اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۱۶ -
فصل ششم : احاديث تكبر
از حضرت صادق عليه السلام منقول است :
متكبران ، به صورت مورچگان ضعيفى شوند، و مردم آنان را پايمال كنند، تا
خداوند از حساب فارغ شود.
(629)
صورت غيبيه تكبر، صورت مورچه ضعيف است . شايد اين صورت برزخيه قيامتيه
براى كوچك و صغير بودن نفس شخص متكبر باشد، چنانكه معلوم شد كه تكبر از
كوچكى حوصله و ضعف نفس و ضيق صدر است . چون معنى و لب متكبر، كوچك است
، و صور غيبيه ملكوتيه ، تابع ملكات نفسانيه است ، و بدن ظل روح است در
عالم ملكوت ، و تعصى از تبعيت آن ندارد، پس كوچكى و حقارت روح به بدن
سرايت كند، و آن را به صورت حيوان كوچك بى مقدارى درآورد كه در زير پاى
مخلوق پايمال شود تا مردم از حساب فارغ شوند.
محتمل است آن صورت غيبيه ملكوتيه ، عكس العمل اءطوار ملكيه دنياويه
باشد، و چون اينجا خود را بزرگ جلوه داده است ، حق تعالى او را در آن
عالم كوچك و حقير كند. كما تدين تدان
(630) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه :
در جهنم وادى اى است براى متكبران كه آن را سقر گويند. به خداى تعالى
شكايت كرد از شدت حرارت خود و خواهش كرد كه اذن دهد تنفس كند. پس نفس
كشيد و جهنم از آن محترق شد.
(631)
عزيزا! انسان اگر احتمال صدق اين طور احاديث را بدهد، بايد بيشتر از ما
در صدد علاج نفس برآيد. جايى كه چيزى ، خود محل عذاب و آتش است ، از
شدت حرارت به ناله درآيد و از نفس آن جهنم محترق شود، ما با اين عذاب ،
چطور به سر بريم ؟ براى اين چند روزه سركشى و بزرگى فروشى به بندگان
خدا يا تكبر به عبادت و اطاعت خدا، چطور خود را حاضر كنيم براى چنين
عذابى كه جهنم را به فرياد درآورد؟ واى به حال غفلت و سرمستى ما.
امان از اين بى هوشى و خواب سنگين ما.
خداوندا! ما بندگان ضعيف بيچاره را كه دستمان از همه چيز خالى است و به
غير از درگاه تو پناهى نداريم ، با اين آتش مى خواهى عذاب كنى ؟!
بارالها! تو ضعف و بيچارگى ما را از خود مى دانى ، تو نازكى پوست و
گوشت ما را مى بينى ، ما را با آن عذاب چه چاره است ؟!
خدايا! بندگان تو از تو هستند و به تو متعلقند، همه بندگانند و تو خداى
آنانى ، با خدايى خود با آنان رفتار فرما، نه با بدى آنان . تو ما را
خلق فرمودى و نعمتهاى غيرمتناهيه مرحمت كردى بدون آنكه خدمتى كرده
باشيم ، نعمتهاى تو همه ابتدايى است ، نه استحقاقى .
بارالها! تو خود را به رحمت و رحمانيت به ما معرفى فرمودى ، و ما تو را
به فضل و رحمت شناختيم . تو فرمودى در كتاب بزرگ خود: (ان الله يغفر
الذنوب جميعا)
(632)
چشم داشت ما به رحمتهاى توست ، و از خود و كرده هاى خود ماءيوسيم . ما
چه هستيم كه با عمل ، به درگاه تو بيابيم .
اذا كان الوفود على الكريم
(633)
|
عذاب و عقاب ما بر بزرگى و عظمت تو افزايشى نمى دهد، و رحمت و راءفت به
بندگان در سعه رحمت تو نقصى وارد نمى كند. شيوه تو احسان است و عادت تو
كرم . گو كه ما از شدت جهل و بى حيايى ، به ستيزه برخاستيم ، و
نافرمانى كرديم ، لكن رحمت تو بسته به معصيت و اطاعت مخلوق نيست .
خدايا! با فضل و رحمتت با ما رفتار فرما، و ما را به سيئات اعمال و
رذائل اخلاق ما، مگير (انك انت ارحم الراحمين ).
قال ابوجعفر عليه السلام :
العز رداء الله و الكبر ازاره ، فمن تناول شيئا
منه اءكبه الله فى نار جهنم
(634)
و عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهماالسلام : لا
يدخل الجنة من فى قلبه مثال ذرة من كبر
(635)
و عن ابى جعفر عليه السلام : الكبر مطايا النار
(636) و قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اكثر اءهل
جهنم المتكبرون
(637)
فصل هفتم : تواضع از جنود
عقل و تكبر از جنود جهل است
از فطرتهايى كه تمام بشر بر آن مخمورند
به طورى كه در تمام افراد اين نوع ، احدى را بر خلاف آن نتوان يافت ،
تواضع و فروتنى و تعظيم ، پيش عظيم و بزرگ است . قلب انسانى اگر عظمت و
بزرگى كسى را ادراك كرد، ناچار و از روى جبلت و فطرت (بدون اعمال رويه
) از او تعظيم كند و در پيشگاه او سر كوچكى فرو آورد و فروتن شود و به
تبع اين فروتنى براى آن بزرگ ، براى توابع و بستگان او نيز متواضع شود
به طور تبع و بستگى .
و چون فطرت متواضع پيش عظيم مطلق و بزرگ به تمام معنى است ، از اين جهت
اگر براى او احتجاب در طبيعت رخ ندهد، تعظيم و تواضع استقلالى او براى
حق تعالى (جلت عظمته ) است كه عظيم على الاطلاق است ، و تمام بزرگيها و
عظمتها و جلال و جمالها، ظل عظمت و جلال و جمال اوست .
پس انسان ، به حسب فطرت اصليه غير محجوبه به احكام طبيعت ، براى حق
تعالى بالذات و براى مظاهر او بالعرض ، متواضع است و تواضع براى بندگان
عين تواضع از حق است .
از اين تواضع كه روى فطرت اصليه ظهور كند، دست تصرف نفس و شيطان كوتاه
است .
از اين جهت ، اين تواضع براى خود و خودخواهى نيست ، و از طمع و چشم
داشت براى استفاده ، منزوى و مبرى است .
صاحب اين فطرت غير محجوبه ، در عين حال كه براى جميع مخلوقات تواضع
كند، جز براى حق تعالى تواضع نكند، و وجهه قلبش جز به ذات مقدس حق
تعالى نيست . و اين تكثير، عين توحيد و اين توجه به خلق ، عين توجه به
حق است . و چون اين خلق از سرچشمه معرفت و محبت است ، خود عين معرفة
الله و محبة الله است . صاحب اين فطرت ، از احدى از مخلوقات ، چاپلوسى
نكند؛ زيرا مبداء تملق ، خودخواهى و احتجاب از حق است .
پس به وضوح پيوست كه تواضع از حق و خلق ، از لوازم فطرت مخموره است .
از اينجا معلوم شود كه تكبر و تملق ، هر دو از فطرت محجوبه است ؛ زيرا
انسان كه به حجابهاى نفسانيه محجوب شد و خودبينى و خودخواهى بر او
حكومت كرد، اين خودبينى مبداء شود كه براى خود كمالات بسيارى ثابت كند،
و از مبداء كمالات غافل شود، و ديگران را كوچك شمارد - اگر چشم طمع
مادى پيش آنها نداشته باشد - و بزرگ شمارد اگر اين طمع را به آنها
داشته باشد، پس تكبر كند بر زيردستان و تملق گويد از اهل دنيا.
پس همان فطرت كه مركب سير الى الله است و به واسطه آن براى حق و خلق
تواضع كند، چون احتجاب براى آن رخ داد، مركب سير او، به سوى شيطان و
طبيعت شود و به واسطه آن به مردم تكبر كند و گاهى از آنها تملق گويد.
مقصد نوزدهم : تؤ ده و ضد
آن : تسرع
فصل اول : (تؤ ده و تسرع از صفات ظاهره و باطنه
است ) للّه
تؤ ده چون همزه به
معنى تثبت در امر و به معنى رزانت و تاءنى و به معنى طماءنينه در حركت
،
(638) و تسرع در مقابل
همه اينهاست .
(639)
رزانت و تاءنى از صفات نفسانيه است كه آثار آن در ظاهر نيز طماءنينه و
ثقل در حركت است .
اگر رزانت و وقار در قلب حاصل شد، رزانت در راءى و عقايد نيز حاصل شود
و از آن ، رزانت در كردار و گفتار نيز حاصل آيد؛ چنانكه شتابزدگى و
تسرع نيز از قلب سرايت به ظاهر كند. چنين نيست كه جنود عقل و جهل
اختصاص به صفات باطنه داشته باشد - چنانكه از تاءمل در حديث شريف معلوم
شود - بلكه جميع خيرات از جنود عقل است ، چه خيرات باطنه با ظاهره ، و
در جميع شرور از جنود جهل است ، چه شرور ظاهره يا باطنه .
اخلاق نفسانيه ، ظهور حقايق و سرائر باطنيه روحيه است ؛ چنانكه اعمال
ظاهريه ، ظهور ملكات و اخلاق نفسانيه است . از شدت اتصال و وحدت مقامات
نفسانيه ، تمام احكام باطن به ظاهر به باطن سرايت كند. از اين جهت در
شريعت مطهره به حفظ ظاهر و صورت ، خيلى اهميت داده شده است ، حتى در
كيفيت نشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو كردن دستوراتى داده شده ؛
زيرا تمام اعمال ظاهريه ، در نفس و روح وديعه هايى گذاشته مى شود كه
روح به واسطه آنها تغييرات كلى حاصل مى كند.
اگر انسان در راه رفتن شتابزدگى كند، در روح او نيز توليد شتابزدگى
شود؛ چنانكه روح شتابزده نيز ظاهر را شتابزده كند.
همين طور انسان اگر در اعمال ظاهريه ، وقار و سكينه و طماءنينه را
اعمال كند - گر چه با تكلف و به خودبندى - كم كم در باطن روح ، اين
ملكه شريفه طماءنينه و تثبت حاصل شود. اين ملكه شريفه ، مبدا بسيارى از
خيرات و كمالات است .
فصل دوم : (مقصود از تؤ
ده و تسرع )
ظاهر اين است كه مراد از تؤ ده در
حديث شريف - به مناسبت مقابله با تسرع -
تاءنى باشد، و آن عبارت از اعتدال قوه غضب است كه حد افراط آن تسرع است
.
شايد مراد از آن ، تثبت بود كه آن نيز از اعتدال قوه غضب ، و از فروع
شجاعت است ، و آن عبارت از آن است كه نفس در تحمل شدائد و پيش آمدهاى
گوناگون عالم ، خوددار باشد و بزودى از ميدان در نرود، و سبك بارى و
سهل انگارى نكند، و خفت و تندى به خرج ندهد، و اين اءعم است از پيش
آمدهاى اخلاقى و روحى يا پيش آمدهاى اخلاقى و روحى يا پيش آمدهاى طبيعى
و جسمانى .
نفسى كه داراى ثبات باشد، از ناملايمات روحى از حوصله بيرون نرود، و در
مقابل ناگوارها پابرجا بايستد، و از طماءنينه و ثبات او كاسته نگردد، و
شايد آيه شريفه (فاستقم كما امرت و من تاب معك )
(640) اشارت به اين مقام نفس باشد.
البته تحصيل چنين روحى در جامعه ، از مهمترين امور است ، و در عين حال
از مشكلترين كارهاست . و از اين جهت در روايت است كه رسول اكرم صلى
الله عليه و آله فرمود: سوره هود مرا پير كرد
براى اين آيه
(641) نيز هست ، اختصاص به سوره هود شايد براى ذيل آن
باشد كه مى فرمايد: (و من تاب معك ) در سوره شورى اين ذيل را ندارد. از
اين جهت كه تحصيل استقامت در امت ، امرى است مشكل و سخت ، آيه اين سوره
را ذكر فرمود.
بالجمله ، ثبات و پابرجا بودن در امور، اسباب پافشارى در معركه هاى
جنگى شود كه انسان به واسطه ناملايمات و شدائد از جنگ روگردان نگردد، و
در ذب از نواميس الهيه لغزش براى او رخ ندهد؛ چنانكه در ناملايمات
روحيه نيز لغزش نكند و طماءنينه و ثبات نفس را از دست ندهد.
به عكس تسرع يكى از ملكات ناهنجار است كه
انسان به واسطه آن در هيچ چيز قرار نگيرد، و بزودى سبك مغزى و تهى بارى
كند، نه در پيش آمدهاى روحى خود باشد، و نه در شدائد جسمى پايدار. از
اين خلق ناهنجار، مفاسد بسيار فردى و اجتماعى در مدينه فاضله رخ دهد.
انسان اگر داراى چنين روحى باشد، چه بسا كه به واسطه پيش آمدهاى كوچكى
خود را ببازد و از وظايف الهيه و روحانيه چشم پوشى كند و چه بسا كه نفس
و شيطان بر او غلبه و او را از راه حق منصرف كنند و ايمان او دستخوش
آنان گردد، و شعار دينى و مذهبى و شرفى خود را يكسره از دست بدهد.
طماءنينه نفس و ثبات قدم است كه انسان را در مقابل حزب شيطان نگهدارى
كند، و بر لشكرهاى جهل و شيطنت غلبه دهد.
طماءنينه نفس و ثبات است كه انسان را بر قوه غضب و شهوت چيره كند، و در
پيشگاه آنها تسليم نشود، بلكه تمام قواى باطنى و ظاهرى را در تحت اطاعت
روح درآورد.
ثبات و پايدارى است كه انسان را در پيش آمدهاى ناگوار عالم و فشار روحى
و جسمى ، چون سدى آهنين پابرجا نگاه دارد، و نگذارد لغزش و سستى در
انسان رخ دهد.
حفظ قوه ايمان و دين با طماءنينه نفس و سكونت روح ، به آسانى ميسر است
، و تا دم آخرين ، انسان را در مقابل بادهاى تند عالم محفوظ كند.
طماءنينه نفس و ثبات قدم ، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقين در
انسان رخنه كند.
انسان با ثبات و طماءنينه نفس ، خود يك ملت واحده است كه اگر سيلهاى
اخلاق زشت و بى دينى تمام مردم را ببرد، او چون كوه آهنين در مقابل همه
چيز ايستادگى كند و از تنهايى وحشت نكند.
انسان با ثبات و طماءنينه مى تواند تمام وظايف فردى و اجتماعى را انجام
دهد و در هيچ مرحله از زندگ انى مادى و روحانى براى او لغزشى و خطايى
دست ندهد.
بزرگان دين با اين قوه بزرگ روحانى در مقابل ميليونها جمعيت جاهل زشتخو
قيام مى كردند و به خود خيال لغزشى راه نمى دادند. اين روح بزرگ در
انبياء عظام است كه يك تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه يك جهان قيام و
نهضت مى كنند و از تنهايى خود و زيادى جمعيتهاى مخالف هيچ خوف و وحشتى
به خود راه ندهند و بر همه پندارهاى بيخردانه چيره شوند و تمام عادات و
اطوار جهانيان را پايمال كنند و آنها را به رنگ خود درآورند. اين روح
ثبات با طماءنينه است كه جمعيتهاى كم را در مقابل گروه هاى انبوه حفظ
مى كند، و بر ممالك بزرگ عالم با عده و عده معدود مسلط و چيره مى كند.
خداى تعالى در قرآن شريف به اين قوه طماءنينه و
ثبات ، اهميت شايان داده و فرموده : بيست نفر
اينان بر دويست نفر ديگران غالب و چيره مى شوند
(642) و همين طور هم شد. فصل سوم
: تاءنى و تثبت از جنود و تسرع از جنود جهل است
(643)
انسان به حسب فطرت اوليه كه حق تعالى او را به آن مخمر فرموده ، عاشق
كمال مطلق و متنفر از نقص است ، و اگر توجه به نقص كند و محبت غيركمال
مطلق در او پيدا شود، از احتجاب فطرت است . از اين جهت ، توجه به خود و
خودخواهى و پيروى از شهوات و مقاصد حيوانى و تبعيت از شيطان واهمه
داخلى و شيطان بزرگ خارجى ، بر خلاف فطرت اوليه اوست . و شك نيست كه
تمام عجله ها و شتابزدگيها و بى ثباتيها و بى قراريها، از خوف نرسيدن
به مآرب نفسانيه و لذات و شهوات حيوانيه يا فقدان مقاصد حيوانى است .
قلبى كه در آن نور توحيد و معرفت كمال مطلق تابيده باشد، داراى
طماءنينه و ثبات و تاءنى و قرار است . دلى كه نورانى به معرفت حق (جل و
علا) شده باشد، مجارى امور را به قدرت او مى داند، و خود و جديت و حركت
و سكون خود و همه موجودات را از او مى داند، و زمام امر موجودات را به
دست خود آنها نمى داند. چنين قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.
به عكس ، دلى از معرفت محتجب و در حجابهاى خودبينى و شهوات و لذات
حيوانى آنقدر است ، از فوت لذات حيوانى خوفناك است . چنين شخصى
طماءنينه قلب را از دست داده و در كارها با عجله و شتابزدگى اقدام كند.
اولياء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالى است ، و او مذاكره و خلوت
با او را وسيله خودپرستى و خودخواهى نمى كنند، بلكه هر چه بخواهند براى
آن است كه باب مراوده با دوست را مفتوح كنند. در
دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد.(644)
ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را
فداى لذات نفسانيه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاهاست كه اگر دل ما
حظى از معرفت داشت و جلوه اى از محبت در آن حاصل بود، بايد از خجلت
بميرم ، و سر شرمسارى را تا قيامت به زير افكنيم . آنان اگر چيزى
بخواهند، چون كرامت دوست است ، مى خواهند. ببين محب حقيقى على بن اءبى
طالب (سلام الله عليه ) چه مى گويد:
فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى ، صبرت على
عذابك فكيف اصبر على فراقك .
وهبنى يا الهى ، صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك
(645)
على بن ابى طالب ، سر حلقه عشاق خدا، بهشت را براى بهشت نمى خواهد، چون
دار كرامت است مى خواهد. ما بيچاره ها هر چه مى خواهيم براى خود مى
خواهيم ؛ خدا را هم براى خود مى خواهيم . عشاق جمال ازل ، هر چه مى
خواهند براى دوست مى خواهند؛ بهشت را هم چون دار كرامت است مى خواهند،
نه چون جاى خورد و خوراك حيوانى (است ). ما حيوانات ، چراگاه بهشت و
مراتع آن را مى خواهيم و در بهشت هم بيش از آن مقامى نداريم .
آنان بهشت و هر چه هست (را) براى دوست مى خواهند، و همه چيز را وسيله
براى دوست و معرفت و انقطاع به كوى او قرار مى دهند.
بارالها! ما را از اين غفلت و خودخواهى نجات ده ، و دل ما را از اين
اسارت به شهوات و انغمار در لذات بيرون آور.
پروردگارا! حجاب خودخواهى و خودبينى ، ما را از وصول به بارگاه تو باز
داشته و دل ما را از محجوب مطلق منصرف نموده ، تو خود اين حجاب را به
دست قدرت خود بردار.
مقصد بيستم : حلم و ضد آن
: سفه
فصل اول : (معنى حلم و سفه )
حلم از شعب اعتدال قوه غضب است . و آن عبارت از ملكه اى است كه
نفس را به واسطه آن طماءنينه اى حاصل شود كه بزودى و بى موقع ، هيجان
قوه غضب او نشود، و اگر بر خلاف ميل نفسانى او چيزى رخ دهد و به او
مكروه يا ناگوارى رسد، از حوصله بيرون نرود و گسيخته لجام نشود.
در مقابل آن سفه به فتح فاء است از سفه
از باب علم يعلم ؛ يقال سفه الرجل ؛ اى عدم حلمه
و سفه الجهل حلمه ؛ اى اطاشه و اءخفه
(646) طيش و خفت و سبكى ، در مقابل آن سكونت و بردبارى
است و آن ملكه اى است كه به واسطه آن ، نفس از حوصله بيرون رود و با
ناملايمات سازگار نباشد، و بدون ميزان و از روى جهالت افسار گسيخته
شود، و غضبش به جوش آيد و خوددار نباشد، و اين از شعب افراط قوه غضب
است . شايد سفاهت ، در اصل ، همان سبك مغزى و جهالت و خفت عقل باشد.
چون كسى كه متمكن از حفظ قوه غضبيه نيست جاهل و سبك مغز و خفيف العقل
است ، از خلاف حلم به سفاهت تعبير شده است ؛ نه آنكه جوهرا معناى سفه
ضد حلم باشد. اين گرچه ظاهر قول لغويين است ، لكن موافق اعتبار و ريشه
لغت است . در هر صورت در مقصد ما مدخليتى ندارد.
فصل دوم (ثمرات قوه غضبيه
)
قوه غضبيه اگر تحت تصرف عقل و شرع تربيت شود، يكى از بزرگترين
نعمتهاى الهى و بالاترين كمك كارها به راه سعادت است ، و با قوه غضب
حفظ نظام جهان و حفظ بقاى شخص و نوع شود، و مدخليتى بزرگ در تشكيل
مدينه فاضله دارد. با اين قوه در انسان نبود، از بسيارى از كمالات و
ترقيات باز مى ماند و حفظ نظام عائله نمى كرد و از مدينه فاضله ذب نمى
نمود.
حكما و دانشمندان براى خروج از حد نقص و تفريط آن ، دستوراتى داده و
خود براى تهييج آن به كارهايى فوق العاده اقدام مى كردند؛ چنانكه از
بعضى معروف است كه براى خروج از تفريط آن ، در مواقع خوفناك مى رفت و
نفس را در مخاطرات مى انداخت ، و در موقع تلاطم كشتى سوار آن مى شد تا
آنكه خوف و سستى را از نفس دور كند.
(647) گر چه اين نحو معالجات ، زياده روى و افراط است ،
لكن اصل علاج براى بيدار كردن قوه غضب در صورت سستى و فتور آن لازم است
؛ زيرا از سستى آن خلل عظيم بر نظام جمعيت و حكومت مدينه فاضله لازم
آيد، و خطرهاى بزرگ بر زندگانى فردى و اجتماعى رخ دهد، و عيبهاى بزرگ
مترتب بر خمود اين قوه شريفه شود؛ از قبيل ضعف و سستى و تنبلى ، طمع و
كم صبرى و قلت ثبات و فرار از جنگ و فرو نشستن از اقدام در موقع ضرورت
، و ترك نمودن امر به معروف و نهى از منكر، و تن در دادن به ننگ و عار
و ذلت و مسكنت .
خداوند عالم اين قوه شريفه را در انسان ، عبث و بيهوده خلق نفرموده ،
آن را سرمايه سعادت دنيا و سرافرازى و بزرگى قرار داده ، و سرچشمه
سعادتهاى آن جهان مقرر داشته .
فرو نشستن از اقدام و سستى نمودن از امر به معروف و نهى از منكر و
جلوگيرى ننمودن از ظلم ستمكاران ، حلم نيست ، بلكه خمود است كه يكى از
ملكات رذيله و صفات ناهنجار است .
خداى تعالى در آيات شريفه از مؤ منين به (اشداء على الكفار رحماء بينهم
)(648)
تعبير فرموده ، و مجاهدين و شجاعان در معركه جنگها را بر بازنشستگان
تفضيل داده ، و درجات آنها را در پيشگاه عظمت خود بزرگ شمرده ،
(649) و از پافشارى در ميدان جنگها قدردانى فرموده ،
(650) تمام اينها در سايه شريفه غضب انجام گيرد، و با
خمود و سستى آن ، انسان از تمام اين فضايل محروم شود، و به ذلت و خوارى
و پستى و اسارت تن در دهد، و از وظايف انسانى و دينى باز نشيند. از اين
جهت ، اگر در كسى اين قوه خامد و خاموش باشد، بايد به معالجه آن پردازد
و علاج علمى و عملى آن كند تا نفس در حال اعتدال درآيد.
فصل سوم : (خطر انحراف
قوه غضبيه )
زياده روى و افراط در غضب كه بيشتر مردم به آن دچارند، و در اين
حديث شريف از آن تعبير به سفه شده است ،
از رذائل اخلاق و ذمائم اوصاف است كه انسان را به هلاكت مى كشاند، و چه
بسا كه مايه شقاوت دنيا و آخرت انسان گردد.
چه بسا كه اين قوه كه چون سگ عقور است ، در حال شدت ، اختيار را از دست
انسان بگيرد و سركشى آغاز كند و انسان را به هتك نواميس محترمه و قتل
نفوس مؤ منين وادار كند.
و چه بسا كه ظلمت آن ، نور ايمان را خاموش كند و اين آتش افروخته شده ،
تمام عقايد حقه و انوار معرفت و ايمان را بسوزاند، و مبداء هزاران
جهالت و سفاهت شود كه در تمام عمر، انسان نتواند جبران كند.
خطر اين قوه از ساير قوا بيشتر است ؛ زيرا اين قوه با سرعت برق گاهى
كارهاى بزرگ خانمان سوز كند، و با يك دقيقه انسان را از تمام هستى و
سعادت دنيا و آخرت ساقط كند.
اگر صورت غضب در نفس تمكن پيدا كند و ملكه باطنه انسان گردد و حكم
مملكت در تحت تصرف نفس سبعى در آيد، در عالم برزخ و قيامت ، انسان به
صورت سبع محشور شود.
و ناچار سبع برزخى و ملكوتى با سباع ملكى و دنيايى فرق بسيار دارد؛
چنان كه سبعيت انسان نيز با سبعيتهاى ديگر حيوانات فرق دارد. در حديث
است كه پيغمبر فرمود: بعضى از مردم به صورتهايى
محشور شوند كه ميمونها و خنزيرها پيش آنها نيكوست
(651) چنانكه انسان در افق كمال و جمال در صف اعلاى
وجود واقع است و هيچ يك از موجودات ، هم ترازوى او نيستند. در جانب نقص
و زشتى و اتصاف به صفات رذيله نيز، هيچ يك از موجودات هم ترازوى او
نيستند؛ چنانكه خداوند درباره او فرموده : (اولئك كالانعام بل هم اءضل
)
(652) و درباره قلوب آنها فرموده است : (فهى كالحجارة
اءو اءشد قسوة )
(653) از اين رذيله و ملكه خبيثه چه بسا شود كه فسادهاى
ديگر نيز بروز كند.
پس بر انسان بيدار كه ايمان به عالم آخرت دارد، لازم است كه با هر حيله
و رياضتى است ، خود را علاج كند و از اين رذيله خبيثه قلب را پاك و
پاكيزه كند كه اگر با اين ملكه - خداى نخواسته - از اين عالم بيرون
رود، تا شفاعت شافعين نصيب او شود، در سختيها و فشارها و آتشها و
عقابهايى خواهد واقع شد كه ممكن است به قدر طول عمر دنيا طولانى شود تا
ممكن شود در تحت شفاعت واقع شود؛ زيرا شفاعت در آن عالم امرى جزافى
نيست ، و از روى تناسب بين شافع و مشفوع له است .
از اين جهت ، كسانى كه از نور توحيد و ولايت بى بهره اند، ممكن نيست به
نور شفاعت نائل شوند. اهل معاصى نيز اگر كدورت معاصى آنها را زياد فرا
گرفته باشد، ممكن است پس از مدتهاى مديد به شفاعت نايل شوند.
از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است :
من ذخيره كردم شفاعت خود را براى اهل گناهان
كبيره
(654) شيخ عارف كامل ، شاه آبادى (دام ظله ) مى فرمود:
اين تعبير به ذخيره براى آن است كه شفاعت آخرين
وسيله است ، و ممكن است پس از زمانهاى زياد توسل به آن وسيله شود؛
چنانكه ذخيره را در وقت بيچارگى و در آخر امر مورد استفاده قرار مى
دهند.
اگر اين مطلب را احتمال هم دهيم ، براى ما كفايت مى كند كه از اين خواب
غفلت و غرور شيطانى برخيزيم و به فكر اصلاح نفس برآييم و خود را با
انوار اطاعت و مودت اوليا عليهم السلام متناسب با آنها كنيم تا مورد
شفاعت آنها شويم ، و نور شفاعت آنها با نورانيت اطاعت ما شفع شود.
فصل چهارم : علاج اساسى
سفه به علاج اسباب آن
آنها بسيار است كه ما اكتفا مى كنيم به يكى از مهمات آنكه سمت
اساس و بنيان ساير اسباب را دارد.
يكى از مهمات اسباب مهيجه آن ، مزاحمت نمودن با يكى از مطلوبات نفسانيه
است ؛ چنانكه سگها چون اجتماع كنند بر سر يك جيفه مردارى ، چون مزاحمت
در پيش آيد، غضب آنها فوران كند و جنگ و جنجال برپا شود. از اين جهت ،
اس اساس و ام الامراض را بايد حب دنيا كه راءس تمام خطيئات است ، دانست
. و چون حب دنيا در دل متمكن شد، به مجرد آنكه با يكى از شؤ ون دنياوى
مزاحمتى حاصل شد، قوه غضب فوران كند و عنان اختيار را از دست بگيرد و
انسان را از جاده شريعت و عقل خارج كند.
پس علاج اساسى اين قوه به خلع ماده آن حب دنياست . و اگر انسان نفس
را از اين حب تطهير كند به شؤ ون دنيايى سهل انگارى كند و از فقدان جاه
و مال و منصب و رياست ، طماءنينه را از دست ندهد، و حقيقت حلم و
بردبارى و طماءنينه در انسان پيدا شود، و قرار و ثبات نفس روزافزون
شود.
براى قلع اين ماده - كه مايه تمام مفاسد است - انسان هر چه رياضت بكشد،
بجا و بموقع است و براى قلع آن ، تفكر در احوال گذشتگان و تفكر در قصص
قرآنيه بهترين علاج است .
عبرت گرفتن از احوال اشخاصى كه داراى سلطنتها و عظمتها و مال و منالها
بودند، و استفاده از آنها در چند روز محدود كرده و براى مدتهاى
غيرمتناهى حسرت آن را به گور بردند، و وزر وبال آن شامل حالشان شد،
براى انسان بيدار بهترين سرمشق است .
انسان عاقل بايد مقدار زندگانى خود را در دنيا و احتياج خود را به ساز
و برگ آن با مقدار زندگانى خود در آخرت و احتياج به ساز و برگ آنجا
مقايسه كند. آنگاه جديت خود را در تحصيل ساز و برگ اين زندگانى و آن
زندگانى ، تجزيه كند؛ ببيند بايد براى صد سال فرضى چه مقدار تهيه كند،
و براى زندگانى ابدى - كه آخر ندارد - چه اندازه تهيه كند، آنگاه ببيند
كه در آن عالم با چه حسرتها و ندامتها مواجه مى شود (والعصر * ان
الانسان لفى خسر)
(655) به خدا قسم كه انسان خسارتش به قدرى است كه اگر
اطلاع بر آن حقيقة پيدا كند، آرام و قرار نخواهد گرفت . تمام سرمايه
هاى سعادت خود را از دست داده سهل است ، در راه تحصيل شقاوت خرج نموده
و با عرق جبين و كد يمين براى خود، جهنم و آتش تهيه كرده .
براى احتياج چند ساله به زندگانى دنيا، تمام اوقات خود را كه بايد صرف
تحصيل زندگانى ابدى كند، از دست داده و دلبستگى به جايى پيدا كرده كه
پس از چند روزى از دست خواهد داد، و به جز حسرت و ندامت چيزى عايدش
نشود.
خليل آسا در علم اليقين زن
|
انسان اگر قدرى در حال اوليا عليهم السلام كه معلمين عملى بشر هستند،
دقت كند، در مى يابد خسران خود را.
خدايا! ما در خوابيم . تو خود، ما را از اين خواب گران برانگيز، و چشم
ما را به راه راست بينا كن ، و دل ما را از دارالغرور منسلخ كن ، و
(چشم ) ما را از غير خودت كور كن ، و به جمال جميل خود دل ما را روشنى
ده ؛ انك ذو فضل عظيم .
فصل پنجم : تحصيل ملكه
حلم
انسان مادامى كه در دنياست ، به واسطه آنكه تحت تغيرات و تصرفات
واقع است ، تبديل هر ملكه اى به ملكه اى مى تواند بكند. و اينكه مى
گويند: فلان خلق ، فطرى و جبلى است و قابل تغيير
نيست كلامى است بى اساس ، و پايه علمى ندارد.
اين مطلب ، علاوه بر آنكه برهانى است و وجدانى ، شاهد بزرگش آن است كه
در شريعت مطهره ، تمام اخلاق فاسده مورد نهى واقع شده است و براى علاج
آنها دستور داده شده ، و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و براى تحصيل
آنها نيز دستور رسيده است . پس انسان مادامى كه حيات دنياوى را از دست
نداده ، بايد قدر آن را بداند و در تحصيل ملكات فاضله كوشش كند و با هر
رياضتى است ، پس از قلع ملكات خبيثه از نفس ، در تحصيل مقابلات آنها كه
جنود عقل و رحمان است ، بايد جان فشانى كند. و نبايد به نداشتن اخلاق
فاسده قانع شود؛ زيرا قلع ماده فساد براى اصلاح و تكميل نفس است .
آنچه بيشتر مورد نظر است حصول كمالات روحانيه است كه مايه سعادت انسانى
و مقدمه كمال تام توحيدى است ؛ چنانكه تقوا نيز منظور استقلالى نيست و
مثل تخليه نفس از ملكات خبيثه ، مثل تقواست اگر مرتبه عملى تقوا را
ملحوظ داريم . همان طور كه تقوا براى تنزيه تلويث است و اين تنزيه
مقدمه تكميل عمل است ، همان طور تنزيه از ملكات خبيثه - كه يك مرتبه از
تقواست در صورتى كه معناى عام او را ملحوظ داريم - مقدمه ملكات حسنه
فاضله است ، چنانكه مرتبه كامله از تقوا - كه ترك غير حق است و تنزيه
از شرك به تمام معانى آن - مقدمه حصول توحيد و اقبال به حق است .
تمام اساس شرايع حقه ، بر طبق دو فطرت الهيه است : يكى اصلى استقلالى و
آن فطرت عشق به كمال مطلق است كه اساس خداخواهى است ، و ديگرى تبعى
استظلالى كه آن فطرت تنفر از نقص است كه اساس تنزه و تقواست به معنى
عام شامل آن . و تمام احكام شرايع ، چه احكام قالبى و چه احكام قلبى بر
اين دو اصل محكم الهى بنا نهاده شده است .
بايد دانست كه به واسطه شدت اتصال بين ملك بدن و روح ، تمام آثار
ظاهريه در روح ، و آثار معنويه در ملك بدن سرايت مى كند. پس اگر كسى در
حركات و سكنات مواظبت كند كه با سكونت و آرامش در اعمال صوريه مانند
اشخاص حليم رفتار كند، كم كم اين نقشه ظاهر به روح سرايت كند و روح از
آن متاءثر شود. نيز اگر مدتى كظم غيظ كند و حلم را به خود ببندد، ناچار
اين تحلم به حلم منتهى شود و همين امر تكلفى زورى امر عادى نفس شود.
و اگر مدتى حاصل شود. و در آثار شريفه اهل بيت وحى عليهم السلام اين
علاج مذكور است . مولاى متقيان عليه السلام فرمود:
اگر نمى باشى حليم ، پس حلم را به خود ببند؛
زيرا كم است كه كسى خود را شبيه به قومى كند مگر آنكه اميد است از آنان
شود(656)
از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت است كه :
اگر حليم نيستى ، تحلم كن
(657)
فصل ششم : فضايل حلم از
طريق منقول
فضايل حلم به حسب عقل ، معلوم و ثابت است ، و آثار شريفه مترتبه
بر آن بر كسى كه صاحب عقل سليم است پوشيده نيست . و كفايت كند در فضل
آن ، آنكه خداى تعالى در قرآن شريف ، خود رابه حلم معرفى فرموده : (انه
كان حليما غفورا)
(658) (و كان الله عليما حليما)
(659)
نيز خداى تعالى حضرت ابراهيم را - كه از اعاظم كمل دار وجود است -
توصيف به حلم فرموده است : (ان ابراهيم لحليم اواه منيب )
(660) و حضرت اسماعيل ذبيح الله را نيز: (فبشرناه بغلام
حليم )
(661) در مقام بشارت حضرت ابراهيم مى فرمايد:
بشارت داديم او را به پسر بردبار و از
ميانه تمام اوصاف كمال ، اين صفت را انتخاب فرموده ، و اين از غايت
عنايت ابراهيم خليل به اين صفت كمال بوده است ، يا عنايت حق تعالى ، يا
هر دو. در هر صورت برجستگى اين ملكه شريفه را ثابت مى كند.
در روايات شريفه از اين خلق شريف مدح شايان شده . حضرت باقرالعلوم عليه
السلام مى فرمايد: رسول خدا گفت : همانها خدا
دوست مى دارد با حياء حليم عفيف بسيار با عفت را
(662) و پيش اهل محبت و معرفت ، اين مدح ، بالاترين
مدحهاست ؛ زيرا نزد آنان محبت الهى با هيچ مقايسه نشود و هيچ چيز
موازنه با آن نكند. و از شيخ بهائى منقول است :
خداوند كسى را كه دوست مى دارد، از لقاء خود محروم نكند و او را به
وصال خود برساند و اين خاصيت بس است براى خلق شريف ؛ براى كسانى كه اهل
معرفت و دل بيدارند.
پيغمبر در جمله وصيتى كه به اميرالمؤ منين مى كرد، فرمود:
يا على ! آيا خبر بدهم به شما به شبيه ترين شما به من در خلق ؟ گفت :
بلى يا رسول الله فرمود: نيكوترين شما در خلق ،
و بزرگترين شما در حلم ، و نيكوكارترين شما به خويشاوندانش ، و با
انصاف ترين شما درباره خودش
(663)
و در اين باب ، روايات بسيار است .
(664)
مقصد بيست و يكم : صمت و
ضد آن : هذر
فصل اول : (فوائد صمت )
صمت عبارت از سكونت است ، لكن در
اينجا مقصود سكوت مطلق نيست ؛ زيرا سكوت مطلق از جنود عقل نيست و افضل
از كلام نيست ، بلكه در موقع خود افضل سكوت است ؛ زيرا به كلام ، نشر
معارف و حقايق دينيه و بسط معالم و آداب شريعت شود، و خداى تعالى متصف
به تكلم است و از اوصاف جميله متكلم است
. از اين جهت ، در مقابل صمت در اين روايت تكلم را قرار نداده ، بلكه
هذر - به فتحتين - را، كه عبارت از هذيان و تكلم به چيزهايى بى معنى
لاطائل است ، قرار داده .
پس ، آنچه از جنود عقل و در شرع و عقل مورد تحسين است ، سكوت از هذيان
و هذر است . البته اين سكوت و حفظ زبان از لغو و باطل ، از فضايل و
كمالات انسانى است ؛ بلكه اختيار زبان را داشتن و اين مار سركش را در
تحت اختيار درآوردن از بزرگترين هنرمندى هاست كه كمتر كسى مى تواند به
آن موفق شود، و اگر كسى داراى چنين قدرتى شد، از آفات و خطرات بسيارى
است ؛ بعضى براى آن فريب بيست آفت ذكر كردند
(665) و شايد از آن هم بيشتر باشد.
بالجمله ، كلام با آنكه از كمالات وجود است ، و تكلم منشاء كمالات
بسيارى است - كه بدون آن باب معارف مسدود مى شد، و خداى تعالى در قرآن
كريم مدح شايان از آن فرموده : الرحمن * علم
القرءان * خلق الانسان* علمه البيان
(666) تعليم بيان را در اين آيه ، مقدم بر تمام نعمتها
داشته در مقام امتنان بر نوع انسانى - با اين وصف ، چون اطمينان از
سلامت آفات آن نمى شود پيدا كرد، و در تحت اختيار آوردن زبان از
مشكلترين امور است ، سكوت و صمت بر آن ترجيح دارد.
و اهل رياضت سكوت را بر خود حتم مى داشتند؛ چنان كه خلوت را نيز بر
اهميت مى دادند براى همين نكته . با آنكه در معاشرات با اهل معرفت و
دانشمندان و اهل حال و رياضت ، فوائد بيشمار و عوائد بسيار، و در
اعتزال حرمان از معارف و علوم بسيار است ، و خدمت به خلق - كه از افضل
طاعات و قربات است - نوعا با معاشرات دست دهد؛ لكن چون آفات معاشرت
بسيار است و انسان نمى تواند نوعا خود را از آن حفظ كند، مشايخ اهل
رياضت اعتزال را ترجيح دهند بر عشرت .
و حق آن است كه انسان در اوائل امر كه اشتغال به تعلم و استفاده دارد،
بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند، ولى با شرايط عشرت و مطالعه در
احوال و اخلاق معاشرين . و در بدايات سير و سلوك و اواسط و اوائل
نهايات نيز از خدمت مشايخ و بزرگان اهل حال استفاده كند، پس ناچار به
عشرت است .
و چون به نهايات رسيد، بايد مدتى به حال خود پردازد، و اشتغال به حق و
ذكر حق پيدا كند. اگر در اين اوقات ، خلوت با حق
با عشرت جمع نشود، بايد اعتزال كند تا
كمال لايق از ملكوت اعلا بر او افاضه شود. و چون حال طماءنينه و
استقرار و استقامت در خود ديد و از حالات نفسانيه و وساوس ابليسيه شد،
براى ارشاد و تعليم و تربيت بندگان خدا و خدمت به نوع ، به خلطه
پردازد، و خود را آماده كند كه تا مى تواند از خدمت به بندگان خدا باز
ننشيند.
همين طور اين دستور كلى است براى صمت و سكوت و تكلم و ارشاد، كه در
اوائل امر به خود متعلم است ، بايد به بحث و درس و تعلم اشتغال پيدا
كند، و فقط از كلمات و اقوال لغو و باطل خوددارى كند. و چون كامل شد،
به تفكر و تدبر اشتغال پيدا كند، و زبان از كلام به غير ذكر خدا و آنچه
مربوط به اوست بربندد تا افاضات ملكوتى بر قلب او سرشار شود. و چون
وجود او حقانى شد، و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد، به سخن آيد و به
تربيت و تعليم و دستگيرى مردمان برخيزد، و لحظه اى از خدمت آنان ننشيند
تا خداى تعالى از او راضى شود، و در شمار بندگان مربى او را قرار دهد و
اگر نقصى در اين ميان داشته باشد، به واسطه اين خدمت ، جبران كند.
فصل دوم : زيانهاى هذر،
هذيان ، باطل ، لغو، و سخنان بيهوده
مكرر ذكر شد كه رابطه بين روح و باطن ملكوتى با ظاهر و قواى
ملكى نفس ، به قدرى است كه هر يك از ظاهر و باطن ، متاءثر از آثار ديگر
شود، و كمال و نقص و صحت و فساد هر يك سريان به ديگرى نمايد.
چنانكه روح سالم كامل ، سلامت و كمال خود را از روزنه هاى قواى ملكى
نمايش دهد ماننده كوزه آب صاف گواراى خود را از منافذ خود كه روابط بين
ظاهر و باطن است بيرون دهد (قل كل يعمل على شاكلته )
(667) و همين طور روح عليل ناقص - كه تيره بختى و
پريشان روزگارى بر چهره او چيره شده و تحت تصرف شيطان ، سعادت و كمال
فطرى را از دست داده و به انواع احتجابات محتجب شده - از منافذ قواى
خود، كه روابط ملكوت و ملك است رنگ خود را كه
صيغة الشيطان در مقابل صبغة الله
است بيرون دهد، و ظاهر قواى ملكيه را به شكل و شاكله خود درآورد، چون
كوزه كه آب تلخ و شور و ناگوار را از باطن خود به توسط منافذ ظاهر كند.
و نادر اتفاق افتد كه نفس ماسكه روحانيش قوى و بنيه خوددارى روحش
شديد باشد، و نگذارد كسى بر اسرار روحش مطلع شود. اين خوددارى و حفظ،
چون قسرى و بر خلاف طبيعت است ، ناچار روزى منقطع شود، يا در دنيا در
اوقاتى كه نفس از حال طبيعى بيرون رود؛ يا به شدت غضب يا به غلبه شهوت
.
و اگر در دنيا به واسطه اتفاق يا شدت قوت ماسكه ، اخلاق روحى را بروز
ندهد، در آخرت - كه روز بروز حقايق و كشف سرائر است - قدرت نفس بر
ماسكه كه قسرى بود، غلبه كند، و ناچار آنچه در باطن است ظاهر، و آنچه
در سر علن شود: (يوم يكشف عن ساق )،
(668) (يوم تبلى السرائر)
(669) ديگر در آنجا خوددارى و امساك از اظهار، ممكن
نيست . آنجا تمام روحيات ظاهر و تمام سرائر علنى گردد. هم خوبيها ظاهر
و هويدا شود، و هم بديها و صور و اشكال ملكوتى براى انواع ملكوتيين
صورت گيرد، و تناسخ ملكوتى كه در دنيا واقع شده بود و طبيعت از آن تعصى
مى كرد، در آنجا واقعش ظاهر شود.
تا اينجا راجع به احكام سرايت باطن و سر، به ظاهر و علن بود.
نيز به واسطه همين رابطه بين روح و قواى ظاهره ، اعمال و اطوار ظاهره ،
در روح آثار بسيار روشن به وديعه نهد و به واسطه اعمال خوب و بد و زشت
و زيبا، ملكات حسنه و فاضله و ملكات سيئه و خبيثه پيدا شود و سر تكرار
اذكار و اعمال صالحه ، يكى براى حصول ملكات فاضله است در روح و ملكوت
كه با تكرار عمل و ذكر و فكر حاصل شود.
و چون اعمال قبيحه و سيئه شديدالتاءثير در نفس است - به واسطه آنكه
نوعا مطابق لذت و شهوت است و از روى حضور قلب و توجه نفس به جا مى آيد
- در شرايع الهيه از آنها شديدا جلوگيرى شده ، و ترك جميع افراد طبيعت
را خواسته اند. لكن در اعمال حسنه و حسنات اذكار و اعمال ، نوعا به
اتيان يك فرد يا چند فرد قانع نشده و تكرار آن را خواسته اند؛ چون
تاءثير آنها در روح خيلى بطى ء و كم است . و چون مخالف شهوات و اقبال
روح در آنها نيست . پس آثار آنها بسيار كم شود در روح و باطن ، و ملكوت
نفس از آنها خيلى كم متاءثر شود. و براى اثر بخشيدن آنها در روح ، آداب
و شرايطى مقرر شده كه ما بعضى از آنها را در
آداب الصلات شرح داديم
(670)
تا اينجا كه شرح داده شد، از وجهه عمومى افعال حسنه و سيئه و آثار آنها
بود.
اما در خصوص سخنان لغو بيهوده و كلمات زشت ناشايسته نيز بايد دانست كه
آنها بسيار مضربه حال روح است : نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و
طماءنينه و سكونت ساقط كند، جلافت و كدورت و قساوت و غفلت و ادبار
آورد، ذكر خدا را از نظر بيندازد، حلاوت عبادت و ذكر الله را از ذائقه
روح ببرد، ايمان را ضعيف و ناچيز كند، دل را بميراند، لغزش از آن زياد
شود، پشيمانى بسيار بار آورد، كدورت بين دوستان و دشمنى بين مردم
ايجاد، و مردم را به انسان بدبين كند و او را از نظر آنان بيندازد و
اطمينان و وثوق از او ساقط شود. اينها در صورتى است كه بر كلام او
مترتب نشود معصيتهاى گوناگونه لسانى و خيلى كم اتفاق افتد كه از معاصى
محفوظ ماند و به همان لغو و بيهوده تا آخر به سر برد. از اين جهت
درباره سكوت و صمت سفارش بسيار شده است .
فصل سوم : فضايل صمت و
عيوب هذر از طريق نقل
اخبار شريفه در اين باب بقدرى زياد است كه در اين مختصر نگنجد،
و ما به ذكر چند حديث قناعت مى كنيم :
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
اى ابوذر! گفتار خوب بهتر است از سكوت ، و سكوت بهتر است از گفتار شر.
اى ابوذر! واگذار كلام زيادى را، و بس است تو را از سخن آنچه تو را به
حاجتت برساند. اى ابوذر! كفايت مى كند در دروغ گوئى مرد، اينكه هر چه
شنيد نقل كند. اى ابوذر! همانا هيچ چيز بيشتر از زبان ، استحقاق زندان
طولانى ندارد. اى ابوذر! خداوند نزد زبان هر گوينده ايست . پس از خدا
بترسد انسان و بداند چه مى گويد.
(671)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده :
كسى كه كلامش زياد شد، خطايش زياد شود. و كسى كه خطايش زياد شد، حيايش
كم شود. و كسى كه حيايش كم شد، ورعش كم شود. و كسى كه ورعش كم شد، قلبش
مى ميرد. و كسى كه قلبش مرد، داخل آتش شود.
(672)
و فرمود: وقتى كه عقل كامل شود كلام كم شود
(673) و در وصاياى آن جناب است :
خلق نكرده خداوند (عزوجل ) چيزى را نيكوتر از كلام ، و نه چيزى را زشت
تر از كلام .
به واسطه كلام سفيد شود روها، و به واسطه كلام سياه شود روها. بدان كه
كلام در بند توست تا سخن نگفتى ؛ و چون تكلم كردى ، تو در بند او مى
روى . پس حفظ و مستور كن زبان خود را، چنانكه حفظ مى كنى طلا و پول خود
را. همانا زبان ، سگ عقور است ؛ اگر او را رها كنى ، زخم مى زند. چه
بسا كلمه اى كه سلب نعمت كند! و كسى كه لجام خود را رها كند مى كشاند
او را به سوى هر كراهت و فضيحتى . پس از آن خلاصى ندارد در روزگار مگر
با غضب خدا و ملامت مردم
(674)
نيز از آن حضرت منقول است : كسى كه حفظ كند زبان
خود را، ستر كند خدا عورت او را
(675)
و از رسول خدا صلى الله عليه و آله منقول است :
زياد سخن نگوييد به غير ذكر خدا؛ زيرا كلام به غير ذكر خدا قساوت قلب
مى آورد. همانا دورترين مردم از خدا قلب با قساوت است .
(676)
|