فصل هشتم: احكام ثانويه و مشكلات نوپيداى فقهى
بىترديد، جامعه اسلامى در گذر زمان و به موازات پيشرفتها و دگرگونىهاى شگرف در
ابعاد مختلف زندگى بشر، با مسائل نو و معضلات جديدى روبهرو است كه بايد فقه اسلامى
براى آنها راهحلهاى مناسب و منطبق با موازين دينى بيابد. ابنخلدون در مقدمه خود
مىگويد:
ان احوال العالم و الامم و عوائدهم و نحلهم لاتدوم على وتيرة واحدة و منهاج مستقر،
انما هو اختلاف على الايام و الازمنة و انتقال من حال الى حال و كما يكون ذلك فى
الاشخاص و الاوقات و الامصار، فكذلك يقع فى الآفاق و الاقطار، و الازمنة و الدول،
سنةالله التى قد خلت فى عباده؛(1)
احوال جهان و ملتها و فوايد و عقايد آنها، به يك صورت و روشِ ثابت باقى نمىماند،
بلكه به مرور ايام و گذشت زمان دگرگون مىشود و اين دگرگونى همانگونه كه در مورد
اشخاص و اوقات و شهرها ديده مىشود، در همه آفاق و اقطار عالم و در همه زمانها و
دولتها جريان دارد. اين سنت الهى است كه در بندگانش جارى است.
بنابراين بر فقيه آگاه به زمان لازم است كه اولاً: احكام و قواعد و مبانى فقهى را
به خوبى تنقيح و تبيين نمايد و نقاط نامنقح و مبهم آنها را با سرانگشت فقاهت روشن
نمايد؛ زيرا چه بسا معضلات و مشكلات جديدى كه با همان احكام و قواعد اوليه قابل حل
است و ثانياً: بر احكام و قواعد ثانويه و مجارى آنها به خوبى وقوف يابد تا در صورت
لزوم، معضلاتى را كه از طريق احكام اوليه قابل حل نيستند، با اين قواعد و احكام
مرتفع نمايد و بدين ترتيب جاودانى بودن اسلام حنيف و توانمندى آن براى اداره جوامع
در همه زمانها را به منصه ظهور برساند.
احكام عناوين ثانويه، ابزار كارآمدى است كه ولىفقيه مىتواند به كمك آنها، حوادث
واقعه و مشكلات حكومت اسلامى را رسيدگى نمايد و در امور مهم و كليدى، مانند ايجاد
توازن اقتصادى، مهار تورم، كنترل نفوس، تعيين و كنترل قيمتها، پول و ارز،
بانكدارى، ماليات، تجارت داخلى و خارجى و... از آنها بهره گيرد. ذكر چند مثال
مدعاى ما را روشنتر مىسازد.
دولت اسلامى مىتواند بر اساس عناوين ثانويه، اقدام به تخريب ساختمانهايى كند كه
در مسير خيابان واقع شده، و موجب كندى و اختلال در تردد مردم و افزايش ترافيك
مىشود، يا اقدام به عريض نمودن كوچههايى كند كه تنگى آنها سبب دير رسيدن
آمبولانسها و ماشينهاى آتشنشانى يا خدمات آنها مىشود، و از همين قبيل است
اقدام به تعطيلى دكانها و دستفروشهايى كه سبب راهبندان و ازدحام جمعيت مىشود.
حكومت اسلامى مىتواند در صورت نياز و ايجاب كردن مصلحت اسلام، در مقابل جبهه كفر و
استكبار، تقيه نمايد و بر اساس مصالحى كه كارشناسان مربوط تشخيص مىدهند، در برخى
زمينهها، با آنان مماشات و ابراز همآهنگى و موافقت نمايد. چنانكه دستاندركاران
تجارت خارجى در دولت اسلامى مىتوانند در معاملات اقتصادى و تجارى خود با ممالك غير
اسلامى و در انعقاد قراردادهاى خود با اين ممالك، از قاعده ثانوى الزام بهره گيرند.
مبانى فقهى اينگونه فروع در بخش دوم كتاب تبيين خواهد شد.
يكى از فقهاى معاصر پس از توضيحاتى چند در مورد احكام و قواعد ثانويه مىنويسد:
فكم من مشكلة عظيمة انحلّت بمعونتها، و كم من عويضة غامضة مظلمة انكشفت فى ضوء
انوارها، فاحكام العناوين الثانوية من اهم اسباب الحكومة الاسلامية لحلّ المعضلات؛(2)
چه بسا مشكلهاى بزرگ و دشوارىهاى پيچيده و تاريك كه به كمك اين قواعد و احكام و
در پرتو آنها حل و روشن مىگردد. از اينرو احكام عناوين ثانويه، از مهمترين
اسباب حكومت اسلامى، براى حل مشكلات است.
برخى از مذاهب اسلامى براى حل مشكلات نوپيداى اجتماعى و فردى كه نص صريحى در كتاب و
سنت براى آنها يافت نمىشود، به سراغ قياس و مصالح مرسله و... رفتهاند، از باب
مثال براى اثبات حجيت احكامى كه بر مصالح مرسله مترتب مىشود به حكم عقل استدلال
كرده و گفتهاند:
زندگى، صحنه پيدايش وقايع و حوادث نو است و با اين فرض، اگر باب تشريعو
قانونگذارىبر اساسمصالح مرسله باز نباشد،شريعتاسلامى از برآوردن نيازهاى فقهى و
مصالح مردم، ناتوان خواهد بود و نمىتواند در زمانهاو مكانهاى مختلف و حالات
گوناگون، پاسخگوى مشكلات باشد، با اينكه مىدانيم اسلام دينى همگانى و خاتم همه
شرايع آسمانى است.(3)
چنين سخنى از ديدگاه مذهب اماميه مردود است؛ چرا كه از نظر اين مذهب قواعد و احكام
فقهىِ برگرفته از كتاب وسنت و معارف زلال اهلبيت -عليهمالسلام- به خوبى جوابگوى
مسائل فردى و اجتماعى است، البته همانگونه كه اشاره شد اين مهم در صورتى شدنى است
كه قواعد و احكام اوليه، با روشننگرى و ديدى همه جانبه تبيين و تنقيح شوند و احكام
و قواعد ثانويه نيز به آنها ضميمه گردند و درتبيين و تشخيص مصاديق و مجارى اين
احكام، كاوشى محققانه و در خور، صورت پذيرد.
نكته مهمى كه بايد در اينجا خاطرنشان شود اين است كه نبايد در راهگشا دانستن
احكام ثانوى به جانب افراط رفت و با پيدايش هر مسئله و مشكلى بىدرنگ به سراغ اين
احكام رفت. مصلحت جامعه اسلامى در اين است كه در حد امكان، مشكلات آن را با احكام
ثابت و اوليه، مرتفع نمود و تنها در مواقع ضرورت و هنگامى كه احكام اوليه، جوابگو
نيستند، به سراغ احكام ثانويه رفت. در غير اين صورت دين حنيف اسلام، به ناتوانى در
اداره امور و احكام آن به نارسايى و عدم انطباق بر مصالح زمانه، متهم خواهد شد.(4)
فصل نهم: آيا وجود احكام ثانويه
در فقه، نشانه عدم كمال آن است؟
بايد گفت نه تنها وجود اين احكام در فقه اسلامى، بيانگر نقصان و عدم غناى آن نيست،
بلكه نشانه كمال و بالندگى آن نيز هست؛ چرا كه وجود اين احكام، لازمه حتمى و غير
قابل گريز تحول و تغيير در زندگى انسانها و بروز حالات و موقعيتهاى غير عادى در
جهات مختلف حيات بشرى است.
وجود اين عناوين و احكام در متن فقه اسلامى، عاملى بسيار مهم در پويايى و
انعطافپذيرى و تطبيق آن بر نيازهاى گوناگون و متحول هر زمان و مكان است.
علامه شهيد مطهرى مىگويد:
اسلام دين حساب است، حساب اهم و مهم را مىكند، مىگويد در موقع لزوم آن چيزى را كه
اهميت كمترى دارد فداى چيزى كه اهميت بيشترى دارد بكن. اين خودش يكى از امورى است
كه به اسلام انعطاف بخشيدهاست. اين انعطاف را ما ندادهايم، خودش اينجور ساخته
شده و به دست ما داده شدهاست. اگر ما مىخواستيم به زور يك نرمش به آن بدهيم حق
نداشتيم، ولى اين يك نوع نرمش است كه خود اسلام به خودش دادهاست، حسابى است كه
خودش به دست ما دادهاست.(5)
در تأكيد و تثبيت آنچه گفتيم، توجه به نكات زير حائز اهميت است:
1 - پرسش بالا از تصور اين مطلب ناشى شدهاست كه فقه اسلامى، تنها دربرگيرنده احكام
عناوين اوليه است و احكام عناوين ثانويه، سواى فقه و تافتهاى جدابافته از اين
مجموعه است، حال آنكه احكام و قواعد ثانويه نيز بخشى از فقه است به شهادت اينكه
اولاً: ادله و مبانى اين احكام نيز، مانند ادله و مبانى احكام اوليه در خود كتاب و
سنت يافت مىشود و ثانياً: سنت هميشگى فقها بحث و بررسى اين احكام، در ضمن بررسى
احكام اوليه بودهاست و هيچگاه براى آنها، باب جداگانهاى نگشودهاند.
حتى اين دانشوران در موارد فراوانى، از يك آيه يا روايت، هم حكم اولى را استنباط
نمودهاند و هم حكم ثانوى را، از باب مثال در روايتى صحيح از قول عبدالله بنسنان
آمدهاست كه امام صادق -عليهالسلام- فرمود: «اغسل ثوبك من ابوال ما لا يؤكل لحمه».(6)
فقها از اين روايت، هم نجاست بول حيواناتى را استفاده كردهاند كه بالاصاله مأكول
اللحم نيستند، مانند درندگان و وحوش، و هم نجاست بول حيواناتى كه بالعرض غير مأكول
اللحم شدهاند، مانند گاو و گوسفندى كه نجاستخوار شدهاست.(7)
با توجه به همين نكته است كه آيتالله حكيم احكام ثانويه را بخشى از احكام شرعى
دانسته و بر همين اساس گفتارى دارد كه حاصل آن چنين است:
ان العناوين التى تؤخذ فى موضوعات الاحكام الشرعيه على نوعين، الاول:
عناوينالاوليه و الثانى: العناوين الثانويه، مثل عنوان العسر و الحرج و النذر
والشرطو النفع...؛(8)
عناوينى كه در موضوعات احكام شرعى اخذ مىشوند بر دو نوعاند: اول: عناوين اوليه و
دوم: عناوين ثانويه، مانند عسر و حرج و نذر و شرط و نفع....
شايد بتوان از برخى ادله احكام ثانويه نيز اين نكته را دريافت كه ادله احكام ثانويه
و بحث در مورد آنها نيز بخشى از فقه است نه چيزى جداى از آن، مثلاً در روايات تقيه
مىخوانيم: «التقية من دينى و دين آبائى»(9)
يا «لا دين لمن لا تقية له».(10)
از اينگونه روايات استفاده مىشود، همانگونه كه احكام اوليه، مانند نماز و روزه
و... جزئى از دين است، احكام ثانويه، مانند تقيه نيز چنين است. امام راحل در اشاره
به اين جهت مىگويد:
گاهى يك مسائلى در جامعهها پيش مىآيد كه بايد يك احكام ثانويهاى در كار باشد، آن
هم احكام الهى است، منتها احكام ثانويه الهى.(11)
2 - عناوين و احكام ثانويه تنها در فقه اسلامى يافت نمىشود، بلكه قوانين بشرى نيز
بهخاطر نكتهاى كه اشاره شد، با اين عناوين و احكام سروكار دارند. البته
احكامثانويه اسلام مىتواند با احكام ثانويه بشرى متفاوت باشد؛ چرا كه جعل اين
احكام در اسلام، همانند جعل احكام اوليه آن بر اساس حق و مصلحت واقعى و الهى انسان
است، اما ممكن است اين جعل و تقنين در قوانين غير آسمانى، بر اساس خواستهها و
اميال اكثريت يا حتى اقليت آحاد جامعه باشد، نه بر اساس نيازها ومصالح حقيقى
انسانها.
علامه طباطبائى در اشاره به اين نكته مىگويد:
روش اسلام در وضع قوانين و شرايع الهى كه تنها از مصدر وحى سرچشمه مىگيرد و
همچنين در وضع و تنفيذ مقررات متغيره كه از اختيارات والى سرچشمه مىگيرد و از راه
شور وضع شده و از راه ولايت اجرا مىشود، در هر حال بر اساس تعقل استوار است، نه بر
اساس خواستههاى عاطفى اكثريت افراد.(12)
3 - همانگونه كه در فصل دوم گفتيم قاعده ثانويه، قانون است و نسبت به افراد و
مصاديق خود كليّت و شمول دارد، ولى به هر حال قاعده و حكمى است استثنايى و مربوط به
حالات غير طبيعى؛ يعنى اصل غالب در ابواب مختلف و مسائل گوناگون فقه، عمل به احكام
اوليه است و تنها در مواردى نادر به سراغ عناوين ثانويه مىرويم كه اين موارد نادر،
در مقايسه با آن موارد غالب، بسيار ناچيز است.
پىنوشتها:
1 . عبدالرحمن بنخلدون، مقدمه، ص28.
2 . ناصر مكارم شيرازى، انوار الفقاهه، ج1، ص546.
3 . محمدتقى حكيم، الاصول العامه، ص74.
4 . يكى از محققان و فقهاى معاصر كلامى زيبا در اين زمينه دارند:
«لابد من المصير الى العناوين الاولية و القوانين المتخذة منها فانها العمدة فى حلّ
المعضلات الاجتماعيه، ولو بذلنا الجهد فى هذا السبيل لظفرنا بالمقصود قطعاً، ثم
نأخذ من العناوين الثانوية لحالات خاصة و ظروف معيّنة.
و الحاصل ان القول بانه لايدور رحى المجتمعات البشرية اليوم الا مدار عناوين
الضرورة و الاضطرار، و الضرر و الضرار، قول فاسد و مفهومه ان حيات الاسلام و
قوانينه -نعوذبالله- قد انقضت، و دورها قد انتهت، فيكون كالمريض الذى لا يمكن حفظ
حياته الا بالتغذية من طريق وريدهفقط. نعملا شك انهقد يكونفىعمر الانسان ساعات
لا يمكن التحفظ على حياته الا بهذا الطريق، و لكن لو ان انساناً لا يعيش ابداً الا
بهذا، و لا يقدر مدى حياته على التغذية على وفق المتعارف، ففى الحقيقة قد تمت حياته
و انقضت ايامه، و لم يبق له شىء و كذلك قد يكون فى البلاد اضطرابات لا تمكن الغلبة
عليها الا من طريق التوصل الى الحكومة العسكرية، و لكن هذا خاص ببرهة من الزمان،
فلو أن بلداً من البلاد و حكومة من الحكومات لا يقوم امرها الا بهذا النحو من
الحكومة كان دليلاً على اضمحلالها من اصل، و على ان دورها قد انتهت.
و هكذا الاسلام لو قلنا انه لا يبقى له شىء الا من طريق الاحكام الثانوية
الاضطرارية. و هذا امر ظاهر لا سترة عليه. و خلاصة الكلام انه ليس دور هذا القسم من
العناوين الثانوية الاضطرارية الا حل المشكلات الناشئة عن الالزامات الاجتماعية و
الاقتصادية، و لا يمكن الاخذ بها فى جميع الحالات و جميع الظروف» (ناصر مكارم
شيرازى، انوار الفقاهه، ج1، ص547 - 548).
5 . مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص253.
6 . حر عاملى، وسائل الشيعه، ج2، ابواب النجاسات، باب8، ح2.
7 . ر.ك: سيدمحسن حكيم، مستمسك العروة، ج1، ص279.
8 . سيدمحسن حكيم، حقائق الاصول، ج1، ص507.
9 . حر عاملى، همان، ج11، ابواب الامر بالمعروف، باب24، ح3.
10 . همان، ح2.
11 . امام خمينى، صحيفه نور، ج17، ص162.
در جاى ديگرى نيز مىفرمايد:
«اين نكته لازم است تذكر داده شود كه رد احكام ثانويه پس از تشخيص موضوع به وسيله
عرف كارشناسى، با رد احكام اوليه فرقى ندارد؛ چون هر دو احكامالله مىباشند»
(همان، ص202).
برخى از كلمات محقق خوئى نيز مىتواند اشاره به همين نكته باشد. وى در مبحث اجتهاد
و تقليد نخست مىگويد:
«ان الفقاهة ليست الا معرفة الاحكام المترتبة على الموضوعات الخارجية» سپس با تعميم
موضوعات به عناوين اوليه و ثانويه آنها، مىافزايد: «لوضوح عدم الفرق فى صدقها -اى
صدق الفقاهة- بين العلم بالاحكام المترتبة على موضوعاتها بعناوينها الاولية و بين
العلم بالاحكام المترتبة على موضوعاتها بعناوينها الثانوية» (التنقيح، الاجتهاد و
التقليد، ص247).
12 . سيدمحمدحسين طباطبائى، در سايه اسلام و قرآن، ص132.