل مقصود رساند.
 
گر قيمت وقت خويش دانى   تو طاير قدسى آشيانى
ولى متاءسفانه به قدرى به اين سرمايه بى اعتنائيم كه گوئى كوچكترين ارزش ‍ و بهائى براى آن قائل نيستيم . اين سرمايه نفيس را مفت و مجانى و بلاعوض از دست داده و مى دهيم . اى كاش به رايگان از كف مى داديم و در عوض اين همه جرم و جنايت و نمك به حرامى و خيانت از ما در هر شبانه روز سر نمى زد. نسبت به خالق مهربان و موجد كون و مكان جرى نبوديم بايد شكر كنيم كه خداوند ستار است و در عقوبتها بردبار، اگر پرده ستّاريش ‍ نبود ما هم در اين عالم رسوا و مفتضح بوديم . سمند عقل را بس كه در ميدان هوس و هوس تاختيم لنگ و خسته ساختيم . سرمايه اى كه به كرات كرم فرمود در قمار خانه طبيعت باختيم در پيشگاه جبروتش جز دامان پر گناه و نامه سرتاپا سياه نداريم . (يوم تبلى لسرائر)؛(700) روزى كه پرده برداشته شود و پوشيده ها آشكار گردد و بنا به روايتى خداوند نعمتهاى خود را براى بنده به شمار آرد، به قدرى بنده شرمنده و خجل مى شود و در عرق خود فرو مى رود كه مى خواهد بميرد. عرض مى كند: پروردگارا آتشى بفرست تا ما را بسوزاند و از اين شرمندگى و خجالت برهاند.
و نيز روايت دارد: توبيخ الجليل ساعة اءهون من عذاب الف عام ؛
سرزنش خداوند جليل در روز قيامت بنده را خوار كننده تر و سخت تر است از عذاب هزار سال .
فرمايش شيخ بهائى رحمة الله
سانحة : يا مسكين عزمك ضعيف و نيتك متزلزل و قصدك مشوب و لهذا لا ينفتح عليك الباب و لا يرتفع عنك الحجاب ولو صممت عزيمتك و اءثبت نيتك و اءخلصت قصدك تفتح لك الباب من غير مفتاح كما انفتح ليوسف (عليه السلام ) لما صمم العزيمة و اءخلص النية فى الخلاص من الوقوع فى الفاحشة و جد فى الهرب من زليخا.
ترجمه : اى مسكين ! عزم تو ضعيف است و نيت تو ثابت نيست ، قصد تو خالص و پاك نيست ، از اين جهت در براى تو باز نمى شود و حجب برداشته نمى شود اگر تصميم عزم داشتى و نيت تو خالص بود و قصد تو بى عيب در براى تو باز مى شد بدون كليد؛ چنان كه براى يوسف باز شد وقتى كه تصميم عزم نمود در خلاصى از وقوع در فاحشه . نيت را خالص كرد و جديت نمود در فرار از زليخا.
 
يوسف وش آن كه زود رود بهر فتح باب   محتاج التفات كليدش ‍ نمى كند
خبر: عن وهب بن منبه قال : وجدت فى بعض كتب ، الله عزوجل ان يوسف (عليه السلام ) مرفى كوكبة على امرءة العزيز و هى جالسة على مزبلة فقالت : الحمدلله الذى جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا و جعل العبيد بطاعتهم ملوكا اءصابتنا فاقة فتصدق علينا. فقال يوسف (عليه السلام ): غموط العم سقم دوامها فراجعى ما يمحص عنك دنس الخطيئة فان محل الاستجابة قدس القلوب و طهارة الاءعمال .(701)
ترجمه : وهب بن مُنَبه مى گويد: در بعضى از كتب آسمانى ديدم يوسف (عليه السلام ) با كوكبه و حشمت عبور كرد بر زن عزيز - زليخا - در حالى كه مسكن كرده بود در كنار مزبله اى به محض ديدنش يوسف (عليه السلام ) را گفت : حمد مى كنم آنچنان كه خدائى را قرار داد پادشاهان را به سبب معصيتى كه كردند بنده . و گردانيد بندگان را به واسطه طاعت فرمانبردارى پادشاه از يوسف عرض كرد: بيچاره شدم تصدق فرما بر من . جناب يوسف (عليه السلام ) فرمود: شكر نكردن بر نعمت ، مرض است براى دوام نعمت (يعنى عدم شكرگزارى سبب زوال نعمت است ) بازگشت كن و پاك كن نجاست گناه را از خود به درستى كه جاى استجابت ، قلبهاى پاكيزه و پاك و خالص بودن اعمال است . در حديث است كه چون زليخا حمد خداى را به جا آورد يوسف (عليه السلام ) را دل به هم برآمد و او را تزويج فرمود: قال اءليس هذا اءحسن ؟ اءليس هذا اءجمل ؟ آيا اين بهتر نبود آيا اين نيكوتر نبود؟ زليخا عرض كرد: سه چيز مرا در فتنه انداخت يكى حسن جمال تو كه سرآمد اهل زمان بودى ، من نيز در زيبائى نظير نداشتم و شوهر من عزيز هم عنين بود.
و فى حديث آخر و ساق الحديث الى اءن قال (عليه السلام ) لها: ما الذى دعاك الى ما كان ؟ قالت : حسن وجهك يا يوسف . فقال : كيف لوراءيت فى آخر الزمان نبيا يقال له محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اءحسن منى وجها و اءحسن خلقا و اءسمح منى كفا، قالت : صدقت . قال : و كيف علمت اءنى صدقت ؟ قالت لاءنك حين ذكرته وقع حبه فى قلبى . فاوحى الله عزوجل الى يوسف انها قد صدقت و قد اءحببتها لحبها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فاءمره الله تبارك و تعالى اءن يزوجها.(702)
ترجمه : و در حديث ديگر است اطاله مى دهد حديث را تا اينكه مى فرمايد: يوسف (عليه السلام ) به زليخا: چه تو را واداشت به عملى كه نمودى ؟ عرض كرد: زيبائى جمال تو يا يوسف . فرمود: چه خواهى كرد اگر پيغمبر آخرالزمان را ببينى كه روى او از من پاكيزه تر و وجيه تر، خلقش از من بهتر، كفش از من سخى تر است ؟ عرض كرد راست فرمودى . فرمود چگونه دانستى راست مى گويم ؟ عرض كرد: وقتى اسم او را بردى محبت او در دل من جا گرفت . خداوند وحى فرمود به يوسف كه زليخا راست مى گويد من او را دوست مى دارم براى دوست داشتن او حبيب من محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پس امر فرمود يوسف را كه تزويج كند زليخا را.
محدث قمى حديث مى كند: آنقدر زليخا از جناب يعقوب (عليه السلام ) علم و عبادت آموخت كه عالمه و فقيهه اهل مصر شد و در فقاهت افضل از همه مردان و زنان مصر گرديد.(703)
لطيفه : سه چيز باعث نجات زليخا شد و او را به اريكه سلطنت برگردانيد پس از گرفتارى به فقر و مسكنت و ذلت : يكى اينكه در ضمن حمد خداوند اقرار به گناه خود كرد، ديگر اعتراف به قدرت پروردگار كه يفعل الله ما يشاء بقدرته ، سوم اينكه در اظهار محبت پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) راستگو بود؛ زيرا اين ادعاى او را خداوند تصديق فرمود كه يوسف را امر به تزويج او فرمود. ان شاء الله ما هم در دعوى محبت پيغمبران و اهل بيت طاهرينش صادق باشيم تا خداوند روزى كه : يوم لا ينفع مال و لا بنون # الا من اءتى الله بقلب سليم ؛(704) تصديق ما كند كه از محبان و شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ايم تا بدين واسطه از عذاب دوزخ رهائى يابيم اگر مقصود ما خداجوئى و حق طلبى باشد از دنيا نيز بهره مند خواهيم شد چنان كه حديث شريف بر اين دلالت دارد.
مضمون حديث از معصوم (عليه السلام ) است مى فرمايد: خداوند دنيا را به نيت آخرت مى دهد ولى آخرت را به نيت دنيا نمى دهد.
در اين حكايت تامل كن تا بدانى صدق است : مردى پارچه فروش روزى از پى كارى روانه شد و پسر خود را درب دكان گذاشت مشترى آمد پارچه اى خواست آن پسر پارچه خوبى به مشترى ارائه داد و قيمت را تمام كرد اما پسر وقت رد كردن پارچه به مشترى او را مشغول و غافل كرد و پارچه ديگرى كه ظاهرا همرنگ و هم نوع پارچه اولى بود ولى پست تر و كم بهاتر بود جاز نكرده به مشترى داد. چون پدرش آمد گفت : پدر! امروز دخل خوبى كرده ام و قضيه را شرح داد. پدرش فرمود: بسيار كار بدى كردى مال حرام مخلوط به مال من كردى برخيز دكان را ببند تا برويم اين مرد غريب را در كاروانسراها پيدا كنيم . رفتند گردش كردند و او را در كاروانسرائى پيدا نمودند مرد پارچه فروش با ديانت از مشترى عذر خواهى كرد و گفت : پسر من به شما خيانت كرده جنس خوب به شما ارائه داده ولى جنس بد تحويل داده بياور عوض كنم مرد غريب وقتى اين ديانت و درستى را از پارچه فروش ديد گفت : من هم پول قلب به پسر شما داده ام ولى همين پارچه پست را قبول مى كنم به جاى پارچه خوب اما پول قلب را بده تا عوض كنم و عوض كرد. اين شخص براى اصلاح امر آخرت دكان را بست و از آمدن مشترى و خريد و فروش و بردن سود صرف نظر كرد ولو اينكه مى بايست تا غروب دنبال آن غريب بگردد. خداوند هم طورى وسيله ساخت كه زيان دنيا و آخرتش مبدل شد به سود دنيا و آخرت ؛ زيرا ضرر دنيائى هم داشت اگر در صدد پيدا كردن آن شخص نبود چون پولهائى كه به پسرش داده بود تمام قلب بود.
ولى مخفى نماند اين وضع مردمان قديم بود كه به قول بعضى از متجدّدين از تمدن دور بودند ولى امروز كه قرن بيستم است و آفتاب تمدن به نصف النهار رسيده و به اصطلاح مردم زيرك و هشيار و داناتر شده اند گمان ندارم مسلمانى باشد اين گونه عمليات از او سر بزند يعنى اگر مشترى گول خورد و از او چيزى اضافه گرفته شد به وسيله پسر يا شاگرد كاسبى ، آن كاسب وقت صرف كند براى پيدا كردن مشترى و اصلاح معامله . مخصوصا در بلده طيبه قم ، مخصوصا بازار قم جمعيتى كه در موارد تخليه كردن دكانى يا واگذار كردن به ديگرى چندين هزار تومان به عنوان سر قفلى مى گيرند بدون رضايت صاحب دكان بلكه بدون اطلاع او چگونه مقيد به حليت و حرمت معامله اى مى شوند با اينكه امام زمان - صلوات الله عليه - مى فرمايد: قريب به اين مضمون : جايز نيست مسلمانى تصرف در مال غير كند الا بطيب نفسه (مگر با رضايت كامل صاحب مال .) اين بدبختيها همه از اين جا سرچشمه مى گيرد كه ايمانها مستودع است يعنى ايمان واقعى به خدا و روز جزا نداريم ، همه مى دانيم چيز عاريه را دير يا زود بالاخره از انسان خواهند گرفت ، بدان و يقين داشته باش كه ايمان مستودع را شيطان در وقت سَكَرات مرگ خواهد ربود فكرى به حال و مال كار خود كن . اى اعزه ! اى برادران ايمانى ! عرايض حقير را تعبدا قبول نكنيد آنچه عرض ‍ مى كنم امتحان كنيد رو به خدا نمائيد تا خدا رو به شما كند من كان مع الله كان الله معه . كسى كه با خدا باشد خدا به اوست . در مضمون اين حديث قدسى تامل كن حق تعالى مى فرمايد: اگر تو يك وجب به طرف من بيايى من به قدر ذراع به طرف تو مى آيم ، اگر تو به قدر ذراع بيائى من به قدر باع - كه گشادگى ما بين دو دست مى باشد - به طرف تو مى آيم ، اگر تو قدم قدم بيائى من حالت هروله به طرف تو مى آيم .(705) هروله را بين صفا و مروه ديده باشى آن را هروله مى گويند.
عين عباراتى است كه در ((تفسير ابوالفتوح )) است شايد بعضى گمان كنند كه كارى كه براى خدا مى كنند جزايش فقط موكول به روز قيامت است و آخرت را نسيه و دنيا را نقد مى دانند. اولا آخرت در نزد اهل ايمان نقدتر از دنياست ؛ براى اينكه او باقى است و دنيا فانى ، ثانيا به فرض عقيده بعضى مسلما كسى كه براى خدا كارى كرد در درجه اول اجر دنيائى به او عطا مى فرمايد يا مالى يا فضائل ديگرى مناسب اين مقام .
فرمايش محدث قمى است در ((هدية الاحباب )) ذكر مى كند مرا به خاطر مى رسد ((علم تعبير خواب )) كه نصيب ابن سيرين شد براى اين بود كه تاسى به جناب يوسف صديق (عليه السلام ) كرد علم تعبير در آن حضرت كمال بروز و ظهور را داشت و نسيمى از آن بر ابن سيرين وزيد. تشبه ابن سيرين به آنجناب اين بود. همچنان كه يوسف (عليه السلام ) مبتلا شد به كيد زن عزيز و فرار كرد از او و خود را پاك و پاكيزه نگاه داشت و اظهار داشت پاكدامنى خود را كما قال الله تعالى ذلك ليعلم اءنى لم اءخنه بالغيب (706) ابن سيرين هم مبتلا شد به كيد زنى و فرار نمود عفت ورزيد لاجرم بعد از آن در علم تعبير بدان مرتبه رسيد.
و آن حكايت چنين است : هنگامى كه ابن سيرين به كسب بزازى مشغول بود گويند او را جمالى زيبا بوده زنى بر او عاشق شد و از در كيد و مكر بيرون آمد و مقدارى جنس از او خريدارى كرد و او را گفت با من به خانه بيا و قيمت اجناست را به طور دلخواه دريافت كن . چون ابن سيرين وارد خانه زن شد و قرار گرفت آن زن با غنج و دلال به نزد وى آمد و از وى كام خواست . شرحى ابن سيرين در مذمت زنا با او سخن گفت فائده نبخشيد. لذا ابن سيرين چاره اى انديشيد و از اطاق بيرون رفت و در مستراح تمام بدن خود را به نجاست آلوده كرد و به نزد زن آمد چون آن زن اين منظره را مشاهده كرد سرد و متنفر شده و او را از خانه بيرون كرد. ابن سيرين غنيمت شمرد از اجناس هم صرف نظر كرد و رفت .(707)
قضيه جوان خياط با دختر پادشاه
نظير قضيه ابن سيرين است قصه جوان بنى اسرائيلى كه مرحوم حاج شيخ على اكبر نهاوندى از بعضى كتب معتبره نقل مى كند: جوانى بود در بنى اسرائيل خياط كه جمال بس زيبا داشت از خود جامه مى دوخت و مى فروخت ، روزى چند جامه دوخته بود و در كوچه ها گردش مى كرد تا آنها را بفروشد پادشاه را دخترى بود بسيار زيبا و صاحب جمال ، قصرى داشت رفيع كه همه روزه بالاى آن قصر رفته به تماشا مشغول مى شد، اتفاقا در آن روز عبور جوان خياط از پاى قصر آن دختر افتاد. چون چشم شاهزاده از بالاى قصر به جمال دلرباى خياط افتاد دلباخته او شد، حاجبى را فرستاد و جوان را به قصر طلبيد چون جوان وارد شد دختر او را به خلوت قصر برده و اظهار علاقه كرد و خياط را به خود دعوت نمود، خياط كه جوانى خدا ترس ‍ بود دعوت ملكه را اجابت نفرمود و امتناع كرد و اظهار خوف از خدا نمود فائده نبخشيد. دختر گفت : ناچارى از اجابت دعوت من . لذا جوان تدبيرى انديشيد و اجازت خواست تا خود را شست و شوى داده پاكيزه كند سپس ‍ دعوت ملكه را اجابت نمايد. دختر گفت : رختهاى خود را بگذار تا مراجعت نمائى . خياط لباسهاى دوخته را گذاشت و از اندرون قصر به بام آمده بدون تامل خود را از بام قصر به ميان كوچه افكند چون داراى ايمان كامل بود از روى اخلاص اين عمل را لله كرد تا ذيل عصمتش به لوث معصيت زنا آلوده نگردد، خداوند به جبرئيل امر فرمود قبل از رسيدن اين جوان به زمين او را بگيرد و بر زمين گذارد. خياط سالم به منزل بازگشت ولى دست تهى . عيال و اولادهاى او كه انتظار آذوقه داشتند پرسيدند: چه آوردى ؟ گفت : امروز لباسها را نسيه فروختم وعده فردا دادند. اطفال را تسلى دده و خواب كرد ولى براى اينكه همسايه ها اطلاعى از حال گرسنگى آنها پيدا نكنند زن را فرمان داد تا در تنور آتش افكند تا همسايگان گمان كنند نان مى پزند. زن آتش در تنور افروخت و خودش آمد نزد شوهر نشست . زن همسايه براى بردن آتش آمد نزديك تنور ديد تنور پر از نان است در نهايت خوبى پخته . آنها را بيرون آورده به نزد شوهر برد، خياط براى رفع تعجب و تحير زن قضيه را براى زن شرح داد و فرمود: اين ثمره عفت و پرهيزكارى و اطاعت خداوند است البته جز اين نيست . من كان مع الله فالله معه .(708)
 
هر آنچه دور كند مر تو را از دوست ، بد است   بهر چه روى نهى بروى ار نكوست ، بد است
فراق يار اگر اندك است ، اندك نيست   درون ديده اگر نيم تار موست ، بد است
در مخالفت نفس و هوى كه امتحان است براى انسان
 
در ره دين خلاف نفس و هوى   مرد را سنگ امتحان باشد
زشت ، زشت است و نيكوئى نيكو   تا فلك بوده تا جهان باشد
بدو نيك از دليل راه بپرس   هر چه گفت او چنان ، چنان باشد
هر كه از جان بمرد تن گردد   هر كه از تن بمرد جان باشد
دل به دست هوى چون دادى دان   كه در او نزد پاسبان باشد
اشعار مثنوى ايضا در مذمت نفس و فوائد نفس كشى
 
نفس سركش را بكش آسوده شو   پاك از وسواس آن آلوده شو
هر دم او را هست وسواسى دگر   بايد از وى داشتن پاسى دگر
بند وسواسش چو برى رسته اى   از خلاف او به حق پيوسته اى
دل به پا خيزد چو او بى پى شود   وين به غير از شور عشقى كى شود
عشق اگر آمد جهان بر كام تست   سكه دولت همه بر نام تست
عشق باشد آفتابى خاره سوز   و آن هوى ها همه برف اندر تموز
تابشش سوزد هوى ها را چه خس   كى گذارد عشق شهرت بهر كس ‍
عشق چون شمشير بكشد از غلاف   عرصه شد از غير يك معشوق صاف
وان دگرها هر چه هست افسانه است   ترك جو كن چشمه گر در خانه است
كى گذارد غرت عشق غيور   غر را در محفل الله و نور
عشق او جو ترك شهر و خانه كن   پيش شمعش خويش را پروانه كن
تا ببخشد هر چه دارد مر تو را   بندگى كن تا كنى كار خدا
حديث قدسى
عبدى اءطعنى اءجعلك مثلى اءنا اذا اءردت لشى ء اءن اءقول له كن فيكون جعلتك اذا اءردت تقول لشى ء كن فيكون ؛
ترجمه : بنده من اطاعت كن مرا قرار مى دهم تو را مثل خودم وقتى اراده كردم مى گويم چيزى را باش . پس موجود مى شود، تو را قرار مى دهم هر وقت اراده كنى به چيزى بگوئى باش هست .
 
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند   فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى   ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
انس با مردم نشانه افلاس است
در ((خزائن )) نراقى است : قيل الاستيناس بالناس من علامة الا فلاس اى عن معرفة الله اذ من كان قلبه غنيا بذكرالله استوحش عن الخلائق عن مؤ انستهم !
ترجمه : در ((خزائن )) نراقى گفته شده : انس داشتن به خلق از علامت افلاس و تهى دستى است يعنى از معرفت حق بى بهره بودن زيرا كسى كه بوده باشد قلبش غنى به ذكر خداوند، وحشت مى كند از خلائق تا چه رسد به انس با آنها!
توضيح اينكه هر كس انس با حق گرفت از ديدن مردم وحشت مى كند چنان كه ديگران از ديدن جانور درنده وحشت دارند از ترس اينكه مبادا به گناهى از قبيل غيبت و نمامى و تهمت و غيره آلوده شود ولى آنچه حقيقت و لب مطلب است ديدنى است نه گفتنى و شنيدنى . تا نشوى ندانى .
اشعار ابو تمام در ((كشكول )) شيخ بهائى رحمة الله
 
ينال الغنا فى الدهر من هو جاهل   و يكدى الغنا فى الدهر من هو عالم
و لو كانت الاءرزاق تجرى على الحجى   اذا هلكت من جهلهن البهائم
الارب نذل كالحمار و رزقه   يدر عليه مثل صوب الغمائم
و حر كريم ليس يملك درهما   يروح و يغدو صائم غيره صائم (709)
ترجمه : مى رسد به ثروت و دارائى شخص نادان و بى علم و كمتر به ثروت مى رسد و دارا مى شود كسى كه صاحب علم باشد. و اگر چنان بود كه رسيدن روزى اشخاص به واسطه عقل بود يعنى هر كس عاقل تر بود روزيش بيشتر بود در اين صورت حيوانات از گرسنگى مى مردند، به جهت نداشتن عقل . آگاه باش و بدان چه بسيار آدم پستى كه در فهم مانند خر است و روزى او برايش مى بارد مثل باريدن ابرها باران را. و چه بسا آدم كريم و آزاد مردى كه مالك و صاحب يك درهم نيست و در حال بى قوتى و ضعف و ناتوانى به سر مى برد روزه دار، و حال آنكه روزه نيست يعنى از كمى قوت و غذا هميشه مثل كسى است كه روزه باشد.
ايضا شعر : قيراطى در ((كشكول ))
 
كم من اديب فطن عالم   مستكمل العقل مقل عديم
كم من جهول مكثر ماله   ذلك تقدير العزيز العليم (710)
ترجمه : چه بسا شخص اديب و زيرك و عالمى كه داراى عقل كامل است فقير و بى چيز است و چه بسا آدم نادانى كه بسيار است مال و ثروت او و اين از تقدير خداوند عزيز و داناست . حاصل اينكه ثروت و مكنت از طرف حق است و به تقدير خدا است نه به تدبير خلق .
العبد يدبر والله تبارك و تعالى يقدر. ترجمه : بنده تدبيرى مى انديشد براى كارى كه خداوند تعالى بر خلاف انديشه او تقدير فرموده . لذا آنچه تقدير است خواهد شد. اينكه گاهى اتفاق مى افتد كه يكى براى كارى پيش ‍ بينى مى كند و راهى براى كسب و تجارت و يا مقاصد ديگرى به فكر خود پيدا مى كند و صد در صد موفقيت حاصل مى نمايد و خود او يا ديگران خيال مى كنند كه از تدبير و انديشه بلند او بوده كه از اين راه رفته و ثروتى به دست آورده يا به مقصدى بزرگ نائل شده ، اشتباهى است بزرگ . سر او اين است كه تدبير بنده موافق مى شود با تقدير خدائى و اين همان خوشبختى و شانس و اقبالى است كه مردم مى گويند؛ زيرا بسيار تجربه شده و ديده شده كه شخصى كارى پيش گرفته مشغول به شغلى شده و از راه آن حرفه ثروت هنگفتى به دست آورده ديگرى هم به همان طمع با داشتن سرمايه بيشترى مبادرت به آن كار نموده بعكس به كلى سرمايه خود را از دست داده و مفلس فى امان الله شد. اگر قانع نشدى باز هم عرض كنم انديشه در فرمايش مولى على (عليه السلام ) كن تا بدانى كه جز اين نيست كه بيان شد.
قال (عليه السلام ): عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود.
ترجمه : مى فرمايد: شناختم خدا را به شكستن اراده ها و گشوده و از شدن گره ها.
حاصل بر اينكه مدبر الامور اوست هر چه مى شود به اراده و مشيت اوست چنان كه نظامى گفته :
 
خراميدن لاجوردى سپهر   همين گرد گرديدن ماه و مهر
مپندار كز بهر بازيگرى است   سراپرده اى اين چنين سرسرى است
در اين پرده يك رشته بى كار نيست   سر رشته بر ما پديدار نيست
نه ز اين رشته سر مى توان تافتن   نه سر رشته را مى توان يافتن
اشعار للمتنبى
 
اذا كان عون الله للمرء شاملا   تهياء له من كل شى ء مراده
و ان لم يكن عون من الله للفتى   فاءول ما يجنى عليه اجتهاده
ترجمه : اگر خدا يار كسى شد براى او مهيا مى سازد مراد او را و اگر يارى نكند خدا كسى را اول چيزى كه نصيب او مى شود تعب كوشش اوست در آن كار.
ايضا عربية
 
فمن ينجى العليل من البلايا   اذا كان البلاء من الطبيب
ترجمه : پس كيست كه نجات بدهد مريض و عليل را از بلاى علت و مرض ‍ وقتى كه بوده باشد بلا از طبيب .
 
اى در درون جانم و جان از تو بى خبر   وز تو جهان پر است و جهان از تو بى خبر
ذكر تو در خيال و خيال از تو بى نصيب   نام تو در زبان و زبان از تو بى خبر
شعر : ابن صائغ
 
لاتفخرن بما اوليت من نعم   على سواك و خف من كسر جبار
فانت بالاصل بالفخار مشتبه   ما اسرع الكسر فى الدنيا لفخار
ترجمه فخريّه مكن بر ديگران به آن نعمتهائى كه حق به تو مرحمت فرمود، بترس از خرد كرد خدا تو را. تو اصلا شبيه به كوزه گرى ، چقدر زود است شكستن در دنيا براى كوزه گر. يعنى هر چه او بسازد ديگران مى شكنند.
اشعار ابوالعتاهية
 
اءلا اننا كلنا بائد   و اءى بنى آدم خالد
و بدؤ هم كان من ربهم   و كل الى ربهم عائد
فيا عجبا كيف تعصى الاله   و ام كيف يجحده الجاحد
و فى كل شى ء له آية   تدل على انه واحد
ترجمه : آگاه باش ما همه هلاك و تباه مى شويم ، كدام يك از مخلوقات هست كه هميشه باشد ابتداء خلقشان از خداست ، و سرانجام برگشت همه به خداست . بسيار تعجب مى كنم چگونه معصيت خدا مى كنند و چگونه انكار مى كنند خدا را انكار كنندگان و حال آن كه در هر چيزى از براى خدا آيتى است كه دلالت به يگانگى او مى كند.