بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱ -


گزيده اى از شرح حال مولف

بسم الله الرحمن الرحيم

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد   تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند   كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد

عالم معالم ربانى و عارف معارف حقانى ، قتيل فِى سبيل الله مولى عبدالصمد همدانى - طاب ثراه - از پرچمداران علم و حكمت ، فقيهى محقق ، محدثى خبير و اديبى عقيده شناس و خلاصه وارد به همه رشته هاى مربوط به علوم دينى و معارف اسلامى و زبردست در آن ها بوده است .

در علوم اجتهادى كمتر كسى بر آن جناب پيشى داشت و در زهد و پرهيزكارى داراى درجه اى عالى بود و از مراتب طاعت و عبادت و رياضت و مجاهدت دقيقه اى فرونمى گذاشت .

زمان ولادت ايشان معلوم نيست و نيز روشن نيست كه در چه سالى به كربلاى معلى مشرف گشته و رحل اقامت در آن ديار افكنده است . تحصيل فضايل و كمالات نفسانى در مشهد مقدس ‍ حسين عليه السلام نمود. از اكثر علوم بهره اى وافر داشت به ويژه در منقولات سرآمد روزگار و مسلّم صغار و كبار بود. نزديك به سى سال در مسند اجتهاد نشسته ، فتوا داد و كتب متنوعى در فقه و اصول و لغت و عرفان پرداخت . براى پى بردن به تبحر ايشان در علوم نقلى و عقلى ، فلسفى و عرفانى مطالعه همين كتاب (بحر المعارف) به ويژه باب ولايت آن (ج 2) كافى است كه خواننده را با دريايى خروشان از علم و معرفت مواجه سازد.

اساتيد وى

مرحوم مولى عبدالصمد از محضر عالمان بزرگى كسب فيض ‍ نموده كه هر يك سرآمد روزگار بوده اند كه از جمله مى توان دو تن از بزرگان ايشان را نام برد:

1 - استاد اكبر آقا محمد باقر وحيد بهبهانى ملقب به استاد كل ، كه مؤ لف (ره) در رساله فقهى ((صحيح و اعم)) از او نام برده است .

2 - سيد على حائرى ، خواهرزاده وحيد بهبهانى صاحب ((رياض العلماء)) متوفى 1231.

مشايخ عرفانى

مؤ لف ما (ره) پس از عمرى درس و بحث و تاءليف و كتابت در علوم ظاهرى و شريعت مقدسه نبوى صلى الله عليه و آله و سلم ، دست طلب گريبانگير او شده به وادى جستجو شتافت و رخت به ديار باطن بر بست و زبان حال خويش را در اين بيت به نظم كشيد:

ز كعبه عاقبت امر سوى دير شدم   هزار شكر كه من عاقبت به خير شدم

در همان محل اقامت (كربلاى معلى) به دلالت جناب محمد جعفر كبودرآهنگ به خدمت برخى مشايخ روزگار خود رسيده و به تلقين ذكر خفِى و فكر مشرف گرديد، و جمعى از همان طايفه را در همان مقام ملاقات نمود و به درجات عالى عرفانى دست يافت و صيت فضايل صورى و معنوى او منتشر گشت .

تاءليفات وى

1 - اللغه الكبير، كتابى بزرگ در لغت و ناتمام .

2 - بحر الحقائق ، كتابى بزرگ در فقه جامع مسائل ظريف و طريف كه مجلد اول آن نزد صاحب ((روضات)) بوده است .

3 - شرح ((مختصر النافع)) محقق حلى كه شرح چند فصل آن به خط مؤ لف (ره) نزد مرحوم علامه امينى بوده است ، (شايد با كتاب فوق يكى باشد).

4 - رساله اى در صحيح و اعم .

5 - رساله اى در جواز تجزى و حجيت آن .

6 - شرح ((معارج الاصول)) محقق حلى .

7 - بحرالمعارف در حكمت و عرفان عملى .

شهادت و مدفن

در حمله دوم وهابيون عنود و سنگدل كه به سركردگى سعود حنبلى مذهب انجام گرفت و بر حرمين شريفين دست يافت و مقابر امامان بقيع عليهم السلام را ويران كرد، و نيز بر كربلاى معلى يورش برد و مردم آن سامان را به خاك و خون كشيد در روز چهارشنبه 18 ذى الحجه 1216 روز عيد شريف غدير با حيله از خانه بيرون آورده شد و به شهادت رسيد و در ايوان شريف حسينى مدفون گرديد.

قبل از وقوع حادثه مكرر مى فرمود كه عنقريب اين محاسن سفيد را به خون خود سرخ خواهيد ديد. و در حين شهادت عمر شريفش از شصت گذشته بود، و در شهادتش تنها نبود بلكه جمعى از رجال دين و دانش همراه او به شهادت رسيدند، مانند دانشمند عاليقدر شيخ محمد، و داناى پرهيزكار شيخ عين على ، و علوى شريف سيدصادق و جوان دلير، على ، كه از تاريخ زندگانى ايشان اطلاعى در دست نيست .

رحمة الله عليه و عليهم رحمة واسعة و حشر هم الله تعالى مع مواليهم الاطهار.(1)

درباره كتاب حاضر

همانطور كه مؤ لف (ره) در آغاز كتاب و نيز در مواردى چند از كتابش تصريح نموده ، اين كتاب در حكمت اربعه عمليه (عرفان عملى) نگاشته شده ولى با مطالعه مجموع كتاب به ويژه بخش ‍ ولايت آن روشن مى شود كه بحث هاى مهم و قابل اعتنايى از عرفان نظرى هم به ميان آورده كه حقا نام بحر المعارف را زيبنده خود ساخته است .

البته بايد گفت اين كتاب به صورت كلاسيك و منظم نگاشته نشده ولى مطالب آن به هم مربوط بوده و مى توان گفت نظم كلى و جملى كتاب به سبك ((مرصاد العباد)) شيخ نجم الدين راضى است .

اين كتاب بى شك يكى از آثار ارزنده ، متقن و قابل اعتماد در عرفان اسلامى است به ويژه آن كه مؤ لف متبحر آن از رجال برجسته شيعى و شهيد راه ولايت بوده است .

نثر فارسى مؤ لف (ره) در اين كتاب سنگين و در عين حال روان است ولى عبارات عربى وى به آن پايه نيست .

از ويژگى هاى اين كتاب نقل از بسيارى از مصادر عرفانى است بدون ذكر نام و انتساب و احيانا با تلخيص و تصرف در عبارات ، كه البته اين كار با توجيه صحيح و معقول همراه است .

ويژگى ديگر اين كتاب و به تعبير شايسته تر هنر آن ، جمع ميان شرع و عقل و دين و عرفان و به اصطلاح پشتوانه آوردن براى مسائل حكمى و عرفانى از قرآن و سنت است ، كه اين كار اطلاعى وسيع و ذوقى سرشار مى طلبد كه خوشبختانه مؤ لف گرانقدر (ره) از آن بهره مند بوده و به خوبى از عهده چنين كارى بر آمده است .

روش تصحيح و ترجمه

1 - براى تصحيح كتاب نسخه چاپ سنگى آن اساس كار قرار گرفت (رمز الف) و با يك نسخه خطى از آستان قدس رضوى - على مشرقا آلاف التحية و الثناء - (رمز ب) از آغاز تا انجام مقابله گرديد، سپس مواضع آيات و مصادر احاديث احيانا پاره اى از اشعار و كلمات عرفا و بزرگان و مشايخ اين طايفه استخراج و مقابله شد. و در مواقع اختلاف به نسخه خطى ديگرى كه به سماحت دوست فاضل و ارجمندمان جناب آقاى سيد حسين خبره فرشچى در اختيار ما قرار گرفت (رمز ج) مراجعه و موارد بسيارى اصلاح گرديد.

لازم به تذكر است كه هيچ نسخه اى اصل قرار نگرفته بلكه كوشش ‍ شده يك متن صحيح ارائه گردد و اگر احيانا نسخه بدل هايى مغير معنى بوده در پاورقى آورده شده است .

2. در مورد استخراج مصادر احاديث ، سعى بر اين بوده است كه تمام مصادر استخراج شود و تنها پاره اى از آن ها كه جايش در پاورقى خالى است پيدا نشده است .

3. كتاب حاضر كه خواننده عزيز مستحضر است تلفيقى از فارسى و عربى است كه البته درصد عربى آن بيشتر مى باشد، لذا براى استفاده بيشتر كسانى كه با زبان عربى كم و بيش آشنايى دارند و نيز جهت بى بهره نماندن پارسى زبانان ، قسمت هاى عربى آن ترجمه و با حروف نازك ، از متن كتاب ممتاز و مشخص ‍ گرديد.

4. در مورد پاره اى از موارد كه نيازمند به نقد و بررسى بود و احيانا با مشرب متعادل اسلامى شيعى ناسازگار، نخست بنا بود كه در پاورقى آورده شود كه چند موردى هم در اوايل كتاب آورده شد، ولى با توجه به اين كه مطالب مزبور بر اساس نوعى تفكر و بينش ‍ استوار است ، لذا مى بايست كه به نقد آن روش پرداخت نه نقد موارد جزيى و شخصى ، كه اين كار در مقدمه يا پاورقى ميسر نبود و انگيزه اى هم بر آن وجود نداشت ، زيرا اساس اين تفكرات معلوم و نقد و بررسى آن ها نيز كمابيش در كتب مربوطه صورت گرفته است ، از جمله مرحوم فيض كاشانى در ((محجة البيضاء)) به اين مهم اقدام فرموده است ، و نظر ناشر محترم و مصحح و مترجم آن تنها اين بود كه كتاب حاضر كه يك متن متين عرفانى است چاپ و در دسترس علاقمندان قرار گيرد با اين اعتماد كه كسانى كه با اين گونه كتاب ها سر و كار دارند به عيوب و نقايص ‍ آن ها نيز آگاهند، ولى مواردى كه از نظر فنى نيازمند توضيح بود در پاورقى تذكر داده شده است .

5. كتاب حاضر كه چاپ سنگى آن در يك مجلد رحلى در 550 صفحه مى باشد، به خواست خداى متعال در سه جلد به همين حجم عرضه خواهد شد كه مجلد حاضر نخستين جلد اين مجموعه نفيس را تشكيل مى دهد.

در خاتمه دست تضرع به پيشگاه غايت آمال عارفان - تعالى شاءنه - برداشته ، از بارگاه مقدسش توفيق علم و عمل و موهبت شور و حال و پرهيز از كسل خواستاريم ، و براى مؤ لف گرانقدر (ره) درجات عاليه و براى خوانندگان گرامى توفيق بهره ورى بيشتر را آرزومنديم .

حسين استاد ولى

23 / 2 / 70

مقدمه مولف

بسم الله الرحمن الرحيم

اللهم يا واحد يا احد، و يا فرد [و] يا صمد، صلى على صفوتك و صفوة خلقك محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، و زبدة اوليائك : على المويد، و عترته اَلَّذِى نَ هم افاضل البشر و شفعاء يوم المحشر، و اجر لساننا بالحق اله الحق بحق الحق و النبى الحق و الوصى الحق ، آمين يا رب العالمين .

اما بعد، اين شكسته بسته ايست موسوم به ((بحر المعارف)) كه بر زبان قَالَ بى حال اين پروزر و وبال ، بنده جانى عبدالصمد الهمدانى فهّمه الله لما يحب و يريد در ارض اقدس ‍ كربلاى معلى على مشرفها آلاف تحية و ثنا جارى گرديده ، و اكثر مطالب مسطوره در اين اوراق از كلام اهل معرفت با احاديث و آيات داله بر آن ها ذكر نموده . ماءلول از درگاه ايزد منان و معطى حوايج بندگان آن كه : نفعش به خود مؤ لف و ساير برادران عايد گردد.

و مقاصد مذكوره در اين اوراق از حكمت اربعه عمليه (2) بيرون نخواهد بود الا بالتبع . و پيش از شروع در مطالب اشاره به امور چند مى شود كه باعث شوق سالك و اهتمام او در سلوك خواهد بود.

فصل اول : در شرايط استجابت دعا

اى عزيز! سرّ عدم استجابت دعوات به درگاه قاضى حاجات ، با وجود خصوصيت اماكن و اوقات و با آن كه حضرت حق - جل و علا - مى فرمايد: كه ادعونى استجب لَكُمْ(3) آن است كه نقض عهد و عدم وفا از جانب ما است .

عهدها كرده ايم با شه خويش   هيچ از آن عهدها وفا نكنيم

و مواثيقى كه با آن جناب بسته ايم بالمره فراموش نموده در طاق نسيان گذاشته ايم .

در روز الست ((بلى)) گفتى   امروز به بستر ((لا)) خفتى

قَالَ تعالى شانه : اوفوا بعهدى اوف بعهدكم .(4) پس ‍ شرط اجابت دعا وفا به عهد مولاست .

و فِى بعض الكتب الالهية :

انى اعطيت امة محمد صلى الله عليه و آله و سلم شيئين لو اعطيت جميع الملائكة و الانبياء اجراءت لهم فِى العطية : قولى : ((واذكرونى اذكركم ))(5) و قولى : ((اوف بعهدى اوف بعهدكم)).(6)

در يكى از كتب آسمانى آمده است : من به امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم دو چيز داده ام كه اگر به تمام فرشتگان و پيامبران مى دادم ، بخشش را به آنان تمام نموده بودم : يكى اين كه گفته ام : ((مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم)).

و ديگر اين كه : ((به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد تا به پيمان خود با شما وفا نمايم)).

((آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى))

و قريب منه قَوْله : احفظ الله يحفظك ، احفظ الله تجده امامك .(7)

و هَذَا من باب مجازاة الشى ء بمثله على سبيل الازدواج .

و نزديك به همين معناست فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : ((خدا را در نظر دار تا تو را در نظر دارد. خدا را در نظر دار، او را پيشاپيش خود مى يابى .))

و اين از باب مجازات يك چيز است به مثل آن با روش جناس ‍ مزدوج .(8)

قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : تجده امامك اى دليلا مغيثا معينا لك على امورك كالدليل اَلَّذِى يَكوُن امامك فِى الفلوات .

معناى تجده امامك اين است كه او را راهنما و فريادرس ‍ و ياور خود در همه كارهاى خود خواهى يافت همچون رهنمايى كه در بيابان هاى بى كران در پيشاپيش خود دارى .

قيل لابراهيم بن ادهم : ما بَالنَا نَدعو الله فَلا يَستَجيب لَنَا؟ قَالَ: لانَّكم عَرفتُم الله فلم تُطيعوه ، و عَرفتم القرآن فَلِمَ تَعملوا بِمَا فِيه .

به ابراهيم بن ادهم گفتند: چرا هر چه خدا را مى خوانيم ما را اجابت نمى كند؟

گفت : زيرا خدا را شناخته ايد ولى فرمانش نمى بريد، و با قرآن آشناييد ولى به دستورات آن گردن نمى نهيد.

و عن الصادق عليه السلام : سئل عن رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عن اسم الله اعظم . قَالَ: كل اسم مِن اَسماء الله اَعظَم ، فَفَرِّغ قَلبَك عَن كُلِّ مَا سِوَاه وَ ادعُهُ بِاءَىِّ اسم شئت ، فَلَيسَ فِى الحقيقة للهِ اسم دونَ اسم بل هو الله الواحد القهار.(9)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره اسم اعظم پرسش شد، فرمود: همه اسماء خداوند اسم اعظم است . تو دل از هر چه غير اوست خالى دار، سپس به هر اسمى كه خواهى او را بخوان . زيرا در حقيقت پاره اى از اسماء سواى ديگرى ويژه خدا نيست بلكه او خداى واحد قهار است (تفاوت در نام هاى الهى به اعتبار زيادى و كمى توجه است ، و تاءثير كردن و نكردن و اجابت و عدم آن وابسته به اختلاف مراتب درجه است).

گر انگشت سليمانى نباشد   چه خاصيت دهد نقش نگينى

از اينجاست كه اهل الله گفته اند كه : يعطى الله سبحان المحبوب من اوليائه فِى الدنيا اول ما يعطى اهل اَلْجَنَّة فِى الاخرة ، و هو قَوْله : ((كن فيَكوُن))(10) و تِلْكَ الكلمة صورة الارادة الكلية .

خداى سبحان نخستين چيزى كه در آخرت به بهشتيان مى دهد در همين دنيا به اولياء محبوب خويش مى بخشد، و آن كلمه ((كن فيَكوُن)) است (يعنى باش ، پس مى باشد). و اين كلمه صورت اراده كلى است .

و در صفت اين مقام گفته اند:

چون چنين خواهى خدا خواهد چنين   مى دهد حق آرزوى متقين
كان لله بوده اى در ما مضى   تا كه كان الله له آمد جزا

ابوالبركات گفته است كه : هر كس كه خواهد كه دعاى وى مستجاب شود آداب دعا را بايد نگاهدارد. و آداب دعا آن است كه دلش حاضر بود، و طعام حلال خورد، و لباس حلال پوشد.

قَالَ رجل لابى يزيد: بلغنى اءن عندك اسم الله الاعظم فاحب اءن تعلمنى ذلك . فقَالَ ابويزيد: اءِنَّ اِسم الله الاَعظَم لَيسَ لَهُ حَدّ مَحدود، لكنَّه فرغ قَلبك لِوَحدَانِيَّة ، و اتراك الاِلْتِفَات مِنه اِلَى غَيرِهِ، فاءِذَا كُنت ذَلِكَ فَخُذ اَىِّ اِسم مِن اَسمَاِء الله شِئت ، فاءِنَّكَ تَسِير بِهِ مِن المشرق الى المَغرِب فِى ساعة .

قَالَ الرجل : سبحان الله يَكوُن هَذَا اءن يسير الرجل فِى ساعة من المشرق الى المغرب ؟

فقَالَ ابويزيد: نعم ، و ليس هَذَا بخطر عند اصحاب السر، لاءن جميع مادون العرش تحت اقدامهم ، فيمدون ايديهم حيث شآؤ وا، ياءخذون منها ما يشاؤ ون فقَالَ الرجل : اى مقام هَذَا؟ قَالَ: مقام الوصلة لا صفة له .

مردى به ابويزيد گفت : به من خبر رسيده كه اسم اعظم خدا را مى دانى ، دوست دارم به من بياموزانى .

ابويزيد گفت : اسم اعظم خدا را مرز محدود و مشخصى نيست ، ليكن دل خود را براى مقام يگانگى حضرت حق تعالى خالى دار، و توجه به غير او را رها ساز. و هرگاه چنين شدى هر كدام از اسماء خدا را خواستى انتخاب كن و بدان دعا كن كه به سبب آن در آن واحد از مشرق به مغرب سير خواهى نمود.

آن مرد گفت : سبحان الله ! مى شود مردى در آن واحد از مشرق تا مغرب سير كند؟

ابويزيد گفت : آرى ، و اين كار نزد اصحاب سر كار مهمى نيست ، كه تمام ما سوى الله كلمه اى از كلمات اوست . و از اين بالاتر اين كه خدا را بندگانى است كه در لامكان مى ايستند به طورى كه مادون عرش زير پاى آنان قرار مى گيرد، پس به هر جا كه خواهند دست يازند، و هرچه خواهند برگيرند.

آن مرد گفت : اين ديگر چه مقامى است ؟ گفت : مقام وصل توصيف بردار نيست .

اقول : هَذَا المقام هو ما سئل ابوجعفر الشاشى عن الغريب فقَالَ: اَلَّذِى يطلبه رضوان اَلْجَنَّة فلا يجده ، و يطالبه مالك اَلْنَّار فَلا يَجِدُهُ، و يَطلبه جِبرئِيل فِى السَّموَات فَلا يَجِدُهُ، وَ يَطلبه اِبلِيس فِى الاَرضِ فَلا يَجِدُه .

فقَالَ له بعض اهل المجلس : قَد تَفَطرت قُلوبِنَا يَا اباجعفر فاءَينَ يَكوُن هَذَا الغَرِيب ؟ فقَالَ: فِى مَقعَدِ صِدق عِندَ مَلِيك مُقتَدر.(11)

من گويم : اين مقام همان است كه از ابوجعفر شاشى پرسيدند: غريب كيست ؟ گفت : كسى است كه دربان بهشت در پى اوست او را نمى يابد، و دربان دوزخ او را مى جويد و پيدايش نمى كند، و جبرئيل در آسمان ، و ابليس در زمين در پى او مى گردند و بدو دست نمى يابند.

يكى از مجلسيان گفت : اباجعفر! دلهاى ما شكافت پس اين غريب كجاست ؟

گفت : در جايگاهى راستين نزد پادشاهى مقتدر (يعنى خداى متعال).

آفرينش نثار فرق تو شد   بر مچين چون خسان زراه ، نثار
وا رهان خويش را كه وارسته   خر وحشى ز نشتر بيطار (12)

و فِى النبوى صلى الله عليه و آله و سلم : الظوا بيا ذالجلال و الاكرام .(13)

اى الزموا داوموا. و روى : اءِنَّهُ اسم الله الاعظم . و روى اءن الاسم الاعظم الحى القيوم .(14)

در حديث نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است كه : بر ذكر يا ذالجلال و الاكرام ملازمت و مداومت كنيد.

و روايت شده كه اين ذكر، اسم اعظم خداست . و نيز روايت شده كه اسم اعظم الحى القيوم است .

و فِى ((عدة الداعى)) عن الصدوق باسناده عن اميرالمومنين عليه السلام قَالَ:

رايت الخضر فِى المنام قبل بدر بليلة فقُلْتُ له : علّمنى شيئا انتصر به على الاعداء.

فقَالَ: قل ((يا هو، يا من لا هو الا هو)). فلما اصبحت قصصتها على رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بقَالَ: يا على علمتَ الاسم الاعظم .

فكان على لسانى يوم بدر. و اءنّ اميرالمؤ منين عليه السلام قراء: ((قل هو الله احد)) فلما فرغ قَالَ: ((يا هو، يا من لا هو الا هو، اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين)). و كان عليه السلام يَقوُل ذلك يوم صفين و هو يطارد.(15)

و فِى ((منتخبات (16) مصباح الكفعمى)) عن على عليه السلام : رايت الخضر فِى المنام فقُلْتُ: علّمنى شيئا انتصر به على الاعداء. فقَالَ: ((قل يا هو، يا هو، يا من لا يعلم ما هو الا هو، اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين)).

فقصصت ذلك على النبى صلى الله عليه و آله و سلم فقَالَ: يا على علمتَ الاسم الاعظم .

در كتاب ((عدة الداعى)) از مرحوم صدوق به نسدش از امير مؤ منان عليه السلام روايت كرده كه فرمود: شب قبل از روز جنگ بدر حضرت خضر را در خواب ديدم . بدو گفتم : چيزى به من بياموز تا بدان وسيله بر دشمنان غالب آيم . گفت : بگو: يا هو، يا من لا هو الا هو (اى ذات ناپيدايى كه تنها با ضمير ((هو)) بدو اشاره كنند و به ذاتش پى نتوان برد، اى كه ذات غيب الغيوبى جز او نيست). چون صبح شد و داستان خواب را به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رساندم ، فرمود: اى على اسم اعظم را به تو آموختند. و در روز بدر اين كلمات بر زبانم جارى بود.

(امام باقر عليه السلام فرمود:) و اميرالمؤ منين عليه السلام قل هو الله احد را قرائت فرمود و چون فارغ شد اين دعا را خواند: يا هو، يا من لا هو الا هو، اغفرلى و انصرنى على القوم الكافرين (اى ذات ناپيدا، اى كه ذات غيب الغيوبى جز او نيست ، مرا بيامرز و در برابر قوم كافران ياريم فرما). و آن حضرت همين ذكر را در نبرد صفين به هنگام رزم بر زبان مى راند.

و در ((منتخبات مصباح كفعمى)) همين حديث را آورده جز اين كه در دعا يا هو، يا هو، يا من لا يعلم ما هو الا هو آمده است .

و روى : اءنّ رجلا ساءل رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : عن الاسم الاعظم ، فقَالَ: هو فِى سورة البقرة و سورة آل عمران و سورة طه ، قَالَ راوى الحديث : تاءملت هذه السور هذه السور فما وجدت فيها من الاسماء الحسنى الا ((الحى القيوم)) فِى سورة البقرة فِى آية الكرسى و فِى آل عمران فِى اولها، و فِى طه فِى قَوْله تعالى : و عنت الوجوه للحى القيوم .(17)

روايت است كه مردى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره اسم اعظم پرسيد، فرمود: در سوره بقره و آل عمران و طه موجود است .

راوى گفت : من در اين سوره ها تاءمل كردم و در آن ها از اسماء حسنى چيزى نيافتم مگر ((الحى القيوم)) را كه در سوره بقره در آية الكرسى و در اول سوره آل عمران و اين آيه از سوره طه است : و عنت الوجوه للحى القيوم . (آيه 111)

پس از اين حديث شريف و بعضى اخبار ديگر معلوم مى شود كه اسم اعظم اسمى است خاص از اسماء حسنى ، و آن چه از حضرت صادق عليه السلام و ابويزيد (ره) ذكر شد مقامى است ماوراى ظاهر، و هو: اءن هؤ لاء الاصفياء و اءنْ كانوا من جهات هوياتهم العقلية مقربين منه تعالى جالسين فِى مقعد الصدق تحت قبة الجبروت ، لكنهم من جهة نفوسهم المطيعة لامر الله المسلمة لحكمه ليسرحون فِى مراتع اللذات ، و يتنعمون بنعيم الجنات ، فلارواحهم اَلَّتِى هى عقول بالفعل جنان ، معنوية من المعارف و العلوم ، و لانفسهم الحيوانية جنات صورية من اللذات و اللشهوات تنالها من طريق قواها الحسية العملية من اكل و شرب و نكاح و غيرها جزاء بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(18)

و آن اين است كه اينگونه برگزيدگان و خاصان الهى هر چند از جهت هويت عقليشان مقرب درگاه خداونديند و در جايگاه صدق زير بارگاه جبروت نشسته اند، ولى از جهت نفوس خود كه مطيع فرمان خدا و تسليم حكم او هستند در مراتع لذات به گشت و گذار مشغول و از نعمت هاى بهشتى بهره ورند.

بنابراين براى ارواح آنان كه عقول بالفعل اند بهشتهايى معنوى از علوم و معارف بوده ، و نيز براى نفوس حيوانى و طبيعى آن ها بهشت هايى صورى از لذات و شهوات وجود داشته است كه از طريق قواى حسى عملى از قبيل اكل و شرب و نكاح و غيره از آن ها بهره مند مى گردند. و اين ها همه پاداش صبر شماست ، پس ‍ چه خوب است سرانجام اين خانه .

و فِى كتاب ((فردوس العارفين)): قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام : العارف اءِذَا خرج من الدنيا لم يجده السائق و الشهيد فِى الْقِيَامَةِ و لا رضوان اَلْجَنَّة فِى اَلْجَنَّة و لا مالك اَلْنَّار فِى اَلْنَّار، قيل : و اين يقعد العارف ؟ قَالَ عليه السلام : فِى مقعد صدق عند مليك مقتدر.(19)

در كتاب ((فردوس العارفين)) وارد است كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:

چون عارف از دنيا برود پيش برنده و گواهى (كه با هر كسى هستند) او را در قيامت نمى يابند، و دربان بهشت در بهشت و دربان دوزخ در دوزخ او را پيدا نمى كنند. عرض شد: پس عارف در كجا مى نشيند؟ فرمود: در جايگاه صدق نزد پادشاهى مقتدر (كه خداوند است).