بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲۷ -


پس سالك راه حق بايد كه از قلاده شريعت سر نپيچد و بر جاده شرع انور در ظاهر و باطن رفتار نمايد تا به مدد نور ظاهر [و] نور باطن قوت يافته به مقصد اصلى اءن شاء الله تعالى برسد.

و اعلم اءن للطهارة الظاهرة على ما دلت به الشريعة المطهرة تاءثيرا فِى اشراق نورها للقلب ، لان العلاقة ثابتة بين عالم الشهادة و الملكوت ؛ فكما يفيض من معارف القلب آثار على الجوارح ، فكذلك قد يفيض من الطهارة الظاهرة اثر على الباطن ، و اليه الاشارة بان الوضوء نور على نور.(697) و قد علم بالتجربة اءِنَّهُ اءِذَا غلب اللون او الصورة على قلب المجامع او الحامل عند تحرك الحمل مال لون الولد و صورته الى ذلك اللون و تِلْكَ الصورة . و نظيره فيضان النور بواسطة المرآة المحاذية الشمس على بعض ‍ الاجسام المحاذية . و الى قريب من هَذَا يظهر سر الشفاعة .

و بدان كه طبق دلائل شريعت مطهره ، طهارت ظاهرى در تابيدن نور خود به قلب تاءثير بسزايى دارد، زيرا ميان عالم شهادت و ملكوت وابستگى و پيوندى وجود دارد، و همانگونه كه از معارف دل آثارى بر جوارح فائض مى شود، همچنين از طهارت ظاهرى اثرى بر باطن سرازير مى گردد، و اشاره به همين است كه فرمود: ((وضو گرفتن در حال وضو داشتن ، نور على نور است)).

و به تجربه ثابت شده است كه هر گاه رنگ يا صورتى بر قلب كسى كه با همسرش همبستر مى شود يا بر قلب زن باردارى كه بچه در رحمش تكان مى خورد غلبه پيدا كند، رنگ و صورت آن كودك به همان رنگ و صورت تمايل پيدا مى كند. و نظير اين است نور خورشيد كه بر آينه مى تابد و از آن به اجسامى كه در برابر آينه قرار دارند منعكس مى گردد. و با توجه به همين مطلب فلسفه شفاعت نيز آشكار مى شود.

اى عزيز! اين نور وقتى دست به هم مى دهد كه عمل مطابق فرموده شارع عليه السلام باشد، و اين حاصل نمى شود الا به علم به احكام ، پس طريقت بدون شريعت ثمره ندارد.

قَالَ رجل لرَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ، اخبرنى بافضل العمل . قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : عليك بالعلم . قَالَ: يا رسول الله ، اسال من افضل العمل . قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : عليك بالعلم فان قليل العلم مع العلم كثير، و اءنّ كثير العمل مع الجهل قليل .(698)

مردى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: مرا از برترين اعمال خبر ده . فرمود: بر تو باد به تحصيل علم . عرض كرد: اى رسول خدا، من از برترين اعمال پرسيدم . فرمود: بر تو باد به تحصيل علم ، زيرا عمل اندك همراه با علم ، بسيار است و عمل بسيار همراه با جهل ، اندك .

و كاملين اين طايفه يك قدم از شريعت تجاوز نمى نموده اند، در هر حال مراقب شريعت بوده اند. آورده اند كه به شيخ نورى ، محوى دست داد كه از خوردن و آشاميدن و خوابيدن باز ماند. پس جماعتى به نزد شيخ جنيد آمدند و گفتند: كه شيخ نورى چند شبِاءَنَّهُ روز است كه به يك حسب مى گردد، الله الله مى گويد و هيچ طعام و آب نخورده است و نخفته است و نمازها را به وقت مى گزارد. گروهى نزديك شيخ جنيد بودند گفتند: او هشيار است ، فانى نيست ، پس اين تكلف است كه هيچ طعام نمى خورد و نمى آشامد و نمى خوابد. شيخ گفت : نه چنين است ، او واجد لذت آن نام شريف است و طعام و شراب او از آن جاست و از ذكر آن نام مبارك محفوظ مى باشد، پس خداى تعالى او را نگاه مى دارد تا در وقت خدمت كه وقت نماز است از خدمت محروم نماند.

آورده اند كه شيخ شبلى مريدى را به خلوت امر فرموده بود. شبى در حين كار نورى بر آمد كه اطراف آسمان و زمين را پوشيدن گرفت و اكناف آن از يمين و يسار نهفتن آغاز نمود و آن نور به زبان فصيح گفت كه : انى انا الله .(699) طالب ساده دل از انوار خواست كه قبول بكند و سجده الوهيت بجاى آورد كه شيخ شبلى از مسافت بعيده بانگ بر زد كه : ((سجده مكن كه آن نور وضوى تو است )).

چون پيرش صاحب تصرف بود او را از ورطه آن هلاكت بر آورد و از هاويه انهماك خلاص نمود و بر سرش آمد و گفت : تِلْكَ خيالات تربى بها اطفال الطريقة .(700)

و گاه مى باشد كه نور مرشد يا ولى را مى بيند، چنان كه منقول است كه سالكى در طريقه طيفورية و بايزيديه بود و منازل بسيار طى نموده بود و ليكن در اين طريقه سست اعتقاد و پست ارادت بود. از او پرسيدند: كه چرا ارادت تو به اين سلسله سست است ؟ گفت : يك نوبت وضو مى ساختم در اثناى آن ديدم كه ديوار قبله بشكافت و از آن سوى فضايى و صحرايى پيدا شد كه در وى آسمان و ستاره ثوابت و سياره نمايان شد كه وسيعتر از آسمان منظوره ، و ستاره ها درخشان تر از خورشيد. پرسيدم كه اين چيست ؟ يكى گفت : كه اين نور سلطان العارفين است .(701)

چند قدم ديگر بالاتر رفتم آسمان ديگر وسيعتر از فلك اطلس و ستاره هاى درخشان تر از خورشيد. پرسيدم كه اين چيست ؟ گفتند: كه اين نور از مجدالدين بغدادى است .

پس اى عزيز! عارف كسى است كه نور ظاهر را با نور باطن جمع نمايد و به روشنى هر دو راه برود. عن على عليه السلام : لا تتكل على المنى فانها بضايع النوكى .(702)

از على عليه السلام روايت است كه : بر آرزوها اعتماد مكن كه آن ها كالاى نابخردان است .

و در ((مقصد الاقصى)) گفته است : ((بدان كه انسان كامل آن است كه در شريعت و طريقت و حقيقت تمام باشد. و اگر اين عبارت را فهم نمى كنى به عبارت ديگر بگويم ، بدان كه انسان كامل آن است كه او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف نيك . جمله سالكان در اين ميانند و كار سالكان آن است كه اين چهار چيز را به كمال برسانند، كه هر كه اين چهار چيز را به كمال خود رسانيد انسان كامل خواهد شد.

چون انسان كامل را دانستى اكنون بدان كه انسان كامل را به اضافات و اعتبارات به اسامى مختلف ذكر كرده اند و جمله راست است : شيخ و پيشوا و هادى و مهدى گفته اند، و دانا و بالغ و كامل و مكمل گفته اند، و جام جهان نماى و آينه گيتى نماى و ترياق بزرگ و اكسير اعظم و عيسى گفته اند كه مرده زنده مى كند، و خضر گفته اند كه آب حيات خورده ، و سليمان گفته اند كه زبان مرغان مى داند.

اى درويش ! تمام موجودات همچون يك شخصى است و انسان كامل دل آن شخص است . و بعضى گفته اند كه تمامى موجودات همچون يك درختى است و آدميان ميوه آن درخت ، و انسان كامل زبده و خلاصه آدميان است ، و انسان كامل به علم محيط است بر تمام اين درخت .

اى درويش ! بر انسان كامل هيچ چيز پوشيده نمانده است ، به خداى رسيده است و خداى را شناخته است ، و بعد از شناخت خداى تعالى تمامى جواهر اشيا را كماهى دانسته و ديده است . و انسان كامل چون خداى را شناخت و اشيا را و حكمت هاى اشيا را كماهى بديد و بدانست ، بعد از آن هيچ كارى را بهتر از آن نديد كه راحت به خلق رساند، و هيچ راحتّى بهتر از آن نديد كه به تكميل خلق مشغول شود و با مردم چيزى كند و چيزى گويد كه مردم چون آن بشنوند و به آن عمل كنند در دنيا و آخرت رستگار شوند. و اين رحمتى است كه مى كنند، و پيغمبران را از اين جهت رحمت عالميان گفته اند. و اگر ترك پيشوايى نمود و عزلت و فراغت و قناعت اختيار كرد كامل آزاد است زيرا كه آخر ما يخرج من رووس الصديقين حب الجاه .(703)

فصل [32]: [ضرورت استاد و مرشد طريق]

اى عزيز! از فصل سابق معلوم شد كه در سلوك بايد كه از جاده شرع انور قدم بيرون نگذارد، و همچنين فِى الجمله معلوم شد كه بى مرشد كامل سلوك ميسر نيست ، اكنون بدان كه در وصول به حق ، مريد را از مرشدى آگاه راه شناس راه رو صاحب تصرف ناچار است .

از هر چه به جز مى است كوتاهى به   و آن مى ز كف بتان خرگاهى به

مشايخ ، بتان خرگاه حضرتند كه : اوليايى تحت قبابى ، لا يعرفهم غيرى .(704)

اى عزيز! زياده بر آن چه در فصل سابق از اين باب ذكر شد ما فِى كتاب الحجة من ((الكافى)) عن ابى جعفر عليهماالسلام مخاطبا لبعض اصحابه : يخرج احدكم فراسخ فيطلب لنفسه دليلا، و انت بطرق السماء اجهل منك بطرق الارض ، فاطلب لنفسك دليلا.(705)

امام باقر عليه السلام به بعضى از اصحاب خود خطاب كرده فرمود: يكى از شما براى مسافرت چند فرسخى خود راهنما طلب مى كند، و حال آن كه او از راه هاى آسمان نسبت به راه هاى زمين بى اطلاع ترى ، پس براى خود راهنما بطلب .

و ديگر آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اعرف نفسك تعرف ربك .(706) پس معرفت رب موقوف به معرفت نفس است ، و معرفت نفس موقوف به معرفت شيخ است .

گر به تنهايى تو بنشينى بسى   راه نتوان يافت اينجا بى كسى

قَالَ تعالى : قَالَ له موسى : هل اتبعك على اءن تعدمن مما علمت رشدا.(707)

خداوند فرموده : موسى به او (خضر) گفت : آيا اجازه مى دهى به دنبال شما باشم تا از آن چه آموخته شده اى به من رشدى بياموزى ؟

و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : الشيخ فِى قومه كالنبى فِى امته .(708)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: منزلت شيخ در امت خود مانند منزلت پيامبر در امت خويش است .

و قَالَ بعض اهل المعرفة : لولا المربى ما عرفت ربى .

يكى از اهل معرفت گفته : اگر مربى نبود من پروردگار خود را نمى شناختم .

و فِى ((نهج البلاغه)): خذ الحكمة انى كانت ، فان الحكمة تكون فِى صدر المنافق فتلجلج فِى صدره حتّى تخرج فتسكن الى صاحبها فِى صدر المؤ من .(709)

و در ((نهج البلاغه)) آمده است كه : حكمت را در هر جا كه بود بر گير، چه گاهى حكمت در سينه منافق خطور مى كند و دائم پرسه مى زند تا برون آيد و در سينه مؤ من كنار امثال و نظائر خود قرار گيرد.

از اين جا گفته اند: ((در هيچ سرى نيست كه سرى ز خدا نيست .))

و فيه ايضا: الحكمة ضالة المؤ من ، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق .(710)

و نيز در همان كتاب است كه : حكمت گمشده مؤ من است ، پس ‍ حكمت را بگير هر چند از اهل نفاق باشد.

و فِى ((الغوالى)) عن المعمر، عن العسكرى عليه السلام : احسن ظنك و لو بحجر، يطرح الله فيه سره فتتناول نصيبك منه . فقُلْتُ: يابن رسول الله و لو بحجر؟ فقَالَ عليه السلام : الا تنظر الى الحجر الاسود.(711)

بيان : يحتمل اءن يَكوُن اشارة الى ما روى فِى اخبار كثيرة منها اءِنَّهُ عليه السلام قَالَ فِى الحجر: ليبعثنه الله تعالى يَوْم الْقِيَامَةِ له عينان يبصر بهما و لسان ينطق به ، و يشهد على من يستلمه بحق .

در ((غوالى اللئالى)) از معمر، از امام عسكرى عليه السلام روايت كرده كه :

((خوش گمال باش ! اگر چه به سنگى باشد، خداوند سر خود را در آن سنگ افكند و تو بهره خود را از آن خواهى يافت .)) عرض ‍ كردم : اى فرزند رسول خدا، اگر چه سنگى باشد؟ فرمود: آيا حجر الاسود را نمى نگرى ؟))

احتمال دارد اين سفارش حضرت اشاره باشد به مطلبى كه در اخبار بسيارى درباره حجر الاسود وارد شده است از جمله همانان خداوند حجر الاسود را در قيامت بر مى انگيزد در حالى كه داراى دو چشم است كه به آن مى بيند و زبانى دارد كه بدان سخن مى گويد و براى هر كس كه او را لمس كرده باشد گواهى به حق مى دهد.

و فِى ((العلل)) عن سلمان (ره): ليجيئن الحجر يَوْم الْقِيَامَةِ مثل ابى قبيس ، له لسان و شفتان ، يشهد لمن و افاه بالموالاة .(712)

و در ((علل الشرايع)) از سلمان (ره) روايت كرده است كه : همانا حجر الاسود در قيامت به اندازه كوه ابوقبيس وارد مى شود داراى زبان و دو لب ، و براى كسى كه با آن برخورد داشته و آن را لمس ‍ نموده گواهى به موالات و دوستى مى دهد.

و فِى ((العلل)) عن ابى عبدالله عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : طوفوا بالبيت و استلموا الركن فاءِنَّهُ يمين الله فِى ارضه يصافح بها خلقه . و فِى حديث آخر: بيايع بها. قَالَ مصنف هَذَا الكتاب - يعنى ((العلل)) -: معنى يمين الله طريق الله اَلَّذِى ياخذ به المومنون الى اَلْجَنَّة .(713)

و نيز از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:: ((دور خانه كعبه بگرديد و ركن را استلام كنيد، زيرا ركن دست راست خداوند در زمين اوست كه بدان با خلق خود مصافحه مى كند)).

و در حديث ديگرى است كه : ((بدان با خلق خود بيعت مى كند)).

مؤ لف (مرحوم صدوق) در توضيح آن گويد: معنى دست راست خدا، همان راه خداست كه مؤ منان آن را براى رفتن به سوى بهشت پيش مى گيرند.

و فِى ((الكافى)) عن ابى جعفر عليهماالسلام اءِنَّهُ يقَالَ: لمجلس اجلسه الى من اثق به اوثق فِى نفسى من عمل سنة .(714)

و در ((كافى)) از امام باقر عليه السلام روايت است كه : يك نشست با كسى كه به او اعتماد دارم در جانم مطمئن تر است از عمل يك سال .

در ((مقصد الاقصى)) آورده است كه : ((بدان كه صحبت ، اثرهاى قوى و خاصيت هاى عظيم دارد هم در بدى و هم در نيكى . هر سالكى كه به مقصد رسيد و مقصود حاصل كرد از آن بود كه به صحبت دانايى رسيد، و هر سالكى كه به مقصد نرسيد و مقصود حاصل نكرد و مجاهدات بسيار و اين همه آداب و شرايط بى شمار كه در راه سالك نهاده اند از جهت آن است كه سالك شايسته صحبت دانا گردد، كه سالك چون شايسته صحبت دانا گشت كار سالك تمام گشت ، زيرا كه سلوك براى آن است كه معرفت اجمالى ، تفصيلى گردد و استدلالى ، كشفِى شود.

اى درويش ! اگر سالك به يك روز بلكه به يك ساعت به صحبت رسد و مستعد باشد و شايسته صحبت دانا باشد از آن بهتر باشد كه صد سال بلكه هزار سال به رياضات و مجاهدات مشغول بود بى صحبت دانا، اءنّ يوما عند ربك كالف سنة .(715) امكان ندارد كه كسى بى صحبت دانا به مقصد رسد و مقصود حاصل كند اگر چه مستعد باشد و اگر چه به رياضات و مجاهدات مشغول بود الا ماشاء الله .

اى درويش ! بسيار كس بود كه به صحبت دانا رسند و ايشان را از آن دانا هيچ فايده اى نباشد. و اين از دو حال خالى نباشد يا استعداد ندارد يا طالب نباشد)).(716)

از اينجاست كه گفته اند كه تعليم و ارشاد همچون كاشتن است ، بعضى از تخم در راه افتد چيزى نمى رويد و حاصل نمى شود، و بعضى بر سنگ افتد و آن نيز حاصل نشود، و بعضى بر زمين لطيف افتد حاصل بسيار بدهد.

خواهى كه در اين زماءِنَّهُ مردى گردى   و اندر ره دين صاحب دردى گردى
روزان و شبان به گرد مردان مى گرد   مردى گردى چو گرد مردى گردى

اى ضياء الحق حسام الدين بگير   يك دو كاغذ بر فزا در وصف پير
بر نويس احوال پير راه دان   پير را بگزين و عين راه دان
پير تابستان و خلقان تير ماه   خلق مانند شبند و پير، ماه
كرده ام بخت جوان را نام پير   كو! حق پير است نى ز ايام پير
آن چنان پيرى است كش آغاز نيست   با چنان درّ يتيم نيست
خود قوى تر مى شود خمر كهن   خاصه آن خمرى كه باشد من لدن (717)

پير را بگزين كه بى پير اين سفر   هست بس پر آفت و خوف و خطر
هيچ نكشد نفس را جز ظل پير   دامن اين نفس كش را سخت گير
آن رهى كه بارها تو رفته اى   بى قلاووزان (718) در او آشفته اى
پس رهى كان را نديدستى تو هيچ   هين مرو تنهاز رهبر سر مپيچ
هر كه او بى مرشدى در راه شد   اوز غولان گمره و در چاه شد
گر نباشد سايه پير اى فضول   بس تو را آشفته دارد بانگ غول
گفت پيغمبر على را كاى على   شير حقى ، پهلوانى ، پر دلى
ليك بر شيرى مكن هم اعتميد   اندر آ در سايه نخل اميد
هر كسى گر طاعتى پيش آورند   بهر قرب حضرت بى چون و چند
تو تقرب جو به عقل و سر خويش (719)   نه چو ايشان بر كمال و بر خويش
اندر آ در سايه آن عاقلى   كش نشاند برد از ره ناقلى
پس تقرب جو بدو سوى اله   سر مپيچ از طاعت او هيچ گاه
زان كه او هر خار را گلشن كند   ديده هر كور را روشن كند
ظل او اندر زمين چون كوه قاف   روح او سيمرغ بس عالى طواف
دستگيرد بنده خاص اله   طالبان را مى برد تا پيشگاه
آفتاب روح او نه از فلك   كه ز نورش نزده اند انس و ملك
گر بگويم تا قيامت نعت او   هيچ او را غايت و مقطع مجو
در بشر روپوش كرده است آفتاب   فهم كن و الله اعلم بالصواب
يا على از جمله طاعات راه   بر گزين تو سايه خاص اله
هر كسى در طاعتى بگريختند   خويشتن را مخلصى انگيختند
تو برو در سايه عاقل گريز   تا رهى ز آن دشمن پنهان ستيز
از همه طاعات اينت لايق است   سبق يابى بر هر آن كه سابق است
چون گرفتى پير هين تسليم شو   همچو موسى زير حكم خضر رو
صبر كن بر كار خضر اى بى نفاق   تا نگويد خضر:رو هَذَا الفراق(720)
گر چه كشتى بشكند تو دم مزن   گر چه طفلى را كشد تو مو مكن
دست خود مسپار جز بر دست پير   حق شده است آن دست او را دستگير
دست او را حق چو دست خويش خواند   پس يد الله فوق ايديهم براند (721)

دست حق ميراند و زنده اش كند   زنده چه بود جان پايندش ‍ كند
هر كه تنها نادرا اين ره بريد   هم به عون و همت پيران رسيد
دست او از غايبان كوتاه نيست   دست او جز قبضه الله نيست
غايبان را چون چنين خلعت دهند   حاضران از غايبان بى شك بهند
غايبان را چون نواله مى دهند   پيش مهمان تا چه نعمت ها نهند
كو كسى كه پيش شه بندد كمر؟   كو كسى كه هست از بيرون ، در؟
جهد آن كن تا رهى يابى درون   ورنه مانى حلقه وار اندر برون
چون گزيدى پير، نازك دل مباش   سست و ريزنده چو آب و گل مباش
ور به هر زخمى تو پر كينه شوى   پس كجا بى صيقل آيينه شوى
گفت : پيغمبر كه حق فرموده است   من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز   من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
در دل مؤ من بگنجم اين عجب   گر مرا جويى در آن دل ها طلب (722)

آن دلى كز آسمان ها برتر است   آن دل ابدال يا پيغمبر است
دل كه هفتصد همچو اين هفت آسمان   چون بيايد مى شود در وى نهان
مسجدى كو در درون اولياست   قبله گاه جمله است آن جا خداست
ما طبيبانيم شاگردان حق   بحر قلزم ديد ما را فانفلق (723)

اشتران بختييم (724) اندر سبق   مست و بى خود زير محملهاى حق
آن طبيبان طبيعت ، ديگرند   كه به دل از راه نبضى بنگرند
آن طبيبان را بود بولى دليل   وين دليل ما بود وحى جليل
ما بيبان فعاليم و مقَالَ   ملهم ما پرتو نور جلال
اين طبيبان را به جان بنده شويد   تا به مشك و عنبر آكنده شويد (725)

و فِى ((نهج البلاغه)): رحم الله امرءا سمع حكما فوعى ، و دعى الى رشاد فدنا، و اخذ بحجزة هاد فنجا.(726)

در ((نهج البلاغه)) فرموده است : خدا رحمت كند مردى را كه حكمى را بشنود و خوب فرا گيرد، و به راه درست خوانده شود و پذيرفته ، نزديك آن گردد، و به دامن رهنمايى چنگ زده و نجات يابد.

قَالَ ابن ميثم فِى شرحه : ((اى يَكوُن فِى سلوكه لسبيل الله مقتديا باستاد مرشد عالم ليتحصل به نجاته . و استعار لفظ الحجزة لاثر الاستاد و سنته . و وجه المشابهة كون ذهن المقتدى لازما لسنة شيخه فِى مضايق طرق الله و ظلماتها لينجو به ، كما يلزم السالك لطريق مظلم لم يسلكه قبل [اءن ياخذ] بحجزة آخر قد سلك تِلْكَ الطريق و صار دليلا فيها ليهتدى به و ينجو من اَلَّتِى ة فِى ظلماتها.

ابن ميثم در شرح خود گويد: منظور اين است كه در سپردن راه خدا به استاد مرشد و عالمى اقتدا كند تا نجات خود را به سبب او حاصل نمايد. لفظ ((دامن)) را براى اثر استاد و سنت و روش او استعاره آورده است . وجه مشابهت آن ها اين است كه ذهن مقتدى در تنگناها و تاريكى هاى راه خداى متعال همراه سنت شيخ خود است تا بدان سبب نجات يابد، همانگونه كه رونده در راهى تاريك در آن راه قدم نمى گذارد پيش از آن كه به دامن كسى كه آن راه را رفته چنگ نزند، تا رهنمايش باشد و به سبب او راه يابد و در تاريكى هاى آن راه از خطر گمراهى رهايى پيدا كند.

و بين اهل السلوك خلاف فِى اءِنَّهُ هل يضطر المريد الى الشيخ فِى سلوكه ام لا؛ و اكثرهم يرى وجوبه ، و يفهم من كلامه عليه السلام وجوب ذلك ، و بمثل شهادته يحتج الموجبون له ، اذ كان لسان العارفين و منتهى طبقاتهم ، و ظاهر اءن طريق المريد مع الشيخ اقرب الى الهداية ، و بدونه اطول و اقرب الى الضلال عنها، فلذلك قَالَ عليه السلام ((فنجا)) اى النجاة معلقة به . و قد ذكرنا ما احتج به الفريقان فِى كتاب ((مصباح العارفين)) انتهى .(727)

ميان اهل سلوك اختلال است كه آيا مريد در سلوك خود ناگزير از شيخ راه هست يا نه ؟ اكثرا آن را لازم مى دانند، و از كلام امام عليه السلام نيز وجوب آن فهميده مى شود، و آنان كه وجود شيخ را لازم مى دانند به گواهى سخن امام استدلال مى كنند، چه آن حضرت زبان عارفان و نهايت طبقات ايشان است . و روشن است كه راه مريد همراه با شيخ به هدايت نزديكتر، و بدون او درازتر و به گمراهى نزديك تر است . از اين رو امام عليه السلام فرموده : ((پس نجات يابد)) يعنى نجات وابسته به وجود اوست . و ما در كتاب ((مصباح العارفين)) دليل هر دو طرف را آورده ايم .

و بعد از اين خواهد آمد اءن شاء الله از ((كافى)) حديثى كه ايمان ده درجه دارد و صاحب درجه بالا سعى كند كه آن كس كه درجه او پست است او را بالا كشد. و در فصل سابق گذشت حديثى كه : النَّاس معلم و متعلم و غثاء.

و فِى كتاب ((عقاب الاعمال)) للصدوق (ره) عن ابى عبدالله عليه السلام قَالَ: عبدالله حبر من احبار بنى اسرائيل حتّى صار مثل الخلال ، فاوحى الله الى نبى زماءِنَّهُ قل له : و عزتى و جلالى و جبروتى لو اءِنَّكَ عبدتنى حتّى تذوب كما تذوب الالية فِى القدر ما قبلت منك حتّى تاتينى من الباب اَلَّذِى امرتك . (728)

در كتاب ((عقاب الاعمال)) صدوق از امام صادق عليه السلام روايت است كه :