دليل ديگر: اگر امام معصوم نباشد چه بسا در داورى هاى خود
رشوه بگيرد يا مداهنه و سازش به خرج دهد، و اگر شهادت دهد گواهى وى به جهت فسق او
مسموع نگردد، يا آن چه را خدا مقدم داشته موخر و آن چه را خدا مؤ خر داشته مقدم
بدارد، و مردم از او ايمن نباشند و اعتماد بر او پيدا نشود، و موجب شود كه وقتى امر
به معروف و نهى از منكر كند، شخص فاسق سخن او را رد نمايد و به او بگويد كه تو خودت
مثل ما بودى يا هستى ، پس نخست خود را پنده ده پيش از آن كه به اندرز ديگران
پردازى .
و فِى ((نكت الفصول))
من كتب العامة ، قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم فِى حق على بن ابى طالب عليه
السلام : من اراد اءَنْ يحيى بحياتى ، و يموت بموتى ، و يَكوُن فِى جنة الخلد
اَلَّتِى وعدنى ربى فليتبع على بن ابى طالب عليه السلام فاءِنَّهُ لن يخرجكم من هدى
و لن يدخلَكُمْ فِى ضلالة .(1042)
در كتاب ((نكت الفصول)) كه از كتب
عامه است آورده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره على عليه السلام
فرموده است : ((هر كس بخواهد مثل من زندگى كند، و مثل من
بميرد، و در بهشت جاودانى كه از پروردگارم به من وعده نموده ، باشد، بايد از على بن
ابى طالب عليه السلام پيروى كند، كه او شما را از هدايت بيرون نبرده و در ضلالت و
گمراهى داخل نمى سازد)).
و فِى ((تفسير الثعلبى))
اءِنَّهُ صلى الله عليه و آله و سلم قَالَ: سباق الامم ثلاثة ، لم يشركوا بالله
طرفة عين ابدا: على بن ابى طالب عليه السلام ، و صاحب ياسين ، و مؤ من آل فرعون ، و
علىّ افضلهم .(1043)
و در ((تفسير ثعلبى)) روايت كرده كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((سبقت گيرندگان امت ها سه كس اند كه هرگز چشم بهم زدنى به
خداوند شرك نياوردند: على بن ابى طالب ، و صاحب ياسين (كه داستانش در سوره مباركه
يس آمده است) و مؤ من آل فرعون . و على عليه السلام برترين آن هاست .)
و عَن ابن عباس : اءِنَّهُ قَالَ عليه السلام : انا و على و
فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام معصومون مطهرون .(1044)
و از ابن عباس روايت است كه : گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
من و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و مطهر هستيم .
و فِى كتاب ((اسرار الامامة))
عَن ابى اسحاق الثعالبى فِى رسالته فِى تاءويل الايات المتشابهات فِى قَوْله تعالى
: (( اءنّ اَلَّذِى نَ قَالَوا رَبَّنَا الله ثُمَّ استقاموا
تتنزل عليهم الملائكة))(1045):
لو اءَنْ شخصا عبدالله مائة سنة و وقع عنه فِى هَذِهِ الايام عثرة واحدة لَا
يقَالَ: اءِنَّهُ مستقيم ، فعلى هَذَا وجب الاستقامة فِى عموم الاوقات ، و لَا يوجد
هَذِهِ الصفة الا فِى الرَّسوُل المعصوم))، انتهى .(1046)
و لَا يذهب عليك وقوع العثرة من كل واحد من الثلاثة فِى ايام اسلامهم و اوقات
خلافتهم ، فاءِذَا لم يكن احد مستقيما فكيف يَكوُن اهلا لاستقامة
(1047) الاخر!؟
و در كتاب ((اسرار الامامة)) به نقل
از ابى اسحاق ثعلبى در رساله ((تاويل الايات المتشابهات))
در تفسير آيه ((همانا آنان كه گفتند پروردگار ما خداست ، سپس
استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند)) آورده است
كه : اگر كسى صد سال خدا را عبادت كند و در اين ايام تنها يك لغزش از او سر زند،
نمى توان گفت او استقامت ورزيده است . از اينرو استقامت در عموم اوقات لازم است ، و
اين صفت جز در رسول معصوم يافت نمى شود)).
و از خاطرت نرود ((نهج البلاغه)) از
هر يك از خلفاى سه گاءِنَّهُ در دوران مسلمانى و اوقات خلافتشان لغزشهايى سر زده
است ، پس چگونه كسى كه خود اهل استقامت نيست صلاحيت به استقامت در آوردن ديگران را
دارد؟!
((كور را كى رهنما كورى شود؟))
برهان ديگر: قَالَ الله عزّ و جل : يا ايها اَلَّذِى نَ
آمنوا [اتقوا الله و] كونوا مع الصادقين .(1048)
امام فخر رازى در تفسير اين آيه واضح الدلالة بر امامت گفته است كه :
((حق تعالى در اين آيه امر كرده است مؤ منان را كه با صادقان
باشند، پس بايد كه صادق موجود باشد، زيرا كه بودن با چيزى مشروط است به وجود آن
چيز، پس ناچار است كه در هر زمان صادقان باشند، پس بايد كه جميع امت اجتماع بر باطل
نكنند، و اين دليل است كه اجماع حجت است . و اين مخصوص زمان حضرت رسول صلى الله
عليه و آله و سلم نيست ، زيرا كه به تواتر ثابت شده است كه خطابهاى قرآن متوجه جميع
مكلفين است تا روز قيامت ، و لفظ آيه شامل جميع اوقات هست ، و تخصيص به بعضى ازمنه
از آيه معلوم نيست ، چه موجب تعطيل حكم آيه است . و ايضا حق تعالى اول امر كرده است
ايشان را به تقوا، و اين امر شامل هر كسى هست كه بتواند متقى باشد و خطا بر او جايز
باشد، پس آيه كريمه دلالت مى كند بر آن كه هر كه جايز الخطاست واجب است كه پيروى
كند كسى را كه عصمت او از خطا واجب است ، و آن هايند كه حكم كرده است خدا به اين كه
صادقانند. و ترتب حكم در اين باب دلالت دارد بر آن كه از براى اين واجب است بر جايز
الخطا كه اقتدا و پيروى كند صادق را كه مانع باشد از خطا. و اين معنى در همه زمان
ها هست ، پس بايد كه معصوم نيز در هر زمان بوده باشد. و ما اين معنى را قبول داريم
اما مى گوييم كه معصوم جميع امت است ، و شيعه مى گويند كه يك شخص از امت است . و ما
مى گوييم كه اين باطل است ، زيرا كه اگر چنين بود بايست كه بشناسيم كه آن شخص كيست
تا متابعت او كنيم ، و ما كه نمى شناسيم چنين كس را در ميان امت هست)).(1049)
اى عزيز! حق تعالى حق را بر زبان او جارى گردانيده است و بعد از اتمام دليل و اتقان
آن در نهايت اتقان ، جواب سستى گفته است كه عناد او بر اهل عالم ظاهر است ، و اگرنه
ضعف جوابش معلوم است ، زيرا كه آن چه در نفِى مذهب شيعه گفته است كه اگر مى بود مى
بايست كه ما بدانيم كه كيست ، مثل آن است كه اهل كتاب بگويند كه : نبوت حضرت رسول
صلى الله عليه و آله و سلم حاشا كه باطل است ، زيرا كه اگر حق بود بايست كه ما او
را بشناسيم و حقيت او را بدانيم . و همچنين يهود نسبت به عيسى عليه السلام نيز، و
حلش آن است كه : اين راجع به تقصير ايشان است كه بايد تخليه بكنند و رجوع به ادله
نموده انصاف را پيش گيرند تا حقيت دليل معلوم شود.
و ديگر آن كه : هرگاه تصريح نموده به اين كه در هر زمان احتّى اج به معصوم هست از
براى تحفظ از خطا، هيچ عاقل تجويز مى كند كه در اين اعصار كه امت حضرت رسول صلى
الله عليه و آله و سلم مشرق و مغرب عالم را گرفته است احدى را ممكن باشد كه علم به
اقوال جميع علماى امت به هم رساند كه هيچ كس در اين مساءله مخالفت نكرده است ؟ خصوص
با تشتت آراء و اهواء كه در ميان امت به هم رسيده است .
و ديگر آن كه : اگر وجود معصوم در تحفظ از خطا شرط است در اجماع ، به اتفاق همه امت
، على و حسنين عليهم السلام در اجماع سقيفه بنى ساعده حاضر نبودند ، پس اجماع ايشان
باطل باشد، چه همه [امت] در اجماع بودند و به غير از على و حسنين عليهم السلام نيز
كسى معصوم نبود.
پس مى گوييم كه : مراد از آيه آن است كه : ((اى گروهى كه
ايمان آورده ايد، بترسيد از خدا و باشيد با صادقان و راستگويان در همه چيز))؛
و ظاهر است كه مراد از بودن با ايشان متابعت ايشان است در گفتار و كردار نه آن كه
به بدن و جسد با ايشان باشيد، زيرا كه اين محال است و بى فايده . و معنى امامت همين
است . و چون خطاب هاى قرآنى عام است و شامل جميع امت در همه زمان ها هست به اتفاق
امت ، پس بايد كه در جميع زمان ها چنين صادقى باشد كه امت با او باشند.
و معلوم است كه صادق فِى الجمله مراد نيست و الا لازم مى آيد كه هر كس يك راست
بگويد متابعت او واجب باشد، و اين به اتفاق باطل است ، پس بايد كه صادق در جميع
افعال مراد باشد و آن معصوم است . پس ثابت شد وجود معصوم در هر زمان و وجوب متابعت
ايشان ؛ و به اتفاق كل ، غير از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و دوازده امام
معصوم نيستند، پس حقيت مذهب ايشان و امامت ائمه عليهم السلام ثابت شد، با آن كه به
طريق شيعه اخبار مستفيضه ، و در تفسير ((درّ منثور))
سيوطى و ثعلبى نقل نموده اند از حضرت باقر عليه السلام كه : مراد از صادقين على بن
ابى طالب عليه السلام است .(1050)
برهان ديگر: آيه شريفه اءِنَّمَا وليكم الله و رسوله و
اَلَّذِى نَ آمنا اَلَّذِى نَ يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون .(1051)
و از طرق خاصه و عامه اخبار مستفيضه وارد شده است كه اين آيه در شاءن على بن ابى
طالب عليه السلام نازل شد در حينى كه خاتم خود را در اثناى ركوع به سايل داد، و
حسان شاعر و غير او اين مضمون را به نظم در آورده اند. و وجه دلالتش بر امامت آن
است كه اءِنَّمَا كلمه حصر است ، و
ولى در لغت به چند معنى آمده است : يار و دوست و صاحب
اختيار و اولى به تصرف . و دو معنى آخر نزديكند به يكديگر. و معنى اول معلوم است كه
در اين آيه مراد نيست ، زيرا كه يار و دوست مؤ منان مخصوص خدا و رسول خدا و بعضى از
مؤ منان كه موصوف به اين صفات باشند نيست بلكه همه مؤ منان يار و دوست يكديگرند،
چنان كه حق تعالى فرموده : المؤ منون [و المومنات] بعضهم
اولياء بعض ،(1052)
و ملائكه نيز محب و يار مؤ منان اند، چنان چه فرموده است :
نحن اولياءكم فِى الحياة الدنيا،(1053)
بلكه بعضى از كفار نيز محب و يار بعضى از مؤ منان مى باشند.
و اگر گويند كه : آيه به لفظ جمع وارد شده است چگونه مخصوص آن حضرت است ؟ گوييم كه
: در عرف عرب و عجم اطلاق جمع بر واحد جايز است ، و شاهد قول خداى تعالى است :
و اءذْ قَالَ موسى لاهله امكثوا،(1054)
و حال آن كه در احاديث وارد شده است كه ائمه عليهمالسلام نيز داخلند. و صاحب
((كشاف)) گفته است كه :
((مراد از اين هر چند آن حضرت است اما به لفظ جمع آورده است
كه ديگران نيز متابعت آن حضرت بكنند)).
و دليل ديگر بر اين كه مراد از صادقين در آيه متقدمه حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام است آن است كه حق تعالى در قرآن صادقان را به اوصافِى چند ستوده كه در غير
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آن اوصاف مجتمع نگرديده ، زيرا كه فرموده است :
لَّيْسَ الْبِرَّ اءَنْ تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ
الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ
الا خِرِ وَ الْمَلا ئِكَةِ وَ الْكِتَابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى
حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ
السَّآئِلِينَ وَ فِى الرِّقَابِ وَ اءَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ
الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اءِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِى الْبَاءْسَاء و
الضَّرَّاء وَ حِينَ الْبَاءْسِ اءُولَئِكَ اَلَّذِى نَ صَدَقُوا وَ اءُولَئِكَ
هُمُ الْمُتَّقُونَ.(1055)
((نيكى آن نيست كه صورت هاى خود را به سوى مشرق و مغرب
گردانيد، ولى نيكى آن است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و مال را على رغم ميلى
كه بدان داشته به صاحبان خويشى و يتيمان و مساكين و در راه ماندگان و درخواست
كنندگان و در راه آزاد كردن بندگان پرداخته ، نماز را به پا داشته و زكات داده و به
پيمان خود وقتى پيمانى بندند وفا مى كنند و در مشكلات مالى و جانى و در ميدان جنگ
صبر و پايدارى ميورزند، اينانند كسانى كه راست گفته و اينانند پرهيزگاران .))
و ايضا فخر رازى در ((اربعين)) از
احمد بيهقى در ((فضائل الصحابه)) از
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمودند كه :
((هر كه خواهد نظر به سوى آدم عليه السلام در علم او به سوى
نوح عليه السلام در تقواى او، و به سوى ابراهيم عليه السلام در خلت او، و به سوى
موسى عليه السلام در هيبت او، و به سوى عيسى عليه السلام در عبادت او، نظر كند به
سوى على بن ابى طالب عليه السلام)).
و بعد از آن از جانب شيعه گفته است كه :
((ظاهر حديث دلالت ميكند بر آن كه على عليه السلام مساوى
پيغمبران متقدمه است در آن صفات ، و شك نيست كه آن ها افضل از ابوبكر بوده اند و از
ساير صاحبه ، و مساوى افضل افضل است ، پس بايد على افضل از آن ها باشد.))(1056)
و ايضا كان رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ
سَلَّم حريصا على تربيته من اول عمره الى اءَنْ اعده لاعلى مراتب الاكُمَْلات
النفسانية . قَالَ عليه السلام فِى تربيته النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم و
اتباعه اثره فِى خطبته المسماة بالقاصعة :
و قد علمتم موضعي من رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم
بالقرابة القريبة ، والمنزلة الخصيصة ، وضعنى فِى حجره و انا وليد، يضمنى الى صدره
، و يكنفنى فِى فراشه ، و يمسنى جسده ، و يشمنى عرفه ، و كان يمضغ الشى ء ثُمَّ
يلقمنيه ، و ما وجد لى كذبة فِى قول و لَا خطلة فِى فعل .
و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله و سلم من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من
ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ، ليله ون هاره ، و لقد كنت
اتبعه اتباع الفصيل اثر امه ، يرفع لى فِى كل يوم علما من اخلاقه ، و يامرنى
بالاقتداء به .
و لقد كان يجاور فِى كل سنة بحراء فاراه ، و لَا يراه غيرى ، و لم يجمع بيت واحد
يومئذ فِى الاسلام غير رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و
خديجة و انا ثالثهما، ارى نور الوحى والرسالة ، و اشم ريح النبوة . و لقد سمعت رنّة
الشيطان حين نزل الوحى [عليه صلى الله عليه وآله و سلم]، فقُلْتُ: يا رسول الله ما
هَذِهِ الرنة ؟ فَقَالَ: هَذَا الشيطان قد ايس من عبادته ، اءِنَّكَ تسمع ما اسمع ،
و ترى ما ارى الا اءِنَّكَ لست بنبى و لكنك وزير - الخطبة .
(1057)
و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آغاز عمر آن حضرت تا آن گاه كه او را
براى رسيدن به عاليترين مراتب كمالات نفسانى آماده مى ساخت بر تربيت حضرتش حريص
بود.
على عليه السلام در خطبه قاصعة درباره تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت
به او و پيروى خود از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
و تحقيقا شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خويشاوندى
نزديك ، و منزلت خصوصى نسبت به حضرتش مى دانيد، من كودك بودم كه مرا در دامان خويش
مى گرفت ، مرا به سينه مى چسبانيد، در بستر خود در آغوش مى كشيد، بدن شريفش را
به من مى ساييد، و بوى خوش خود را به من مشام من مى رساند، لقمه را مى جويد سپس به
دهان من مى گذشت .
هرگز دروغي در گفتار و لغزشى در عمل از من سراغ نداشت . همانا خداوند از هنگامى كه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شير گرفته شد بزرگترين فرشته از فرشتگان خود
را مقرون او ساخت كه شب و روز او را در راه مكارم صفات و محاسن جهان مى برند، و من
همچون بچه شترى كه دنبال مادرش مى رود به دنبال او بودم ، هر روز پرچم يكى از
اخلاقيات والاى خود را برايم مى افراشت و مرا به پيروى از امر مى كرد. هر سال در
كوه حراء مجاورت داشت . و تنها من او را مى ديدم و ديگرى نمى ديد، و آن روز اسلام
در خانه اى نبود جز خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خديجه ، و من سومى
آنها بودم ، نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى نمودم .
و همانا ناله شيطان را در وقت نزول وحى مى شنيدم ، عرض كردم : اى رسول خدا، اين
ناله چيست ؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد شده است . تو آن چه را
من مى شنوم مى شنوى ، و آنچه را كه من مى بينم ، مى بينى ، جز اينكه تو پيامبر
نيستى ، ولى وزير من مى باشى .))
فصل [43]: [امامت على عليه السلام در جميع علوم]
واعلم ايها اللبيب الزكى - هدانا الله و اياك على
الصراط المستقيم هو صراط على عليه السلام - اءِنَّهُ صار بهذه المراتب المتقدمة
استاد العالمين بعد الرَّسوُل صلى الله عليه و آله و سلم فِى جميع العلوم ، كما
قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : انا مدينة العلم و على بابها.(1058)
و لَا شك اءَنْ مقصوده اءِنَّهُ هو المنبع اَلَّذِى تفيض عنه العلوم الاسلامية و
الاسرار الحكمية اَلَّتِى اشتمل عليها القرآن الحكيم و السنة الكريمة ، و هو مصدرها
و المحيط بها، لان شاءن المدينة بما تحتوى عليه كذلك ، و اءَنْ عليا عليه السلام هو
المفرع لتِلْكَ الاسرار.
اى خردمند تيزهوش - كه خداوند ما و تو را بر راه راست كه همان راه على عليه السلام
است هدايت كند - بدان كه آن حضرت با دستيابى به مراتب گذشته ، پس از رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم در تمام علوم استاد جهانيان گشته است ، چنان كه پيامبر
فرمود: ((من شهر علمم و على در آن شهر است .))
و شكى نيست كه مقصود پيامبر آن است كه على عليه السلام منبعى است كه علوم اسلامى و
اسرار حكمى اى كه قرآن و سنت گرامى پيامبر بر آن اشتمال دارد، از آن مى جوشد و جارى
مى گردد، و اين كه وى مصدر آن ها و محيط به آن هاست ، چه شهر نسبت به محتوايش
همينگونه است ، و اين كه على عليه السلام تفصيل دهنده اين اسرار است .
و تفصيل ذَلِكَ: اءِنَّمَا لما بحثنا العلوم باسرها فوجدنا
اعظمها و اهمها هو العلم الالهى ، و قد ورد فِى خطبه عليه السلام من اسرار التوحيد
و النبوات و القضاء و القدر و اسرار المعاد ما لم ياءت فِى كلام احد من اكابر
العملاء و اساطين الحكمة . ثُمَّ وجدنا اءَنْ جميع فرق الاسلام ينتهى فِى علومهم
اليه عليه السلام .
تفصيل مطلب آن كه : وقتى ما همه علوم را مورد مطالعه قرار دهيم ، بزرگترين و مهم
ترين آن ها را علم الهى مى يابيم ، و در خطبه هاى آن حضرت آن قدر از اسرار توحيد و
نبوت ها و قضاء و قدر و اسرار معاد وارد است كه در كلام هيچ يك از بزرگان علما و
استوانه هاى حكمت نيامده است ، و نيز مى يابيم كه تمام فرق اسلامى سلسله علومشان به
آن حضرت منتهى مى شود.
اما المتكلمون : فاما المعتزلة ، فانتسابهم اليه عليه السلام
ظاهر، فَاءِن اكثر اصولهم ماخوذ من ظواهر كلامه عليه السلام فِى التوحيد و العدل .
و ايضا اءِنَّهُم ينتسبون الى مشايخهم كالحسن البصرى و واصل بن عطا، و كانوا
منتسبين الى على عليه السلام و متلقفين عنه العلوم .
و اما الاشعرية ، فمعلوم اءَنْ استادهم ابوالحسن الاشعرى ، و قد كان تلميذ ابى على
الجبايى و هو من مشايخ المعتزلة ، و اما الشيعة ، فانتسابهم اليه ظاهر. و اما
الخوارج ، فهم و اءنْ كانوا فِى غاية البعد عنه عليه السلام الا اءِنَّهُم ينتسبون
الى مشايخهم و قد كان تلامذة على عليه السلام .
اما متكلمان و علماى عقايد: معتزله نسبتشان به آن حضرت روشن است ، چه بيشتر اصول
عقيدتى آنان از ظواهر كلام آن حضرت در زمينه توحيد و عدل برگرفته شده است . و نيز
به مشايخ خود چون حسن بصرى و واصل بن عطا منسوبند كه آن ها از منتسبان به على عليه
السلام بوده و علوم خود را از ايشان دريافت مى كرده اند.
و اشعريان ، معلوم است كه استادشان ابوالحسن اشعرى است ، و او شاگرد ابوعلى جبايى
است كه از مشايخ معتزله است . و شيعه ، انتسابشان به آن حضرت روشن است .
و خوارج ، هرچند كه بى اندازه از آن حضرت دورند ولى آن ها به مشايخ خود انتساب
دارند و مشايخ آن ها شاگردان على عليه السلام بوده اند.
و اما المفسرون : فرئيسهم ابن عباس و قد كان تلميذا لعلى
عليه السلام . و اما الفقهاء: فمذاهبهم المشهورة اربعة ، احدها مذهب ابى حنيفة ، و
هو قراء على الصادق عليه السلام و اخذ الاحكام منه ، و انتهاء الصادق الى على عليه
السلام ظاهر. الثانى مذهب مالك ، و قد كان تلميذا لربيعة الراءى ، و ربيعة تلميذ
عكرمة ، و عكرمة تلميذ عبدالله بن عباس و هو كان تلميذا لعلى عليه السلام . الثالث
مذهب الشافعى ، و قد كان تلميذا لمالك . الرابع مذهب احمد بن حنبل و قد كان تلميذا
للشافعى . فرجع انتساب فقه الجميع الى على عليه السلام .
اما مفسران : رئيس آنان ابن عباس است كه شاگرد على عليه السلام بوده است . اما
فقهاء: مذاهب مشهور آنان چهار تا است :
1 - مذهب ابى حنيفه كه وى نزد امام صادق عليه السلام درس خوانده و احكام را از آن
حضرت فرا گرفته ، و منتهى شدن امام صادق عليه السلام به على عليه السلام ظاهر است .
2 - مذهب مالك ، كه شاگرد ربيعة الراى ، و او شاگرد عكرمه ، و او شاگرد عبدالله بن
عباس ، و وى شاگرد على عليه السلام بوده است .
3 - مذهب شافعى است ، كه وى شاگرد مالك بوده .
4 - مذهب احمد بن حنبل است ، كه شاگرد شافعى بوده است . پس انتساب فقه تمامى اين ها
به على عليه السلام باز ميگردد.
و مما يويد كما له فِى الفقه الرَّسوُل صلى الله عليه و آله
و سلم فِى حقه عليه السلام : اقضاكم على ،(1059)
و الاقصى لابد اءَنْ يَكوُن افقه و اعلم بقواعد الفقه و اصوله .
و از جمله دلايلى كه كمال آن حضرت را در فقه تاييد مى كند سخن پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم است كه درباره اش فرمود: ((داورترين شما على
عليه السلام است)). چه آن كس كه داورتر است ناگزير فقيه تر و
داناتر به قواعد اصول فقه مى باشد.
و اما الفصحاء: فمعلوم اءَنْ جميع من ينسب الى الفصاحة من
بعده يملاءون اوعية اذهانهم من الفاظه [الشريفة] و يضمنونها كلامهم و خطبهم ، فتكون
فِيهَا بمنزلة درر العقود. و الامر فِى ذَلِكَ ظاهر حتّى اءِنَّهُ قيل :
((كلامه عليه السلام تحت كلام الخالق ، و فوق كلام المخلوق)).
اما فصيحان : معلوم است كه پس از آن حضرت همه كسانى كه به شيوه سخنى منسوبند ظرف
حافظه خود را از الفاظ آن حضرت انباشته و آن ها را در لابلاى سخنان و خطبه هاى خود
جاى مى دهند، كه آن الفاظ در ميان آن سخنان چون مرواريدى به رشته كشيده مى نمايد.
مطلب در اين زمينه ظاهر است تا آن جا كه گفته شده : ((سخن
حضرتش فروتر از كلام خالق ، و فراتر از كلام مخلوق است)).
و اما النحويون : ((فاول من وضع النحو
فهو ابواسود الدؤ لى ، و كان ذَلِكَ بارشاده له ، و بدايه الامر اءَنْ ابا اسود سمع
رجلا يقراء: اءَنْ الله برى ء من المشركين و رسوله ،(1060)
بالكسر، فاءِنَّكَر ذَلِكَ و قَالَ: نعوذ بالله من الحور(1061)
بعد الكور - اى من نقصان الايمان بعد زيادته - و راجع عليا عليه السلام فِى ذَلِكَ
فَقَالَ له : نحوت اءَنْ اضع للناس ميزانا يقومون به السنتهم ، فَقَالَ عليه السلام
: انح نحوى ،(1062)
و ارشده الى كيفية ذَلِكَ الوضع و علمه اياه .
اما نحويان : نخستين كسى كه علم نحو را تاسيس كرد ابوالاسود دؤ لى است ، و اين كار
با راهنمايى آن حضرت صورت گرفت . آغاز آن چنين بود كه ابوالاسود شنيد مردى آيه
اءَنْ الله برى ء من المشركين و رسوله را كه به ضم يا
فتح رسول است به كسر آن مى خواند [كه معنايش چنين مى
شد: خدا از مشركان و از رسولش بيزار است]، ابوالاسود اين را بر او انكار نمود و گفت
: پناه مى بريم به خدا از كاهش يافتن ايمان پس از افزون شدن آن . سپس به نزد على
عليه السلام مراجعت كرد، عرضه داشت : آمدهام تا ميزانى براى مردم قرار دهم تا زبان
هاى خود را بدان وسيله درست واستوار سازند، حضرت فرمود:: راه مرا بپيما. سپس او را
به كيفيت آن ارشاد نموده و راه آن را بدون آموخت .
و اما علماء الصوفية و ارباب العرفان : فنسبتهم اليه فِى
تصفية الباطن و كيفية السلوك الى الله تعالى ظاهرة الانتهاء اليه عليه السلام ، و
قد مر و ستقف عليه ايضا اءن شاء الله تعالى .
اما علماء و صوفيه و ارباب عرفان : نسبت آنان به حضرتش در زمينه تصفيه باطن و
چگونگى سلوك به سوى خداوند ظاهر است كه سلسله آنان در آن حضرت منتهى مى شود، و در
اين مورد سخن رفت و به خواست خدا باز هم بر آن واقف خواهى شد.
و اما علماء الشجاعة و الممارسة للاسلحة و الحروب : فهم ايضا
ينتسبون اليه عليه السلام فِى ذَلِكَ. فثبت اءِنَّهُ عليه السلام كان استاد الخلق و
هاديهم الى طريق الحق بعد رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم .