اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۳ -
فصل سوم : دعوت مجدد به
اخلاص
اى عزيز، در كارهاى خود دقيق شو و از نفس
خود در هر عملى حساب بكش ، و او را در برابر هر پيش آمدى استنطاق كن كه
آيا اقدامش در خيرات و در امور شريفه براى چيست ؟ دردش چيست كه مى
خواهد از مسائل نماز شب سؤ ال كند، يا اذكار آن را تحويل بدهد؟ مى
خواهد براى خدا مساءله بفهمد يا بگويد، يا مى خواهد خود را از اهل آن
قلمداد كند؟ چرا سفر زيارتى كه رفته با هر وسيله است به مردم مى
فهماند؟ حتى عددش را!چرا صدقاتى را كه در خفا مى دهد راضى نمى شود كه
كسى از او مطلع نشود، با هر راهى شده سخنى از آن به ميان آورده به مردم
ارائه مى دهد؟ اگر براى خداست و مى خواهد كه مردم ديگر به او تاءسى
كنند و مشمول الدال على الخير كفاعله
(33) گردد، اظهارش خوب است ؛ شكر خدا كند به اين ضمير
صاف و قلب پاك ؛ ولى ملتفت باشد كه در مناظره با نفس گول شيطنت او را
نخورده باشد، و عمل ريايى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد . و اگر
براى خدا نيست ، ترك آن اظهار كند كه اين سمعه
است ، و از شجره معلونه رياست و عمل او را خداوند منان قبول نمى فرمايد
و امر مى فرمايد در سجين قرار دهند .
بايد به خداى تعالى از شكر مكايد نفس پناه ببريم كه مكايد آن خيلى دقيق
است ولى اجمالا مى دانيم كه اعمال ما خالص نيست . اگر ما بنده مخلص
خداييم ، چرا شيطان در ما اينقدر تصرف دارد؟ با آنكه او با خداى خود
عهد كرده است كه به عباد الله المخلصين
كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آنها دراز نكند .
(34) به قول شيخ بزرگوار
(35) ما (دام ظله )، شيطان ، سگ درگاه خداست ؛ اگر كسى
با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذيت نكند. سگ در خانه ،
آشنايان صاحبخانه را دنبال نكند . شيطان نمى گذارد كسى كه آشنايى با
صاحبخانه ندارد وارد خانه شود . پس ، اگر ديدى شيطان با تو سر و كار
دارد، بدان كارهايت از روى اخلاص نيست و براى حق تعالى نيست . اگر شما
مخلصيد، چرا چشمه هاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده ، با اينكه
چهل سال است به خيال خود قربة الى الله
عمل مى كنيد؛ با اينكه در حديث وارد است كه كسى
كه اخلاص ورزد براى خدا چهل صباح ، جارى گردد چشمه هاى حكمت از قلبش به
زبانش .
(36) پس بدان اعمال ما براى خدا نيست و خودمان هم ملتفت
نيستيم و درد بى درمان همين جاست .
واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و ديانت كه وقتى چشم
بگشايند و سلطان آخرت خيمه برپا كند، خود را از اهل معاصى كبيره ، بلكه
از اهل كفر و شرك ، بدتر ببينند و نامه اعمالشان سياه تر باشد .
واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش وارد جهنم شود!امان از كسى كه صورت
صدقه و زكات و صلاتش صورتهايى باشد كه زشت تر از آنها تصور نشود!
بيچاره !تو مشركى ؛ خداوند به فضل خود، موحد اهل معصيت عصيان كار را مى
آمرزد، ان شاء الله ، و لكن فرموده است كه مشرك را نمى آمرزم اگر بى
توبه از اين دنيا برود .
(37)
در احاديث شريفه چنانكه شنيدى مى فرمايد: مرائى
مشرك است . كسى كه رياست دينى و امامت ، تدريس ، تحصيل ، روزه ،
نماز و اعمال صالحه خود را ارائه به مردم دهد براى منزلت در قلوب ،
مشرك است ؛ و به موجب اخبار اهل عصمت (صلوات الله عليهم )، و به موجب
آيه شريفه ، مشمول غفران حق نمى شود . پس ،اى كاش اهل معاصى كبيره بودى
و متجاهر به فسق بودى و متهتك حرمات ظاهره بودى ، و موحد بودى ، شرك به
خدا نمى آوردى .
حال اى عزيز، فكرى كن و چاره اى براى خود پيدا كن ؛ و بدان كه شهرت پيش
اين مردم ناچيز چيزى نيست ؛ و قلوب اين مردم ، كه اگر گنجشكى بخورد سير
نمى شود،
(38) قدر و قابليتى ندارد؛ و اين مخلوق ضعيف را قدرتى
نيست ؛ قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبيت پيدا مى شود و فاعل على الاطلاق
و مسبب الاسباب آن ذات مقدس است . تمام مخلوقات اگر پشت به پشت هم دهند
كه يك پشه خلق كنند نتوانند؛ و اگر پشه اى از آنها چيزى بربايد،
نتوانند پس بگيرند .
(39) قدرت پيش حق تعالى است . اوست مؤ ثر در تمام
موجودات . با هر زحمت و رياضتى شده در قلب خود با قلم عقل نگارش ده كه
لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ) .
توحيد فعلى را، كه اول درجه توحيد است در
قلب ، با هر وسيله اى است جايگزين كن ، و قلب را مؤ من و مسلم نما به
اين كلمه مباركه ، و مهر شريف لا اله الا الله ) را بر قلب بزن ، و
صورت قلب را صورت كلمه توحيد كن و به مقام
اطمينان برسان ؛ و به او بفهمان كه مردم نفع و ضرر نمى توانند
برسانند؛ نافع و ضار خداست . اين كورى و نابينايى را از چشم خود برطرف
كن كه بيم آن است مشمول (رب لم حشرتنى اعمى )
(40) گردى ، و در روز بروز سرائر، كور محشور گردى .
اراده حق تعالى قاهر به همه ارادات است ؛ اگر قلبت به اين كلمه مباركه
اطمينان حاصل كرد و او را تسليم اين عقيده نمودى ، اميد است كارت به
انجام رسد و ريشه شرك و ريا و كفر و نفاق از قلبت قطع شود . و بدان كه
اين عقيده حقه مطابق با عقل و شرح است و توهم جبر در اين نيست . ممكن
است بعضى كه از مبادى و مقدمات آن بى اطلاع اند و گوش آنها آشناى به
بعضى مطالب نيست اين را رمى به جبر كنند، با اينكه مربوط به جبر نيست .
اين توحيد است ، جبر شرك است ؛ اين هدايت است ؛ جبر ضلالت است .
در هر حال ، از خداى مهربان در هر وقت ، خصوصا در خلوات با تضرع و
استكانت و عجز و مذلت بخواه كه تو را هدايت كند به نور توحيد، و قلب تو
را منور كند به بارقه غيبى يك بينى و يك پرستى ، تا از همه عالم وارهى
و همه چيز را ناچيز دانى . و با تضرع از آن ذات مقدس خواهش كن كه اعمال
تو را خالص گرداند و تو را هدايت فرمايد به طريق خلوص و ارادت . و اگر
داراى حالى شدى ، اين بنده ضعيف را به دعايى ياد كرده ، شايد به دعاى
شما راه نجاتى پيدا كند؛ زيرا مؤ من را خدا رد نمى كند از درگاه خود و
دعاى او را مى پذيرد .
(41)
پس از تذكر اين مطالب ، كه خودت نيز مى دانستى و حرف تازه اى نبود،
مدتى مواظبت كن از قلب خود، و اعمال و رفتار و حركات و سكنات خود را
تحت مداقه آورده و خفاياى قلب را تفتيش كن و حساب شديد از او بكش ، مثل
اينكه اهل دنيا از يك نفر شريك حساب مى كشند . هر عملى را كه شبهه ريا
و سالوسى در اوست ترك كن گرچه عمل خيلى شريفى باشد . حتى اگر ديدى
واجبات را در علن كردن خالص نمى توانى بكنى ، در خفا بكن ؛ با اينكه
مستحب است اتيان به آنها در علن . بلكه كمتر اتفاق مى افتد در اصل واجب
ريا شود؛ بيشتر در خصوصيات و مستحبات و زوايد اتفاق مى افتد . در هر
صورت ، با جديت كامل و مجاهده شديده قلب خود را از لوث شرك پاك كن ؛
مبادا خداى نخواسته با اين حال از اين عالم درگذرى كه كارت زار است و
اميد نجات به هيچ وجه برايت نيست و خداى تعالى غضبناك بر تو باشد .
چنانكه در حديث شريف است كه در وسائل از قرب الاسناد مى فرمايد سند به
اميرالمؤ منين عليه السلام مى رساند، انه قال :
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : من تزين بما يحب الله و
بارز الله فى السر بما يكره الله ، لقى الله و هو عليه غضبان ، له ماقت
(42)
در حديث شريف دو احتمال است :
يكى آنكه كسى كه اعمال صالحه را جلوه دهد به مردم و اعمال قبيحه را در
باطن آورد . و ديگر آنكه كسى كه پيكر عمل را به مردم نشان دهد و در
باطن قصد ريا داشته باشد . و در هر صورت ريا را شامل است ، زيرا اتيان
به واجبات و راجحات بدون قصد ريا مورد غضب نيست . بلكه مى توان گفت
معنى دوم بهتر است ، زيرا اعمال قبيحه را علنا آوردن شدتش بيشتر است .
در هر حال ، خدا نكند مالك الملوك و ارحم الراحمين به انسان غضبناك
باشد اعوذ بالله من غضب الحليم .
فصل چهارم : حديث علوى در
نشانه هاى رياكار
ما اين مقام را ختم مى كنيم به حديث شريفى كه در كافى شريف از
مولاى متقيان ، اميرمؤ منان عليه السلام ، روايت كرده ، و شيخ صدوق
(رضوان الله عليه )، مثل همين حديث را از حضرت صادق عليه السلام ، نقل
كرده ، كه از جمله وصيتهاى رسول اكرم عليه السلام به اميرالمؤ منين
عليه السلام است . و آن اين است : باسناده عن
اءبى عبدالله عليه السلام قال : قال اءميرالمؤ منين عليه السلام :
ثلاث علامات للمرائى : ينشط اذا راءى الناس ، و يكسل اذا كان وحده ، و
يحب اءن يحمد فى جميع اءموره
(43)
چون اين سيئه خبيثه گاهى چنان مخفى است كه انسان خودش بى خبر است از آن
در باطن اهل رياست و گمان مى كند عملش خالص است لهذا براى آن علامت ذكر
فرموده اند كه انسان به واسطه آن علامات اطلاع بر سريره خود پيدا كند و
درصدد معالجه برآيد .
انسان در نفس خود مشاهده مى كند كه وقتى تنهاست مايل به طاعات نيست ،
اگر با زحمت يا از روى عادت هم عبادتى بكند، آن را با حال نمى كند؛
بلكه سر و دست عمل را شكسته ، پاك و پاكيزه آن را تحويل نمى دهد. ولى
وقتى در مساجد و مجامع حاضر شد، و در محضر عمومى مشغول آن گرديد، آن را
از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مى دهد . مايل است ركوع
و سجودش طولانى شده ، مستحباتش نيكو انجام گرفته ، اجزا و شرايطش درست
ملاحظه شود . اگر انسان قدرى هم ملتفت باشد و از نفس خود سؤ ال كند علت
آن را، دام خويش را از راه قدس پهن كرده به انسان تعميه مى كند كه مثلا
عبادت در مسجد چون ثوابش بيشتر است يا جماعت چون چنين و چنان است ،
نشاط دارى . يا اگر در غير جماعت و مسجد شد ، مى گويد: مستحب است عمل
را پيش مردم نيكو انجام دادن تا اينكه كسان ديگر اقتدا كنند و تاءسى
نمايند و رغبت به مذهب پيدا كنند انسان را با هر وسيله اى هست گول مى
زند . اين سرور و نشاط نيست جز از آن مرض قلبى كه انسان بيچاره به آن
مبتلاست ؛ و خود را صحيح و سالم مى داند و در خيال معالجه نمى افتد .
مريضى كه خود را سالم مى داند، اميد صحت از او منقطع است . بدبخت در
باطن ذات و لب سريره ميل دارد عمل خود را به مردم ارائه دهد و خود غفلت
از آن دارد . بلكه معصيت را به صورت عبادت جلوه مى دهد و خودنمايى را
به شكل ترويج مذهب در مى آورد . با اينكه اتيان به مستحبات در خلوات
مستحب است ، چرا نفس مايل است در علن هميشه به جا آورد؟ گريه از خوف در
مجامع عمومى از روى نشاط و بهجت مى كند، ولى در خلوات هر چه خود را
فشار مى دهد چشمش تر نمى شود!خوف خدا چه شد در مجامع پيدا مى شود؟ در
شب هاى قدر . آه و ناله و سوز و گداز در بين چند هزار جمعيت دارد، صد
ركعت نماز و جوشن كبير و صغير و چند جزو قرآن مجيد را مى خواند، خم به
ابرويش نمى آيد؛ خستگى احساس نمى كند؛ ولى ده ركعت نماز در خلوت اگر
بكند، كمرش خسته شده حالش وفا نمى كند . اگر انسان كارهايش محض رضاى
خدا يا براى جلب رحمت يا براى خوف از جهنم و شوق به بهشت است ، چرا ميل
دارد هر كارى مى كند مردم مداحى او را بكنند؟
گوشش به زبان مردم و دلش پيش آنهاست كه ببيند كى از او مدح مى كند؛ كى
مى گويد آقا چه آدم مقدس مواظب به اول وقتى مراقب مستحباتى است !حاجى
آقا چه آدم صحيح درستى است !در معاملات كذا و كذاست ! اگر خدا منظور
است اين حب مفرط چيست ؟ اگر بهشت و جهنم تو را به عمل وادار كرده است ،
اين حب چه مى گويد؟ ملتفت باش كه اين حب از همان شجره خبيثه رياست . تا
مى توانى درصدد اصلاح برآ و خود را اگر ممكن است از امثال اين محبت ها
خالص كن .
در اين مقام يك مطلب را تنبه مى دهم . و آن اين كه براى هر يك از اين
صفات نفسانيه ، چه ملكات حسنه و چه ملكات سيئه ، مراتبى است بسيار كثير
. بسا باشد كه يك مرتبه از اتصاف به آن در حسنات و تنزيه آن در سيئات
از مختصات عرفاء بالله يا اولياء خدا باشد؛ و ساير مردم به حسب مقامى
كه دارند، آن صفت كه براى دسته اول نقص است براى آنها نقص نباشد؛
بلكه به يك معنى كمال هم باشد . و همين طور حسنات اين دسته سيئات دسته
ديگر باشد . از آن جمله رياست كه كلام ما عجالة در آن است . خلوص از
همه مراتب آن از مختصات اولياست و ديگران در آن شريك نيستند . و اتصاف
عامه مردم به يك مرتبه از آن ، نقص آنها، به حسب آن مقام كه دارند نيست
و به ايمان آنها يا اخلاص آنها ضرر نمى رساند . مثلا نفس عامه مردم به
حسب جبلت مايل است كه خيرات آنها پيش مردم ظاهر گردد؛ گرچه خيرات را به
نيت ظاهر شدن نكنند، ولى نفسشان مفطور به اين حب است . اين موجب بطلان
عمل يا شرك و نفاق و كفر نيست ؛ گرچه اين نقص اولياست ، و در نظر ولى
يا عارف بالله شرك و نفاق است . و تنزيه از مطلق شرك و اخلاص از همه
مراتب آن ، اول مقامات اولياست . و براى آنها مقامات ديگر است كه ذكرش
با اين مقام مناسب نيست . حتى فرموده ائمه عليهم السلام كه عبادت ما
عبادت احرار است ، كه فقط براى حب خداست نه طمع به بهشت يا ترس از جهنم
(44)، از مقامات معمولى و اول درجه ولايت است براى آنها
در عبادات ؛ حالاتى است كه به فهم ما و شما نمى گنجد.
و به اين بيان كه شنيدى جمع بين اين حديث سابق منقول از رسول الله و
اميرالمؤ منين (صلوات الله عليهما و آلهما)، و حديث ديگرى كه زراره از
حضرت ابى جعفر عليه السلام ، نقل مى كند مى توان نمود. و آن حديث اين
است :
ساءلته عن الرجل يعمل الشى ء من الخير فيراه
انسان فيسره ذلك ؟ قال : لا باءس ، ما من اءحد الا و هو يحب اءن يظهر
له فى الناس الخير اذا لم يكن صنع ذلك لذلك
(45)
در يكى از دو حديث حب محمدت را علامت ريا گيرد، و در ديگرى سرور به
ظاهر شدن خيرات را نفى باءس مى فرمايد، اين به حسب اختلاف مراتب اشخاص
است .
تتمه : سمعه
سمعه كه عبارت است از رساندن به
گوش مردم خصال خود را براى جلب قلوب و اشتهار، از شجره خبيثه رياست ؛ و
از اين سبب ما او را با ريا در يك باب ذكر كرده و به ذكر هر يك جداگانه
نپرداختيم .
الحديث الثالث : عجب
عن على بن سويد، عن اءبى الحسن عليه
السلام قال :
ساءلته عن العجب الذى يفسد العمل ، فقال : العجب درجات : منها اءن يزين
للعبد سوء عمله فيراه حسنا، فيعجبه و يحسب اءنه يحسن صنعا، و منها اءن
يؤ من العبد بربه فيمن على الله تعالى و لله عليه فيه المن
(46)
عجب بنا به فرموده علما (رضوان الله
عليهم ) عبارت است از بزرگ شمردن عمل صالح و كثير شمردن آن و مسرور شدن
و ابتهاج نمودن به آن ، و غنج و دلال كردن است به واسطه آن ، و خود را
از حد تقصير خارج دانستن است . و اما مسرور شدن به آن با تواضع و
فروتنى كردن براى خداى تعالى و شكر ذات مقدس حق كردن بر اين توفيق و
طلب زياده كردن عجب نيست و ممدوح است .
جناب محدث عظيم الشاءن مولانا علامه مجلسى (طاب ثراه ) از جناب محقق
خبير و دانشمند كبير، شيخ اجل ، بهاء الدين عاملى ( رضوان الله عليه )،
چنين نقل مى فرمايد كه :
فرموده است شيخ اجل كه شك نيست كسى كه اعمال صالحه كند، از قبيل روزه و
بيدارى شب و غير آن ، در نفس او بهجت و سرورى حاصل شود؛ پس اگر اين
بهجت براى آن است كه خداى تعالى به او عطايى فرموده و نعمت عنايت كرده
كه آن نعمت و عطا اين اعمال صالحه است ، و با اين وصف ترسناك باشد از
نقص آنها و بيمناك باشد از زوال نعمت و از خداى تعالى زياده طلب كند،
اين ابتهاج و سرور عجب نيست . و اگر اين ابتهاج از جهت آن است كه اين
اعمال از اوست و اوست كه داراى اين صفت است ، و بزرگ شمارد اعمالش را و
اعتماد كند بر آنها و خود را از حد تقصير خارج داند و به جايى رسد كه
گويى منت گذارى كند بر خداى تعالى به واسطه اين اعمال ، پس اين سرور
عجب است .
(47)
فقير گويد: تفسير عجب به طورى كه ذكر
فرموده اند صحيح است ، ولى بايد عمل را اعم از عمل قلبى و قالبى دانست
؛ و كذلك اعم از عمل قبيح و حسن دانست . زيرا عجب همان طور كه وارد بر
اعمال جوارح مى شود، وارد مى شود بر اعمال جوانح ، و فاسد مى كند آنها
را؛ و همين طور كه صاحب خصلت نيكو معجب شود به خصال خود، صاحب خصال
ناهنجار نيز چنين شود كه معجب شود به خصال خويش . چنانكه در اين حديث
شريف تصريح به هر دو شده و اين دو را مخصوص به ذكر نموده ، زيرا از نظر
غالب مخفى است . و پس از اين ذكر هر دو به ميان آيد، ان شاء الله .
و نيز بايد دانست كه سرورى را كه از آن نفى كردند عجب را و از صفات
ممدوحه شمردند به حسب حال نوع است ؛ چنانكه در فصلى از فصول لاحقه
(48)، بيان مى شود .
براى عجب چنانكه در حديث شريف اشاره فرموده درجاتى است :
درجه اول : عجب به ايمان و معارف حقه است ؛ و در مقابل آن ، عجب به كفر
و شرك عقايد باطله است .
درجه دوم : عجب به ملكات فاضله و صفات حميده است ؛ و در مقابل آن ، عجب
سيئات اخلاق و قبايح ملكات است .
درجه سوم : عجب به اعمال صالحه و افعال حسنه است ؛ و در ازاء آن ، عجب
به اعمال قبيحه و افعال ناهنجار است .
و غير از اينها درجات ديگرى است . ما ان شاء الله اشاره مى كنيم به اين
درجات ، و آنچه منشاء آن است ، و آنچه علاج براى آن تواند بود، در ضمن
فصولى . و به نستعين .
فصلاول : مراتب عجب
براى عجب در هر يك از اين درجات سابق الذكر مراتبى است ، كه
بعضى از آن مراتب واضح و روشن است كه انسان به اندك تنبه و التفات پى
به آن مى برد؛ و بعضى ديگر به غايت ، دقيق و باريك است كه انسان تا
تفتيش كامل نكند و مداقه صحيحه به عمل نياورد، ادراك آن نمى تواند
كند؛ و نيز بعضى از مراتبش شديدتر و سخت تر و مهلكتر از بعضى مراتب
ديگر است .
مرتبه اولى ، كه از همه بالاتر و هلاكش بيشتر است ، حالى است كه در
انسان به واسطه شدت عجب پيدا شود كه در قلب خود بر ولى نعمت خود و مالك
الملوك به ايمان و يا خصال ديگرش منت گذارد . گمان كند كه به واسطه
ايمان او در مملكت حق وسعتى يا در دين خدا رونقى پيدا شد؛ يا به واسطه
ترويج او از شريعت يا ارشاد و هدايت او يا امر به معروف و نهى از منكر
او يا اجراى حدود يا محراب و منبرش به دين خدا رونقى بسزا داده ؛ يا به
واسطه آمدن در جماعت مسلمين يا به پا كردن تعزيه حضرت ابى عبدالله
الحسين عليه السلام رونقى در ديانت حاصل شد كه به سبب آن بر خدا و بر
سيد مظلومان و بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منت دارد . هر
چند اظهار اين معنى نكند، در دلش منت مى گذارد . و از همين باب است منت
گذارى بر بندگان خدا در امور دينيه . مثل آنكه در دادن صدقات واجبه و
مستحبه و در دستگيرى از ضعفا و فقرا بر آنها منت گذارى كند . گاهى اين
منت گذارى مخفى است حتى بر خود انسان .
مرتبه ديگر آن است كه به واسطه عجبى كه در قلب است غنج و دلال كند بر
حق تعالى . و اين غير از منت گذارى است ؛ گرچه بعضى فرق نگذاشته اند .
صاحب اين مقام خود را محبوب حق تعالى مى پندارد و خود را در سلك مقربين
و سابقين مى شمارد، و اگر اسمى از اولياء حق برده شود يا از محبوبين و
محبين يا سالك مجذوب سخنى پيش آيد، در قلب خود را از آنها مى داند .
ممكن است رياء شكسته نفسى كرده و اظهار خلاف آن كند، يا براى اثبات آن
مقام براى خود طورى نفى مقام از خود كند كه ملازم اثبات باشد . و اگر
خداى تعالى او را مبتلا كند به بلايى ، كوس
البلاء للولاء زند . مدعيهاى ارشاد از عرفا و متصوفه و اهل سلوك
و رياضت به اين خطر نزديك ترند از ساير مردم .
درجه ديگر آن است كه خود را از خداى تعالى به واسطه ايمان يا ملكات يا
اعمال طلبكار بداند و مستحق ثواب شمارد، و لازم بداند بر خدا كه او را
در اين عالم عزيز، و در آخرت صاحب مقامات كند؛ و خود را مؤ من صاف و
پاك بداند و هر وقت اسمى از مؤ منين به غيب آيد سرش را داخل سرها كند و
در دلش انديشد كه خداوند اگر با عدل هم با من رفتار كند من مستحق ثواب
و اجرم !بلكه بعضى بر قباحت و وقاحت افزوده تصريح به اين كلام باطل مى
كنند!و اگر براى او بلايى رخ دهد و براى او ناملايمى پيش آيد، در دل
اعتراض به خدا را دارد و تعجب از كارهاى خداى عادل كه مؤ من پاك را
مبتلا كند و منافق فاسق را مرزوق كند؛ و در باطن به حق (تبارك و تعالى
) و به تقديرات او غضبناك باشد و در ظاهر اظهار رضايت كند غضب خود را
به ولى نعمت خود تحويل دهد، و رضاى به قضا را به مخلوق ارائه دهد و
وقتى بشنود مؤ منين را در اين دنيا خداوند مبتلا مى فرمايد، به دل خود
تسليت مى دهد . نمى داند منافق مبتلا هم بسيار است ، نه هر مبتلا مؤ من
است .
رتبه ديگر از عجب آن است كه خود را از مردم ديگر ممتاز بداند و بهتر
شمارد به اصل ايمان از غيرمؤ منين ، و به كمال ايمان از مؤ منين ، و به
اوصاف نيكو از غير متصفين ، و به عمل به واجب و ترك محرم از مقابل آن ،
و به اتيان به مستحبات و مواظبت به جمعه و جماعات و مناسك ديگر و ترك
مكروهات از عامه مردم خود را كاملتر دانسته و امتياز براى خود قايل
باشد؛ و اعتماد به خود و ايمان و اعمال خود كند و ديگر مخلوق را ناچيز
و ناقص شمارد و به همه مردم به نظر خوارى نگاه كند، و در دل يا زبان ،
بندگان خدا را سرزنش و تعيير كند . هر كس را به طورى از درگاه رحمت حق
دور كند و رحمت را خاص خود و يك دسته مثل خود قرار دهد . صاحب اين مقام
به جايى رسد كه هر چه عمل صالح از مردم ببيند به آن مناقشه كند در دل
در آن به يك نحو خدشه كند، و اعمال خود را از آن خدشه و مناقشه پاك
بداند. اعمال حسنه مردم را چيزى نشمارد؛ و همان عمل اگر از خودش صادر
شد بزرگ بداند. عيوب مردم را خوب ادراك كند و از عيب خود غافل باشد .
اينها علامت عجب است ، گرچه خود انسان از آن غافل است .
فصل دوم : اهل فساد نيز
گاهى عجب به فساد مى كنند
اهل كفر و نفاق و مشركين و ملحدين و صاحبان اخلاق زشت و ملكات
پست و اهل معصيت و نافرمانى گاهى كارشان به جايى رسد كه به آن كفر و
زندقه خويش يا سيئات اخلاق و موبقات اعمال خود عجب كنند و ابتهاج
نمايند؛ خود را به واسطه آن داراى روح آزاد خارج از تقليد و غير معتقد
به موهومات شمارند و خويشتن را داراى شهامت و مردانگى دانند، و ايمان
به خدا را از موهومات و تعبد به شرايع را از كوچكى فكر تصور كنند، و
اخلاق حسنه و ملكات فاضله را از ضعف نفس و بيچارگى شمارند، و اعمال
حسنه و مناسك و عبادات را از ضعف ادراك و نقصان مشاعر محسوب كنند . خود
را به واسطه آن روح آزاد بى اعتناى به شرايع مستحق مدح و ثنا مى دانند
. خصال زشت ناهنجار در دل آنها ريشه كرده و ماءنوس به آنها شده ، چشم و
گوششان از آن پر شده ، در نظرشان زينت پيدا كرده آنها را كمال پندارند؛
چنانكه در اين حديث شريف اشاره به آن شده آنجا كه فرمود:
يكى از درجات آن اين است كه زينت پيدا كند براى بنده بدى عملش و آن را
نيكو ببيند. و اين اشاره است به قول خداى تعالى :
اءفمن زين له سوء عمله فرءاه حسنا
(49) كما اينكه در آنجا كه مى فرمايد:
گمان مى كند كه نيكو عمل مى كند) . اشاره است به
قول خداى تعالى : قل هل ننبئكم بالاءخسرين
اءعمالاَ الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون اءنهم صنعاَ
اءولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اءعمالهم فلا نقيم لهم
يوم القيامة وزنا
(50) اين دسته از مردم كه جاهل و بى خبرند و خود را
عالم و مطلع مى دانند بيچاره ترين مردم و بدبخترين خلايقند. اطباى نفوس
از علاج آنها عاجزند و دعوت و نصيحت در آنها اثر نمى كند؛ بلكه گاهى
نتيجه عكس مى دهد . اينان به برهان گوش نمى دهند؛ چشم و گوش خود را از
هدايت انبيا و برهان حكما و موعظه علما مى بندند. بايد به خدا پناه برد
از شر نفس و مكايد آن كه انسان را از معصيت به كفر، و از كفر به عجب به
كفر مى كشد . نفس و شيطان به واسطه كوچك شمردن بعضى از معاصى انسان را
مبتلا كنند به آن معصيت ؛ و پس از ريشه كردن آن در دل و خوار شمردن آن
، انسان به معصيت ديگر كه قدرى بالاتر است در نظر از اولى مبتلا شود؛ و
پس از تكرار، آن نيز از نظر افتد و در چشم انسان كوچك و خوار شود و به
بزرگتر مبتلا شود . همين طور قدم قدم انسان پيش مى رود و كم كم
معصيتهاى بزرگ در نظر انسان كوچك مى شود تا آنكه بكلى معاصى از نظرش
افتد و شريعت و قانون الهى و پيغمبر و خدا در نظرش خوار شود، و كارش
منجر به كفر و زندقه و اعجاب به آنها شود . شايد در آتيه ذكرى از اين
پيش آيد .
فصل سوم : مكايد شيطان از
روى ميزان است
همان طور كه صاحبان در معاصى از مرتبه اى
به مرتبه اى ترقى كرده تا به كفر و زندقه انجامشان رسد، صاحبان عجب در
طاعات از درجه ناقصه عجب به درجه كامله آن ترقى كنند . مكايد نفس و
شيطان در دل از روى ميزان و اساس است . هيچ گاه ممكن نيست نفس به شما
كه داراى ملكه تقوا و خوف از خدا هستيد تكليف قتل نفس يا زنا كند؛ يا
به كسى كه داراى خصلت شرافت و طهارت نفس است پيشنهاد دزدى و راهزنى
نمايد . از اول امر ممكن نيست به شما بگويد در اين ايمان و اعمال به
خداى خود منت گذار، يا خود را از زمره محبوبين و محبين و مقربين درگاه
قلمداد كن ؛ ابتداى امر از درجه نازله گرفته ، رخنه در دل شما باز مى
كند و شما را وادار مى كند به شدت مواظبت در مستحبات و اذكار و اوراد،
و در ضمن عمل يكى از اهل معصيت در نظر شما به مناسبت حال شما جلوه مى
دهد و به شما القا مى كند كه شما از اين شخص به حكم شرع و عقل بهتريد و
اعمال شما موجب نجات شماست و بحمدالله شما پاك و پاكيزه هستيد و از
معاصى عارى و برى هستيد، از اين ، دو نتيجه مى گيرد: يكى بدبينى به
بندگان خدا، و ديگر خودپسندى ؛ كه هر دو از مهلكات و سرچشمه مفاسد است
. به نفس و شيطان بگوييد: ممكن است اين شخصى كه مبتلاست به معصيت داراى
ملكه اى باشد يا اعمال ديگرى باشد كه خداى تعالى او را به رحمت خود
مستغرق كند و نور آن خلق و ملكه او را هدايت كند و منجر شود كار او به
حسن عاقبت ؛ شايد اين شخص را خدا مبتلا به معصيت كرده تا مبتلاى به عجب
كه از معصيت بدتر است نشود . چنانكه در حديث كافى است
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : ان الله علم
اءن الذنب خير للمؤ من من العجب و لولا ذلك ما ابتلى مؤ منا بذنب اءبدا
(51) و شايد من به واسطه همين بدبينى كارم منجر به بدى
عاقبت شود .
شيخ جليل ما، عارف كامل ، شاه آبادى (روحى فداه ) مى فرمودند:
تعبير به كافر نيز نكنيد در قلب ، شايد نور فطرتش او را هدايت كند، و
اين تعبير و سرزنش كار شما را منجر به سوء عاقبت كند . امر به معروف و
نهى از منكر غير از تعبير قلبى است .
كفارى كه معلوم نيست با حال كفر از اين عالم منتقل شدند لعن نكنيد .
شايد در حال رفتن هدايت شده باشند و روحانيت آنها مانع از ترقيات شما
بشود . در هر حال ، نفس و شيطان شما را وارد مرحله اولى از عجب مى
كنند؛كم كم از اين مرحله شما را به مرحله ديگر و از آن درجه به درجه
بالاتر، تا كار انسان را به جايى برساند كه به ايمان يا اعمال خود به
ولى نعمت خويش و مالك الملوك منت گذارى كند و كارش به آخر درجه رسد.
فصل چهارم : مفاسد عجب
عجب خودش بنفسه از مهلكات و موبقات است و ايمان و اعمال انسان
را به باد فنا مى دهد و فاسد مى كند . چنانكه راوى سؤ ال مى كند در اين
حديث شريف از عجبى كه فاسد مى كند عمل را . امام عليه السلام يك درجه
آن را عجب در ايمان قرار داده است . و در حديث سابق شنيدى كه عجب از
گناه شديدتر است در درگاه حق تعالى ، و از آن جهت مؤ من را مبتلاى به
گناه مى فرمايد تا ايمن شود از عجب . و رسول اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم آن را يكى از مهلكات قرار داده
(52) . و در امالى صدوق سند به اميرالمؤ منين عليه
السلام رساند كه فرموده است : من دخله العجب هلك
(53) . و صورت اين سرور در برزخ و ما بعد الموت وحشت و
هولناكى سخت است كه هيچ وحشتى شبيه آن نيست . بسا باشد اشاره به آن
باشد فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ( و لا وحدة اءوحش من
العجب ) .
(54)
موسى بن عمران (على نبينا و آله و عليه السلام ) از شيطان پرسيد:
خبر ده مرا به گناهى كه اولاد آدم وقتى مرتكب
شود آن را بر او راه يابى و تسلط پيدا كنى ) . گفت : وقتى عجب
كند بر نفس خود و بزرگ شمارد عملش را و كوچك شود در چشمش گناه او
(55) خداوند تعالى به داود عليه السلام مى فرمايد:
اى داود، بشارت ده گناهكاران را و بترسان صديقان
را . عرض كرد: چطور بشارت دهم آنها را و
بترسانم اينها را؟ فرمود: بشارت ده
گناهكاران را كه همانا من قبول مى كنم توبه را و مى گذرم از گناه ؛ و
بترسان صديقان را كه عجب نكنند به اعمال خودشان ؛ زيرا همانا نيست بنده
اى كه من بپا دارم براى حساب مگر آنكه هلاك شود
(56) پناه مى برم به خداى تعالى از مناقشه در حساب كه
صديقين و بزرگتر از آنها را هلاك مى كند. حضرت صادق عليه السلام فرمود:
شيطان گويد: اگر در سه چيز چيره گردم به پسر آدم
باكى ندارم از هر چه بكند، زيرا آنها قبول نشود از او: وقتى كه بسيار
شمارد عمل خود را، و فراموش كند گناه خود را، و راه يابد در او عجب
.
(57)
علاوه بر مفاسدى كه از عجب شنيدى ، او شجره خبيثه اى است كه بار او
بسيارى از كبائر و موبقات است ، و در دل كه ريشه كردكار انسان را به
كفر و شرك و بالاتر از آنها منجر مى كند يكى از مفاسد آن كوچك شمردن
معاصى است . بلكه انسان معجب درصدد اصلاح نفس خويش بر نمى آيد و خود را
پاك و پاكيزه پندارد و هيچ گاه در فكر نمى افتد كه خود را از لوث معاصى
پاك كند . پرده عجب و حجاب غليظ خودپسندى مانع شود از آنكه بديهاى خود
را ببيند . اين مصيبتى است كه انسان را از جميع كمالات باز دارد و به
انواع نواقص مبتلا كند و كار انسان را منجر كند به هلاك ابد و اطباء
نفوس را عاجز كند از علاج .
ديگر آنكه اعتماد بر نفس و بر اعمال خود كند و اين سبب شود كه انسان
جاهل بيچاره خود را از حق تعالى مستغنى داند و توجه به فضل حق تعالى
نكند، و حق تعالى را ملزم داند به عقل كوچك خود به اينكه او را اجر و
ثواب دهد . و گمان كند كه اگر با عدل هم با او رفتار شود مستحق ثواب
است . پس از اينكه ذكرى از اين مطلب مى شود، ان شاء الله .
(58)
از مفاسد ديگرش آنكه به بندگان خدا با نظر حقارت بنگرد و اعمال مردم را
ناچيز شمارد گرچه از اعمال خودش بهتر باشد . و اين نيز يكى از طرق هلاك
انسان و خار طريق اوست . از مفاسد ديگر آنكه انسان را به ريا وادار كند
. زيرا انسان نوعا اگر اعمالش را ناچيز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و
ايمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خويش ، بلكه
خود و همه چيز خود را زشت و پليد داند، آنها را در معرض نمايش بر
نياورد و خودنمايى نكند: متاع فاسد زشت را به بازار مكاره نبرند. ولى
چون خود را كامل ديد و اعمال را قابل ، درصدد جلوه برآيد و خودفروش
گردد . در حديث دوم مفاسد ريا گذشت ؛ بايد آنها را مفاسد عجب هم دانست
. و مفسده ديگر آنكه : اين رذيله موجب رذيله مهلكه
كبر گردد و به مصيبت تكبر انسان را مبتلا
كند . (ان شاء الله پس از اين يادى از آن مى شود ) . و مفاسد ديگر نيز
از خود او بى واسطه يا به وسايط بروز كند، كه شرحش موجب تطويل است .
پس ، شخص معجب بداند كه اين رذيله تخم رذايل ديگر است ، و منشاء امورى
است كه هر يك براى هلاك ابدى و خلود در عذاب خود سببى مستقل است . و
اگر اين مفاسد را درست فهميد و با دقت ملاحظه كرد، و رجوع به اخبار و
آثار وارده از رسول اكرم و اهل بيت آن سرور (صلوات الله عليهم اجمعين )
كرد، البته بر خود لازم مى داند كه درصدد اصلاح نفس بر آيد و خود را از
اين رذيله پاك و ريشه آن را از باطن نفس براندازد كه مبادا خداى
نخواسته با اين صفت زشت به عالم ديگر منتقل شود . يك وقت كه چشم دنيايى
ملكى بسته شد و سلطان برزخ و قيامت طلوع كرد، ببيند حال اهل معاصى
كبيره از او بهتر است : آنها را خداوند مستغرق بحار رحمت خود فرموده به
واسطه ندامتى كه داشتند يا اعتمادى كه به فضل حق تعالى داشتند، و اين
بيچاره چون خود را مستقل ديده بود و در باطن ذاتش از فضل حق بى نياز
شمرده بود، خداى تعالى در حساب او نيز مناقشه فرمود و او را چنانكه خود
او مى خواست در تحت ميزان عدل درآورده و به خود او بفهماند كه هيچ
عبادتى براى حق نكرده و تمام عباداتش بعد از ساحت حق آورده ؛ اعمال و
ايمانش باطل و ناچيز است ، سهل است ، خود آنها موجب هلاكت و تخم عذاب
اليم و مايه خلود در جحيم است . خدا نكند كه خداى تعالى با كسى با عدلش
رفتار كند، كه اگر همچو ورقى پيش آيد احدى از اولين و آخرين راه نجاتى
ندارند. ائمه هدى عليهم السلام و انبياء عظام در مناجات خود تمناى فضل
را داشته اند و از عدل و مناقشه در حساب خوفناك بودند.
(59) مناجات خاصان درگاه حق و ائمه معصومين (صلوات الله
عليهم )، مشحون به اعتراف به تقصير و عجز از قيام به عبوديت است .
(60) جايى كه افضل موجودات و ممكن اقرب اعلان
ما عرفناك حق معرفتك ، و ما عبدناك حق عبادتك
(61) دهد حال ساير مردم چه خواهد بود؟
آرى ، آنها عارف اند به عظمت حق تعالى و نسبت ممكن به واجب را مى دانند
. آنها مى دانند كه اگر تمام عمر دنيا را به عبادت و اطاعت و تحميد و
تسبيح بگذرانند، شكر نعمت حق نكرده اند تا چه رسد به آنكه حق ثناى ذات
و صفات را به جا آورده باشند. آنها مى دانند كه هيچ موجودى از خود چيزى
ندارد حيات و قدرت ، علم و قوت و ساير كمالات ، ظل كمال اوست ، و ممكن
، فقير . بلكه فقر محض و مستظل است نه مستقل . ممكن از خود چه كمالى
دارد تا كمال فروشى كند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى نمايد؟ آنها عرفاء
بالله هستند و عرفاء به جمال و جلال حق اند . آنها از روى شهود و عيان
نقص و عجز خود و كمال واجب را مشاهده كردند؛ ما بيچاره ها هستيم كه
حجاب جهل و نادانى و غفلت و خودپسندى و پرده معاصى قلب و قالب چنان چشم
و گوش و عقل و هوش و ساير مداركمان را گرفته است كه در مقابل سلطنت
قاهره حق ، عرض اندام مى كنيم و براى خود استقلال و شيئيت قايليم .
اى بيچاره ممكن بى خبر از خود و نسبت خود با خالق ،اى بدبخت ممكن غافل
از وظيفه خود با مالك الملوك . اين جهل و نادانى است كه اسباب اين همه
بدبختيها شده و ما را مبتلاى به اين همه ظلمتها و كدورتها كرده . خرابى
كار از سر منشاء است و آلودگى آب از سرچشمه . چشم معارف ما كور است و
دل ما مرده است ، و اين موجب همه مصيبتهاست ؛ و درصدد اصلاح هم نيستيم
.
خداوندا، تو به ما توفيق عنايت كن . تو ما را به وظايف خود آشنا كن .
تو از انوار معارف خود كه قلوب عرفا و اوليا را لبريز كردى يك نصيبى به
ما عنايت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنت خود را به ما نشان ده و نواقص ما
را به ما بنما. تو معنى (الحمد لله رب العالمين ) را به ما بيچاره هاى
غافل ، كه همه محامد را به خلق نسبت مى دهيم ، بفهمان . تو قلوب ما را
آشنا كن به اينكه هيچ محمده اى از مخلوق نيست . تو حقيقت
ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك من سيئة
فمن نفسك
(62) را به ما بنما. تو كلمه مباركه توحيد را به قلوب
قاسيه مكدره ما وارد كن . ما اهل حجاب و ظلمتيم و اهل شرك و نفاق ، ما
خودخواه و خودپسنديم ، تو حب نفس و حب دنيا را از دل ما بيرون كن . تو
ما را خداخواه و خداپرست كن .
فصل پنجم : منشاء عجب حب
نفس است
رذيله عجب از حب نفس پيدا شود؛ چون كه انسان مفطور به حب نفس
است و سر منشاء تمام خطاهاى انسانى و رذايل اخلاقى حب نفس است . و از
اين جهت است كه انسان اعمال كوچك خودش به نظرش بزرگ آيد و خود را به
واسطه آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد، و خود را به واسطه اعمال
ناقابل مستحق ثنا و مستوجب مدح داند؛ بلكه قبايح اعمالش گاهى در نظرش
نيكو جلوه كند؛ اگر از غير اعمال بهتر و بزرگتر از اعمال خود ديد،
چندان اهميت نمى دهد و هميشه انسان كارهاى خوب مردم را تاءويل به يك
مرتبه از بدى مى كند، و كارهاى زشت و ناهنجار خود را تاءويل به يك
مرتبه از خوبى مى كند . به خلق خدا بدبين است ، ولى به خودش خوش بين .
به واسطه اين حب نفس با يك عمل كوچك مخلوط به هزار كثافت و مبعدات خود
را طلبكار حق تعالى و مستوجب رحمت داند. خوب است اكنون ما قدرى در
اعمال حسنه خود تفكر كنيم و افعال عباديه كه از ما صادر مى شود قدرى در
تحت اعتبار عقل آورده با نظر انصاف به آنها نظر كنيم ببينيم آيا به
واسطه آنها ما مستوجب مدح و ثنا و متسحق ثواب و رحمت هستيم ، يا لايق
لوم و عقاب و غضب و نقمت . و اگر حق تعالى ما را به واسطه همين اعمالى
كه در نظر ما حسنه است به آتش قهر و غضب بسوزاند بجا است و موافق عدل
است .
من اكنون خود شما را در اين سؤ الى كه مى خواهم بكنم حكم قرار مى دهم و
از شما به نظر انصاف ، بعد از فكر و تاءمل ، تصديق مى خواهم . و آن سؤ
ال اين است كه اگر نبى اكرم (صلوات الله عليه و آله )، كه صادق و مصدق
است ، به شما خبر دهد كه اگر در تمام عمر عبادت خدا كنيد و اطاعت اوامر
او نماييد و ترك شهوات و خواهش نفس نماييد، يا در تمام عمر خلاف گفته
او كنيد و مطابق ميل نفسانى و شهوات خود رفتار كنيد، در درجات آخرت شما
فرقى نمى كند و در هر صورت شما اهل نجات هستيد و بهشت خواهيد رفت و از
عذاب ايمن خواهيد بود، نماز كنيد يا زنا كنيد تفاوتى ندارد، ولى رضاى
حق تعالى فقط در اين است كه شما عبادت او كنيد و ثنا و مدح او نماييد و
ترك شهوات خود و ميلهاى نفسانى را در اين عالم نماييد، در مقابل اين هم
اجرى نمى دهند و ثوابى عطا نمى كنند، آيا شما از اهل معصيت مى شديد يا
اهل عبادت ؟ شما ترك شهوات مى كرديد، و لذات نفسانى را بر خود براى
رضاى حق تعالى و خاطر خواهى او حرام مى كرديد يا نه ؟ شما باز مواظبت
به مستحبات و جمعه و جماعات مى نموديد يا منغمر در شهوات و ملازم لهو و
لعب و تغنيات و غير ذلك مى گرديديد؟ با يك نظر انصاف بدون ظاهر سازى و
رياكارى جواب دهيد . بنده از خودم و كسانى كه مثل خودم هستند خبر مى
دهم كه اهل معصيت مى شديم و اطاعات را تارك و فاعل مشتهيات نفسانى مى
شديم .
پس ، از اين نتيجه حاصل شد كه تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى است .
ما شكم پرست و شهوات پرستيم : ترك لذت براى لذت بزرگتر مى كنيم . وجهه
نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوات است . نماز كه معراج قرب
الهى است ما بجا مى آوريم براى قرب به زنهاى بهشت !ربطى به تقرب حق
ندارد؛ مربوط به اطاعت امر نيست ؛ با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است .
اى بيچاره بى خبر از معارف الهيه كه جز اداره شهوت و غضب خود چيز ديگر
نمى فهمى ، تو مقدس مواظب ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات
و محرمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنب از سيئات اخلاق ، در ترازوى
انصاف بگذار كارهايى را كه مى كنى براى رسيدن به شهوات نفسانى و نشستن
بر تختهاى زمردين و پوشيدن لباسهاى حرير و استبرق و سكنى كردن در
قصرهاى نيكو منظر و رسيدن به آرزوهاى نفسانى ، آيا بايد اينها را، كه
تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است ، به خدا نسبت داد و پرستش حق
دانست ؟ آيا شما با عمله اى كه براى مزد كار مى كند چه فرقى داريد كه
اگر او بگويد من محض صاحب كار اين عمل را كردم ، او را تكذيب مى كنيد؟
آيا شما دروغگو نيستيد كه مى گوييد نماز مى كنم براى تقرب به خدا؟ آيا
اين نماز شما براى نزديكى به خداست ، يا براى رسيدن به شهوات ؟ فاش
بگويم ، پيش عرفاى بالله و اولياء خدا تمام اين عبادات ما از گناهان
كبيره است . بيچاره ، در حضور حضرت حق ( جل جلاله ) و در محضر ملائكه
مقربين او بر خلاف رضاى حق رفتار مى كنى ، و عباداتى كه معراج قرب حق
است براى نفس اماره و شيطان مى كنى ؛ آن وقت حيا نكرده و در هر عبادت
چندين دروغ در محضر ربوبيت و ملائكه مقربين مى گويى و چندين افترا مى
زنى و منت گذارى هم مى كنى و عجب و تدلل هم مى نمايى و خجالت هم نمى
كشى . اين عبادت من و تو با معصيت اهل عصيان ، كه اشد آنها ريا است ،
چه فرقى دارد؟ زيرا ريا شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه
عبادت را براى خدا نكردى . تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه ، خلوص
و اخلاص در آن نيست ؛ بلكه رضاى خدا به طريق اشتراك هم در آن مدخليت
ندارد؛ فقط براى شهوات است .
اى عزيز ، نمازى كه براى خاطر خواهى زن باشد چه زن دنيايى يا بهشتى اين
نماز براى خدا نيست ؛ نمازى كه براى رسيدن به آمال دنيا باشد يا آمال
آخرت به خدا ارتباط ندارد؛ پس چرا اينقدر ناز و غمزه فروشى مى كنى و
عشوه و غنج و دلال مى كنى ، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مى كنى ،
خود را از خاصان درگاه حق حساب مى كنى ؟ بيچاره ، تو با همين نماز
مستحق عذابى و مستوجب زنجير هفتاد ذراعى
(63)!پس چرا خود را طلبكار مى دانى ، و براى خود در
همين طلبكارى و تدلل و عجب عذابى ديگر تهيه مى كنى ؟ تو اعمالى را كه
ماءمورى بكن و متوجه باش كه براى خدا نيست ؛ و بدان كه خداى تعالى با
تفضل و ترحم تو را به بهشت مى برد، و يك قسمت از شرك را خداى تعالى
براى ضعف بندگانش به آنها تخفيف داده و به واسطه غفران و رحمتش پرده
ستاريت به روى آنها پوشيده است . بگذار اين پرده دريده نشود، و حجاب
غفران حق به روى اين سيئات ، كه اسمش را عبادت گذاشتيم ، افتاده
باشد، كه خداى نخواسته اگر اين ورق برگردد و ورق عدل پيش آيد، گند
عبادات ما كمتر از گند معصيتهاى موبقه اهل معصيت نيست .
ما اشاره كرديم پيش از اين به حديثى و اينجا بعضى از آن حديث را به عين
عبارت نقل مى كنيم تبركا و تيمنا:
قال الله عزوجل لدواد: يا داود، بشر المذنبين و اءنذر الصديقين !قال :
كيف اءبشر المذنبين و اءنذر الصديقين ؟ قال : يا داود، بشر المذنبين
اءنى اءقبل التوبة و اءعفو عن الذنب و اءنذر الصديقين اءن لا يعجبوا
باءعمالهم ، فانه ليس عبد اءنصبه للحساب الا هلك .
(64)
بعد از آنكه صديقين در حساب هلاكند، با آنكه آنها از گناه و معصيت
پاكند، من و تو چه مى گوييم ؟ اينها همه در صورتى است كه اعمال من و
شما از رياء دنيايى ، كه از موبقات و محرمات است ، خالص باشد؛ و كم
اتفاق افتد براى ما عمل خالى از ريا و نفاق . بگذار نگفته ماند . اكنون
اگر باز جاى عجب است و تدلل و ناز و غمزه بكن ؛ و اگر انصافا جاى خجلت
و سرافكندگى و اعتراف به تقصير است ، بعد از هر عبادتى كه كردى از روى
جد و واقع از آن عبادت و از آن دروغها كه در محضر حق تعالى گفتى ، از
آن نسبتها كه بى جهت به خود دادى استغفار و توبه كن . آيا توبه ندارد
كه در مقابل حق مى گويى قبل از ورود در نماز و
جهت وجهى للذى فطر السموات و الاءرض حنيفا و ما اءنا من المشركين
(65) ان صلاتى و نسكى و محياى و
مماتى لله رب العالمين
(66) . آيا وجهه قلب شما به فاطر سماوات و ارض است ؟
آيا شما مسلميد و از شرك خالصيد؟ آيا نماز و عبادت و محيا و ممات شما
براى خداست ؟ آيا خجالت ندارد در نماز مى گوئى (الحمدلله رب العالمين
)؟ آيا شما جميع محامد را از آن حق مى دانيد، يا اينكه براى بندگان ،
بلكه براى دشمنان او محمدت ثابت مى كنيد؟ آيا دروغ نيست قول تو كه مى
گويى رب العالمين . با اينكه ربوبيت را در همين عالم براى غير ثابت مى
كنى ؟ آيا توبه ندارد؟ خجلت ندارد (اياك نعبد و اياك نستعين )؟ آيا تو
خدا خواهى يا حور العين خواه ؟ آيا تو استعانت از خدا فقط مى طلبى ، يا
در كارها چيزى كه كه در نظر نيست خدا است ؟ آيا تو به زيارت بيت الله
كه مى روى ، مقصد و مقصودت خداست و مطلب و مطلوبت صاحب خانه است و قلبت
مترنم است به قول شاعر: و ما حب الديار شغفن
قلبى ؟
(67) خداجو هستى ؟ آثار جمال و جلال حق را مى طلبى ؟
آيا تو براى سيد مظلومان اقامه عزا مى كنى به سر و سينه براى او مى زنى
، يا براى رسيدن به آمال و آرزوى خودت ؟ شكمت تو را وادار مى كند مجلس
عزادارى برپا كنى ، هواى نفس تو را به مناسك و عبادات مى كشد؟
اى برادر، در مكايد نفس و شيطان دقيق شو . بدان كه نمى گذارند تو
بيچاره يك عمل خالصى بكنى ؛ و همين اعمال غير خالصه را كه خداوند به
فضلش از تو قبول كرده نمى گذارند به سر منزل برسانى . كارى مى كنند كه
به واسطه اين عجب و تدلل بيجا همه اعمالت به باد فنا برود: و اين نفع
هم از جيب برود . از خدا و رضاى او كه دورى ، به بهشت هم نمى رسى ؛ سهل
است ، مخلد در عذاب و معذب در آتش قهر هم مى شوى . تو گمان كردى به
واسطه اين اعمال پوسيده گنديده سر و دست شكسته مخلوط به ريا و سمعه و
هزار مصيبت ديگر، كه هر يك مانع از قبولى اعمال است ، استحقاق بر حق
تعالى پيدا كردى ؟!يا از محبين و محبوبين شدى اى بيچاره بى خبر از حال
محبين ،اى بدبخت بى اطلاع از دل محبين و آتش قلب آنها،اى بى نواى غافل
از سوز مخلصين و نور اعمال آنها، تو گمان كردى آنها هم اعمالشان مثل من
و توست ؛ تو خيال مى كنى كه امتياز نماز حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام با ما اين است كه مد
و لا الضالين را طولانى تر مى كند؟ يا
قرائتش صحيح تر است ؟ يا طول سجود و ركوع و اذكار و اورادش بيشتر است ؟
يا امتياز آن بزرگوار به اين است كه شبى چند صد ركعت نماز مى خواند؟ يا
مناجات سيد الساجدين عليه السلام هم مثل مناجات من و توست ؟ او هم براى
حورالعين و گلابى و انار اينقدر ناله و سوز و گداز داشت ؟ به خودشان
قسم است ( و انه لقسم لو تعلمون عظيم )
(68) كه اگر بشر پشت به پشت يكديگر دهند و بخواهند يك
لا اله الا الله اميرالمؤ منين را
بگويند، نمى توانند؛ خاك بر فرق من با اين معرفت به مقام ولايت على
عليه السلام به مقام على بن ابى طالب قسم كه اگر ملائكه مقربين و
انبياء مرسلين غير از رسول خاتم كه مولاى على و غير اوست بخواهند يك
تكبير او را بگويند نتوانند. حال قلب آنها را جز خود آنها نمى داند كسى
.
اى عزيز، اينقدر لاف خدا مزن ؛ اينقدر دعوى حب خدا مكن .اى عارف ،اى
صوفى ،اى حكيم ،اى مجاهد،اى مرتاض ،اى فقيه ،اى مؤ من ،اى مقدس ،اى
بيچاره هاى گرفتار،اى بدبختهاى دچار مكايد نفس و هواى آن ،اى بيچاره
هاى گرفتار آمال و امانى و حب نفس همه بيچاره هستيد؛ همه از خلوص و
خداخواهى فرسنگها دوريد . اينقدر حسن ظن به خودتان نداشته باشيد.
اينقدر عشوه و تدلل نكنيد . از قلوب خود بپرسيد ببينيد خدا را مى جويد
يا خودخواه است ؟ موحد است و يكى طلب ، يا مشرك است ؟ پس اين عجبها
يعنى چه ؟ اينقدر به عمل باليدن چه معنى دارد؟ عملى كه فرضا تمام اجزاء
و شرايطش درست باشد و خالى از ريا و شرك و عجب و ساير مفسدات باشد،
قيمتش رسيدن به شهوات است ، چه قابليتى دارد كه اينقدر تحويل ملائكه مى
دهيد؟اين اعمال را بايد مستور از چشمها داشت . اين اعمال از قبايح و
فجايع است !بايد انسان از آنها خجلت بكشد و ستر آنها كند . خداوندا، به
تو پناه مى بريم ما بيچاره ها از شر شيطان و نفس اماره . تو خودت ما را
از مكايد آنها حفظ فرما به حق محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
|