هم چو كسى كه داراى خلق عجب
و خودپرستى است مثل مردى است كه شنيدم جمعيت مردم از قبايل مختلفه او
را احترام مى كنند و به نيكى ياد مى نمايند و نامش در سر زبانها است ،
ميل كردم از نزديك او را ببينم و بر احوالش مطلع شوم به طورى كه او مرا
نشناسد در ضمن كيفيت و كميت اعمال و كردار او را به دست آورم ، پس ديدم
او را در محلى كه جمعيت انبوهى از تمام طبقات حلقه وار اطرافش را گرفته
بودند دور از مردم گوشه اى ايستادم در حالى كه روى خود را پوشيده بودم
و چشمم را به آن مرد و آن مردمى كه گرد اويند دوخته بودم ديدم آنها را
به طرف راست و چپ سوق مى داد تا از آنها مخفى شود تا آنكه به راه خود
رفت و مردم هم به راه خود رفتند آرام نگرفت در رفتن تا خوب مردم عقب
كار خود رفته و متفرق شدند ولى من در عقبش مراقب او بودم تا رسيد به
دكان نانوائى . پس نانوا را اغفال كرد و دو قرص نان به نحو سرقت از
او ربود از عمل او تعجب كردم . باز پيش خود گفتم شايد با نانوا طرف داد
و ستد است ، پس از او گذشت رسيد به دكان انار فروشى دو انار از او به
طور اغفال و سرقت برداشت . بر تعجّبم از اين كار افزوده شد. باز گفتم
شايد طرف معامله هستند، و از طرفى خيال كردم اگر طرف معامله باشند
محتاج به اين طور برداشتن نيست ، باز دست از او برنداشتم و در عقبش
رفتم . ديدم برخورد به مريضى و نان و انار را به او داد و گذشت و راه
صحرا را پيش گرفت . رسيد به حجره اى در وسط بيابان ، نزديك رفتم گفتم :
اى بنده خدا! من آوازه زهد و تقواى تو را شنيده بودم خيلى شائق شدم تو
را از نزديك ديده باشم . حال كه تو را ملاقات كردم عمل تو چنان مرا
مشغول كرد كه به شگفت و تحير فرو رفتم . حال از خودت سوال مى كنم كه
رفع شبهه و حيرت مرا بنمائى . گفت : كدام عمل ديدى كه متحير شدى ؟ گفتم
: ربودنت دو قرص نان و دو انار را. فورا كلام مرا قطع كرد گفت : اول
پيش از هر مطلبى بگو ببينم تو كيستى ؟ گفتم : مردى از اولاد آدم و از
امت پيغمبر خاتمم . مجددا گفت : بگو ببينم تو كيستى ؟ گفتم : از اهل
بيت رسول خدايم . گفت : خبر بده به من وطنت كجاست ؟ گفتم : مدينه طيبه
. گفت گمانم جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبى . گفتم :
بلى همانم . گفت : اين اصالت حسب و نسب چه فايده اى به حالت مى بخشد با
جهل و نادانيت به آنچه تمام شرافت تو به آن است (يعنى قرآن كه در بيت
شريف آنها نازل شده ) و ترك كردنت علم جد و پدرت را و اين نيست مگر
براى اينكه انكار نكنى آنچه را از مدح و ستايش دوست داريد اگر ديگران
به سبب عمل كردن به آن علم ستايش كرده شوند. گفتم : آن علم كدام است كه
من ترك كردم و ديگران اگر عمل كنند مدح مى شوند؟ گفت : كتاب خدا قرآن .
گفتم : كدام آيه است كه من ره آن جاهلم ؟ گفت : فرمايش خداوند متعال در
اين آيه شريفه : من جاء بالحسنة فله عشر
اءمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها(568)
(ترجمه : ظاهر آيه مباركه : كسى كه يك عمل حسنه به جا آورد ده برابر
ثواب در حسابش گذارده مى شود و كسى كه مرتكب يك عمل زشت و قبيح شود يك
گناه بيش براى او محسوب نمى شود) و اينكه ديدى دو قرص نان به سرقت بردم
دو گناه مرتكب شدم و اينكه ديدى دو انار دزديدم دو گناه ديگر از من
صادر شد وقتى صدقه دادم آنها را چهل حسنه و ثواب كردم ، چهار از آن را
در برابر چهار گناه كم كن حاصل جمع به نفع من سى و شش حسنه باقى مى
ماند، يعنى در نتيجه دزديدن دو نان و دو انار و صدقه دان سى و شش ثواب
كردم به نص قرآن شريف !؟ امام ششم در جوابش فرمود: مادرت به عزايت
بنشيند گوش فرا ده ببين تو جاهل ترى به قرآن يا من ، مگر نشنيده اى
فرمايش خدا را در قرآن كه فرموده : انما يتقبل
الله من المتقين
(569) فقط قبول مى كند خداى متعال اعمال
پرهيزكاران را. بدان همين كه دو قرص نان را دزديدى دو كار قبيح كردى
وقتى دو انار را سرقت كردى دو عمل زشت ديگر به آن افزودى چون بدون اذن
و رضايت صاحبش به عنوان تصدق دادى چهار گناه ديگر به آن افزودى كه بار
هشت معصيت به دوش خود حمل نمودى نه اينكه چهل حسنه به چهار سيئه اضافه
كرده باشى . همين كه اين كلمات را از من شنيد بنا كرد به من تند نگاه
كردن من هم برگشتم و او را واگذار كردم .)
ان الذين يؤ ذون الله و رسوله لعنهم الله فى
الدنيا و الاخرة و اءعد لهم عذابا مهينا.(570)
در مجسمه سازى
شيخ ابوالفتوح در تفسير خود گويد: ايذاء ور نجانيدن بارى تعالى
را چند وجه و قول گفته اند: يكى آنكه فعلى كنند كه صورت ايذاء دارد كه
اگر در حق غير حق تعالى نمايند متاءذى شوند و قول ديگر يؤ ذون اولياء
الله مقصود باشند يعنى دوستان خدا را برنجاند.
رنج ايشان را رنج خود خوانده از آنجا كه دوست به رنج دوشت رنجور شود و
بعضى گفتند: تمام معاصى موجب رنجاندن خداى تعالى است اگر چه لفظ ايذاء
بر حق تعالى مجاز است و بعضى گفتند: مراد مصورانند و اين قول عكرمه است
و در خبر هم آمده مراد مصورانند از آنجا كه خواهند گفت كه مثل خلق او
خلق كنند به منزله آنانند كه مضاده مى كنند با او.(571)
((در خبرى آمده كه خداى تعالى گفت كيست ظالمتر
از آنكه خواهند چون خلق من خلقى بيافريند گو برو دانه بيافرين يا مورچه
.
و در خبر آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: لعن
الله المصورين .
فى ((المجمع
)) فى الخبر اءشد الناس عذابا الذين يضاهئون خلق
الله (ارادالمصورين الذين يضاهئون خلق الله و يعارضونه و المضاهات اى
المشابهة و المضاهات معارضة الفعل بمثله كما فى ((مجمع
البحرين ))
فى العزلة و الخمول : فى ((الكشكول
)) عن سفيان الثورى انه قال سمعت الصادق (عليه
السلام ):
يقول عزت السلامة حتى لقد خفى مطلبها فان تكن فى شى ء فيوشك اءن تكون
فى الخمول فان لم توجد فى الخمول فيوشك اءن تكون فى التخلى و ليس
كالخمول و ان تكن فى التخلى فيوشك اءن تكون فى الصمت و ليس كالتخلى
فان لم توجد فى الصمت فيوشك اءن تكون فى الكلام السلف الصالح و السعيد
من وجد فى نفسه خلوة .
اشعار عربيه در فضيلت گمنامى :
اءلذ من التلذذ بالغوانى |
|
اذا اقبلن فى حلل حسان |
منيب فر من اهل و مال |
|
يسيح الى مكان من مكان |
ليخمل ذكره و يعيش فردا |
|
و ياءخذ فى العبادة فى امان |
تلذذه التلاوة اءين ولى |
|
و ذكر بالفؤ اد و باللسان |
(معنى حديث : از همه شديدتر از جهت عذاب روز قيامت آنها هستند كه مثل
خلق خدا بسازند پيغمبر اكرم لعن فرمود مصورين را.
معنى حديث در گمنامى : ناياب است سلامتى به مرتبه اى كه راه طلب آن
مخفى است اگر در چيزى باشد در گمنامى مى باشد اگر در او نشد در عزلت
است اما مثل گمنامى نيست اگر در عزلت نشد پس در حفظ زبان است اما مثل
عزلت نيست و اگر در حفظ زبان نشد پس در كلام سلف صالح است و سعيد آنكس
است كه در نفس خود خلوت يابد.
ترجمه اشعار: لذيذتر از لذت بردن از زنهاى خوش آواز آن وقتى كه به تمام
زينت ها آرايش كرده باشند لذت شخص انابه كننده اى است كه فرار كند از
ضرر اهل و مال خويش . و از جايى به جايى منتقل شود تا نام او مخفى باشد
و پنهانى زندگى كند و شروع در عبادت پروردگار نمايد و همانا لذت خود را
در تلاوت قرآن مجيد و ذكر قلبى و لسانى قرار دهد.)
فى التوكل على الله فى الرزق
فى ((البحار))
عن حماد بن عيسى عن ابى عبدالله قال : قال : اميرالمومنين (عليه السلام
) فيما وعظ به لقمان ابنه انه قال له يا بنى ليعتبر من قصرت يقينه و
ضعفت نيته فى طلب الرزق ان الله تعالى خلقه فى ثلاثة اءحوال من اءمره و
اءتاه رزقه و لم يكن له فى واحدة منها كسب و لا حيلة ان الله سيرزقه فى
الحاق الرابعة اما اول ذلك فانه كان فى رحم اءمه يرزقه هناك فى قرار
مكين حيث لايؤ ذيه حر و لا برد ثم اءخرجه من ذلك و اءجرى له رزقا من
لبن امه يكفيه و يربيه و ينعشه من غير حول به و لا قوة ثم فطم من ذلك و
اءجرى له رزقا من كسب اءبويه براءفة و رحمة له من قلوبهما لا يملكان
غير ذلك حتى اءنهما يؤ ثرانه على اءنفسهما فى اءحوال كثيرة حتى اذا عقل
و كبر و اكتسب لنفسه ضاق به اءمره و ظن الظنون بربه وجحد حقوقا فى ماله
و اقتر على نفسه و عياله مخافة اقتار رزقه و سوء يقين بالخلف من الله
تبارك و تعالى فى الآجل و العاجل فبئس العبد يا بنى هذا.(572)
فيه اءيضا عن ابن بطة عن البرقى عن اءبيه عن صفوان رفعه الى اءبى
عبدالله انه قال : قال ابليس : خمسة اشياء ليس لى فيهن حيلة و ساير
الناس فى قبضتى : من اعتصم بالله عن نية صادقة و اتكل عليه فى جميع
اءموره و من كثر تسبيحه فى ليله و نهاره و من رضى لاءخيه المومن ما
يرضاه لنفسه و من لم يجزع على المصيبة حين تصيبه و من رضى بما قسم الله
له و لم يهتم لرزقه .(573)
فيه اءيضا عن الرضا عن اءبيه (عليه السلام ) قال : ساءل الصادق (عليه
السلام ) عن بعض اءهل مجلسه ، فقيل عليل . قصده عائدا فوجده دنفا و جلس
عند راءسه فقال له : اءحسن ظنك بالله قال : اما ظنى بالله فحسن ولكن
غمى لبناتى ما اءمرضنى غير غمى بهن . قال الصادق (عليه السلام ): الذى
ترجوه لتضعيف حسناتك و محو سيئاتك فارجه الصلاح حال بناتك اءما علمت
اءن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : لما جاوزت سدرة
المنتهى و بلغت و اءغصانها راءيت بعض ثمار قضبانها اثداء معلقة يقطر من
بعضها اللبن و من بعضها العسل و من بعضها الدهن و يخرج من بعضها شبه
الدقيق السميذ و من بعضها الثياب و من بعضها كانبق
(574) فيهوى ذلك كله نحو الاءرض فقلت فى نفسى اءين مقر
هذه الخارجات عن هذه الاءثداء و ذلك انه لم يكن معى جبرئيل لاءنى كنت
جاوزت مرتبته و اختزل دونى فنادانى ربى عزوجل فى سرى : يا محمد! هذه
انبتها من هذا المكان الاءرض لاغذو منها بنات المومنين من اءمتك و
بنيهم فقل لآباء البنات لا تضيقن صدوركم على فاقتهن فانى كما خلقتهن
اءرزقهن .(575)
ترجمه احاديث فوق منقوله از
((بحارالانوار
))
علامه مجلسى :
(از حماد بن عيسى از ابى عبدالله جعفر بن محمد از اميرالمومنين (عليه
السلام ) فرمود: در مواعظ لقمان است به پسرش گفت : اى پسرك من ! بايد
عبرت بگيرد كسى كه يقين او كم و نيتش ضعيف است در طلب روزى و فكر كند
در اينكه خداوند متعال او را خلق نموده و روزى به او عطا فرموده در سه
حال كه ابدا قدرتى نداشته و راه حيله اى هم در تهيه روزى براى او فراهم
نبوده مع الوصف روزى به او رسيده و در حالت چهارم هم به او مى رسد.
اول زمانى كه در رحم مادر بوده روزى مى خورده در حالى كه به قدرى در
جايگاه محكمى بوده كه ابدا سرما و گرما به او اذيت و آزارى نمى رسانده
؛
دوم آنكه پس از بيرون آمدنش از فضاى رحم به فضاى دنيا، روزى او را قبلا
معين فرموده از شير مادر آن هم از راه پستان . غذائى كه به حدى در
پرورشش تاثير داشت كه كافى بود او را هم در رشد و نموش و هم در تقويت
بدنش مدخليت تامه داشت بدون اعمال قدرت و قوه اى از خود طفل يا ديگرى
تا اينكه زمان رضاعش تمام شد و از شير باز گرفته شد روزى او را از كسب
پدر و مادر قرار داد با كمال راءفت و مهربانى آنها نسبت به طفل كه خدا
در دل آنها ايجاد فرمود حتى اينكه در علاقه آنها به طفل به طورى بى
اراده و اختيار بودند كه در موارد بسيارى او را بر خود اختيار مى كردند
و ترجيح مى دادند تا اينكه به حد عقل و بزرگى رسيد خودش متصدى و كفيل
تحصيل معاش خود شد وساوس نفسانى بر او هجوم آور شد و گمانهاى بد به
پروردگارش برد و حقوقى را كه خدا در مالش قرار داده بود انكار كرد و بر
خود و عيال و اولادش در گذران معاش سخت گيرى نمود از ترس تنگ شدن روزى
او و بى اعتمادى به خداوند متعال نسبت به فرزندانش . چه فعلا و چه در
آينده ، اى پسرك من ! ببين اين بنده چه بد بنده اى است ؛
2. نيز در
((بحار
)) است
از ابن بطّه از برقى از پدرش از صفوان مرفوعا از امام ششم صادق آل محمد
(عليه السلام ) كه فرمود: شيطان گفته پنج چيز است كه راه چاره را بر من
بسته و حال آنكه سائر مردم در قبضه من اند و آن پنج طائفه اند كه به
آنها دسترسى ندارم : يكى كسانى اند كه اعتماد آنها به خدا با نيت پاك و
ساده پيوسته باشد و در تمام امورشان بر خدا توكل كنند.
ديگرى كسى كه روز و شب مشغول تسبيح و ياد خدا باشد؛
و ديگر آنكه بپسندد براى برادر مومنش آنچه را كه براى خود مى پسندد؛
و يكى ديگر آن كه كس در وقت ورود مصيبت صابر و بردبار باشد و جزع و فزع
ننمايد؛
و پنجم آنكه راضى باشد به آنچه خدا برايش مقدر فرموده و غصه و همّش
را براى روزيش قرار ندهد.
3. باز در
((بحار
)) است
به سندهاى سه گانه از امام هشتم على بن موسى الرضا (عليه السلام ) از
پدرش فرمود: روزى پدرم از حال يكى از اصحاب مجلسش سوال فرمود، عرضه
داشتند مريض است . به احوال پرسيش تشريف بردند ملاحظه فرمودند مريض
است ، پهلويش نشستند به او فرمودند: گمانت را به خدا نيكو كن . عرضه
داشت : گمانم كاملا به خدا نيكو است فقط غصه دخترانم مرا مريض كرده .
پدرم فرمود: به همان كسى كه به او اميدوارى در دو چندان كردن اعمال نيك
و از بين بردن اعمال زشتت ، به همان اميدوار باش براى اصلاح حال
دخترانت (يعنى بر خدا توكل كن ) آيا ندانسته اى و نشنيده اى كه رسول
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود همين كه به آسمانها بالا رفتم
از سدرة المنتهى گذشتم رسيدم به باغستانهاى آن ديدم شاخه هاى بزرگ و
كوچك آن را يافتم پاره اى از ميوه هاى شاخه هاى آن را كه پستانهائى است
آويخته در حالى كه از بعض آنها شير مى ريخت به نحو تَقاطُر، از بعضى
عسل و از بعضى روغن و از بعضى بيرون مى آمد شبيه نان خشم پاكيزه و از
بعضى لباسها و چيزى شبيه به ميوه درخت سدر و به سوى زمين مى ريخت ، پيش
خود گفتم معدن اين چيزها كه از اين پستانها بيرون مى آيد كجا است ؟
البته اين فكر در حالى بود كه جبرئيل با من نبود چون از مقام او گذشته
بود و مقام او پست تر از من بود. پس خداوند به زبان بى زبانى مرا ندا
داد در قلب و محل سر من : يا محمد! اينها كه مى بينى رويانيدم آنها را
در اين مكان بلند براى غذا دادن به دختران بندگان مومنم از امت تو و
همچنين براى پسرهاى آنها. همين كه به زمين رفتى به پدرهاى آنها بگو
مبادا فقر آنها سينه شما را تنگ نموده و ناراحت شويد و غصه آنها را
بخوريد همان طور كه آنها را خلق فرمودم روزى هم مى دهم آسوده باشيد.)
اين چند مصراع بر شمشير اميرالمومنين (عليه السلام ) نوشته شده بود
دع الحرث على الدنيا و فى العيش فلا تطمع
|
|
و لا تجمع من المال و لا تدرى لمن تجمع |
فان الرزق مقسوم ، و كد المرء لا ينفع |
|
فقير كل من يحرص غنى كل من يقنع |
و القائل
مثل الرزق الذى تطلبه |
|
مثل الظل الذى كان معك |
اءنت لا تدركه متبعا |
|
فاذا وليت عنه تبعك |
در
((منهج الصادقين
))
است از اصمعى مروى است : روزى به مسجد جمعه بصره مى رفتم در راه اعرابى
دزد جلف حافى از دزدان حفات بر شترى نشسته و شمشيرى حمايل و كمانى در
بازو افكنده در گذر آمد چون نزديك من رسيد سلام كرد و گفت : از كدام
قبيله اى ؟ گفتم : از بنى الاءصمعى . گفت : خدا را كلامى است كه آدميان
توانند آن را تلاوت نمايند؟! گفتم : بلى . گفت : بخوان . سوره
((والذاريات
)) را خواندم
چون به اين آيه رسيدم كه :
و فى السماء رزقكم و
ما توعدون .(576)
(و رزق و وعده هايى كه به شما داده مى شد در آسمان است .) گفت : اى
اصمعى تو را به خدا سوگند مى دهم كه اين كلام خداست كه به محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) فرستاده ؟ گفتم : بلى به حق آن خدائى كه محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) را به خلقان فرستاده كه اين كلام خداست
كه به آن انزال فرمود. چون اعرابى آن كلام از من شنيد از شتر به زير
آمد و آن را نحر كرد پاره پاره نمود و در پوست بگذارد، مرا گفت : يارى
من نما تا اين را به درويشان تصدق كنم ؛ پس تيغ را بشكست و كمان را در
زير خاك پنهان نمود و روى در بيابان نهاد و گفت :
و فى السماء رزقكم و ما توعدون .(577)
و من نفس خود را ملامت كردم و گفتم : اى نفس ! سالها است تو اين آيه مى
خوانى متعظ نمى شوى ، اعرابى جلف دزد يكبار استماع آن نمود متعظ شد! پس
آن را نديدم تا آن زمان كه با رشيد به حج رفتم . روزى در طواف بودم از
پس پشت من كسى مرا آواز داد، چون نگاه كردم همان اعرابى را ديدم كه به
واسطه عبادت و كثرت طاعت ضعيف و نحيف شده پوست به استخوان چسبيده و زد
گشته بر من سلام كرد و مرا به مقام ابراهيم برد و گفت : از كلام خدا
مرا بشنوان . من همان سوره را تلاوت نمودم چون به اين آيه رسيدم :
و فى السماء رزقكم و ما توعدون .(578)
گفت :
وجدنا ما وعدنا ربنا حقا: گفت :
چيز ديگرى از اين كلام مى دانى ؟ من خواندم
فورب
السماء والاءرض انه لحق مثل ما اءنكم تنطقون .(579)
اعرابى نعره بزد گفت : كيست آن كه خدا را به غضب آورده ؟ كيست تصديق
قول او نكند تا سوگند خورد بر حقيقت قول خود؟ پس دو سه بار اين كلام
اعاده نمود جان به حق تسليم نمود.
فى ((عدة الداعى
)): من اهتم لرزقه كتب عليه خطيئة .(580)
(ترجمه ؛ در
((عدة الداعى
))
است كسى كه اهتمام وجديت براى طلب روزى نمايد يك گناه در نامه عملش ثبت
مى شود.)
و فيه اءيضا روى : ان دانيال كان فى زمن ملك
جبار عات فاءخذه و طرحه فى جب و طرح معه السباع فلم تدن منه السباع و
لم يخرجه فاءوحى الله الى نبى من انبيائه ان ائت دانيال بطعام ، قال :
اءين دانيال يا رب ؟ قال : تخرج من القرية فيستقبلك ضبع فاتبعه فانه
يدلك عليه . قال : فاءنى به الضبع الى ذلك الجب فاذا فيه دانيال فاءولى
اليه الطعام فلما راءى دانيال الطعام بين يديه . قال : الحمد لله الذى
لا ينسى من ذكره و الحمد لله الذى لا يخيب من دعاء و الحمد لله الذى من
يوكل عليه كفاء و الحمد لله الذى من وثق به لم يكله الى غيره و الحمد
لله الذى بالاحسان احسانا و بالسيئات غفرانا و بالصبر نجاتا.(581
)
(نيز در همان كتاب روايت شده اينكه دانيال نبى در زمان پادشاه جبار
سركشى بود آن پادشاه دانيال را گرفت در چاهى انداخت و حيوانات درنده را
هم با او در چاه انداخت كه بدن او را بخورند و درندگان ابدا نزديك او
نيامدند و آسيبى به بدنش نرساندند. پس خداوند تبارك و تعالى وحى فرمود
به سوى پيغمبرى از پيغمبرانش برو نزد دانيال و براى او غذا ببر، عرضه
داشت : خدايا دانيال كجا است ؟ خطاب آمد: از قريه بيرون مى روى كفتارى
رو به تو مى آيد و تو را راهنمائى مى كند پيروى او كن . حسب الامر از
شهر خارج شد كفتار را ديد راهنمائى كرد او را به چاهى ناگاه ديد دانيال
در ميان چاه است پس غذا براى او در چاه پائين كرد همين كه دانيال غذا
را پيش رويش ديد گفت : حمد و ستايش مختص كسى است كه فراموش نمى كند
كسانى را كه به ياد اويند و نيز سزاوار كسى است كه نااميد نمى كند كسى
را كه در خانه او رود و بخواند او را و همچنين كفايت مى كند كسى را كه
بس توكلش به او باشد و ثنا و حمد آن ذاتى را سزاست كه وا نمى گذارد كسى
را كه به او و ثوق و اطمينان داشته باشد و ايضا مختص ذات پاكى است كه
پاداش عمل نيك را نيك مى دهد و عمل زشت بنده را مى آمرزد و صابران را
نجات مرحمت فرموده و رستگار نمايد.)
فى ((ارشاد الديلمى
)) راءى بعضهم شخصا فى البريه يعبدالله تعالى
فقال : من اءين قوتك ؟ قال من بيد رب العزيز العليم ثم اومى ء الى
اسنانه و قال الذى خلق الرحى ياءتيها بالهبل يعنى الحب .(582)
(در
((ارشاد
)) ديلمى است
: شخصى را ديدند در بيابان خدا را عبادت مى كرد از او سوال نمودند
روزيت از كجا مى رسد؟ گفت : از خرمن خداوند عزيز دانا. پس اشاره كرد به
دندانهايش و گفت : آن كسى كه آسيا را خلق فرموده حبه او را هم تهيه مى
كند تا آرد شود.)
چه خوش گفته شاعر:
يكى طفل دندان برآورده بود |
|
پدر سر به فكرت فرو برده بود |
كه من نان و برگ از كجا آرمش ؟ |
|
مروت نباشد كه بگذارمش |
چو بيچاره گفت اين سخن نزد جفت |
|
ببين تا زن او را چه مردانه گفت : |
مخور هول ابليس تا جان دهد |
|
هر آن كس كه دندان دهد نان دهد(583)
|
روى فى ((مجموعة ورام
)) عن الصادق (عليه السلام ) انه قال لبعض
تلامذته : اءى شى ء تعلمت منى ؟ قال له : يا مولاى ثمان مسائل . قال له
(عليه السلام ): قصها على لاءعرفها. قال :
الاولى : راءيت كل محبوب يفارق عند الموت حبيبه فصرفت همتى الى ما لا
يفارقنى بل يونسنى فى وحدتى و هو فعل الخير. فقال (عليه السلام ):
احسنت والله !
الثانية : قال راءيت قوما يفخرون بالحسب و آخرين بالمال و الولد و اذا
ذلك لافخر و راءيت الفخر العظيم فى قوله تعالى : (ان اءكرمكم عند الله
اءتقاكم .)(584)
فاجتهدت اءن اءكون عنده الثالثه : راءيت لهو الناس و طربهم و سمعت قوله
تعالى : (و اءما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى # فان الجنة هى
الماءوى )(585)
فاجتهدت فى صرف الهوى عن نفسى حتى استقرت على طاعة الله تعالى . قال :
احسنت و الله .
الرابعة : قال راءيت كل من وجد شيئا يكرم عند اجتهد فى حفظه ، و سمعت
قوله سبحانه يقول (من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له
اءجر كريم .)(586)
فاحببت المضاعفه و لم ارا - حفظ مما يكون عند فكلما وجدت شيئا يكرم
عندى وجهت به اليه ليكون لى ذخرا الى وقت جاجتى اليه قال احسنت والله .
الخامسة : قال راءيت حسد الناس بعضهم لبعض فى الرزق و سمعت قوله تعالى
: (نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض
درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون )(587)
ما حدست احدا و لا اءسفت على ما فاتنى . قال : احسنت والله !
السادسة : قال راءيت عداوة بعضهم لبعض فى دارالدنيا و الحزازات
(588) التى فى صدورهم و سمعت قول الله تعالى : (ان
الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا)(589)
فاشتغلت بعداوة الشيطان عن عداوة غيره : قال : احسنت والله !
السابعه - راءيت كدح الناس و اجتهادهم فى طلب الرزق و سمعت قوله تعالى
(و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون # ما اءريد منهم من رزق و ما اءريد
اءن يطعمونى # ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين )(590)
فعلمت اءن وعده حق و قوله صدق فسكنت الى وعده و رضيت بقوله و اشتغلت
بماله على عن مالى عنده . قال : احسنت والله !
الثامنه : قال راءيت قوما يتكلون على صحة اءبدانهم و قوما على كثرة
اءموالهم و قوما على خلق مثلهم و سمعت قوله تعالى (و من يتق الله يجعل
له مخرجا# و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه )(591)
فاتكلت على الله و زال اتكالى على غيره فقال له : والله ان التوراة و
الانجيل و الزبور و الفرقان و سائر الكتب ترجع الى هذه الثمان المسائل
.(592)
ترجمه :
(در كتاب
((مجموعه ورام
))
از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است كه به يكى از شاگردان خود
فرمود: از من چه چيز آموخته اى ؟ عرض كرد: مولاى من ! من از شما هشت
مساءله آموخته ام . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آنها را بازگو كن
تا من ببينم . عرض كرد: اول : هر چيز دوست داشتنى و مورد علاقه را ديدم
هنگام مرگ از دوستدار و علاقه مندش جدا مى شود لذا سعى و همت خود را
متوجه چيزى ساختم كه از من جدا نشود بلكه هنگام تنهايى همدم من گردد و
آن كار نيك است . پس امام (عليه السلام ) فرمود:
(آفرين بر تو) به خدا سوگند كار نيكى كرده اى !
دوم : گروهى را ديدم كه به شرافت خانوادگى خود افتخار مى كنند و گروهى
هم به ثروت و فرزند خود، در صورتى كه اينها قابل افتخار نيستند و
افتخار بزرگ را در فرمايش خداوند فرازمند مشاهده كردم كه
((به درستى ، گرامى ترين شما نزد خدا
پرهيزكارترين شماست
)) پس من تمام تلاش خود را
به كار گرفتم تا نزد خدا گرامى به شمار آيم .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند كار نيكى كرده اى .
سوم : گفت : ديدم مردم دچار لهو و شادمانگى شديدى هستند و من گوش به
اين آيه سپردم :
((و اما هر كس كه از مقام پروردگار خود ترسيد و
خويشتن را از آرزو و كام دل بازداشت ، پس همانا بهشت جايگاه اوست
)) پس من همه تلاش خود را به كار گرفتم تا نفس
به طاعت خداى فرازمند گردن نهاد. امام (عليه السلام ) فرمود: به خدا
سوگند، خوب كارى كردى .
چهارم : گفت : ديدم هر كس چيزى به دست مى آورد نزد او ارجمند است و در
حفظ آن بسيار كوشش مى كند و من سخن خداى سبحان را آويزه گوش كردم كه
((كيست كه خداى را وام دهد وامى نيكو تا او را
دو چندان باز دهد و او را مزدى گرانمايه باشد
))
پس من دوست داشتم آن پاداش دو چندان را به دست آورم و نديدم چيزى
محفوظتر از آن چه نزد خداست باشد.
پس هر چه را دريافتم نزد من با ارزش است آن را تقديم خداوند متعال كردم
تا پس اندازى براى روز مباداى من باشد. امام (عليه السلام ) فرمود:
سوگند به خدا، خوب كارى كردى .
پنجم : گفت : ديدم برخى از مردم به خاطر روزى نسبت به برخى ديگر حسد مى
ورزند در حالى كه خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:
((ماييم
كه ميان آنان مايه گذرانشان را در زندگانى دنيا بخش كرده ايم و پايه
هاى برخى را بر بعضى برتر داشته ايم تا بعضى بعض ديگر را به خدمت گيرند
و بخشايش پروردگار تو از آنچه گرد مى آورند بهتر است
)) پس من به هيچ كس حسد نورزيدم و آنچه كه از دستم رفت بر آن غم
نخوردم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند، خوب كارى كردى
.
ششم : گفت : دشمنى بعضى از مردم را با بعضى ديگر در اين دنيا ديدم و
كينه هايى كه نسبت به يكديگر در دل داشتند، مشاهده نمودم و من گوش به
فرمايش خداى فرازمند سپردم كه مى فرمايد:
((همانا
شيطان دشمن شماست ، پس او را دشمن بگيريد
)) پس
با دشمنى من با شيطان ، مرا از دشمنى كردن با ديگران بازداشت . امام
صادق (عليه السلام ) فرمود: سوگند به خدا، كار نيكى كردى .
هفتم : ديدم مردم تمام تلاش و كوشش خود به كار گرفته اند تا به رزق و
روزى خود دست يابند و من گوش به فرمايش خداوند سپردم كه
((پريان و آدميان را نيافريدم مگر تا مرا بپرستند. من از آنان
روزى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا طعام دهند؛ زيرا خداست روزى دهنده و
با نيرو و توانمند.
)) پس دريافتم كه وعده او حق
است و گفتارش راست ، پس دل به وعده او بستم و به گفتارش خشنود گشتم و
به جايگاهى كه من نزد ايشان دارم و حقى كه ايشان بر گردن من دارد،
مشغول گشتم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند، خوب كارى
كردى .
هشتم : ديدم گروهى به سلامتى بدن و دسته اى به دارايى زياد و عده اى هم
به افرادى مثل خودشان دلخوش هستند و اعتماد دارند و من اين فرمايش
خداوند متعال را آويزه گوش ساختم كه مى فرمايد:
((هر
كه از خدا پروا كند براى او راه بيرون شدن (از هر دشوارى و اندوهى )
پديد آرد و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد و هر كه بر خدا
توكل كند خدا او را بسنده است .
)) پس بر خدا
توكل كردم و از غير او دلم برگرفتم . امام صادق (عليه السلام ) به آن
مرد فرمود: به خدا سوگند! همانند تورات ، انجيل ، زبور، قرآن و ساير
كتابهاى آسمانى به اين هشت مساءله برگشت مى كنند.)