دروغ و دورويى
واژه دروغ
آيا ريشه كلمه دروغ، دو رخ بوده؟ (1) يا بسيط است و تركيبى در آن
نيست؟
هر چه باشد، مربوط به بحث ما نيست، زيرا ما از نظر اخلاقى و اجتماعى در
آنبحث مىكنيم، نه از نظر لفظى، ولى آنچه مسلم است، دروغ با دورويى همراه است
ودروغگو، دو رخ مىباشد و زبان و دلش يكى نيست.
دو رو، كسى است كه يك رو، بيشتر دارد، خواه دو رو داشته باشد، خواهچندين
رو.
دو رويى دروغ گو، چنين است: به اين كه مىرسد، سخنى مىگويد و بارويى ملاقات
مىكند و به آن كه مىرسد، خلافش را مىگويد و با روى ديگر ملاقاتمىكند; در
اين ساعت اينگونه سخن مىگويد، در ساعت ديگر، طور ديگر; اوداراى چندين رو و
چندين زبان استيا آن كه براى خود رويى دارد و براىمردم، رويى.
در زبان عرب
دو رويى را در زبان عربى نفاق و دو رو را منافق مىخوانند، پس دروغ گو
منافق.
مىباشد و منافق دروغ گو. قرآن مىگويد:
«والله يشهد ان المنافقين لكاذبون; (2) .
خدا گواهى مىدهد كه منافقان دروغ گويند.»
منافق، زبان و دلش دوتاست; با زبان، اظهار مهر مىكند، ولى در دل، سايه شما
رابه تير مىزند; در جلسه خصوصى سخنى مىگويد، در جلسه عمومى سخنى
ديگر;زبانهاى گوناگون دارد و چهرههاى رنگارنگ.
سخن رسول خداصلى الله عليه وآله
پيغمبر بزرگ فرمود:
«من خالفتسريرته علانيته، فهو منافق; (3) .
كسى كه نهان و آشكارش دو گونه باشد، منافق است.»
روش منافق اين است كه در نهان، چيزى مىگويد و در آشكار چيزى. در حضور،ستايش
مىكند و دوست مىباشد، ولى در غياب نكوهش مىكند و دشمن مىباشد.
رسول خداصلى الله عليه وآله با اين دستور بزرگ تربيتى، جهان را راهنمايى
مىكند. حضرتشمىخواهد، در ميان مسلمانان نفاق نباشد و دو رويى راه نداشته
باشد. مسلمان،بايستى يك رو داشته باشد، نه دو رو. مسلمان بايستى يك دل و يك
زبان باشد;نهان و آشكارش يكى باشد; حضور و غيابش تفاوتى نداشته باشد. منافق
ايمان ندارد;ولى مسلمان با ايمان، اگر دوستباشد، دوستى مىكند و اگر دشمن
باشد، دشمنى;شب و روز يك رنگ است، نه دو رنگ; مسلمان اگر دوست نباشد، به دروغ
اظهار مهرنمىكند، تملق نمىگويد و چاپلوسى نمىكند.
دروغ گوى بى شرم
بسيارى از دروغ گوها، اگر بدانند كه مردم، آنها را دروغ گو مىدانند،
ناراحتمىشوند و در هنگام سخن مىكوشند كه محكم سخن گويند تا سخنشان باور
شود.بايستى از راست گويى تجاوز نكنند تا آبروى از دست رفته را باز آرند.
ولى دستهاى از دروغ گوها شرم و حيا را كنار گذارده و با كمال وقاحت، درحضور
كسانى كه آنان را مىشناسند دروغ مىگويند و گاهى يكى از حاضران رابه راستى سخن
خويش گواه مىگيرند.
در نطقهاى عمومى با كمال پر رويى دروغ مىگويند، در صورتى كه
مىدانندشنوندگان آنها از دروغ گويى آنان كاملا اطلاع دارند.
دو رويى با خدا و رسولصلى الله عليه وآله
بالاترين بى شرمى، دو رويى با خدا و رسول است; خدايى كه چيزى از او
پنهاننيست و از همه چيز با خبر مىباشد و رسولى كه خدايش به او خبر مىدهد و
آگاهشمىسازد.
دو رويان با كمال بى حيايى، نزد رسول خدا مىآمدند و تظاهر به ايمان
مىكردند،در صورتى كه در دل ايمان نداشتند.
خدا اين گونه رفتارها و دو رويى آنان را به رسول خود خبر مىداد. در حدود
صدآيه از آيات قرآن، راجع به منافقان و دو رويان است و سورهاى به نام آنها در
قرآنمىباشد، كه خدا در آن سوره با رسول خود سخن مىگويد و منافقان را معرفى
مىكند.
اكنون پارهاى از مضامين آن سوره نقل مىشود:
وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند: شهادت مىدهيم كه تو رسول خداهستى;
با آن كه خدا مىداند كه تو رسول او هستى، ولى شهادت مىدهد كه منافقاندروغ
مىگويند.
آنها سوگند مىخورند و آن را سپر جان خود قرار داده تا راه خدا را سد كنند;
اينبسيار بد و ناپسند است.
آنها ايمان آوردند و سپس كافر شدند و راه پى بردن به حقايق بر آنهابسته
گشت.
وقتى كه به آنها گفته شود، بياييد تا رسول براى شما طلب آمرزش كند،
متكبرانهروى بر مىگردانند! هر چند آمرزش خواستن رسول براى آنها و نخواستنش
يكساناست، چون خدا آنها را نخواهد آمرزيد.
آنها مردمى هستند كه مىگويند به ياران رسول كمك نكنيد تا از هم بپاشند،در
صورتى كه گنجهاى آسمان و زمين، در دستخداست و منافقان نمىفهمند.
آنها مىگويند اگر به مدينه بر گرديم بايستى عزيزتر، ذليلتر را بيرون كند،
درصورتى كه عزت از آن خدا و رسول او و مردم با ايمان است، ولى منافقان
نمىدانند.
عزيزتر و ذليلتر
شايسته است توضيحى در باره اين دو كلمه داده شود. مقصود از عزيزتر، منافق
ومقصود از ذليلتر، مسلمان مهاجر است. روشن شدن مقصود از اين دو، موقوف برنقل
داستانى است كه تاريخ مىنويسد:
هنگامى كه سپاه اسلام در سال پنجم هجرت از غزوه بنى مصطلقمراجعت مىكرد، به
چاه آبى رسيدند كه چندان آبى نداشت و سيراب كردن سپاهبه سختى انجام مىگرفت.
سپاهيان اسلام دو دسته بودند: دستهاى اهل مكه كه به نام مهاجرين و
دستهاىاهل مدينه كه به نام انصار ناميده مىشدند.
يكى از طرف مهاجرين به آب كشيدن از چاه پرداخت و يكى از طرف انصار; اوبراى
آنها آب مىكشيد و اين براى اينها.
بر سر آب كشيدن، ميان آن دو اختلافى روى داد و كار به نزاع كشيد.
آبكشمهاجرين، سيلى محكمى به آبكش انصار زد، به طورى كه خون جارى شد.
آبكش انصار از عشيرهاش خزرج كمك خواست، آبكش مهاجرين هم از قريش.كسانى از
دو دسته، اسلحه به دستبه كمك يار خود شتافتند. آتش فتنه رو به شدتگذارد و خطر
جنگى داخلى و برادر كشى، مسلمانان را تهديد مىكرد، ولى وجودمقدس رسول خدا،
تشريف آورده و آتش را خاموش كرد.
در اين هنگام، عبدالله بن ابى كه از توانگران و اشراف عشيره خزرج بود
ومورخان او را سردسته منافقان گفتهاند، از جريان آگاه شد و بسيار خشمگين
گرديد.عبدالله گفت: من به اين سفر تمايل نداشتم; اكنون خود را ذليلترين فرد
عربمىبينم; من گمان نمىكردم كه زنده باشم و به فردى از عشيره من، چنين
توهينى بشودو نتوانم از او دفاع كنم. سپس به ياران خود رو كرد و گفت:
اين سزاى شماست. شما مهاجرين را در منزلهاى خود جا داديد و از مال وثروت
خود به آنها كمك كرديد و جانتان را سپر آنها قرار داديد و در دفاع از
محمدآماده كشته شدن شديد; محمد شما را به كشتن داد، زنهاى شما را بيوه و
فرزندانتان رايتيم كرد. اگر مهاجرين را به شهر خود راه نمىداديد، بار دوش
دگران بودند; اگر بهمدينه بر گرديم، عزيزتر، ذليلتر را بايستى بيرون كند
(يعنى ما ثروتمندان، مهاجرينفقير را بيرون خواهيم كرد).
در ميان كسانى كه دور عبدالله بودند، جوان نورسى بود، به نام زيد، او
فورابهحضور رسول خدا شرفياب شد و جريان را گزارش داد.
وقت ظهر بود. آن حضرت در زير سايه درختى نشسته بود و تنى چند ازمهاجرين و
انصار در خدمتش بودند. حضرتش به زيد فرمود: شايد خيال كردى كهعبدالله چنين
سخنان گفته؟
زيد عرض كرد: يقين دارم. پيغمبر فرمود: شايد تو از او دلتنگى دارى؟ زيدعرض
كرد: نه به خدا قسم! پيغمبر امر به احضار مركوب خود فرمود و سوار شدهو به راه
افتاد.
خبر در ميان مسلمانان پخش گرديد، همه دانستند كه رسول خداصلى الله عليه وآله
غضب كردهو گرنه در چنين موقعى، آهنگ سفر نمىكرد، اصحاب همگى عزم سفر كردند.
سعد بن عباده، رئيس عشيره خزرج شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول الله! چهشده
كه در اين وقت، قصد سفر فرمودى، در صورتى كه تاكنون چنين وقتى را براىحركت
اختيار نفرموده بوديد؟ پيغمبر اسلام، گفته عبدالله را براى سعد بيان داشت.
رسول خداصلى الله عليه وآله تمام روز را به حركت ادامه داد و با كسى سخن
نگفت. مسلمانانعشيره خزرج، عبدالله را سرزنش كردند كه اين چه سخنى بود كه
گفتى. عبداللهمنكر شد و سوگند خورد كه من نگفتهام.
پيغمبرصلى الله عليه وآله شب را نيز به راه پيمايى ادامه داد و در تمام مدت
حركت، جز براىنماز در جايى توقف نفرمود. فردا به منزلى رسيدند، حضرتش فرود
آمد، سوارانپياده شدند و هر كسى از خستگى و بى خوابى به كنارى افتاد.
عبدالله حضور مقدس رسول خدا شرفياب شد و به يگانگى خدا و پيامبرىرسول شهادت
داد و گزارش زيد را تكذيب كرد. پيغمبر هم از او پذيرفت.
خزرجيان به سرزنش زيد پرداختند كه چرا چنين دروغى گفته است. زيد درجواب،
چيزى نمىگفت، ولى به درگاه خدا مىناليد كه او را از تهمت دروغنجات بخشد، آن
هم دروغ با پيغمبر بزرگ اسلام.
حالت وحى بر رسول خداصلى الله عليه وآله عارض گرديد و سوره منافقون نازل
شد.خداى بزرگ، گفته زيد را تصديق و منافقان را تكذيب كرد. (4) .
شاهكار نظامى پيغمبرصلى الله عليه وآله
مشاجرهاى كه در آغاز، ميان افرادى از مهاجرين و انصار، بر اثر ضعف
ايمانپيدا شده بود و بر طرف گرديد، نمىتوان گفت ريشه كن شده بود. شايد
ريشههاى آن دردلها هنوز باقى بود و اين خطر، هنوز موجود بود كه گفتگوهايى
ميان افراد دو طرفرخ دهد و آتش انتقام عربى تحريك شود. دستور عبدالله در
وقتباز گشتن بهمدينه،نيز خطر را جدى نشان مىداد و احتمال داشت آمادگىهايى
براى دو طرف، ايجاد كند.
از نظر روان پزشكى، دارويى كه به سرعت آن را مداوا كند براى اين
بيمارىخطرناك لازم بود; بايستى به طور طبيعى از اين گفتگوهاى دو تنى يا چند
تنىجلوگيرى شود و غفلتى از اين براى سربازان اسلام ايجاد گردد. انجام اين
مقصود،جز با حركت تند و سريع و سفرى طولانى ميسر نبود. در سفرهاى بسيار
سريع،كمتر كسى وقتسخن گفتن پيدا مىكند، هر كس به فكر خويش و مركوب
خويشخواهد بود، به ويژه اگر سفر در حال مراجعتبه سوى خانه و لانه باشد; در
اين حال،مسافر در فكر زن و فرزند و خانه و زندگى مىافتد و پيوسته به خود وعده
ديدارمىدهد و گاهى از حركتسريع خشنود مىگردد.
اشتغالات سفر، طولانى بودن آن، ادامه آن، خستگىهاى پى در پى، شوق رسيدنبه
زن و فرزند و خانه و شهر، موجب شد كه غضبها آرام بگيرد و مهر برادرىاسلامى كه
در زير پرده خشم پنهان شده بود، رخ نمايى كند، عصبانيتبرود و خردبيايد و حكومت
كند. كم كم پشيمانى بر دعوا كنندگان مستولى گشت. غضبرسول خداصلى الله عليه
وآله بر پشيمانى مىافزود و شرمسارى در حضور آن حضرت بر پشيمانىمىافزود و
سرزنشهاى مسلمانان بزرگ بر پشيمانى مىافزود. هيچ مسلمانى حاضرنبود، رسول خدا
را به غضب در بياورد غضب رسول خدا، غضب خداست و براىيك تن مسلمان، بالاترين
بدبختى است.
سرانجام حالت مسلمانان عوض شد، برادرى ميان مهاجرين و انصار برقرارگرديد;
البته مقصود، كسانى است كه در مشاجره شركت كرده بودند و گرنه همهمهاجرين و
انصار چنين نبودند.
همگى از سخنان عبدالله بيزارى جستند. چيزى نگذشت، كه پسر عبدالله
شرفيابحضور مقدس رسول خدا گرديد و اجازه خواست كه اگر پدرش مستحق قتل است،خودش
اين كار را انجام دهد. پيغمبر مهربان با وى ملاطفت فرمود و از اين خيالمنصرفش
ساخت. رسول خداصلى الله عليه وآله با اين شاهكار نظامى و درمان روانى،
بيمارىمزمن و خطرناك انتقام عشيرهاى و شهرىگرى را كه كيان اسلام را تهديد
مىكرد، برطرف ساخت.
اشتباه دروغگو
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:
«اجتنبوا الكذب و ان رايتم فيه النجاة فان فيه الهلكة;.
از دروغ دورى كنيد، اگر چه نجات خود را در آن بپنداريد، زيرا هلاك شما در آن
است.»
كسى كه دروغ را وسيلهاى براى موفقيت مىداند، از بى آبرويى و رسوايى آن
پساز كشف غافل نباشد. گناه كارى كه دروغ را وسيله تبرئه خود مىشمارد، بداند
كهگناهش در كتاب بزرگ جهان محفوظ است و محو شدنى نيست; بايستى منتظر باشدكه
روزى به كيفر گناهش برسد و داور بزرگ عالم، حكمش را در باره او اجرا خواهدكرد.
بر فرض، چند روزى مردم را گول بزند و گناه كارش نخوانند، ولى وجدانخودش گناه
كارش مىداند، اضافه بر اين ديرى نخواهد پاييد كه دروغش برملا گرددو نزد خلق
نيز رو سياه شود.