اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۴ -


فصل پنجم : علما، ورثه انبيا عليهم السلام 
اين وراثت روحانى است ، و ولادت علما از انبيا ولادت ملكوتى است . انسان همان طور كه به حسب نشئه ملكيه و جسمانيه وليده ملك است ، پس از تربيت انبيا و حصول مقام قلب براى او، ولادت ملكوتى پيدا كند . و چنانكه منشاء اين ولادت پدر جسمانى است ، منشاء آن ولادت انبيا عليهم السلام هستند . پس ، آنها پدرهاى روحانى هستند و وراثت وراثت روحانى باطنى است . و ولادت ولادت ثانوى ملكوتى است . پس از انبيا شاءن تربيت و تعليم با حضرات علماست كه وراث روحانى حقيقى انبيا هستند. و انبيا عليهم السلام به حسب اين مقام روحانيت ، مالك درهم و دينار و متوجه به عالم ملك و شؤ ون ملكيه نبودند، و ارث آنها به حسب اين مقام غير از علم و معارف چيز ديگر نبوده ؛ گرچه به حسب ولادت ملكى و شؤ ون دنيوى داراى تمام حيثيات بشريه بودند (قل انما اءنا بشر مثلكم ) (457) وارث اين مقام علما نبودند، بلكه اولاد جسمانى خودشان بودند؛ و ارث آنها به حسب مقام جسمانيت ممكن است درهم و دينار باشد .
اين حديث شريف دلالت واضحه بلكه صراحت دارد در وراثت روحانيه ؛ به طورى كه ذكر شد . و مقصود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از حديثى كه منسوب به آن سرور است كه نحن معاشر الاءنبياء لا نورث (458) بر فرض صحت همين بوده كه به حسب شاءن نبوت و وراثت روحانى ، ارث مال و منال نمى گذاريم ، بلكه ارث ما علم است . چنانكه واضح است .
الحديث السادس و العشرون : عبادت و حضور قلب 
عن اءبى عبدالله عليه السلام :
فى التوراة مكتوب : يابن آدم ، تفرغ لعبادتى ، املاء قلبك غنى و لا اءكلك الى طلبك ، و على اءن اءسد فاقتك و اءملاء قلبك خوفا منى . و ان لا تفرغ لعبادتى ، اءملاء قلبك شغلا بالدنيا، ثم لا اءسد فاقتك و اءكلك الى طلبك .
(459)
فصلاول : فراغت وقت و قلب در عبادت
فراغت براى عبادت حاصل شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب . اين امر از مهمات است در باب عبادات كه حضور قلب بدون آن تحقق پيدا نكند . و عبادت بى حضور قلب قيمتى ندارد .
آنچه باعث حضور قلب شود دو امر است : يكى فراغت وقت و قلب ؛ و ديگر فهماندن به قلب اهميت عبادت را . مقصود از فراغت وقت آن است كه انسان در هر شبانه روزى براى عبادت خود وقتى را معين كند كه در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت ، و اشتغال ديگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد كه عبادت يكى از امور مهمه اى است كه از كارهاى ديگر اهميتش بيشتر بلكه طرف نسبت با آنها نيست ، البته اوقات آن را حفظ مى كند و براى آن وقتى موظف مى كند .
در هر حال ، انسان متعبد بايد اوقات عبادتش موظف باشد . البته اوقات نماز را، كه مهمترين عبادات است ، بايد حفظ كند و آنها را در اوقات فضيلت به جا آورد؛ و در آن اوقات براى خود شغل ديگرى قرار ندهد . همان طور كه براى كسب مال و منال و براى مباحثه و مطالعه ، وقت موظف قرار مى دهد، براى اين عبادات نيز قرار دهد كه در آن وقت فارغ از امور ديگر باشد تا حضور قلب ، كه مغز و لب عبادات است ، براى او ميسور باشد. ولى اگر مثل نويسنده نماز را با تكلف به جا آورد و قيام به عبوديت معبود را از امور زايده بداند، البته آن را تا آخر وقت امكان تاءخير مى اندازد و در وقت اتيان آن نيز به واسطه آنكه كارهاى مهمى به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى بيند، سر و دست شكسته اتيان مى كند . البته چنين عبادتى نورانيت ندارد، سهل است ، مورد غضب الهى است و چنين شخصى مستخف به صلات و متهاون در امر آن است . به خداى تعالى پناه مى برم از خفيف شمردن نماز و مبالات نكردن به امر آن . اين اوراق گنجايش ذكر اخبار در اين باب را ندارد، ولى بعضى از آن را ذكر مى كنيم براى عبرت : عن اءبى جعفر عليه السلام :
لا تتهاون بصلاتك ؛ فان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال عند موته : ليس ‍ منى من استخف بصلاته ؛ ليس منى من شرب مسكرا لا يرد على الحوض لا و الله .
(460)
و قال اءبوالحسن الاءول عليه السلام : لما حضرت ابى الوفاة ، قال لى : يا بنى ، لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة (461)
اخبار در اين زمينه بسيار است ، ولى براى اهل اعتبار همين بس است . خدا مى داند كه انقطاع از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و خروج از تحت حمايت آن سرور چه مصيبت عظيمى ، و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بيت معظم او چه خذلان بزرگى است . گمان مكن كه بدون شفاعت و حمايت آن بزرگوار كسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببيند . اكنون ملاحظه كن مقدم داشتن هر امر جزئى ، بلكه نفع خيالى ، را بر نماز كه قرة العين رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و وسيله رحمت حق است و اهمال كردن درباره آن و به آخر وقت انداختن بدون عذر و حفظ ننمودن حدود آن ، آيا تهاون و استخفاف است يا نيست ؟ اگر هست ، بدان كه به شهادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و شهادت ائمه اطهار عليهم السلام از ولايت آنها خارج و به شفاعت آنها نايل نشوى ، اكنون ملاحظه نما اگر احتياج به شفاعت آنها دارى و مايلى كه از امت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باشى ، بزرگ بشمار اين وديعه الهيه را و اهميت بده به آن ، و الا خود دانى . خداى تعالى و اوليا او بى نيازند از عمل من و تو؛ بلكه بيم آن است كه اگر اهميت ندادى ، منجر به ترك آن شود و از ترك به جحود رسد، كه كارت يكسره شود و به شقاوت ابدى و هلاكت دائمى رسى .
از فراغت وقت مهمتر فراغت قلب است . بلكه فراغت وقت نيز مقدمه اى براى اين فراغت است . و آن چنان است كه انسان در وقت اشتغال به عبادت ، خود را از اشتغالات و هموم دنيايى فارغ ، و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف ، و دل را يكسره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجات با حق تعالى نمايد . و تا فراغت قلب از اين امور حاصل نشود، تفرغ براى او و عبادت او حاصل نشود . ولى بدبختى آن است كه ما تمام افكار متشتته و انديشه هاى متفرقه را ذخيره مى كنيم براى وقت عبادت !همين كه تكبيرة الاحرام نماز را مى گوييم ، گويى در دكان را باز كرديم ، يا دفتر محاسبات را گشوديم ، يا كتاب مطالعه را مفتوح نموديم ؛ دل را مى فرستيم به سوى اشتغال به امور ديگر و از عمل بكلى غافل شده ، يك وقت به خود مى آييم كه به حسب عادت به سلام نماز رسيديم !حقيقتا اين عبادت فضاحت آور است و اين مناجات شرم انگيز است .
عزيزم ، تو مناجات با حق را مثل تكلم با يك نفر بندگان ناچيز حساب كن . چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان سهل است با يك نفر از بيگانگان اشتغال به صحبت داشته باشى ، مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غير غافلى و با تمام توجه به او مشغولى ؛ ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان بكلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى ؟ آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است ؟ يا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟ آرى من و شما مناجات با حق را نمى دانيم چيست . تكاليف الهيه را سربار امور مى دانيم ؛ البته امرى كه تحميل بر شخص شد و سربار زندگانى گرديد، در نظر اهميت نخواهد داشت . بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشات انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود . همه بدبختيها از ضعف ايمان و سستى يقين است . ايمان سيد بن طاوس رضى الله عنه او را به جايى مى رساند كه روز اول تكليف را عيد مى گيرد، براى آنكه حق تعالى اجازه ورود مناجات به او مرحمت كرده و او را مخلع به خلعت تكليف فرموده . (462) حقيقتا تصور كن اين چه قلبى است كه اينقدر نورانيت و صفا دارد!اگر عمل اين سيد جليل براى تو حجت نيست ، كار سيد الموحدين و اولاد معصومين او كه براى تو حجت است نظر كن در حال آن بزرگواران و كيفيت عبادات و مناجاتهاى آنها . بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مباركشان تغيير مى كرد و پشت مباركشان مى لرزيد از خوف آنكه مبادا در امر الهى لغزشى شود، (463) با آنكه معصوم بودند. از حضرت مولا معروف است كه تيرى به پاى مباركش رفته بود كه طاقت بيرون آوردن نداشت ، در وقت اشتغال به نماز بيرون آوردند و اصلا ملتفت نشد . (464)
عزيزم ، اين مطلب از امور ممتنعه نيست . نظير آن در امور عاديه براى مردم بسيار اتفاق مى افتد . انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبت گاهى از هر امرى غافل مى شود . يكى از دوستان موثق ما مى گفت :
وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه كرديم . در بين اشتغال به زد و خورد مى ديدم بعضى از آنها مشت به من مى زند؛ نفهميدم چيست . بعد كه فراغت حاصل شد و به خود آمدم ، معلوم شد كه با كارد چندين زخم به من زدند كه از آثار آن تا چندى بسترى بودم .
البته نكته آن هم معلوم است . وقتى كه نفس توجه تام به امرى پيدا كرد، از ملك بدن غافل مى شود و احساسات از كار مى افتد و همش هم واحد مى شود . ما خود در جنگ و جدال مباحثات نعوذ بالله منها ديديم كه اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بكلى غافل هستيم . ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تام داريم جز به عبادت پرروردگار؛ و از اين جهت استعباد مى كنيم .
در هر صورت ، فراغت قلب از غير حق ، از امور مهمه است كه انسان بايد با هر قيمت هست تحصيل كند . و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است . با قدرى مواظبت و مراقبت تحصيل مى توان كرد . بايد انسان مدتى اختيار خيال را به دست گيرد و هر وقت خواست از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند . پس از مدتى مراقبت ، رام و آرام شود و توجه آن ، از امور متشتته منصرف شود و خير عادت او گردد و الخير عادة ؛ و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پيدا كند .
از همه اين امور مهمتر، حضور قلب است كه روح عبادت و حقيقت آن بسته به آن است ؛ و بدون آن هيچ قيمتى براى عبادات نيست و قبول درگاه حق تعالى نشود . چنانكه در روايات شريفه وارد است : عن اءبى جعفر و اءبى عبدالله عليهم السلام اءنهما قالا:
انما لك من صلاتك ما اءقبلت عليه منها؛ فان اءوهمها كلها، اءو غفل عن آدابها، لفت فضرب بها وجه صاحبها .
(465)
عن الثمالى :
راءيت على بن الحسين عليهم السلام يصلى ، فسقط رداؤ ه عن منكبه قلم يسوه حتى فرغ من صلاته ، قال : فساءلته عن ذلك ؟ فقال : ويحك !اءتدرى بين يدى من كنت ؟ ان العبد لا يقبل منه صلاة الا ما اءقبل منها فقلت : جعلت فداك هلكنا!فقال : كلا؛ ان الله متمم ذلك للمؤ منين بالنوافل .
(466)
و عن على عليه السلام :
لا يقومن اءحدكم فى الصلاة متكاسلا و لا ناعسا، و لا يفكرن فى نفسه ؛ فان بين يدى ربه عزوجل . و انما للعبد من صلاته ما اءقبل عليه منها بقلبه .
(467)
و اخبار در اين منوال بسيار است ، همين طور كه در فضيلت اقبال به قلب كه بعضى از آنها را در اين مقام نقل مى كنيم و اكتفا به آن مى نماييم ، و براى اهل اعتبار كفايت مى كند: قال اءبو عبدالله عليه السلام :
يا عبدالله ، اذا صليت صلاة فريضة ، فصل لوقتها صلاة مودع يخاف اءن لا يعود اليها اءبدا؛ ثم اصرف ببصرك الى موضع سجودك .فلو تعلم من عن يمينك و شمالك ، لا حسنت صلاتك ؛ و اعلم اءنك بين يدى من يراك و لا تراه .
(468)
و عن اءبى عبدالله عليه السلام فى حديث :
لاءحب للرجل المؤ من منكم اذ قام فى صلاة فريضة اءن يقبل الى الله و لا يشغل قلبه باءمر الدنيا. فليس من عبد يقبل فى صلاته الى الله تعالى ، الا اءقبل الله اليه بوجهه و اءقبل بقلوب المؤ منين بالمحبة بعد حب الله اياه
(469)
اكنون ببين اين چه بشارتى است كه صادق آل محمد عليهم السلام به مؤ منين مى دهد . افسوس كه ما بيچاره هاى محجوب از معرفت از توجه حق تعالى بى بهره ايم و از دوستى ذات مقدس او اطلاعى نداريم و دوستى حق را قياس مى كنيم به دوستى بندگان . اهل معرفت مى گويند حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب مى كند، و خدا مى داند در اين رفع حجب چه كرامتهايى است . غايت آمال و اوليا همين رفع حجب بوده .
بار الها، اين حجب نور كه در لسان ائمه معصومين ما متداول است چيست ؟ اين معدن عظمت و جلال و عز قدس و كمال چه چيزى است كه غايت مقصود آن بزرگواران است ، و ما تا آخر از فهم علمى آن هم محروميم تا چه رسد به ذوق آن و شهود آن ؟ خداوندا، ما كه بندگان سيه روى سيه روزگاريم ، جز خور و خواب و بغض و شهوت از چيز ديگر اطلاع نداريم و در فكر اطلاع هم نيستيم ، تو خود نظر لطفى به ما كن و ما را از اين خواب بيدار و از اين مستى هشيار فرما.
در هر صورت ، براى اهلش همين يك حديث كفايت مى كند كه تمام عمر خود را صرف كنند براى تحصيل محبت الهى و اقبال وجه الله ؛ ولى امثال ما كه وارد اين وادى نيستيم به احاديث ديگر متشبث مى شويم . عن اءبى عبدالله عليه السلام :
من صلى ركعتين ؟ يعلم ما يقول فيهما، انصرف و ليس بينه و بين الله ذنب الا غفر له
(470)
و عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : اءنه قال : ركعتان خفيفتان فى تفكر خير من قيام ليلة . (471)
فصل دوم : مراتب حضور قلب  
پس از آنكه معلوم شد كه حضور قلب در عبادات قلب و روح عبادات است و نورانيت و مراتب كمال آن بسته است به حضور قلب و مراتب آن ، بايد دانست كه براى حضور قلب مراتبى است كه بعضى از آن مراتب اختصاص ‍ دارد به اولياى حق ، و دست ديگران از وصول به آن كوتاه است ؛ ولى بعض ‍ مراتب آن براى سلسله رعيت نيز ممكن الحصول است .
باب عبادات مطلقا باب ثناى معبود است . و ثناى معبود از فطرياتى است كه جميع سلسله بشر بر آن مخمرند و فطرت حكم به لزوم آن مى كند . و چون كيفيت ثناى ذات مقدس را احدى نمى تواند كشف كند، زيرا آن فرع معرفت به ذات و صفات و كيفيت ارتباط غيب به شهادت و شهادت به غيب است و اين براى كسى ميسور نيست جز از طريق وحى و الهام الهى ، از اين جهت عبادات مطلقا توفيقى است و موظف از جانب حق است و احدى از پيش خود حق ندارد تشريعى كند و عبادتى بتراشد . و آنچه از تواضع و احترامات در پيشگاه بزرگان و سلاطين معمول و متداول است ، در آن پيشگاه مقدس ارجى و قيمتى ندارد . پس انسان بايد گوش و چشم را باز كند و از طريق وحى و رسالت كيفيت عبادت و عبوديت را اخذ كند و خود در آن تصرفى نكند .
براى آن يعنى حضور قلب مراتبى است كه عمده آن دو مرتبه است :
يكى حضور در عبادت اجمالا . و آن چنان است كه در عين اشتغال به عبادت هر عبادتى باشد چه از باب طهارات مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حج و ديگر امور انسان به طريق اجمال ملتفت باشد كه ثناى معبود مى كند؛ گرچه خود نمى داند كه چه ثنايى مى كند . شيخ عارف كامل ما ( روحى فداه ) براى اين نحو عبادت مثل مى زدند به اينكه يكى قصيده در مدح كسى بگويد و به طفلى كه معناى آن را نمى فهمد بدهد كه در محضر او بخواند و به طفل بفهماند كه اين قصيده در مدح اين شخص ‍ است . البته آن طفل كه قصيده را مى خواند اجمالا مى داند ثناى ممدوح را مى كند، گرچه كيفيت آن را نمى داند . ما نيز كه طفل ثناخوان حق هستيم و نمى دانيم كه اين عبادات را چه اسرارى است و به چه كيفيت ثناى حق است ، اينقدر بايد ملتفت باشيم كه هر يك از آنها ثنايى است از كامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق ، كه خود ذات مقدس در اين اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده كه در پيشگاه مقدسش اين نحو ثنا كنيم .
ديگر از مراتب حضور قلب ، حضور قلب در عبادت است تفصيلا . و اين به مرتبه كامله براى احدى ممكن نيست جز خلص اولياء و اهل معارف ؛ ولى بعض مراتب نازله آن ممكن است براى ديگران ؛ كه اول مرتبه آن توجه به معانى الفاظ است در مثل نماز و دعا . به اين مرتبه اشاره شده است در روايتى از ثواب الاءعمال . (472) مرتبه ديگر آن است كه اسرار عبادت را به قدر امكان بفهمد و كيفيت ثناى معبود را در هر يك از اوضاع بداند . و اهل معرفت تا اندازه اى اسرار نماز و ساير عبادات را بيان كردند، و از اشارات اخبار معصومين عليهم السلام استفاداتى به قدر امكان كردند . گرچه فهم اصل حقيقت براى كم كسى اتفاق مى افتد، ولى تا آن اندازه هم كه ذكر شد غنيمت است براى اهلش . البته آنچه براى حضرت صادق عليه السلام در حال عبادت حاصل شده براى ديگران ممكن نيست ؛ چنانكه از فلاح السائل سيد ابن طاووس قدس سره منقول است كه فرمود:
فقد روى اءن مولانا، جعفر بن محمد الصادق عليه السلام كان يتلو القرآن فى صلاته ، فغشى عليه فلما اءفاق سئل ما الذى اءوجب ما انتهت حالك اليه ؟ فقال ما معناه : مازلت اءكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال تاءننى سمعتها مشافهة ممن اءنزلها على المكاشفة و العيان ، فلم تقم القوة البشرية بمكاشفة الجلالة الالهية . (473)
و آن حالى كه براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دست مى داده براى احدى از موجودات نبود؛ چنانكه در حديث مشهور است : لى مع الله حال لا يسعه ملك مقرب و لا نبى مرسل (474)
فصل سوم : راه تحصيل حضور قلب  
حضور قلب در عبادات حاصل نشود مگر به افهام نمودن به قلب اهميت عبادات را . و آن در حقيقت ميسور نشود مگر به فهميدن اسرار و حقايق آنها. و آن گرچه براى ما ميسر نشود، ولى تا اندازه اى كه با حال امثال خودم مناسب و مستفاد از اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام است ، به قدر تناسب با اين اوراق ، ذكر مى كنيم .
براى هر يك از اعمال حسنه و افعال عباديه صورتى است باطنى ملكوتى و اثرى است در قلب عابد . اما صورت باطنيه آن همان است كه تعمير عوالم برزخ و بهشت جسمانى به آن است ؛ زيرا ارض بهشت قيعان و خالى از هر چيز است ، چنانكه در روايت است ؛ (475) و اذكار و اعمال ماده تعمير و بناى آن است ، چنانكه در حديث است . (476) و آيات بسيارى در كتاب شريف الهى دلالت بر تجسم اعمال مى نمايد؛ مثل قوله تعالى فمن يعمل مثقال خيرا يرهَ و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (477) و مثل قوله : و وجدوا ما عملوا حاضرا (478) و اخبارى كه دلالت بر تجسم اعمال و صور غيبيه ملكوتيه آنها دارد در ابواب متفرقه بسيار است ، و ما به ذكر بعضى از آن اكتفا مى كنيم : عن اءبى عبدالله عليه السلام :
من صلى الصلوات المفر و ضات فى اءول وقتها و اءقام حدودها؛ رفعها الملك الى السماء بيضاء نقية ، تقول : حفظك الله كما حفظتنى ، استودعنى ملك كريم . و من صلاها بعد وقتها من غير علة و لم يقم حدودها، رفعها الملك سوداء مظلمة ، و هى تهتف به : ضيعتنى ضيعك الله كما ضيعتنى ، و لا رعاك الله كما لم ترعنى .
(479)
از اين حديث شريف علاوه بر آنكه صورت ملكوتى عمل مستفاد شود، حيات و شؤ ون حياتيه آن نيز معلوم شود . و اخبار دلالت دارد كه جميع موجودات حيات ملكوتى دارند و عالم ملكوت سراسر حيات و علم است : و ان الدار الآخرة لهى الحيوان (480)
و عن اءبى عبدالله عليه السلام :
اذا بعث الله المؤ من من قبره ، خرج معه مثال يقدم اءمامه ؛ كلما يرى المؤ من هولا من اءهوال يوم القيامة ، قال له المثال : لا تفزع و لا تحزن و اءبشر بالسرور و الكرامة من الله عزوجل ؛ حتى يقف بين يدى الله عزوجل فيحاسبه حسابا يسيرا و ياءمر به الى الجنة ، و المثال اءمامه ؛ فيقول له المؤ من : يرحمك الله ، نعم الخارج . خرجت معنى من قبرى و مازلت تبشرنى بالسرور و الكرامة من الله حتى راءيت ذلك . فيقول : من اءنت ؟ فيقول : اءنا السرور الذى كنت اءدخلته على اءخيك المؤ من فى الدنيا؛ خلقنى الله عزوجل منه لاءبشرك .
(481)
در اين حديث شريف نيز دلالت واضحه است بر تمثل و تجسم اعمال در نشئه آخرت ؛ چنانكه شيخ اجل ، بهاء الدين قدس سره نيز فرموده در ذيل همين حديث شريف . و صرف كردن امثال اين آيات و روايات را از ظاهر خود، با آنكه مطابق برهان قوى است كه در محل خود مقرر است ، به مجرد آنكه به عقل ما درست نمى آيد متسحسن نيست . بهترين امور تسليم در محضر قدس كبرياى حق و اولياى معصومين است .
پس ،معلوم شد كه هر عملى كه مقبول درگاه مقدس حق شد، صورت بهيه حسنه دارد به تناسب خود از حور و قصور و جنات عاليات و انهار جاريات . و هيچ موجودى در صفحه وجود متحقق نشود از روى جزاف ، بلكه ارتباطات عقليه در كار است كه كشف آنها را جز كمل اوليا كسى نتواند كرد .
پس بر هر انسان مؤ من به عالم غيب و اخبار انبيا و اوليا و علاقه مند به حيات ابدى و زندگانى جاويدان لازم است كه با هر رياضتى هست اصلاح اعمال خود بنمايد . و پس از آنكه ظاهر و صورت آنها مطابق قواعد اجتهاديه يا راءى فقها ( رضوان الله عليهم ) گرديد، به اصلاح سيرت و باطن آنها كوشد؛ و هر قدر مى تواند جديت كند كه لااقل واجبات را با حضور قلب بياورد و اصلاح نقايص آنها را نيز با نوافل كند؛چنانكه در احاديث شريفه است كه نوافل جبران فرايض را مى كند .
عن اءبى جعفر عليه السلام قال : انما جعلت النافلة ليتم بها ما يفسد من الفريضة . (482) و قال اءبو عبدالله عليه السلام : يرفع للرجل من الصلاة ربعها اءو ثمنها اءو نصفها اءو اءكثر بقدر ماسها؛ و لكن الله تعالى يتم ذلك بالنوافل . (483)
از اين قبيل روايت بسيار است . و معلوم است ما خالى از سهو و نسيان و اختلال حواس و ديگر امور منافى با نماز يا كمال آن نيستيم ، و خداى تعالى به لطف كامل خود نوافل را قرار داده تا جبران نقايص آن بنماييم . و البته لازم است حتى الامكان غفلت از اين امر نكنيم و نوافل را ترك ننماييم .
اى عزيز، قدرى از حال غفلت بيدار شو و در امر خود تفكر كن و صفحه اعمال خود را نگاه كن . بترس از آنكه اعمالى را كه به خيال خودت عمل صالح است ، از قبيل نماز و روزه و حج و غير آن ، خود اينها اسباب گرفتارى و ذلتت شوند در آن عالم ؛ پس ، حساب خودت را در اين عالم تا فرصت دارى بكش و خودت ميزان اعمالت را برپا كن و در ميزان شريعت و ولايت اهل بيت اعمال خود را بسنج ، و صحت و فساد و كمال نقص آن را معلوم كن و آنها را جبران كن تا مهلت دارى . اگر در اينجا خود را محاسبه نكنى و حساب خودت را درست نكنى ، در آنجا كه به حسابت رسيدگى مى شود مبتلا به معصيتهاى بزرگ مى شوى . بترس از ميزان عدل الهى ، و به هيچ چيز مغرور مباش و جد و جهد را از دست مده . و قدرى به صحيفه اعمال اهل بيت پيغمبر (صلوات الله عليهم ) كه معصوم از گناه و خطا بودند مراجعه كن . ببين چقدر كار سخت است و راه تاريك و باريك . اكنون ملاحظه اين حديث شريف بكن و حديث مفصل را از اين مجمل بخوان : عن فخر الطائفة و سنادها و ذخرها و عمادها، محمد بن النعمان المفيد (رضوان الله عليه ) عن جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله و سلم :
و الله ، ما اءكل على بن اءبى طالب عليه السلام من الدنيا حراما قط حتى مضى لسبيله ، و ما عرض له اءمران كلاهما لله رضا الا اءخذ باءشدهما عليه فى بدنه و ما نزلت برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نازلة قط الا دعاه ثقة به ، و ما اءطاق اءحد عمل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة غيره ، و ان كان ليعمل عمل وجل كان وجهه بين الجنة و النار يرجوا ثواب هذه و يخاف عقاب هذه . و لقد اءعتق من ماله اءلف مملوك فى طلب وجه الله و النجاة من النار مما كد بيديه و رشح منه جبينه . و انه كان ليقوت اءهله بالزيت و الخل و العجوة ؛ و ما كان لباسه الا كرابيس ؛ اذا فضل شى ء عن يده ، دعا بالجلم فقصه . و ما اءشبهه من ولده و لا اءهل بيته اءحد اءقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسين عليه السلام . و لقد دخل اءبوجعفر عليه السلام ابنه عليه فاذا هو قد بلغ من العبادة ما ليم يبلغه اءحد: فرآه قد اصفر لونه من السهر و مضت عيناه من البكاء و دبرت جبهته و انخرم اءنفه من السجود و ورمت ساقاه و قدماه من القيام فى الصلاة . و قال اءبو جعفر عليه السلام فلم اءملك حين راءيته بتلك الحال البكاء، فبكيت رحمة له فاذا هو يفكر، فالتفت الى بعد هنيئة من دخولى فقال : يا بنى ، اءعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادة على بن اءبى طالب عليه السلام . فاءعطيته . فقراء فيها شيئا يسيرا، ثم تركها من يده تضجرا، و قال : من يقوى على عبادة على بن اءبى طالب عليه السلام (484)

و عن اءبى جعفر عليه السلام : كان على بن الحسين عليهما السلام يصلى فى اليوم و اليلة اءلف ركعة ، و كانت الريح تميله مثل السنبلة . (485)
عزيزم ، قدرى تفكر كن در اين احاديث شريفه ، ببين حضرت باقر عليه السلام امام معصوم ، از شدت عبادت پدر بزرگوارش و حالت عبادتش گريه كرد . و حضرت سجاد عليه السلام با آن شدت مواظبت و كمال عبادت آن حالش بود كه از صحيفه على بن ابى طالب عليه السلام چيز كمى خواند و اظهار عجز كرد!البته همه عاجزند از عبادت مولى الموالى ، و همه رعيت عاجزند از عبادت معصومين ، ولى نبايد انسان كه از مقام عالى باز ماند يكسره رها كند .
بايد دانست كه اين عبادت نعوذ بالله عبث نبوده ، بلكه راه خطرناك و طريق باريك است . و عقبات موت و قيامت مشكل است كه اين طور اهل معارف حقيقيه عجز و الحاح مى كردند. اين سست انگارى ما از ضعف ايمان و سستى عقيده و از جهل و نادانى است .
بارالها، تو از سريره بندگان آگاهى و قصور و تقصير ما را مطلعى و ضعف و ناتوانى ما را مى دانى ، تو ما را به رحمت خود غرق كردى پيش از آنكه از تو سؤ الى كنيم ، نعمتهاى تو ابتدايى و تفضلهاى تو بى سابقه سؤ ال و استعداد است ، ما اكنون معترف به تقصير خود هستيم ، كفران نعم غير متناهيه تو كرديم و خود را مستحق عذاب اليم و دخول جحيم مى دانيم ؛ و پيش خود چيزى سراغ نداريم و وسيله اى در دست نداريم جز آنكه تو خود را معرفى كردى به لسان انبيا به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت ، و ما تو را بدين صفت شناختيم به قدر استعداد خود؛ تو با مشتى خاك چه مى كنى جز رحمت و تفضل ؟ اءين رحمتك الواسعة ؟ اءين اءياديك الشاملة ؟ اءين فضلك العميم ؟ اءين كرمك يا كريم ؟
فصل چهارم : فراغت براى عبادت موجب غناى قلب شود 
غنا از اوصاف كماليه نفس است . ثروتمندى موجب غناى نفسانى نيست ، بلكه توان گفت كسانى كه غناى نفسانى ندارند، به داشتن مال و منال و ثروت حرص و آزشان افزون گردد و نيازمندتر گردند . و چون در غير پيشگاه مقدس حق (جل جلاله )، غناى حقيقى پيدا نمى شود و ساير موجودات فقرا و نيازمندانند، از اين جهت هر چه وجهه قلب به غير حق باشد و هر چه توجه باطن به تعمير ملك و عمارت دنيا باشد، افتقار و احتياج روز افزون شود . اما افتقار قلبى و روحى كه كه پر معلوم است ، زيرا نفس علاقه مندى و تعلق افتقار است . اما افتقار خارجى ، كه آن نيز مؤ كد افتقار قلبى است ، نيز بيشر باشد؛ زيرا هيچ كس به خودى خود نتواند قيام به اداره امور خويشتن كند، پس در اين امر احتياج به غير افتد . و ارباب ثروت در ظاهر گرچه بى نياز قلمداد شوند، ولى با نظر دقيق معلوم شود كه به مقدار ازدياد ثروت احتياجشان افزون گردد و نيازمندى زيادت شود . پس ، ثروتمندان فقرايى هستند در صورت اغنيا، و نيازمندانى هستند در لباس بى نيازان . و هر چه وجهه قلب به تدبير امور و تعمير دنيا بيشتر شد و علاقه افزون گرديد . غبار ذلت و مسكنت بر او بيشتر ريزد و ظلمت مذلت و احتياج زيادتر آن را فراگيرد . بالعكس ، اگر كسى پشت پا بر علاقه مندى دنيا زد و روى دل و وجهه قلب را متوجه به غنى على الاطلاق كرد و ايمان آورد به فقر ذاتى موجودات و فهميد كه هيچ يك از موجودات از خود چيزى ندارند و هيچ قدرت و سلطنتى نيست مگر در پيشگاه مقدس حق و به گوش دل از هاتف ملكوتى و لسان غيبى شنيد كريمه يا اءيها الناس اءنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (486)، آن وقت مستغنى از دو عالم شود و به طورى قلبش بى نياز شود كه ملك سليمان در نظرش به پشيزى نيايد؛ اگر كليد خزائن ارض را براى خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم آورد از جانب حق تعالى ، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقرا را فخر خود دانست . (487) و جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد به ابن عباس ‍ كه اين دنياى شما در نظر من پست تر است از اين كفش پر وصله (488) . و جناب على بن الحسين عليهما السلام فرمايد: من تاءنف مى كنم كه دنيا را از خالق دنيا بخواهم ، چه رسد كه از مخلوق مثل خودم بخواهم . (489)
آرى ، آنها دانند كه توجه به خزائن دنيا و مال و منال آن و مجالست با اهل آن ، چه كدورت و ظلمتى در قلب ايجاد، و اراده را چطور ضعيف كند و قلب را نيازمند و فقير، و از توجه به نقطه مركزيه كامل على الاطلاق غافل نمايد . ولى وقتى دل را به صاحب دل و خانه را به صاحبش تسليم نمودى و خود در آن تصرفى نكردى و اعراض از غير او كردى و خانه را به دست غاصب ندادى ، خود صاحب خانه دل را غرق درياى عزت و غنا نمايد و قلب مملو از بى نيازى شود: ( و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ) (490) و اداره امور را خود صاحب خانه فرمايد و انسان را به امر خود واگذار نفرمايد . پس ، فقر و فاقه عبد بكلى سد شود و از دو عالم بى نياز گردد . البته در اين تجلى خوف از تمام موجودات از او مرتفع شود، و خوف حق تعالى جايگزين آن گردد و عظمت و حشمت حق سراسر قلب را فرا گيرد و براى غير حق عظمت و حشمت و تصرف نبيند.
در اين حديث شريف اشاره به بعض اين معانى فرموده كه فرمايد: تفرغ لعبادتى اءملا قلبك غنى ... و اين فراغت قلب براى عبادت كم كم انسان را ممكن است منتهى كند به اعلى مراتب حضور قلب براى عبادت .
اين آثارى است كه شمه اى از آن ذكر شد . اگر دل از اشتغال به حق و فراغت براى توجه به او منصرف گرديد، اين غفلت سرمايه تمام شقاوتها و سرچشمه تمام نقايص و ام الامراض قلوب است ؛ پس كدورت و ظلمتى به واسطه اين غفلت دل را فرا گيرد و حجابهاى غليظى بين قلب و حق واقع شود كه نور هدايت در آن راه نيابد و از توفيقات الهيه محروم گردد، و يكسره دل متوجه دنيا شود و در حجاب انيت و انانيت فرو رود و نفس سر خود شود و خود به قدم انانيت حركت كند، و ذل ذاتى و فقر حقيقى آن ظاهر گردد،و در تمام حركات و سكنات بعد از پيشگاه حق پيدا كند و يكسره خذلان شامل حالش گردد. چنانكه در حديث شريف از بعض اين معانى تعبير فرموده كه قلبت را از اشتغال به دنيا مملو مى كنم و عنان امورت را به سر خودت مى اندازم .
نكته : تفاوت ميان توكل و تفويض  
مقصود از اين ايكال امر به سوى عبد، نه تفويض به سوى اوست ؛ زيرا اين در مذهب حق امرى است ممتنع و باطل . هيچ موجودى از تصرف حق و حيطه تصرف و قدرت آن ذات مقدس خارج نشود و امرش به خودش در تصرف امور موكول نگردد؛ لكن چون بنده منصرف از حق و متوجه به اشتغال به دنيا شد، طبيعت در او حكمفرما شود و وجهه خود بينى و خودخواهى و خودپرستى در او كارگر شود؛ و از اين معنى تعبير به ايكال امر به عبد شود . اما بنده اى كه وجهه قلبش به سوى حق و ملكوت اعلى است و قلبش را سراسر نور حق فرو گرفته ، ناچار تصرفاتش حقانى شود؛ چنانكه در حديث شريف كافى (491) كه شمه اى از قرب نوافل را بيان فرموده اشاره به بعضى از اين مقامات فرموده .
الحديث السابع و العاشرون : و صاياى رسول اكرم به اميرمؤ منان 
عن معاوية بن عمار، قال سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول :
كان فى وصية النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعلى عليه السلام اءن قال : يا على ، اءوصيك فى نفسك بخصال ، فاحفظها عنى ، ثم قال : اللهم اءعنه . اءما الاءولى : فالصدق . و لا يخرجن من فيك كذبة اءبدا. و الثانية : الور(ع ) و لا تجترى على خيانة اءبدا . و الثالثة : الخوف من الله عز ذكره كاءنك تراه . و الرابعة : كثرة البكاء من خشية الله تعالى . يبنى لك بكل دمعة اءلف بيت فى الجنة . و الخامسة ؛ بذلك مالك و دمك دون دينك . و السادسة : الاءخذ بسنتى فى صلاتى و صومى و صدقتى : اءما الصلاة فالخمسون ركعة ؛ و اءما الصيام فثلاثة اءيام فى الشهر: الخميس فى اءوله و الاءربعاء فى وسطه و الخميس فى آخره ؛ و اءما الصدقة فجهدك حتى تقول قد اءسرفت و لم تسرف . و عليك بصلاة الليل ، و عليك بصلاة الليل ؛ و عليك بصلاة الليل ؛ و عليك بصلاة الزوال ، و عليك بصلاة الزوال ، و عليك بصلاة الزوال ، و عليك بتلاوة القرآن على كل حال ، و عليك يرفع يديك فى صلاتك و تقليبهما؛ و عليك بالسواك عند كل وضوء؛ و عليك بمحاسن الاءخلاق فارتكبها، و مساوى الاءخلاق فاجتنبها . فان لم تفعل فلا تلومن الا نفسك
(492)
مقدمه : مخاطب پيامبر در اين وصايا خود حضرت على عليه السلام است
در اين حديث شريف از جهات عديده معلوم مى شود كه اين وصيتهايى كه جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به جناب مولا اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند در نظر مباركشان خيلى مهم بوده .
يكى آنكه به جناب اميرالمؤ منين عليه السلام وصيت فرمودند، با آنكه آن سرور منزهتر از آن بودند كه احتمال مسامحه در حدود شرعيه و در اوامر الهيه نسبت به ايشان برود؛ ولى چون خود مطلب در نظر مبارك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خيلى مهم بوده ، از سفارش خوددارى نفرمودند. و خيلى متعارف است كه امرى را كه در نظر ايشان مهم است و اعتنا به شاءن آن دارد، براى اظهار اهميت آن سفارش مى نمايد، و لو به كسى كه بداند آن را اتيان مى كند .
اما احتمال آنكه سفارش به آن حضرت براى ايصال به سايرين باشد، از قبيل اياك اءعنى ... (493) بعيد است ؛ زيرا سوق حديث شهادت مى دهد كه به خود حضرت توجه داشته و منظور نظر مستقلا آن بزرگوار بوده ؛ چنانكه كلمه فى نفسك و امر به حفظ و دعاى به اعانت شاهد است . و اين نحو وصيتها متعارف بوده است ، و بين ائمه طاهرين عليهم السلام رايج بوده ، و از سوق عباراتشان معلوم است كه منظور خود آن بزرگواران بوده اند؛ چنانكه در يكى از وصيتها جناب اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد به حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام : اين وصيت من است به شما دو نفر و ساير اهل بيتم و آن كسى كه كتاب من به او برسد . (494) و معلوم است كه در اين وصيت حسنين عليهما السلام داخل بودند . اين وصيتها كشف مى كند از شدت اهميت مطلب ، و شدت علاقه آن بزرگواران بعضى به بعضى .. بالجمله ، نفس بودن جناب اميرالمؤ منين عليه السلام طرف وصيت ، كشف از بزرگى مطلب و اهميت آن مى كند .
ديگر آنكه با اينكه طرف حضرت امير بوده و آن جناب ممكن نبود از وصيت حضرت رسول تخطى فرمايد و فتور و سستى نمايد، با اين وصف ، با اين تاءكيدات اكيده مطلب را ادا فرموده .
ديگر آنكه پس از آنكه فرمود: وصيت مى كنم تو را ، براى جلب نظر آن سرور به اهميت وصيتها فرمود: حفظ كن آنها را از من . و پس از آن ، براى آنكه علاقه داشت كه حضرت اين مهمات را اتيان كند، دعا كرد كه خداوندا، او را اعانت فرما .
ديگر تاءكيداتى كه در هر يك از جمله ها على حده ذكر فرموده ، از قبيل نون تاءكيد، و تكرار، و غير آنكه محتاج به ذكر نيست .
پس ، معلوم شد كه اين مطالب از مهمات است . البته معلوم است كه در هيچ يك از اين امور براى خود آن بزرگوار نفعى متصور نيست ؛ بلكه مقصود نفع رساندن به طرف بوده . و جناب امير عليه السلام گرچه طرف مخاطبه است اصالة ، ولى چون تكاليف عمومى مشترك است ، بايد حتى الامكان جديت كنيم كه وصيتهاى جناب رسول زمين نماند . بايد بدانيم كه شدت علاقه جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت امير عليه السلام اقتضا مى كند كه نفع اين مطالب خيلى زياد باشد و اهميت آن بسيار باشد كه به اين طرز بيان فرموده است .
فصل اول : مفاسد دروغ 
يكى از وصاياى جناب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ملازمت با راستى و اجتناب از دروغ است ، كه از تقديم ذكر آن معلوم مى شود كه در نظر محترمشان بيشتر از ساير وصايا اهميت داشته . و ما ذكر مفاسد كذب را مقدم مى داريم بر مصالح صدق .
پس بدان كه اين رذيله از امورى است كه عقل و نقل متفق بر قبح و فسادش ‍ هستند . و خود آن فى نفسه از كبائر و فواحش است ، چنانكه اخبار دلالت بر آن دارد . و علاوه ، گاه شود كه بر آن مترتب شود مفاسد ديگرى كه قبح و فسادش كمتر از اين موبقه نيست . بلكه گاهى شود كه به واسطه كشف يك دروغ ، انسان به طورى از درجه اعتبار پيش مردم ساقط مى شود كه تا آخر عمر جبرانش را نتوان كرد . خدا نكند كسى معروف شود به دروغگويى كه هيچ چيز شايد بيشتر از اين به حيثيت انسان لطمه نمى زند . علاوه بر اينها، مفاسد دينى و عقوبات اخروى آن نيز بسيار است . ما به ذكر بعضى از احاديث شريفه در اين باب اكتفا مى نماييم ؛ و چون مطلب از امور واضحه است از طول كلام اجتناب مى نماييم .
عن اءبى جعفر عليه السلام : قال : ان الله عزوجل جعل للشر اءقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ؛ و الكذب شر من الشراب (495)
اكنون قدرى تفكر كن در اين حديث شريف كه از عالم آل محمد عليهم السلام صادر شده است ، و در كتابى كه مرجع تمام علماى امت است مذكور گرديده و تمام علما (رضوان الله عليهم )، آن را قبول فرمودند، ببين آيا راهى براى عذر باقى مى ماند؟ آيا اين سهل انگارى از دروغ جز از ضعف ايمان به اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام از چيز ديگر مى شود؟ ما صور غيبيه اعمال را نمى دانيم و ارتباطات معنويه ملك و ملكوت را واقف نيستيم ، از اين جهت از اين نحو اخبار تحاشى مى كنيم و امثال اينها را حمله به مبالغه مثلا مى نماييم ؛ و اين خود طريقه باطلى است كه از جهل و ضعف ايمان مى باشد . فرضا كه اين حديث شريف را به مبالغه حمل كنيم ، آيا اين مبالغه بايد بموقع باشد؟ آيا هر چيزى را مى شود گفت از شراب بدتر است ، يا بايد طورى شر آن عظيم باشد كه با مبالغه توان گفت از شراب بالاتر است ؟ عن اءبى جعفر عليه السلام قال : الكذب هو خراب الايمان (496) .
حقيقتا اين طور اخبار دل انسان را مى لرزاند و پشت انسان را مى شكند . گمان مى كنم كه دروغ از مفاسد اعمالى است كه از بس شايع است قبحش ‍ بكلى از بين رفته !ولى يك وقت تنبه پيدا مى كنيم كه ايمان كه سرمايه حيات عالم آخرت است به واسطه اين موبقه از دست ما رفته و خود ما نفهميديم . از حضرت ثامن الائمه عليه السلام روايت شده است :
از حضرت ختمى مرتبت سؤ ال شد آيا مؤ من جبان و ترسو مى شود . فرمود آرى . سؤ ال شد آيا بخيل مى شود؟ فرمود آرى . عرض شد آيا كذاب مى شود؟ فرمود نه . (497)
و از حضرت صدوق الطائفه منقول است كه فرمود از فرمايشات رسول خداست : اءربى الربا الكذب . (498) با آنكه تشديد در امر ربا به طورى شده است كه انسان را به حيرت در مى آورد .
از امورى كه انسان بايد ملتفت آن باشد اين است كه دروغ به عنوان شوخى و مزاح هم در اخبار از آن تكذيب شده است و تشديد در امر آن گرديده ؛ و علما فتواى به حرمت آن نيز مى دهند . چنانكه صاحب الوسائل رحمة الله در عنوان باب ، كه مطابق فتواى اوست ، فرمود: باب تحريم الكذب فى الصغير و الكبير و الجد و الهزل عدا ما استشنى (499) و از كافى شريف سند به حضرت باقر عليه السلام رساند كه فرمود:
بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ در تمام سخنهاى خود، چه جدى باشد يا شوخى ؛ زيرا انسان اگر در امر كوچك دروغ گفت ، جرئت پيدا مى كند بر امر بزرگ !آيا نمى دانيد كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه بنده خدا راستى را پيشه خود كند تا آنكه خداوند او را صديق مى نويسد؛ و دروغسرايى را پيشه خود مى كند تا آنكه خداى تعالى او را كذاب مى نويسد . (500)
در كافى سند به جناب اصبغ بن نباته رساند، قال اميرالمؤ منين عليه السلام : لا يجد عبد طعم الاءيمان حتى يترك هزله وجده . (501)
در وصاياى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اباذر غفارى است : يا اءباذر، ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به القوم ويل له ، ويل له . (502)
اكنون با اين همه اخبار و تشديدات رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام خيلى جراءت مى خواهد كه انسان اقدام به اين امر بزرگ و خطيئه مهمه نمايد . و چنانكه دروغگويى از مفاسد بسيار مهمه شمرده شده ، صدق لهجه و راستى گفتار از محاسن بسيار مهم است . و در اخبار اهل بيت از آن مدح تبليغ شده است ، و ما به ذكر آن اكتفا مى نماييم . عن اءبى عبدالله عليه السلام : كونوا دعاة للناس بالخير بغير اءلسنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع (503)