عجله و شتاب
اشاره
براى هر كار مقدماتى است كه اگر فراهم نگردد،اقدام به آن كار بىنتيجه خواهد
ماندو اگر فراهم گردد و اقدام نشود و فرصتها از دستبرود،باز هم بىنتيجه
خواهدماند.افراد هوشيار و مدير و مدبر كسانى هستند كه با صبر و حوصله در انتظار
فراهم شدنمقدمات مىباشند كه بعد از فراهم شدن،بدون درنگ اقدام به انجام كار
مىكنند و تارسيدن به مقصود از پاى نمىنشينند.
به همين دليل<عجله و شتاب»به معنى اقدام كردن به كارها،قبل از اين كه
زمينهها ومقدمات لازم آن كار فراهم شود،از صفات رذيله شمرده شده و<صبر»و
بردبارى كهنقطه مقابل آن است از فضايل اخلاقى بشمار
مىآيد.(البته<صبر»شاخههاى ديگرى نيزدارد كه به موقع به آن اشاره خواهد شد.)
خسارات عظيمى كه از ناحيه شتابزدگى بىمورد،دامن افراد يا اجتماع را
مىگيرد،بيش از آن است كه به حساب ايد.قرآن مجيد به عنوان يك برنامه جامع
زندگى،همهانسانها را به<صبر»و بردبارى و پرهيز از<عجله و شتاب»دعوت مىكند
و با اشاره بهداستانهاى انبياء و سرگذشت رهبران بزرگ جامعه انسانى،زيانهاى
عجله و ثمراتشيرين صبر و بردبارى را آشكار مىكند. با اين اشاره به سراغ قرآن
مجيد مىرويم و با بيان سرگذشت پيامبران پيشين كه اينمساله در زندگى آنها نقش
مؤثرى داشته است،آغاز مىكنيم:
1- قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا×قال انك لن تستطيعمعى
صبرا×و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا×قال ستجدونى ان شاء الله صابرا ولا اعصى
لك امرا (كهف،66 تا 69)
2- و هل اتاك نبا الخصم اذ تسوروا المحراب×...و ظن داود انما فتناه فاستغفر
ربه وخر راكعا و اناب (ص،21-24)
3- فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم×لو لا انتداركه
نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم×فاجتباه ربه فجعله منالصالحين (قلم،48 تا
50)
4- ...و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل رب زدنى علما
(طه،114)
5- خلق الانسان من عجل ساوريكم آياتى فلا تستعجلون (انبياء،37)
6- و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا (اسراء،11)
7- و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات و ان ربك
لذومغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب (رعد،6)
8- و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى اليهم اجلهم فنذر
الذينلا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون (يونس،11)
9- و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين×فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون
(سجده، 28،30)
10- فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون
مايوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ فهل يهلك الا القوم الفاسقون
(احقاف،35)
ترجمه
1-حضرت موسى عليه السلام به او گفت:<آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو
تعليم داده شده ومايه رشد و صلاح است،به من بياموزى؟»-گفت:<تو هرگز نمىتوانى
با من شكيبايى كنى!و چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه
نيستى،شكيبا باشى؟!»-حضرت موسى عليه السلام گفت:<به خواستخدا مرا شكيبا خواهى
يافت و در هيچ كارى با فرمان تومخالفت نخواهم كرد!»
2-آيا داستان شاكيان،هنگامى كه از محراب(داود)بالا رفتند،به تو رسيده
است؟!-درآن هنگام كه(بى مقدمه)بر او وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت
كرد،گفتند:<نترس،دو نفرشاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده،اكنون در
ميان ما به حق داورى كن و ستمروا مدار و ما را به راه راست هدايت كن!-اين
برادر من است،او نود و نه ميش دارد و من يكبيش ندارم!اما او اصرار دارد كه اين
يكى را هم به من واگذار كن و در سخن بر من غلبه كردهاست!»-(داود)گفت:<مسلما او
با درخواستيك ميش تو براى افزون آن به ميشهايش،بر توستم نموده و بسيارى از
شريكان(و دوستان)به يكديگر ستم مىكنند،مگر كسانى كه ايمانآورده و اعمال صالح
انجام دادهاند،اما عده آنان كم است!»داوود دانست كه ما او را(با
اينماجرا)آزمودهايم،از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نموده و به سجده افتاده
و توبه كرد.
3-اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب
ماهى(يونس)مباش(كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى
شد) درآن زمان كه با نهايت اندوه خدا-و اگر رحمتخداوند به ياريش نيامده بود(از
شكم ماهى)
بيرون افكنده مىشد،در حالى كه نكوهيده بود!-ولى پروردگارش او را برگزيد و
از صالحانقرار داد!
4-...پس نسبتبه(تلاوت)قرآن عجله مكن،پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام
شود،وبگو: <پروردگارا!علم مرا افزون كن!»
5-(آرى)انسان از عجله آفريده شده ولى عجله نكنيد،به زودى آياتم را به شما
نشانخواهم داد.
6-انسان(بر اثر شتابزدگى)بديها را طلب مىكند،آن گونه كه نيكيها را مىطلبد
و انسانهميشه عجول بوده است!
7-آنها پيش از حسنه(و رحمت)از تو تقاضاى شتاب در سيئه(و عذاب)مىكنند،با
اينكه پيش از آنها،بلاهاى عبرت انگيز نازل شده است!و پروردگارت نسبتبه
مردم-با اين كهظلم مىكنند-داراى مغفرت است،(و در عين حال)پروردگارت داراى
عذاب شديد است!
8-اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن<خوبى»ها عجله دارند،خداوند در
مجازاتشان شتاب مىكرد،(به زودى)عمرشان به پايان مىرسيد(و همگى نابود
مىشدند)،ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند،به حال خود رها مىكنيم تا
در طغيانشان سرگردانشوند!
9-آنان مىگويند:<اگر راست مىگوييد،اين پيروزى شما كى خواهد بود؟!»...حال
كهچنين است،از آنها روى بگردان و منتظر باش،آنها نيز منتظرند(تو منتظر
رحمتخدا و آنهاهم منتظر عذاب او!)
10-پس صبر كن آن گونه كه پيامبران<اولو العزم»صبر كردند و براى(عذاب)آنان
شتابمكن! هنگامى كه وعدههايى را كه به آنها داده مىشود،ببينند،احساس مىكنند
كه گويى فقطساعتى از يك روز(در دنيا)توقف داشتند.اين ابلاغى استبراى همگان،آيا
جز قوم فاسقهلاك مىشوند؟!
تفسير و جمعبندى
در نخستين بخش از آيات،سخن از داستان حضرت خضر عليه السلام و حضرت موسى عليه
السلاماست،البته قرآن تعبير به<خضر»نكرده،بلكه تنها به عنوان<عبدا من
عبادنا، بندهبرگزيدهاى از بندگان ما»از او ياد كرده است.
اين داستان را همه خوانندگان،كم و بيش شنيدهاند.آنچه در اين جا براى ما
اهميتدارد،اين است كه حضرت موسى عليه السلام در يك ماموريت ويژهاى،به دنبال
فراگيرىبخشى از علوم، نزد حضرت خضر عليه السلام آمد،علومى كه با آنچه تا آن
روز از طريق وحىدريافته بود، متفاوت بود.علومى كه مربوط به اسرار و حقايق مخفى
جهان و زندگىانسانها بود كه بايد پيامبر اولو العزمى همانند حضرت موسى عليه
السلام لا اقل بخشى از آن رافرا گيرد تا ديدگاهايش در مسايل انسانى و اجتماعى
كمى شفافتر گردد.
حضرت خضر در برابر درخواستحضرت موسى عليه السلام گفت:كه تو صبر و تحمل
دربرابر كارهاى من ندارى،زيرا از عمق قضايا آگاه نيستى،ولى حضرت موسى عليه
السلام قولداد كه صبر و تحمل و بردبارى را پيشه كند و از عجله و شتاب
بپرهيزد.حضرتخضر عليه السلام با او شرط كرد كه اگر به دنبال من مىآيى،بايد هر
چه را مىبينى،سكوت كنى، هر چند ظاهرا كار زنندهاى باشد و بدان حكمتى دارد كه
من به موقع،تو را از آن آگاهمىكنم. <فوجدا عبدا من عبادنا...-قال فان اتبعتنى
فلا تسئلنى عن شىء حتى احدثلك منه ذكرا» (1)
به اين ترتيب حضرت خضر عليه السلام اصرار داشت كه روح صبر و بردبارى را در
برابرمسايل مختلف در حضرت موسى عليه السلام پرورش دهد و او را از<عجله و شتاب»
(مخصوصا عجله در قضاوت،آن هم در مورد كارهاى مردان بزرگ)باز دارد.
با اين قول و قرار،آنها به راه افتادند و در مسير خود ناچار بودند با كشتى
از دريابگذرند.در ميان دريا حضرت موسى عليه السلام با تعجب ديد كه حضرت خضر
عليه السلام مخفيانهكشتى را سوراخ مىكند.حضرت موسى عليه السلام از اين كار
برآشفت و زبان به اعتراضگشود و هنگامى كه حضرت خضر عليه السلام پيمان خود را
با او يادآورد شد،در مقامعذرخواهى برآمد.
باز به راه خود ادامه دادند،ناگهان حضرت خضر عليه السلام دستبه كار
عجيبترى زد ونوجوانى را كه بر سر راه خود ديد،به قتل رسانيد،در اين جا،فرياد
حضرت موسى عليه السلامبلندتر شد كه چرا انسان بىگناهى را كشتى،اين چه كار
زشتى بود كه انجام دادى؟!
حضرت خضر عليه السلام بار ديگر،پيمان خود را يادآور شد.حضرت موسى عليه
السلام دندان برجگر گذاشت و مجددا در مقام عذرخواهى برآمد و گفت:اگر بار سوم
اعتراض كنم،حق دارى از من جدا شوى.
باز به راه افتادند تا به شهرى رسيدند كه مردمى بسيار<بخيل»داشت و
كمترينپذيرايى را از ميهمانان تازه وارد نكردند،ولى با نهايت تعجب حضرت خضر
عليه السلام شروعبه مرمت ديوارى نمود كه در حال سقوط بود.حضرت موسى عليه
السلام كه در بدو نظر،اينكار را ابلهانه مىديد،بار ديگر در حالى كه تمام عهد
و پيمان خود را به فراموشى سپردهبود،به خروش آمد و زبان به اعتراض گشود.
در اين جا حضرت خضر عليه السلام در حالى كه اسرار هر سه كار خود را براى او
شرحمىداد، و حقايق جالبى را كه از نظر حضرت موسى عليه السلام پنهان بود،برايش
بيان مىكرد و حضرت موسى عليه السلام را به جهان تازهاى از اسرار زندگى
انسانها وارد مىساخت، اعلامجدايى كرد و حضرت موسى عليه السلام نيز در حالى
كه كولهبارى از معرفت را با خود حملمىكرد با حضرت خضر عليه السلام خدا حافظى
كرد و وداع گفت.
حضرت خضر عليه السلام به او گفت:<اگر كشتى را سوراخ كردم،به اين دليل بود كه
مىخواستمآن را ظاهرا از كار بيندازم،زيرا حاكم ستمكارى وجود داشت كه هرگاه
كشتى سالمى رامىيافت مصادره مىكرد.من خواستم صاحبان اين كشتى كه گروهى بينوا
بودند، كشتى خود رااز دست ندهند.
ديگر اين كه اگر آن نوجوان را كشتم،به خاطر اين بود كه او جوانى بىايمان و
خطرناك وسركش بود كه كمكم پدر و مادر خويش را نيز به كفر و بدبختى
مىكشاند.خدا مىخواست، اين جوان هرزه بىمصرف ستمگر را از آنها بگيرد و فرزندى
با ايمان و مهربان به آنها عطاكند.
اما تعمير آن ديوار در حال سقوط،به خاطر آن بود كه در زير آن،گنجى متعلق به
دو كودكيتيم بود كه پدر صالح و با ايمانشان براى آنها ذخيره كرده بود،خدا
مىخواست آنها به حد رشدبرسند و گنجخود را استخراج كنند.من اين كارها را از
پيش خود نكردم،بلكه همه به فرمانحق بود (2)
اگر حضرت موسى عليه السلام در قضاوت خويش عجله نمىكرد،به يقين بيشتر از علم
ودانش حضرت خضر عليه السلام بهرهمند مىشد،ولى<عجله و شتاب»او سبب شد كه بيش
از سهخوشه از آن خرمن دانش بر نگيرد.
در دومين بخش از آيات مورد بحث،سخن از آزمون بزرگ ديگرى نسبتبه يكىاز
پيامبران بزرگ الهى است كه او هم به خاطر شتابزدگى و عجله در قضاوت از
سوىخداوند مورد مؤاخذه قرار گرفت.
داستان اين بود كه روزى دو نفر نزد حضرت داود عليه السلام حضور يافتند كه
يكى از آنهااز ديگرى شكايت داشت.شاكى مىگفت:اين برادر من نود و نه ميش دارد و
من يكى بيش ندارم، ولى او اصرار دارد كه اين يكى را هم از من بگيرد و در سخن
نيز بر من غلبهكرده است، <ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة
فقال اكفلنيها و عزنىفى الخطاب» (3)
حضرت داود عليه السلام پيش از آن كه تحقيق بيشترى كند،به داورى مقدماتى نشست
وگفت:<به يقين او با درخواستيك ميش تو براى افزودن به ميشهايش به تو ستم كرده
است، .. .لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه... » (4)
اين جا بود كه حضرت داود عليه السلام به ترك اولى خود پى برد<و دانست كه ما
او را با اينماجرا امتحان كرديم،در مقام استغفار برآمد و به سجده افتاد و توبه
كرد، ...و ظن داود انمافتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب » (5)
اين ماجرا با تمام شاخ و برگهايش كه اين جا جاى بحث آن نيست(و در تفسير
نمونهمشروحا آوردهايم)باز اين حقيقت را بيان مىكند كه<عجله و شتاب»در
كارهامخصوصا<عجله در قضاوت»و داورى مايه سرافكندگى و ايجاد مشكلات در
زندگىفردى و اجتماعى است.
در سومين بخش از آيات،سخن از پيامبر بزرگ ديگرى است كه لحظهاى درمسؤوليت
عظيم خود سهل انگارى كرد و گرفتار ترك اولى گرديد و خداوند او را بهخاطر اين
كار تحت فشار قرار داد.
داستان اين است كه حضرت يونس عليه السلام مدتها همانند پدرى مهربان و دلسوز
بهتبليغ و هدايت قوم خويش پرداخت،ولى در برابر منطق حكيمانهاش چيزى جز
مغالطهو سفسطه از دشمنان نشنيد.تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز
نمىكرد(يك عابدو يك عالم)به او ايمان آوردند.سرانجام از آنها تقريبا مايوس شد
و به پيشنهاد مردعابد،آنها را نفرين كرد،نفرين او مستجاب شد و به او وحى آمد كه
در فلان روزعذاب الهى فرا مىرسد،هنگامى كه زمان عذاب نزديك شد،حضرت يونس عليه
السلام بدونآن كه بار ديگر اتمام حجت كند تا شايد قومش در اين واپسين لحظات به
خود آيند و راه توبه را پيش گيرند،همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت،ولى
مرد عالم در ميانآنها ماند و به ادامه تبليغ پرداخت.
اين تبليغات همراه با احساس نزديك شدن لحظات عذاب،تحولى بنيادين در روحآن
جمعيت ايجاد كرد،همراه آن عالم به درگاه خدا روى آوردند و به توبه نشستند وراه
ايمان و توحيد پيش گرفتند و خداوند آنها را نيز بخشيد،ولى حضرت يونس عليه
السلام رابه خاطر عجله و ترك اولى مورد سرزنش و تحت فشار قرار داد.
قرآن در اين زمينه خطاب به پيامبر اسلام مىگويد:<(در تقاضاى عذاب براى
امتت،عجله مكن)و مانند صاحب ماهى(يونس)نباش(كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد
وخود گرفتار كيفر ترك اولى شد)،در آن زمان كه خدا را خواند،در حالى كه مملو از
اندوه بود واگر رحمتخدا به ياريش نيامده بود(از شكم ماهى)بيرون افكنده
مىشد،در حالى كه موردنكوهش قرار داشت، <فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت
اذ نادى و هومكظوم×لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم »
(6)
ولى خداوند توبه او را در برابر اين ترك اولى پذيرفت و هنگامى كه از شكم
ماهىبيرون آمد،از هر گناه و ترك اولى پاك بود.به همين دليل در آيه بعد از آن
مىخوانيم:
<پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد، فاجتباه ربه فجعله من
الصالحين » (7)
گرچه حضرت يونس عليه السلام به قدر كافى و به اندازه لازم اتمام حجت نمودند
(8) ولىخداوند از پيامبرش،بيش از اين صبر و حوصله و بردبارى مىطلبد،از
اين رو همينمقدار<عجله و شتاب»را بر او نبخشيد.
چهارمين آيه،پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله را از<عجله و شتاب»باز
مىدارد و مىفرمايد: <بزرگو بلند مرتبه استخداوندى كه سلطان بر حق است و در
مورد قرآن عجله مكن،پيش از آنكه وحى آن بر تو تمام شود،و بگو پروردگارا!علم
مرا افزون كن، فتعالى الله الملك الحق و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك
وحيه و قل رب زدنى علما » (9)
از بعضى آيات ديگر قرآن استفاده مىشود كه پيامبر صلى الله عليه و اله به
هنگام نزول وحى، شورمخصوصى داشت كه سبب مىشد براى دريافت وحى عجله كند كه
خداوند او را از اينكار بازداشت، لا تحرك به لسانك لتعجل به×ان علينا جمعه و
قرآنه×فاذا قراناه فاتبعقرآنه » (10)
گرچه در تفسير اين آيه،مفسران بزرگ احتمالات متعددى دادهاند،ولى همه
آنهاناظر به اين است كه پيامبر صلى الله عليه و اله نبايد در كار خود عجله
كند،هر چند كار الهى و مسالههدايت انسانها باشد.
گرچه عجله پيامبر صلى الله عليه و اله در دريافت وحى يا تلاوت بر اصحاب يا
تقاضاى نزولوحى،همه به خاطر عشق و شوق او به هدايت انسانها بود،ولى حتى در
اين كار نيز بايدبا صبر و حوصله گام برداشت.
در پنجمين آيه درباره همه انسانها يا به تعبير ديگر،طبيعت انسان
مىفرمايد:انساناز عجله آفريده شده است(گويى آن قدر عجول است كه ذات او عين
عجله شده است)،ولى هرگز در برابر من عجله نكنيد.من آيات خود را به زودى به شما
ارائه مىدهم، <خلق الانسان من عجل ساوريكم آياتى فلا تستعجلون » (11)
اشاره به اين كه هر چند از روز نخست در طبيعت انسان<عجله و شتاب»قرار
دادهشده است ولى آن را در جايى بايد به كار برد كه مقدمات آن فراهم باشد،نه
پيش ازفراهم شدن اسباب و مقدمات.
تعبير<بآياتى»ممكن است اشاره به معجزات پيامبر صلى الله عليه و اله يا آيات
قرآن و يا نشانههاىعذاب الهى يا پيروزى مسلمين بر كفار يا فرا رسيدن قيامت و
يا همه اينها داشته باشد كه هركدام از اين چهار تفسير باشد،در بحث ما تفاوتى
نمىكند،زيرا هم نزول آيات قرآن وهم ظهور معجزات و هم فرا رسيدن قيامت و هم
نزول عذاب الهى،هر كدام بايد درظرف خاصى انجام گيرد كه موافق حكمت پروردگار
باشد و عجله و شتاب قبل از آن كار صحيحى نيست،زيرا خداوند حكيم كارى بر خلاف
حكمت انجام نمىدهد،بنابراين در برابر آن نبايد عجله كرد.
اين كه قرآن مجيد در آيه فوق مىگويد:<انسان در عجله و شتاب آفريده شده
است»
اشاره به انسانهايى است كه تحت تربيتهاى الهى قرار نگرفتهاند و به تعبير
ديگر،طبعانسان نخستين است و فلسفه آن حركتسريع به سوى خواستهها و
نيازهاست،شبيهچيزى كه در آيه 19 سوره معارج آمده است <ان الانسان خلق هلوعا
،به يقين انسانحريص و كم طاقت آفريده شده است»
لذا در بعضى از آياتى كه اشاره به عجول بودن انسان شده،قبل از آن،سخن
ازهدايت انسان به ميان آمده است،مانند آيه 11 سوره اسراء كه به زودى به آن
اشارهخواهيم كرد.
اين ويژگى انسان(عجول بودن)مانند هواى نفس و تمايلات درونى،نيروىسازندهاى
است كه اگر تعديل شود،در مسير سعادت انسان قرار خواهد گرفت كه در اينصورت از
حالت ويرانگرى خارج مىشود،درستشبيه سيلابى است كه از دامنه كوهسرازير
مىشود،گرچه ظاهرش ويرانگر است،اما اگر به وسيله سدها مهار شود،سرچشمه عمران و
آبادى و روشنايى مىگردد.
در ششمين آيه مورد بحث،همان محتواى آيه قبل ديده مىشود،با اين تفاوت كهدر
اين آيه به يكى از پيامدهاى سوء<عجله و شتاب»نيز اشاره مىكند:<انسان(بر
اثرشتابزدگى)به سراغ بديها مىرود،آن گونه كه نيكىها را مىطلبد و انسان
همواره<عجول»
بوده است، و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا »
(12)
باز در اين جا واژه انسان،اشاره به طبيعت نخستين انسانهاست،هم در آغاز آيه
وهم در پايان آيه كه لفظ انسان در آن تكرار شده است.
<دعا»در اين آيه به معنى طلب كردن و خواستن است،خواه با زبان باشد و يا
درعمل و از آن جا كه عجول بودن انسان و شتابزدگى او براى كسب منافع بيشتر،گاه
سبب مىشود كه جوانب مساله را بررسى نكند و خير و شر خود را نشناسد و خود را
بهپرتگاههاى خطرناك بيفكند.
اين<دعا»گاه به صورت لفظى است،يعنى،از خداى خود با اصرار فراوان مسائلى
رامىخواهد كه نه تنها خير او در او نيست،بلكه مايه بدبختى اوست،آن گونه كه
امامصادق عليه السلام مىفرمايند:<و اعرف طريق نجاتك و هلاكك كى لا تدعوا الله
بشىء عسىفيه هلاكك و انت تظن ان فيه نجاتك قال الله تعالى<و يدع الانسان
بالشر دعائهبالخير و كان الانسان عجولا»،راه نجات و هلاك خود را
درستبشناس،مبادا از خدا چيزىطلب كنى كه هلاك تو در آن است، در حالى كه گمان
دارى،نجات تو در آن است،خداوندمتعال مىفرمايد:<انسان بديها را طلب مىكند،آن
گونه كه نيكيها را مىطلبد،زيرا انسانهمواره عجول بوده است» (13)
انسان،گاه در عمل اصرار به انجام كارهايى دارد كه ريشه آن هواپرستى و نتيجه
آنبدبختى است،اما بر اثر تسويلات شيطان و تزيين هواى نفس،آن را خير و
موجبسعادت خويش مىپندارد و از نرسيدن به آن ناراحت مىشود،در حالى كه گذشت
زمانچه بسا روشن مىكند كه اگر خواسته او انجام مىگرفت تا پايان عمر بيچاره
بود.
در هفتمين آيه مطلب تازهاى در زمينه عجول بودن انسان مطرح شده است و آن
اينكه گاه اين انسان عجول به جاى اين كه حداقل در راه نيكيها عجله كند،هميشه
در راه شرو فساد عجله مىكند.همان گونه كه گاه كفار لجوج و عنود در برابر
پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله كهآنها را تهديد به عذاب الهى مىكرد،اصرار
داشتند كه چرا اين عذاب فرا نمىرسد وبىصبرانه در واقع مرگ و نابودى خود را از
پيامبر صلى الله عليه و اله مىطلبيدند،چنان كه در آيهمورد بحث آمده است:<آنها
پيش از حسنه(نيكى و رحمت)از تو تقاضاى تعجيل سيئه(بدى و عذاب)مىكنند،با اين كه
قبل از آنها بلاهاى عبرت انگيز نازل شد(و آنها شنيدند ومىدانند كه اين مساله
شوخى نيست،بنابراين تاخير عذاب و مجازات آنها،تنها به خاطرلطف و رحمتخدا،حتى
بر گنه كاران است،شايد بيدار شوند و بازگردند)و پروردگار تو نسبتبه مردم،با
اين كه ظلم و ستم مىكنند،باز داراى مغفرت است و نيز پروردگارت عذاب
شديددارد(بنابراين نبايد به غفران الهى مغرور شوند، و يستعجلونك بالسيئة قبل
الحسنة و قدخلت من قبلهم المثلات و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك
لشديدالعقاب » (14)
آرى!اگر شتابزدگى انسان با لجاجت آميخته شود،نتيجهاش همان است كه در
آيهگذشته آمد، به جاى اين كه براى نيكىها عجله كند،براى بدى عجله مىكند و
خود راگرفتار امواج بدبختى مىسازد،شبيه آنچه در آيه 1 سوره معارج آمده است:
<سئلسائل بعذاب واقع×للكافرين ليس لهم دافع ،تقاضا كنندهاى تقاضاى عذابى كرد
كه واقعشد،اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمىتواند مانع آن شود».
بسيارى از مفسران و ارباب حديث گفتهاند كه اين آيه درباره<نعمان بن
حارثفهرى»نازل شده است.نقل شده است كه در غدير خم،جانشينى على عليه السلام را
از سوىپيامبر صلى الله عليه و اله با جمله تاريخى<من كنت مولاه فهذا على
مولاه»شنيد،برآشفت و نزدپيامبر صلى الله عليه و اله آمد و شديدا اعتراض كرد و
هنگامى كه فهميد اين امر طبق يك دستور الهىانجام شده است،ناراحتىاش بيشتر شد
و گفت:خداوندا!اگر اين حق است و از سوىتوست،سنگى از آسمان بر ما بباران.چيزى
نگذشت كه قطعه سنگ آسمانى بر سرشفرود آمد و او را كشت و آيه فوق نازل شد
(15)
آيا بهتر نبود كه اين قبيل اشخاص به جاى لجاجت و عناد در برابر حق،از
خداوندتقاضاى هدايت و برچيدن تعصب و لجاج درونى خويش مىكردند و طبق آيه
موردبحث مغفرت خداوند را بر عذابش مقدم مىكردند،<سبقت رحمته غضبه»كه
خداوندمتعال تا امكان هدايت وجود داشت،آنها را عذاب نمىكرد،ولى افسوس!كه
هميشهانسانهاى خيرهسر،عجله بر عذاب الهى دارند،نه مغفرت!
هشتمين آيه از آيات مورد بحث،ضمن نگرش از زاويه ديگر به مساله عجول
بودنانسان، مىفرمايد:<اگر خداوند در مجازات مردم(بدكار)عجله مىكرد،آن گونه
كه آنها در به دست آوردن خير و نيكى عجله دارند،مرگ همه آنها فرا مىرسيد(و
اثرى از آنان باقىنمىماند، و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى
اليهم اجلهم... » (16) ،ولى ازآنجا كه خداوند غفور و رحيم و آمرزنده
و مهربان است،هرگز در مجازات بدكارانشتاب نمىكند،شايد بيدار شوند و به راه
هدايتبازگردند.
قرآن در پايان همين آيه مىافزايد:<ما آنها را كه ايمان به رستاخيز
ندارند،به حال خودرها مىكنيم تا در طغيانشان،حيران و سرگردان شوند(آن گاه آنها
را مجازات مىنماييم)، ... فنذروا الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون »
(17)
بنابراين خدا همانند شما عمل نمىكند،شما در به دست آوردن نيكيها
عجولهستيد،ولى خداوند در مجازات شما شتابى ندارد.مقصود خداوند متعال
مجازاتنيستبلكه مقصود اصليش هدايت است.
طبق آيات ديگر قرآن،اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده كه منظور از
آيه،ايناست كه آنها با عجله از خداوند درخواست مجازات و عذاب مىكردند،همان
گونه كهدر تقاضاى نيكيها عجول بودند،قرآن مىگويد:<اگر خداوند تقاضاى شما را
به سرعت درمساله عذاب مىپذيرفت، كسى از شما زنده باقى نمىماند.» (18)
ولى معنى اول يا تفسير اول باظاهر آيه سازگارتر است.
در نهمين آيه ضمن اشاره به اضطراب و شتابزدگى كفار و مشركان در برابر
وعدههاىپيروزى مسلمانان و شكست و مجازات دردناك دشمنان
آنها،مىفرمايد:<آنهامىگويند:اگر راست مىگوييد اين فتح و پيروزى شما در چه
زمانى است؟(چرا اين وعدههاتحقق نمىيابد؟و اين دليل بر آن است كه شما دروغ
مىگوييد و خودتان را فريب مىدهيد، و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين »
(19)
قرآن در پاسخ آنها به پيامبر صلى الله عليه و اله دستور مىدهد:<بگو(عجله
نكنيد!)اين پيروزى فرامىرسد و در آن روز،ايمان كافران سودى به حال آنها نخواهد
داشت و مهلتى به آنان داده نمىشود، قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم
و لا هم ينظرون... » (20)
خداوند به لطف و كرم و عنايتش،امروز به شما مهلت داد تا به خود آييد و راه
حقدر پيش گيريد،ولى آن روز كه عذاب الهى نازل شود،درهاى توبه بسته خواهد شد
وراه بازگشت وجود ندارد.پس به جاى اين كه شتابزده،خواهان نابودى خودتان
باشيد،ازاين فرصت و مهلت الهى بهره بگيريد و خود را اصلاح كنيد.
سپس به پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله دستور مىدهد:<اكنون كه چنين است
از آنها روى بگردان ومنتظر باش،آنها هم منتظرند(تو منتظر پيروزى و رحمت الهى
باش و آنها هم منتظرشكست و عذاب)، فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون » (21)
جمعى از مفسران گفتهاند كه جمله <انهم منتظرون» اشاره به انتظارى است كه
كافراندرباره مرگ پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله يا شكست او داشتند،ولى
تفسيرى كه در بالا گفتيم، مناسبتر به نظر مىرسد.
در دهمين آيه مخاطب پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله است و با اين كه آن
حضرت صلى الله عليه و اله به گواهتاريخ،هرگز عجولانه و شتابزده عمل
نمىكردند،بلكه هميشه با صبر و حوصله،هركارى را انجام مىدادند،به عنوان
تاكيد،حضرت صلى الله عليه و اله را مخاطب قرار داده كه صبر وحوصله كن،آن گونه
كه پيامبران اولوالعزم شكيبايى كردند و براى(عذاب) آنها عجلهمكن،هنگامى كه
وعدههايى را كه به آنها داده شده است(در مورد عذاب)مىبينند، احساس مىكنند كه
گويى ساعتى از يك روز،در دنيا توقف داشتند، فاصبر كما صبراولو العزم من الرسل و
لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة مننهار .
(22)
با توجه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر آخرت،ساعتى زودگذر بيش
نيست،بنابراينعجله مكن تا اتمام حجت كافى بر آنها شود.از اين تعبير استفاده
مىشود كه همهپيامبران الهى در برابر خيرهسرى امتهاى لجوج و جاهل و
نادان،صبور و بردبار بودندو بيشترين مهلت را براى اصلاح به آنها مىدادند.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله نيز چنين بود و آنچه در آيه فوق آمده،در
واقع جنبه تاكيد ياآموزشى براى ديگران و يا هشدارى براى كافران است كه از مهلت
الهى سوء استفادهنكنند.
اين آيه گواه روشنى استبر اين كه صبر و بردبارى و ترك عجله،فضيلتى است
كهدر تمام پيامبران بزرگ بوده است،همانهايى كه در طول تاريخ بشرى،اسوه و الگو
براىخلق خدا بودهاند.
نتيجه
از مجموع آيات فوق روشن مىشود كه عجله و شتابزدگى كه در اقوام و
مللگوناگون بوده و هست،تا چه اندازه از نظر اسلام،يك ضد ارزش است و صبر
وبردبارى و حوصله تا فراهم شدن زمينههاى هر كار،در رديف مهمترين فضايل اخلاقى
وانسانى است.فضيلتى كه تمام انبياى بزرگ الهى و رهبران بشريتبه آن آراسته
بودند.
عجله و شتاب در روايات اسلامى
در روايات اسلامى بحثهاى فراوانى درباره نكوهش<عجله»و
ستايش<تانى»وخويشتندارى ديده مىشود كه نكات زيادى در آنها نهفته است،به
عنوان نمونه:
1-رسول خدا صلى الله عليه و اله مىفرمايند:<الاناة من الله و العجلة من
الشيطان،تانى وخويشتندارى از سوى خداست و عجله و شتاب از شيطان است.»
(23)
2-در حديث ديگرى همان حضرت صلى الله عليه و اله مىفرمايند:<انما اهلك الناس
العجلة ولو ان الناس تثبتوا لم يهلك احد،عجله و شتاب مردم را هلاك كرده و اگر
مردم داراى تانىو خويشتن دارى بودند،هيچ كس به هلاكت نمىرسيد.» (24)
البته منظور،هلاكتهايى است كه بر اثر حوادث غير منتظره و ناپخته پيش مىآيد
كهاغلب مولود عجله و دستپاچگى است.
3-از همان حضرت صلى الله عليه و اله نقل شده است:اياك و العجلة فانك ان عجلت
اخطاتحظك،از عجله بپرهيز،زيرا هرگاه عجله كنى نصيب و بهره خود را از دستخواهى
داد» (25)
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<مع العجل يكثر الزلل،لغزشهاى
انسان با عجلهافزايش مىيابد.» (26)
5-همان امام بزرگوار در وصيتى كه در آستانه شهادتش براى فرزندش امامحسن
عليه السلام داشتند،فرمودند:<انهاك عن التسرع بالقول و الفعل،تو را از شتابزدگى
درسخن گفتن و عمل نهى مىكنم» (27)
6-باز همان امام همام مىفرمايند:<العجل قبل الامكان يوجب الغصة،عجله پيش
ازفراهم شدن امكانات و مقدمات كار،موجب اندوه است.» (28) ،زيرا
زحمات انسان بر بادمىرود و تلاشهاى او بىاثر مىماند.
7-از همان حضرت عليه السلام آمده است:<من ركب العجل ركبته الملامة،كسى كه
برمركب شتابزدگى سوار شود،ملامت و سرزنش بر دوش او سوار خواهد شد.» (29)
8-امام صادق عليه السلام مىفرمايند:<مع التثبت تكون السلامة و مع العجلة
تكونالندامة، همراه تانى و خويشتن دارى،سلامت است و همراه عجله ندامت.»
(30)
9-امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<العجلة مذمومة فى كل امر الا فى
ما يدفع الشر، عجله در هر كارى نكوهيده است،مگر در مقام دفع شر» (31)
10-اين بحث را با حديث پرمعنايى از حضرت على عليه السلام به پايان
مىبريم:مناستطاع ان يمنع نفسه من اربعة اشياء فهو خليق بان لا ينزل به مكروه
ابدا قيل و ما هى؟
قال:العجلة و اللجاجة و العجب و النوانى،كسى كه بتواند خويشتن را از چهار
چيز باز دارد، سزاوار است كه هرگز امر ناخوشايندى براى او رخ ندهد.سؤال
كردند،آن چهار چيز چيست؟
فرمودند:عجله،لجاجت،خودبينى و تنبلى» (32)
در اين احاديث<تانى»يك عطيه الهى و<عجله»يك خوى شيطانى شمرده شده
است،همان خويى كه انسان را در زندگى ناكام مىسازد،فرصتها را از دست او
مىگيرد،لغزش او زياد مىگردد،پشيمان مىشود و به هلاكت مىافتد،در صورتى كه
نقطه مقابلآن،يعنى،تانى و خويشتن دارى سبب كاميابى و پيروزى و بهرهبردارى هر
چند بيشتر ازفرصتهاست.
چند نكته مهم
1-مفهوم عجله و شتابزدگى
عجله و شتابزدگى به عنوان يك خوى زشت و ناپسند كه در اعمال انسان بهصورتهاى
گوناگون آشكار مىشود،به اين معنى است كه انسان،پيش از فراهم شدنمقدمات انجام
كار، اقدام به انجام آن كند،كارى كه نتيجه آن چيزى جز شكستياانجام ناقص نخواهد
بود.
اين بدان مىماند كه انسان ميوه را پيش از رسيدن و قابل استفاده شدن از
درختبچيند، كارى كه نتيجهاش ضايع شدن ميوه يا كم شدن فايده آن است.يا اين كه
قبل ازآمادگى زمين، بذر افشانى كند كه نتيجهاش نابودى بذر يا كاهش محصول خواهد
بود.
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<و مجتنى الثمرة لغير وقت ايناعها
كالزارع لغيرارضه،كسى كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند،همچون كسى است كه بذر خود
را در زميننامناسبى(مانند شوره زار)بپاشد.(كه نيرو و سرمايه خود را تلف كرده و
نتيجهاش عايدشنمىشود.» (33)
<عجول»به افرادى گفته مىشود كه در گفتار و رفتار و سؤال و
درخواستخود،دستپاچهاند و صبر و حوصله لازم را براى رسيدن به مقصد،از راه صحيح
آن ندارند،بههمين دليل،اغلب گرفتار مشكلات و ناكامىها مىشوند.
نقطه مقابل<عجله و شتابزدگى»،تانى،اناة،خويشتندارى،تحمل،حوصله،طانينه
ووقار است.
<عجول»را نبايد با<سرعت»كه بار مثبت دارد،اشتباه كرد.سرعت آن است كه
انسانبعد از فراهم شدن مقدمات،اتلاف وقت نكند و فرصت را از دست ندهد و به
سوىمقصد بشتابد، كارى كه مسلما سبب پيروزى و نجات و موفقيت است.در
مواردبسيارى،ميان مصاديق و موارد عجله و سرعت اشتباه شده است و يا گروهى براى
توجيهاعمال نادرستخود،تنبلى و بى حالى و از دست دادن فرصتها را تحت عنوان
تركعجله و شتابزدگى توجيه مىكنند،در حالى كه فرق اين دو كاملا واضح و روشن
است واين كه مىبينيم،بعضى از روايات،عجله را از اسباب پشيمانى و تانى را سبب
سلامتشمرده است،به خاطر همان است كه در بالا اشاره شد.
اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه بيان روشنى بر تفاوت
مفهوم عجله وسرعت در كارهاست،پايان مىدهيم:<اياك و العجلة بالامور قبل
اوانها،و التساقطفيها عند امكانها،از شتاب كردن در كارها،قبل از رسيدن موعد
آنها بپرهيز و نيز از سستىدر كارها به هنگام رسيدن زمان آن(و فراهم شدن
اسباب)بپرهيز.» (34)
2-سرعت گرفتن در خيرات
قرآن مجيد در آيات متعددى،مؤمنان را به مسارعت در خيرات و پيشى گرفتن
ازيكديگر دعوت مىكند،از جمله در آيه 114 سوره آل عمران در توصيف جمعى ازمؤمنان
راستين مىفرمايد:<... و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين ،آنهاكسانى
هستند كه در انجام كارهاى نيك سرعت كرده و بر يكديگر پيشى مىگيرند و آنها
ازصالحانند».
و در سوره انبياء آيه 90 در توصيف جمعى از پيامبران
بزرگ،مانند<زكريا»و<يحيى»مىفرمايد:<. .. انهم كانوا يسارعون فى الخيرات...
،آنها در كارهاى خير به سرعتاقدام مىكردند و بر ديگران پيشى مىگرفتند».
و در آيه 61 سوره مؤمنون،در شرح صفات برجسته مؤمنان آمده است: <اولئك
يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ،آنها در كارهاى نيك به سرعت اقدام مىكنند
و ازديگران پيشى مىگيرند.»
در آيه 133 سوره آل عمران،اين مساله به عنوان يك دستور عام خطاب به
همهمؤمنان آمده است: <و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و
الارضاعدت للمتقين ،شتاب كنيد و پيشى بگيريد براى رسيدن به آمرزش
پروردگارتان،در رسيدنبه بهشتى كه وسعت آن به اندازه آسمانها و زمين است كه
براى پرهيزكاران آماده شده است.»
در آيه 148 سوره بقره،همين معنى تحت عنوان مسابقه در خيرات مطرح
شدهاست:<... فاستبقوا الخيرات... ،در نيكيها(و اعمال خير)بر يكديگر سبقت
جوييد».
بديهى است<مسارعه»در خيرات با مسابقه در خيرات،هر دو اشاره به يك
حقيقتدارد و در واقع لازم و ملزوم يكديگرند،زيرا،سبقت جستن بدون سرعت در
عمل،امكان پذير نيست و هر كسى سريعتر راه را سوى مقصود بپيمايد،بى شك زودتر
بهمقصود مىرسد.
در روايت اسلامى اشارات بسيار پرمعنى و جالبى نسبتبه اين موضوع ديده
مىشودكه گلچينى از آنها را در ذيل مىآوريم:
1-رسول خدا صلى الله عليه و اله مىفرمايند:<ان الله يحب من الخير ما
يعجل،خداوند كار نيكى رادوست دارد كه با سرعت انجام شود.» (35)
2-در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است:<بادروا بعمل
الخير قبل انتشغلوا عنه بغيره،در انجام كارهاى نيك سرعت كنيد،پيش از آن كه
چيزى شما را به خودمشغول سازد و از آن باز دارد» (36)
3-در احاديث متعددى از امام صادق عليه السلام اين مضمون ديده مىشود:من هم
بخيرفليعجله و لا يؤخره،كسى كه تصميم به كار نيكى مىگيرد،بايد در آن شتاب كند
و تاخيرنيندازد.» (37)
4-در حديث ديگرى همين معنى به صورت مشروحترى از همان امام بزرگوار نقلشده
است: <اذا هم احدكم بخير او صلة فان عن يمينه و شماله شيطانين فليبادر لا يكفاه
عن ذلك، هنگامى كه كسى از شما تصميم بر انجام كار خير يا بخشيدن چيزى به
كسىگرفت،بايد مواظب باشد كه در طرف راست و چپ او دو شيطان هستند،بنابراين بايد
بهسرعت اقدام كند،مبادا آن دو شيطان(با وسوسههاى خود)او را از اين كار باز
دارند».
5-امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<ليس من عادة الكرام تاخير
الانعام (38) ،تاخير دربخشش از عادت كريمان نيست»
6-امام باقر عليه السلام مىفرمايند:<من هم بشيىء من الخير فليعجله فان كل
شيىء فيهتاخير فان للشيطان فيه نظرة،كسى كه تصميم بر كار نيكى مىگيرد،بايد
شتاب كند،زيرا هرچيزى كه در آن تاخير باشد،شيطان در آن نظر دارد(و با وسوسههاى
خود،تصميم انسان راتضعيف مىكند.»
كوتاه سخن اين كه در برابر كارهاى خير،هميشه موانع و وسوسههاى شياطين جن
وانس وجود دارد،به همين دليل هنگامى كه مقدمات آن فراهم گردد،بايد شتاب
كرد،مبادا افراد تنگ نظر،كوتاه فكر و شيطان صفت،سنگهايى در راه آن
بيندازند.ضمنا بايدميان سرعت در انجام كار و عجله مذموم كه مربوط به قبل از
فراهم شدن مقدمات لازمبراى انجام كار است، تفاوت گذاشت.
اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مىدهيم:<لا تؤخر
انالة المحتاجالى غد،فانك لا تدرى ما يعرض لك و له فى غد (39) ،كمك
به نيازمندان را به فردا ميفكن،زيرا نمىدانى فردا براى تو و براى او چه پيش
مىآيد(اى بسا!توان تو از ميان برود،يا نياز او»
پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى
1-اتلاف وقت و نيرو
اين خوى ناپسند،آثار ويرانگرى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها دارد.
خسارتهايى كه از اين طريق،دامان انسان را مىگيرد،فوق العاده زياد است.از
جمله اين كه نيروها را به هدر مىدهد و مانع رسيدن به مقصد مىشود،مثلا،اگر
لشكر دشمنقصد بلاد اسلام را كند و سپاه اسلام صبر نكند تا لشكر دشمن در موقعيت
ضعيف وآسيبپذيرى قرار گيرند،يا قبل از آن كه لشكر اسلام خود را بسيج و آماده
كند ونقشههاى جنگى را ترتيب دهد، به آنها حمله كند،نتيجهاى جز شكست و از بين
رفتنقواى اسلام و به هدر دادن نيروها و جسور شدن دشمن نخواهد داشت.
در كارهاى شخصى و فردى نيز همين امر صادق است،زيرا هر حركت عجولانه،سبب
ناكامى و از بين رفتن نيروهاست.
در<محجة البيضاء»حديث جالبى نقل شده كه شاهد گوياى گفتار فوق است،در
اينحديث آمده است:هنگامى كه حضرت مسيح عليه السلام متولد شد،شياطين نزد ابليس
آمدندو گفتند:امروز بتها سرنگون شدهاند(مگر خبرى واقع شده!)ابليس
گفت:آرى!حتماحادثه مهمى روى داده است،همين جا باشيد تا من تحقيق كنم و
بازگردم.ابليس پروازكرد و تمام اطراف زمين را گردش نمود و چيزى نيافت،جز اين كه
ديد حضرتعيسى عليه السلام متولد شده و فرشتگان اطراف او حلقه زدهاند.ابليس
برگشت و به شياطين خودگفت:ديشب پيامبرى متولد شده است.هيچ زنى باردار نشد و وضع
حمل نكرد مگر اينكه من حاضر بودم، جز اين يكى و شما مايوس باشيد از اين كه بعد
از اين بت پرستىرونقى پيدا كند،ولى(براى گمراه ساختن فرزندان آدم)،از راه عجله
و اعمال سبكسرانهوارد شويد(تا شيرازه زندگى آنها به هم بريزد) (40)
2-ياس و نااميدى
از ديگر پيامدهاى شوم<عجله»آن است كه هرگاه انسان به خاطر آن ناكام
شود،حالتياس و نوميدى به او دست مىدهد و اى بسا نسبتبه همه چيز،حتى تقدير
الهىبدبين گردد.لذا در حديث پرمعنايى امام حسن عسكرى عليه السلام
مىفرمايند:<لا تعجل علىثمرة لا تدرك و انما تنالها فى اوانها و اعلم ان
المدبر لك اعلم بالوقت الذى يصلححالك فيه،فشق بخيرته فى جميع امورك،يصلح
حالك،و لا تعجل بحوائجك قبلوقتها فيضيق قلبك و صدرك و يخشاك(يغشاك)القنوط،براى
چيدن هيچ ميوهاى قبلاز رسيدن آن،عجله مكن،تنها در موقع(مناسبش)به آن خواهى
رسيد(و بهره خواهى گرفت)
و بدان،كسى كه امور تو را تدبير مىكند،نسبتبه وقتى كه به صلاح حال
توست،آگاهتراست، بنابراين به انتخاب او در همه كارهايت اعتماد كن،تا حال تو
اصلاح شود و هرگز براىنيازهاى خود قبل از رسيدن وقتش<عجله»نكن كه سبب تنگدلى
و چيره شدن نوميدى بر تومىشود». (41)
3-ندامت و پشيمانى
سومين پيامد شوم<عجله»ندامت و پشيمانى است كه در احاديث گذشته به آن
اشارهشد.چه بسيارند كسانى كه براى انجام كارها،قبل از فراهم شدن زمينهها عجله
كردهاند ونيروهايشان به هدر رفته و هرگز به مقصد و مقصود خود نايل نشدهاند،در
حالى كه اگركمى خويشتن دارى مىكردند،هرگز به چنان سرنوشتى مبتلا نمىشدند و چه
بسياركسانى كه به خاطر دستپاچگى به سراغ چيزى رفتهاند كه دشمن جان آنها بوده و
آرزومىكنند كه اى كاش!به سراغ آن نمىرفتند.
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<فكم من مستعجل بما ان ادركه ود انه
لم يدركه، چهبسيارند افرادى كه براى چيزى عجله مىكنند كه اگر به آن
دستيابند(فورا پشيمان مىشوندو)دوست دارند هرگز به آن نرسيده بودند.»
(42)
4-هجوم اندوه و غصه
چهارمين پيامد منفى<عجله»در كارها،هجوم امواج اندوه و غصه،سوى
انساناست،زيرا ناكامىها و شكستهاى حاصل از عجله و دستپاچگى در بسيارى از
اوقات،بسيار گران تمام مىشود و انسان را با اندوه فراوان روبرو مىكند.
حضرت امير مؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات قصارش در<غرر
الحكم»مىفرمايند:
<العجل قبل الامكان يوجب الغصة (43) ،شتابزدگى پيش از فراهم شدن
امكانات،سبب اندوهو غصه است»
5-فزونى لغزشها
از پيامدهاى ديگر سوء آن،لغزشهاى فراوان است،زيرا تصميمگيرى صحيح نيازبه
تامل و تدبر و دقت فراوان دارد و آن هم به صورت عجولانه و شتابزده
امكانپذيرنيست و لذا افراد<عجول»غالبا گرفتار لغزشهاى مختلفى مىشوند،چه در
تشخيصهدف و چه در راه وصول به آن.
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد:<مع العجل يكثر الزلل،با عجله و
شتابزدگىلغزشهاى فراوان پيش مىآيد» (44) .و نيز مىفرمايند:<من
عجل كثر عثاره،هر كس شتابكند،لغزش او بسيار خواهد بود.» (45)
6-فزونى خطاها
ششمين اثر عجله،<فزونى خطاها»است كه مىتواند با فزونى لغزشها يكى باشد
ومىتواند دو چيز محسوب شود،(خطا در تشخيص هدف است و لغزش در راه وصول بهآن)
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<اصاب متان او كاد،اخطا مستعجل او
كاد، افرادخويشتندار يا به مقصد مىرسند و يا به طور نسبى موفق مىشوند و
افراد عجول گرفتار خطامىشوند،يا به طور نسبى خطا مىكنند» (46)
به هر حال،زيانهاى ناشى از عجله و دستپاچگى،بيش از آن است كه مردم عادىفكر
مىكنند، و جريمهاى كه انسانهاى عجول به خاطر عجله مىپردازند،قابل
شمارشنيست.
ريشههاى اين خوى ناپسند
1-هواپرستى
اين خوى ناپسند،مانند بسيارى از رذايل ديگر،قبل از هر چيز از
هواپرستىسرچشمه مىگيرد،انسانهاى هواپرست،معمولا براى رسيدن به خواست دل،عجول
ودستپاچهاند و غالبا هوا و هوسها به آنها اجازه نمىدهد،در عواقب امور
بينديشند و راهدرست را براى رسيدن به مقصد برگزينند،به همين جهتخود را به آب
و آتشمىزنند و با دستپاچگى به سوى هوسهاى خويش مىدوند و خود را گرفتار
مىسازند.
2-حب و وابستگى به دنيا
حب دنيا كه سرچشمه و راس خطايا و معاصى است،يكى ديگر از عوامل عجله وشتاب
است. بنده دنيا چيزى جز دنيا را نمىبيند،و گويى چشم و گوش او كور و
كرمىشود.آتش عشق و شوق دنيا در دل او زبانه مىكشد و او را با شتاب به دنبال
خيالاتخام مىفرستد و اغلب بر اثر عجله و شتابكارى،مشكلات و موانع راه را
نمىبيند و خودرا براى مقابله با آن آماده نمىكند و به همين دليل گرفتار شكست
و ناكامى مىشود.
3-كمى ظرفيت و سعه صدر
از انگيزههاى ديگر<عجله و شتاب»،كمى ظرفيت و سعه صدر است،افراد كمظرفيت
معمولا عجولند و صاحبان سعه صدر با تانى و خويشتندارى و بردبارى گامبر
مىدارند و همه چيز را زير نظر مىگيرند و با قدرت و قوت در عين
خونسردى،بهسوى مقصد پيش مىروند و به همين دليل،كمتر گرفتار شكست مىشوند.
تسويلات شيطان و تزئينات او و فريبهاى دوستان نادان و متملق و دروغگو وحسود
و سخن چين،از عوامل مهم شتابزدگى و عجله است.
امام امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<و لا تعجلن الى تصديق ساع فان
الساعى غاشو ان تشبه بالناصحين،در تصديق سخن چينان عجله مكن،زيرا آنها
خائنند،هر چند در لباس ناصحان خير خواه ظاهر شوند» (47)
4-جهل و نادانى
يكى ديگر از عوامل شتابزدگى،جهل و نادانى و سفاهت است،زيرا افراد جاهل
ونادان اغلب گرفتار اوهام و پندارهاى غلط هستند و به گمان اين كه مقدمات كار
فراهماست،خود را در گرداب حوادث مىافكنند و با ناكامى و شكست روبرو
مىشوند،درحالى كه هوشياران آگاه، تمام جوانب كار را مورد بررسى قرار مىدهند و
با حزم ودورانديشى و دور از هر گونه شتابزدگى،برنامه ريزى مىكنند و مطمئنا
پيروز مىشوند.
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:<من الحمق العجلة قبل الامكان،عجله
كردن قبل ازفراهم شدن امكانات(انجام كار)،از حماقت است.» (48)
راههاى درمان
براى مبارزه با اين خوى زشت،قبل از هر چيز بايد به پيامدهاى شوم آن انديشيد
وعواقب دردناك عجله و شتابزدگى را مورد توجه قرار داد و حوادث بسيار
ناراحتكنندهاى را كه بر اثر شتابزدگى در كارها ديده شده،به خاطر آورد و
نمونههاى فراوانىكه در تاريخ است نيز مورد توجه قرار داد،به يقين با مطالعه
در اين امور،هر كس بهخوبى در مىيابد كه عجله و دستپاچگى،نه تنها او را زودتر
به مقصد نمىرساند،بلكهچه بسا به خاطر آن هرگز به مقصد نرسد.
جملههايى مانند:<العجلة من الشيطان»و<و العجلة قبل الامكان يوجب الغصة و
معالعجلة تكون الندامة»بايد به صورت شعارهايى در زندگى فردى و اجتماعى درآيد
وهميشه نصب العين افراد عجول گردد تا با مشاهده آن از عجله باز ايستد و حديث
رسولخدا صلى الله عليه و اله را به ذهن خويش بسپارند كه فرمود:<شتابزدگى و
عجله مردم را به هلاكتمىافكند و اگر مردم آرامش و خونسردى خود را حفظ
كنند،هيچ كس در خطر نمىافتد» (49)
1- كهف/ 65- 70.
2- سوره كهف/ آيات 60 تا 82.
3- ص/ 23.
4- ص/ 24.
5- ص/ 24.
6- قلم/ 48 و49.
7- يونس/ 48- 50.
8- در بعضى از روايات آمده است كه حضرت يونس عليه السلام سى و سه سال به طور
مرتب آنها را سوى خدادعوت مىكرد ولى آنان ايمان نياوردند.(به نقل از:نور
الثقلين،ج 5،ص 398).
9- طه/ 114.
10- قيامت16- 18.
11- انبياء/ 37.
12- اسراء/ 11.
13- نور الثقلين،ج اول،ص 141.
14- رعد/ 6.
15- مجمع البيان،ج 10،ص 352
16- يونس/ 11.
17- يونس/ 11.
18- با اين تفسير،آيه تقديرى دارد و آن تقدير چنين است: <و لو يعجل الله
للناس اجابة دعوتهم بالشراستعجالهم بالخير»
19- سجده/ 28.
20- سجده/ 29.
21- سجده/ 30.
22- احقاف/ 35.
23- بحار الانوار،ج 68،ص 340.
24- همان.
25- مجموعه ورام،ص 255.
26- غرر الحكم،ح 9740.
27- بحار الانوار،ج67،ص339.
28- غرر الحكم،حديث1333.
29- غرر الحكم،حديث 9095.
30- بحار الانوار،ج 68،ص 338.
31- غرر الحكم،حديث 1950.
32- بحار الانوار،ج 75،ص43.
33- نهج البلاغه،خطبه 5.
34- نهج البلاغه،نامه53(فرمان مالك اشتر).
35- اصول كافى،ج 2،ص 142.
36- ميزان الحكمة،ج 1،حديث 5381.
37- اصول كافى،ج 2،ص 142.
38- غرر الحكم،حديث7489.
39- غرر الحكم،حديث 10364.
40- المحجة البيضاء،ج 5،ص 61.
41- بحار الانوار،ج 75،ص379.
42- نهج البلاغه،خطبه 150.
43- غرر الحكم،حديث1333.
44- غرر الحكم،حديث 9740.
45- همان.حديث 7838.
46- غرر الحكم،حديث 1290.
47- نهج البلاغه،نامه53.
48- غرر الحكم،حديث 9394.
49- بحار الانوار،ج 68،ص 340.