تهمت و افترا
دروغ زشت
بهتان، عيب يا خيانتى است كه به كسى بسته شود، در صورتى كه او پاكيزه از
آنعيب و پيراسته از آن گناه باشد.
اين گونه دروغ، زشتترين دروغهاست و اگر بگوييم از قتل و آدم كشى بدتراست،
چندان راه دورى نرفتهايم، زيرا جنايت كار آدم كش، جان را مىگيرد، ولىمفترى،
حيثيت و آبرو را مىگيرد و دامن بى گناهى را آلوده مىسازد و بد نامشمىكند.
نزد مردمان شريف، مرگ از زندگى با ننگ برتر است.
اضافه بر اين، بسيار اتفاق مىافتد كه تهمت، بيچارهاى را در خطر قتل
مىاندازد;پس تهمت داراى دو شومى مىباشد، حال آن كه قتل يك شومى دارد.
سخن پيغمبر اسلام
خليفه هشتمين يعنى حضرت امام رضاعليه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا
چنينروايت مىكند:
«من بهت مؤمنا او مؤمنة و قال فيه بما ليس فيه، اقامه الله عز و جل، على تل
مننار، حتى يخرج مما قال فيه; (1) .
كسى كه به مردى يا به زنى، تهمتبزند و در بارهاش چيزى بگويد كه در او
نباشد،خدايش بر تپهاى از آتش، نگاه مىدارد، تا از عهده آن چه گفته، بر آيد.»
تهمت زن، بايستى بر اين تپه آتش، بماند و بسوزد و راه گريز و نجاتى
نداشتهباشد. شايد از جمله «حتى يخرج» مقصود اين باشد، كه براى كسى كه بهتان
مىزند،راه نجاتى نيست، زيرا نجات او از اين تپه آتش، وقتى است كه از عهده
تهمتى كه زده،بر آيد، يعنى بتواند صحتسخنش را اثبات كند و چون دروغ است و
حقيقت ندارد، اثباتش ممكن نيست و نمىتواند از عهده آن بيرون آيد، از اين رو
بايستى بر سر انبوهآتش، بماند و بماند و بماند تا سزاى جنايتخود را ببيند و
بچشد.
از حكيمى سخنى
امام جعفر صادقعليه السلام از حكيمى نقل مىكند كه چنين گفته است:
بهتان، بر آدم پاك از كوههاى ريشه دار سنگينتر مىباشد. (2) .
حكيمى كه امام از او سخنى نقل مىكند، بايستى پيغمبرى از پيغمبران خدا
باشد.كوهستانهاى كره زمين، در ريشه به يكديگر متصلند، به طورى كه اگر نيرويى
يافتشود كه با آن بتوان كوهى را بلند كرد، بدون قطع كردن ريشههاى كوه ممكن
نشود،چون ريشه آن كوه با ريشههاى كوههاى ديگر پيوسته مىباشد، پس بلند كردن
يككوه با بلند كردن تمام كره زمين همراه مىباشد و سنگينى هر كوهى مساوى
استباسنگينى كره زمين، از اين رو سنگينى تهمت از سنگينى كره زمين بيشتر
است.صورت معنوى تهمت، در جهنم به شكل كوهى از آتش نمايان مىشود و كسى كهتهمت
زده است، بايستى روى آن كوه بايستد و بسوزد; آتش كوه تهمت، پايان ندارد،زيرا
ريشه دار است و با منابع كوههاى آتشين ديگر ارتباط دارد، هر چه كه سرد
شود،آتشى تازه جاى آن را مىگيرد.
گناه ناجوانمردانه
گناهى از تهمت، ناجوانمردانهتر سراغ ندارم. افترا و تهمت، از پليد بودن
مفترىريشه مىگيرد. آدم پليدى كه بخواهد دشمنى كند، ولى در برابر دشمنى از همه
چيزدستش كوتاه باشد و بر اثر بى لياقتى نتواند، هيچ گونه سلاحى در دستبگيرد،
به ايناسلحه ناجوان مردانه متشبث مىشود و پليدى درون خود را آشكار مىسازد.
زبان مفترى، هميشه بريده باد و دهانش تا قيامتبسته باد.
شايد نادانى گمان كند كه تهمت زدن و افترا بستن، نشانه زيركى و
سياستمدارىاست، زيرا بدين وسيله مىتوان رقيب را از ميدان مبارزه بيرون كرد.
تفو بر اين تشخيص و خاك سياه بر اين خرد! هر جنايت كار و آدم كشى، قتل
رانشانه زيركى و رشادت مىداند. مفترى، يقين بداند كه خودش هم سرانجام به
آتشافتراى خود خواهد سوخت.
افترا بر يوسف پيغمبرعليه السلام
يوسف كه در خانه عزيز مصر، منزل داشت، زليخا همسر عزيز، به او دل باخت.جمال
زيباى يوسف و قد رعنايش، دين و دل را از كف زليخا ربود. زليخا مىكوشيدكه از
يوسف كام دل بگيرد، ولى ايمان يوسف، او را از اين گناه، پاكيزه نگاه مىداشت.
وقتى زليخا همه درها را بست و با الحاح از يوسف تقاضاى وصل كرد، هر چهاصرار
مىكرد، در برابر، انكار يوسف پاك، افزوده مىگشت. يوسف، خداى را حاضرو ناظر
مىديد و نافرمانى كردن در حضور خداى را، كمال بى شرمى مىدانست.
يوسف به سوى در بگريخت و زليخا به دنبالش مىدويد تا دم در به يوسف
رسيد.دامان پيراهن يوسف را از شتسر بگرفت كه نگاهش دارد و نگذاردش برود،
ولىيوسف سختخود را كشيد تا پيراهن را از دست زليخا خلاص كند، پيراهن پاره شدو
تكهاى به دست زليخا بماند و يوسف بگريخت. در اين حال عزيز مصر برسيد، حالت غير
عادى عاشق و معشوق را بديد، زليخا كه حال را چنين ديد، يوسف را موردتهمت قرار
داده و به شوهرش گفت: كسى كه بخواهد به زن تو خيانت كند، سزايشچيست؟ آيا به جز
زندان؟ آيا به جز شكنجه، سزاى ديگرى دارد؟
يوسف پاك، از خود دفاع كرد و گفت:
او در پى من بود و من هيچ وقت از زليخا تقاضايى نكردم، ولى سخن يوسفقبول
نشد، امر، طبيعى است كه مرد، طالب مىباشد و زن مطلوب. ادعاى زليخا برطبق
نواميس طبيعى بود و سخن يوسف بر خلاف، سر انجام شاهد غيبى گواهى داد
وبرائتيوسف، از اين تهمت ثابت گرديد.
شاهد غيبى چنين گفت:
اگر پيراهن يوسف از جلو دريده شده، حق با زليخاست و يوسف دروغ مىگويدو اگر
از پشتسر پاره شده، حق با يوسف است و زليخا دروغ مىگويد.
پيراهن يوسف از پشتسر دريده شده بود.
تهمتبر مريم
مريم بر اثر نفحه الهى به عيسى مسيح آبستن شد. وقتى كه او را درد
زاييدنگرفت، به زير شاخه خشك رختخرمايى پناه برد و با خود مىگفت:
اى كاش پيش ازين مرده بودم و از ياد رفته بودم.
مريم از تهمت مىترسيد و چه كس باور مىكرد كه مريم بر اثر نفحه الهى
آبستنشده است؟ در اين حال نوزاد مقدسش، زبان باز كرد و مادر را تسلى داد و
چنين گفت:
خدا در پايين پايت جويى قرار داده، تا تن خود را بدان بشويى، شاخه
خشكدرختخرما را تكان بده تا خرماى تازه براى تو بريزد، هر چه دلت مىخواهد
بخورو بياشام و ديدگانت روشن باد; اگر كسى خواستبا تو حرفى بزند، بگوى: من
سخننمىگويم، چون نذر كردهام، براى خداى روزه بگيرم. كسان مريم آمدند و مريم
رامورد خطاب و عتاب قرار دادند و گفتند:
اى خواهر هارون! كار عجيبى كردى، پدرت مرد بدى نبود و مادرت سابقهروسبى گرى
نداشت.
مريم به فرزند خود اشاره كرد. آنها گفتند:
چگونه مىتوان با بچهاى كه در گهواره مىباشد سخن گفت؟ عيسى به سخن آمدو
گفت: من بنده خدايم، خدايى كه به من كتاب داده و مرا به پيغمبرى فرستاده است.
تهمتبه فلاسفه
خواجه نصير الدين طوسى، فيلسوف بزرگ اسلام، كسى است كه علامه حلى، دربارهاش
مىگويد: او دانشمندترين مردم عصر خود در علوم عقلى و نقلى بود.
چنين كسى را به كفر تهمت زدند و كافرش خواندند، چنان كه خود خواجهرحمه
اللهمىگويد:
نظام بى نظام ار كافرم خواند چراغ كذب را نبود فروغى مسلمان خوانمش زيرا كه
نبود سزاوار دروغى جز دروغى
پور سينا، فيلسوف بزرگ و استاد فلاسفه جهان را به كفر تهمت زدند.
شيخ الاشراق، مؤسس فلسفه اشراق و مبتكر بزرگ فلاسفه را به كفر تهمت زدندو
محاكمهاش كردند و محكومش كردند و سپس او را كشتند.
بزرگترين فيلسوف الهى بشر، يعنى ملاصدرا را تهمت زدند و گفتند كه
اينآخوند، قائل به وحدت واجب الوجود است; اين مرد بزرگ، پس از مرگ هم موردحمله
عدهاى قرار گرفته است.
تهمتبه فخر المحققين
محقق عالى مقام و فقيه بزرگ اسلام، فخر المحققين، نابغهاى كه هنوز عمرشبه
ده نرسيده بود، ولى به مرتبه ارجمند اجتهاد رسيده بود; مردى كه پدر
بزرگوارشعلامه حلى وصيت مىكند كه نواقص كتابهاى علمى او را تكميل كند و اگر
عيبىدارد اصلاح نمايد. ناجوانمردان او را به گناهى بزرگ تهمت زدند. گويند كه
اين عالمبزرگ، پس از شنيدن اين بهتان، عبا را بر سر كشيد و گريه كنان از شهر
حله، زادگاهخود، خارج شد و كسى ندانستبه كدام سوى رفت و كجا منزل گزيد و چه
وقت ازدنيا رفت و قبر مقدسش در كجاست. (3) .
تهمتبه شهيد اول
محمد بن مكى كسى است كه اگر فقيهترين فقهاى اسلام را بخواهند جستوجوكنند،
حضرتش نخستين كسى است كه نامزد اين مقام مىشود.
اين دانشور عالى قدر، كسى است كه در شهر دمشق، به چهار مذهب اهل سنت،فتوا
مىداده است، در صورتى كه رشته تخصصى او فقه شيعه بوده است.
به اين فقيه بزرگ تهمت زدند و به كفر و زندقهاش نسبت دادند و
گواهانبىايمان، بدان گواهى دادند. حضرت شهيد را دستگير كردند و پس از آن كه
يك سالزندانىاش كردند، به دارش كشيدند و نعش مقدسش را سوزانيدند و خاكسترش
رابرباد دادند. تفو بر تو اى چرخ گردان، تفو!
اگر خواسته باشيم پاكيزگانى كه مورد تهمت قرار گرفتهاند بشماريم، سخن
بهدرازا خواهد كشيد. چقدر خوب است كه دانشمندى در اين موضوع كتابى بنويسد وبى
گناهان تاريخ را كه مورد بحث قرار گرفتهاند، بشناساند و شرح حالشان را تا
اندازهامكان تحقيق كند و بنگارد، به يقين خدمتى به عالم فضيلت و اخلاق و تربيت
نسلمىباشد.
نگارنده در اين جا به نمونهاى از پيغمبران، نمونهاى از زنان پاك، نمونهاى
از فقهاو نمونهاى از فلاسفه اشاره كرده است، شايد كمتر انسان پاكى مورد تهمت
قرارنگرفته باشد، ولى چيزى كه هست تهمت دو نوع است:
تهمتى است كه كسى باور نمىكند و تهمتى است كه مورد قبول ساده لوحان
قرارمىگيرد; قسم دوم است كه روح را مىآزارد و شكنجه مىدهد.