رباعيه
و اذا اعتراك الشك فى ود امرء |
|
و اردت تعرف حلوه من مره |
و اسئل فؤ ادك عن ضمير فؤ اده |
|
ينبئك سرك كلها فى سره |
معنى اين رباعى : هرگاه تو را شك بگيرد در دوستى مردى و اراده داشته
باشى كه بشناسى شيرينى و تلخى او را (يعنى دوستى و دشمنى ) سوال كن از
قلب خود از آنچه در ضمير قلب اوست آگاه مى كند سر تو آنچه در دل او
باشد از محبت و غيره .
علاج درد گوش
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است فرمود:
سُداب درد گوش جيّد و نيكوست . و در معالجه گوشى كه از آن خون و چرك مى
آيد، بعضى روايت كرده كه پنير هر چه كهنه تر باشد بهتر است آن را نرم
بكوبد و با شير زن مخلوط كند و به آتش ملايم گرم كند و چند قطره از آن
را در گوش بريزد.
علاج سرفه
ابن اُذينه گفت : شكايت كرد شخصى نزد حضرت صادق (عليه السلام )
از سرفه كردن . مى گويد حاضر بودم كه حضرت (عليه السلام ) فرمود: قدرى
كه انجدان رومى است بريز در كف دست و به قدر آن هم شكر بريز
واصنعه يوما او يومين . ظاهر اين است كه يعنى يك روز يا دو روز
بخور. ابن اذينه مى گويد: بعدا آن شخص را ملاقات كردم گفت : فقط يك
مرتبه اين عمل را كردم سرفه من برطرف شد.
قال ابى بيطار فى العناب هو نافع من السعال ؛
يعنى : عناب براى سرفه نافع است و نيز براى ربو كه نفس بلند كشيدن باشد
و از براى درد كُليتين و درد مثانه و درد سينه .
در غلبه صلاح مردم بر فسادشان يا فساد بر صلاح
قال مولانا اميرالمومنين (عليه السلام ):
اذا استولى الصلاح على الزمان و اءهله ثم اساء رجل الظن برجل لم تظهر
منه حوبة فقد ظلم و اذا استولى الفساد على الزمان و اءهله فاءحسن رجل
الظن برجل فقد غرر؛(660)
يعنى در وقتى كه خوبان اهل زمان بر بدانش غلبه داشتند و از خوبان بدى
ظاهر نشد اگر كسى به يكى از افراد زمان گمان بد ببرد به او ظلم كرده و
اگر بعكس شد و بدان غلبه داشتند اگر كسى به كسى حسن ظنى داشت فريب
خورده .
و قال ايضا (عليه السلام ): لا يقيم اءمر الله
تعالى الا من لا يصانع و لا يضارع و الايتبع المطامع ؛(661)
يعنى قيام به امر الهى موقوف به سه چيز است : يكى آن كه مدارا نكند با
خلق و مماشاة نكند ورام خلق نباشد و طمع به خلق نداشته باشد (قيام
كننده بايد منزه از اين سه صفت باشد). نويسنده مفلس حسين مى گويد: آنچه
مولا فرموده ، توقف دارد به اينكه خلق را
لا
يملكون لاءنفسهم نفعا و لا ضرا بداند و ايمان داشته باشد به اين
كه موثر در عالم يكى است و بس و همه خلق مفلس و لاشى ء هستند و اين
موقوف است به معروف حق جل شاءنه و معرفت حق موكول است به تزكيه نفس و
تزكيه نفس موقوف است به رياضت دائم . بدو رياضت ، نفس اماره سركش رام و
مطيع و منقاد نشود. از خداوند بخواه توفيق و مدد را و به زبان حال
حضورش عرض كن :
چند رباعى مناجات با خدا
يا رب ز گناه زشت خود منفعلم |
|
از فعل بد و قول كج خود خجلم |
فيضى به دلم ز عالم قدس بريز |
|
تا محو شود خيال باطل ز دلم |
يا رب ز گناه خويش در تشويشم |
|
از آنكه گروگان گناه خويشم |
با اين همه عصيان به در رحمت تو |
|
باز آمده ام باز مردان از پيشم |
الله بسوز سينه مظلومان |
|
يا رب بفغان و ناله محرومان |
يا رب به حق خون شهيدان رَهَت |
|
ما را ز ره كرم به مقصود رسان |
يا رب شده كشتزار طاعت پژمان |
|
خرم نشود مگر به آب غفران |
تا خشك نگشته كشتزار عملم |
|
ز ابر كرمت ببار بروى باران |
يا رب به بهاى خون ياران حسين |
|
يا رب به حق ناله طفلان حسين |
ميشوى ز لطفت رخ عصيان مرا |
|
با آب دو ديده يتيمان حسين |
گفتى تو اءلست ربكم روز ازل |
|
گفتم بلى ولى نكرديم عمل |
باشد كه به رحمت نظرى اندازى |
|
بر اين همه بنده گنه كار دغل |
دارم به در رحمت تو چشم اميد |
|
سازى مگرم از كرمت روى سفيد |
مى خوانمت اى كه گفته اى ادعونى |
|
بپذير و مكن مرا ز رحمت نوميد |
اى اسم تو داروى دل زار غمين |
|
ذكر تو شفاى عارفان حق بين |
دل ذاكر تست هم تو مذكور دلى |
|
بخشاى دل مرا به ذكرت تمكين |
اى آنكه عليم و عالم و علامى |
|
واقف ز درون ما به هر هنگامى |
توفيق كرم نما صفا را كه دگر |
|
بر غير رضايت نگذارد گامى |
تا چند مگر گناه مى بايد كرد |
|
فكر خطرات راه مى بايد كرد |
بر گو چه به پيشگاه داور فردا |
|
با نامه دل سياه مى يابد كرد |
فكر دنيا، حب دنيا و حب رياست و طول امل ما را از گدائى در خانه عزتش
باز داشته اقلا اگر كردار نداريم گدائى داشته باشيم توفيق عمل هم از
اوست ولى بايد طلب كرد تا او هم كرم و عطا فرمايد. بايد دست از خلق
پرستى برداريم و از خدا بخواهيم كه اين شرك را از دل ما بزدايد؛ زيرا
خلق پرست و هوى پرست ، خدا پرست نخواهد شد. ظلمت اين دو صفت حجابى بس
محكم است بين بنه و پروردگار كه جز به تاييد خداوندى و مقراض آه و زارى
پاره نخواهد شد؛ پس زبان را به اعتذار بايد گشود و روى نياز به درگاه
چاره ساز نمود و با ذلت و مسكنت به پيشگاه عزتش عرض كنيم :
دست حاجت كشيده سر در پيش |
|
بر درت آمدم من درويش |
مگرم رحمت تو گيرد دست |
|
ورنه اسباب نامرادى هست |
كسى گفت شنيدم مردى پسرش را نصيحت مى كرد به قول شاعر:
لاتطلبن المال ممن اءفاده |
|
حديثا يورث له المال من والده |
و بقوله
اذا ما طلبت نوال الفتى |
|
و قد نالك الدهر من شدة |
فلا تسئلن فتى كالحا |
|
اءصاب الرياسة من كده |
حاصل اين كه به پسرش مى گويد: طلب مال مكن از كسى كه نو كيسه باشد يعنى
كسى كه تازه به مالى رسيده يا به ارث از پدر برده و نيز از آدم كالِح
يعنى كسى كه رو ترش مى كند و روى خود را درهم مى كشد البته چيزى از او
نخواه .
قيل لرجل كان يعمل فى المعدن ما اشد عملك ؟ قال
: استخراج المال من الجبال اءهون من اخراجه من يدالاءنذال .(662)
يعنى گفته شد به كسى كه كارگر در معدن بود چقدر كار تو سخت است ؟ جواب
داد: مال بيرون آوردن از كوه آسان تر است از بيرون آوردن از دست اشخاص
پست . و در حديث است مجالست با انذال قلب را مى ميراند.
دعاى على بن الحسين (عليه السلام )
فى
((الصحيفة الكاملة
)):
از خطبه على بن حسين (عليه السلام ) است در
((صحيفه
كامله
)):
اللهم صل على
محمد و آل محمد و اجعلنى اصول بك عند الضرورة و اسئلك عند الحاجة و
اتضرع اليك عند المسكنة و لا تفتنى با لاستعانة بغيرك اذا اضطررت و لا
بالخضوع لسؤ ال غيرك اذا افتقرت و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت
فاستحق بذلك خذلانك و منعك و اعراضك يا ارحم الراحمين .(663)
حاصل معنى : بعد از درود بر محمد و آل زين العابدين (عليه السلام )، به
خدا عرض مى كند: مرا قرار بده هنگام بيچارگى به تو رو كنم ، وقت حاجت
از تو سوال كنم ، نزد مسكنت و گدائى به تو تضرع نمايم ، مرا امتحان
منما به يارى طلبيدن از غير تو، چنانچه مضطر شدم خضوع و فروتنى نكنم در
سوال از غير تو، در نزد فقر و احتياج خود و در وقت رهبت و خوف تضرع نزد
غير تو ننمايم ، تا اينكه به واسطه اين توجهات به غير تو مستحق شوم كه
تو از من اعراض نمائى و مرا به خود واگذارى و مخذول و منع نمائى اى كسى
كه ارحم الراحمين هستى .
دعاى ديگر آن حضرت است
و قال (عليه السلام ): فكم قد راءيت يا
الهى من اناس طلبوا العز بغيرك فضلوا و رامو الثروة من سواك فافتقروا و
حاولوا الارتفاع فاتضعوا.(664)
عرض مى كند: خداى من مى بينم مردمانى كه عزت را از غير تو طلب كردند
گمراه شدند و ثروت و دارائى را از غير تو خواستند محتاج و فقير شدند، و
از غير تو طلب علو و بلندى كردند، پس و خوار شدند.
چه نيكو گفته ابوالفتح البستى
من استعان بغير الله فى طلب |
|
فان ناصره عجز و خذلان |
و اشدد يديك بحبل الله معتصما |
|
فانه الركن ان خانتك اءركان |
يا خادم الجسم كم تسعى لخدمته |
|
اءتطلب الربح فيما فيه خسران |
اءقبل على النفس واستكمل فضائلها |
|
فاءنت بالنفس لا بالجسم انسان |
معنى اشعار ابوالفتح
مى گويد: كسى كه مدد بخواهد از غير خدا در طلب چيزى ، به درستى
كه ياور و ناصر او عجز و خوارى است . دست بينداز به حبل خدا و پناهنده
به حق شو به درستى كه پناهگاه و تكيه گاه تو لطف او باشد اگر ديگران به
تو خيانت كردند. اى خدمتگذار بدن تا جند سعى و كوشش مى كنى از براى
خدمت و تيمار آن ، آيا طلب مى كنى سود را از چيزى كه در او ضرر و خسران
است ، اقبال و رو به نفس كن و فضائل نفس را تكميل كن ؛ زيرا تو به
واسطه فضائل و كمالات نفسانيه آدم خواهى شد، نه به تن پرورى .
يا اخى ! تاءمل كن در مضمون دعاى امام (عليه السلام ) ببين چقدر مناسب
اعمال ما است تمام ذلت و در به درى و خوارى ما از اين است كه خدا را
فراموش كرده و فرمايشات آل محمد - صلوات الله عليهم - بكلى از نظر ما
محو و نابود شده . در دعاى جوشن كبير تاءمل نما:
يا من لا يقلب القلوب چه مى گويد. به فرمايش مولا على (عليه
السلام ) نظر كن كه فرموده :
من اءراد عزا بلا
عشيرة ؛ كسى كه طالب عزت باشد بدون عشيره و قبيله و هيبة بلا
سلطان و بخواهد بدون سلطنتى هيبت او در قلوب جا گيرد، و غنى بلامال
يعنى بدون مال غنى گردد،
و طاعة من غير بذل ،
و خلق بدون اينكه بذل مالى به آنها كند مطيع و منقاد او گردند - اگر
همه اينها خواست چه كند؟ فرمودند برگردد از معصيت خدا به سوى طاعت او
آنچه بخواهد خداوند به او عطا مى فرمايد.
در
((بحار
)) در ذيل آيه
مباركه :
(ولله العزة و لرسوله )(665)
قال الله تبارك و تعالى اءنا العزيز و من اراد العزة فليطع العزيز(666)
و فى ((المجمع )) عن
النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : ان ربكم يقول كل يوم انا
العزيز فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز.
خداوند مى فرمايد: منم صاحب عزت هر كس اراده كند و بخواهد عزيز گردد
بايد فرمانبر عزيز باشد.
از كلمات بعضى از بزرگان است :
الزم بابا واحدا
يفتح لك الابواب ؛ ملازم يك در شو درها براى تو باز مى شود و
اخضع لسيد واحد تخضع لك الرقاب ؛ براى يك بزرگ خاضع باش و فروتنى كن ،
گردنها براى تو خاضع مى شود.
شعر :
گر با همه اى چو بى همه اى |
|
ور بى همه اى چو با منى با همه اى |
مطلب جز اين نيست اگر آب خدا شدى همه عالم با تست اگر بى او شدى خوارى
و بى كس و كار هستى و غمخوارى ندارى . اخبار را ملاحظه كن تمام مطالب
را صريحا و تلويحا فرموده اند. آيه شريفه :
انا
جعلناك خليفة فى الاءرض .(667)
را به نظر بياور در گفتار بزرگان تاءمل كن ببين كيستى ، چيستى ، از كجا
آمده اى ، چرا آمده اى ، براى چه آمده اى ، به كجا خواهى رفت ، به خود
آى !
اشعار فيض كاشانى
گمان مبر كه تو را آفريده حق باطل |
|
گمان مدار تو را ساخت كرد گار عبث |
تو آمدى به جهان تا روى بر جانان |
|
بكوش تا برسى ، خويش را مدار عبث |
تو جان هر دو جهانى و مقصد ايجاد |
|
عزيز من چه كنى خويش را تو خوار عبث |
تو خويش را مفروش اى پسر ارزان |
|
كه بهر جنتى و مى روى به نار عبث |
گرانبها و عزيز الوجود و بى بدلى |
|
مشو چنين سبك و بى بهاء و خوار عبث
(668) |
فتاءمل : عزيز من تامل كن لاابالى وار قدم برمدار و با نظر دقت نگران
باش تا گول خودسازى عجوزه غدار و مكار دنيا را نخورى كه اگر هدف خود را
فقط دنيا قرار دادى و خامت عاقبت او را جز خدا نداند. خلق پرستى را
بگذار و خدا پرست باش ؛ چنانكه در امور دنيا احتياط مى كنى در امر آخرت
نيز محتاط باش .
شعر : شيخ الرئيس
بنه رستم تكلف را نبينى تا تاسف را |
|
به زر مفروش يوسف را كزين سودا زيان بينى
|
تكلفها را از ميان بردار تا تاءسفها نبينى . خلق را از نظر بردار و خدا
را در نظر گير پس خواهى نخواهى خلق را رها خواهى كرد طوعا و كرها سوى
او مى روى ،
الى الله المصير الى الله ترجعون
را ناچار شنيده اى . عزيز من ! بعد از جدائى از خلق كه را دارى جز
اينكه سروكارت با خدا است . رشته طولانى است از خداوند مسئلت مى نمايم
عمل اين پير غافل را موافق گفتار و نوشته اش قرار دهد. بفضله و منه .
عربية فارسية
فالق الافاق من فوق الحجاب |
|
كرد با داود پيغمبر خطاب |
گفت هر چيزى كه هست اندر جهان |
|
خوب و زشت و آشكارا و نهان |
جمله را يابى عوض الا مرا |
|
بى عوض يابى و بى همتا مرا |
چون عوض نبود مرا بى من مباش |
|
من بسم جان تو جان و تن مباش |
ناگزير تو منم اى حلقه گير |
|
يك نفس غافل مباش از ناگزير |
ان شاء الله حديث قدسى را شنيده باشى كه مى فرمايد: من بُدّ شما هستم
چاره از من نداريد.
استجابت دعا
در اينكه استجابت دعا موقوف به پاكيزه بودن كسب و رد حقوق مردم
است .
فى ((سفينة البحار))
عن جعفر بن محمد (عليه السلام ) قال : اذا اءراد اءحدكم اءن يستجاب له
فليطيب كسبه و ليخرج من مظالم الناس و ان الله لا يرفع اليه دعاء عبد و
فى بطنه حرام او عنده مظلمة لاءحد من خلقه .(669)
فرمود: وقتى كه اراده دارد يكى از شما دعاى او مستجاب شود بايد كسبى كه
مى كند پاكيزه نمايد و از حقوق مردم بيرون آيد، دعاى بنده بالا نرود
طرف حق ، و حال آنكه در شكم او حرام باشد و نزد او حقوق مردم باشد.
علائم آخرالزمان
بنابر آنچه در اين ورقه مكتوب است من كتاب
((اسرار
الحكم
)) لحكيم السبزوارى ، من خود حديث را در
كتاب مزبور نديدم در ورقه اى نوشته بود به من دادند از روى آن نوشتم و
آن خبر اين است :
قال اميرالمومنين (عليه السلام ): خروج بنى
الحسن من مكة المشرفة و قتل رجل فاطمى على ظهر الكوفة و تغيير السنن
النبوية و تخريب قبور الائمة و سلطنة رجل طبرى و تبديل اءلبسة
الاسلامية و تميل الناس على دين المزد كية و اذا كشف الحجاب و خرجت
النساء كالشاب و غير احكام الكتاب فانتظروا نزول البلاء كالغيث من
السحاب و قيام قطب من الاءقطاب .
يعنى اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده باشد: وقتى بنى الحسن از مكه
معظمه خروج نمايد و مرد فاطمى پشت كوفه كشته شود و سنن نبويّه تغيير
داده شود و قبور ائمه خراب شود و مرد طبرى سلطنت پيدا كند و لباسهاى
اسلامى تبديل شود و مردم مايل به دين مزدكيه شوند و وقتى حجاب برداشته
شد و زنها بى پرده مانند جوان ها از خانه هاى خود بيرون آمدند و احكام
كتاب خدا تغيير پيدا كرد، منتظر باشيد نزول بلا را مانند بارانى كه از
ابر بريزد و قيام قطبى از اقطاب را.
اعراض از مطالعه علوم دينيّه و صرف در فنون
فلسفيّه
قال الشيخ فى الكشكول : سانحة
(670) من اءعرض عن مطالعة علوم الدينية و صرف اءوقاته
فى افادة الفنون الفلسفية فعن قريب لسان حاله يقول عند شروع شمس عمره
فى الاءفول
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم |
|
كنون مى ميرم و از من بت و زنار مى ماند(671)
|
معجزه اميرالمومنين و ذم اشتغال در فنون فلسفية
فى ((سفينة البحار))
نقلا من كتاب ((حبل المتين فى معجزات
اميرالمومنين عليه السلام )) لسيد شمس الدين
محمد الرضوى من علماء دولة الصفويه ، عن ثقة قال : ورد اصبهان رجل من
اهل گيلان لتحصيل العلم ، فصرف عمره فى كتاب ((الاشارات
)) مدة اثنتى عشرة سنة ، فرآى اميرالمومنين
(عليه السلام ) ليلة فى المنام فقال (عليه السلام ) له : باءى عمل
يتقبل الله دعائك و اءنت لم تهاجر لتحصيل العلم و اءى علم استفدته و لم
يبق من عمرك الا سبعة ايام : فانتبه عن نومه مذعورا و مات بعد سبعة .(672)
گفت : وارد اصفهان شد مردى از اهل گيلان براى تحصيل علم ، دوازده سال
عمرش را صرف كرد در تعلم و مطالعه كتاب
((اشارات
))، تا شبى اميرالمومنين (عليه السلام ) را در
خواب ديد به او فرمود: به چه عمل خداوند دعاى تو را قبول كند و تو هجرت
نكردى براى تحصيل علم و از چه علم استفاده كردى و باقى نمانده از عمر
تو مگر هفت روز. ترسناك از خواب بيدار شد و پس از هفت روز هم مرد.
شعر :
تو در اين يك هفته مشغول كدام |
|
علم خواهى گشت اى مرد تمام |
فلسفه يا نحو يا طب يا نجوم |
|
هندسه يا رمل يا اعداد شوم
(673) |
حرز درد چشم
فى ((سفينة البحار))
عن المفضل قال : دخلت على اءبى عبدالله (عليه السلام ) فشكوت اليه
الرمد، فقال (عليه السلام ) لى : اءو تريد الطريف ؟ ثم قال : اذا غسلت
يدك الطعام فامسح حبيبك و قل ثلاث مرات : الحمدلله المحسن المجمل
المنعم المفضل . قال فعلت فما رمدت عينى بعد ذلك . قيل : اءو تريد
الطريف اءى حديثا طريفا لم تسمع مثله .(674)
مفضل مى گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيدم از درد چشم شكايت
كردم حضرت فرمود: مى خواهى حديث طريفى كه مثلش را نشنيده باشى ؟ فرمود:
وقتى شستى دستت را بعد از طعام با دست به دو ابرويت مسح كن و سه مرتبه
بگو:
الحمدلله المحسن المجمل المنعم المفضل .
مفضل گفت اين كار را كردم بعد از اين درد چشم نديدم .
جهت ايمنى از درد چشم
قال ابو عبدالله (عليه السلام ) من قلم
اءظفاره كل الخميس لم ترمد عيناه ؛(675)
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: كسى كه در هر پنج شنبه ناخنهايش را
بگيرد درد چشم نمى بيند.
عربية قال محمود الوراق
الهى لك الحمد الذى اءنت اءهله |
|
على نعم ما كنت قط له اءهلا |
اذا ازددت تقصيرا تزدنى تفضلا |
|
كاءنى بالتقصير استوجب الفضلا |
معنى : خداى من ، حمد مى كنم تو را آنچنان كه تو اهل آن هستى بر
نعمتهائى كه به من عطا كردى كه اهليت آن را ندارم ، هر چه تقصير و
نافرمانى زيادتر مى كنم تو بر احسانت مى افزائى به اندازه اى كه خيال
مى كنم به زيادى تقصيرم زيادى فضل تست .
دلا بيرون ز سر ديگر تو سوداى اميرى كن |
|
چو خال گوشه چشم نكويان گوشه گيرى كن |
پلنگ كبر را بر كَن تو از اين ناخن نخوت
|
|
پس زانو نشين چون شير و دعوى دليرى كن |
اگر خواهى كه دستت را بگيرد دست بى دستان
|
|
ز پا افتادگان را تا توانى دست گيرى كن |
فتوت چهار چيز است
فى ((ارشاد
الديلمى )) عن اميرالمومنين (عليه السلام ):
الفتوة اربعة : التواضع مع الدولة ، و العفو مع القدرة و النصيحة مع
الداوة ، و العطية بلا منة ؛(676)
يعنى : فتوت چهار چيز است : فروتنى با ثروت داشتن و عفو با قدرت و
خيرخواهى با عدوات و عطا كردن بدون منت گذاشتن .
فيه ايضا قال اميرالمومنين (عليه السلام ):
الرغبة فى ما عندالله تورث الروح و الراحة و الرغبة فى الدنيا تورث
الهم والحزن . و قال : من صفات اولياء الله ، الثقة به فى كل شى ء
والغنى به عن كل شى ء والافتقار به فى كل شى ء؛(677)
ترجمه : رغبت به آنچه نزد خداست باعث روح و راحت است و رغبت به دنيا
باعث همّ و حزن است و از صفات اولياء خدا اين است كه در هر چيزى
اعتمادشان به خداست و از هر چيز مستغنى باشند به حق و در هر چيزى
افتقار به حق دارند والتجاء به او كنند. حاصل اينكه اولياء خدا جز به
خدا اعتماد نكنند و از هر چيز بى نياز باشند جز حق و به هيچ چيز افتقار
نداشته و التجا نكنند جز به خداوند كريم .
فى ((ارشاد الديلمى
)) قال بعضهم لئن اءبيت نائما و اصبح نادما خير
من اءن اءبيت قائما و اءصبح معجبا.(678)
يعنى : اگر شب را بخوابم و صبح پشيمان باشم از غفلت خود بهتر است از
اينكه شب زنده دار باشم و صبح كنم در حال عجب به جهت عمل شب خود.
و قرب رجل من بنى اسرائيل قربانا فلم يقبل منه و
هو يلوم نفسه و يقول لها: يا نفس ! هذا منك و من قبلك اوتيت فنودى ان
مقتك لنفسك خير من عبادة ماءة اءلف سنة ؛ يعنى : مردى از بنى
اسرائيل قربانى كرد او قبول حضرت حق نشد ملامت و سرزنش كرد خود را و
خطاب به نفس خود كرد و گفت : قبول نشدن قربانى من از تست و مردود شدن
من از طرف تست . پس خطاب به او شد اين سرزنش تو نفس خود را نزد ما بهتر
است از عبادت صد هزار سال .
و قريب به همين است آنچه در
((عدة الداعى
)) است :
روى ان عابدا عبدالله سبعين عاما صائما نهاره
قائما ليله فطلب الى الله حاجة فلم تقض فاقبل على نفسه و قال من قبلك
اتيت لو كان عندك خير قضيت حاجتك فانزل الله اليه ملكا فقال له يابن
آدم ان ساعتك التى ازريت على نفسك خير من عبادتك اللتى مضت ؛(679)
يعنى : عابدى هفتاد سال خدا را عبادت كرد روزها روزه بود و شبها قيام
به عبادت مى كرد، حاجتى از خدا خواست برآورده نشد رو به خود نمود كه :
اى نفس ! از طرف تست عدم اجابت دعاى من ، اگر نزد تو خير بود حاجت تو
برآورده مى شد. خداوند ملكى نزد او فرستاد فرمود: اى پسر آدم ! ساعتى
كه خود را سرزنش مى كردى نزد ما بهتر است از عبادت به جا آورده تو.
ايضا فيه عن الباقر (عليه السلام ): اءوحى الله
الى موسى (عليه السلام ) اءتدرى لم اصطفيتك من دون خلقى ؟
قال : لا يا رب . قال : يا موسى انى قلبت خلقى (عبادى ) ظهر البطن فلم
اءراءذل نفسا منك انك اذا صليت وضعت خديك على التراب . و فى رواية
اءخرى انى قلبت عبادى ظهر البطن فلم اءراءذل نفسا منك فاءردت اءن
اءرفعك بين خلقى ؛(680)
يعنى : خطاب رسيد به موسى (عليه السلام ) آيا مى دانى براى چه تو را
برگزيدم از ميان بندگان خود؟ عرض كرد: نه پروردگار، حق تعالى فرمود:
بندگان خود را زير و رو نمودم از تو ذليل نفس تر نديدم وقتى نماز مى
كنى دو گونه صورت خود را روى خاك مى گذارى خواستم از بين خلق تو را
بالا ببرم .
روايت ديگرى است : چون اين وحى به موسى رسيد به سجده افتاد و پهلوهاى
صورت خود را بر خاك گذاشت از روى تذلل براى پروردگار خود، پس خداوند
وحى به او فرمود: بردار سر خود را و بمال دست خود را به موضع سجود خود
و به روى خود و به هر جا كه دستت مى رسد از بدن خود، كه امان است تو را
از هر بيمارى و دردى و آفتى و عاهتى .
و در
((انوار نعمانيه
))
روايت كرده وقتى كه جناب موسى (عليه السلام ) گوسفندان حضرت شعيب را مى
چرانيد بز نرى از گله او گريخت و بر كوه بالا رفت ، موسى (عليه السلام
) تمام روز را بر سر كوه ها در عقب او روان بود وقتى او را گرفت بوسيد
و خاك از سر و روى او پاك نمود و بر سبيل اعتذار فرمود: از جهت طلب تو
اى حيوان امروز تو را به تعب انداختم مقصود نه قيمت تو بود بلكه از جهت
ترس بر تو از گرگ !
شعر :
كوشش من كه در قفاى تو بود |
|
نه از براى من از براى تو بود |
گر تو را با تو واگذاشتمى |
|
لطف خود از تو باز داشتمى |
بهر گرگ و پلنگ خون آشام |
|
طعمه چاشت مى شدى يا شام |
پس آن حيوان را بر دوش خود سوار فرمود و به گوسفندان رسانيد به او خطاب
شد:
بترحمك على خلقى اصطفيتك بالنبوة ؛ يعنى
براى ترحم تو به خلق من ، تو را به نبوت برگزيدم .
شعر :
گفت با قدسيان كربوبى |
|
آنكه خلقش بود بدين خوبى |
شايد از قدر او بلند شود |
|
در جهان شاه و ارجمند شود |