امير مؤ منان عليه
السلام فرمود:
(جُمِعَ خَيْرُالدُّنْيا وَ الاْ خِرَةِ فى كِتْمانِ السِّرِّ وَ
مُصادَقَةِ الاَْخْيارِ)(210)
نيكيهاى دنيا و آخرت در پنهان داشتن راز و دوستى نيكان ، گرد آمده است
.
و نيز فرمود:
(سِرُّكَ سُرُورُكَ اِنْ كَتَمْتَهُ، وَ اِنْ اَذَعْتَهُ كانَ
ثُبُورُكَ)(211)
رازت را اگر پنهان دارى ، شادمانى توست و اگر برملايش سازى (هلاكت و)
اندوه توست .
همچنين فرمود:
(مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ)(212)
هر كس رازش را پنهان دارد، خير و نيكى به دست اوست .
امام كاظم عليه السلام نيز مى فرمايد:
(اِحْفَظْ لِسانَكَ تَعِزَّ)(213)
زبانت رانگه دار تا عزّت يابى .
دانستن زيانهاى راز افشانى
دانستن زيانهاى (اطلاع دهى ) نيز مكمّل بند (ب ) است و نگاهى گر چه
گذرا، به خسارتهاى افشاى راز، هر انسان عاقلى را وامى دارد كه اسرار را
حفظ كند. برخى از آن زيانها بدين قرار است :
1 ـ عدم امنيّت : امير مؤ منان عليه السلام در اين باره فرمود:
(لا يَسْلُمُ مَنْ اَذاعَ سِرَّهُ)(214)
كسى كه رازش را فاش سازد، سالم نمى ماند.
و در سخنى ديگر فرمود:
(لا حِرْزَ لِمَنْ لا يَسَعُ سِرَّهُ صَدْرُهُ)(215)
كسى كه سينه اش گنجايش رازش را نداشته باشد، پناهى ندارد.
ايـن مـسـاءله روشـنـتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد، چرا كه
برملا ساختن اسناد مـحـرمـانـه ، اطـلاعـات كـافـى در اخـتـيـار دشـمـن
مـى گـذارد و او بـا آگـاهـى كـامل از وضعيت نظامى ، اقتصادى ، سياسى و
غيره همه خاكريزهاى ما را فتح كرده ، زندگى را برايمان غير ممكن مى
سازد.
2 ـ ذلّت و خـوارى : افشاى اسرار در واقع همسو شدن با دشمن در ذلت و
خوارى نيروهاى خودى اسـت ، زيـرا دشـمـن بـه وسـيله اطلاعات به دست
آمده ، بهتر و سريعتر مى تواند ما را ضربه فـنـّى كـرده ، از هـسـتى
ساقط كند. حضرت امام كاظم عليه السلام پس از توصيه به رازدارى فرمود:
(وَ لا تُمَكِّنِ النّاسَ مِنْ قِيادِ رَقَبَتِكَ فَتَذِلَّ)(216)
زمام گردن (اسرار) خويش را به دست مردم نده كه خوار خواهى شد.
3 ـ اسارت و بيچارگى : افشاسازى اسناد محرمانه به منزله امضاى سند
اسارت و بيچارگى ملّت محسوب مى شود. مولاى متقيان عليه السلام در اين
باره فرمود:
(سِرُّكُ اَسيرُكَ فَاِنْ اَفْشَيْتَهُ صِرْتَ اَسيرَهُ)(217)
راز تو اسير توست ، ولى اگر افشايش نمايى ، تو اسير آن مى شوى .
تـاريـخ ، فـراوان به ياد دارد كه ملّتى به سبب برملا شدن اسنادِ
محرمانه و طبقه بندى شده اش سالهاننگ و رنج اسارت را تحمّل كرده ، با
بيچارگى و بدبختى سوخته و ساخته است .
4 ـ شـرّ و بـدى : امـير مؤ منان (ع ) بديها و بديُمنى ملّت را در فاش
ساختن اسرار و دوستى با اشرار خلاصه كرده و فرموده است :
(جُمِعَ الشَّرُّ فِى الاِْذاعَةِ وَ مُؤ اخاةِ الاَْشْرارِ)(218)
شرّ (دنيا و آخرت ) در افشاگرى و دوستى با بدان گرد آمده است .
ايمان و تقوا
عـامـل چـهـارم حـفظ اسرار، ايمان و تقواى الهى است . انسان مؤ من و با
تقوا هرگز به خود اجازه نـمى دهد كه اسرار مملكت خويش را فاش سازد و به
دين و دنياى هموطنان خويش آسيب برساند. او بـه خـدايـى ايـمـان دارد
كـه حـاضـر و نـاظـر بـر كردار و گفتار بندگان خويش است و روز جزايى را
مدّ نظر دارد كه به كارنامه عمل او رسيدگى شده ، مورد بازخواست قرار مى
گيرد و معتقد به قرآنى است كه مى فرمايد:
(ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ)(219)
هيچ كلامى نمى گويد، مگر آنكه در كنار او مراقبى حاضر است .
ايـن مـاءمـور نـامـرئى خـداونـد، هـمه گفتارها و كرده هاى او را براى
پاسخگويى روز بازپسين ضـبط مى كند و چه كسى مى تواند در برابر زيانهاى
ناشى از افشاى اسرار مردم ، چون به يـغـمـا رفـتـن مـمـلكـت ، ريـخـتـه
شـدن خـون بـى گـنـاهـان ، بـه خـطـر افـتـادن مال و ناموس مسلمانان ،
آسيب ديدن حكومت اسلامى و ...جوابگو باشد؟
افـراد بـاتـقـوا و مـؤ من با دلهره و نگرانى از سرنوشت شوم و وحشتناكى
كه در انتظار افراد خائن و بى ظرفيت است ، شعار زيباى (كم گوى و گزيده
گوى ) را تابلوى زندگى خويش سـاخـتـه ، هـمـواره سـنـجـيده و فهميده ،
لب به سخن مى گشايند، تا دچار انحراف و خيانت و در نتيجه عذاب الهى و
شرمندگى ابدى نگردند.
# مهربـانى
خـواسته ها و تمايلاتى را كه خداى حكيم در نهاد انسان به امانت نهاده ،
مى توان به دو گروه حيوانى و انسانى تقسيم كرد. تمايلات حيوانى كه
غرايز هم به آن مى گويند، خواسته هايى هـسـتـنـد كه انسان و حيوان در
آن مشتركند، به اين معنا كه هم حيوان اين خواسته ها را داراست و هم
انـسـان از ايـن غـرايـز بـرخـوردار اسـت . مـيـل بـه آب و غـذا،
عـلاقـه بـه خـواب و آسـايـش ، تـمـايـل بـه جـنـس مـخـالف ، عـلاقـه
بـه فـرزنـد، احـسـاس خـشـم ، مـيـل بـه انـتـقـام ، بـرتـرى جـويـى و
جـاه طلبى از برجسته ترين نمودهاى غرايز و تمايلات حيوانى هستند.
ايـن تـمـايـلات هـرچـنـد از ضروريّات زندگى انسان در اين جهانند و اگر
يكى از آنها در كسى نـبـاشـد، يـكـى از پـايه هاى اساسى زندگى در او
نخواهد بود، ليكن هيچ يك از آنها افتخارى برايش محسوب نمى شود. براى
مثال ، انسان براى ادامه زندگى ، احتياج به خوردن و آشاميدن دارد،
بـراى رفـع خـسـتـگى نيازمند خواب و استراحت است ، غريزه جنسى و علاقه
او به فرزند بـراى بـقـاى نـسـل بـشـر در روى زمـيـن ضـرورى اسـت ،
امـّا هـيـچ كـدام از ايـنـها ملاك فضيلت و بـزرگـوارى او نـيـسـت و
انـسـانـيـّت انـسـان بـه ايـن عـوامـل بـسـتـگـى نـدارد. بـه قول سعدى
:
خـور و خـواب و خـشـم و شـهـوت ، شـَغـَب
(220) اسـت و جهل و ظلمت
حَيَوان خبر ندارد، ز جهان آدميّت
در كـنـار خـواسـتـه هـاى حـيـوانـى ، تـمـايـلات عـالى انـسـانـى
نـيـز وجـود دارد كـه از آن بـه فضايل تعبير مى كنند. اين فضايل هر چه
بيشتر در انسان شكوفا شود، ارزش و عظمت بيشترى بـه او خـواهـد داد.
چـنين تمايلاتى بر محور توجّه به خود و تاءمين نيازها و منافع فردى نمى
چـرخـد، بـلكـه تـمـايـل بـه حـفـظ و بـقاى زندگى جمعى و توجّه به غير
و ديگر گرايى آنها بـخـوبى مشهود است . وفاى به عهد، عدالت و انصاف ،
نيكى و احسان ، عفو و گذشت ، ايثار و فـداكـارى ، دلسـوزى و غـمـگسارى
و ...نمونه هايى از اين فضايلند. مهربانى و دگردوستى نيز از جمله
آنهاست .
مـهـرورزى بـه ديـگـران نـه تـنـهـا يكى از معيارهاى بزرگوارى و ارزش
آدمى است ، بلكه خود سرچشمه بسيارى از فضايل ديگر است ، زيرا با تضعيف
خواسته هاى فردى و حيوانى ، زمينه را بـراى گـرايـش آدمـى بـه ارزشهاى
والاى انسانى فراهم مى سازد. چه اينكه اغلب ارزشهاى پـيـش گفته همچون
نيكوكارى ، دلسوزى و ايثار ريشه در عطوفت و مهربانى دارند. در همه اين
مـوارد، انـسان بر خلاف اقتضاى خودخواهى اش ، قدم از دايره تنگ (خود)
بيرون نهاده و گامى بـه سـوى غـيـر بـرمـى دارد و بـا مـقـدّم داشـتـن
او بـر خـود و در دل گرفتن مهر و علاقه او از فرديّت خويش خارج مى شود.
جايگاه مهربانى در اسلام
بـجـاست ، قبل از آنكه به بيان جايگاه
مهربانى در اسلام و ارزشى كه اين آئين مقدّس براى آن قائل است بپردازيم
، نگاهى به دنياى پرزرق و برق و بظاهر متمدّن غرب بيندازيم و ره آورد
بيگانگى آنان از اخلاق و معنويّت را به بهانه رشد صنعت و تكنيك ارزيابى
كنيم .
متاءسفانه امروزه در كشورهاى غربى برغم پيشرفتهاى علمى و صنعتى خبرى از
عواطف انسانى نـيـسـت و فـقـر عـاطـفـى مـوجود، بحران معنوى بزرگى را
پديد آورده و زندگى را با چهره اى مـاشـيـنـى از فـروغ مـهـربـانـى و
مـحـبـّت عـارى سـاخـتـه و بـه شـكـلى خـشـك و بـى روح تـبـديـل كـرده
است . انسان در اين جوامع خود را در ميان انبوهى از ماشين ، تنها حسّ
مى كند. نتيجه ايـن تـنـهـايـى ، دلتـنـگـى و عـدم احساس تعلّق به غير
در انسان غربى ، افزايش روزافزون خـشـونـت ، قـسـاوت و گـسـتـرش جـرم
و جـنـايـت در ايـن كـشـورهـاسـت . شـايـد نـقـل جـمـلاتى از يك
نويسنده مشهور غربى بتواند، دورنمايى از زندگى تاريك و بى فروغ مردم
غرب را در دنياى مدرنِ تكنيك و صنعت به ما ارائه دهد. او مى نويسد:
(در سـراسـر كشورهاى مرفّه ، فرياد عجز و لابه اى آشنا به گوش مى رسد:
ميزان خودكشى نـوجـوانـان رو بـه افـزايـش اسـت . الكـليسم بيداد مى
كند، افسردگى روانى همه گير شده ، بـربـريـّت و جـنـايـت مـد روز شـده
، ... . مـددكـارى اجـتماعى و بهداشت روانى در همه جا رو به گـسـتـرش
اسـت ... . روان شـناسى از مؤ سّسه ملّى آمريكا ادّعا مى كند (روان
پريشى ...جامعه آمـريكا را كه آشفته ، پريشان ، متفرّق و نگران است فرا
گرفته .) زندگى روزمرّه به طرز افتضاح آميزى كيفيّت خود را از دست داده
است . اعصاب همه خُرد و داغان است . دست به يقه شدن و تـيـرانـدازى در
مـتـرو يـا صـفـهـاى بـنـزيـن ، نـشـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه
كـنـترل اعصاب از دست افراد خارج شده و ميليونها نفر از مردم به آخرين
حدّ ظرفيّتشان رسيده انـد... . در عـيـن حـال ، مـيـليـونـهـا نـفـر
ديـوانـه وار در جـسـتـجـوى هـويـّتـى بـراى خود يا به دنـبـال درمـان
مـعجزآسايى هستند كه شخصيتشان را مجدّداً وحدت بخشد و بتواند بين آنان
الفتى فراهم آورد.(221)
بـا تـصـوّرى كـه از جـايـگـاه مـهـربـانى در جهان غرب يافتيم ، اينك
ديدگاه اسلام را در مورد مـهـربانى به بررسى مى نشينيم . از ديدگاه
اسلام ، مهربانى و محبّت در حقيقت ، مايه قوام و بـرپـايـى جـامـعـه
انـسـانـى اسـت . و بـه مـنـزله مـلاط و چـسـبـى اسـت كـه مـصـالح
سـاختمانى تشكيل دهنده اجتماع بشرى را به هم پيوند مى زند.
همان گونه كه نبودن ملاط يا سُستى آن موجب فرو ريختن ساختمان مى شود،
نبود مهربانى نيز نظام اجتماع بشرى را متلاشى مى كند و زيباييهاى زندگى
را به كلام انسان تلخ و بى معنا مى سازد.
آن كـس كـه انـسـان را بـراى زنـدگـى اجـتـمـاعى آفريده ، احساس نياز
به اين پيوند و رابطه ضـرورى را نـيز در نهاد او به امانت نهاده است .
او هم خود رحمان ، رحيم ، ودود، رؤ وف و عطوف است و هم بندگانش را بر
اين سرشت آفريده است .
خـداى مـهـربـان ، بـنـدگـانـش را بـه مـهـربانى و مهرورزى تشويق مى
كند و مهرورزان را جزو اصـحـاب مـيـمـنـه (كـسـانـى كـه نـامـه عـملشان
، به دست راستشان داده خواهد شد يا كسانى كه وجودشان سرشار از يمن و
بركت براى خودشان و ديگران است ) معرفى كرده و مى فرمايد:
(ثـُمَّ كـانَ مـِنَ الَّذيـنَ امـَنـوُا وَ تـَواصـَوْا بـِالصَّبـْرِ
وَ تـَواصـَوْا بـِالْمـَرْحـَمـَةَِ اوُلئِكَ اَصـْحـابُ
الْمَيْمَنَةِ)(222)
سـپـس از كـسـانـى بـاشد كه ايمان آورده و يكديگر را به صبر و استقامت
و مهربانى و عطوفت توصيه مى كنند. اينان اصحاب يمين هستند.
رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) نـيـز استحكام پيوند مودّت و مهربانى مؤ
منان با يكديگر را چنين توصيف مى كند:
(اِنَّمـَا الْمـُؤْمِنُونَ فى تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمَْ
بِمَنْزَلَةِ الْجَسَدِ الْواحِدِ اِذَااشْتَكى عُضْوٌ مِنْهُ تَداعى
لَهُ سايِرُ الْجَسَدِ بِالْحُمّى وَ السَّهَرِ)(223)
مـؤ مـنـان ، در مـقـام مهربانى و عطوفت نسبت به يكديگر همانند يك
پيكرند. وقتى عضوى از اين گروه بيمار شود، ساير اعضا در تبدارى و شب
بيدارى با او همراهى مى كنند.
حـضـرت عـلى عـليـه السـلام ، در هـنگام انتصاب مالك اشتر به عنوان
والى مصر، در بخشى از عهدنامه مفصّل و آموزنده خود، خطاب به وى چنين مى
فرمايد:
(... وَ اَشـْعـِرْ قـَلْبـَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ
الَْمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ
سَبُعا ضـارِيـاً تـَغـْتـَنـِمُ اَكـْلُهـُمْ فـَاِنَّهـُمْ
صـِنـْفـانِ: اِمّا اَخٌ لَكَ فِى الدِّينِ وَ اِمّا نَظيرٌ لَكَ فِى
الْخَلْقِ ...)(224)
دلت را بـراى مـردم كـانـون مـهـر و مـحـبّت ساز و آنان را دوست بدار و
مبادا بر آنان درنده خوى شـوى و خوردن آنان را برخود غنيمت شمرى ، چرا
كه آنان دو دسته اند يا برادر دينى تواند و يا نظير تو در آفرينشند.
استاد شهيد، آية الله مطهرى در ذيل اين قسمت از عهدنامه مالك چنين مى
نويسد:
قـلب زمـامـدار، بـايستى كانون مهر و محبت باشد، نسبت به ملت ، قدرت و
زور كافى نيست . با قـدرت و زور مـى تـوان مردم را گوسفندوار راند، ولى
نمى توان نيروهاى نهفته آنان را بيدار كرد و به كار انداخت ، نه تنها
قدرت و زور كافى نيست ، عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافى نـيـست ، بلكه
زمامدار همچون پدرى مهربان بايد قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به
آنان مهر بورزد. و نيز بايستى داراى شخصيتى جاذبه دار و ارادت آفرين
باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نيروى عظيم انسانى آنان را در
پيشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگيرد.(225)
ايـنـك داورى مـنـصـف و بـى غـرض لازم اسـت ، تـا سـيـمـايـى را كـه از
افـول سـتاره مهربانى و انسان دوستى در دنياى غرب ترسيم كرديم ، با
جملات بالا كه شمّه اى از آرمـانـهـاى انـسـان دوسـتـانـه رهبران
بزرگوار اسلام است كنار هم بگذارد و ميان آنها به قـضـاوت نـشـيـنـد،
تا پرده از شعارهاى دروغين مدّعيان دفاع از حقوق بشر و حتّى حقوق
حيوانات بردارد. امام صادق عليه السلام چنين سفارش مى كند:
(تَواصَلُوا وَ تَبارُّوا وَ تَراحَمُوا وَ تَعاطَفُوا)(226)
به يكديگر متصل شويد و پيوند محبت را محكم كنيد و به هم نيكى نماييد و
نسبت به هم مهربان و عطوف باشيد.
پيامبران خدا نيز ابتدا با محبت و مهربانى مردم را شيفته رفتار و كردار
خود كرده ، آن گاه به هـدايـت آنـان مـى پـرداخـتـنـد، بـر اين اساس ،
آنان علاوه بر داشتن عصمت و تقوا، مهربانترين و پـرعـاطفه ترين فرد
زمان خود بودند و همين عاطفه و مهر بيش از حد سبب مى شد تا بسيارى از
مردم به آنان بگروند.
درس معلّم ار بود زمزمه محبّتى
جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاى را
لذّت مهربانى
همچنان كه انسان از ارضاى غرايز و اميال حيوانى لذّت مى برد، از
ارضاى عواطف انسانى نظير مـهربانى نيز لذّت مى برد، ليكن ميان اين گونه
لذّتهاى معنوى و آن لذتهاى زودگذر تفاوت بـسـيـارى وجـود دارد. چـه
ايـنـكـه لذّتـهـاى معنوى نه تنها موجب مجذوبيت انسان به ماديات نمى
شـونـد، بـلكـه تـاحـدود زيـادى ، دل را از سيطره لذتهاى مادى و غريزى
آزاد مى كنند. ناگفته نماند كسانى كه مغلوب لذّتهاى مادى شده و از
هرگونه رشد عاطفى محرومند، نمى توانند لذّت عاطفى را درك كنند. براى
مثال كسى كه با خشم و خشونت خوگرفته و اين صفت زشت بر روحش حاكم شده ،
از مهربانى لذت نمى برد و آن را نمى فهمد، اما آنان كه در سايه تربيت
صحيح بـه پـرورش عـواطـف انـسـانـى خويش همت گماشته اند، از ارضاى آنها
به لذتى مى رسند كه هـرگـز از اشـبـاع غـرايـز بـه چـنـان لذتـى دسـت
نمى يابند، از اين رو، على عليه السلام مى فرمايد:
(لَذَّةُ الْكِرامِ فِى الاِْطْعامِ وَ لَذَّةُ اللِّئامِ فِى
الطَّعامِ)(227)
لذت بزرگواران در خوراندن است و لذت فرومايگان در خوراك .
مولوى گويد:
خشم و شهوت وصف حيوانى بود
مهر و رقّت وصف انسانى بود
اين چنين خاصيتى در آدمى است
مهر حيوان را كم است ، آن از كمى است
(228)
حدود مهربانى
در هـركـارى ميانه روى پسنديده و افراط و تفريط ناپسند است ، پس
تاءكيد بر ارزش و اهميت مـهـربـانى ، به معناى تجويز افراط در آن نيست
، زيرا از يكسو ابراز محبت بيش از حد به يك فـرد بـه او شخصيّتى
خودخواه ، پر توقّع و از خود راضى مى دهد، بطورى كه همه بديهاى خـود را
زيـبـا مـى بـيـنـد و از هـمـگـان انـتظار ستايش دارد. وقتى چنين
ستايشى را از آنان نديد و انتظارش از سوى ديگران عملى نشد، ماءيوس ،
منزوى و سرخورده مى شود، دچار عقده روانى مى گردد و درصدد انتقام بر مى
آيد. حضرت على عليه السلام درباره چنين انسانى فرمود:
(مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُ عَلَيْهِ)(229)
آن كه از خود خشنود شد، خشم گيرنده بر او بسيار شود.
از سـوى ديـگـر مـهـربـانـى بيش از حد به كسى كه ظرفيّت و شايستگى آن
را ندارد، موجب مى شـود تـا او بـراى احـتـرام كـننده ، ارزش و احترام
متقابل در نظر نگيرد و در نتيجه حرمت و اُبهّت فـرد مـهـربـان بشكند و
شخصيّت و جايگاه اجتماعى او خدشه دار شود. اين آفت ، دامنه اى وسيع
دارد و تـا حـدودى هـمـه بخشهاى جامعه را شامل مى شود، بخصوص كسانى را
كه سرپرستى و مـديـريـّت يـك مـجـمـوعه را برعهده دارند، مثل پدر در
خانواده ، مدير و معلم در مدرسه و كلاس ، فـرمانده در مركز نظامى ،
كارفرما در كارخانه ، رئيس در سازمان و اداره تحت امر خود و ...چنين
افـرادى در ايـن جهت بايد بيشتر دقّت كنند؛ زيرا صلابت و موقعيّت آنان
بايد محترم باشد تا رده هاى پائين تر به انجام وظايف خود پايبند شده ،
نظام جامعه محكم و پابرجا باقى بماند.
نرمى ز حدّ مبر كه چو دندان مار ريخت
هر طفلِ نى سوار، كند تازيانه اش
پس مهرورزى به ديگران بايد متناسب با ميزان نياز، شايستگى و ظرفيّت
آنان باشد، با همه مردم اعمّ از كودك و بزرگسال ، نادان و دانشمند،
بدكار و نيكوكار بطور يكسان مهربان بودن به معناى ناديده گرفتن ارزشها
و ضايع ساختن گوهر محبّت است .
كـودكـى كه احساس كند، چه درس بخواند و چه نخواند، لطف و مهر پدر و
مادر و استاد نسبت به او تـغـيـيـر نمى كند، انگيزه درس خواندن را از
دست مى دهد، جوانى كه مرتكب عملى خلاف شده ، اگر پى ببرد كه ديگران
تخلّف او را ناديده مى گيرند و همچون گذشته به او ابراز علاقه مى كنند،
بر انجام تخلّفات بعدى جراءت و جسارت مى يابد، سربازى كه پست نگهبانى
خود را تـرك نـگـفته و نخوابيده ، اگر رفتار فرمانده را با خود و فرد
ديگرى كه در انجام وظيفه قـصور ورزيده ، يكسان ببيند، بتدريج عشق به
انجام وظيفه اش جاى خود را به تمرّد و تخلّف خواهد داد.
بـه هـمـيـن دليـل ، اسـلام از سـويـى عـواطـف را تـحـت نـظـارت عقل
قرار داده تا انسان آن را با موازين شرعى و مقتضيات عقلى محدود سازد و
از افراط و تفريط جـلوگـيـرى كند و از سوى ديگر در دستورات متين خود
پيروانش را به تقدير و رعايت اندازه در ابـراز مـحـبـّت نـسـبـت بـه
قـشـرهـاى مـختلف ، دعوت كرده است ، گروهى را شايسته هيچ محبّتى
ندانسته و از نشان دادن نرمش و ملايمت به آنان نهى كرده و فرموده است :
(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، وَالَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلىَ
الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ)(230)
محمد فرستاده خدا و آنان كه با اويند بر كافران سختگير و ميان خود
مهربانند.
هـمـچـنين گروهى را شايسته محبّت بيشتر دانسته ، در مورد آنان بطور
ويژه سفارش كرده است ، مانند ناتوانان ، زيردستان ، كودكان (بويژه
كودكان يتيم )، تهيدستان ، پدر و مادر، عزيزى كه خوار شده و دانشمندى
كه در بين جاهلان گرفتار آمده است .
امـام مـحـمـّد بـاقـر عليه السلام فرمود: كسى كه چهار خصلت زير در او
باشد، خداوند برايش خانه اى در بهشت بنا مى كند:
(مَنْ اوَى الْيَتيمَ وَ رَحِمَ الْضَعيفَ وَ اَشْفَقَ عَلى والِدَيْهِ
وَ رَفِقَ بِمَمْلُوكِهِ)(231)
كـسـى كـه يـتـيـمـان را پناه دهد، به ناتوانان مهربانى كند، با پدر و
مادرش بنرمى برخورد نمايد و با زيردستانش مدارا كند.
امـام صـادق عليه السلام فرمود: من با سه كس مهربانى مى كنم و سزاوار
است كه ديگران نيز به آنان مهر بورزند:
(عَزيزٌ اَصابَتْهُ مَذَلَّةٌ بَعْدَ الْعِزِّ وَ غَنِىُّ اَصابَتْهُ
الْحاجَةُ بَعْدَ الْغِنى وَ عالِمٌ يَسْتَخِفُّ بِهِ اَهْلُهُ وَ
الْجَهَلَةُ)(232)
عـزيـزى كـه پـس از سـپرى شدن دوران عزّتش خوار شود و ثروتمندى كه پس
از بى نيازى ، نيازمند گردد و دانشمندى كه كسانش و نادانان او را كوچك
شمرند.
# خشم و فرو بردن آن
هـرچـنـد همه وجود انسان و نيروهاى جسمى و روانى او در ادامه زندگى اش
مؤ ثرند و هر يك به نـوبـه خـود نـقش خاصى بر عهده دارند، ليكن نقش
غرايز با قدرت چشمگيرشان در حفظ حيات فردى و نوعى بشر و ايجاد جنبش و
تحرّك در او نقشى مهمّ و شايان توجّه است .
غـرايـز، نـيـروهـايـى كـور و بـى شـعـورند و تنها ارضاى خود را مى
طلبند، اگر تحت رهبرى عـقـل قـرار گـيـرنـد و هـر يـك در جـاى خـود بـا
انـدازه گـيـرى صـحـيـح اعـمال شوند، مايه خوشبختى و سعادت خواهند بود
و آدمى در شؤ ون مختلف زندگى ، از فوايد آنها بهره مند مى گردد و اگر
خودسر و بى قيد و بند باشند و در راه غلط و خلاف مصلحت به كار افتند، و
لجام گسيخته عمل نمايند، باعث فساد و تباهى مى گردند و مصيبتهاى سخت و
جبران ناپذيرى به بار مى آورند.
يـكـى از ايـن غـرايـز نـيرومند، (خشم ) است . اين غريزه گرانبها و
مهمّ، نيروى دفاعى آدمى در برابر عوامل زيانبارى است كه حيات ، سلامت و
هستى او را تهديد مى كند. هنگامى كه انسان ، با خـطر روبه رو مى شود،
غريزه خشم بطور خودكار، تحريك شده و او را براى مبارزه و دفاع ، آمـاده
مـى سـازد. هـمزمان با تهييج غريزه خشم فعل و انفعالهايى در جسم و جان
آدمى روى مى دهد كـه بـر اثـر آنـهـا نـيـروى شـخـص خـشـمـگـيـن ،
تـشـديـد مـى شود و قدرت دفاعى او به مقدار قـابـل مـلاحـظـه اى افزايش
مى يابد. به عنوان مثال ، هرگاه شخصى با حيوان درنده يا انسان درنـده
خـويـى روبـه رو شود كه قصد جان ، مال يا عِرض او را دارد، غريزه خشم
در نهادش به هـيـجـان مـى آيـد و بـر اثـر آن ضربانِ قلب و گردش خون در
بدن او سرعت مى گيرد، در خود احـسـاس نـيـروى جـديـدى مـى كـنـد،
نـيـرويـى كـه او را وامـى دارد، تا از خود دفاع كند و جان و مال يا
عرض و ناموسش را از خطر برهاند.
نـكـتـه مـهمّ و قابل توجه اين است كه آدمى ، موارد كاربرد صحيح نيروى
خشم را بشناسد، خطر واقعى را از غير واقعى تميز دهد و نيروى تهاجمى خشم
را در راه غلط به كار نگيرد.
ضرورت وجود خشم در انسان
از خـشـم در بعضى از روايات به آتش تعبير شده و اين تعبير لطيف
، هم ما را در درك ضرورت وجـود خـشـم در آدمـى يـارى مـى دهـد و هـم
نـسـبـت بـه پـيـامـدهـاى تـلخ رهـا سـاختن و عدم مراقبت و كنترل اين
نيروى عظيم متنبّه مى سازد.
مـى دانـيـم كه وجود آتش در زندگى مادّى بشر نقش مهمّى دارد و كشف آن
در گذشته هاى دور، چه تـحـوّل شگرفى در زندگى او ايجاد كرده است .
امروزه نيز اگر آتش از صحنه زندگى بشر كـنـار گـذارده شـود، بـطـور
قـطـع ، بـخـش وسـيـعـى از امـور مـادّى حـيـات انـسـان مـخـتـل
خـواهـد شـد، امـّا هـمـيـن عـنصر لازم و بسيار مفيد اگر مورد غفلت و
بى توجّهى واقع شود، خـطـرات بـزرگـى نيز در پى خواهد داشت و اگر كنترل
نشود، ممكن است ، آتش سوزى به بار آورد و جان و مال اشخاص را طعمه خود
سازد. غريزه خشم نيز آتشى است كه هم در حيات انسانها ضـرورى و نافع است
و هم نيازمند مراقبت شديد و جدّى ؛ چرا كه اگر بى قيد و بند، رها شد و
آزادانـه اعـمـال گـرديـد، ريـشـه هـاى سـعادت فرد و جامعه را مى
سوزاند و دين و دنياى آدمى را برباد مى دهد.
على عليه السلام در اين باره فرمود:
(اِحْذَرُوا الْغَضَبَ فَاِنَّهُ نارٌ مُحْتَرِقَةٌ)(233)
از خشم بپرهيزيد كه آن آتشى سوزاننده است .
و مولوى گويد:
چون ز خشم آتش تو در دلها زدى
مايه نار جهنّم آمدى
آتشت اينجا چو آدم سوز بود
آنچه از وى زاد، مرد افروز بود
خشم تو تخم سعير و دوزخ است
هين بُكش اين دوزخت كاين محنت است
(234)
مى توان گفت : غريزه خشم در وجود انسان ، به منزله آتشبارهاى نيرومند
دفاعى يك كشور است . وجود سلاحهاى مرگبار و مخرّب براى حفظ مرزها و دفع
دشمنان ، ضرورى است . براى دفاع فرد از هستى خود در قبال مهاجم نيز،
نيروى خشم و غضب لازم است .
سلاحهاى ويرانگر و آتشين با تدبير و هدايت فرماندهان دانا به كار مى
افتند و ديده بانهاى ورزيـده ، هـمـواره ، حـجـم آتـش و مـيـدان عـمـل
آن را كـنـتـرل مـى كنند، آتشبار خشم نيز بايد تحت فـرمـانـدهـى عـقـل
بـاشـد و در جـاى خـود، بـه انـدازه لازم اعـمـال گـردد. ابزارآلات
جنگى ، اگر بجا و در راه صحيح به كار افتد و دشمن واقعى را هدف
بـگـيـرد، از قـداسـت و احـترام خاصّى برخوردار است و اگر نابجا به كار
گرفته شود، موجب جـرم و جـنـايـت و زمـيـنـه سـاز بـدبـخـتـى و تـيـره
روزى مـى شـود. بـه عـنـوان مـثـال اگـر يـك شـمـشـير دولبه ، در دست
اميرمؤ منان (ع ) قرار گيرد و در جنگهاى بدر، خيبر و خـنـدق سـرهـاى
عـُتـبـه ، مـرحـب و عـمـرو بـن عـبـدود را از پيكرهاى پليدشان جدا
كند، به عنوان ذوالفـقار تقدّس پيدا مى كند و اگر در اختيار بسر بن
ارطاة ، چنگيز و تيمور بيفتد و وسيله اى براى تجاوز و ريختن خون
مظلومان شود، منفور و نامبارك مى گردد.
قـدرت خـشـم نـيز اگر موجب اعتلاى حقّ و شكست باطل شود، پسنديده است و
(خشم مقدّس ) خوانده مى شود و اگر در غير راه حق اعمال شود، موجب نكبت
و منشاء فساد و تباهى خواهد بود.
هـمـان گـونه كه فرماندهان لايق و كاردان مراقبند حتى المقدور ديرتر به
آتش ، دست بزنند و زودتـر دسـتـور آتـش بـس بـدهـنـد، افـراد عـاقـل
نـيـز تـا مـى تـوانـنـد اِعمال خشم را به تعويق مى اندازند و اگر غضب
كردند، در فرونشاندن آن شتاب مى كنند، على عليه السلام فرمود:
(كُنْ بَطيى ءَ الْغَضَبِ، سَريعَ الْفَيْى ءِ، مُحِبّاً لِقَبُولِ
الْعُذْرِ)(235)
دير خشم باش ، زود خشم خود فرو بر و علاقمند به پذيرش پوزش باش .
مراتـب خشم
واكـنـش افـراد در هـنـگـام خـشـم سـه گـونـه اسـت : افـراط،
تـفـريـط و اعتدال .
افـراط در خـشـم به اين معناست كه به موازات اوجگيرى نيروى خشم در شخص
، نيروى اراده اش بـه ضـعـف و سـسـتـى مـى گـرايـد، بـطـورى كـه در
حـال خـشـم هـيـچ گـونـه كنترلى از سوى عـقـل و ايـمـانـش ، بـر تفكّر
و عملكرد او اعمال نمى شود و او در بست در اختيار خشم خويش است ؛
وقـتـى انـسـان بـه ايـن مـرحـله رسيد، نه خود آن اندازه بصيرت دارد كه
بفهمد چه مى كند و نه ديگران مى توانند با پند و اندرز خود، پرده ضخيم
خشم را از برابر ديد او كنار بزنند، تا حـقـايـق امـور را چـنـان كـه
هـسـت بـبـيند. نشانه هاى عمومى خشم در حدّ افراط، عبارت است از: رنگ
بـاختگى ، ارتعاش و لرزش بدن ، بى نظمى در انجام كارها، ضربان شديد قلب
، اضطراب شديد و ناسزاگويى .
پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
(اَلغَضَبُ يُفْسِدُ الاْ يمانَ كَما يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ)(236)
خشم ، ايمان را تباه مى كند، چنان كه سركه عسل را.
و نيز امام صادق عليه السلام فرمود:
(اَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرِّ)(237)
خشم كليد هر بدى است .
تـفـريـط در خـشـم
(238) يـعـنـى حالت ضعف و نداشتن نيروى خشم ، به شكلى
كه هيچ عاملى نتواند انسان را به خشم آورد. در اصطلاح به چنين فردى (بى
غيرت ) گفته مى شود و روشـن اسـت كـه چـنـيـن حـالتى نيز پسنديده نيست
. كسى كه غريزه خشم ندارد، از روحى پست و نفسى حقير برخوردار است . او
در برابر منكرات و كارهاى زشت و نامشروع ديگران ساكت است و از خود هيچ
گونه حسّاسيّتى نشان نمى دهد. درباره چنين كسى گفته اند:
(مَنِ اسْتَغْضَبَ وَ لَمْ يَغْضِبْ فَهُوَ حِمارٌ)(239)
آن كه چيزى او را به خشم نمى آورد، الاغ است .
اعتدال و ميانه روى در خشم ، كه از خلال دو بحث افراط و تفريط، معنايش
تا حدّى روشن شد، آن اسـت كـه انـسـان بـكـوشـد، تـا خـشـم خـود را
تـحـت حـاكـمـيـّت عـقـل خـويـش درآورد. بـه گـاه خـشـم ، خـشـمـگـيـن
و غـضـبـنـاك گـردد، چـنـان كـه خـداى متعال فرمود:
(يا اَيُّهَا النَّبِىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ
عَلَيْهِمْ...)(240)
اى پيامبر، با كافران و منافقان بجنگ ، و بر آنان سخت بگير.
در محلّ شكيبايى نيز بردبار و حليم باشد، چنان كه در بيان اوصاف مؤ
منان فرمود:
(وَ اِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِروُنَ)(241)
و چون خشمگين مى شوند، درمى گذرند.
خـداونـد حـكيم نفرمود، مؤ منان كسانى اند كه هرگز خشمگين نمى شوند،
زيرا چنان كه گذشت ، هرگز خشمگين نشدن دليل ضعف است ، نه موجب ارزش و
ستايش .
شـخـصـى از رسـول خـدا(ص ) پرسيد: (آيا اجازه مى دهى ، آنچه را كه مى
گويى ، به عنوان حديث از شما نقل كنيم ؟ چه در حال آرامش و چه در حال
خشم ؟ حضرت فرمود:
(اُكْتُبْ فَوَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ لا يَخْرُجُ مِنْهُ اِلا
الْحَقَّ (وَ اَشارَ اِلى لِسانِهِ)(242)
بـنـويـس ، زيـرا بـه حـقّ آنكه مرا به رسالت برانگيخت از اين (به
زبانش اشاره كرد) جز حقّ چيزى بيرون نمى آيد.
ايـنـكـه پيامبر(ص ) نفرمود، من خشمگين نمى شوم ، بلكه فرمود: به هنگام
خشم نيز جز حقّ نمى گـويـم ، بدين معناست كه آن حضرت هم خشمگين مى شد،
ولى چنان بر نفس خود تسلّط داشت كه غـريـزه خـشـم ، بـا هـمـه شـدّتـى
كـه داشـت هـرگـز نـمـى تـوانـسـت ايـشـان را از عمل به مقتضاى حقّ و
عدل ، منحرف كند و ما نيز بايد چنين باشيم .
انگيزه هاى خشم و روشهاى درمان آن
بـراى مـهـار خـشـم و درمـان آن ، بايد انگيزه هايى را كه موجب
پيدايش خشم مى شود، بشناسيم . عـلل و عـوامـلى كـه ممكن است ، زمينه
ساز خشم شوند يا آن را تشديد مى كنند بسيارند، ولى مى توان آنها را به
دو گروه كلّى تقسيم كرد:
1 ـ عـوامـل درونـى كـه ريـشـه آنـها به خود شخص برمى گردد و از درون
وجود او سرچشمه مى گيرد؛ مانند كبر، عجب ، حرص ، حسد، شوخيهاى ركيك و
... .
2 ـ عوامل بيرونى كه از خارج موجب انگيزش خشم انسان مى شود.
عـوامـل درونـى را بـايـد بـا خـودسـازى و تـزكـيـه نـفـس ريـشـه كـن
سـاخـت . ولى عـوامـل خـارجـى را چـون هـم گـسـتـرده انـد و هـم در
اخـتـيـار مـا نـيـسـتـنـد، كـمـتـر مـى تـوان كنترل كرد. با وجود اين
، انسان بايستى اراده خود را طورى تقويت كند و بر غريزه خشم خويش طـورى
مـسـلّط شـود كـه ايـن غـريـزه در چـنـيـن مـواقـعـى تـابـع عقل و
اراده او شود، نه حاكم بر آن .
آنچه ذكر شد، مربوط به ريشه كن سازى اسباب و عللى است كه خشم را بر مى
انگيزد و موجب بـروز آن مـى گـردد، ليـكـن بـايـد ديـد، اگـر بـا
رعـايـت مـسـائل فـوق ، بـاز هـم نـيروى غضب تهييج شد و آتش خشم زبانه
كشيد، چه بايد كرد؟ در اين خـصـوص دسـتـورات جـزئى تـرى از اوليـاى
بـزرگوار اسلام رسيده كه برخى را يادآور مى شويم :
1 ـ يـادآورى فـضـيـلت كـظـم غـيـظ، عـفـو و بـردبـارى و نـيـز پـاداش
عـظـيـمـى كـه خـداى مـتـعال براى دارندگان اين صفات تعيين كرده ، از
جمله اينكه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود:
(مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَهُ)(243)
آن كه خشم خود را باز دارد، خداوند عذاب خود را از ا و بازخواهد داشت .