اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۲ -
فصل ششم : معالجه مفاسد
اخلاقيه
هان اى عزيز، از خواب بيدار شو . از غفلت
تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن ، و تا وقت است فرصت را غنيمت
بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو تحت تصرف توست و جوانى بر قرار است
و اخلاق فاسده بر تو غالب و ملكات رذيله بر تو چيره نگرديده ، چاره اى
كن و دوايى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهى براى اطفاء
نائره شهوت و غضب پيدا نما.
بهترين علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك براى اين مفاسد اخلاقى فرموده
اند اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مى بينى ، در نظر
بگيرى و بر خلاف آن تا چندى مردانه قيام و اقدام كنى و همت بگمارى بر
خلاف نفس تا مدتى ، و بر ضد خواهش آن رذيله رفتار كنى و از خداى تعالى
در هر حال توفيق طلب كنى كه اعانت كند در اين مجاهده ، مسلما بعد از
مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده و شيطان و جندش از اين سنگر فرار كرده
جنود رحمانى به جاى آنها برقرار مى شود.
مثلا يكى از ذمايم اخلاق ، كه اسباب هلاكت انسان و موجب فشار قبر است و
انسان را در دو دنيا معذب دارد، بد خلقى با اهل خانه يا همسايگان يا هم
شغلها يا اهل بازار و محله است ، كه اين زاييده غضب و شهوت است . اگر
انسان مجاهد مدتى درصدد برآيد كه هر وقت ناملايمى پيش آمد مى كند براى
او و آتش غضب شعله ور مى شود و بناى سوزاندن باطن را مى گذارد و دعوت
مى كند او را بر ناسزا گفتن و بدگويى كردن ، بر خلاف نفس اقدام كرده
عاقبت بد و نتيجه زشت اين خلق را ياد بياورد در عوض ملايمت به خرج بدهد
و در باطن شيطان را لعن كند و به خدا از او پناه ببرد، بعد از چند
مرتبه تكرار آن خلق بكلى عوض شده و خلق نيكو در باطن مملكت منزل مى كند
. ولى اگر مطابق ميل نفس رفتار كنيد، اولا در همين عالم ممكن است شما
را نيست و نابود كند . پناه مى برم به خداى تعالى از غضب كه مى شود در
يك آن انسان را هلاك كند؛ خداى نخواسته موجب قتل نفسى بشود . ممكن است
انسان در حال غضب به نواميس الهيه ناسزا بگويد؛ چنانكه ديديم مردم را
در حال غضب كه رده گفتند و مرتد شدند . يا اگر خداى نخواسته اهل جدال و
مراء در مباحثه علميه هستى كما اينكه بعضى از ما طلبه ها گرفتار اين
سريره زشت هستيم مدتى بر خلاف نفس اقدام كن . در مجالس رسمى كه مشحون
به علما و عوام است مباحثه كه پيش آمد كرد ديدى طرف صحيح مى گويد،
معترف به اشتباه خودت بشو و تصديق آن طرف بكن . اميد است در اندك زمانى
رفع اين رذيله شود . خدا نكند كه حرف بعضى از اهل علم و مدعى مكاشفه
درست باشد، مى گويد: براى من در يكى از مكاشفات كشف شد كه تخاصم اهل
نار، كه خداى تعالى اطلاع مى دهد، مجادله اهل علم و حديث است . انسان
اگر احتمال صحبت هم بدهد، بايد خيلى درصدد رفع اين خصلت باشد .
روى عن عدة من الاءصحاب اءنهم قالوا:
خرج علينا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يوما و نحن نتمارى فى
شى ء من اءمر الدين . فغضب غضبا شديدا لم يغضب مثله . ثم قال :
انما هلك من كان قبلكم بهذا، ذروا المراء، فان
المؤ من لا يمارى ؛ ذروا المراء فان الممارى قد تمت خسارته ؛ ذروا
المراء، فان الممارى لا اءشفع له يوم القيامة ؛ ذروا المراء فانى زعيم
بثلاث اءبيات فى الجنة فى رياضها و اءوسطها و اءعلاها لمن ترك المراء و
هو صادق ؛ ذروا المراء، فان اءول ما نهانى عنه ربى بعد عبادة الاءوثان
المراء
(12)
احاديث در اين باب بسيار است . چقدر زشت است كه انسان به واسطه يك
مغالبه جزئى ، كه هيچ ثمرى و اثرى ندارد، از شفاعت رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم محروم بماند؛ و مذاكره علم را ، كه افضل عبادات و
طاعات است اگر با قصد صحيح باشد، به صورت اعظم معاصى در آورد و تالى
عبادت اوثانش كند .
به هر حال ، انسان بايد يك يك اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته به
واسطه خلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند . وقتى غاصب بيرون رفت ،
صاحب خانه خودش مى آيد؛ محتاج به زحمت ديگرى نيست .
چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيد و انسان موفق شد كه جنود
ابليس را از اين مملكت خارج كند و مملكتش را سكناى ملائكة الله و معبد
عبادالله الصالحين قرار داد، كار سلوك الى الله آسان و راه مستقيم
انسانيت روشن مى گردد، و ابواب بركات و جنات به روى او مفتوح ، و ابواب
جهنم و دركات به روى او بسته مى گردد، و خداى تبارك و تعالى به نظر لطف
و مرحمت به او نظر مى كند و در سلك اهل ايمان منخرط مى شود و از اهل
سعادت و اصحاب يمين مى شود و راهى از باب معارف الهيه بر او باز مى شود
و خداى تبارك و تعالى در آن راه پرخطر از او دستگيرى مى فرمايد .
الحديث الثانى : ريا
قال اءبو عبدالله
عليه السلام :
كل رياء شرك انه من عمل للناس كان ثوابه على الناس . و من عمل لله كان
ثوابه على الله .
(13)
ريا عبارت از نشان دادن و وانمود كردن
چيزى از اعمال حسنه يا خصال پسنديده يا عقايد حقه است به مردم ، براى
منزلت پيدا كردن در قلوب آنها و اشتهار پيدا كردن پيش آنها بخوبى و صحت
و امانت و ديانت بدون قصد صحيح الهى . و آن تحقق پيدا مى كند در چند
مقام :
مقام اول و آن داراى دو درجه است :
اول آن كه اظهار عقايد حقه و معارف الهيه كند براى اينكه اشتهار به
ديانت پيدا كند و منزلت در قلوب پيدا نمايد . مثل اينكه بگويد:
من كسى را جز خداوند مؤ ثر در وجود نمى دانم
. يا اينكه : من به غير خدا توكل به كسى
ندارم . يا بالكنايه و اشاره خود را معرفى كند به عقايد حقه . و
اين طور دوم رايجتر است . مثلا صحبت توكل يا رضاى به قضاى الهى پيش آمد
مى كند، شخص مرائى با يك آه يا يك سر تكان دادن خود در سلك آن جمعيت
محسوب مى دارد .
درجه دوم آنكه عقايد باطله اى را از خود دور و نفس را از آن تزكيه كند
به قصد جاه و منزلت در قلوب ، چه به صراحت لهجه باشد يا به اشاره و
كنايه .
مقام دوم و در آن نيز دو مرتبه است :
يكى آنكه اظهار خصال حميده و ملكات فاضله نمايد .
و يكى تبرى از مقابلات آنها و تزكيه نفس كند بدان غرض كه معلوم شد .
مقام سوم كه رياى معروف پيش فقها (رضوان الله عليهم ) است ، داراى همين
دو درجه است :
يكى آنكه اتيان به عمل و عبادت شرعى يا راجحات عقلى نمايد به قصد ارائه
به مردم و جلب قلوب ؛ چه آنكه ذات عمل را به قصد ريا كند، يا كيفيت ،
يا شرط يا جزء آن را، به طورى كه در كتب فقهيه متعرض اند .
ديگر آن كه ترك عملى كند به همان مقصود .
مقام اول ريا در عقايد
فصل اول : حقيقت و خطر ريا در عقايد
ريا در اصول عقايد و معارف الهيه از جميع اقسام رياها سخت تر و
عاقبتش از همه بدتر و ظلمتش از تمام رياها بيشتر و بالاتر است . صاحب
اين ريا اگر در واقع معتقد به آن امرى ارائه مى دهد نباشد، از جمله
منافقين است كه مخلد در نار و هلاك ابدى براى اوست ، و عذابش اشد
عذابهاست . و اگر معتقد باشد ولى براى اينكه در قلوب مردم رتبه و منزلت
پيدا كند اظهار مى كند، اين شخص گرچه منافق نيست ولى اين ريا باعث مى
شود كه نور ايمان از قلب او برود، و ظلمت كفر به جاى آن در قلب وارد
شود؛ زيرا اين شخص گرچه در اول امر مشرك است به شرك خفى . زيرا معارف
الهيه و عقايد حقه را كه خالص بايد باشد براى خدا، و صاحب آن ذات مقدس
حضرت حق است به مردم تحويل داده و غير را در آن شركت داده و شيطان را
در آن متصرف نموده و اين عمل قلبى براى خدا نبوده و لكن اين فجيعه
موبقه و اين سريره مظلمه و اين ملكه خبيثه كار انسان را منجر مى كند به
اينكه خانه قلب مختص به غير خدا شود، و كم كم ظلمت اين رذيله اسباب مى
شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود؛ و اين ايمان خيالى كه دارد صورت
بى معنى و جسد بى روح است و مورد قبول خداى تعالى نشود . كما اينكه
اشاره به اين فرموده در حديثى كه كافى شريف از على بن سالم نقل مى كند:
سمعت اءبا عبدالله عليه السلام يقول قال الله
عزوجل : اءنا خير شريك من اءشرك معى غيرى فى عمل عمله ، لم اءقبله الا
ما كان لى خالصا
(14)
معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حق تعالى واقع
نشود، و او را نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه
براى نشان دادن به او عمل مى شود؛ پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص ، و
از حد شرك بيرون رفته به كفر محض وارد مى شود . بلكه مى توان گفت اين
شخص نيز از جمله منافقين است : همان طور كه شركش خفى است ، نفاقش نيز
خفى است . بيچاره گمان كرده مؤ من است ولى مشرك است در اول امر، و در
نتيجه منافق است ، و عذاب منافقين را بايد بچشد. و واى به حال كسى كه
كارش به نفاق منجر شود.
فصل دوم : علم غير از
ايمان است
ايمان غير
از علم به خدا و وحدت ، و ساير صفات كماليه ثبوتيه و جلاليه و سلبيه ،
و علم به ملائكه و رسل و كتب و يوم قيامت است . چه بسا كسى داراى اين
علم باشد و مؤ من نباشد: شيطان عالم به تمام اين مراتب به قدر من و شما
هست و كافر است . بلكه ايمان يك عمل قلبى است كه تا آن نباشد ايمان
نيست . بايد كسى كه از روى برهان عقلى يا ضرورت اديان چيزى را علم پيدا
كرد، به قلب خود نيز تسليم آنها شود؛ و عمل قلبى را، كه يك نحو تسليم و
خضوعى و يك طور تقبل و زير بار رفتن است ، انجام دهد تا مؤ من گردد . و
كمال اينان اطمينان است . نور ايمان كه
قوى شد، دنبالش اطمينان در قلب حاصل مى شود . و تمام اينها غير از علم
است . ممكن است عقل شما به برهان چيزى را ادراك كند، ولى قلب تسليم
نشده باشد و علم بى فايده گردد . مثلا شما به عقل خود ادراك كرديد كه
مرده نمى تواند به كسى ضرر بزند و تمام مرده هاى عالم به قدر مگس حس و
حركت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت كرده ، ولى چون
اين مطلب را قلب قبول نكرده و تسليم عقل نشده شما نمى توانيد با مرده
شب تاريك به سر بريد . ولى اگر قلب تسليم عقل شد و اين حكم را از او
قبول كرد، هيچ اين كار براى شما اشكالى ندارد . چنانكه بعد از چند
مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكى از مرده نمى كند .
پس ، معلوم شد كه تسليم ، كه حظ قلب است ، غير از علم است ، كه حظ عقل
است . ممكن است انسان به برهان عقلى اثبات صانع تعالى و توحيد او و يوم
معاد و ديگر از عقايد حقه نمايد، ولى اين عقايد را ايمان نگويند و او
را مؤ من حساب نكنند؛ و در جمله كفار يا منافقين يا مشركين باشد .
منتها امروز چشم دل شما بسته است و بصيرت ملكوتى نداريد، اين چشم ملكى
ادراك نمى كند؛ وقتى كشف سريره شد و سلطنت حقه الهيه بروز كرد و طبيعت
خراب شد و حقيقت به پا گرديد، ملتفت مى شويد مؤ من به خدا نبوديد، و
اين حكم عقل به ايمان مربوط نبود . تا لا اله الا الله با قلم عقل بر
لوح صافى قلب نگاشته نشود، انسان مؤ من به وحدت خدا نيست . و وقتى اين
كلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد سلطنت قلب با خود حق تعالى مى شود، و
ديگر انسان كس ديگر را مؤ ثر در مملكت حق نمى داند و از كسى ديگر متوقع
جاه و جلال نيست و منزلت و شهرت را پيش ديگران طالب نمى شود؛ پس قلب
رياكار و سالوس نمى شود . پس ، اگر در قلب ريا ديديد، بدانيد قلب شما
تسليم عقل نشده و ايمان در دل شما نورافكن نگرديده ، و ديگرى را اله و
مؤ ثر عالم مى دانيد نه حق تعالى را، و شما در زمره منافقين يا مشركين
يا كفاريد .
فصل سوم : وخامت امر ريا
هان ،اى شخص مرائى كه عقايد حقه و معارف الهيه را به دست دشمن
خداى تعالى ، كه شيطان است ، سپردى و مختصات حق تعالى را به ديگران
دادى ، و آن انوارى كه روشنى بخش روح و قلب و سرمايه نجات و سعادت ابدى
و سرچشمه لقاء الهى و بذر جوار محبوب است مبدل به ظلمات موحشه و شقاوت
و هلاكت ابدى و سرمايه بعد از ساحت قدس محبوب و دورى از لقاء حضرت حق
تعالى كردى ، مهيا باش براى ظلمتهايى كه نور در دنبال ندارند و تنگنايى
كه گشايشى ندارد و امراضى كه شفاپذير نيست : مردنى كه حيات ندارد .
آتشى كه از باطن قلب ظهور كند و ملكوت نفس و ملك بدن را بسوزاند چنان
سوزاندنى كه خطور در قلب من و تو نكرده ؛ چنانكه خداى تعالى خبر مى دهد
در كتاب منزل خود در آيه شريفه نار الله
الموقدةَ التى تطلع على الاءفئده
(15) . از وصف آتشى كه (آتش خدا) استيلاى بر قلوب
پيدا مى كند و قلوب را مى سوزاند . هيچ آتشى قلب را سوزان نيست جز آتش
الهى . اگر فطرت توحيد از دست رفت ، كه فطرة الله است ، و به جاى آن
شرك و كفر جايگزين شد، ديگر شفاعت شافعين نصيب انسان نشود؛ و انسان
مخلد در عذاب است آن هم چه عذابى ؟ عذابى كه از قهر الهى و غيرت ربوبى
بروز كند .
پس اى عزيز، براى يك خيال باطن ، يك محبوبيت جزئى بندگان ضعيف ، يك
توجه قلبى مردم بيچاره ، خود را مورد سخط و غضب الهى قرار مده ؛ و
مفروش آن محبتهاى الهى ، آن كرامتهاى غير متناهى ، آن الطاف و مراحم
ربوبيت را به يك محبوبيت پيش خلق كه مورد هيچ اثرى نيست و از او هيچ
ثمرى نبرى جز ندامت و حسرت . وقتى دستت از اين عالم كوتاه شد، كه عالم
كسب است ، و عملت منقطع گرديد، ديگر پشيمانى نتيجه ندارد و رجوع بى
فايده است .
فصل چهارم : قلع ماده ريا
ما در اينجا تذكر مى دهيم به چيزى كه اميد است براى اين مرض
قلبى مؤ ثر افتد در اين مقام و مقامات ديگر . و آن چيزى است كه مطابق
برهان و مكاشفه و عيان و اخبار معصومين و كتاب خداست ، و عقل شما هم
تصديق دارد . و آن اين كه خداى تبارك و تعالى به واسطه احاطه قدرتش در
جميع موجودات و بسط سلطنتش در تمام كائنات و احاطه قيوميش به كافه
ممكنات ، تمام قلوب بندگان در تحت تصرف او و به يد قدرت و در قبضه
سلطنت اوست ، و كس ديگر را در قلوب بندگان بدون اذن قيومى و اجازه
تكوينى او تصرفى نيست ؛ خود صاحبان قلب نيز بى اذن و تصرف حق تعالى
تصرف در قلوب خود ندارند و بدين معنى اشارة و كناية و صراحة در قرآن
(16) و اخبار
(17) اهل بيت عليهم السلام اخبار شده است . پس خداى
تبارك و تعالى صاحب قلب و متصرف در اوست ، و شما كه بنده ضعيف عاجز
هستيد نمى توانيد تصرف در قلوب كنيد بى تصرف حق ، بلكه اراده او قاهر
است بر اراده شما و همه موجودات ؛ پس ريا و سالوس شما اگر براى جلب
قلوب عباد است و جانب دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پيدا كردن
و اشتهار بخوبى يافتن است ، اين از تصرف شما بكلى خارج و در تحت تصرف
حق است . خداوند قلوب و صاحب دلها به هر كس مى خواهد قلوب را متوجه
مى فرمايد . بلكه ممكن است شما نتيجه عكس بگيريد . ديديم و شنيديم
اشخاص سالوس دو رو كه قلوب آنها پاك نبود آخر كار رسوا شدند و آنچه مى
خواستند نتيجه بگيرند به عكس اتفاق افتاد؛ چنانكه به همين معنى اشاره
فرموده در حديث شريف كافى ، عن اءبى عبدالله
عليه السلام فى قول الله عزوجل : (فمن كان يرجوا لقاء به فليعمل عملا
صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اءحدا
(18)،
قال عليه السلام :
الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه الله ، انما يطلب تزكية
الناس ، يشتهى اءن يسمع به الناس ، فهذا الذى اءشرك بعبادة ربه ، ثم
قال : ما من عبد اءسر خيرا فذهبت الاءيام اءبدا حتى يظهر الله له خيرا؛
و ما من عبد يسر شرا؟ فذهبت الاءيام اءبدا حتى يظهر الله له شرا .
(19)
پس اى عزيز، نام نيك را از خداوند بخواه . قلوب مردم را از صاحب قلب
خواهش كن با تو باشد . تو كار را براى خدا بكن ، خداوند علاوه بر
كرامتهاى اخروى و نعمتهاى آن عالم در همين عالم هم به تو كرامتها مى
كند؛ تو را محبوب مى نمايد؛ موقعيت تو را در قلوب زياد مى كند . ولى
اگر بتوانى با مجاهده و زحمت قلب خود را از اين حب هم بكلى خالص نما؛
باطن را صفا ده تا عمل از اين جهت خالص شود و قلب متوجه حق گردد؛ روح
بى آلايش شود؛ كدورت نفس برطرف گردد . حب و بغض مردم ضعيف ، شهرت و اسم
نزد بندگان ناچيز، چه فايده اى دارد . فرضا فايده داشته باشد، فايده
ناچيز جزئى چند روزه است . ممكن است اين حب عاقبت كار انسان را به ريا
برساند و خداى نخواسته آدم را مشرك و منافق و كافر كند؛ اگر در اين
عالم رسوا نشود، در آن عالم در محضر عدل ربوبى پيش بندگان صالح خدا و
انبياء عظام او و ملائكه مقربين رسوا شود . رسوايى آن روز را نمى دانى
چه رسوايى است . سرشكسته در آن محضر را خدا مى داند چه ظلمتها دنبال
دارد . آن روز است كه به فرموده حق تعالى كافر مى گويد:
اى كاش خاك بودم .
(20) و ديگر فايده ندارد .اى بيچاره ، تو به واسطه يك
محبت جزئى ، يك شهرت بى فايده پيش بندگان ، از آن كرامتها گذشتى ؛ رضاى
خدا را از دست دادى ؛ خود را مورد غضب خداى تعالى نمودى . اعمالى را كه
بايد به آنها درا كرامت تهيه كنى ، زندگانى ابدى و فرحناكى هميشگى
فراهم كنى و به واسطه آنها در اعلى عليين بهشت قرارگيرى ، مبدل كردى به
ظلمات شرك و نفاق ؛ و براى خود حسرت و ندامت و عذابهاى شديد تهيه نمودى
، و خود را سجينى نمودى ؛ چنانكه پيغمبر فرمود كه :
همانا فرشته بالا مى برد كار بنده را با فرحناكى . پس چون كارهاى نيكوى
او را بالا برد، خداى عزوجل مى فرمايد: قرار بدهيد اين اعمال را در
سجين . همانا اين شخص در اين اعمال فقط مرا نخواسته است .
(21)
من و تو با اين حال نمى توانيم سجين را
تصور كنيم ، و ديوان عمل فجار را بفهميم ، و صورت اين اعمال را كه در
سجين است ببينيم . يك وقت حقيقت امر را مى بينيم كه ديگر دستمان كوتاه
است و چاره منقطع .اى عزيز، بيدار شو و غفلت و مستى را از خود دور كن ؛
و در ميزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آنكه در آن عالم ميزان كنند؛
و حساب خود را بكش قبل از آنكه از تو حساب كشند . و آينه دل را از شرك
و نفاق و دورويى پاك كن ؛ و مگذار زنگار شرك و كفر او را طورى بگيرد كه
به آتشهاى آن عالم پاك نگردد؛ نگذار نور فطرت مبدل به ظلمت كفر شود؛
نگذار فطرت الله التى فطر الناس عليها
(22) ضايع گردد . اينقدر خيانت مكن بر اين امانت الهى
!پاك كن آينه قلب را تا نور جمال حق در او جلوه كند، و تو را از عالم و
هر چه در اوست بى نياز كند؛ و آتش محبت الهى در قلب افروخته شده تمام
محبتها را بسوزاند كه همه عالم را به يك لحظه آن ندهى ، و چنان لذتى
ببرى از ياد خدا و ذكر آن كه تمام لذات حيوانى را بازيچه بدانى . اگر
اهل اين مقام هم نيستى و اين معانى در نظرت عجيب مى آيد، نعمتهاى الهى
را در عالم ديگر كه قرآن مجيد و اخبار معصومين از آنها اطلاع داده اند،
از دست مده ؛ به واسطه جلب قلوب مخلوق براى شهرت چند روزه موهوم ، آن
همه ثوابها را ضايع مكن ؛ از آن همه كرامات خود را محروم كن ؛ سعادت
ابدى را به شقاوت هميشگى مفروش .
فصل پنجم : دعوت به اخلاص
مالك الملوك حقيقى و ولى نعمت واقعى ، كه اين همه كرامات به ما
كرده و اين همه تهيه ها براى ما ديده از قبل از آمدن ما در اين عالم ،
از غذاى لطيف داراى مواد صالحه مناسبه با معده ضعيف ما و مربى و
خدمتگزار با حب جبلى ذاتى كه خدمتش بى منت باشد و محيط و هواى مناسب و
ساير نعم و آلاء ظاهره و باطنه ، و اين همه تهيه ها ديده در عالم آخرت
و برزخ براى ما قبل از رفتن در آنجا، و از ما خواسته است كه اين قلب را
براى من يا براى كرامت من خالص كن تا براى خودت نتيجه دهد، خودت فايده
ببرى ، باز ما گوش ندهيم و نافرمانى كنيم و بر خلاف رضاى او قدم مى
زنيم ، چه ظلم بزرگى كرديم و با چه مالك الملوكى ستيزه نموديم كه نتيجه
اش ظلم به خود ماست و به سلطنت او لطمه اى وارد نمى شود . از تحت سلطنت
و سلطه او خارج نمى شويم ، مشرك باشيم يا موحد فرقى او نكند؛ عارف
بالله يا متقى زكى النفس باشيم براى خود هستيم ؛ كافر و مشرك باشيم به
خود ضرر زديم : (فان الله غنى عن العالمين )
(23) . احتياجى به عبادت ما، به اخلاص ما، به بندگى
ما، ندارد؛ نافرمانى و شرك و دورويى ما به مملكت او لطمه اى وارد نمى
كند . لكن چون ارحم الراحمين است ، رحمت
واسعه و حكمت بالغه اش اقتضا مى كند كه طرق هدايت و راه خير و شر و زشت
و زيبا را به ما بنماياند، و پرتگاههاى راه انسانيت و لغزشگاههاى طريق
سعادت را به ما ارائه دهد . خداى تعالى در اين هدايت و راهنمايى ، بلكه
در اين عبادتها و اخلاصها و بندگيها، بر ما منتهاى عظيم جسيم دارد كه
تا چشم بصيرت و ديده برزخى اقع بين باز نشود نمى توانيم بفهميم . و
مادامى كه در اين عالم تنگ و تاريك و ظلمتكده طبيعت هستيم و دچار سلسله
هاى زمان و حبس تاريك امتداد مكانيم ، ادراك منتهاى بزرگ خدا را نمى
كنيم ،و نعمتهاى خداوند را در همين اخلاص و عبادت و در آن راهنمايى و
هدايت تصور نمى نماييم .
مبادا گمان كنى كه ما منت داريم بر انبياء يا اولياء مكرم خدا، يا بر
علماء امت ، كه راهنماى سعادت و خلاصى ما هستند و ما را از جهل و ظلمت
و بدبختى نجات دادند و به عالم نور و سرور و بهجت و عظمت دعوت كردند، و
آن همه تحمل مشقتها و زحمتها نمودند و مى كنند براى تربيت ما و براى
نجات ما از آن ظلمتهايى كه لازمه اعتقادات باطله و جهلهاى مركب است ، و
از آن فشارها و عذابهايى كه صورت ملكات و اخلاق رذيله است ، و از آن
صورتهاى موحشه مدهشه كه ملكوت اعمال و افعال قبيحه ماست ، و براى رسيدن
ما به آن نورها و بهجتها و سرورها و راحتى و خوشيها و حور و قصور كه
نمى توانيم تصور آنها را بكنيم . و اين عالم ملك با همه عظمت كه دارد
تنگتر از آن است كه يكى از حله هاى بهشتى را در او بياورند، و اين
چشمهاى ما طاقت ديدن يك تار موى حور العين را ندارد، كه تمام اينها
صورت ملكوتى آن عقايد و اخلاق و اعمالى است كه انبياء عظام ، خصوصا
خاتم پيغمبران (صلى الله عليه و آله و عليهم )، آنها را به وحى الهى
درك فرموده و ديده و شنيده و ما را بدانها دعوت فرموده اند . و ما
بيچاره ها مثل اطفالى كه از حكم عقلا سرپيچند، بلكه عقلا را تخطئه مى
كنند، هميشه با آنها در مقام ستيزه و جنگ و جدال بر آمديم ؛ و آن نفوس
زكيه مطمئنه و ارواح طيبه طاهره به واسطه شفقت و رحمتى كه بر بندگان
خدا داشتند هيچ گاه از دعوت خويش به واسطه نادانى ما كوتاهى نفرمودند و
ما را به سوى بهشت و سعادت كشيدند، بدون اينكه اجر و مزدى از ما
بخواهند . آن وقت هم كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منحصر مى
كنند اجر خود را به مودت ذوى القربى
(24) ، صورت اين مودت و محبت در عالم ديگر براى ما شايد
از همه صور نورانى تر باشد . آن هم براى خود ماست و رسيدن ما به سعادت
و رحمت . پس مزد رسالت عايد خود ما شد و ما از آن بهره مند گرديديم ؛
ما بيچاره ها چه منتى بر آنها داريم ؛ اخلاص و ارادت ما براى آنها چه
نفعى دارد؛ شما و ما بر علماء امت چه منتى داريم ؟ از آن شخص مساءله گو
گرفته تا آن نبى مكرم ، تا ذات مقدس حق (جل جلاله ) هر كس به مرتبه و
مقام خود كه راه هدايت را به ما نشان مى دهند، بر ما منتها دارند كه
جزاى آنها را در اين عالم نمى توانيم بدهيم ؛ اين عالم لايق جزاى آنها
نيست : فلله و لرسوله و لاءوليائه المنة .
چنانكه خداى تعالى مى فرمايد قل لا تمنوا
على اسلامكم بل الله يمن عليكم اءن هديكم للايمان ان كنتم صادقينَ ان
الله يعلم غيب السموات و الاءرض و الله بصير بما تعملون
(25)
پس ، اگر ما صادق باشيم در دعوى ايمان ، خداوند در همين ايمان هم بر ما
منت دارد خداوند بصير به عالم غيب است و مى داند صور اعمال ما و صورت
ايمان و اسلام ما در عالم غيب چيست . ما بيچاره ها چون اطلاع از حقيقت
نداريم ، از مساءله گو كسب علم مى كنيم و به او منت مى گذاريم ، تقليد
عالم مى كنيم ، منت مى گذاريم ؛ نماز جماعت به عالم مى خوانيم ، به او
منت مى گذاريم ؛ با اينكه آنها بر ما منت دارند و خود ما خبر نداريم .
بلكه اين منتها اعمال ما را واژگون مى نمايد و در سجين كشيده آنها را
به باد فنا مى دهد .
مقام دوم : ريا در اخلاق
و ملكات باطنى
فصل اول : ميزان در رياضتهاى حقانى و نفسانى
ريا در اين مقام گرچه به شدت مقام اول نيست ، ولى بعد از تنبه
به يك مطلب ممكن است كار مرائى در اين مقام نيز منجر شود به جايى كه در
نتيجه با مرائى در آن مقام يكى گردد .
ما در شرح حديث سابق بيان كرديم كه براى انسان در عالم ملكوت صورتهايى
ممكن است باشد غير از صورت انسانى ؛ و آن صورتها تابع ملكوت نفس و
ملكات آن است . اگر شما داراى ملكات فاضله انسانيه باشيد، در وقتى آن
ملكات صورت شما را انسانى مى كند كه با آن ملكات بدون اينكه از طريق
اعتدال خارج شده باشند محشور گرديد . بلكه ملكات در صورتى فاضله است كه
نفس اماره در آن تصرف نكند و در تشكيل آن قدم نفس دخيل نباشد . بلك شيخ
استاد ما (دام ظله )، مى فرمودند: ميزان در رياضت باطل و رياضت شرعى
صحيح قدم نفس و قدم حق است . اگر سالك به قدم نفس حركت كرد و رياضت او
براى پيدايش قواى نفس و قدرت و سلطنت آن باشد، رياضت باطل و سلوك آن
منجر به سوء عاقبت مى باشد . و دعوى هاى باطله نوعا از همين اشخاص بروز
مى كند . و اگر سالك به قدم حق سلوك كرد و خداجو شد، رياضت او حق و
شرعى است ؛ و حق تعالى از او دستگيرى مى كند به نص آيه شريفه كه مى
فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا
(26) . پس كارش به سعادت منجر شده ، خودى از او افتد و
خودنمايى از او دور گردد . و معلوم است كه اخلاق حسنه خود و ملكات
فاضله نفس را به چشم مردم بكشد و ارائه به مردم بدهد، قدمش قدم نفس است
؛ و خودبين و خودخواه و خودپرست است ؛ و با خودبينى ، خداخواهى و
خدابينى خيالى است خام و امرى است باطل و محال . مادامى كه مملكت وجود
شما از حب نفس و حب جاه و جلال و شهرت و رياست به بندگان خدا پر است ،
نمى توان ملكات شما را ملكات فاضله دانست و اخلاق شما را اخلاق الهى
شمرد. كاركن در مملكت شما شيطان است ؛ و ملكوت و باطن شما صورت انسان
نيست . و پس از گشودن چشم برزخ ملكوتى خود را به صورت غير انسان ، مثل
يكى از شياطين مثلا، مى بيند . و حصول معارف الهيه و توحيد صحيح براى
همچو قلبى كه منزلگاه شيطان است محال است . و تا ملكوت شما ملكوت
انسانى نباشد و قلب شما از اين اعوجاجها و خودخواهيها پاك نباشد، منزل
حق تعالى نباشد. در حديث قدسى است كه مى فرمايد:
لا يستعنى اءرضى و لا سمائى ، بل يسعنى قلب عبدى المؤ من
(27) . هيچ موجودى آينه جمال محبوب نيست ، مگر قلب مؤ
من . متصرف در قلب مؤ من حق است نه نفس . كاركن در وجود او محبوب است ،
قلب مؤ من خودسر نيست ؛ هرزه گرد نيست : قلب
المؤ من بين اصبغى الرحمن ، يقلبه كيف يشاء
(28) . دست حق در مملكت قلب او متصرف است ؛ تقليب و
تقلب قلب او با خود حق تعالى است .اى بيچاره ، تو كه عابد نفسى و متصرف
در قلب تو شيطان و جهل است و دست تصرف حق را از قلب خود منقطع كردى ،
چه ايمانى دارى كه مورد تجلى حق و سلطنت مطلق گردى ؟ پس ، بدان تا بدين
حال هستى و اين رذيله خودنمايى در توست ،
تو كافر بالله هستى و در سلك منافقين محسوب مى شوى ؛ گرچه به خيال خود
مسلمى و مؤ من به خدايى .
فصل دوم : ستار و غيور
بودن خداوند
پس اى عزيز، بيدار شو و پنبه غفلت را از گوش برون كن و خواب
غفلت را بر چشم خود حرام نما؛ و بدان كه تو را خداى تعالى براى خود
آفريده ؛ چنانكه در حديث قدسى مى فرمايد: يابن
آدم خلقت الاءشياء لاءجلك و خلقتك لاءجلى
(29) . و قلب تو را منزلگاه خود قرار داده ، تو و قلب
تو يكى از نواميس الهيه هستيد؛ حق تعالى غيور است نسبت به ناموس خود؛
اينقدر پرده درى مكن به ناموس حق تعالى ؛ دست درازى را روا مدار . بترس
از غيرت حق تعالى كه تو را در اين عالم همچنان رسوا كند كه هر چه
خواهى اصلاح كنى نتوانى . تو در ملكوت خود در حضور حضرات ملائكه و
انبياء عظام پرده ناموس الهى را پاره كنى ، و اخلاق فاضله را، كه به
واسطه آنها اوليا تشبه به حق پيدا مى كنند، تسليم غير حق مى كنى و قلب
خود را به دشمن حق مى دهى و شرك مى ورزى و در باطن ملكوت خود؛ بترس از
آنكه حق تعالى علاوه بر آنكه ناموس ملكوت تو را پاره كند و تو را پيش
انبياء عظام و ملائكه مقربين مفتضح و رسوا كند، در همين عالم تو را
مفتضح كند و مبتلا كند به فضيحتى كه جبران ناپذير نباشد و پاره شدن
عصمتى كه وصله بردار نباشد . حق تعالى ستار
است ، ولى غيور هم هست ؛
اءرحم الراحمين است ، ولى
اءشد المعاقبين هم هست . ستر مى فرمايد
تا وقتى از حد نگذرد ممكن است خداى نخواسته اين كار بزرگ و اين رسوايى
ناهنجار غيرت را بر ستر غلبه دهد پس قدرى به خود آى و رجوع به خدا كن و
بازگشت به سوى او نما، كه خداى تعالى رحيم است و پى بهانه مى گردد براى
رحمت . اگر رجوع كردى ، به غفران خود ستر مى فرمايد عيوب گذشته را و
نمى گذارد كسى بر آن مطلع شود، و تو را صاحب فضيلت مى كند و اخلاق
كريمه را در تو جلوه مى دهد، و تو را مرآت صفات خود مى فرمايد و اراده
تو را در آن عالم كاركن مى فرمايد، چنانكه اراده خود او در همه عوالم
نافذ است ؛ چنانكه در حديثى منقول است كه وقتى كه اهل بهشت قرار
گرفتند، نامه اى از جانب حق تعالى براى آنها مى آيد كه مضمونش اين است
:
از جانب زنده پاينده اى كه نمى ميرد به سوى زنده پاينده اى كه نمى ميرد
. من هر چه را مى خواهم موجود شود به او مى گويم باش ، پس موجود مى
شود؛ تو را هم امروز قرار دادم كه هر چه را مى خواهى بشود امر كن ، مى
شود
(30)
تو خودخواهى اينقدر نداشته باش ، تو اراده خود را تسليم حق كن ، ذات
مقدس هم تو را مظهر اراده خود مى فرمايد؛ تو را متصرف در امور خود قرار
مى دهد؛ مملكت ايجاد را در آخرت در تحت قدرت تو قرار مى دهد . و اين
غير تفويض محال باطل است ؛ چنانكه در محل خود معلوم است .
هان اى عزيز، تو خود دانى ، مى خواهى اين را بپذير يا آن را، كه خداى
تعالى بى نياز است از ما و همه مخلوقات و اخلاص ما و همه موجودات عالم
.
مقام سوم : ريا در اعمال
فصلاول : تصرف شيطان در عبادات
ريا در اين مقام از مقامات ديگر
بيشتر و شايعتر است ؛ زيرا ما مردم نوعا اهل آن دو مقام نيستيم . از
همين جهت ، شيطان از آن طريق وارد بر ما نمى شود . ولى چون عمده مردم
متعبد اهل مناسك و عبادات صورى هستند، شيطان در اين مقام بيشتر تصرف مى
كند و مكايد نفس در اين مرحله بيشتر است . و به عبارت ديگر، چون نوع
مردم داراى بهشت جسمانى اعمالى هستند، و از طريق اعمال حسنه و ترك
اعمال سيئه داراى مقامات اخروى مى شوند، شيطان از همين راه وارد شده ،
ريشه ريا و سالوس را در اعمال آنها آبيارى مى كند تا شاخ و برگ پيدا
كرده ، حسنات آنها را مبدل به سيئات كرده ، آنها را از طريق مناسك و
عبادات وارد جهنم دركات مى كند؛ و چيزهايى را كه با آن مى خواهند تهيه
تعمير آخرت كنند اسباب تخريب آن مى نمايد؛ و چيزى كه از عليين است كارى
مى كند كه به امر حق تعالى ملائكه در سجين قرار دهند. پس كسانى كه فقط
داراى همين جنبه هستند و زاد و راحله اى جز زاد اعمال ندارند، بايد خود
را كاملا مواظب باشند كه مبادا خداى نخواسته اين امر هم از دست رفته
بكلى جهنمى گردند و راهى به جانب سعادت نداشته باشند، و درهاى بهشت به
روى آنها بسته شده ، درهاى جهنم براى آنها باز گردد .
فصل دوم دقت امر ريا
بسيار اتفاق افتد كه شخص رياكار خودش هم ملتفت نيست كه ريا در
اعمال او رخنه كرده و اعمالش ريايى و ناچيز است ، زيرا مكايد شيطان و
نفس به قدرى دقيق و باريك است و صراط انسانيت به طورى نازك و تاريك است
كه تا انسان مو شكافى كامل نكند نمى فهمد چه كاره است . خودش گمان مى
كند كارهايش براى خداست ، ولى براى شيطان است . انسان چون مفطور به حب
نفس است ، لهذا پرده خودخواهى معايب او را بر خود او مى پوشاند شايد ان
شاء الله شمه اى از اين مطلب در ضمن شرح بعضى احاديث
(31) پيش آيد . از خداى تعالى توفيق مى خواهم .
مثلا تحصيل علم ديانت ، كه از مهمات اطاعات و عبادات است ، انسان گاهى
مبتلا مى شود در اين عبادت بزرگ به ريا؛ در صورتى كه خودش هم ملتفت
نيست ، به واسطه همان حجاب غليظ حب نفس . انسان ميل دارد در محضر علما
و رؤ سا و فضلا مطلب مهمى را حل كند به طورى كه كسى ديگر حل نكرده باشد
و خود او متفرد باشد به فهم آن ، و هر چه مطلب را بهتر بيان كند و جلب
نظر اهل مجلس را بنمايد بيشتر مبتهج است ، و هر كس با او طرف شود ميل
دارد بر او غلبه كند و او را در بين جمعيت خجل و سرافكنده كند، و حرف
خود را، حق يا باطل ، به حلق خصم فرو ببرد، و بعد از غلبه يك نحو تدلل
و فضل فروشى در خود ادراك مى كند؛ اگر يكى از رؤ سا هم تصديق آن كند
نور على نور مى شود . بيچاره غافل از آنكه اينجا در نظر علما و فضلا
موقعيت پيدا كرده ، ولى از نظر خداى آنها و مالك الملوك همه عالم
افتاد، و اين عمل را به امر حق تعالى وارد سجين كردند . در ضمن ، اين
عمل ريائى مخلوط به چندين معصيت ديگر هم بود . مثل رسوا كردن و خوار
نمودن مؤ من ، اذيت كردن برادر ايمانى ، گاهى جسارت كردن و هتك كردن مؤ
من ، كه هر يك از آنها از موبقات و براى جهنمى كردن انسان خود مستقل
اند .
اگر نفس باز دام كيد خود را بيفكند و به تو بگويد كه مقصود من معلوم
شدن حكم شرعى است و اظهار كلمه حق است ، كه از افضل طاعات است ، نه
اظهار فضيلت و خودنمايى ، در باطن خود از او استفسار كن كه اگر يك حكم
شرعى را رفيق و همدرجه من مى گفت و او حل اين معضله را مى كرد و شما در
آن محضر مغلوب شده بوديد، آيا به حال شما فرقى نمى كرد؟!اگر چنين است ،
تو در اين دعوى صادق هستى .
اگر باز از كيد و مكرش دست نكشد و بگويد اظهار حق چون فضيلت دارد و
ثواب پيش حق دارد، من مى خواهم به اين فضيلت نايل گردم و دار ثواب الله
را تعمير كنم ، به او بگو اگر فرض شود كه عين آن فضيلت را خداوند به
شما عنايت كند در صورت مغلوبيت و تصديق حق ، آيا باز طالب غلبه هستى ؟
پس ، اگر رجوع به باطن ذات خود كرديد ديديد باز مايل به غلبه هستيد و
اشتهار پيش علما به علم و فضل ، و اين بحث علمى براى حصول منزلت بود در
قلوب آنها، پس شما بدانيد كه در اين بحث علمى ، كه از افضل طاعات و
عبادات است ، مرائى هستيد؛ و اين عمل شما، به حسب روايت شريف كافى ، در
سجين است و شما مشرك به خدا هستيد . اين عمل براى حب جاه و شرف است ،
كه به حسب روايت از دو گرگ كه در گله بى چوپان رها شود ضررش بيشتر است
به ايمان .(32)
پس شما كه اهل علم و متكفل اصلاح امتى و راهنماى آخرت و طبيب امراض
نفسى ، لازم است اول خود را اصلاح نمائى و مزاج نفس خود را سالم كنى تا
از جمله عالمان بى عمل ، كه حالش معلوم است ، نباشى .
خداوندا، دل ما را از كدورت شرك و نفاق پاك فرما؛ و آيينه قلب ما را از
زنگار حب دنيا، كه منشاء اين همه امور است ، صافى فرما؛ و با ما همراهى
فرما، و از ما بيچاره هاى گرفتار هواى نفس و حب جاه و شرف دستگيرى كن
در اين سفر پر خطر و اين راه پرپيچ و خم و تنگ و تاريك . تويى قادر و
تواناى همه چيز .
و يكى از عبادات بزرگ اسلام ، جماعت است
؛ و فضل امامت بيشتر است . و از اين جهت
، شيطان در اين عبادات بزرگ بيشتر رخنه مى كند؛ و با امام جماعت بيشتر
دشمن ، و درصدد است كه او را از اين فضيلت باز دارد و عمل او را از
اخلاص تهى كرده وارد سجين كند و او را مشرك به خدا نمايد . و لهذا وارد
مى شود در قلب بعضى از امامها از طريقهاى مختلف مثل
عجب ، كه بعدها ان شاء الله ذكرى از آن
مى شود، و مثل ريا، كه آن نشان دادن به
مردم است اين عبادت بزرگ را براى منزلت پيدا كردن در قلوب و اشتهار به
عظمت و بزرگى پيدا كردن . مثلا مى بيند فلان مقدس به نماز جماعت حاضر
شده است ، براى جلب قلب او خضوع را بيشتر كرده از راههاى مختلفى و حيله
هاى كثيرى او را به دام مى كشد؛ و در مجالس براى رساندن به غايبين مقام
خود را ذكرى از آن مقدس به ميان مى كشد يا يك طورى به مردم مى رساند كه
فلانى در جماعات من حاضر شده . در قلب خود هم به طورى به اين شخص
ارادات پيدا كرده كه در نماز او حاضر شده است و اظهار حب و اخلاص به او
مى كند كه در عمرش به خداى تعالى و اولياء او يك لحظه نكرده ؛ خصوصا
اگر از تجار محترم باشد!و اگر خداى نخواسته يكى از اشراف راه را گم
كرده به صف جماعت ملحق شود، مصيبت زيادتر مى گردد!
در عين حال ، شيطان از امام جماعت كم جمعيت نمى گذرد . پيش او رفته به
او مى گويد به مردم بفهمان كه من از دنيا گذشته ام و در مسجد كوچك محله
با فقرا و ضعفا مى گذرانم !اين هم مثل آن يا بدتر است ؛ زيرا رذيله حسد
را هم در قلب او بارور مى كند . از دنيا كه بهره اى ندارد، مايه آخرت
را از او مى گيرد، ورشكست در دنيا و آخرت مى شود .
در همين حال ، شيطان دست از گريبان من و شما كه دستمان از جماعت كوتاه
است ، و از غم بى آلتى افسرده هستيم بر نداشته و ما را وادار مى كند به
جماعت مسلمين خدشه كرده ، طعن به آنها زده و عيوبى براى جماعت تراشيده
؛ جماعت نداشتن خود را كناره گيرى قلمداد كنيم ، و خود را از دنيا
گذشته و منزه از حب جاه و نفس معرفى نماييم . ما از اين دو طايفه
بدتريم !نه دنياى تام دسته اول ، و نه دنياى ناقص دسته دوم ، و نه آخرت
داريم . در صورتى كه ما هم اگر دستمان برسد، از آن دو دسته جاه طلبتر و
حب شرف و مال را بيشتر داريم .
شيطان به امام تنها اكتفا نكرده ، از جهنمى شدن او نائره شهوتش فرو
ننشسته ، وارد صف ماءمورين مى شود . صف اول چون فضلش بيشتر و ميامن
صفوف از مياسر بيشتر، آنها را بيشتر مورد هدف خود قرار مى دهد . بيچاره
مقدس را از منزل دور كشيده و در صف اول در طرف يمين نشانده ، با او
وسوسه مى كند كه اين فضيلت را به چشم مردم بكش !اين بيچاره هم نفهميده
از كجا مى خورد با يك عشوه و نازى اظهار فضل مى كند؛ شرك باطن را بروز
داده عمل را به سجين مى فرستد. از آنجا به ساير صفوف رفته آنها را
وادار مى كند كه از صف اول با كنايه و اشاره تكذيب كرده مقدس بيچاره
را مورد سهام طعن و شتم قرار دهند و خود را از اطوار آن منزه شمارند .
گاهى ديده مى شود يك شخص محترمى را، خصوصا اگر از اهل فضل و علم باشد،
شيطان دستگيرى كرده ، به صف آخر مى نشاند، براى اينكه بفهماند با اينكه
من با اين مقام نبايد با اين شخص نماز كنم ، و لكن از بس از دنيا گذشته
ام و هواى نفس ندارم آمده ام در صف آخر هم نشسته ام !بعضى از اين قبيل
اشخاص را در صف اول ملاقات نخواهيد كرد . شيطان به امام و ماءموم اكتفا
نكرده به ريش بعضى از منفردين مى چسبد . او را از بازار يا منزل افسار
كرده ، با يك كرشمه و ناز در كنج مسجد يك سجاده پهن كرده ، هيچ امامى
را عادل ندانسته ، در حضور مردم به يك طول سجود و ركوع و يك ذكرهاى
طويلى نماز مى خواند!اين در باطن ذاتش مخمر است كه به مردم بفهماند من
اينقدر مقدس و محتاطم كه ترك جماعت مى كنم مبادا به غير عادل گرفتار
شوم !اين علاوه بر آنكه معجب و مرائى است مسائل شرعيه را هم نمى
داند!براى اينكه مرجع تقليد اين شخص بيش از حسن ظاهر را معلوم نيست
در صحت اقتدا شرط كند؛ ولى اين نه از اين باب است ، بلكه براى ارائه به
مردم است كه در قلوب منزلت پيدا كند . و همين طور ساير كارهاى ما در
تحت تصرف شيطان است . و آن ملعون هر قلب كدرى پيدا كرد، در آنجا منزل
كرده و اعمال ظاهره و باطنه را مى سوزاند و ما را از راه اعمال حسنه
جهنمى مى كند .
|