رازى گويد: همگى سرها به زير افكندند. ماءمون گفت : چرا ساكت
مانده ايد؟ گفتند: هر چه داشتيم بيان كرديم . ماءمون گفت : من از شما مى پرسم ، به
من خبر دهيد در آن روز كه خداوند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر
انگيخت چه عملى از همه برتر بود؟ گفتند: پيشى گرفتن به اسلام ، زيرا خداى متعال مى
فرمايد: ((آنان كه [به اسلام] پيشى گرفته اند [به بهشت] پيشى
گيرندگانند)). گفت : شما كسى را پيشى گيرنده تر به اسلام از
على عليه السلام سراغ داريد؟ گفتند: او در كودكى اسلام آورد و هنوز مكلف نبود، و
ابوبكر در پيرى اسلام آورد و در حال تكليف بود؛ و اين دو حالت با هم فرق دارند.
فقَالَ المامون : بخبرونى عن اسلام على عليه السلام بالهام
من قبل الله عزّ و جل ام بدعاء النبى صلى الله عليه و آله و سلم ؟ قَالَ قُلْتُم :
بالهام ، فقد فضلتموه على النبى صلى الله عليه و آله و سلم ، لان النبى صلى الله
عليه و آله و سلم لم يلهم بل اناه جبرئيل عن الله عزّ و جل داعيا و معرفا، و اءنْ
قُلْتُم : بدعاء النبى صلى الله عليه و آله و سلم فهل دعاه من قبل نفسه او بامر
الله نبيه ؟ فان قُلْتُم : من قبل نفسه ، فهَذَا خلاف ما وصف الله به نبيه صلى الله
عليه و آله و سلم فِى قَوْله : و ما انا من المتكلفين ،(838)
و فِى قَوْله : و ما ينطق عن الهوى ، اءنْ هو الا وحى يوحى .(839)
و اءنْ كان من قبل الله عزّ و جل فقد امر الله سبحانَهُ بدعاء على عليه السلام من
بين صبيان النَّاس و ايثاره عزّ و جل فقد امر الله سبحانَهُ بدعاء على عليه السلام
من بين صبيان النَّاس و ايثاره عليهم ؛ فدعاه ثقة به و علما بتاييد الله تعالى اياه
.
ماءمون گفت : مرا از اسلام على عليه السلام خبر دهيد كه آيا به الهام الهى بود يا
به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؟ اگر گوييد به الهام الهى بود؛ او را بر
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برترى داده ايد، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم به او الهام شد بلكه جبرئيل از سوى خداى بزرگ نزد او آمد و او را دعوت كرد و
آشنا نمود. و اگر گوييد: به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود؛ گوييم :
آيا اين دعوت خودسراءِنَّهُ بود يا به دستورى بود كه خدا به پيامبرش داده بود؟ اگر
گوييد: خودسراءِنَّهُ بود؛ اين خلاف وصفِى است كه خداوند پيامبر خود را نموده كه
[از قول پيامبرش] فرموده : ((من اهل تكلف نيستم))،
و فرموده : او (پيامبر) از روى هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او نيست جز وحيى كه به
او فرستاده مى شود)). و اگر آن دعوت از سوى خداى بزرگ بوده ،
پس خداى سبحان پيامبر خود را ماءمور ساخته كه از ميان كودكان مردم على عليه السلام
را به اسلام دعوت كند و او را بر ديگران ترجيح دهد، پس پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم او را از روى اعتمادى كه به وى داشت و از روى علمى كه به تاييد خداوند نسبت
به او داشت ، او را دعوت فرمود.
يَقوُل الضعيف المؤ لف لهذه الاوراق : روى ابونعيم الحافظ
مرفوعا الى ابن عباس فِى تفسير قَوْله تعالى : و السابقون السابقون - الاية ،
اءِنَّهُ قَالَ: ((اسبق هذه الامة على بن ابى طالب عليه
السلام)).(840)
و من كان الى الاسلام اسبق كان اولى بنبيه صلى الله عليه و آله و سلم السابق اليه و
احرى بخصايصه المثنى عليه . و من طريق الخاصة اخبار كثيرة : اءنّ السبّاق ثلاثة :
حزقيل مؤ من آل فرعون ، و حبيب النجار الى
(841) عيسى ، و على بن ابى طالب الى
(842) محمد صلى الله عليه و آله و سلم و هو افضلهم .(843)
مؤ لف ضعيف اين اوراق گويد: حافظ ابونعيم به سند مرفوع از ابن عباس روايت كرده كه
در تفسير آيه السابقون السابقون ... گفته است :
((با سابقه ترين اين امت على بن ابى طالب است)).
و كسى كه در اسلام آوردن از همه پيش است ، از همه كس به پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله و سلم كه بدان سبقت گرفته سزاوارترين است ، و به خصايص مورد ستايش او شايسته
تر.
و از طريق خاصه نيز اخبار فراوانى رسيده است كه : ((پيشى
گيرندگان سه كس اند: حزقيل مؤ من آل فرعون ، حبيب نجار كه به عيسى ، و على بن ابى
طالب كه به محمد صلى الله عليه و آله و سلم سبقت گرفته اند، و على عليه السلام از
آن دو افضل است .))
ثم قَالَ المامون : و خلة اخرى : خبرونى عن الحكيم ايجوز اءن
يكلف خلقه بما لا يطيقون ؟ فان قُلْتُم : نعم ، كفرتم . و اءنْ قُلْتُم : لا، فكيف
يجوز اءن يامر نبيه بدعاء من لم يمكسنه قبل ما يؤ مر به لصغره و حداثة سنه و ضعفه
عن القبول ؟!
سپس ماءمون گفت : يك خصلت و دليل ديگر: به من خبر دهيد آيا جايز است كه خداى حكيم
آفريدگان خود را به بيش از توان آن ها تكليف كند؟ اگر گوييد: آرى ؛ كافر شده ايد. و
اگر گوييد: نه ، پس چگونه جايز است كه پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را
ماءمور سازد كه به دعوت كسى پردازد كه هنوز او را به خاطر كودكى و نوسالى و ناتوانى
از قبول كردن ، امكان قبول تكاليف و ماموريت نيست ؟
و خلة اخرى : هل رايتم النبى صلى الله عليه و آله و سلم دعا
احدا من صبيان اهله و غيرهم فيَكوُن اسوة على عليه السلام ؟ فان زعمتم اءِنَّهُ لم
يدع غيره فهَذَا فضل لعلى عليه السلام على جميع صبيان النَّاس .
و خصلت و دليل ديگر آن كه : آيا ديده ايد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى
ديگر از كودكان خاندانش يا غيره را دعوت كند تا اسوه و مقتداى على عليه السلام
باشد؟ و اگر پنداريد كه غير على عليه السلام را دعوت ننموده همين دليل برترى على
عليه السلام بر ساير كودكان مردم است .
ثم قَالَ: اى الاعمال افضل بعد السبق الى الايمان ؟ قَالَوا:
الجهاد فِى سبيل الله . قَالَ: فهل تجدون لاحد من الاثر(844)
فِى الجهاد ما لعلى عليه السلام فِى جميع مواقف النبى صلى الله عليه و آله و سلم ؟
هذه بدر، قتل من المشركين فيها نيف و ستون رجلا، قتل على عليه السلام منهم نيفا و
عشرين ، و اربعون لساير النَّاس .
سپس گفت : كدام عمل پس از سبقت به اسلام افضل است ؟ گفتند: جهاد در راه خدا. گفت :
آيا براى هيچكس اثرى از جهاد به آن اندازه كه براى على عليه السلام در تمام جبهه
هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديده ايد، مى يابيد؟ اين جنگ بدر است كه شصت
و اندى از مشركان در آن كشته شدند كه بيست و اندى از آنان را على عليه السلام به
قتل رساند و چهل نفر ديگر به دست ديگران كشته شدند.
فقَالَ قائل منهم : [كان] ابوبكر مع النبى صلى الله عليه و
آله و سلم فِى عريشته يدبرها. فقَالَ المامون : لقد جئت بها عجيبة ؛ اكان يدبر دون
النبى صلى الله عليه و آله و سلم او معه فيشركه او لحاجة النبى صلى الله عليه و آله
و سلم الى راءى ابى بكر؟ اى الثلاث احب اليك ؟ فقَالَ: اعوذ بالله من اءن ازعم
اءِنَّهُ يدبر دو النبى صلى الله عليه و آله و سلم او يشركه او بافتقار من النبى
صلى الله عليه و آله و سلم [اليه]. قَالَ: فما الفضيلة فِى العريشة ؟ فان كانت
فضيلة ابى بكر بتخلفه من الحرب فيجب اءن يَكوُن كل متخلف فاضلا افضل من المجاهدين ،
و الله عزّ و جل يَقوُل : لا يستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و
المجاهدون فِى سبيل الله باموالهم و انفسهم فضّل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم
على القاعدين درجة و كلا وعد الله الحسنى و فضّل الله المجاهدين على القاعدين اجرا
عظيما.(845)
يكى ديگر گفت : در آن جنگ ، ابوبكر در مركزى كه براى فرماندهى رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم درست كرده بودند با آن حضرت بود و امور جنگ را اداره مى كرد.
ماءمون گفت : جه مطلب شگفتى آوردى ! آيا به تنهايى بدون پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم اداره مى كرد، يا با آن حضرت شركت داشت ، يا پيامبر نيزا به راءى ابوبكر داشت
؟ كداميك از اين سه نزد تو محبوبتر است ؟ گفت : به خدا پناه مى برم از اين كه
پندارم او به تنهايى بدون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اداره مى كرد، يا با آن
حضرت شركت داشت ، يا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او نياز داشت . ماءمون
گفت : پس چه فضيلتى براى او در بودن در آن مركز وجود دارد؟ و اگر فضيلت ابى بكر در
اين است كه از جنگ تخلف ورزيده است ، لازم است كه هر كس از جنگ تخلف ورزد از همه
مجاهدان افضل باشد، و حال آن كه خداى بزرگ مى فرمايد: (( مؤ
منان غير معذورى كه از جنگ باز ايستادند با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جانشان
مجاهده مى كنند برابر نيستند، خداوند كسانى را كه با مال و جانشان مجاهده مى كنند
بر آنان كه از جنگ باز ايستادند درجه اى برترى بخشيده است ، و همه را خداوند وعده
نيكى داده ، و خداوند مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگى برترى بخشيده است)).
قَالَ اسحاق بن حماد بن زيد: ثم قَالَ لى : اقراء: هل اتى
على الانسان حين من الدهر، فقرات حتّى بلغت : و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و
يتيما و اسيرا الى قَوْله : و كان سعيكم مشكورا.(846)
قَالَ: فيمن نزلت هذه الايات ؟ فقُلْتُ: فِى على عليه السلام . قَالَ: فهل بلغك اءن
عليا عليه السلام حين اطعم المسكين و اليتيم و الاسير قَالَ: انما نطعمكم لوجه الله
، على ما وصف الله فِى كتابه ؟ فقُلْتُ: لا، فقَالَ: اءنّ الله عزّ و جل عرف سريرة
على عليه السلام و نيته فاظهر ذلك فِى كتابه تعريفا لخلقه امره .
اسحاق بن حماد بن يزيد گويد: سپس به من گفت : اين آيه را بخوان : ((آيا
بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه ...)) من آيات را خواندم
تا به اين آيه رسيدم كه : ((و طعام را با آن كه خود بدان ميل
دارند به مسكين و يتيم و اسير مى خورانند... و كوش شما قابل سپاس است)).
گفت : اين آيات درباره كه نازل شده ؟ گفتم : درباره على عليه السلام . گفت : آيا به
تو رسيده كه على عليه السلام هنگامى كه به مسكين و يتيم و اسير طعام داد گفته باشد:
((ما شما را به خاطر خدا طعام مى دهيم))
چنان كه خداوند در كتاب خود وصف نموده ؟ گفتم : نه . گفت : خداى بزرگ از باطن و نيت
على عليه السلام خبر داشت ، و آن را براى معرفِى امر او به خلق خود آشكار ساخت .
فهل علمت اءن الله عزّ و جل وصف فِى شى ء مما وصف فِى
اَلْجَنَّة ما فِى هذه السورة [فوارير] قوارير من فضة ؟(847)
قُلْتُ: لا، قَالَ: فهذه فضيلة اخرى . فكيف تكون القوارير من فضة ؟ قُلْتُ: لا ادرى
. قَالَ: يريد كانها من صفائها من فضة يرى داخلها كما يرى خارجها. و هَذَا مثل
قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : ((يا انجشة رويدا سوقك
بالقوارير))(848)
و عنى به النساء كانهن القوارير [على] رقة ؛ و قَوْله : ((ركبت
فرس ابى طلحة فوجدته بحرا)) اى كاءِنَّهُ بحر من كثرة جريه و
عدوه ؛ و كقَوْله عزّ و جل : و ياتيه الموت من كل مكان و ما هو بميت ،(849)
[اى كاءِنَّهُ ما ياتيه الموت] و لو اتاه من مكان واحد لمات .
و آيا دانستى كه خداى بزرگ از جمله چيزهايى را كه در وصت اشياء بهشتى در اين سوره ،
فرموده ، مثل قوارير باشد، كه فرموده : ((ظروف بلورين كه از
نقره است))؟ گفتم : نه . گفت : اين فضيلت ديگرى است .
چطور بلور مى تواند از نقره باشد؟ گفتم : نمى دانم . گفت : منظور اين است كه آن
ظروف از شدت روشنى و لطافت گويا از نقره است آن گونه كه درونش مانند برونش ديده مى
شود. و اين مثل قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه : ((اى
نجشه ، آهسته تر كه بار شيشه را مى رانى))، كه مراد زنانى
هستند كه از لطافت چون شيشه اند. و مثل اين است كه : ((اسب
ابى طلحه را سوار شدم و آن را دريايى يافتم))، يعنى از كثرت
حركت و دويدن مثل درياى مواج است ، و مثل اين آيه است كه : ((و
مرگ از هر سو به سوى او آيد ولى نخواهد مرد))، [يعنى گويا
مرگ به او نمى رسد] كه اگر از يك سوى مى آمد، مرگش حتمى بود.
ثم قَالَ: يا اسحاق : الست ممن يشهد اءن العشرة فِى
اَلْجَنَّة ؟ فقُلْتُ: بلى . قَالَ: [اءراءيت لو اءن رجلا قَالَ: ما ادرى اصحيح
هَذَا الحديث ام لا؟ اكان عندك كافرا؟ قُلْتُ: لا. قَالَ] اءفراءيت لو اءن رجلا
قَالَ: ما ادرى اهذه السورة قرآن ام لا؟ اكان عندك كافرا؟ قُلْتُ: بلى . قَالَ: ارى
فضل الرجل يتاءكد.
سپس گفت : اى اسحاق ، آيا تو از آن دسته نيستى كه گويند: آن ده نفر در بهشت اند.
گفتم : چرا، گفت : بگو بدانم اگر مردى بگويد: من مى دانم كه اين حديث صحيح است يا
نه ؟ آيا به نظر تو كافِى است ؟ گفتم : نه . گفت : بگو بدانم اگر مردى بگويد: من
نمى دانم كه اين سوره جزء قرآن است يا نه ؟ آيا او به نظر تو كافر است ؟ گفتم : آرى
، گفت : مى بينم كه فضيلت آن مرد تاءكيد مى شود (زيرا فضل او در قرآن است كه قابل
انكار نيست).
خبرنييا اسحاق عن حديث الطاير الشموى ، اصحيح عندك ؟ قُلْتُ:
بلى . قَالَ: بان و الله عنادك يا اسحاق ، لا يخلو هَذَا من اءن يَكوُن كما دعا
النبى صلى الله عليه و آله و سلم ، او يَكوُن مردودا، او عرف الفاضل من خلقه و كان
المفضول احب اليه ، او نزعم اءن الله عزّ و جل لم يعرف الفاضل من المفضول . فاى
الثلاث احب اليك اءن تقول به ؟
اى اسحاق ، مرا از حديث پرنده بريان خبر ده كه آيا به نظر تو صحيح است ؟ گفتم : آرى
. گفت : اى اسحاق ، به خدا سوگند، عناد و دشمنى تو آشكار شد، زيرا از چند وجه خالى
نيست ، يا اين است كه همانطور كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ادعا كرده بود
شد، يا دعا مردود شد؛ يا اين كه مرد با فضيلت را در ميان خلق مى شناخت و در عين حال
مقصود نزد او محبوب تر بود؛ يا پندارى كه خداى بزرگ فضال را از مفضول باز نمى شناخت
. كدام يك از اين سو قول نزد تو محبوب تر است ؟
قَالَ اسحاق : فاطرقت ساعة ثم قُلْتُ: يا اميرالمؤ منين اءنّ
الله عزّ و جل يَقوُل فِى ابى بكر: ثانى اثنين اذ هما فِى الغار اذ يَقوُل لصاحبه
لا تحزن اءنّ الله معنا،(850)
فنسبه الله عزّ و جل الى صحبة نبيه صلى الله عليه و آله و سلم .
اسحاق گويد: لختى سر به زير افكندم ، سپس گفتم : اى اميرمؤ منان ، خداى بزرگ درباره
ابى بكر مى فرمايد: او (پيامبر) يكى از دو تن بود آن گاه كه هر دو در غار بودند، آن
گاه كه به همراهش گفت : غم مدار كه خدا با ماست)). در اين
آيه ابوبكر را به صحبت و همراهى پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم منسوب ساخته است
.
فقَالَ المامون : سبحان الله ! ما اقل علمكم باللغة و الكتاب
! فاى فضيلة فِى هَذَا؟ اما سمعت الله عزّ و جل يَقوُل : قَالَ له صاحبه و هو
يحاوره اكفرت باَلَّذِى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا(851)؟
فقد جعله له صاحبا. و قَالَ الهذلى :
و لقد غدوت و صاحبى وحشية |
|
تحت الرداء بصيرة بالمشرق |
و قَالَ الازدى :
و لقد دعوت الوحش فيه و صاحبى |
|
محض القوايم من هجان الهيكل |
فصير فرسه صاحبه .
ماءمون گفت : چقدر علم شما به لغت و كتاب [خدا] اندك است ! چه فضيلتى در اين همراهى
نهفته است ؟ نشنيده اى كه خدا بزرگ فرموده : ((... همراهش در
حالى كه با او گفتگو داشت به او گفت : آيا به خدايى كه تو را از خاك سپس از نطفه
آفريده ، سپس به صورت مردى راست اندام در آورده ، كافر شدى ؟))،
كه آن كافر را صاحب و همراه آن مؤ من قرار داده است ؟
هذلى گويد: ((همانا صبح كردم در حالى كه صاحب و همراه من
وحشى اى است در زيرا عبا كه مشرق را مى بيند)).
و ازدى گويد: ((همانا وحشيان را فراخواندم در حالى كه صاحب و
همراه من پاهاى يك لنگ و هيكل سفيد و زيبا دارد)) كه در اين
بيت اسب خود را صاحب و همراه خود قرار داده است .
و اما قَوْله : اءنّ الله معنا، فاءِنَّهُ تعالى مع البر و
الفاجر، اما سمعت قَوْله عزّ و جل : ما يَكوُن من نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا
خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا.(852)
و اما قَوْله : لا تحزن ، فخبرنى عن حزن ابى بكر اكان طاعة ام معصية ؟ فان زعمت
اءِنَّهُ كان طاعة فقد جعلت النبى صلى الله عليه و آله و سلم ينهى عن الطاعة ، و
هَذَا خلاف صفة الحكيم . و اءنْ زعمت اءِنَّهُ معصية فاى فضيلة المعاصى ؟
اما اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((خدا
با ماست)) فضيلتى براى او نيست ، چه خداى متعال با هر
نيكوكار و بدكردارى هست . نشنيده اى كه خداى بزرگ فرموده : ((سه
نفر با هم نجوا نكنند جز آن كه خدا چهارمى ايشانست ، و نه پنج نفر جز آن كه ششمى
آنان است ، ونه كمتر و نه بيشتر جز آن كه خدا با آنهاست هرجا كه باشند))؟
و اما اين كه به او فرمود: ((غم مدار))،
به من خبر ده از غم ابى بكر كه آيا طاعت بود يا معصيت ؟ اگر پندارى كه طاعت بود، پس
پيامبر را نهى كننده اى از اطاعت قرار داده اى ، و اين خلاف چيزى است كه از شخص
حكيم انتظار مى رود، و اگر پندارى كه معصيت بود، پس چه فضيلتى براى گناه كار هست ؟
و خبرنى عن قَوْله عزّ و جل : فانزل الله سكينته عليه ؟(853)
على من ؟ قَالَ اسحاق : قُلْتُ: على ابى بكر؛ لان النبى صلى الله عليه و آله و سلم
كان مستغنيا عن السكينة . قَالَ: فخبرونى عن قَوْله عزّ و جل : و يوم حنين اذ
اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين .
ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ،(854)
اتدرى من المؤ منين اَلَّذِى نَ اراد الله تعالى فِى هَذَا الموضع ؟ قَالَ: قُلْتُ:
لا، اءنّ النَّاس انهزموا يوم حنين فَلِم يبق مع النَّبِى صلى الله عليه و آله و
سلم الا سبعة من بنى هاشم : على عليه السلام يضرب بسيفه ، و العباس اخذ بلجام بغلته
، و الخمسة محدقون بالنبى صلى الله عليه و آله و سلم خوفا من اءن يناله سلاح
الكفار، حتّى اعطى الله تبارك و تعالى رسوله الظفر. عنى بالمومنين فِى هَذَا الموضع
عليا عليه السلام و من حضر من بنى هاشم . فمن كان افضل ؟ امن كان مع النَّبِى صلى
الله عليه و آله و سلم و نزلت السكينة على النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم [و
عليه] او من كان فِى الغار مع النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم و لم ير اهلا
لنزولها عليه ؟
و خبر ده مرا از قول خداى بزرگ كه : ((پس خداوند آرامش خود
را بر او فرو فرستاد))، كه نزول سكينه بر كه بود؟ اسحاق گفت
: گفتم : بر ابوبكر، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سكينه و آرامش بى
نياز بود.
ماءمون گفت : خبر ده مرا از قول خداى بزرگ كه : ((... و در
روز جنگ حنين آنگاه كه كثرت جمعيتتان ، شما را خودبين ساخت . پس انبوهيتان ، شما را
از چيزى بى نياز نكرد، و زمين با همه فراخى بر شما تنگ آمد، سپس به عقب گريختيد.
سپس خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤ منان فرو فرستاد))،
آيا مى دانى مؤ منانى كه در اين آيه منظور خداست كيانند؟ گفتم : نه . گفت : در جنگ
حنين همه مردم گريختند و با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جز هفت تن از بنى
هاشم كسى باقى نماند: على عليه السلام شمشير مى زد، عباس افسار مركب حضرت را به دست
داشت ، و پنج تن ديگر اطراف پيامبر حلقه زده بودند از بيم آن كه سلاح كفار به آن
حضرت اصابت كند، تا آن كه خداى متعال رسول خود را پيروزى بخشيد. مراد از مؤ منين در
اين موقعيت على عليه السلام و آن چند تن از بنى هاشم اند. آيا كدام يك افضل اند؟ آن
كس كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و آرامش بر پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم [و بر او] فرود آمد، يا آن كس كه در غار با پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم بود و اهل آن ديده نشد كه آرامش بر او فرود آيد؟!
يا اسحاق ، ايهما افضل ، من كان مع النَّبِى صلى الله عليه و
آله و سلم فِى الغار ام من نام على فراشته وحيدا و وفاه بنفسه حتّى تم للنبى صلى
الله عليه و آله و سلم ما عزم عليه من الهجرة ؟ اءنّ الله تبارك و تعالى امر نبيه
صلى الله عليه و آله و سلم اءن يامر عليا عليه السلام بالنوم على فراشه و وقايته
بنفسه ، فامره بذلك ، فقَالَ على عليه السلام : اءتسلم يا نبى الله ؟ قَالَ: نعم .
قَالَ: سمعا و طاعة . ثم اتى مضجعه و تسجى بثوبه و احدق المشركون به ، لا يشكون فِى
اءِنَّهُ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم و قد اجمعوا على اءن يضربه من كل بطن
من قريش رجل ضربة لئلا يطلب الهاشميون بدمه ، و على عليه السلام يسمع ما قراء القوم
فيه من التدبير فِى تلف نفسه ، فَلِم يدعه ذلك الى الجزع كما جزع ابوبكر فِى الغار
و هو مع النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم ، و على وحده ، فَلِم يزل صابرا
محتسبا، فبعث الله تعالى ملائكة تمنعه من مشركى قريش . فلما اصبح و نظر القوم اليه
فقَالَوا: اين محمد؟ قَالَ: و ما علمى به ؟ قَالَوا؟ فانت غررتنا. ثم لحق بالنبى
صلى الله عليه و آله و سلم . فَلِم يزل على عليه السلام افضل ، ما بدامنه (الا ما)
يزيد خيرا حتّى قبضه الله تعالى اليه و هو محمود مغفور له .
اى اسحاق ! آيا كداميك افضل اند؟ آن كس كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در
غار بود، يا آن كس كه تنها در بستر آن حضرت خوابيد و با جان خود از او حمايت نمود
تا تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبنى بر هجرت عملى شد؟
خداى متعال پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را دستور داد كه على عليه السلام
را ماءمور سازد تا در بستر او بخوابد و با جان خود از او حمايت كند، پيامبر او را
ماءمور ساخت ، على عليه السلام عرض كرد: اى پيامبر خدا، آيا شما سالم مى مانيد؟
فرمود: آرى ، گفت : به چشم ، اطاعت مى كنم . سپس در بستر آن حضرت آرميد و لباس او
را به روى خود كشيد. مشركان اطراف او حلقه زدند و شك نداشتند كه او پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم است . آنان با هم اتفاق كرده بودند كه از هر طايفه اى از قريش
يك نفر ضربه اى به آن بزند تا بنى هاشم نتوانند خونخواهى او كنند. و على عليه
السلام گفتگوهاى مشركين را در زمينه چاره انديشى درباره كشتن او مى شنيد، ولى او را
به جزع و بيتابى نيفكند آن گونه كه ابوبكر در غار با اين كه در كنار پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم بود بى تابى مى كرد، و على عليه السلام تنها بود و پيوسته
شكيبا بود و اين عمل خود را به حساب خدا مى گذارد. تا اين كه خداوند فرشتگانى را بر
انگيخت تا او را از مشركان قريش محفوظ بدارند. چون صبح شد و چشم آن قوم به او
افتاد، گفتند: محمد كجاست ؟ فرمود: من چه مى دانم ؟ گفتند: تو ما را فريب دادى . پس
از آن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ملحق شد. پس على عليه السلام هميشه افضل
است . هيچگاه چيزى از او به ظهور نپيوست جز آن كه به خوبى او مى افزود، تا اين كه
خداوند او را به سوى خود برد در حالى كه او مورد پسند و آمرزيده بود.
يا اسحاق اما تروى حديث الولاية ؟ فقُلْتُ: نعم . قَالَ:
اروه ، فرويته ، فقَالَ: اماترى اءِنَّهُ اوجب لعلى عليه السلام ما لم يوجبلهما؟
قُلْتُ: اءنّ النَّاس يَقوُلوُن : اءنّ هَذَا بسبب زيد بن حارثة . قَالَ: و اين
قَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم هَذَا؟ قُلْتُ: بعد منصرفه من حجة الوداع
. قَالَ: فمتى قتل زيد بن الحارثة ، قُلْتُ: بمؤ تة . قَالَ: افليس كان قد قتل زيد
قبل غدير خم ؟ قُلْتُ: بلى . قَالَ: فخبرونى لو اريت ابنا لك اتت عليه خمسة عشر سنة
يَقوُل : مولاى مولا ابن عمى ؛ اكنت تكره ذلك ؟ فقُلْتُ: بلى . قَالَ: افتنزه ابنك
عما لا تنزه النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم ؟! ويحكم اجعلتم فقهاءكم اربابكم ؟
اءنّ الله عزّ وجل يَقوُل : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله .(855)
والله ما صاموا لهم و لا صلوا و لكنهم امروا لهم فاطاعوا.(856)