حيا و پيروى از صالحان
و عليكم بالحياء و التنزّه عمّا تنزّه عنه الصالحون قبلكم و عليكم بمجامَلَةِ اهل الباطل(1)؛ شما را به حيا و دورى از چيزهايى كه شايستگان
پيش از شما خود را از آن دور داشتند؛ و نيز خوش رفتارى و مدارا
با اهل باطل سفارش مى كنم.
حيا صفتى است درونى، كه آثارش در ظاهر مشخص مى گردد. انسان با حيا به معناى انسان خجول نيست. حيا، عبارت است از اين كه انسان در مقام تعامل با ديگران متناسب با اخلاق سخن گويد و اين صفت پسنديده تا اندازه اى در وجود همه هست. مقدارى از حيا خدادى است و اگر شخصى بخواهد آن را در وجود خود بيفزايد از راه اكتساب خواهد توانست. در اين فراز نيز حضرت امام صادق (عليه السلام) از ياران خود مى خواهند؛ كه بر حياى ذاتى خويش بيفزايند، نه آن كه از حياى ذاتى خويش بهره جويند؛ چرا كه اگر امام چنين معنايى را اراده مى كردند به هيچ عنوان از كلمه
«عليكم» بهره نمى گرفتند. چيزى كه خدا به ماعطا فرموده و در وجود ما خود به خود هست، ديگر
«عليكم» والزام نمى خواهد، و امر به تحصيل آن بى معنى است. پس لفظ «عليكم» در فرمايش امام حاكى از آن است كه نظر مباركشان بر حياى اكتسابى تعلق گرفته است، نه ذاتى.
البته، در روايات آمده است كه «الحياء يمنع الرزق(2)؛ حيا [ى بى جا] مانع رزق و روزى مى گردد». گاهى حجب و حيا باعث مى شود بعضى چيزها از دست انسان برود ولى ارزش آنچه خود را به آن مزين نموده است بسيار بيشتر از چيزى است كه از دست مى دهد.
ائمه (عليهم السلام) هميشه واقعيت ها را براى مردم مى گفته اند و به هيچ عنوان سعى نكرده اند مردم را «العياذ بالله» بفريبند. سر سفره اى كه عده زيادى نشسته اند، حق انسان باحيا پايمال مى شود، امّا چيزى مهم تر از رزق در اختيارش گذاشته مى شود. در اين باره ذكر قضيه اى خالى از لطف نيست.
يكى از نزديكان آيت الله ميرزا مهدى شيرازى، كه پيرمرد بسيار با تقوايى بود نقل مى كرد: «روزى در حرم اميرمؤمنان (عليه السلام) مشغول زيارت بودم. آن روز حرم خلوت بود. در حين زيارت مردى هندى آمد و در حرم پنج دينارى پخش كرد(3) كه يكى از آنها روى شانه من افتاد. خواستم آن را با عجله بردارم، ولى يك لحظه با خود فكر كردم آيا در محضر حضرت اين عمل كار درستى است يا نه، كه ناگهان شخصى از پشت سرم آن را از روى شانه من برداشت!» گاهى حيا مانع رزق و روزى است، اما با اين حال ارزش حيا بيشتر از چيزى است كه از دست مى دهيم.
حضرت در ادامه خطاب به پيروان خود مى فرمايند: ببينيد انسان هاى صالحى كه قبل از شما زندگى مى كرده اند، از چه اعمالى خوددارى مى كرده اند، شما هم از آن اعمال دورى كنيد.اعمال انسانهاى شايسته را سرمشق زندگى قرار داده و در اخلاق ورفتار آنان تأمل كنيد. پيرو اين بخش از سخنان گهربار آن حضرت، مؤمنان بايد به مطالعه تاريخ زندگى و شرح حال اولياى الهى بپردازند، و در اعمالشان از آنان پيروى كنند. گل سرسبد و صالح ترين اولياى الهى و شايسته ترين مخلوقات خدا كه بايد به آنها تأسى شود، چهارده معصوم (عليهم السلام) هستند. در مرتبه بعدى اصحاب و ياران آن بزرگواران و نيز علماى علوم اهل بيت قرار دارند. اگر كسى مطالعه در احوال گذشتگان و بزرگان و اولياى دين را آغاز نمايد، طبيعى است هر روز و هر لحظه مطالب بيشترى، كه قبلاً با آنها مأنوس نبوده، به چشمش خواهد خورد و نكات تازه ترى در مى يابد، و اگر اين كار ادامه يابد ظرف مدتى نه چندان طولانى، به دريايى از معارف الهى دست مى يازد و اگر آنچه را خوانده است به اجرا درآورد، شكى نيست كه خود نيز به جرگه صالحان خواهد پيوست. تأسى به اعمال صالحان، خود مايه تربيت صالحانى ديگر است.
اهميت سفارش امام صادق (عليه السلام) به اندازه اى است كه آن را با عبارت «عليكم»
به معناى «الزموا» بيان كرده اند و معناى آن چيزى جز لزوم انجام اين عمل از سوى
پيروان آن حضرت نيست.
امورى كه بايد از آنها دورى كرد
اگر براى دانستن امورى كه بايد از آنها دورى كرد به تاريخ مراجعه كنيم، به ده ها، بلكه صدها مصداق و مثال برمى خوريم كه بزرگان از آنها دورى كرده اند. امّا در اين ميان دو مصداق، هوشيارى و توجه بيشترى مى طلبد: يكى رياست و آقايى است و ديگرى پول، كه از قضا اين دو آفت، بيشتر از هر كس دامن گير اهل علم مى شود.
شخصى كه روى زمين هموار در حال پياده روى است، اگر مواظب نباشد و پيش پاى خود را نگاه نكند ممكن است به زمين بخورد و جايى از بدنش آسيب ببيند. مسلماً يك كوهنورد كه در حال پايين آمدن از كوه است، بيشتر در معرض خطر است و اگر سقوط نمايد، ممكن است حتى جان سالم به در نبرد. مَثَل اهل علم نيز، مَثل كوهنورد است و پول و رياست آنها مِثلِ كوه و ارتفاعِ هولناكِ آن مى باشد.
بخشى از دعاى صباح در وصف نبى اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) است؛ آن جا كه مى فرمايد:
«صلّ اللّهم على الدّليل إليك في اللّيل الأليل، و الماسك من أسبابك بحبل الشرف الأطول، و الناصع الحسب في ذروة الكاهل الأعبل و الثابت القدم على زحاليفها في الزمن الاوّل(4)؛ خدايا، بر پيامبرت درود فرست كه خلق را به سوى تو در شب بسيار تاريك راهنمايى كرد، و از اسباب و وسائلت به بلندترين ريسمان شرافت [كه قرآن باشد] تمسك جست؛ همان رسولى كه حسب و نسبش بر شانه بلندمقام ترين مردان قرار داشت و در زمان اول (دوره جاهليت) بر لغزشها ثابت قدم و پا برجا بود».
علت ذكر اين فقره از دعا در اين جا اين است كه كلمه «زحاليف» براى نشان دادن جايگاه خطير علما و وصف حال آنان بسيار لطيف و گوياست. «زحاليف» جمع «زُحلوفه» يعنى جاى سُر خوردن و ليز خوردن و لغزيدن است؛ مانند اينكه كف كفش انسان صاف باشد و در همان حال تصميم داشته باشد از يك سراشيبىِ آكنده از روغن بگذرد چنين جايى را زحلوفه گويند.
آرى، علما در ميان زحاليف محاصره شده اند، مخصوصاً در باب پول و رياست، بيشتر از ديگران در معرض خطر قرار دارند. پس اهميت دورى از آفات پول و رياست براى آنان دو چندان است و از آن جا كه پول و مقام بيش از ديگران به آنان روى مى آورد، نبايد بگذارند اين دو چيز آنها را از راه به در برد.
چه بسيارند عالمانى كه پول و رياست آنها را عوض كرد و گرفتار شدند. آرى، براى عمل كردن به مفاد نامه امام صادق (عليه السلام) و پند گرفتن از سيره صالحان گذشته، بايد از مطالعه احوال پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اطهار (عليهم السلام) و سپس اصحاب آن بزرگواران شروع كرد؛ اصحابى كه اهل علم بوده اند و در كنار خورشيد درخشان نبوت و امامت كسب نور كرده اند.
امام على (عليه السلام) و حكومت
در ايام حكومت سيد صالحان، اميرمؤمنان على (عليه السلام) عده اى از رؤسا مى خواستند براى كارى به حضور ايشان برسند. ابن عباس(5) با عجله نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، عده اى از رؤسا قصد شرف يابى به حضور شما را دارند. حضرت كه وضع ابن عباس را ديد، در حالى كه كفشهايش را وصله مى زد، در وصف حكومت و بى ارزشى آن فرمود: «والله لَهي اَحبُّ إليَّ من إمرتكم إلاّ أن أُقيمَ حَقّاً أوْ أدفعَ باطِلا(6)؛ به خدا سوگند اين كفش هاى كهنه از امارت و رياست بر شما، نزد من عزيزتر است مگر آنكه حقى را بستانم و باطلى را از بين ببرم». آن حضرت زمانى اين جمله را بر زبان آورد كه رئيس بزرگ ترين و مهم ترين حكومت روى كره زمين بود. چنين چيزى در تاريخ كم نظير است.
آن بزرگوار كسى است كه در رأس بزرگ ترين و پرجمعيت ترين حكومت روى
كره زمين قرار دارد و در عين حال مشغول پينه زدن كفش هايى است كه از ليف
خرما درست كرده است.
مسلمانان، در آن زمان ثروتمندترين افراد روى زمين بودند و حرير، طلا، نقره، خانه هاى مجلل، غلام و كنيز داشتند.
اين يكى از مصاديق «الصالحون قبلكم» مى باشد. انسان بايد به جايى برسد كه رياست، مقام و ثروت، او را دگرگون نكند و نلغزاند.
بايد رياست در نفس انسانْ بى ارزش شود، و اين كار ممكن است؛ زيرا اگر ممكن نبود به شيعيان توصيه نمى شد. در باب اعمالى كه انجام دادن آنها براى انسان هاى معمولى سخت است، حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «ألا و إنّكم لاتقدرون على ذلك(7)؛ البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد.»
اين يك واقعيت است. البته حضرت امير خصوصياتى داشت كه كسب آنها
براى انسان عادى محال است. در تاريخ كدام زاهد وجود دارد كه فقط يك دست
لباس داشته باشد؟ حضرت خود مى فرمايد: «إن امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه(8)
ومن طُعمه بقرصيه(9)؛ پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و از خوراكش به
دو قرص نان اكتفا كرده است».
آيا كسى وجود دارد كه همچون حضرت توان تهيه غذاهاى فراوان داشته باشد، اما فقط نان خالى بخورد، و همه اموال خود را ببخشد و با اين كه مى تواند لباس هاى گران قيمت تهيه كند فقط به دو كهنه جامه اكتفا كند؟
به شخصى گفتند: چرا امام جماعت نمى شوى؟ گفت: من وقتى نماز جماعت مى خوانم كه نمازم در خانه با نمازم در مسجد فرقى نداشته باشد. اما هنوز نتوانسته ام
در خود چنين حالتى ايجاد نمايم. البته نماز جماعت كار خوب و پسنديده اى
است و اقامه آن بسيار لازم است، اما گاهى اوقات يك مزاحم پيدا مى كند و آن چيزى
جز غرور نيست. واضح است كه داشتن حضور قلب و نيت سالم در نماز از به
جماعت خواندنِ آن مهم تر است.
انسان بايد سعى كند با تلقين به خود، خواهش هاى نفس را كاهش دهد. درخت را يك دفعه نمى توان از جا كند، اما كم كم و با مرور زمان مى شود آن را از ريشه درآورد. حضرت اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايند: «خادع نفسك(10)؛ [همان طور كه نفس تو را فريب مى دهد] تو نيز او را فريب ده». بايد اين گونه پيش رفت، تا حب رياست كه در خون و پوست و گوشت انسانها ريشه دوانده، كم كم ضعيف گردد.
عايشه دختر ابوبكر بسيار به پدرش شبيه بود و هيچ وقت اظهار ضعف نمى كرد،
مگر در جنگ جمل و در مقابل اميرمؤمنان. قدرت معنوى مولاى متقيان به حدى
بود كه چنين فردى كه هيچ وقت اظهار ضعف نكرده بود، در آن جا به ضعف
و زبونى خود اعتراف نمود.
پس از جنگ جمل، فاتح جنگ كه خليفه مسلمانان و امام مؤمنان بود در تأسى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) كه روز فتح مكه به سران مشركان فرمود: «إذهبوا فأنتم الطلقاء؛ برويد كه شما آزاد شدگانيد» نه كسى را اعدام كرد و نه كسى را حبس نمود. عايشه با اين كه اميرمؤمنان (عليه السلام) را خوب مى شناخت و مى دانست هيچ خطرى متوجه او نيست، به ضعف و زبونى خويش اعتراف كرد. آرى، اميرمؤمنان داراى چنين قدرت و صلابتى بود. على (عليه السلام) مى فرمايد: «والله ما كتمت وشمة و لا كذبت كذبة(11)؛ به خدا سوگند كه هيچ سخنى را پنهان نداشتم و حتّى يك دروغ هم نگفته ام». شيعيان معتقدند كه امامان معصومند و على (عليه السلام) در رأس ائمه آنها قرار دارد، اما مسيحيان و يهوديان نيز گفته اند كه على حتّى يك دروغ هم نگفته است. آيا در مقابل چنين شخصيتى نبايد كمال فروتنى را به خرج داد؟
آيا نبايد رفتار او را سرلوحه اعمال خود قرار داد؟
مسئله ديگرى كه بايد مواظب آسيب هاى آن بود و تا جايى كه ممكن است از آن دورى كرد، مسئله پول است. توجه به آفت هاى پول براى همه، خصوصاً براى اهل علم مهم است.
سمرة بن جندب(12) شخصى بود كه چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا يك روايت جعل كند. واى به حال آنان كه براى يكى دو درهم دين خود را مى فروشند.
ابن ابى عُمير
يكى از مصاديق «الصالحون قبلكم» ابن ابى عُمير است كه پول او را از راه به در نبرد و در سخت ترين وضعيت فريفته پول و ثروت نشد.
او عالِمى دينى بود كه زندگى اش را از راه كسب و معامله اداره مى كرد و از همين راه ثروت زيادى به دست آورده بود. هارون الرشيد او را به جرم طرفدارى از ائمه به زندان افكند و مدت هفده سال از عمر خود را در زندان گذراند. علاوه بر حبس، به دستور هارون تمامى اموالش نيز مصادره شد. شيخ طوسى در تهذيب الأحكام نقل مى كند كه ابن ابى عمير هنگام آزادى از زندان مى گفت: به خدا قسم اكنون حتى محتاج يك درهم هستم. او قبل از آن كه به زندان افتد به شخصى مبلغى قرض داد و طى سال هايى كه در زندان به سر مى برد، اين شخص به او بدهكار بود.
پس از آزادى از زندان، شخص بدهكار فهميد كه ابن ابى عمير از زندان آزاد شده و به سختى روزگار مى گذراند. خانه اش را فروخت تا پول ابن ابى عمير را برگرداند. ابن ابى عمير مطالبه نكرده بود، اما او دلش سوخت و خانه اش را فروخت تا دِينِ خود را ادا نمايد. پول هايى را كه از فروش خانه به دست آورده بود، در ميان كيسه اى گذاشت و به در خانه ابن ابى عمير آمد. گفت: اين پول ها از آن توست. ابن ابى عمير پرسيد: بابت چه؟ گفت بابت بدهى ام. پرسيد اين پول ها را از كجا آوردى؟ املاك خود را فروخته اى؟ پاسخ داد: نه. پرسيد: كسى به تو هديه داده است؟
پاسخ داد: نه، گفت: پس اين پولها را از كجا آوردى(13)؟
گفت: خانه ام را فروخته ام. ابن ابى عمير با شنيدن اين جمله گفت: به خدا قسم من در وضعيتى به سر مى برم كه حتى به يك درهم نيز نياز دارم، اما حاضر نيستم حتّى يك درهم از اين پول ها را قبول نمايم، و قبول نكرد. اگر ابن ابى عمير پول ها را مى گرفت از جهت شرعى هيج اشكالى نداشت. چرا كه اگر بدهكار خود با رضايت و بدون آن كه اجبارى در كار باشد، چنين كرد، گرفتن پول از او اشكالى ندارد. فقط يك نكته وجود دارد و آن اين است كه حضرت امير (عليه السلام) مى فرمايد: «فأحبِب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها(14)؛ آنچه براى خود مى پسندى براى ديگرى نيز، بپسند و آنچه
براى خود ناپسند مى دارى براى او نيز مخواه». به هر حال ابن ابى عمير پول ها را
نگرفت و به بدهكار گفت: برو و خانه ات را پس بگير و معامله را فسخ كن. اين روايت را شيخ طوسى در تهذيب و صاحب وسائل با چند سند در جاهاى مختلف از جمله
«كتاب القرض والدين» نقل كرده اند.
گفته شد كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: اعمال صالحانِ قبل از خود را، سرمشق قرار دهيد. ابن ابى عُمير يكى از اين صالحان است؛ فردى كه در عين فقر و درماندگى حاضر نيست برادر مؤمنش، خانه و مسكن خود را براى اداى دين بفروشد. مسئله مال و ثروت بى اندازه مهم است و نبايد از آن غافل بود.
حكايت
يكى از آخوندهاى عراقى كه حدود چهل سال پيش از دنيا رفت، به كسوت قضاوت درآمده بود.
به مناسبتى و در برابر انجام دادن كارى غيرقانونى براى شخصى، پول كلانى گرفته بود.
شخص ثالثى از ماجرا اطلاع پيدا كرده بود و از باب نصيحت و امر به معروف و نهى از
منكر به او گفته بود: تو آخوند هستى، حلال و حرامى هم وجود دارد، چرا اين پول ها را
گرفته اى؟
در جواب گفته بود: «الحلال ما حلَّ فى الكف؛ يعنى هر چه انسان بتواند به دست آورد، برايش حلال است». اين آقا على الظاهر اديب هم بوده چون در اين جا از نظر فنون بلاغى، از صنعت جناس استفاده كرده است، چرا كه «حلال» و «حلَّ» با اينكه از يك ماده هستند، امّا در معنا متفاوتند. حلال به همان معناى شرعى است و «حلّ» از
ماده «حلول» و به معناى قرار گرفتن در جايى است. اين قاضى يك آخوند است و ابن ابى عمير هم يك آخوند !
آيا ابن ابى عمير از روز اول چنين بوده است؟ خير، با استمرار و مراقبت به چنين شخصيت و مقام و مرتبه اى دست يافته است. در باب رياست و پول و دورى از انواع انحراف سخن بسيار است و با مطالعه در اين زمينه مى توان نمونه هاى بسيارى يافت. بايد با دقت و صبر و حوصله، پيام ها و درس هاى آموزنده اين حكايت ها را به كار بست. بايد در احوال بزرگانى همچون سيد مرتضى(15)، شيخ طوسى(16)،
سيد بحرالعلوم(17)، مقدس اردبيلى(18) و بسيارى ديگر كه در مكتب پربار تشيع
تربيت يافته اند، مطالعه كرد. اينها همه صالحانى هستند كه بايد رفتارشان سرمشق
ما و آيندگان قرار گيرد.
خوب بودن به هيچ وجه به عده خاصى منحصر نيست. خداوند فقط امامان معصوم (عليهم السلام) را استثناهايى قرارداده است كه نمى توان به مقام بلندشان دست يافت. اما مقام و منزلت بزرگان ديگر را، منحصر به فرد قرار نداده است. واضح است كه ديگران نيز مى توانند به مقام و منزلت ابن ابى عمير دست يابند. بيش از هزار و دويست سال از مرگ ابن ابى عمير مى گذرد امّا ماجراى او براى شيعيان مايه افتخار است. ماجراى ابن ابى عمير، حماسه مردانى است كه حتى يك لحظه دست از آرمان بلند خاندان رسول (عليهم السلام) برنداشتند. البته افتخارات شيعه منحصر به ابن ابى عمير نيست. در دوران معاصر نيز بزرگانى همچون شيخ عبدالكريم حائرى(19)، ميرزا محمدتقى شيرازى و حاج آقا حسين قمى براى شيعه مايه افتخارند. خدمتكار حاج آقا حسين قمى گفته بود: من در طول ساليانى كه در خدمت اين بزرگوار بودم، حتى يك دروغ از او نشنيدم. نه تنها من، بلكه هيچ كس از ايشان دروغى نشنيده است.
اصولا خدمتكار بيشترين برخورد و مصاحبت را با آقا دارد و معمولا زشت و زيبا را مى بيند و به هر حال اگر آقا عيب و ايرادى داشته باشد زودتر از هركس مى فهمد. با اين حال خدمتكار حاج آقا حسين قمى گفته بود: من تا به حال از او دروغى نشنيده ام. آقا حسين قمى مانند ابن ابى عمير معاصر امامان معصوم (عليهم السلام) نبوده اما به درجه اى از فضل و كمال و ديانت رسيده كه هيچ كس از او دروغى نشنيده است.
آيا ديگران نيز مى توانند، چنين باشند؟ امام معصوم (عليه السلام) فرموده اند: «الخير عادة و الشرّ عادة؛ خير و شر هر دو به عادت بسته است». يكى به كارهاى خوب عادت كرده است و ديگرى به كارهاى شر و شرآفرينى. يكى عادت كرده است كه خواهش هاى نفس خود را برآورده سازد، ديگرى به زهد و دورى از دنيا عادت كرده است. هر عملى كه انسان آن را تكرار كند، براى او ملكه و عادت مى شود.
همان طور كه گفته شد رياست و ثروت بيشتر از ديگر چيزها مورد ابتلاى اهل علم است و اين گروه بيشتر از ديگران با اين دو چيز امتحان مى شوند. بايد حبّ رياست و ثروت را در نفس درهم كوبيد.البته به دور از افراط و تفريط. شخص مسئول بايد نزد خود و خداى خود، بر حسب ادله اى كه به آنها آگاه است، هر جا صلاح بود رياستش را اعمال نمايد و هرجا صلاح نبود از اعمال رياست خوددارى نمايد.
خوشرفتارى با اهل باطل
«و عليكم بمجاملة اهل الباطل، تحمّلوا الضّيم منهم(20)؛ با اهل باطل با خوشرفتارى و مدارا رفتار نمائيد و ظلم و آزار آنها را تحمل كنيد».
«مجامَله» گرچه از باب مفاعَله است. و در اصل براى كارهايى استعمال مى شود
كه دو طرفى باشد؛ اما اين باب كاربردهاى ديگرى نيز دارد. از جمله آن كه باب
مفاعله گاه به معناى تفعيل نيز مى آيد. در اين جا مجامله به معناى تجميل است،
و تجميل يعنى زيبا برخورد كردن.
از طرفينى بودن مجامله دريافت مى شود كه اگر انسان با دشمن به نيكى رفتار كند، دشمن نيز سرانجام دلش نرم مى شود و برخورد خود را با وى تطبيق مى دهد. البته شايد در ابتداى كار، اخلاق خوب يك طرفه و فقط از جانب مؤمن باشد، اما در نهايت با تحت تأثير قرار گرفتن دشمن، دو طرفه مى شود.
حضرت امام صادق (عليه السلام) اين درخواست خود را با عبارت «عليكم» بيان فرموده اند؛ يعنى مؤمنان بايد ملتزم باشند كه با اهل باطل برخورد انسانى و خوبى داشته باشند. آرى هدف اصلى ارسال انبيا و انزال كتب، چيزى غير از هدايت گمراهان نيست و اين مهم با اخلاق زيبا، بسيار بهتر عملى مى گردد.
ناگفته نماند كه ممكن است عده اى اين فرمايش فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را حمل بر جواز تعطيل امر به معروف و نهى از منكر يا به عبارتى «مداهنه» كنند. امّا بين «مجامله» و «مداهنه» فرق بسيار است؛ مجامله كه معناى آن گفته شد، بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است و امام با لفظ «عليكم» مؤمنان را به پايبندى بر اين دستور فراخوانده است آن هم مجامله با انسان هاى گمراه و اهل باطل، مؤمنان و برادران دينى كه جاى خود دارند. وقتى امام صادق (عليه السلام) ما را به مجامله با اهل باطل سفارش مى كند، با مؤمنان و حتّى مردم عادى به طريق اولى بايد چنين رفتار كنيم و بايد بيشتر از اهل باطل با آنها جانب مجامله ـ بلكه مؤاخات و خدمت و احسان ـ را نگاه داريم.
آنچه در فرمايش امام اهميت بيشترى دارد، اين است كه سفارش آن حضرت درباره انسانهاى بد و ملحد و مشرك و كافر است، كه مذهب باطل دارند و چيزى به نام اخلاق پسنديده و مجامله نمى شناسند تا به آن پايبند باشند. آنها در مقابل اين اخلاق نيك برخورد درستى نخواهند داشت، و مسلماً در ابتداى كار مهربانى و اخلاق نيكو يك طرفه است. اين ديگر از باب «هَلْ جَزَآءُ الاِْحْسَـنِ إِلاَّ الاِْحْسَـنُ(21)؛ آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟» نمى باشد، بلكه از باب «وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ(22)؛ و بدى را با نيكى مى زدايند» مى باشد. كافر بدى مى كند، اما مؤمن جواب نيكو مى دهد. اين زيبائى، ناشى از ذات زيباى اسلام است. ولى «مداهنه» از دُهن و به معناى نرمش به خرج دادن است. آن گاه كه در بدن انسان، زخمى پديد آيد آن را روغن مالى مى كنند. همچنين به كسى كه لباس حق را بر تن باطل كند مى گويند: تدهين و مداهنه كرد. «مداهنة أهل الباطل» يعنى كارهاى اهل باطل را توجيه كردن، كه كار بسيار مذموم و منفورى است. در روايت آمده است:
«خداى متعال به حضرت شعيب (عليه السلام) وحى كرد: صدهزار نفر از اُمت تو را نابود مى كنم كه چهل هزار نفر از آنها از اشرارند. عرض كرد: پروردگارا، چهل هزار نفر گناه كارند، چرا شصت هزار نفر ديگر بميرند؟ خداى متعال فرمود: زيرا آنان عمل گناهكاران را توجيه مى كنند».(23)
اين شصت هزار نفر گناهكار نبودند، امّا در مقابل گناه آن چهل هزار نفر ساكت ماندند و كارهايشان را توجيه مى كردند. مثلا مى گفتند فلانى كه گناه مى كند جوان است، گرفتار است، مريض است و از اين قبيل توجيهات....
در قرآن كريم نيز به تدهين اشاره شده است: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ(24)؛
[اى رسول خدا، گناهكاران] دوست دارند در مقابل گناه آنها نرمش به خرج دهى تا آنها نيز نرمش به خرج دهند». امّا آن جا كه قادر متعال خطاب به رسول خود مى فرمايد: «فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ(25)؛ پس به بركت رحمت الهى با آنان نرم خو و پرمهر شدى»؛ «لنت» ديگر «تدهين» نيست، بلكه مجامله است و مراد از «لهم» در اين جا مؤمنان نيست، بلكه منافقان و كافران است. خداى متعال خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: به سبب رحمت خداست كه شما با اينها به نرمى رفتار مى كنيد. اينها بد بودند و بدى مى كردند، امّا شما با آنها رفتار نيكو داشتيد؛ آنها نيت بد داشتند، اما شما نيت نيكو داشتيد؛ آنها به شما نفرين مى كردند، امّا شما برايشان دعا مى كرديد. آرى، نهايت مجامله و نيكى در حق گمراهان آن جا متبلور مى شود كه رسول خدا در حق قومى كه او را سنگ مى زنند و به او اهانت مى كنند، طلب هدايت مى كند و مى فرمايد: «اللهم اهد قومي فإنّهم لايعلمون(26)؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه آنها نادانند».
«لايعلمون» به اين معنا نيست كه معذورند؛ به عبارت ديگر اين «لايعلمون» در گفتار حضرت از باب «رُفع ما لايعلمون(27)» نيست؛ بلكه به معناى «موزور» و از باب وزر است. يعنى خدايا، قوم مرا نجات ده تا در بدى نمانند.
بسيارى هم، با همين برخورد رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) اصلاح شدند و ايمان آوردند. اهل باطل نبايد تا آخر عمر در باطل بمانند. بايد هدايت شوند و بهترين راه براى هدايت آنان برخورد خوب مؤمنان و اهل اصلاح با آنان است. آن هم نه يك بار و دو بار، بلكه ده ها بار.
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، بهترين الگوى مجامله
در آن زمان كه قدرت مسلمانان رو به فزونى گذاشته بود و اموال و افراد بسيارى در اختيار رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داشت، هنگامى كه از كنار يك يهودى عبور مى كرد به او سلام مى كرد و احوالش را مى پرسيد. وقتى باخبر شد يكى از آنها مريض شده است، جوياى احوالش شد و به عيادتش رفت و سرانجام آن يهودى با ايمان از دنيا رفت، حال آن كه يهوديان بيشتر از نصارا در مقام انكار رسالت آن حضرت برمى آمدند.
بايد با اهل باطل مجامله كرد اما اين مجامله براى مؤمنان عواقبى دارد از اين
روست كه امام (عليه السلام) مى فرمايد:
«وتحمّلوا الضيم منهم؛ آزار و اذيت آنان را تحمل كنيد.»
«ضيم» يعنى ظلم و اذيت. بنا به فرموده امام (عليه السلام) مؤمنان بايد ظلم و اذيت اهل
باطل را تحمّل نمايند.
انسان گمراه با يك برخورد خوب درست شدنى نيست و به قول معروف با يك گل بهار نمى شود. بايد بارها و بارها در مقابل گردن كشى و گستاخى كافران نرمش و لطافت به خرج داد، شايد بر اثر اين نرمش ها به راه بيايند و دست از عصيان و سركشى بردارند. بين علما معروف است كه مى گويند: «حذف المتعلّق يفيد العموم». براى روشن شدن اين اصطلاح از مثالى بهره مى گيريم: خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَـنِ(28)؛ خداوند بندگان خود را به رعايت عدل و احسان امر مى كند.» در اين آيه شريفه متعلّق احسان حذف شده و نوع احسانى كه بندگان بايد انجام دهند معلوم نيست. پس در اين صورت، احسانِ سفارش شده، همه احسانها را در بر مى گيرد. پس اگر متعلّق و نوع حكمِ خواسته شده روشن نباشد، حكم فراگير خواهد بود. در اين فرمايش گهربار امام صادق (عليه السلام) نيز متعلق مجامله حذف شده و نشان مى دهد كه همه انواع
مجامله مطلوب امام است.
اصول مجامله
اصول مجامله در سه چيز است: 1. مجامله در نيت؛ 2. مجامله در قول؛ 3. مجامله در عمل.
مجامله در نيت، يعنى اين كه انسان نه تنها براى خود و مؤمنان، بلكه براى همه ابناى بشر حتّى براى اهل باطل، نيت خير داشته باشد.
مرحوم علامه مجلسى(29) در جلدهاى آخر بحار، در باب اعمال شب قدر مطلبى به اين مضمون از سيدبن طاووس(30) نقل مى كند: «شب قدرى، با خود گفتم چه عمل و عبادتى انجام دهم كه از همه عبادت ها بالاتر باشد و چه دعايى كنم كه از همه دعاها افضل باشد. آيا براى فقرا دعا كنم؟ يا براى مريض ها شفا بخواهم؟ يا از خدا بخواهم حوائج مؤمنان را برآورده نمايد؟ ديدم فقرا، با فقر خود مى گذرانند، و فقرشان هم هميشگى نيست. مريض ها نيز در حال امتحانند و خدا آنها را شفا خواهد داد. مؤمنان نيز از گوهر ايمان برخوردارند و اين بالاترين نعمتى است كه خدا به آنها عطا فرموده است. پس هر حاجت ديگرى داشته باشند مهم نيست. ناگهان به ذهنم رسيد آنهايى كه بيش از همه به دعاى من در اين شب احتياج دارند كافران و مشركانند؛ چرا كه آنها با سرآمدن عمرشان دچار عذابى ابدى مى گردند كه خلاصى از آن برايشان امكان ندارد. پس به دعا براى هدايت مشركان مشغول شدم و از خدا خواستم كه مشركان و كافران را هدايت كند و به آنها توفيق دهد تا مؤمن شوند».
سيد بن طاووس بسيار جليل القدر است تا جايى كه بعضى از مسائلى كه ايشان و جدّ مادرى شان، ورّام بن ابى فراس(31) نقل كرده اند، به غير از گفته اين بزرگواران هيچ مدرك و دليلى ندارد، امّا به دليل اطمينان و اعتمادى كه فقها و علماى شيعه به اين بزرگواران داشته اند، فرموده آنان را به منزله مدرك شرعى تلقى كرده و براساس آن فتوا صادر كرده اند. به هرحال ممكن است سيد بن طاووس اين نحو دعا كردن را از روايت ها فرا گرفته باشد و چنين عملى واقعاً مستحب باشد.
نقل شده است روزى كه مشركان مكه، پيامبر اكرم را سنگ زدند و آن حضرت را دنبال كردند، پيامبر رو به درگاه الهى كرد و فرمود: «اللّهم اهد قومي فإنّهم لايعلمون(32)؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه نادانند». در جواب اين همه اذيت و آزار، از خدا خواست كه كافران و مشركان مكه را هدايت كند و حتّى از ناحيه آنها به درگاه خداوند عذر آورد و فرمود: «انّهم لايعلمون».
معلوم نيست مراد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جهل واقعى باشد. ممكن است معناى
«لايعلمون» و جهل در اين جا تجاهل باشد مانند آيه: «وَجَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ(33)؛ پيامبر را انكار مى كنند حال آنكه در دل يقين دارند.» معناى «لايعلمون» جهل قصورى و جهل مركب نيست بدين معنا و با اين حال بر باطل خويش پا فشارى مى كند. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) براى چنين كسانى دعا مى كند و از خدا هدايت چنين افرادى را مى خواهد در آيات و روايات نيز نيز از «سَفَه» به جهل تعبير شده است. معلوم نيست كه جهل به معناى ندانستن واقعى باشد، بلكه شايد در جاهائى مثل «إِذْ أَنتُمْ جَـهِلُونَ(34)؛ وقتى كه نادان بوديد» ـ كه در آن نسبت جهل به برادران يوسف داده شده ـ مقصود آن باشد كه آنها مرتكب كار جاهلانه شدند.
خلاصه اين كه يك نوعِ مجامله، مجامله در نيت است، به اين معنا كه بايد در دل براى اهل باطل نيت زيبا داشت و براى آنها دعا كرد. مؤمن بايد براى پيروان مذاهب باطل و اديان و خطوط منحرف دعا كند، چون كه اينها نيز انسانند و خدا آنها را براى هدايت شدن خلق كرده است. «إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ(35)؛ مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده، و براى همين آنان را آفريده است». مجامله در نيت تحمل
نمى خواهد چون امرى نفسانى است، اما مجامله در قول و عمل تحمل مى خواهد و طى
آن مؤمنان بايد با صبر و حوصله در برابر رفتار زشت و ناپسند اهل باطل، در قول
وعمل با مجامله رفتار كنند.
سخت ترين مرحله مجامله مجامله عملى است. در اين مرحله مؤمن بايد حاجت كسانى را برآورده نمايد كه چه بسا با وى دشمنى نموده و برايش مشكل ايجاد كرده اند. اين، كارِ بسيار مشكل و طاقت فرسايى است و آمادگى روحىِ بسيار بالايى مى خواهد. بزرگان دين به ويژه ائمه اطهار (عليهم السلام) ورسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، بسيارى از گمراهان را با همين روش هدايت كردند. شخصى به حضرت باقر (عليه السلام) ناسزا گفت والعياذ بالله نام مادر آن حضرت را به زشتى برد. در آن زمان اگر كسى چنين فحشى به ديگران مى داد، سزايش قتل بود و چه بسيار كشت و كشتارها كه بر سر چنين دشنام هايى به راه مى افتاد، اما امام باقر (عليه السلام) به نرمى و لطافت جواب او را دادند و اهانت او را ناديده گرفتند. آن فرد نيز پشيمان و آگاه شد و ايمان آورد. آيا حيف نبود كه اين انسان مسلمان نشود و راهى جهنم گردد؟ آيا حيف نبود كه حرّ بن يزيد رياحى به جهنم برود؟
حرّ بن يزيد رياحى به دنيا ثابت كرد كه انسان در لحظه آخر مى تواند از همه چيز بگذرد. او براى كسانى كه مى گويند نمى توانيم يا نتوانستيم توبه كنيم حجت است. حرّ انسانى عادى نبود، بلكه از نظر ثروت و مقام اجتماعى نزد خليفه وقت احترام بسيارى داشت اما ـ با آن كه مى دانست كه اموال و موقعيت خود را از دست خواهد داد ـ به يك باره از همه چيز گذشت. واقعاً اگر كس ديگرى به جاى امام حسين (عليه السلام) بود در مقابل عذرخواهى حرّ چه جوابى مى داد؟ شايد مى گفت: حال كه كار از كار گذشته و ما را اسير كرده اى، ديگر چه جاى توبه است؟ حال كه باعث شدى اين همه مصيبت بر خاندان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) وارد آيد، ديگر توبه چه فايده اى دارد؟
اگر حُرّ توبه نكرده بود ـ با توجه به اين كه او باعث شده بود اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)به چنگ لشكر يزيد بيفتند ـ به يقين، بار گناهش بسيار سنگين تر از ديگران بود. بايد اين رفتارها سرمشق قرار گيرند. بايد با خود بينديشيم كه در برابر كار ناپسند ديگران و عذرخواهى آنان چه كنيم؟
مالك اشتر، الگوى مجامله و گذشت
در مجموعه ورّام بن ابى فراس ماجرايى بدين شرح درباره مالك اشتر نخعى نقل شده است: روزى مالك اشتر نخعى، فرمانده ارتش بزرگ ترين كشور روى زمين، در حالى كه پيراهنى از كرباس بر تن داشت و عمامه اى از بقيه پارچه پيراهنش بر سر بسته بود از جايى مى گذشت. شخصى براى خوشامد ديگران و تفريح و خنده يك هسته خرما يا ريگى (بندقه) به طرف او پرتاب كرد، مالك اشتر او را ديد، اما توجهى نكرد و به راهش ادامه داد. پس از رفتن مالك مردم به آن شخص گفتند: آيا فهميدى او كه بود؟ گفت: نه. گفتند: او فرمانده ارتش اسلام و يار و ياور اميرمؤمنان على (عليه السلام) است. واى به حالت! چرا اين بى حرمتى را مرتكب شدى؟ با شنيدن اين سخن لرزه بر اندام آن مرد افتاد و به دنبال مالك دويد تا آن كه او را در مسجد در حال عبادت ديد. درگوشه اى منتظر ماند تا نماز مالك اشتر تمام شد. پس از آن به پاى او افتاده معذرت خواهى كرد كه او را نشناخته است. مالك اشتر سوگند ياد كرد كه من به مسجد نيامدم، مگر اين كه خواستم براى تو دعا كنم.
بايد توجه داشت مالك اشتر نخعى، فرمانده دلاور و شجاع لشكر على بن ابى طالب (عليه السلام) خليفه مسلمانان، زمانى با چنين لباس ساده اى از بازار عبور مى كند كه فرمانده لشكر معاويه در ديباج و زر مى غلطد و در مقابلش صدها نفر تعظيم مى كنند و اگر كسى جسارتى به مراتب كم تر از اين، در حق او مى كرد، سزايش اعدام بود. فرمانده اى با عظمت و بزرگوار چون مالك در مقابل اين گستاخى چه زيبا و با لطافت پاسخ مى دهد و چنين با گذشت و بزرگوارى با او برخورد مى كند. مجامله در عمل اين گونه است.
اگر ديگرى به جاى مالك اشتر بود مى گفت: نبايد مردم را بى تربيت بارآورد. اين كه امروز به مالك اهانت كرد، فردا به اميرمؤمنان (عليه السلام) اهانت مى كند. بايد چنين و چنان كرد تا ديگران عبرت بگيرند.
اما اين حرفها و فكرها چيزى جز خط معاويه و عُمر نيست. البته، اصل كلى در اين مقام آن است كه انسان با افراد نادان با مجامله رفتار كند اما گاهى لازم است خلاف اين اصل عمل كرد كه در آن موارد اندك نيز بايد تابع دستور اهل بيت (عليهم السلام) بود.
مالك اشتر به گفته مورّخان، پيامبر خدا را درك كرده و از آن حضرت حديث شنيده بود؛ در يكى از جنگها خطاب به لشكر اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: حدود صدتن از شما از «بدريين» هستيد و در جنگ بدر شركت داشتيد. و لذا مالك از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به شمار مى آمد. مرد عمل، زهد، و جهاد بود و در عين نيرومندى با اهل باطل مجامله مى كرد و اين داستان، نمونه اى از مجامله او با اهل باطل است.
شيعيان مى توانند مالك اشتر را به عنوان انسان كاملى كه در مكتب اهل بيت (عليهم السلام)پرورش يافته به دنيا معرفى كنند و به او افتخار نمايند. كشورى كه حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) بر آن حكومت مى كرد حدود پنجاه كشور امروز را در بر مى گرفت كه يكى از آنها ايران است. عراق، حجاز، يمن، مصر، از مرز چين گرفته تا قلب اروپا، و از قلب اروپا تا وسط آفريقا همه و همه جزو كشور اسلام بوده است. آرى فرمانده ارتش چنين كشور پهناورى با فردى گستاخ اين گونه بزرگوارانه رفتار مى كند. مالك قسم خورد كه اين كار تو باعث گرديد من به مسجد بيايم و براى هدايت تو دعا و استغفار كنم.
تو كار بدى كردى و نامه اعمال خود را سياه كردى و گناهى به گناهانت افزودى. من
از تو گذشتم، خدا از تو بگذرد.
اين رفتارها را بايد آموخت؛ زيرا تا اين تعاليم بلند را نياموزيم توانِ به كار بستن
آنها را هم نخواهيم داشت.
پاورقى:
(1). متن نامه.
(2). غررالحكم و درر الكلم، ص 257، ح 5473.
(3). عده اى از زوار براساس اعتقاد يا نذر اموالى را در حرم پخش مى كنند.
(4). بحارالأنوار، ج 84، ص 339.
(5). عبدالله بن عباس بن مطلب بن هاشم، (سه سال قبل از هجرت ـ 68 ق) معروف به ابن عباس، از اكابر صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و از شاگردان خاص اميرمؤمنان بود و رسول خدا بارها در حق او دعا كرد.
(6). نهج البلاغه، خطبه 33 ; بحارالانوار، ج 32، ص 76.
(7). نهج البلاغه، نامه 45.
(8). طمرين به لباس دو تكه اى گفته مى شود كه يك تكه آن از شانه تا كمر را مى پوشاند و نصف ديگر آن از كمر تا ساق پاها را مى پوشاند. مطمار به ژنده پوش گفته مى شود.
(9). نهج البلاغه، نامه 45.
(10). همان، نامه 69.
(11). همان، خطبه 16.
(12). سمرة بن جندب (م : 60 ق) از جنايت كاران عصربنى اميه است. بسيارى از مفسران شأن نزول آيه
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ
(بقره207)» را حادثه ليلة المبيت مى دانند و برآنند كه آيه درشأن حضرت على(عليه السلام) و جان فشانى ايشان درشب هجرت رسول خدا نازل شده اما سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزاردرهم حاضرشدكه نزول اين آيه را درباره حضرت على(عليه السلام) انكاركند و در مجمعى عمومى بگويدكه آيه درباره عبدالرحمان بن ملجم نازل شده است.وى نه تنها نزول آيه را درباره على(عليه السلام)انكاركرد، بلكه آيه ديگرى را كه درباره منافقان است مربوط به على(عليه السلام) دانست. آيه يادشده اين است :
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ
(بقره 204) ; و از ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وا مى دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد، و حال آنكه او سخت ترين دشمنان است.» آن ملعون در دوران استاندارى
«زياد» در عراق، فرماندار بصره بود و به سبب دشمنى با خاندان پيامبر، هشت هزار نفر را به جرم ولايت و دوستى با حضرت على(عليه السلام)كشت. وقتى زياد از او بازجويى كرد كه چرا و به چه جرئتى اين همه آدم را كشته است و هيچ تصور نكرد در ميان آنان بى گناهى باشد، با كمال بى شرمى پاسخ داد :
«لو قتلت مثلهم ما خشيت ; من از كشتن دو برابر آنان نيز باكى نداشتم.» (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، ص73 ; تاريخ طبرى، ج2، حوادث سال پنجاهم هجرى).
(13). مستحب است شخص طلب كار، وقت بدهى خود را از بدهكار دريافت مى كند از او بپرسد كه پول را از كجا آورده است اين مطلب از آن رو نيست كه از حلال بودن پول اطمينان حاصل شود، بلكه حتى اگر طلبكار يقين داشته باشد از راه حلال بوده مستحب است سؤال كند تا مطمئن گردد بدهكار ضروريات زندگى اش را براى پرداخت دين نفروخته است.
(14). نهج البلاغه، نامه 31.
(15). على بن حسين(355 ـ 436 ق)، معروف به سيد مرتضى و ملقب به ثمانين ذوالمثانين، ابوالمثامنين و علم الهدى، نسبش به امام موسى كاظم(عليه السلام) مى رسد، از استادان وى مى توان شيخ مفيد، خطيب ابن نباته، و شيخ حسين بن بابويه را نام برد. شيخ طوسى، قاضى ابن براج، ابوالصلاح حلبى،ابوالفتح كراجكى و سلار بن عبدالعزيز از شاگردان وى بوده اند.
(ريحانة الادب، ج4، ص183 ـ 190).
(16). ابو جعفر محمد بن حسن بن على معروف به شيخ طوسى (385 ـ 460ق) مؤلف دو كتاب از كتب اربعه شيعيان به نام تهذيب و استبصار و بنيان گذار حوزه علميه نجف است. شاگردان بسيارى از شيعيان و عامه داشته است.
(اثر آفرينان، ج سوم، ص 379و389).
(17). سيد محمد مهدى طباطبايى بروجردى (1155 ـ 1212ق) فقيه، محدث، مفسر، مجتهد، و از شاگردان وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى است در پانزده سالگى به درجه اجتهاد نائل آمد. از آثار وى مى توان مصباح و الدرة البهية را نام برد
(اثر آفرينان، ج2، ص35).
(18). ملا احمد بن محمد معروف به مقدس و محقق اردبيلى (م : 993ق) از محضر اساتيدى همچون شهيد ثانى بهره مند گرديد و پس از شهيد ثانى مرجعيت شيعه به وى رسيد او معاصر شيخ بهائى و ميرزا محمد استر آبادى صاحب رجال بوده است. از شاگردان او مى توان صاحب معالم و امير فيض الله تفرشى، و از آثار وى مى توان حديقة الشيعة، زبدة البيان في براهين آيات أحكام القرآن را نام برد
(اثر آفرينان، ج5، ص270).
(19). شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (1275 ـ 1355 ق)، بنيانگذار حوزه علميه قم، از محضر استادانى همچون سيدمحمد طباطبائى فشاركى، آيت الله محمدتقى شيرازى وملا محمد كاظم خراسانى بهره مند گرديد. و با اصرار علما در قم رحل اقامت افكند و حوزه علميه اين شهر را بنيان گذارد، از شاگردان وى مى توان، آيات عظام مرعشى، شريعتمدارى و گلپايگانى را نام برد
(اثر آفرينان، ج2، ص 259).
(20). متن نامه.
(21). رحمن، آيه 60.
(22). رعد، آيه 22.
(23). وسائل الشيعه، ج 16، ص 146 : «عن أبي جعفر(عليه السلام) (في حديث) قال : أوحى الله إلى شعيب النّبي(عليه السلام) إني معذب من قومك مأة الف، اربعين ألفاً من شرارهم و ستين ألفاً من خيارهم، فقال(عليه السلام) : يا ربّ، هؤلاء الأشرار، فما بال الأخيار؟ فأوحى الله عزّوجل إليه : داهنوا اهل المعاصي و لم يغضبوا لغضبي».
(24). قلم، آيه 9.
(25). آل عمران، آيه 159.
(26). بحار الانوار، ج 11، ص 298.
(27). وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
(28). نحل، آيه 90.
(29). محمد باقربن محمد تقى مجلسى (1037 ـ 1110 ق)، محدث و فقيه بزرگ امامى، از محضر استادانى همچون شيخ عبدالله بن جابر آملى، شيخ على جبل عاملى و ملامحسن فيض كاشانى بهره مند گرديد. پس از فراگيرى علوم عقلى به علم حديث روى آورد و آثار بسيارى در اين زمينه من جمله كتاب عظيم بحارالانوار به رشته تحرير درآورد. از زمان شاه عباس دوم تا زمان سلطان حسين داراى مقام و قدرت دينى بود و عنوان شيخ الاسلامى از جانب سلاطين صفوى به وى عطا گرديد.
(30). رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر (589 ـ 664ق) معروف به سيدبن طاووس، فقيه، متكلم، محدث و مورخ، مادرش دختر شيخ ورام بن ابى فراس حلى و مادر پدرش دختر شيخ طوسى است، با دو خليفه عباسى مستنصر و مستعصم معاصر بوده و با آنها رابطه خوبى داشته است. پس از تصرف عراق توسط مغولان تلاش فراوانى جهت جلوگيرى از ويرانى انجام داد. مقام نقابت علويان را با اكراه قبول كرد و تا آخر عمر در اين مقام بود.
(دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2، ص54 و 55).
(31). مسعود بن ابى فراس (ورام) متوفاى 605 ق فقيه و محدث امامى، نسبش به مالك اشتر نخعى مى رسد و جد مادرى سيد بن طاووس است كتاب تنبيه الخواطر و نزهة النواظر كه به مجموعه ورّام شهرت يافته از آثار اوست.
(ريحانه الادب، ج 6، ص 313 و 314).
(32). بحار الانوار، ج 11، ص 298.
(33). نمل، آيه 14.
(34). يوسف، آيه 89.
(35). هود، آيه 119.