هم اكنون گروههايى كه داريم
، وضعشان چنين است ، هر كس جزء دسته آنان باشد، چون با آنان است خوب
است و از او دفاع مى كنند و همان جمله ((گروه
گرايى )) است كه بارها عرض كرده ام بر خلاف رويه
شرع مقدس اسلام است .
تمايز دوست داشتن ارحام
با تعصب
ضمنا اين نكته را نيز يادآور شوم كه آدمى بايد بستگانش را دوست
بدارد. اين يك غريزه طبيعى است كه خداوند در نهاد افراد قرار داده است
. همچنين رفقايش را نيز بايد دوست بدارد و به ارحامش و رفقايش كمك كند،
ليكن آنچه ناپسند است و بايد از آن پرهيز كرد اين است كه به خاطر قوم و
خويشى و رفاقت ، بستگان يا رفقايش را بر ستم كردن يارى نمايد. همانطورى
كه مضمون روايت شريفه است
(115) بايد قوم و خويش و رفيق را كمك كند اما نه در ستم
و ناحق . بايد در ظلم ، برايش رحم و بيگانه فرقى نكند بلكه هميشه انصاف
را رعايت نمايد.
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: ((از لشكريان
حق ، انصاف و ضد آن حميت و تعصب جاهلانه است )).(116)
اگر ستمى از فرزندش سر زد، بايد كمك مظلوم كند هر چند بر عليه پسرش و
يا خودش باشد همانطورى كه قرآن مجيد در اين زمينه سفارش فرموده است :
((بر پا دارندگان دادگرى و گواهان بر حق باشيد
هر چند بر زيان خودتان باشد)).(117)
مثلا رفيق يا از بستگان شما دعوايى دارد و با اينكه مى دانيد حق با طرف
اوست ، بياييد و به نفع رفيق يا وابسته خود گواهى دهيد، اين خلاف انصاف
و شرع است . اگر مى دانيد كه حق با طرف است ، بايد به نفع او گواهى
دهيد هر چند به ضرر رفيق يا قوم و خويش يا حتى خودتان باشد.
نه تنها در محكمه و قضاوت و شهادت ، بلكه در هر موردى كه پيش بيايد،
انسان نبايد به خاطر جهات نفسانى از حق و واقع صرف نظر كند.
اهميت دادن به خدمات دولت
اسلامى
براى نمونه عرض كنم : در ظرف مدت كمى كه از عمر دولت اسلامى مى
گذرد، چه خدمات گرانبهايى كه شده و با اين همه ناملايمات و مزاحمات از
قبيل ((محاصره اقتصادى ))
و مخصوصا ((جنگ تحميلى ))
و عوارض نابسامان آن از قبيل : آواره هاى جنگى و جبران كمبودها در هر
زمينه ، مع الوصف با تلاش شبانه روزى مسؤ ولين امر، مثل اينكه خبرى
نشده و زندگى عادى جريان دارد.
آن وقت اين گروههاى منحرف و ضد انقلاب ، از چپ و راست مى تازند و مثل
اينكه مسؤ ولين هيچ كارى نكرده اند و همه خدمات را ناديده گرفته و
عيبهايى مى تراشند. با عنوان كردن انحصارطلبى ، ارتجاع و اين قبيل
عناوين و اتهامات ، مى خواهند هر طور شده دولت و روحانيت مبارز را از
صحنه به دور كنند و مملكت را تحويل آمريكا يا شوروى بدهند.
من خوب آگاهى دارم كه بسيارى از مسؤ ولين جز چند ساعتى ، بقيه شبانه
روز، سرگرم فعاليت و خدمت به مردم هستند بدون اينكه حقوق گزافى داشته
باشند. درآمد يك نفر كاسب معمولى ، از حقوق ماهيانه وزراى فعلى شايد
بيشتر باشد، بجاى تشكر و قدردانى از اين افراد دلسوز و خدمتگزار، مى
آيند دولت اسلامى را تضعيف مى نمايند. اين است همان تعصب جاهلانه كه حق
را محو و پايمال مى كند.
انصاف ، مقابل حميت
جاهليت است
در روايت شريف آمده است كه :
((سيد الاعمال ثلاثة ))
و در روايت ديگرى آمده : ((هيچ كس مكلف نشده است
شديدتر از سه تكليف : اول انصاف ...)).(118)
بشر اگر اهل انصاف نباشد حيوانى است كه حق را هر جا ديد، ناديده مى
گيرد؛ مثلا يك نفر آدم درستى است كه خلاف ميل تو از او سر زده است ،
همه حقها را ناديده پندارى و همين يك اشتباه يا خلاف به نظر خودت را
بگيرى ، در حالى كه اگر از دسته يا گروه خودت بود و كارى جالب از او سر
مى زد، با بوق و كرنا آن را به مراتب بزرگتر مى كردى و اگر دروغ هم بود
آن را به گروه خودت مى چسباندى .
پس هر فردى از ما، بين خود و خدا چنين بنا بگذاريم كه حق را ناديده
نگيريم هر چند از طرف دشمنان ما باشد همانطورى كه از خود يا بستگانمان
اگر بود، ناديده نمى گرفتيم .
پس ضد حميت جاهليت ، انصاف است كه شخص بايد حق را دنبال كند و در برابر
ستم و تجاوز، از هر كس كه باشد خشمگين شود و در اين زمينه ، شخصيت خود
و نفسانيت را كنار بگذارد.
جلسه دهم : رعايت اعتدال در هنگام خشم
خلاصه بحث ما درباره خشم اين شد كه خشم در انسان صفت طبيعى است
كه آن را خداوند قرار داده است ، عدل در آن لازم و پسنديده و افراط و
تفريط آن ناپسند و مذموم است . عدل در خشم ، خشم در برابر باطل و منكر
است اما خشم ناروا خشمهايى است بى مورد، خشمهاى زايد بر حد [گفته شده ]
كما و كيفا.
اما به حسب كم و مورد؛ مثلا خشم در برابر امور غيراختيارى و توقعهايى
كه انجام مى گيرد و از آن جمله خشم نسبت به محسود است ، معمولا نسبت به
همكار و رقيب كه مورد حسد است ، هر وقت مال يا مقام يا نعمتى به طرف
برسد، شخص خشمناك مى شود كه بسيار ناپسند است و آرزو مى كند آن مقام و
نعمت از او گرفته شود. امروز صحبت ما راجع به خشم زايد بر حد است .
خشم به زبان و دست و قلب
بايد محدود باشد
در جاهايى هم كه خشم صحيح و با مورد است اگر زايد بر حد شد آن
هم ناپسند مى گردد. در برابر باطل و منكر نيز بايد خشم محدود باشد به
زبان ، دست و قلب . درست است كه بايد خشمگين شد ولى تا چه اندازه ؟
براى هر كدام از خشم در مرحله زبان ، دست و قلب با ذكر مثالهايى مطلب
روشن مى گردد.
خشم زايد از حد نسبت به زبان : اگر كسى به شما ناسزايى گفت لازمه غيرت
مؤ من اين است كه خشم كند اگر چنانچه بتواند خشم خود را بگيرد و سكوت
كند، كمالى است براى او نزد خداى تعالى و مصداق آيه شريفه
(والكظمين الغيظ) مى شود يعنى از جمله كسانى كه خداوند به فرو
بردن خشم خودشان ، آنان را مى ستايد.
بدى را به نيكى پاسخ دادن
اگر انسان توانست بايد علاوه بر اينكه به كسى بدى نگويد، او را
نصيحت هم بكند، با زبان نيك و اخلاق پسنديده و روى گشاده به جهت
خيرخواهى ؛ مثلا بگويد شما شخص محترم و مورد نظر مردم هستيد حيف است كه
شخصيت خودتان را پايين بياوريد، شايد التفات نداشتيد.
اگر به زبان خوش با او برخورد نمايد يعنى : ((بدى
را به نيكى پاسخ بدهد)) مصداق آيه شريفه مى شود
كه مى فرمايد: ((بدى و نيكى يكسان نيست (يعنى پر
واضح است كه نيكى بهتر از بدى است و اين مطلب را همه درك مى كنند، حال
كه چنين است پس :) به آنچه بهتر است پاسخ بده ، در اين هنگام بين تو و
آن كس كه دشمنى است مثل اين است كه او دوست و خويشاوند تو است
)).(119)
اگر مسلمان توانست در برابر بدى ، خوبى بگويد و در برابر بد رفتارى ،
خوشرفتارى نمايد مثلا شما حاجتى داشتيد، روا نكرد ولى به شما براى
حاجتى روى آورد، اجابت كرديد، در برابر بدى اگر كسى بتواند خوبى كند،
دشمنى و كينه از ميان مى رود و مانند دوست بلكه خويشاوند مى گردد.
البته كار همه كس نيست بلكه كسانى كه مرتبه عاليه اى از ايمان داشته
باشند و بهره كافى از ملكات پسنديده برده باشند، همانطورى كه در آيه
بعدش مى فرمايد: ((به اين معنا نمى رسد مگر
كسانى كه بردبار باشند و كسانى كه صاحب بهره بزرگ (از ايمان و اخلاق
پسنديده ) باشند)).(120)
راستى هم مشكل است و صبر مى خواهد و پا روى ميل نفس گذاشتن مى خواهد.
با دفع به احسن ، طرف خجل
مى شود
اگر كسى مذمت شما را كرده ، شما خوبيش را گفتيد، دفع به احسن به
خود شخص برمى گردد.
اگر لذت ترك لذت بدانى |
|
دگر لذت نفس ، لذت نخوانى |
اگر آدمى فحشى شنيد، عوضش خوبى كرد اول سخت است ولى بعد خوشحال مى شود.
بسيارى از مردم براى اينكه دلشان خنك شود يك فحش را ده برابر پاسخ مى
دهند در حالى كه نه تنها دل خنكى نمى آورد بلكه عصبانيت و ناراحتى و به
دنبالش كينه و دشمنى را مى افزايد.
اگر راه صحيحش را مى خواهيد بدانيد همين راهنمايى آيه شريفه است .
راستى كسى كه خشم خود را فرو خورد بلكه مردانگى كرد و دفع به احسن
نمود، در برابر ناسزايى كه شنيد، به طرف ، نيكى گفت ، آرام مى شود، دلش
خنك مى گردد طرف را خجل و شرمنده مى كند و پشيمان مى شود كه چرا به
شما چنين گفته است .
تلافى به مثل در محدوده
شرع
در برابر ناسزايى كه انسان مى شنود بايد يكى از اين سه كار را
انجام بدهد: اول اينكه عفو كرده و اصلا سكوت اختيار نمايد، دوم اينكه :
دفع به احسن كند كه اين از اولى بهتر است يعنى به نيكى پاسخ دهد. اگر
نمى تواند راه سوم را بگيرد و آن تلافى به مثل است البته در محدوده شرع
مقدس ؛ مثلا منحصرا راجع به دشنام و ناسزا به شخص خودش مى تواند آن را
به طرف برگرداند؛ مثلا اگر طرف گفت احمق ! مى تواند برگردد و بگويد
احمق خودت هستى . اما نسبت به پدر و مادر يا برادرش ، اين حق را ندارد
كه به پدر و مادر يا برادر طرف برگردد و ناسزا بگويد.
قرآن مجيد مى فرمايد:
((كسى كه به شما تجاوز كرد
پس به او تجاوز كنيد به مقدارى كه به شما ستم روا داشته است
)).
(121)
نه بيشتر، اگر دو تا فحش دادى در برابر يك فحش ، اين تجاوز است .
در برابر
((قذف
)) هيچ
تلافى نيست ؛ يعنى اگر كسى به طرف نسبت زنا يا لواط داد يا به يكى از
بستگانش ، نمى شود طرف هم برگردد و به او نسبت آن چنانى را بدهد و يا
به يكى از بستگانش ، بلكه مى تواند در محكمه حاكم شرع از او دادخواهى
نمايد تا پس از اثبات قذف ، مطابق دستور شرع ، قاذف حد بخورد.
(122)
لذا خطر اينجاست كه در حال خشم كنترل زبان از دست برود و بيش از آنچه
سزاوار است و بگويد و مسؤ وليت الهى پيدا كند؛ در عين حال مى شود
ناسزايى در برابرش گفت كه قذف و دروغ و تهمت نباشد و از ميزان بيرون
نرود.
زبان به آسانى مى جنبد و براى خودش خرمنها آتش تدارك مى بيند و چيزى هم
جلوش را نمى گيرد مگر خوف از خدا.
بنابراين ، وقتى تجاوز زبانى شد طرف بايد عفو كند يا دفع به احسن كند
يا اگر مى خواهد تلافى كند چيزى بگويد كه برايش مسؤ وليت ايجاد نكند
مثلا در برابر قذف او بگويد اى جاهل ! اى نافهم !
وقار و آرامش در برابر
حميت جاهليت
اينجا به آيه اى از سوره فتح اشاره مى كنيم :
((هنگامى
كه كافران در دلهايشان عصبيت ؛ آن هم عصبيت جاهلانه پروراندند (كه
نگذاشتند در عهدنامه صلح حديبيه كلمه بسم الله و رسول الله بنويسند و
مؤ منان را بر سر حميت و غيرت ايمانى آوردند) پس خداوند وقار و اطمينان
خاطر بر رسول خود و بر مؤ منان فرو فرستاد و آنان را با كلمه (اخلاص و
مقام ) تقوا همراه فرمود كه آنان سزاوارتر (از ديگران ) به اين مقام
بوده و اهليت آن را داشتند و خداوند به هر چيزى بسيار داناست
)).
(123)
مشركين و كفار كه خشمهاى شيطانى و حيوانى داشتند، تعصبهاى جاهلانه و
حميت كه قبلا گفتيم در عرب بيشتر از ديگران بوده و مطابق روايت ذكر شده
موجب هلاكت آنان مى شود، حمايت از باطل و ملى گرايى ، قوميت و آن نخوت
و غرورى كه در آنان است موجب حمايت از شعار باطل قوميتشان مى شود.
مى فرمايد كفار تعصب جاهليت در دلشان جايگزين بود، خداوند هم در برابر
آنان به پيغمبرش و هر كس كه تابع پيغمبر بود، سكينه و اطمينان مى دهد
كه در برابر آنان ، وقار و اطمينان را از دست ندهند، آنان هم خشم بيجا
نكنند و موجب فساد بيشتر نشوند. ملازم و همراه با پرهيزگارى باشند به
واسطه خشم بيجا در برابر كفار، آنان نيز به حرام نيفتند با تجاوز از حد
از جاده تقوا بيرون نروند.
صلحنامه حديبيه پيغمبر(ص
) با مشركين
شاءن نزول آيه در واقعه صلح حديبيه است به شرحى كه در تواريخ
اسلامى ذكر شده و از بحث ما خارج است ، وقتى بنا شد صلحنامه بنويسند از
طرف مشركين قريش ،
((سهيل بن عمرو
))
به عنوان نماينده مسؤ ول امضا و بستن پيمان گرديد، رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم متن قرارداد و صلح را انشاء مى فرمود و امير المؤ
منين عليه السلام نيز مى نوشت .
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((بنويس
بسم الله الرحمن الرحيم .
)) اميرالمؤ منين عليه
السلام نيز نوشت . سهيل گفت :
((ما رحمان و رحيم
را نمى شناسيم و از پدرانمان هم چنين چيزى به ما نرسيده است
)). برخى از مسلمانان در مقام اعتراض برآمدند كه
خير، حتما بايد اين جمله نوشته شود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خوب ! چه بنويسيم ؟ سهيل
گفت آنچه تا كنون مرسوم ما بوده و آن
((بسمك
اللهم
)) بوده است يعنى :
((به
نام تو اى خداوند
))، حضرت فرمود: اى على ! آن را
پاك كن و بنويس :
((بسمك اللهم
))، اينها چيز مهمى نيست كه به واسطه آن درگيرى واقع شود و اصل
صلح - كه فعلا به صلاح اسلام و مسلمين است - به هم بخورد، به جاى اين
كلمه ، كلمه ديگر چه ضررى دارد، مقصود اين است كه به نام خدا شروع شود
حالا به هر تعبيرى كه مى خواهد باشد، آنان حميت شيطانى دارند لذا خدا
به مسلمين سكون رحمانى داد تا تحمل نمايند.
محمد(ص ) در هر حال
پيغمبر است
سپس فرمود: بنويس قرارداد ميان محمد رسول الله (فرستاده خدا) و
سهيل بن عمرو، اما همين كه نوشت ، سهيل گفت اگر ما تو را پيغمبر و
فرستاده خدا مى دانستيم كه با تو جنگ نمى كرديم . اصحاب ناراحت شدند و
نزديك بود كه درگيرى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود
بسيار خوب ! آن را محو كن على عليه السلام عرض كرد يا رسول الله چگونه
عنوان شما
((رسول خدا بودن
))
را محو كنم ؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با دست خود كلمه
((رسول
الله
)) را پاك نمود.
پيغمبر، رسول خدا هست چه بنويسند يا ننويسند، حالا چه اصرارى است كه بر
سر اين موضوع درگيرى واقع شود و برنامه صلح به هم بخورد.
روحانيون ، خدمتگزاران
ملت هستند
ضمنا گروهكهايى كه اين روزها سر و كله شان پيدا شده و جراءت
اظهار وجود پيدا كرده اند و از آزادى كه به بركت جمهورى اسلامى و خون
شهدا نصيبشان شده ، سوء استفاده نموده و به روحانيتى كه علمدار انقلاب
و مظهر اسلام است ، جسارت مى كنند، عملا به افراد روحانى توهين مى كنند
تا درگيرى ايجاد نمايند.
به آنان مى گويم علما با اين ملت چه كردند؟ با شما چه كردند؟ چه جنايت
يا خيانتى مرتكب شده اند كه همه تقصيرات را بر دوش آنان مى گذاريد؟ وضع
قبل از انقلاب و بعد از انقلاب آنان چه فرقى كرده است ، كدام مقام و
كدام رياست را خواسته اند؟ چند نفرى هم كه قبول مسؤ وليت نموده اند و
به راستى بايد از آنان سپاسگذار بود. شب و روز جان مى كنند و از انقلاب
اسلامى دفاع مى نمايند و در معرض اين همه بدگويى و دشنام و در برابر
هيچ نفع مادى ، مقاومت مى نمايند. به اين افراد فريب خورده بايد با
زبان استدلال فهمانيد كه روحانيون ، خدمتگزار ملت اند نه رياست طلب و
يا انحصار طلب .
به مطلب خودمان برمى گرديم ؛ در برابر حميت جاهليت كفار و مشركين ،
سكينه و وقار لازم است كه خداوند آن را بر پيغمبرش و مؤ منين فرو
فرستاده و آنان را با پرهيزگارى همراه نمود.
آرامش را از كف ندهيد
مؤ من آن است كه
((كلمة التقوى ))
جزء جانش ، جزء رگ و پوستش شده است ، مؤ من هميشه خدا را حاضر و ناظر
مى بيند. خوددارى دارد، زبانش و چشمش در اختيارش هست و از روى هواى نفس
خشم نمى كند، اگر خشم هم بكند براى خدا خشم مى كند. اگر انسان در برابر
اهانت به شخص ، خشم كند حميت جاهليت است .
سهيل بن عمرو، به شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اهانت كرد اما
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خشم ورزى خوددارى نمود، اين سنت
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است . در برابر خشمهاى باطل ، نبايد
سكون را از دست داد و بايد هميشه ملازم تقوا بود و نبايد در برابر هيچ
باطلى ، خشم شيطانى و نفسانى داشت . در برخورد با افرادى كه داراى حميت
جاهليت اند بايد وقار و سكون بود همانطورى كه قرآن مجيد در صفات مؤ
منين و بندگان رحمان ، بيان فرموده است : ((هنگامى
كه نادانان با آنان كشمكش مى نمايند، سلام مى گويند)).(124)
((سلام )) از سلم است
يعنى ما درگيرى ندايم ، ما مثل شما نادان نيستيم كه در برابر يك ناسزاى
جاهل ، چندين ناسزا بگوييم . مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبانش
در امان باشند.(125)
تجاوز از حد خشم در اعضا
مرتبه ديگر از تجاوز از حد در خشم ، تجاوز نسبت به اعضاست اگر
كسى به شما سيلى زد اينجا نيز يا بايد عفو كنيد كه به تعبير قرآن مجيد
بهتر است
(126) نگو اگر عفو كردم جراءت مى كند كه به ديگران نيز
تجاوز كند، بسيار پيش آمده است انسان از جنايتكارى در گذشته ، شخص
جانى شرمنده شده و توبه كرده و كارهايش را اصلاح نموده است . اگر زورش
به نفسش برسد وشخص جانى را ببخشد بهتر است تا اينكه انتقام بگيرد؛ زيرا
در تلافى كردن بايد كاملا رعايت تساوى بشود كه بسيار مشكل است لذا عفو
به پرهيزگارى نزديكتر است .
ستم ابتدايى را تحمل
نكنيد
ضمنا اين جمله را نيز يادآور شوم اينكه قرآن مجيد مى فرمايد:
(لا
تظلمون ولا تظلمون )(127)؛
يعنى : ((ستم نكنيد و زير بار ستم نيز نرويد))،
راجع به ستم ابتدايى است ؛ يعنى اگر كسى خواست شما را بزند، كسى نگفته
خودت را بگير تا بزند بلكه حق ندارى چنين كنى و يا كسى خواست شما را
بكشد، نبايد بايستى تا بيايد و راحت شما را بكشد، در اين صورت به
فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام چنين شخصى قاتل خودش هست
(128)؛ چون از خودش دفاع نكرده با اينكه مى توانست مانع
كشته شدن خود گردد.
مى گويند اگر كسى تو را زد و به تو ستم كرد آن وقت به جاى تلافى ، از
او درگذرى بهتر است ؛ در عفو لذتى است كه در انتقام نيست .
در تفسير آيه
(...واءن تعفوا اءقرب للتقوى ...) ذكر شده كه در باب قصاص اگر
كسى به ديگرى زخمى زد، بين سه چيز اختيار دارد يا عفو كند، يا ديه
بگيرد يا قصاص نمايد. قصاص بايد در حضور حاكم شرع باشد؛ زيرا مقدار زخم
را مشخص مى كنند اگر سر سوزن از زخمى كه خورده بيشتر شد بايد انتقام
بگيرد؛ يعنى حكايت قنبر غلام امير المؤ منين عليه السلام مى شود كه يك
نفر را حد زد، يك تازيانه بيشتر زد، البته از روى سهو بود نه عمد، حضرت
فرمود بايد قنبر يك تازيانه بخورد و از دست همان شخص يك تازيانه خورد.
چون قصاص به نحو تساوى مشكل است ، عفو و گذشت به تقوا نزديكتر است . به
هر حال ، اگر عفو كند بهتر است وگرنه ديه بگيرد و در مرحله سوم اگر
خواست قصاص كند بايد كاملا تساوى را رعايت نمايد كه مكررا گذشت .
پس اگر كسى يك سيلى به شما زد، شما نمى توانيد دو تا به او بزنيد و در
كيفيت نيز اگر يك سيلى زد و جايش سرخ شد، شما نمى توانيد طورى بزنيد كه
جايش سياه گردد و اگر شد نسبت به زايدش بايد ديه بپردازيد.
مى بينيد چقدر خلاف از ما سر زده است از همان اول بايد آدمى خودش را
كنترل كند،
كلمة
التقوى ملكه اش شود، اشاره اى هم نسبت به تجاوز خشم در مرحله
قلب كنم .
تجاوز خشم در مرحله دل
خشم زايد از حد نسبت به قلب آن است كه اگر كسى نسبت به ديگرى
ستمى كرد، طرف حق ندارد بغض و كينه اى از او در دلش جا دهد و بنا
بگذارد از او انتقام بگيرد و منتظر مرگش باشد، منتظر باشد تا آخر عمر
به او صدمه بزند تا از ناراحتى او خوشحال گردد بلكه بايد يكى از اين سه
كار را بكند يا عفو يا ديه و يا قصاص نمايد، ديگر حق ندارد بغضش را به
دل بگيرد و حسدش را در دل جا دهد،
((اضمار السوء))
از گناهان است يعنى در دلش براى مسلمانى بدى را قصد داشته باشد. جا
دادن خشم در دل ، گناه است .
نگوييد زورش به خودش نمى رسد، بلكه با تمرين و عمل كردن به دستورات شرع
مقدس ، جلو اين گناهان قلبى را بايد گرفت و ما اين مطالب و راه اصلاح و
تمرين آن را در كتاب ((قلب سليم
)) نوشته ايم به آنجا مراجعه شود.
جلسه يازدهم : حسد، سلامتى جسم را از بين مى برد
بحث ما به ((افراط در خشم
)) رسيد كه به حقد و حسد تعبير مى شود. بايد مبداء حقد و حسد را
بفهميم و خود را از آن نگه داريم ، اين بيمارى از سرطان نسبت به روان
بدتر است . از همان اول ، شخص بايد خودش را از آن نگه دارد كه مبتلا به
اين بلاى خانمانسوز نشود. مبداءش خشمهاى بى مورد و زايد از حد است كه
نمونه هايى از آن ذكر شد و مثل اينكه ديگرى كه همكارش هست پيشرفت كند،
خشمناك و ناراحت شود، رقيبش رئيس شد و او عقب ماند، خشمناك شود كه چرا
رقيبش پيش افتاد. اين خشم سبب حقد مى شود و مادام العمر مبتلا به حسد
مى گردد: مرتبا آرزو مى كند اين مقام از او گرفته شود و اميد سقوطش را
دارد، خودش را مى خورد و آرزو مى كند كه نيست شود، اين حالت حسد براى
جسد و روان حاسد بسيار مضر است ، از كلمات اميرالمؤ منين عليه السلام
در نهج البلاغه است كه حضرت مى فرمايد: ((شگفت
است كسانى كه حسد مى ورزند، از سلامتى بدنهايشان چگونه غافلند))،(129)
و راستى حسد، سلامتى تن را نيز از بين مى برد.
و نيز مى فرمايد: ((سلامتى بدن به واسطه كمى حسد
است )).(130)
يعنى از موجبات سلامتى بدن ، نداشتن يا كم داشتن حسد.
سر طبيعى آن اين است كه نفس آدمى ، صدها كار بايد انجام دهد كه يك رشته
از آن اداره بدن و حفظ قواى آن است ، پس اگر آدمى حالت حقد و حسد داشته
باشد، حواسش در محسودش هست و نفسش به آن سرگرم و ناراحت است ، لذا در
ساير شؤ ون ، كمبودى پيدا مى كند، حتى در هضم غذا تاءثير مى گذارد.
اثر آزادى روان در هضم
غذا
شنيده ايد و شايد تجربه هم كرده باشيد هنگامى كه شخصى خشمناك
است ، ميل به خوراك ندارد و اگر خوراك هم بخورد، با بى ميلى همراه است
. يا اگر در اثناى خوردن ، اوقات تلخى پيش آيد، به اصطلاح بدخوراك مى
شود، خوراكش درست هضم نمى شود. مثلى است در ميان مردم در اين زمينه كه
مى گويند: ((خوراك برايم زهرمار شد))
يعنى ديگر گوارا نبود بلكه فاسد گرديد. نفس آدمى اگر نشاط داشته باشد،
كارهايش را درست انجام مى دهد وگرنه خوراكش را نيز درست هضم نمى كند و
بدن هم مريض مى شود.
هر كس حسد دارد، توقع سلامتى بدنش را نيز نداشته باشد. بسيارى از
بيماريها در نتيجه حسد است . هر كس سالم از حسد باشد، از اين جهت بدنش
نيز سالم است .
از بين رفتن ايمان به
وسيله حسد
اما تاءثير حسد نسبت به روان انسان نيز بايد گفت كه حسد روح را
نيز مى كاهد. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه
فرمود: ((حسد، ايمان را مى خورد همانطور كه آتش
هيزم را مى خورد))(131)
ديده ايد چگونه آتش ، هيزم را از بين مى برد؟ مى فرمايد حسد هم ايمان
شخص را همين طور از بين مى برد تا وقتى كه مى خواهد بميرد، مثل اين است
كه هيچ ايمان ندارد، هر چند نماز و روزه هم انجام داده باشد زيرا حسد
نمى گذارد ايمان باقى بماند.
در روايت شريف ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحابش
فرمود: ((بترسيد از دردى كه در امتهاى پيشين بود
و در ميان شما نيز پيدا شده است ، بدانيد اين درد از بين برنده است ،
نه اينكه مويتان را از بين مى برد بلكه دينتان را نابود مى كند)).(132)
اين اعلان خطرى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اواخر
عمرش به اصحابش فرمود: امتهاى پيغمبران گذشته پس از رسيدن به كمال و
سعادت ، چيزى كه آنان را از دين بيرون كرد، حسد بود لذا به مسلمانان
نيز فرمود و ديديم كه حسد در ميان مسلمين پس از پيغمبر صلى الله عليه و
آله و سلم چه كرد. همان حسد بود كه سبب شد هزاران نفر در جنگهاى جمل و
صفين كشته شدند.
با حسدورزى انقلاب را
تباه نكنيد
به اين مناسبت بنده هم در اين انقلاب به همه مسلمين ايران ، اين
فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را يادآورى مى نمايم كه شما
مسلمانان به بركت وحدت كلمه و رهبرى امام خمينى ، به سعادت آزادى
رسيديد و مورد شگفتى جهانيان شديد ليكن ((داء
الحسد)) بيمارى حسد در شما خصوصا در ميان اهل
علم پيدا شده است كه خطرناك است ، مواظب خودتان باشيد مبادا به دست
خود، نعمت خدا را سلب كنيد. اين حسد در پيشينان ما چه كرد؟ تاريخ اسلام
را مرور كنيد خوب مى فهميد، هر چه بدبختى اجتماعى براى مسلمانان پيش
آمده از حسدورزى آنان بود.
علما را حسد هلاك مى كند
مرحوم ((صاحب جواهر))
در كتاب شهادت درباره صفات ((شاهد))
مى فرمايد بايد حسد نداشته باشد، گواه در اسلام اگر حسود است ، گواهيش
پذيرفته نيست ؛ يعنى عادل نيست . به تعبير ديگر، حسد گناه كبيره است ،
صاحب جواهر براى اثبات اين معنا كه حسد از گناهان كبيره است ضمن
استدلال به قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مى فرمايد شش
طايفه اند كه به شش چيز به دوزخ مى روند، از آن جمله مى فرمايد:
((العلماء بالحسد؛ دانايان و دانشمندان
نيز به واسطه حسد به دوزخ مى روند)) كسانى كه
علوم دين را فرا گرفته اند اگر مهذب نشده باشند، تزكيه نكرده باشند،
حسدشان آنان را جهنمى مى كند.
نفسش نمى تواند بالاتر از خودش را ببيند اگر ديد مردم ، ديگرى را بر او
مقدم مى دارند و مدح و ثناى او را مى كنند، حسد ورزيده و خود را مستحق
تر به مدح و ثنا مى بيند.
بهتر است كه در ضمن روايت ، مطلب را برسانم ، و ضمنا اينكه گفتم حسد،
علما را هلاك مى كند نه اينكه اختصاص به طلاب و علماى فقه داشته باشد،
اصلا علم ، حسد برانگيز است ، چه علوم دينى چه علوم ديگر؛ مثلا طبيب هم
نسبت به طبيب هاى ديگر در خطر است بلكه هر كس در هر فنى استاد شد، خطر
او را تهديد مى كند، لذا امام امت تذكر فرموده چه از مدرسه علميه و چه
از دانشگاه اگر مهذب بيرون نيايند، خطرشان زياد و نفعشان كمتر از
ضررشان است .
قاضى حسود براى قتل امام
سعايت مى كند!
داستان ((ابوليلاى قاضى
)) در زمان حضرت جواد عليه السلام شنيدنى است ، قاضى ابوليلا در
زمان متوكل عباسى ، قاضى القضات و در راءس دستگاه قضائى خلافت به
اصطلاح اسلامى آن روز بوده است . مغازه دار نزديك منزل قاضى ، زرقا
نامى است و قاضى با اين دكاندار رفاقت داشت ، روزى به اين زرقا رسيد در
حالى كه سخت پريشان بود زرقا پرسيد جناب قاضى چرا امروز اين قدر ناراحت
هستى ؟ گفت اگر بدانى در محضر خليفه چه مصيبتى بر من وارد آمد؟ دزدى را
آوردند كه سرقتش ثابت شده بود، در اجراى حد از من پرسيد چه مقدار از
دستش را بايد بريد، من گفتم در قرآن مجيد خداوند مى فرمايد:
((دست دزد را بايد بريد)).(133)
و دست را در آيه وضو تا مرفق (آرنج ) بايد شست
(134) لذا دستش را از مرفق بايد بريد.
خليفه از قضات ديگر كه در مجلس حاضر بودند، پرسيد و آنان گفتند از بند
دست بايد بريد؛ چون خداوند دست را در آيه تيمم از مچ شمرده است .(135)
خليفه رو به امام شيعه ها حضرت جواد عليه السلام كرد، حضرت فرمود
ديگران پاسخ را گفتند. خليفه گفت شما هم بفرماييد حضرت مجددا فرمود
ديگران گفتند: خليفه اصرار كرد و به ناچار حضرت فرمود:
((بايد انگشتان او را بريد؛ چون خداوند مى فرمايد مساجد مال
خداست )).(136)
و مساجد جمع مسجد، جاهايى است كه در حال سجده به زمين گذاشته مى شود،
اين دزد وقتى مى خواهد نماز بخواند در سجده بايد هفت عضوش به زمين
برسد؛ دو كفت دستش را كه بايد به زمين بگذارد نبايد قطع شود بلكه بايد
تنها انگشتهايش را بريد تا اين را فرمود، خليفه گفت احسن ! مرحبا! و
فورا دستور داد مطابق فرموده امام عليه السلام عمل كنند و دست دزد را
از انگشتهايش بريدند.
در اين وقت مثل اينكه عالم را بر سر من كوبيدند، چگونه جوان 25 ساله را
بر من مقدم داشت ؟ پريشان شدم و من تا كار خودم را نكنم رها نمى كنم با
اينكه مى دانم هر كس در قتل اين جوان كمك كند به آتش مى رود ولى تا او
را به كشتن ندهم رها نمى كنم !!
زرقا گويد او را نصيحت كردم اما او نپذيرفت . روز بعد نزد خليفه مى رود
و به طور خصوصى مى گويد آيا فهميدى ديروز چه كردى ؟ كسى كه قسمت اعظمى
از مسلمانان او را امام مى دانند، خليفه بحق پيغمبر مى دانند و تو را
باطل مى شمارند به جاى اينكه او را محو كنى ، جلوه دادى و تقويت نمودى
! آنانى كه مى گفتند او بر حق است اكنون مى گويند ديديد خود خليفه هم
فهميد و گفته او را بر ديگران مقدم داشت ، اين چه اشتباه سياسى بود كه
كردى ؟ اين قدر در گوش خليفه خواند كه او راضى به قتل حضرت جواد عليه
السلام و بالاخره حضرت را مسموم نمود.
علم به واقعيات به خواندن
تنها نيست
ببينيد دانشمند چقدر در خطر است ، مجتهد يا طبيب يا مكانيك يا
مهندس ، اينها صنعت و فن است و اين خطرها را دارند.
و اما آن علمى كه اين قدر در قرآن و اخبار مدح شده است :
((العلماء ورثة الا نبياء(137)
الفقهاء امناء الرسل ))(138)
نورى است كه در دل روشن مى شود با تهذيب نفس - آن نور ايمان و علم به
واقعيات و حقايق امور - علم به فناى دنيا و بقاى آخرت ؛ به خواندن تنها
نيست بلكه ايمان اصلش نورى است كه خداوند افاضه مى فرمايد و از طرف
آدمى آمادگى و زمينه آن افاضه را فراهم ساختن است .
حاسدين زير بار ولايت
فقيه نمى روند
تا اينجا صحبت اين شد كه حسد مرضى است كه از سرطان ضررش در روان
و نفس آدمى بيشتر است و در بدن هم مؤ ثر است و موجب بيمارى بدن مى شود.
الان اين خطر در مسلمين هست . بعضى هستند درس خوانده اند، استاد شده
اند ليكن حسد آنان را وامى دارد تا در گفته ها و نوشته هايشان به
رقيبشان اهانت كنند، تهمت بزنند، حتى با حكومت اسلامى طرف شوند. آخر
شما كه اين حكومت اسلامى را تضعيف مى كنيد پس چه حكومتى را مى پسنديد،
حكومت بختيار و ازهارى را؟!!
ولايت فقيه را نمى پذيريد، ولايت چه كسانى را مى پسنديد؟ چه كسى بايد
سرپرست مسلمين باشد، آمريكا و محمد رضا را مى خواهيد؟ ولى امر يعنى
زمامدار مسلمين را چه كسى مى پسنديد؟ شرقى باشد يا غربى ؟
حقيقت مطلب اين است كه حسد آنان را وادار مى كند به مخالفت با جمهورى
اسلامى برخيزند هر حقى را پايمال مى كنند و ناديده مى گيرند. الان اين
حكومت از اول انقلاب تا كنون اين همه خدمت و سعى در عمران و آبادى كرده
است .
اخيرا جزوه اى را سپاه منتشر كرده كه قريب هفتاد مورد از خدمات دولت
اسلامى را كه از اول پيروزى انقلاب تا كنون انجام داده برشمرده است ،
هزاران مدرسه و هزاران كيلومتر راه و چقدر بيمارستان و...حدود سى هزار
دانشجو در جهاد سازندگى ، صميمانه خدمت مى كنند.
آن وقت مى بينيد همين حسد آنان را وا مى دارد تا همه اين خدمات را
ناديده بگيرند و اطمينان داشته باشيد به جايى هم نمى رسند.
((الحسود لا يسود))
منسوب به اميرالمؤ منين على عليه السلام است كه حسود سيادت پيدا نمى
كند، به آقايى نمى رسد، هر كس در هر حدى هست حسدش برايش مانعى بزرگ است
. حتى در بعضى روايات رسيده ((بوى بهشت را هم
استشمام نمى كند)). بهشت با آدم حسود نمى سازد؛
كسى كه دلش پر از حسد است ، چطور در بهشت به او خوش مى گذرد، وقتى مى
بينيد رقيبش داراى مقام است ، بهشت برايش زندان مى شود، دلش خوش نمى
شود.
هم اكنون حاسدين اين حكومت ، شب و روز منتظر سقوط حكومتند. وقتى مى
بينند روز به روز اساس اين جمهورى اسلامى جوان ، محكم تر مى شود،
رزمندگان عزيز در جبهه جنگ چگونه جان فشانى مى كنند، نصرتهايى كه خدا
مى فرمايد، آتش حسدشان بيشتر مى شود، لذا مى بينيد تا فتح تازه اى مى
شود فورى آنان در داخل آشوب مى كنند.
روز نماز جمعه ، روز عزاى
دشمن
در ايام هفته چقدر تبليغات مسموم بر عليه روحانيت مى كنند و
خيال مى كنند ديگر مردم از آنان زده شده اند، ناگاه روز جمعه صفهاى
فشرده و جمعيتهاى ميليونى نمازگزاران تشكيل مى شود و راستى اين نماز
جمعه ها تيرى است به چشم اين حسودان بدبخت كه نتيجه فعاليتشان را برعكس
مشاهده مى كنند.
روز كارگر يازدهم ارديبهشت به راستى كه چشم دشمن را كور كرد، اين همه
تبليغات پوچ و توخالى به نفع كارگران عزيز و مسلمان كردند، سنگ طرفدارى
از زحمتكشان به سينه زدند بلكه آنان را از حكومت اسلامى دلسرد كنند؛
اما در روز كارگر ديديم كه چگونه اين قشر زحمتكش ، فريب شعارهاى توخالى
آنان را نخوردند و با راهپيمايى سراسرى به اتفاق اقشار ديگر مردم ،
حمايت خودشان را از جمهورى اسلامى و حكومت عدل الهى اعلام كردند.
هر چه بخواهند نقشه بكشند، كار دست خداست ، تقديرات را او معين مى
فرمايد. هر چه مى خواهيد زمينه فساد بچينيد، مردم روشنتر مى شوند؛ هر
چقدر آتش فتنه برمى افروزند، خدا آن را خاموش مى گرداند(139)
خودشان رسواتر مى شوند. هم اكنون خيلى از گروه منافقين ، روشن شده و
استعفاى رسميشان را در مطبوعات منتشر مى كنند.
جلسه دوازدهم : علم مانند مال و مقام ، كبرآور
است
تذكر مهمى كه لازم است شما جوانان عزيز از طلاب و دانشجويان در
هر رشته كه هستيد متوجه باشيد، خطر مهمى كه اگر آن را درنيابيد
زحمتهايتان هدر مى رود و آن خطر ((كبر))
است . اين خطر در همه طبقات است ولى بخصوص در اهل علم . هر علمى ، همين
معلومات ممكن است سبب كبر بشود كه هلاك كننده است . همانطور كه ابليس
هلاك شد. و در روايت رسيده كه نخستين معصيتى كه در زمين شد، كبر بود،
آن هم توسط ابليس . و در اثر همين كبر ساقط شد به قسمى كه رجيم و ملعون
گرديد.
اينك معناى كبر و بعد خطرش و سپس چرا بخصوص اهل علم مبتلا هستند، توضيح
داده مى شود.
((كبر)) آن است كه آدمى
براى خودش شاءن و خصوصيتى خيال كند و استغنا و بى نيازى ببيند. در اثر
اينكه چند اصطلاح يا تشريح ياد گرفته ، يك نوع بزرگى در خودش ببيند يا
مثلا مال فراوانى نصيبش شده ، خودش را بى نياز بپندارد. جاه و مقام پس
از علم ، بيشتر مورد ابتلاى به كبر است ، وقتى رياستى پيدا كرد، يك نوع
بزرگى در خودش مى بيند.
فراموشى بندگى به واسطه
جهل مركب
خطر ((كبر)) اين
است كه انسان را از عبوديت مى اندازد و در جهل مركب فرو مى برد. جاهل
آن است كه واقع امر را ديگر ادراك نكند؛ فقط تخيلات خودش را دريابد نه
واقعيات را. واقعيات مثلا هر موجودى در هر مرتبه اى كه باشد از شخص اول
عالم وجود حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم تا آخرين
موجودات در تمام مراتب هستى ، فقر ذاتى و فقر وصفى و فقر فعلى از
مسلمات واقعيه اوست . هر موجودى را كه تصور كنيد به حسب ذات ، نيازمند
است ، هستيش از خودش نيست ، حدوثا و بقاءا.
هر كس فكر كند آيا هستيش در اختيار خودش هست به حسب ذات و تحقق ؟ خير
چنين نيست ، بلكه بدون اينكه انسان بخواهد حياتش دادند و بدون خواست
او، حياتش را ادامه مى دهند، حتى اگر اسباب مرگ خودش را فراهم كند،
تا خدا نخواهد نمى ميرد.
نه تنها حيات انسان به دست خودش نيست بلكه مرگش هم به دست خودش نيست .
همين سم خوردن و كشته شدنش هم به خواست خداست .
اگر خدا بخواهد با خوردن سم مى ميرد، ولى اگر نخواست ، سم هم بخورد،
كارگر نمى افتد.