اقول : و قد ياتى انشاء الله تعالى
اءن من داوم على ذكر الله و انس به كان الله تبارك و تعالى محدثه و مكلمه . و نحن
قد سمعنا من غير واحد ممن نثق به انهم داوموا على ذكر الله تعالى و يسمعون صوت من
يحدثهم و يكلمهم و لا يرون احدا، و ربما يقراء عليهم القرآن و يلقى اليهم كلمات
يفهمون بعضها و لا يفهمون بعضها الاخر، و راينا ايضا ذكر ذلك فِى كتب اهل المعرفة
اءن المداومين بذكر الله تعالى كانوا كذلك ، فلا وجه لحمل قَوْله عليه السلام
((ناجاهم)) و ((كلمهم))
على المعنى المذكور.
من گويم : به خواست خداوند متعال در آينده خواهد آمد كه هر كس بر ذكر خداوند مداومت
كند و به آن انس گيرد خداى تبارك و تعالى هم سخن و هم زبان او خواهد شد. و ما از
افراد زيادى كه مورد اطمينان ما هستند شنيده ايم كه بر ذكر خداى متعال مداومت
ورزيده و در نتيجه صداى كسى را كه با آنان سخن گويد و حرف زند مى شنوند ولى كسى را
نمى بينند، و بسا كه قرآن بر آن ها خوانده شود و كلماتى به گوششان خورد كه پاره اى
را فهميده و پاره اى را نمى فهمند، و در كتب اهل معرفت ديده ايم كه از اين مقَوْله
سخن گفته و مذكور داشته اند كه كسانى كه بر ذكر خداى متعال مداومت ورزيده اند چنين
بوده اند، بنابراين حمل رازگويى و سخن گفتن خداوند با ذاكران بر معنى مذكور (كه ابن
ميثم فرمود) وجهى ندارد.
ثم قَالَ: ((و قَوْله : فاستصبحوا -
الى قَوْله - و الافئدة : اى استضاؤ ا بمصباح نور اليقظة . و اليقظة فِى الافئدة
فطانتها و استعدادها الكامل لما ينبغى لها من الاكُمَْلات العقلية ، و نور تِلْكَ
اليقظة هو ما يفاض عليها بسبب استعدادها بتِلْكَ الفطانة . و يقظة الابصار و
الاسماع بتتبعها لابصار الامور النافعة المحصلة منها عبرة و كمالا نفسانيا وسماع
النافع من الكلام . و انوار اليقظة فيهما ما يحصل بسبب ذلك السماع و الابصار من
انوار الاكُمَْلات النفسانية .
سپس ابن ميثم گويد: فاستصبحوا تا
و الافئدة : يعنى با چراغ نور بيدارى روشنايى گرفته
اند. و بيدارى دلها، زيركى و استعداد كامل آن هاست براى همه كمالات عقلى كه شايسته
آن هاست . و نور اين بيدارى آن چيزى است كه به سبب استعداد دل ها به خاطر داشتن
زيركى بر آن ها افاضه مى شود. و نور چشم ها و گوش ها به سبب پى جويى آن هاست براى
ديدن امور سودمندى كه از آن ها عبرت و كمال نفسانى تحصيل مى كند و شنيدن سخنان
سودمند. و انوار بيدارى در آن دو همان انوار كمالات نفسانى است كه به سبب همان
شنيدن و ديدن حاصل مى گردد.
ثم شرع فِى وصف حالهم فِى هداهم لسبيل الله بالتذكير بايامه
- و هى كناية عن شدايده النازلة بالماضين من الامم ، و اصله انّها تقع فِى الايام
-، و شبههم بالادلة فِى الفلوات ، و وجه الشبه كونهم هادين لسبيل الله كما تهدى
الادلة ، و كما اءن الادلة تحمد من اخذ القصد فِى الطريق و تبشره بالنجاة ، و من
انحرف عنها يمينا و شمالا ذموا اليه طريقه و حذروه من الهلكة ، كذلك الهداة الى
الله تعالى .
سپس به توصيف حال آنان در مورد هدايت كردنشان به راه خدا با ياد آورى ايام الله
پرداخته است ، و آن كنايه از؟ ختى هايى است كه از سوى خداوند بر امتهاى گذشته وارد
شده است ، واصل آن چنين است كه آن شدايد در ايام و روزگاران انجام شده است . و
ايشان را به راهنمايان در بيابان ها تشبيه فرموده ، و وجه شباهت اين است كه اينان
راه خدا را نشان مى دهد چنان كه راهنمايان در بيابان ها نيز راه را نشان مى دهند، و
نيز چنان كه رهنمايان كسى را كه راه مياءِنَّهُ و درست را انتخاب كرده ستايش كنند و
او را به نجات مژده دهند، و هر كه از راه مياءِنَّهُ به راست و چپ منحرف شود راهش
را در نظرش نكوهش كنند و او را از هلاكت بر حذر دارند، رهنمايان به سوى خداى متعال
نيز چنين اند.
و قَوْله : فكانوا كذلك : اى كما وصفناهم . و استعار لهم
لفظة المصابيح باعتبار اضائتهم بكمالاتهم ، و لفظة الادلة باعتبار هداهم الى الحق و
تمييزه عن الشبهات الباطلة .
فكانوا كذلك : يعنى همانطورند كه ما وصفشان كرديم ، و
لفظ مصابيح و چراغ ها را براى آنان استعاره آورده به اعتبار آن كه با كمالات خود
راه خدا را روشن مى كنند، و لفظ ادله و رهنمايان را استعاره آورده به اين اعتبار كه
به حق رهنمايى كنند و آن را از شبهات باطل جدا و ممتاز سازند.
و قَوْله عليه السلام : اءنّ للذكر لاهلا - الى قَوْله - فِى
ايام الحياة : فاهله هو من ذكرنا انهم اشتغلوا به حتّى احبوا المذكور و نسوا ما
عداه من المحبوبات الدنيوية ، و اوجبت محبة المذكور محبة ذكره و ملازمته حتّى
اتخذوه بدلا من متاع الدنيا و طيباتها، و لم يشغلهم عنه تجارة و لا بيع ، و قطعوا
به ايام حياتهم الدنيا.
اءنّ للذكر لاهلا - تا ايام
الحياة : اهل ذكر كسانى هستند كه گفتيم آن قدر سرگرم ذكرند تا به دوستى
محبوب رسيده و غير او از محبوبات دنيوى را به فراموشى سپرده اند. و دوستى مذكور
موجب دوستى و ملازمت با ذكر او شده است تا آن جا كه ذكر را به جاى كالاى دنيوى و
بهره هاى پاكيزه آن برگرفته و هيچ تجارت و خريد و فروشى از آن بازشان ندارد، و
روزهاى زندگانى دنيوى خود را با آن سپرى ساخته اند.
و قَوْله عليه السلام : و يهتفون - الى قَوْله - و يتناهون
عنه : اشارة الى وجوه طاعتهم لله و عبادتهم له ، فهى من ثمرات الذكر و محبة
المذكور، لان من احب محبوبا سلك مسلكه و لم يخالف رسمه وكان له فِى ذلك الابتهاج و
اللذة .
و يهتفون تا و يتناهون عنه :
اشاره است به انواع اطاعت آنان از خداوند و عبادت او، و آن ها از ثمرات ذكر و دوستى
مذكور است ، چه هر كس محبوبى را دوست بدارد راه او را رود و با رسم او مخالفت
نورزد، و در اين كار براى او بهجت و لذتى هست .
و قَوْله عليه السلام : فكانما قطعوا - الى قَوْله عداتها:
تشبيه لهم فِى يقينهم بالله و بما جاءت به كتبه و رسله ، و تحققهم لاحوال يَوْم
الْقِيَامَةِ و وعدها و وعيدها بعين اليقين بمن قطع الدنيا الى الْاخِرَة مع كونه
فيها، و بمن اطلع على ما غاب عن اهل الدنيا من احوال اهل البرزخ و طول اقامتهم فيه
، فكشفوا غطاء تِلْكَ الاحوال لاهل الدنيا بالعبارات الواضحة و البيانات اللائحة
حتّى كانهم فِى وصفهم لما عن صفاء سرائرهم و صقَالَ جواهر نفوسهم بالرياضة التامة
يرون بابصارهم ما لا يرى النَّاس ، و يسمعون بآذانهم ما لا يسمع النَّاس ، اذ
يخبرون عن مشاهدات و مسموعات لا يدركها النَّاس .
فكانما قطعوا - تا - عداتها:
تشبيه آنان است در يقينشان به خداوند و به آن چه كتاب ها و رسولان الهى آورده اند،
و در محقق دانستن آن ها احوال آخرت و وعد و وعيد آن را به ديده يقين ، به كسى كه
دنيا را پشت سر گذاشته و به آخرت رسيده با آن كه هنوز در دنيا است ، و نيز به كسى
كه آگاهى يافته است بر آن چه از اهل دنيا از احوال اهل برزخ و طول اقامتشان در آن
پوشيده مانده ، و با عبارات واضح و بيانات روشن پرده آن احوال را براى اهل دنيا
كنار زده ، آن چنان كه گويا در وصف آخرت از روى صفاى باطن و گوهر نفوس خود كه با
رياضت كامل صيقل زده شده است ، به گونه اى هستند كه با چشمهاى خود چيزهايى را مى
بينند كه مردم نمى بينند و با گوش هاى خود چيزهايى مى شنوند كه مردم نمى شنوند كه
مردم نمى شنوند، زياد از ديدنى ها و شنيدنى هايى خبر مى دهند كه مردم آن ها را
ادراك نمى كنند.
و لما كان السبب فِى قصور النفوس عن ادراك احوال الْاخِرَة
هو تعلقهم بهذه الابدان و اشتغالها بتدبيرها و النغماس فِى اليهئات الدنيوية
المكتسبة عنها، و كان هؤ لاء الموصوفون قوما قد غسلوا درن تِلْكَ الهيئات عن الواح
نفوسهم بمداومة ذكر الله و ملازمة الرياضة التامة حتّى صارت نفوسهم كمراءى مجلوة
حوذى بها شطر الحقايق الالهية فتجلت فيها و انتقشت بها، لاجرم شاهدوا بعين اليقين
سبيل النجاة و سبيل الهلاك و ما بينهما، فسلكوا على بصيرة ، و هدوا النَّاس على
يقين ، و اخبروا عن امور شاهدوها باعين بصائرهم و سمعوا بآذان عقَوْله م ، فكانهم
فِى وضوح ذلك لهم و ظهوره و اخبارهم عنه قد شاهدوا ما شاهده النَّاس بحواسهم ،
فشاهدوا ما لم يشاهده النَّاس ، و سمعوا ما لم يسمعوه - الى اءن قَالَ.
و چون سبب كوتاهى نفوس از ادراك احوال آخرت تعلق آن ها به اين بدن ها و اشتغال به
تدبير آن ها و غرق شدن در شكل هاى دنيويى است كه از آن ها به دست آورده اند، و اين
كسانى كه وصفشان آمده گروهى هستند كه چرك اين شكل ها را با مداومت بر ذكر خدا و
ملازمت با رياضت كامل از لوح نفوس خود شسته اند تا آن جا كه نفوسشان چون آينه صيقلى
زده اى است كه در برابر حقايق الهى قرار گرفته و آن حقايق در آن تابيده و جانشان
نقش آن حقايق را گرفته است ، از اين روايت كرده است كه :ناگزير با ديده يقين راه
نجات و راه هلاكت و فاصله ميان آن دو را مشاهده كرده ، پس خود با بصيرت و بينايى آن
را پيموده ، و مردم را بنا بر يقين خود هدايت نموده ، و از امورى كه با ديده بصيرت
و با گوش خردهاى خود مشاهده كرده اند خبر داده اند، و گويا از شدت وضوح و ظهورى كه
اين حقايق براى آن ها دارد و اينان از آن ها خبر مى دهند، چنان است كه چيزهايى را
ديده اند كه مردم با حواس خود مشاهده كرده اند، پس چيزهايى را ديده اند كه مردم
نديده و چيزهايى را شنيده اند كه مردم نشنيده اند...
قَوْله عليه السلام : و تنزلت عليهم السكينة : اشارة الى
بلوغ استعداد نفوسهم لافاضة السكنية عليها، و هى المرتبة الثالثة من احوال السالك
بعد الطماءنينة ، و ذلك اءن تكثر تِلْكَ البروق و اللوامع اَلَّتِى كانت تغشاه حتّى
يصير ما كان مخطوفا منها مالوفا، و كانت تحصل لا بمشية السالك فيصير حصولها بارادته
. و فتح ابواب السماء لهم اشارة الى فتح ابواب سماء الجود الالهى بافاضة
الاكُمَْلات عليهم كما قَالَ الله تعالى ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر.(339)
و مقاعد الكرامات : مراتب الوصول اليها، و تِلْكَ المقاعد هى اَلَّتِى اطلع الله
عليهم فيها، فرضى سعيهم بالاعمال الصالحة المبلغة اليها، و حمد مقامهم فيها(340)
انتهى .
و تنزلت عليهم السكينة : اشاره است به اين كه نفوس
آن ها به جايى رسيده است كه استعداد افاضه آرامش بر آن ها را پيدا كرده اند، و آن
پس از طمانينه سومين مرتبه از احوال سالك است . و آن چنين است كه تابش ها و
پرتوهايى كه وجود او را مى پوشاند رو به افزايش مى نهد تا آن جا كه برقهاى گاهگاهى
، مالوف و هميشگى مى گردد، و همان ها كه قبلا بدون اراده او حاصل ميگشت ، در آن حال
به اراده او حاصل مى يابد. و باز شدن درهاى آسمان براى ايشان ، اشاره است به گشوده
شدن درهاى جود و بخشش الهى به افاضه كمالات بر آنان چنان كه خداى متعال فرموده :
((پس درهاى آسمان را به سيلابى فراوان گشوديم)).
و ((مقاعد كرامات)): مراتب وصول به
كرامات است ، و آن همان جايگاههايى است كه خداوند متعال از آن جا بر آنان نظر
فرموده ، كوشش آن ها را با اعمالى كه ايشان را بدان مقامات مى رساند پسنديده ، و
مقامشان را ستوده است)). پايان كلام ابن ميثم (ره).
اى عزيز! چون در اين كلام شريف كه از عين حق اليقين ناشى شده است اشاره به مراتب
چند از مراتب سلوك شده است اين ضعيف انشاء الله تعالى بعد از بيان ذكر و مراتب آن ،
مجموع مراتب اربعه حكمت عمليه و بيان معنى سكينه و اقسام آن را با آن چه مقام اقتضا
نمايد به تفصيل بيان مى نمايد.
اى عزيز! بدان كه براى تحصيل علم كشفِى كه در اين حديث شريف مذكور است آلاتى چند
قرار داده اند. بعضى اصل آن را دو چيز قرار داده اند: ذكر و فكر و بعضى سه چيز: اول
: ذكر، دوم مراقبه ، سوم : فكر. و ذكر به تقسيم اولى بر دو قسم است : جلى و خفى ، و
نزد بعضى جلى در تاءثير اقوى است و نزد بعضى خفى . خصوصا طايفه چشتيه و سلسله عليه
نعمتيه و نور بخشيه و ادهميه . و از براى شرافت ذكر، كريمه :
اذكرونى اذكركم كافِى است . ((زير هر الله تو لبيك
ماست)).
و فِى ((عدة الداعى)):
و فِى الحديث : انا جليس من ذكرنى .(341)
و فِى حديث آخر: يا موسى انا جليس من ذكرنى .(342)
و در ((عدة الداعى)) گويد: در حديث
است : ((من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند)).
و در حديث ديگرى است : ((اى موسى من همنشين كسى هستم كه مرا
ياد كند)).
و فِى ((نهج البلاغه))
فِى خطبة همام فِى وصف المؤ من : و يصبح و همه الذكر... اءنْ كان فِى الغافلين كتب
فِى الذاكرين ، و اءنْ كان فِى الذاكرين لم يكتب من الغافلين .(343)
و در ((نهج البلاغه)) در خطبه همام
ضمن برشمارى صفات مؤ من آمده است كه :
و وارد صبح مى شود و همه همتش ذكر است ... اگر ميان غافلان باشد از ذاكران نوشته
شود، و اگر ميان ذاكران باشد از غافلان نوشته نگردد.
و فِى ((ثواب الاعمال)):
قَالَ الله تعالى : يا موسى ! لو اءن السموات السبع و عامريهن عندى و الارضين السبع
فِى كفة و ((لا اله الا الله )) فِى
كفة مالت بهن ((لا اله الا الله)).(344)
و در ((ثواب الاعمال)) است كه : خداى
متعال فرمود: اى موسى ! اگر آسمان هاى هفتگاءِنَّهُ و آبادى كنندگان آن ها نزد من و
زمين هاى هفتگاءِنَّهُ در يك كفه و ((لا اله الا الله))
در كفه ديگرى قرار گيرد، طرف ((لا اله الا الله))
سنگينى كند و پايين رود.
و عن الصادق عليه السلام : ما من شى ء الا و له حد يشتهى
اليه الا الذكر فليس له حد ينتهى اليه .(345)
و امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ چيزى نيست مگر آن كه مرزى دارد كه به آن منتهى
مى شود مگر ذكر كه آن را حد و مرزى كه بدان منتهى مى شود نيست .
و فِى ((مزامير العاشقين)):
و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اءِذَا كان الغالب على عبدى الاشتغال بى ،
جعلت همّه و لذته فِى ذكرى ، و اءِذَا جعلت همّه و لذته فِى ذكرى عشقنى و عشقته . و
اءِذَا عشقته رفعت الحجاب بينى و بينه ، لا يسهو اذ سها النَّاس ، اولئك كلامهم
كلام الاءنبياء، اولئك الابدال حقا، اولئك اَلَّذِى نَ اءِذَا اردت باهل الارض
عقوبة او عذابا ذكرتهم فيهم فصرفته بهم عنهم .(346)
و در ((مزامير العاشقين)) گويد: از
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است كه :
هرگاه حالت اشتغال به من بر بنده ام غالب آمد، هم و لذت او را در ياد خودم قرار مى
دهم ، و چون هم و لذت او را در ياد خودم قرار دادم عاشق من مى شود و من نيز به او
عشق مى ورزم . و چون عاشق او شوم حجاب ميان خودم و او را بر مى دارم ، آن گاه كه
مردم به سهو و غفلت گذرانند او سهو و غفلت نخواهد داشت ، اينانند كه كلامشان كلام
انبياست ، حقا اينان ابدالند، اينانند كه چون بخواهم اهل زمين را عقوبتى كنم يا
عذابى بر آن ها فرستم ايشان را در ميان آنان ياد كنم پس عذاب و عقوبت را به خاطر
ايشان از اهل زمين باز گردانم .
و روى ابوبصير عن ابى عبدالله عليه السلام اءِنَّهُ قَالَ:
شيعتنا اَلَّذِى نَ اءِذَا خلوا ذكروا الله كَثِيرا.(347)
و ابوصير از صلى الله عليه و آله و عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
شيعيان ما كسانى هستند كه چون تنها شوند فراوان ياد خدا كنند.
و فِى ((بصائر الدرجات))
عن على عليه السلام قَالَ: قراء ة القرآن فِى الصلاة افضل من قراءة القرآن فِى غير
الصلاة ، و ذكر الله افضل .(348)
و در ((بصائر الدرجات)) از على عليه
السلام روايت كرده است كه : قرآن خواندن در نماز از قرآن خواندن در غير نماز برتر
است ، و ذكر خدا [از هر دو] برتر است .
و فِى ((الكافى))
و ((العلل)) عن ابى عبدالله عليه
السلام : الصاعقة تصيب المؤ من و الكافر و لا تصيب ذاكرا.(349)
و در ((كافى)) و ((علل
الشرايع)) از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه :
صاعقه و عذاب آسمانى به كافر و مؤ من مى رسد ولى به شخص ذاكر نمى رسد.
و فِى الحديث القدسى : ايما عبد اطلعت على قلبه فرايت الغالب
عليه التمسك بذكرى توليت سياسته و كنت جليسه و محادثه .(350)
و در حديث قدسى آمده است كه : هر بنده اى كه به قلبش بنگرم و ببينم كه حالت تمسك و
چنگ زدن به ذكر من بر او غالب است خودم تدبير و سياست امورش را به عهده گيرم و خودم
همنشين و هم سخن او خواهم بود.
و مشايخ گفته اند: هر نفس كه بر مى آيد ((هو))
است و چون فرو مى رود ((حى)) است .
هر چه بينى ذكر يزدان است و بس |
|
مى دهد بر اين گواهى هر نفس |
و فِى ((مصباح الشريعه))
عن الصادق عليه السلام : من كان ذاكرا لله على الحقيقة فهو مطيع ، و من كان غافلا
عنهفهو عاص ، و الطاعة علامة الهداية ، و المعصية علامة الضلالة ، و اصلهما من
الذكر و الغفلة .(351)
در ((مصباح الشريعه)) از صلى الله
عليه و آله و عليه السلام روايت است كه : هر كه حقيقتا ياد آور خدا باشد فرمانبر
است ، و هركه از او غافل باشد نافرمان است ، و طاعت و فرمانبرى نشانه هدايت ، و
نافرمانى نشانه گمراهى است ، و اين دو از يادآورى و غفلت ناشى مى شود.
هر آن كو غافل از حق يك زمان است |
|
در آن دم كافر است اما نهان است |
اگر آن غافلى پيوسته بودى |
|
در اسلام بر وى بسته بودى |
فاجعل قلبك قبلة للساءِنَّكَ، لا تحركه الا باشارة القلب و
موافقة العقل و رضى الايمان ، فان الله تعالى عالم بسرك و جهرك . و كن كالنازع روحه
او كالواقف فِى العرض الاكبر، غير شاغل نفسك عما عناك مما كلفك به ربك فِى امره و
نهيه و وعده و وعيده ، و لا تشغلها بدون ما كلفك به ، و اغسل قلبك بماء الخوف و
الحزن ، و اجعل ذكر الله من اجل ذكره لك فاءِنَّهُ ذكرك و هو غنى عنك ، فذكره لك
اجل و اشهى و اتم من ذكرك له و اسبق ، و معرفتك بذكره لك يورثك الخضوع و الخشوع و و
الاستحياء و الانكسار، و يتولد من ذلك رؤ ية كرمه و فضله السابق و تصغر عند ذلك
طاعاتك - و اءنْ كثرت - فِى جنب مننه ، و تخلص لوجهه .(352)
پس دل خود را قبله زبانت قرار ده ، و آن - جز با اشاره دل و موافقت عقل و رضاى
ايمان حركت مده ، كه خداى متعال به نهان و آشكار تو داناست ، و چون كسى باش كه در
حال جان دادن است . يا چون كسى كه در مقام عرض اكبر (روز قيامت جهت رسيدگى به حساب)
ايستاده است ، و خود را به جز آن چه كه خداوند نسبت به اوامر و نواهى و وعد و وعيد
خود مكلف ساخته مشغول مساز و نفس خود را به كمتر از آن چه تو را به آن مكلف ساخته
سرگرم مدار، و دل خود را با آب ترس و اندوه بشوى ، و چون خدا به ياد توست ، تو نيز
خدا را ياد كن ، زيرا او تو را ياد كرده در حالى كه از تو بى نياز است ، و ياد خدا
نسبت به تو بزرگتر و شيرين تر و كامل تر و پيشتر از ياد تو نسبت به اوست ، و اين كه
بدانى خداوند به ياد توست موجب خضوع و خشوع و حياء و شكستگى تو خواهد شد، و ديدار
كرم و فضل پيشين او از آن زاييده ميگردد، و آن گاه طاعت هاى تو - هر چند كه بسيار
باشد - در جنب منت ها و بخشش هاى او كوچك مى نمايد، و تنها براى او خالص خواهى شد.
سئل الشبلى عن حقيقة المعرفة ، قَالَ: ((الحياة
بذكر الله)). و عن حقيقة الجهل ، فقَالَ: ((الغفلة
عن الله)). و الفكر الى حد، و الذكر سرمد. ما سلك المريدون
طريقا اصح و اوضح من الذكر و اءنْ لم يكن فيه سوى قَوْله تعالى : انا جليس من ذكرنى
. فكل عمل يعمل العبد فيقابله الله و يجاز به بثواب و عطاء الا الذكر، فاءِنَّهُ
تعالى يجاز به بتشريف المجالسة . فالذكر عنوان الولاية ، و بيان الوصلة ، و تحقيق
الارادة ، و علامة صحة البداية .
و از حقيقت جهل پرسيدند، گفت : ((غفلت از ياد خداست)).
و فكر محدود است ولى ذكر نامتناهى است . مريدان راهى درست تر و روشنتر از ذكر
نپيموده اند، هر چند در فضيلت آن چيزى جز همين مطلب نرسيده باشد كه :
((من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند)).
بنابراين هر عملى را كه بنده انجام دهد خداوند به پاداش و بخشش با آن مقابله مى كند
مگر ذكر را، زيرا كه خداوند متعال آن را به مشرف ساختن ذاكر به همنشينى با خود
پاداش مى دهد.پس ذكر عنوان و سرلوحه ولايت و بيان وصلت و محقق ساختن اراده و
نشانه صحت شروع [در سلوك] است .
و حكى اءن اباعبدالله النباجى بعث رسولا الى ابى يزيد
البسطامى حتّى قَالَ لابى يزيد: اءنّ ابعبدالله يَقوُل : اءنّ لى معك احاديث سريّة
ميعادنا تحت ظل شجرة طوبى . فقَالَ ابويزيد للرسول : قل له : نحن شجرة طوبى مادُمنا
على ذكره ، فان لم تصدقنى فاقبل ما قَالَ الله تعالى : اَلَّذِى نَ آمنوا و تطمئن
قلوبهم بذكر الله - الى قَوْله تعالى - طوبى لهم و حسن مآب .(353)
و حكايت است كه ابوعبدالله نباجى نزد ابويزيد بسطامى كس فرستاد كه به او بگويد:
ابوعبدالله مى گويد: مرا با تو سخنانى سرى است ، وعده گاه ما زير درخت طوبى.
(354) ابو يزيد به آن فرستاده گفت : به او بگو: ما خود درخت طوبى
هستيم مادامى كه به ياد خدا هستيم ، و اگر حرف مرا باور ندارى فرمايش خداى تعالى را
بپذير كه فرموده : ((آنان كه ايمان آورده و دلشان به ياد خدا
آرامش يافته ... طوبى براى آن هاست و بازگشت نيك)).
ده بود آن نه دل كه اندر وى |
|
گاو و خر باشد و ضياع و عقار
(355) |
آن بود دل كه وقت پيچاپيچ |
|
جز خدا اندرو نباشد هيچ |