اى ابوذر اين گونه باش

آیه الله العظمی سید صادق شیرازی

- ۱ -


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين

مقدمه ناشر

كتابى كه پيش رو داريد متن بخشى از سلسله درس هاى اخلاق حضرت آية الله العظمى سيد صادق حسينى شيرازى دام ظله است كه به شرح فرازهايى از وصيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به ابوذر غفارى پرداخته و طى چهارده جلسه بيان شده است.

ضمناً پاورقى هايى نيز توسط تدوين گر محترم به كتاب افزوده شده كه در توضيح مطالب راهگشاست و با نام (ويراستار) از ديگر پاورقى ها مشخص شده است.

در پايان از تمام دوستان و عزيزانى كه در به سامان شدن اين اثر نقشى داشتند سپاسگزارى مى نماييم.

ناشر

وصيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به ابوذر

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در طول حيات پر بركت خود، پندهايى به عده اى از اصحاب و يارانشان داده اند كه هر كدام دنيايى از حكمت و موعظه حسنه است. يكى از اين مواعظ، سفارشات آن حضرت به جناب ابوذر غفارى(رضى الله عنه)است. كه در قالب آن، مضامين اخلاقى بسيار پربار و عالى و انسان سازى بيان شده است. اين سفارشات نه تنها از جهت محتوا در سطح بالايى قرار دارد، كه خود دليلى بر صدور آن، از مقام عصمت و رسالت مى باشد، بلكه از حيث سند نيز معتبر است و علماى بزرگى آن را نقل كرده اند، از جمله:
مرحوم طبرسى(1) در مكارم الاخلاق(2)، با وجود اين كه مطالب مكارم الاخلاق غالباً مرسل و با حذف سند ذكر شده است، اين وصيت نامه را با چند سند نقل فرموده است.

ورّام بن ابى فراس(3)، در مجموعه ورّام(4) اين وصيت را نقل كرده است. وى نزد فقها ثقه و اقوال و اعمالش معتبر است، تا جايى كه اعاظمى از شيعه قول و فعل او را حجّت دانسته اند و حتى اگر روايتى از جانب معصومين(عليهم السلام) نمى يافتند كه مؤيد عملى باشد، بر اساس قول و فعل او فتوا مى دادند.

به عنوان مثال در ميان مؤمنان رسم بر اين است كه اگر كسى از دنيا برود، در دهانش عقيق مى گذارند. امـّا در كـتـب روايـى، روايـتـى در اين باره نيامده است و صاحب حدائق(5)و صاحب مستدرك(6) نيز ذكرى از اين مسئله نياورده اند، با اين حال صاحب جواهر(7) در جواهر الكلام و صاحب عروه در عروة الوثقى اين مسئله را به عنوان يك مستحب ذكر كرده اند. مى دانيم در صورتى استحباب يك عمل ثابت مى گردد كه از طرف امام معصوم قول يا فعل و يا تقريرى صادر شود كه نشانگر استحباب آن باشد، اما در مورد اين مسئله تنها مدركى كه ذكر شده اين است كه سيدبن طاووس(8) مى فرمايد: «جدّ ما ورّام بن ابى فراس حمدانى قبل از وفاتش وصيت كرده بود كه وقتى از دنيا مى رود، زير زبانش عقيق بگذارند، از آن جايى كه ابن ابى فراس كار بى دليل نمى كرده، پس بايد اين مسئله مدركى داشته باشد كه او چنين وصيتى كرده است». فقهاى بزرگى كه بعد از ابن ابى فراس آمده اند استحباب اين كار را پذيرفته اند و بدون آن كه بگويند ما مدركى بر استحباب اين عمل پيدا نكرديم، آن را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند، چرا كه همين نقل ورّام ر، در حكم مدرك معتبر دانسته اند.

محقق حلى(9) با آن دقت و جلالت در كتاب المعتبر به قسمت هايى از اين وصيت اشاره و استدلال كرده و آن را به پيامبر نسبت داده و از آن به عنوان وصية النبى ياد كرده است.

علامه حلى(10) در جاهاى متعدد و كتاب هاى مختلف خود اين وصيت را ذكر كرده است.

كاشف اللثام(11) در كتاب كشف اللثام قسمت هايى از اين وصيت را نقل و آن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت داده است.

محقق گرانمايه حاج آقا رضا همدانى(12) در بعضى آثار خود، پس از ذكر اين وصيت نامه آن را به پيامبر نسبت داده است.

علامه مجلسى در عين الحيات آورده است: «اين وصيت از جمله اخبار مشهوره است»(13).

هم چنين مضامين اين وصيت در روايات بسيار وارد شده است و قسمت هاى مختلفى از اين روايت، زير عنوان «يا اباذر»، در اخبار و احاديث آمده است. به هرحال اين وصيت نامه در بحار الانوار(14)، با اَسناد آن نقل شده است.

ابوالاسود دوئلى مى گويد:

قدمت الربذة فدخلت على أبى ذر، جندب بن جُنادة(رضى الله عنه)، فحدّثنى أبوذر قال:
دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)فى مسجده فلم أر فى المسجد أحداً من النّاس إلاّ رسول الله و على إلى جانبه جالس، فاغتنمت خلوة المسجد فقلت يا رسول الله، بأبى أنت و أمّي، أوصنى بوصيّة ينفعنى الله به، فقال نعم وأكرم بك يا أباذر، اِنّك منّا أهل البيت و إنّى موصيك بوصيّة فاحفظها فإنّها جامعة لطرق الخير وسُبُله، فإنّك إن حفظتها كان لك بها كفلان.

به ربذه درآمدم و بر جندب بن جناده (ابوذر) وارد شدم. ابوذر [سخن آغاز كرد و ضمن آن] گفت:
روزى (اوائل روز) در مسجد خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)رسيدم، كسى جز رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرمؤمنان على(عليه السلام)در مسجد نبود. از خلوت استفاده كردم و گفتم: اى رسول خد، پدر و مادرم فدايت باد، مرا وصيتى كن تا [بدان وسيله] خدا مرا از آن بهره مند سازد.

فرمود: بلى اى ابوذر [وصيت مى كنم تو ر] و چه بسيار گرامى و پسنديده اى نزد م، تو از ما اهل بيت هستى و تو را سفارشى مى كنم، آن را حفظ كن كه تمام راه هاى خير در آن است كه اگر آن را حفظ كنى پاداشى دو چندان دارى.

بسيار كم اتفاق مى افتاده كه پيامبر خدا در مدينه تنها باشد، چون علاوه بر كارهاى حكومتى، مردم براى حل مشكلات مادى و معنوى خود به ايشان رجوع مى كردند. چه بسا شخصى براى حل نزاع خانوادگى و يا كسى براى تعبير خوابى كه ديده، خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)مى رسيد. پيامبر اكرم نيز با گشاده رويى، به حرف هاى آنان گوش مى داد و مشكلات آنان را بر طرف مى نمود. از اين رو شايد براى جناب ابوذر، فقط يك مرتبه در عمرش چنين فرصت با ارزشى پيش آمده باشد. در روايات آمده كه اگر عالمى را ديديد، از او احكام دين را بپرسيد و اين عمل بسيار ثواب دارد. مؤمنان بايد سعى كنند كه اگر عالمى را جايى ديدند از او استفاده علمى بكنند و عمر خود را با بيان مطالب بيهوده تلف نكنند.

مقام ابوذر

جناب ابوذر مردى زيرك و دانا بود و نزد پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام)بسيار مورد احترام بود. طبق نظر علامه مجلسى در عين الحيات(15) آنچه از اخبار و روايات استفاده مى شود آنست كه پس از مقام عصمت و معصومين(عليهم السلام) و فرزندان با فضيلت آن بزرگواران همچون حضرت زينب كبرا(عليها السلام) و حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام)، از بين اصحاب و اطرافيان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)جناب سلمان، جناب ابوذر و جناب مقداد از ديگران برتر بوده و داراى مقام و منزلت بالايى هستند.

عظمت و بزرگى مقام ابوذر را بايد از جملات ابتداى اين وصيت شناخت آنجا كه پيامبر مى فرمايد:

اكرم بك(16) يا أباذر إنَّك منّا(17) أهل البيت؛ اى ابوذر، تو از ما اهل بيت هستى به تو سفارشى مى كنم، آن را حفظ كن.

سپس حضرت وصيت خود را با خطاب يا اباذر ... يا اباذر ...آغاز مى كند، در كل وصيت بيش از يكصد و پنجاه بار نام اباذر را تكرار مى فرمايد(18) كه اين حاكى از علاقه بسيار پيامبر به ابوذر غفارى است.

حالات اين صحابى بزرگوار شنيدنى و در عين حال الگو است. اما به راستى چگونه اباذر به اين مقام دست يافت؟ آيا جز اين بود كه اباذر در گفتار و رفتار از پيامبر تبعيت مى كرد. البته اين كارِ بسيار مشكل و سختى است؛ چرا كه انسان بايد آنقدر قوى باشد كه با شيطان درون و بيرون مبارزه كند و پيروز شود. اگر كسى بخواهد به همين وصيت پيامبر به اندازه فهم و توان خويش عمل نمايد، حتى به يك فراز آن، شيطان كار خود را آغاز مى كند و شهوات دست و پاى انسان را مى بندد. اين مؤمن است كه بايد آهسته آهسته اين مواعظ را در نفس خويش پياده نمايد و در برابر شيطان مقاومت نمايد. و البته اين كار شدنى است.

تنها مقام عصمت است كه دست يافتنى نيست و به عده خاصى اختصاص دارد، از اين مقام پايين تر به شخص خاصى اختصاص ندارد و توسط حق جلَّ و عَلا احتكار هم نشده است. ابوذر فقط اين امتياز را داشت كه هر وقت مى خواست مى توانست پيامبر و امام خويش را ملاقات كند، ولى انسان هاى اين برهه از زمان چنين امكانى را ندارند، اما اين دليل نمى شود كه نتوانند مانند ابوذر باشند. به يقين اگر كسى بخواهد، مى تواند به مقام ابوذر برسد، چون گناهى بزرگتر از شرك وجود ندارد، و ابوذر بخشى از عمرش را در حال شرك سپرى كرده بود، اما تصميم گرفت ابوذر بشود و شد. مگر ورّام بن ابى فراس و يا پدر شيخ صدوق (ابوالحسن على بن بابويه)(19) چه عمل خاصّى را انجام مى دادند كه اين چنين فتوايشان بعنوان سند تلقى مى شود؟ اينها فقط به دستورات ولى نعمت هاى خود عمل مى كردند. انسان اگر تصميم گرفت عمل كند به دنبال آن خدا هم توفيق مى دهد و قدرت خدا از قدرت شهوات و شيطان بالاتر است. اگر انسان به خدا اعتماد كند و به راستى تصميم خود را دنبال نمايد، خداى مهربان نمى گذارد شيطان و نفس اَمّاره بر او غلبه كند. خداوند وعده كرده كه توفيق مى دهد و اين وعده را عملى خواهد كرد. خداوند دنيا را دار امتحان قرار داده و به انسان ها نيز اختيار عطا فرموده است تا مشخص شود چه كاره هستند. آنهايى كه موفق شده اند تصميم گرفته اند و پاى تصميم خود ايستادگى كرده اند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در ابتداى اين وصيت به ابوذر مى فرمايد:

أنّى موصيك بوصيّة فاحفظها؛ به تو سفارشى مى كنم، آن را حفظ كن.

مسلم است حفظ كردن اين وصيت با عمل به آن ممكن است. نوشتن و به خاطر سپردن، تنها مقدمه عمل كردن است.

«إنّها جامعة لطرق الخير وسُبُله؛ اين وصيت، جامع طرق خير و سُبل است.» در لغت، طرق يعنى راه ها و سُبل يعنى راه هاى واضح و روشن.

«فإنّك إن حفظتها كان لك بها كفلان» كفل، يعنى ضِعف، كفلان به معناى ضِعفان، يعنى اگر به اين وصيت عمل كنى، خدا دو برابر به تو اجر و پاداش مى دهد.

چگونه خدا را عبادت كنيم

يا أباذر، أعبدالله كأنّك تراه، فإن كنت لاتراه، فإنّه يراك، واعلم إنّ اوّل عبادة الله المعرفة به، فهو الأوّل قبل كلّ شيء فلاشيء قبله، والفرد فلا ثاني له، والباقي لا إلى غاية، فاطر السّماوات والأرض وما فيهما وما بينهما من شيء وهو الله اللّطيف الخبير وهو على كلّ شيء قدير، ثم الأيمان بي والإقرار بأنّ الله تعالى أرسلني إلى كافّة النّاس بشيراً ونذيراً و داعياً إلى الله بإذنه، وسراجاً منير، ثمّ حُبّ أهل بيتي الذين أذهب الله عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيراً.

اى ابوذر خدا را آن گونه عبادت كن كه گويى او را مى بينى، چون اگر تو او را نمى بينى، او تو را مى بيند، و بدان كه [مرحله] اوّلِ عبادت خد، معرفت و شناخت اوست. چون او سرآغاز هستى است و پيش از او چيزى وجود نداشته است. او آن يگانه اى است كه دومى ندارد و براى هميشه باقى است. او آفريننده آسمان ها و زمين و آنچه در آنها و بين آنهاست مى باشد. و او خداى لطيف و خبير بوده و بر همه چيز تواناست.

سپس [دومين مرحله] ايمان به نبوت من و اعتراف به اينكه خداوند مرا فرستاده است تا به همه مردمان بشارت و انذار دهم و به اذن خدا آنان را بسوى او دعوت كنم و چراغ فروزانى فرا راهشان باشم. آنگاه [مرحله سوم] محبت به اهل بيتم مى باشد، همان ها كه خداوند هر نوع پليدى را از آنان دور ساخته و مطهّر و پاكشان ساخته است.

رؤيت و ديدن يا با چشم ظاهرى است يا با چشم عقل و ادراك عقلى است و در اين جا مراد از ديدن، ديدن با چشم باطنى و عقل است.

امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد «عميت عين لا تراك(20)؛ كور باد چشمى كه تو را نبيند» مراد از چشم در اين ج، چشم سر نيست. چرا كه اين چشم قادر نيست خدا را ببيند.

علامه مجلسى در عين الحيات به تفصيل در اين باب بحث كرده است، كه انسان يك رؤيت باصره و يك رؤيت به معناى انكشاف دارد. رؤيت باصره بسيار خطا مى كند و البته، بصيرت (رؤيت با عقل) نيز گاهى دچار اشتباه مى گردد، ولى خطاى آن بسيار كمتر از خطاى چشم است. بصيرت در همه انسان ه، اما با درجات مختلف وجود دارد.

با همين بصيرت، البته در سطح بالاى آن، به شرط تربيت و مراقبت مى توان وجود خدا را درك كرد. و با همان درك به عبادت خدا پرداخت. كسب چنين درك و معرفتى نيز مراقبت و محاسبه مى خواهد.

عبادت و معرفت

در بعضى كتاب هاى تفسيرى، عبارتى به اين مضمون و به عنوان حديث در ذيل اين آيه «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(21) آمده است: «أي ليعرفون»
اين عبارت به حدى تكرار شده كه از مرتكزات ذهنى شده است. در صدر اين عبارت، كلمه «رُوى» آمده است، لذا تفحص بسيار شد، تا معلوم شود كه چنين روايتى وجود دارد يا نه؟ اما چنين عبارتى در متون روايى يافت نشد و تنها در كتابى منسوب به يك عارف سنّى مذهب نقل شده است. لذا از حيث سند اعتبارى ندارد. مضمون آن نيز مغالطه اى است كه موجب رواج مسامحه در دين مى گردد. در اين عبارت، مفهوم عبادت با معرفت، مساوى و يكسان تلقى شده است و حال آن كه ميان اين دو واژه، تفاوت ماهوى وجود دارد.

روايتى از امام حسين(عليه السلام) نقل شده كه فرموده اند:

إنّ الله جلَّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه إستغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال رجل: يابن رسول الله، بأبي أنت و أُمّي، فما معرفة الله؟قال: معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الذي يجب عليهم طاعته(22

خداى متعال خلق را آفريد تا او را بشناسند و چون او را شناختند، حضرتش را بپرستند و چون او را پرستيدند از پرستشِ جز او بى نياز مى شوند. شخصى گفت: پدر و مادرم فدايت اى پسر رسول خدا! شناخت خدا چيست و چگونه است؟ فرمود: اين كه مردم هر عصر، امام زمان خود را كه طاعتش بر آنان واجب است بشناسند.

ممكن است تصور شود عبارت «ليعبدون أي ليعرفون» از اين روايت استفاده شده باشد؛ اما بايد توجه داشت كه واژه ها و مفاهيم زيادى وجود دارد كه با همديگر مرتبط هستند؛ ولى اين ارتباط هيچ گاه به معناى عينيت آنها نيست. وقتى گفته مى شود: «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد(23)؛ ايمان بدون صبر مانند آدم بى سر است» فرق مى كند با آن كه گفته شود ايمان عين صبر است و جسم انسان عين سر اوست.

هم چنين وقتى گفته مى شود اصول دين، تمام دين است، نمى توان دين را عين اصول دين دانست. زيرا دين از اصول و فروع تشكيل گرديده است.

عبادت بدون معرفت فايده اى ندارد، همان طوركه معرفت بدون عبادت نيز بى فايده است. عبادتى كه بدون معرفت خدا و شناخت مقام نبوت و امامت باشد، عقيم و ناتمام است. درست مانند عبادتى كه بدون طهارت انجام گيرد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «أوّل عبادة الله، المعرفة به» حضرت امير(عليه السلام) نيز مى فرمايد: «أوّل الدّين معرفته(24)» مى بينيم كه در اين دو بيان بين عبادت و شناخت فرق گذارده شده است.

معرفت، اولين شرط عبادت است و عبادت با معرفت آغاز مى گردد.

اگر عبادت با معرفت و شناخت همراه نباشد، ضرر دارد و چنين عابدى از مسير شناخت خارج شده و به بيراهه شرك و ريا كشيده مى شود و دچار التقاط مى گردد. عابد در چنين وضعيتى، شرك را توحيد و گناه را ثواب مى پندارد. در نظرش بت پرستى به عبادت تبديل مى شود. در اين صورت، عبادت مانند غذاى مسموم، روح را مريض كرده و به جاى آن كه نجات بخش روح و نفس باشد، او را در ضلالت فرو برده و به مرض هاى روحى مبتلا مى سازد.

عبادت به معناى بندگى است. بندگى در مقابل خالق و مولايى كه تمام هستى ما در گرو لطف اوست. او مولى و خالق است و ما نيز با تمام وجود بنده هستيم.

پس بنده بايد مفهوم عبد بودن را بفهمد تا عبادتش كامل شود. هنگامى كه مفهوم عبد بودن تبيين شود، شخص عابد مى فهمد كه تمام هستى، حيثيات، و شئونات وى متعلق به معبود است. حتى توفيق اين عبادتى را كه در آن لحظه بدان مشغول است از جانب خدا به او عطا گرديده است. اگر عابد به الوهيت خدا و بندگى خويش واقف باشد، مى تواند از بركات عبادات استفاده كند.

فاصله عبادتِ با شناخت، با عبادتى كه بدون شناخت انجام مى گيرد مانند فاصله اصل گُل از شكل گُل است. كه داراى دو ماهيت و معناهستند، چون هيچ كدام از آثارى كه از يك گُل واقعى بر مى آيد، از كلمه گُل يا تصوير آن بر نمى آيد. شايد تصويرى كه يك نقاش زبردست از يك گُل، بر بوم نقاشى مى كشد، بسيار زيباتر از يك گُل واقعى باشد، اما آثارى كه از يك گُل واقعى بر مى آيد، هيچ وقت از آن تصوير زيبا بر نخواهد آمد.

بعضى عبادت ها نيز مانند نقش هاى روى بوم و ديوار فقط تابلو هستند و هيچ فايده و ثمره اى ندارند. عبادت گاهى تنها لفظ و حركت و سكون است امّا بدون روح. يعنى از حيث اجزاء و شرايط كامل است و مسقط تكليف، اما اين مُسقِط بودن به خاطر تفضل خدا است نه مفيد بودن و مؤثر بودن آن.

خداى متعال با صراحت مى فرمايد: (إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ)(25)؛ «نماز از فحشا و منكر جلوگيرى مى كند.»
مى دانيم صادق ترين كلام در عالم امكان، كلام خداوند است، پس چرا خيلى از نمازها مانع فحشاء و منكر نيست و حتى با منكر كنار مى آيند؟ اين بدان دليل است كه آن نماز و عبادت از ماهيت واقعى و حقيقى خود خارج شده و هيچ شباهتى با نماز واقعى، جز رفع تكليف و رهايى از عقاب اخروى ندارد. اين غير از آن نمازى است كه در قرآن ناهى از فحشاء و منكر معرفى شده است.

گرچه تمام آداب نماز، اعم از مستحبات و مكروهات اهميت خاصى دارند اما با اهميت تر از همه آنها توجه به خدا است كه در روايات از آن به «اقبال» تعبير شده است. يعنى زمانى كه انسان «الله اكبر» را مى گويد حواسش را جمع كند، «بسم الله» و سوره حمد را كه مى خواند به معناى آن دقت كند. به اين مسائل بيشتر از مستحبات بايد اهميت داد. يعنى اگر امر داير شد بين اينكه انسان يك عمل مستحبى را انجام دهد يا در عبادت توجه داشته باشد، بايد توجه را مقدم بدارد.

گاهى نمازگزار در مقابل خدا مى ايستد و نماز مى خواند؛ اما به چيزهايى كه مى گويد توجهى ندارد و از شأن و شخصيت كسى كه در مقابلش ايستاده غافل است. گاهى حتى به اندازه صحبت كردن با يك بچه چهار ساله تمركز ندارد. سعى مى كند حروف و كلماتى را كه در نماز ادا مى كند صحيح تلفظ نمايد اما به معنا و مفهوم آنها توجه ندارد و اين تنها معلول عدم معرفت و شناخت صحيح نسبت به معبود است.

خداوند دوست دارد انسان با توجه نماز بخواند. دوست دارد نماز اول وقت خوانده شود، ولو اين كه فقط واجبات را به جا بياورد؛ نماز را با توجه خواندن بهتر از آن است كه مستحبات بسيارى انجام بدهد، اما در عبادت توجه نداشته باشد. اگر انسان به شخصى علاقه داشته باشد سعى مى كند در حضور او توجه خاصى داشته باشد. و چه كسى سزاوارتر از خداوند است كه بايد به او علاقه و توجه داشت.

حضرت ولى عصر ـ عجل الله فرجه الشريف ـ پيرامون عبادت و اندازه نزديكى عابد به معبود به درگاه خدا عرض مى كند: «اللّهم، أذنت لي في دعائك و مسألتك(26)؛ خدايا تو به من اجازه دادى كه بخوانمت و از تو درخواست نمايم.»
پس خداوند به انسان اجازه داده كه در هنگام عبادت، با خداى خود، بدون واسطه و به طور مستقيم به گفت و شنود بپردازد و با او حرف بزند. سپس حضرت مى فرمايد: «فاسمع يا سميعُ مدحتي و أجب يا رحيم دعوتي(27)؛ بشنو، اى شنوا مدحم را و اجابت كن اى مهربان دعوتم را.»
وسعت و بلنداى اين كلام بى نهايت و شعاع آن گسترده تر از آسمان ها و زمين است.

معرفت و شناخت، درجات و مراتبى دارد. معصومين(عليهم السلام) ، بالاترين و عالى ترين درجه شناخت و معرفت را نسبت به خداوند متعال دارند. عُلوّ مرتبه شناخت و نزديكى به حقيقت خداوند است كه موجب بيان چنين معناى بلندى مى گردد «إلهي أذنت لي في دعائك ومسألتك».

انسان با معرفت هيچ گناهى مرتكب نمى شود. چون شأن خداوند را مى شناسد و از گناه در حضور او شرم و حيا مى كند. تمام راه هايى كه ممكن است به انحراف و كجروى انسان منتهى شود، با معرفت مسدود شده و حياتى شبيه به حيات معصومين به او عطا مى گردد. همان گونه كه آگاهى از وضعيت زيستى و طبيعى بدن باعث مى شود كه انسان در تغذيه و فعاليت، راه اعتدال را در پيش گيرد و از امراض گوناگون در امان ماند، آگاهى در امور معنوى نيز باعث مى شود انسان دچار امراض روحى نگردد.

هرگاه معرفت واقعى حاصل شد روح انسان و قواى او همچون عقل و چشم و گوش و زبان در راه هاى انحرافى تلف نمى شوند. از اين روست كه آدمى همواره بايد سعى و تلاش نمايد تا دايره فهم خود را درباره خداوند توسعه دهد و عبادت هايش را تعمّق بخشد و هر روز از مرحله اى به مرحله بالاتر صعود كند.

علامه مجلسى عبادت را به شش نوع(28) تقسيم كرده است.

1. عبادة الشاكرين.

2. عبادة المتقرّبين.

3. عبادة المستحيين.

4. عبادة ذائق الحلاوة.

5. عبادة المحبّين.

6. عبادة العارفين.

عبادة الشاكرين

انسان ها گاهى ممكن است به خاطر نعمت هاى بى شمارى كه خداوند به آنها عطا كرده، او را عبادت نمايند. در مقابل نعمت زندگى و حيات، سلامتى، و ديگر نعمت هاى مادى و معنوى، خدا را شكر و عبادت مى كنند. وقتى شخص نابينا يا ناشنوايى را مى بينند، از اين كه خداوند به آنها چشم و گوش داده تشكر مى كنند. اين نوع عبادت، عبادت شاكرين است.

عبادة المتقربين

همه انسان ها دوست دارند كه با افراد پر قدرت و با نفوذ رابطه داشته باشند، چرا كه ممكن است روزى در پيچ و خم زندگى به نفوذ و قدرت آنها نيازمند شوند. اين عادت غالب انسانها است كه به كسى نزديك مى شوند كه كارى از او بر آيد.

بعضى از انسان ها به دليل معرفتى كه به خدا پيدا كرده اند، او را از همه موجودات عالم قدرتمندتر و با نفوذتر يافته اند، اينان براى اين كه خدا را از خود راضى نگه دارند به عبادت او مى پردازند.

تحقق اين نوع عبادت متوقف بر شناخت و معرفت درست و صحيح از خداوند است. بايد اين باور در قلب آدمى ريشه كند كه بزرگ تر و مقتدرتر از ذات اقدس او، چيزى نيست. اگر اين انديشه در جان آدمى ريشه نكند ديگر رغبتى به خواندن نماز مستحبى پيش نمى آيد، ديگر ميان نماز اول وقت و آخر وقت تفاوتى نمى گذارد. چون اقدام به خواندن نماز مستحبى و نماز اول وقت معلول شناخت كامل معبود است. لذا در حديث آمده است كه:

فأوّل الوقت رضوان الله وأوسطه عفو الله و آخره غفران الله(29

نماز اول وقت موجب رضوان خدا و نماز ميان وقت موجب عفو و بخشش خدا و نماز آخر وقت موجب غفران اوست.

فردى كه نمازش را اول وقت مى خواند، مطمئن باشد كه اگر روزى گفت ياالله، خدا هم اجابت مى كند.

عبادة المستحيين

بعضى از انسان ها نيز به دليل گناهانشان، در برابر خدا احساس شرم و سرافكندگى مى كنند و براى آن كه مورد آمرزش خدا قرار گيرند او را عبادت مى كنند. چنين عبادتى، عبادت استحياء ناميده مى شود.

عبادة ذائق الحلاوة

اگر فردى در يك شب قدر، تا صبح با خضوع و خشوع عبادت كرد و روحانيت و معنويت اين عبادت در قلبش تابيده شد و از عبادت خويش لذت برد، شب هاى ديگر با اميد دستيابى به آن لذت، مجدداً بيدار مى ماند و عبادت مى كند. مانند شخصى كه على رغم تمام مشكلات مادى اش به زيارت عتبات عاليات مى رود؛ اما وقتى برگشت، باز هم زيارت كربلا و نجف را لحظه شمارى مى كند. مى گويد افسوس كه وسعت مالى ندارم، نمى توانم دوباره برگردم. اين شخص، بار اول را به خاطر ثواب و دلايل عقلى و شرعى به زيارت رفته بود؛ اما اين بار به خاطر چشيدن دوباره لذت معنوى، طالب زيارت است. يك مرتبه از عبادت هم همين است. اين نوع از عبادت، عبادت ذائق الحلاوة نام دارد.

عبادة المحبّين

مرتبه بعدى عبادت، عبادت محبين است كه در درجه بالاترى از مراتب قبلى قرار دارد.

انگيزه عبادت در بعضى از انسان ها نيز دوستى خداست. اينان چون خدا را دوست دارند او را عبادت مى كنند.

عبادة العارفين

روايتى از امير مؤمنان (عليه السلام) است كه مى فرمايد: ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً في جنّتك، لكن وجدتك أهلاً للعبادة(30)؛ عبادت من نه به خاطر ترس از جهنم است و نه به خاطر طمع به بهشت، بلكه تو را عبادت مى كنم، چون تو سزاوار عبادت هستى. چنين معرفتى است كه بايد آن را تحصيل كرد. حال اين معرفت را از كجا بدست آوريم؟ فقط يك راه دارد و آن، راه اهل بيت(عليهم السلام) است. تمام راه هاى ديگر، راه شيطان است و راه معرفت خدا نيست؛ فلسفه و عرفانِ اصطلاحى هم راهش نيست. نكته ظريفى كه در اين قسمت از فرمايشات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است و نبايد از آن غفلت ورزيد اين است: پس از آن كه مى فرمايند شرط اول عبادت معرفت است، چند جمله بعد «الإيمان بي» ايمان به خودشان، و در ادامه «ثم حُبّ أهل بيتي» دوستى اهل بيت خود ر، از شرط هاى ديگر عبادت مى دانند. آرى، معرفت كه باشد ايمان نيز به دنبال آن خواهد آمد، آن كه خدا را بشناسد به رسول خدا نيز ايمان پيدا مى كند و اهل بيت او را نيز دوست مى دارد و روشن است كه «إنّ المحبّ لمن يحب مطيع(31)؛ شخصى كه ديگرى را دوست دارد از او اطاعت خواهد كرد». ايمان و معرفت لازم و ملزوم يكديگرند و هر وقت اين دو آمدند حب اهل بيت نيز حاصل مى گردد.