در بعضى از روايات گذشته ،
اشاره لطيفى به اين معنى شده بود آنجا كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه
وآله و سلّم مى فرمود: ((لاتزال
امّتى بخير ما تحابّوا و تهادوا و اءدّوا الامانة و اجتنبوا الحرام
...فاذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط و السّنين ؛ پيوسته امّت
من در مسير خير (و بركت ) هستند مادام كه نسبت به يكديگر محبّت دارند و
كمك مى كنند و امانت را رعايت مى نمايند، و از حرام پرهيز مى كنند...
هنگامى كه اين كارها را ترك كنند گرفتار قحطى و خشكسالى مى شوند)).(227)
از سوى پنجم امانت به مفهوم گسترده كه شامل مسايل علمى نيز مى شود، سبب
پيشرفت علوم و دانش ها است ، دانشمندان امين و با صداقت سعى مى كنند در
مطالعات و آزمايش هاى خود دقّت به خرج دهند و آنچه را بازيافته اند بى
كم و كاست در اختيار ديگران بگذارند، و همين سبب پيشرفت علم و دانش است
در حالى كه اگر اصل امانت از مطالعات علمى برداشته شود، ممكن است سبب
گمراهى افراد ناآگاه گردد.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:
((كلّ
ذى صناعة مضطرّ الى ثلاث خلال يجتلب بها المكتسب و هو اءن يكون حاذقا
بعمله ، مؤ دّيا للامانة فيه ، مستميلا لمن استعمله ؛ هر صاحب
صناعتى لازم است سه صفت داشته باشد كه به وسيله آنها كسب و كار خود را
رونق دهد، نخست اين كه در كارش ماهر باشد، و امانت را در آن ادا كند، و
نسبت به كسانى كه آنها را به كار مى گيرند عطوف و مهربان باشد)).(228)
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه امانت انسان را به صداقت و راستى
دعوت مى كند همان گونه كه صداقت و راستى انسان را به سوى امانت فرامى
خواند زيرا صداقت نوعى امانت در گفتار است ، و امانت نوعى صداقت در عمل
، به اين ترتيب هر دو به يك ريشه در دو چهره مختلف باز مى گردند.
لذا در احاديث اسلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه
فرمود: ((اءلامانة
تؤ دّى الى الصّدق ؛ امانت انسان را به صدق و راستگويى دعوت مى
كند)).(229)
و در حديث ديگرى از همان امام همام مى خوانيم : ((اذا
قويت الاءمانة كثر الصّدق ؛ هنگامى كه امانت تقويت شود، صداقت
فزونى مى يابد)).(230)
* * *
انگيزه هاى امانت و خيانت
كسانى كه به سراغ خيانت مى روند، و آن را بر امانت ترجيح مى
دهند غالبا به منافع زودگذر مى انديشند، زيرا خيانت در بسيارى از موارد
منافعى كم يا زياد، به صورت سريع و زودرس در اختيار خيانت كننده قرار
مى دهد بى آنكه به زيان هاى هنگفت ناشى از آن بينديشند.
اين افراد كه گرفتار حرص و آز و طمع هستند كمتر به عواقب خيانت مى
انديشند زيرا منافع زودرس پرده بر چشم و گوش و عقل آنها مى افكند.
آنها بر اثر ضعف ايمان و عدم توجّه به قدرت لايزال خداوند قادرمنان كه
روزى را تضمين كرده ، و به امانت داران پاداش هاى دنيا و آخرت را وعده
داده است ، چشم بر هم گذارده ، و همه اين ها را به دست فراموشى سپرده و
در دام خيانت گرفتار مى شوند.
بنابراين سرچشمه هاى خيانت را مى توان امور زير شمرد:
1- ضعف ايمان و عقيده و عدم توجّه به توحيد افعالى خداوند، و حاكميت او
بر همه چيز.
2- غلبه هوا و هوس و دنيا پرستى .
3- چيره شدن حرص و آز و طمع بر انسان .
4- نينديشيدن به پيامدهاى خيانت در زندگى مادى و معنوى .
5- رها كردن تلاش و كوشش هاى مستمر براى رسيدن به مقصود از طريق مشروع
به خاطر تنبلى و ضعف اراده .
و با توجّه به اين امور، نقطه مقابل آن كه انگيزه هاى امانت است روشن
مى شود.
امانت از ايمان و يقين به پروردگار عالم و علم و قدرت او و اعتماد به
وعده هاى او سرچشمه مى گيرد، امانت زائيده عقل و درايت و توجه به عاقبت
امور و نتايج كارها است .
امانت دليل بر واقع بينى انسان ، و رهايى او از چنگال اوهام و پندارهاى
هوس آلود است .
امانت از شخصيّت بالا و والاى انسان سرچشمه مى گيرد، چرا كه حاضر نمى
شود خود را به مال و مقام و مواهب زودگذر مادى كه از طريق خيانت حاصل
مى شود بفروشد.
و در يك كلمه امانت مولود فهم و شعور و عقل و ايمان و اخلاص و شخصيّت
است . گاه مى شود كه عامل خيانت فقر و ظلم است ، و گروه هايى كه به
حقوق مشروع خود در جامعه نمى رسند، و به اين جهت تحت فشار فقر قرار مى
گيرند، و دست آنها به خيانت آلوده مى شود، و به همين دليل در دستورهاى
اسلامى آمده است كه براى حفظ امانت قاضى در قضاوتش بايد او را از بيت
المال به طور كامل اراده كرد.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در عهدنامه مالك اشتر كه عالى ترين
برنامه مديريت است مى فرمايد: ((وافسح
له فى البذل ، ما يزيل علّته ، و تقلّ معه ، حاجته الى النّاس ، و
اءعطه من المنزلة لديك مالا يطمع فيه غيره من خاصّتك لياءمن بذلك
اغتيال الرّجال له عندك ، فانظر فى ذلك نظرا بليغا؛ و در بذل و
بخشش به او (قاضى ) سفره سخاوتت را بگستر آن گونه كه نيازمندى اش از
ميان برود، و حاجتى به مردم پيدا نكند، و از نظر مقام و منزلت آن قدر
مقامش را نزد خودت بالا ببر كه هيچ يك از ياران نزديكت به نفوذ كردن در
او طمع نكند، و از توطئه اين گونه افراد نزد تو در امان باشد، و در اين
موضوع با دقّت بنگر)).(231)
اين بحث را با حديث پُرمعنايى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم
، حديثى كه نشان مى دهد سرچشمه هاى خيانت بسيار متنوع است ، و براى حفظ
امانت ، بايد به تمام آن سرچشمه ها توجّه كرد، مى فرمايد:
((من
اؤ تمن على اءمانة فادّاها فقد حلّ اءلف عقدة من عنقه من عقد النّار،
فبادروا باداء الاءمانة ، فانّ من اؤ تمن على اءمانة و كّل به ابليس
ماءة شيطان من مردة اءعوانه ليضلّوه و يوسوسوا اليه حتّى يهلكوه الّا
من عصمه اللّه عزّوجلّ؛ هر كس امانتى به او سپرده شود و آن را
ادا كند هزار گره از گره هاى آتش دوزخ از گردن او گشوده است ، پس در
اداى امانت تعجيل كنيد، چرا كه هر امانتى به كسى بسپارند ابليس يك صد
نفر از شياطين از دستيارانش را ماءمور او مى كند تا او را گمراه سازند،
و در دل او وسوسه خيانت كنند تا هلاكش كنند مگر كسى كه خداوند متعال
او را حفظ كند)).(232)
راه پيشگيرى و درمان
پرورش روح امانت در افراد و پيش گيرى از خيانت در سايه تقويت
مبانى ايمان امكان پذير نيست ، زيرا همان گونه كه در بحث گذشته آمد،
يكى از ريشه هاى عمده خيانت شرك و عدم اعتقاد كامل به قدرت پروردگار و
رازقيّت او است . افراد ضعيف الايمان به گمان اين كه اگر دست به خيانت
نيالايند در زندگى عقب مى مانند، و منافع آنها تاءمين نمى شود، تن به
ذلّت خيانت مى دهند امّا هنگامى كه پايه هاى ايمان تقويت شد، توكّل و
اعتقاد بر خدا، و اطمينان به وعده هاى تخلف ناپذير او سبب مى شود كه
راه انحراف شرك را براى وصول به مواهب زندگى نپيمايد.
از سوى ديگر چون يكى از عوامل مهم خيانت ، نياز است بايد تا آنجا كه مى
شود نيازهاى معقول و مشروع كسانى را كه تحت مديريت انسان قرار دارند
برآورده كنند مبادا نيازشان سبب شود كه زنجير طلايى امانت را پاره كنند
و به خيانت روى آورند.
از سوى سوّم توجّه به عواقب شوم خيانت در دنيا و آخرت ، و رسوايى و
محروميت هاى ناشى از آن ، و سرافكندگى در برابر خلق و خالق و گرفتار
شدن در چنگال فقرى كه انسان از آن مى گريزد، به يقين از عوامل
بازدارنده و از اسباب پيشگيرى و درمان خيانت است .
انسان هنگامى كه به ياد اين نصيحت لقمان به فرزند دلبندش مى افتد كه مى
گفت ((يا
بنّى ادّ الاءمانة تسلم لك دنياك و آخرتك وكن اءمينا تكن غنيّا؛
فرزندم امانت را ادا كن تا دنيا و آخرتت سالم باشد، و امين باش تا غنى
شوى )).(233)
با تمام وجودش تشويق مى شود كه به سوى اين فضيلت اخلاقى يعنى امانت
حركت كند، و از خيانت بگريزد.
اگر به اين نكته توجّه كنيم كه به گفته اميرمؤ منان على عليه السّلام :
((راءس
الكفر الخيانة ؛ سررشته كفر خيانت است )).(234)
و در جاى ديگر فرمود: ((راءس
النّفاق الخيانة ؛ سررشته نفاق خيانت است )).(235)
و در جاى ديگر فرمود: ((جانب
الخيانة فانّها مجانبة الاسلام ؛ از خيانت كناره گيرى كنيد كه
سبب كناره گيرى از اسلام است )).(236)
از خيانت وحشت خواهيم كرد، و به عظمت اين گناه كه با كفر و نفاق و دورى
از اسلام برابرى مى كند آشنا مى شويم ، و اين عامل بازدارنده مهمى است
.
هنگامى كه به اين حديث تكان دهنده گوش فرادهيم كه بنيان گذار اسلام
پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((اءربع
لاتدخل بيتا واحدة منهنّ الّا خرب و لم يعمر بالبركة الخيانة و السّرقة
و شرب الخمر و الزّنا؛ چهار چيز است كه يكى از آنها در خانه اى
وارد شود، ويران مى گردد، و هرگز بركات الهى آن را آباد نخواهد كرد،
خيانت ، سرقت ، شرب خمر، و زِنا))(237)
به خطر خيانت به امانت ، بيشتر پى مى بريم .
بديهى است جامعه اى نيز كه يكى از اين چهار چيز يا همه آن ها در آن
وارد شود، مشمول همين حكم است ، ويران مى گردد و از بركت خالى مى شود.
* * *
اين نكته نيز قابل دقّت است همان گونه كه امانت داران بايد در امانت
خيانت نكنند، امانت گذاران نيز بايد به هوش باشند كه امانت خويش را به
دست چه كسى مى سپرند، اگر كسى امانتش را به دست انسان بدسابقه اى
بسپارد، و او در امانت خيانت كند، بايد خويشتن را ملامت كند. در حديثى
از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :
((من
ائتمن غير اءمين فليس له على اللّه ضمان لاءنّه قد نهاه اءن ياءتمنه
؛ كسى كه امانت خويش را به غير امين بسپارد، خدا ضامن حفظ آن نيست ،
زيرا خدا او را از سپردن امانت به چنين كسى نهى كرده است
)).(238)
امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: ((من
ائتمن غير مؤ تمن فلا حجة له على اللّه ؛ كسى كه فرد غير امين
را امين بشمرد (و امانتش را به او بسپارد، مال خود را ضايع كرده ) و
حجّتى در برابر پروردگار ندارد)).(239)
بنابراين بر تمام مديران جامعه اسلامى لازم است كه به هوش باشند، مبادا
پُست ها و مقامات مختلف حكومت را كه مهم ترين امانت هاى الهى هستند، به
دست افراد خائن بسپارند، كه هم دنياى خويش را تباه مى كنند و هم دين
خود را، و در پيشگاه خدا مسؤ وليت سنگينى دارند.
امانت و خيانت در بيت
المال
امانت همه جا مطلوب است ولى از ديدگاه اسلام در اموال عمومى و
سرمايه هاى معنوى و مادى كه تعلق به جامعه دارد، نه به شخص خاصى ،
داراى تاءكيد بيشترى است فلسفه آن نيز روشن است ، زيرا اولا گروهى چنين
مى پندارند، چون اين سرمايه ها تعلّق به عموم دارند، آنها آزادند
هرگونه مى خواهند در آن عمل كنند، و ثانيا اگر خيانت در اموال عمومى و
بيت المال رايج شود نظام جامعه از هم گسيخته خواهد شد، و چنين جامعه اى
هرگز روى سعادت نمى بيند.
براى پى بردن به اهمّيّت اين موضوع كافى است كه داستان
((حديده مُحماة )) را بار ديگر به خاطر
بياوريم آنجه كه عقيل برادر اميرمؤ منان على عليه السّلام تقاضا كرده
بود كمى بر سهميه او از گندم بيت المال بيفزايد، و ضابطه عدالت بين
مسلمين را به خاطر رابطه برادرى كمى تغيير دهد، على عليه السّلام آهنى
را در آتش گذارد، و نزديك دست او برد، فرياد عقيل بلند شد، و امام با
عصبانيت فرمود: ((يا
عقيل اءتئنّ من حديدة اءحماها انسانها للعبه و تجرّنى الى نار سجرها
جبّارها لغضبه ؛ اى عقيل از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به
بازى سرخ كرده (و نزديك دست تو آورده ) ناله مى كنى ، امّا مرا به سوى
آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته ؟)).
((اءتئنّ
من الاءذى و لا اءئنّ من لظى ؛ آيا تو از اين ناراحتى مختصر مى
نالى و من از آن آتش سوزان ننالم ؟))(240)
و در جاى ديگر در يك سخن تكان دهنده هنگامى كه عطايايى را كه عثمان بى
حساب و كتاب از بيت المال به اقوام و بستگانش داده بود، به بيت المال
بازگردانيد فرمود: ((واللّه
لو وجدته قد تزوّج به النّساء و مُلك به الاءماء لرددته ، فانّ فى
العدل سعة ، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اءضيق ؛ به خدا
سوگند اگر آنها را (آنچه از عطاياى عثمان ) بيهوده از بيت المال مسلمين
به اين و آن بخشيده شده بيابم ، به بيت المال بازمى گردانم ، هر چند
مهر و كابين زنان شده باشد، و يا كنيزانى را با آن در اختيار گرفته
باشند، چرا كه عدالت سبب گشايش و پيشرفت جامعه است ، و آن كس كه عدالت
بر او گران آيد تحمل جور، بر او گران تر است )).(241)
و هنگامى كه به آن حضرت پيشنهاد كردند براى پيشرفت كار حكومتت (حداقل
در آغاز كار) براى افراد صاحب نفوذ امتيازى در عطاياى بيت المال قايل
باشد، امام از اين پيشنهاد خشمگين شد و فرمود: ((اءتاء
مرونّى اءن اءطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليهم واللّه لااءطور به ما
سمر سمير و ما اءمّ نجم فى السّماء نجما، لوكان المال لى لسوّيت بينهم
فكيف و انّما المال مال اللّه ؛ آيا به من دستور مى دهيد كه
براى پيروزى خود از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم
استفاده كنم ؟ به خدا سوگند تا زنده ام و شب و روز برقرار است و
ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز به چنين كارى دست
نمى زنم ، اگر اين اموال از خودم بود، به طور مساوى در ميان آنها تقسيم
مى كردم (و عدالت را دعايت مى نمودم ) تا چه رسد به اين كه اين اموال ،
اموال خدا است (و متعلّق به بيت المال است ))).(242)
حتّى گاه نزديك ترين دوستان خود را در مورد خيانت در بيت المال تهديد
مى كرد تا ديگران به حساب خود برسند، و بدانند اين مساءله بسيار جدّى
است . در همين رابطه در نامه اى كه اميرمؤ منان على عليه السّلام به
بعضى از فرمانداران كشور اسلامى كه از آشفته بودن جامعه اسلامى به خاطر
بروز پاره اى از جنگ ها سوء استفاده كرده و اموال بيت المال را به غارت
برده بود مى نويسد: ((فاتّق
اللّه واردوا الى هؤ لاء القوم اءموالهم ، فانّك ان لم تفعل ثمّ
اءمكننى اللّه منك لاعذرنّ الى اللّه فيك و لاءضربنّك بسيفى الّذى ما
ضربت به اءحدا الّا دخل النّار، و واللّه لو اءنّ الحسن و الحسين فعلا
مثل الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة ، و لاظفرا منّى باءرادة حتّى
آخذ الحقّ منهما؛ از خدا بترس و اموال مردم (اموال بيت المال )
را به آنها بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و خداوند مرا به تو مسلّط
سازد وظيفه ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد، و با اين
شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اين كه داخل دوزخ شد به تو خواهم
زد، به خدا سوگند اگر حسن و حسين كارى همانند تو انجام دهند، هيچ
پشتيبانى و هواخواهى از سوى من نخواهند داشت ، و در اراده من تاءثير
نمى كند، تا آن زمان كه حق را از آنها بستانم )).(243)
مى دانيم پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به هنگام فتح مكّه
به تمام مجرمان و جنايات كاران قريش و غيرقريش كه قريب بيست سال برضد
آن حضرت و يارانش توطئه كردند و خون هاى زيادى از مسلمانان را ريختند،
فرمان عفو عمومى داد، فرمانى كه اثر بسيار مطلوبى در جلب و جذب مردم
مكّه به اسلام داشت ، و آن روز را روز مرحمت و عفو و بخشش نام گذاشت ،
با اين حال چند نفر را از اين عفو عمومى استثنا فرمود و دستور داد هر
كجا آنها را بيابند به قتل برسانند، يكى از آنها اين خطل بود، و گناهش
اين بود كه هنگامى كه اسلام آورد و به مدينه هجرت كرد پيامبر صلىّ
اللّه عليه و آله و سلّم او را ماءمور جمع آورى زكات كرد، و كسى از
طايفه خزاعه را همراه او فرستاد، او مقدار قابل ملاحظه اى زكات جمع
آورى كرد، ولى رفيقش را كُشت ، و اموال را با خود برداشت و به مكّه
برگشت هنگامى كه قريش سؤ ال كردند چرا برگشتى ؟ گفت : آيينى بهتر از
آيين شما نيافتم و كنيزان خواننده اى داشت ، و اشعارى در هجو پيامبر
صلىّ اللّه عليه و آله و سلّم مى گفت و به آنها مى داد تا به آواز
بخوانند و جلساتى تشكيل مى داد و بت پرستان در آن شركت مى كردند و در
آن مجلس آواز مى خواندند و شراب مى نوشيدند، و از آنجا كه اين مرد
وقاحت و بى شرمى را به حدّ نهايت رسانده بود، و خيانت در بيت المال سبب
ارتداد او و بازگشت به بت پرستى و هتك و توهين نسبت به اسلام و پيامبر
صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شده بود چنين دستورى را درباره او صادر
كرد، او به پرده هاى كعبه پناه برد (از آنجا كه كعبه پناهگاه اين گونه
جنايتكاران نيست ) او را بيرون كشيدند و كُشتند.(244)
اين تعبير شديد و سخنان تكان دهنده نشان مى دهد على رغم اين كه گروهى
از مردم خيانت به بيت المال مسلمين را سهل و ساده مى شمرند، از
بزرگترين خيانت ها و كيفر آن را شديدترين كيفرها است .
اين سخن را با اشاره به ماجرايى از زمان رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله
و سلّم كه اهمّيّت فوق العاده بيت المال را نشان مى دهد پايان مى دهيم
، جريان از اين قرار است كه هنگام بازگشت رسول خدا صلىّ اللّه عليه
وآله و سلّم از خيبر به سرزمين وادى القرى رسيدند، و با آن حضرت غلامى
بود كه رفاعة بن زيد او را به حضرت هديه داده بود، مسلمانان در آنجا
توقف كردند، و آن غلام (كه طبق بعضى از روايات مِدعَم نام داشت ) مشغول
پياده كردن وسايل سفر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از شتر بود
كه ناگهان تيرى از ناحيه دشمن به سوى او پرتاب شد، و او را شهيد كرد،
اصحاب (ضمن تاءسّف بر اين حادثه ) گفتند ((بهشت
بر او گوارا باد)) پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله
و سلّم فرمود: نه ، سوگند به كسى كه جان محمد صلىّ اللّه عليه وآله و
سلّم در دست او است اكنون آن لباس در تنش در آتش دوزخ مى سوزد، همان
لباسى كه روز خيبر از غنايم مسلمين به خيانت برده بود، اصحاب تعجّب
كردند، و سخت تحت تاءثير قرار گرفتند، يكى از ياران پيامبر صلىّ اللّه
عليه وآله و سلّم آن را شنيد و خدمتش رسيد، عرض كرد اى رسول خدا من هم
دو بند كفش را از غنايم بردم ، فرمود: همانند آن بند كفش در آتش دوزخ
براى تو بريده مى شود.(245)
َََ
7: صدق و راستى
اشاره :
اين صفت يكى از بارزترين نشانه هاى شخصيّت هر انسانى است ، و هنگامى كه
با امانت همراه شود و به عنوان راستى و درستى مطرح گردد، مجموعه شخصيّت
انسان را نشان مى دهد به گونه اى كه نمى توان نام انسان واقعى را بر
كسى كه از اين دو بى بهره است گذاشت .
اين دو ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگويى چيزى جز امانت در گفتار، و
امانت چيزى جز صداقت در عمل نيست و به همين دليل در كلمات پيشوايان
اسلام ، صدق الحديث و اداءالامانة با هم ذكر شده است ، همان گونه كه در
گفتگوى عادى نيز راستى و درستى را بامى آورند.
در كنار اين صفت صفات ممتاز ديگرى است كه در واقع لازم و ملزوم
يكديگرند چه اينكه راستگويان غالبا افرادى شجاع ، صريح اللّهجه ، كم
طمع ، با اخلاص و دور از حب و بغض هاى افراطى و تعصبند، در حالى كه
دروغگويان معمولا افرادى ترسو، رياكار، متعصب و لجوج ، طمّاع و يا
گرفتار حب و بغض هاى غلط مى باشند.
افراد راستگو در زندگى خود پايبند به اصولى هستند، در حالى كه
دروغگويان ابن الوقت و منافقند.
در يك كلمه مى توان گفت : راستى و درستى دو كليد براى كشف باطن اشخاص
از جنبه هاى مختلفند، و لذا همان گونه كه در بحث روايات خواهد آمد در
كلمات معصومين عليهم السّلام اين دو را وسيله آزمون افراد قرار داده
اند كه اگر مى خواهيد خوبى و بدى كسى را بشناسيد، او را در مساءله راست
گويى و اداى امانت ، به آزمايش بگذاريد.
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن و روايات اسلامى در زمينه صدق و راستى
مى رويم . از انگيزه ها و نتيجه هاى اين صفت و ساير امور مربوط به آن
سخن مى گوييم و سپس به بحث درباره دروغ و آثار آن مى پردازيم .
در قرآن آيات زيادى درباره اهمّيّت صدق و راستى وارد شده كه آيات زير
گلچينى از آنها است .
1-
قال اللّه هذا يوم ينفع الصّادقين صدقهم لهم جنّات تجرى من تحتها
الاءنهار خالدين فيها اءبدا رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز
العظيم . (مائده - 119)
2-
يا اءيّها الّذين آمنوا اءتّقوا اللّه و كونوا مع الصّادقين .
(توبه - 119)
3-
...ليجزى اللّه الصّادقين بصدقهم و يعذّب المنافقين ان شاء اءو يتوب
عليهم انّ اللّه كان غفورا رّحيما. (احزاب - 24)
4-
انّ المسلمين و المسلمات و المؤ منين و المؤ منات و القانتين و
القانتات و الصّادقين و الصّادقات ...اءعدّ اللّه لهم مغفرة و اءجرا
عظيما. (احزاب - 35)
5-
طاعة و قول معروف فاذا عزم الاءمر فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم
. (محمد - 21)
6- و
لقد فتنّا الّذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا و ليعلمنّ
الكاذبين . (عنكبوت - 3)
* * *
ترجمه
1- خداوند مى گويد: ((امروز روزى است كه راستى
راستگويان ، به آنها سود مى بخشد، براى آنها باغهايى از بهشت است كه
نهرها از زير (درختان ) آن مى گذرد و تا ابد، جاودانه در آن مى مانند.
هم خداوند از آنها خشنود است ، و هم آنها از خداوند خشنودند اين ،
رستگارى بزرگ است !))
2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و با
صادقان باشيد.
3- هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و
منافقان را هرگاه اراده كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها
را بپذيرد، چرا كه خداوند آمرزنده و رحيم است .
4- به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان ، مردان با ايمان و زنان با
ايمان ، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و
زنان راستگو...خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته
است .
5- (ولى ) اطاعت و سخن سنجيده براى آنان بهتر است ، و اگر هنگامى كه
فرمان جهاد قطعى مى شود به خدا راست گويند (و از در صدق و صفا درآيند)
براى آنها بهتر مى باشد!
6- ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان
مى كنيم ). بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه
دروغ مى گويند تحقق يابد!.
فسير و جمع بن
تعبيراتى كه در قرآن مجيد درباره اهمّيّت راستگويى و صدق آمده
تعبيرات كم نظيرى است ، از جمله تعبيرى است كه در نخستين آيه مورد بحث
آمده كه بعد از گفتگوى مشروحى درباره انحراف مسيحيان از توحيد و سؤ ال
خداوند از حضرت مسيح عليه السّلام در روز قيامت درباره اين انحراف و
تبرئه مسيح عليه السّلام خودش را از اين اتّهام ، خداوند مى فرمايد:
اين روزى است كه راستى و صدق راست گويان به آنها سود مى بخشد (قال
اللّه هذا يوم ينفع الصّادقين صدقهم ).
اشاره به اين كه راستى و صدق آنها در دنيا، در روز قيامت به يارى آنها
مى شتابد و سبب نجاتشان مى شود (نه اين كه صدق آنها در قيامت سبب نجات
است چرا كه قيامت داراى تكليف نيست ).
سپس در ادامه اين سخن به پاداش آنها اشاره كرده مى افزايد براى آنها
باغ هايى از بهشت كه از زير درختانش نهرها جارى است ، جاودانه در آن
خواهند ماند و هم خداوند از آنها راضى و هم آنها از خدا راضى و
خشنودند، و اين پيروزى و رستگارى بزرگى است (لهم
جنّات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها اءبدا رضى اللّه عنهم و رضوا
عنه ذلك الفوز العظيم ).
از يك سو بهشت با آن مواهبش و جاودانه بودنش ، و از سوى ديگر رضايت و
خشنودى خداوند، و تعبير به
فوزعظيم (رستگارى بزرگ ) به خوبى نشان مى دهد كه مقام صادقانه
تا چه حد والا است ، و شايد اين به خاطر آن است ،
كه تمام اعمال نيك را مى توان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد، و يا به
تعبير ديگر كليد آنها صداقت و راستگويى است .
بديهى است خدا از هر كس خشنود باشد هر چه از او بخواهد به او مى دهد، و
طبيعى است هنگامى كه انسان به تمام خواسته هايش برسد خشنود خواهد شد
بنابراين خشنودى خدا سبب خشنودى او مى شود، و اين خشنودى متقابل نعمتى
است كه هيچ نعمتى به پاى آن نمى رسد. و موهبتى كه نصيب صادقان و
راستگويان مى شود.