زندگي در آيينه اعتدال

مجتبي فرجي

- ۷ -


20. اعتدال در حدود و قصاص

از امور ديگرى كه رعايت اعتدال درباره آن لازم و ضرورى شمرده شده است ميانه روى در اجراى حدودى است كه شرع مقدّس آن را معيّن نموده است.اميرالمؤمنين(ع) در ضمن فرمان هايى كه به مالك اشتر مى داد، نسبت به كسانى كه ارزاق عمومى را احتكار كنند مى فرمايد: هر زمان بعد از اين كه تو نهى كردى كسى مجدداً به چنين كارى دست زد او را كيفر كن (در صورتى كه راهى جز كيفر كردن او نباشد) و در مجازات او بكوش، ولى نبايد در مجازات زياده روى كنى و از موازين اعتدال و ميانه روى خارج شوى (... و عاقِبْهُ في غيرِ إسرافٍ ). (1)

و همين طور در مورد قصاص كردن: از سويى شارع مقدّس براى حفظ جان انسان ها ارزش زيادى قائل شده است و اين ارزش تا آن جاست كه قتل يك نفس را برابر با كشتن تمام مردم مى داند، لذا پروردگار متعال در قرآن مجيد بعد از اين كه قضيه كشته شدن و نحوه دفن هابيل(ع) به دست قابيل را نقل مى كند مى فرمايد:

«مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِى إِسْرَءِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسَاً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ؛ (2)

بدين سبب بر بنى اسرائيل چنين حكم نموديم كه هر كس نفسى را بدون حقّ به قتل رساند و يا اين كه فساد و فتنه اى در روى زمين ايجاد كند، مثل اين است كه مردم را كشته است و هر كه نفسى را حيات و زندگى بخشد، مثل آن است كه همه مردم را زندگى بخشيده باشد و هر آينه رسولان ما با ادلّه و معجزات به سوى خلق آمدند، سپس بسيارى از مردم بعد از فرستادن رسول، باز روى زمين فساد و سركشى را بناگذاشتند».

ولى از سويى ديگر، اگر خداى نكرده كسى مرتكب چنين خطايى شد در برخورد با او نبايد از حالت اعتدال خارج شد و مرتكب خطايى بزرگ تر شد.

نتيجه اين كه با توجّه به ارزش و مقام و منزلتى كه جان انسان از آن برخوردار است، در ابتدا انسان بايد تا آن جا كه در توان دارد در حفظ و حراست از اين موهبت و امانت الهى بكوشد، چه نسبت به جان خود و چه نسبت به جان ديگران؛ ولى با اين حال اگر احياناً اتّفاق و يا واقعه اى در اين جهت رخ داد و منجر به جراحت و يا فوت شد، از آن جايى كه اين مورد از مواردى است كه واقعاً تحمّل آن بسيار سخت و دشوار است و شدّتِ عصبانيّت انسان به نهايت مى رسد و خيلى زود به جوش و خروش مى آيد و از حالت عادّى و تعادل خارج مى شود، لذا توصيه و سفارش شده است كه تا آن جايى كه ممكن است انسان هاىِ مصيبت ديده (و همين طور اطرافيان آنها) بايد كارى كنند كه بر خود مسلّط شوند تا به حالت عادى برگردند و بتوانند عاقلانه و عادلانه تصميم بگيرند و نبايد در برخورد با آن از حدّ و حدود خارج شوند. خداوند كريم در آيه ديگرى مى فرمايد:

«لَاتَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بالحقّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَنًا فَلَايُسْرِف فِّى الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا؛ (3)

هرگز نفس محترمى را كه خدا قتلش را حرام كرده نكُشيد، مگر آن كه به حكم حقّ مستحق قتل شود و كسى كه خون مظلومى را به ناحقّ بريزد، براى ولى او سلطه (و حقّ قصاص) قرار داديم، پس آن ولى در مقام انتقام، نبايد در قتل و خون ريزى، اسراف و زياده روى كند كه او (در صورت عدم افراط و تفريط) از جانب ما مؤيد و منصور خواهد بود».

و در جهت تحقق همين فرمان هاى الهى است كه اين روش را در مورد اولياء اللَّه مشاهده مى كنيم؛ اميرالمؤمنين(ع) هنگامى كه به دست ابن ملجم -لعنة اللَّه عليه - ضربت مى خورد در ضمن وصيّتى به امام حسن و امام حسين(ع) مى فرمايد:

«أوصيكما بتقوى اللَّهِ و أنْ لا تَبْغِيا الدنيا و إنْ بَغَتْكُما، و لا تأسَفَا على شي ء منها زُوِيَ عنكُما. و قولا بالحقِّ. و اعملا للأجر... ثمّ قال: يا بني عبدِ المطَّلِب لا ألفِيَنَّكُم تخُوضُونَ دماءَ المسلمينَ خَوْضاً تقولون قُتِلَ أميرُالمؤمنينَ، ألا لاتَقتُلَنَّ بي إلّا قاتلي. أُنْظُرُوا إذا أنَا مِتُّ من ضربَتِهِ هذهِ فاضرِبوه ضربةً بضربةٍ، و لا يُمثَّل بالرجلِ؛ فإنِّي سمعتُ رسول اللَّه(ص) يقول: إيِّاكم و المثُلةَ و لو بالكلبِ العَقُورِ؛ (4)

شما را به تقوا و پرهيزكارى و ترس از خداوند سفارش مى كنم. در پى دنياپرستى نباشيد، گر چه به سراغ شما بيايد و بر آنچه كه از دنيا از دست مى دهيد تأسف مخوريد و سخن حقّ بگوييد و براى اجر و پاداش (الهى) كار كنيد... سپس فرمودند : اى نوادگان عبدالمطلب، نكند شما بعد از شهادت من، دست خود را از آستين بيرون آوريد و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوييد اميرمؤمنان كشته شد (و اين بهانه اى براى خون ريزى شود). آگاه باشيد براى من فقط قاتل من را بكشيد. بنگريد، هرگاه من از اين ضربه جهان را بدرود گفتم، او را تنها يك ضربه بزنيد تا ضربه اى در برابر ضربه اى باشد و اين مرد را مُثله نكنيد (يعنى گوش و بينى و اعضاى او را نبريد) كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: از مُثله كردن بپرهيزيد، گر چه نسبت به سگ گزنده باشد».

21. اعتدال در ميدان رزم

امام(ع) به معقل بن قيس رياحى از جمله سفارش هايى كه مى كند در آن هنگامى كه او را با سه هزار نفر به عنوان مقدمه لشكر خويش به طرف شام مى فرستد اين است كه مى فرمايد:

«فإذا لقِيتَ العدوَّ فقِفْ مِن أصحابِكَ وسَطاً، و لا تَدْنُ من القومِ دُنوَّ مَن يريد أنْ يُنْشِبَ الحربَ، و لاتَباعَدْ عنهم تباعُدَ مَن يهابُ البأسَ؛ (5)

هر زمانى كه با دشمن برخورد كردى در ميان يارانت قرار بگير، نه آن قدر به دشمن نزديك شو كه خيال كنند آتش جنگ را تو مى خواهى روشن كنى،نه آن قدر دور بايست كه گمان كنند از جنگ مى ترسى».

و براى انتخاب فرماندهى نيروهاى رزم نيز ملاحظه مى شود كه اميرالمؤمنين(ع) از جمله خصوصيّاتى كه بايد يك فرمانده دارا باشد، رعايت كردن اعتدال در انجام وظايف محوله مى داند، نه كم تر و نه زيادتر. امام(ع) در ضمنِ نامه اى كه به دو نفر از سران سپاهش مى فرستد، برخورداربودن از اين ويژگى ها را گوشزد مى نمايد و چنين مرقوم مى فرمايد:

«و قد أمَّرتُ عليكما و على مَن في حيِّزِكُما مالِكَ بن الحارثِ الأشتَرُ فاسْمَعَا له وأطِيعا، و اجعلاه دِرْعاً و مِجَنّاً؛ فإنَّه ممَّن لا يُخاف وَهْنُهُ و لا سَقْطَتُه و لا بُطْؤُه عمَّا الإسراع إليه أحْزَم و لا إسراعه إلى ما البُطءُ عنه أمثلُ؛ (6)

مالك بن حارث اشتر را بر شما و بر آنها كه زير فرمان شما هستند، امير قراردادم، گوش به فرمانش بدهيد و مطيع او باشيد، او را سپر و زره خود قرار دهيد، به علّت اين كه او كسى است كه احتمال نمى دهم سستى به خرج بدهد و لغزش پيداكند و نيز از اين جهت ترس ندارم كه كندى كند در جايى كه بايد سرعت به خرج بدهد و يا اين كه عجله و شتاب كند و حال آن كه جاى كندى كردن باشد».

22. اعتدال در تربيت فرزند

يكى از مشكلات تربيتى خانواده ها اين است كه روش پرورشى آنها حول محور افراط و تفريط دور مى زند؛ عدّه اى آن چنان كودكان خود را لوس و بى تربيت و... بار مى آورند كه كودك با يك دنيا توقّع وارد اجتماع مى شود و در برخورد با كوچك ترين مشكل و سختى از صحنه زندگى بيزار مى شود، كه كودكان فرارى، كودكان بِزِهكار و...ثمره اين نوع تربيتند و از آن طرف، عده اى ديگر، آن چنان با فرزندانِ خود قُلدرى و زورگويى مى نمايند كه اصلاً كودك نمى تواند در موردى اظهار نظر و شخصيّت كند و خودى نشان دهد. اين دو شيوه تربيت، با روح سازندگى كودك منافات دارد؛ لذا امام باقر(ع) در اين زمينه مى فرمايد:

«شَرُّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ البِرُّ إلى الإفراطِ؛ (7)

بدترين پدرها (والدين) كسى است كه (در تربيت فرزندان) نيكوكارى اش او را به زياده روى بكشاند».

و از آن طرف نيز فرزندان براى سلامت خانواده، ملزم به رعايت قاعده اعتدال و ميانه روى هستند، چنان كه امام باقر(ع) در ادامه مى فرمايد:

«و شَرُّ الأبناءِ مَنْ دَعاهُ التَّقصيرُ إلى العُقوقِ؛

و بدترين فرزندان، فرزندى است كه آن قدر كوتاهى كند كه در نهايت، مورد نفرين والدين قرار بگيرد».

23. اعتدال در حيا

شرم (حيا) يكى از صفات پسنديده و يك ارزش به حساب مى آيد، امّا اين صفت تا زمانى ارزش حساب مى شود كه ميانه روى و اعتدال در آن رعايت شود، ولى هنگامى كه از حدّ خود خارج شد، همين صفت نيكو مورد مذمّت قرار مى گيرد ؛ امام حسن عسكرى(ع) در اين زمينه مى فرمايد:

«إعلم أنّ للحياءِ مِقْداراً، فإن زادَ عليه، فهو سَرفٌ؛ (8)

بدان همانا براى شرم، اندازه و حدّى وجود دارد؛ پس زمانى كه از حدّ خود زيادتر شود يكى از مصاديق اسراف (زياده روىِ مذموم) است».

24. اعتدال در پاكيزگى

يكى از امورى كه افراد وسواسى بيش تر به آن مبتلا هستند زياده روى در پاكيزگى (طهارت) است. گاهى ديده مى شود كه اين افراد قسمت زيادى از عمر خود را بى جهت، صرف اين امر مى كنند و حال آن كه تطهير در اين حدّ، نه تنها ضرورتى ندارد، بلكه مورد نهى نيز واقع شده است. امام حسن عسكرى(ع) مى فرمايد:

«مَنْ تَعَدّى في طَهورِهِ كانَ كَناقِضِه؛ (9)

كسى كه در تطهير خود از حدّ اعتدال خارج شود، مثل اين است كه طهارت خود را باطل كرده است».

اساساً اين حركت، ناشى از يك وسوسه شيطانى است، ولو اين كه به حَسَب ظاهر، رنگ دينى دارد.

پيامبر گرامى اسلام(ص) مى فرمايد:

«إنَّ للوضوءِ شَيْطاناً يُقالُ لهُ الولهان؛ فاتَّقُوا وَسْواسَ الماءِ؛ (10)

همانا براى وضو شيطانى هست كه به آن «ولهان» گفته مى شود، پس پرهيز كنيد از وسواس در آب».

25. اعتدال در همه امور

و در نهايت به طور كلّى مى شود گفت كه رعايت اعتدال در همه امور، امرى است لازم، همان گونه كه مولاى متقيان، على(ع) مى فرمايد:

«عَلَيكَ بِالقَصْدِ فِي الاُمورِ؛ فَمَنْ عَدَلَ عَن القَصْدِ جارَ، و مَنْ أخَذَ بِهِ عَدَلَ؛ (11)

بر تو باد به ميانه روى و اعتدال در همه كارها، پس هر كه از اعتدال خارج شود ستم كرده است و اگر اعتدال را در امور رعايت كند راه به عدالت پيموده است».

خاتمه

نتيجه گيرى كلّى و تكميل بحث

اساساً رعايت اعتدال و ميانه روى در جامعه، آن هم در تمام ابعاد زندگى، سبب مى شود كه موجبات يك زندگى سالم و پرنشاط فراهم شود و از آن طرف نيز، خروج از اين روش، موجبات انحطاط و نابودى آن جامعه را فراهم خواهد كرد؛ در نتيجه بزرگ ترين مفسده اى كه اين گونه اعمال نامتعادل به همراه دارد اين است كه بدبينى و دل زدگى ايجاد مى كند و افرادى كه به سبب افراط و تفريط دل زده مى شوند، اين طور نيست كه آرام و متعادل، مثلاً بگويند: اين مذهب، مذهب خوبى نبود، بلكه همانند ظرفِ دربسته اى كه هر لحظه برفشار هواى درونش افزوده مى شود، زمانى كه از ظرفيتش بگذرد و دريچه اطمينانى هم نداشته باشد، براى فرار از اين حالت، به انفجار مهيبى تبديل خواهد شد كه علاوه بر خود، به ديگران نيز آسيب خواهد زد.

نمونه اين مطلب را مى شود در همين آزادى افراطى عقيده، در شرق و غرب، مخصوصاً در اروپا مشاهده نمود. در واقع هنگامى كه اين جهت علّت يابى مى شود ملاحظه مى شود كه اين گونه اعمال نتيجه قسمتى از آن عكس العمل جريان و مسائلِ بسيار شديد و تندى بود كه در اروپا حكمفرما بوده است، مسائلى از قبيل جريان تفتيش عقايد، تجسّس و جست جو از طرف كليسا، به گونه اى كه اگر بر خلاف نظر كليسا نظرى ابراز مى شد به شدّت و به بدترين صورت سركوب مى شد، حتّى اگر آن فكر و نظر، فكر و نظر علمى و منطقى و فلسفى و انظارى از اين قبيل هم بود، فوراً آن را يك جرم بزرگ مى دانستند و به جرم مخالفت با نظام و حكومت به دادگاه كشيده مى شدند و شديدترين مجازات ها را از نوع زنده زنده سوزاندن و اعمالى از اين قبيل درباره آنها به كار مى بردند، كه نتيجه اين ارعاب ها و وحشت ها اين شد كه بعد از آن كه تا حدودى آن ارعاب و وحشت از بين رفت، ديگر از آن به بعد هر جا اسم دين و مذهب در ميان مى آمد، ابراز مى شد كه مردم در هر نوع عقيده و نظرى و در هر كار و فعاليّتى، و لو بى بند و بارى و مانند آن، آزادند؛ چرا كه از مذهب كليسايى جز شرّ و ظلم و زور و بدبختى چيز ديگرى نديده بودند.

تجربه نشان داده است كه كارسازترين وسيله براى از بين بردن يك آيين و مذهب، مبارزه منفى است، به اين نحو كه شخص يا اشخاصى وارد مذهب و آيينى شده و مدّتى با آن آيين و طرف داران آن دين همراه شده و حتّى داغ تر و آتشى تر از آنها رفتار كنند تا اين كه اعتماد آنها را به خود جلب نمايند، آن گاه اندك اندك خرافات و چيزهاى بى ريشه اى را به نام دين و آيين به آن مذهب وارد كنند، خرافاتى كه به تدريج مورد عمل و اعتقاد مردم آن مذهب هم قرار گيرد؛ سپس اين اشخاص بعد از آن كه در اين كار خود موفق شدند و مسائل اساسى و بى اساس را درهم آميختند، شروع كنند يكى يكى آن عقايد بى اساس را زير سؤال ببرند و در اين صورت مسلّم خواهد بود كه جواب قانع كننده اى وجود نخواهد داشت كه رفع شبهه كند، زيرا كه اصل قضيه، مطلبى بى اساس بوده است و اگر هم كسى بخواهد دفاع كند در واقع كار عَبَث و بيهوده اى را انجام داده است، زيرا دفاع از هيچ و پوچى كرده است كه ديگران طرّاح آن بوده اند و در گوهر آن مذهب نبوده است.

نتيجه چنين حركت شيطانى، اين خواهد شد كه اگر كسى بخواهد به آن دين و مذهب ملتزم شود بايد به طور كلّى از همه منزوى شود؛ زيرا اين آيين ديگر با هيچ منطق و عقل و علمى سازگارى ندارد و ديگران نيز با اين مذهب و پيروان آن نمى توانند رابطه اى داشته باشند و به تدريج از مذهب و پيروان آن كناره خواهند گرفت، چرا كه خيال مى كنند واقعاً مذهب، يعنى اين گونه خرافات و به اين جهت، حتّى به مرور زمان افرادِ چنين آيينى نيز كم كم به مذهب خود سست و بى تفاوت و بى احساس و بعضاً گريزان خواهند شد و يك وقت انسان ها به خود مى آيند كه ديگر كار از كار گذشته است و از آن مسلك و آيين چيزى باقى نمانده است. از همه بدتر، زمانى كه اعمال گذشته خود را مرور و ملاحظه مى كنند، مى بينند كه مدّتى از بهترين زمان عمر خود را صرف مسائلى كرده اند كه گذشته از اين كه نتيجه اى جز يأس و نااميدى و هدر دادن عمر چيزى به همراه نداشته است، بلكه مسبب مفاسد زياد ديگرى از قبيل بدنامى دين و مسائلى از اين قبيل نيز شده اند، كه جبران آن بسى دشوار و در بعضى موارد غير ممكن خواهد بود.

به عنوان نمونه، در خانواده هاى مسيحى وقتى از خداوند حرفى به ميان مى آيد معمولاً خداوند را موجودى به شكل بشر و در قالب معتقدات پوچ ديگر براى اطفال به تصوير مى كشند و بدين باور، وقتى اطفال به مرحله رشد مى رسند و با علوم آشنايى پيدا مى كنند، مى بينند كه معتقدات آنها با دلايل و براهين و معلومات سازگارى ندارد، در نتيجه به مرور زمان، باورها و معتقدات سابق آنها كم كم، كمرنگ مى شود و ترس از اين كه نكند باورهاى قبلى اشتباه بوده و هم چنين عوامل ديگرى از قبيل افراط و تفريطها و عوامل روانى ديگر، سبب مى شوند كه از دين و مذهب به طور كلّى روگردان شوند.

دشمنان و معاندان دين با برنامه هاى پيش بينى شده و دقيق، دست به چنين اعمالى مى زنند و متأسفانه ما نيز ناخواسته با صرف هزينه هاى گزاف و تلف كردن عمر گران مايه، بدون اين كه حتّى خود توجّه به اين مسأله داشته باشيم، به نقشه هاى آنها جامه عمل مى پوشانيم.

دشمنان اسلام نيز با اين حربه ها به اسم دين، ضربه هاى جبران ناپذيرى به پيكر دين وارد كرده و مى كنند و در اين زمينه استفاده ها برده و مى برند. يكى از آشنايان كه در زمان رژيم ستم شاهى پهلوى سرباز بود، نقل مى كرد كه در سربازخانه اى كه ايّامِ سربازى خود را مى گذرانديم، به طور خاصّى افراد خاطى و خلاف كار را تنبيه و مجازات مى كردند، از جمله اين كه درجه دار به سرباز خاطى دستور مى داد كه در جلو همه سربازان دويست ركعت نماز فى المجلس بخواند. هر كس كه شاهد اين قضيه بود برايش جاى تعجّب داشت كه در آن زمان، با آن همه تبليغ رژيم عليه نماز و مذهب، چه طور شده كه افراد را به نماز خواندن تشويق مى كنند، ولى غافل از اين كه وقتى دقيق به مسأله نگاه كنيم متوجّه خواهيم شد كه با چه نقشه دقيق و زيركانه و مرموزى قصد داشتند ريشه دين را قطع كنند.

با كمى دقّت درمى يابيم آن كسى هم كه نماز خوان و اهل نماز است از اين شيوه نماز خواندن دل زده مى شود تا چه رسد به كسى كه يا اصلاً اهل نماز نيست يا نسبت به نماز ضعيف و سست است، چرا كه فرد مورد تنبيه ممكن است كه فى المجلس تمامِ دويست ركعت نماز را بخواند، ولى اوّلاً از آن وقت به بعد از هر چه نماز و نمازگزار است دل زده خواهد شد، زيرا از حالا به بعد به نماز به عنوان يك تنبيه نگاه مى كند، نه يك ارزش و اين جهت در ذهن او و ديگران باقى خواهد ماند كه هر كس كار نادرست و زشت انجام دهد، تنبيه او اين است كه بايد نماز بخواند. در واقع از نماز به عنوان يك حربه و يك شلاّق و يك عامل بازدارنده استفاده مى شود، كه در نتيجه همان گونه كه انسان نفْساً از تنبيه گريزان و منزجر است، به طبع از نماز و نمازگزار نيز گريزان خواهد شد و ثانياً بعد از اين همه خم و راست شدن ها اين سؤال برايش پيش مى آيد كه اين حركات براى چيست، در نتيجه به يك حالت سردى و بى تفاوتى دچار خواهد شد.

خلاصه آن كه اين فرد و افراد ناظر اين جريان از حالا به بعد ديگر بدون آن كه كسى به آنها بگويد يا اجبار كند كه نماز نخوانيد و... به خودى خود (اتوماتيك وار) از نماز و نمازگزار و كسى كه چنين قانونى را وضع كرده، بيزار و گريزان خواهند شد و اين اوّلين و آخرين عمل عبادى آنها خواهد بود و فقط با دقّت به اين مطلب، روشن خواهد شد كه اين گونه عمل كردن، چه فجايعى را به دنبال خواهد داشت.

در نهايت مى توان گفت علّت: تسلّط بيگانگان و در نتيجه انحطاط و نابودى و عقب ماندگى و بى فرهنگى و امثال اين امور، به دست خود افراد جامعه فراهم مى شود نه از سوى دين و گوهر ناب آن، و اين بى عرضگى و تنبلى و سستى و يا افراط و اسراف كردن و از مرز خارج شدن افراد يك قوم و ملّت است كه طمّاعان را به طمع مى اندازد و الاّ مردمى كه از ابتداى امر - با تحقيق و تدبّر و زيركى- آيين حقّ را آن گونه كه بايد باشد دريابند و به آن، برطبق آنچه از آنها خواسته شده، نه كم و نه زياد عمل كنند و در اين زمينه در اجراى فرمان هاى دين حقّ تلاش و كوشش و جدّيّت نمايند و بر باورهاى درست و معقول خود سختى و جسارت و از خود گذشتگى نشان دهند، هيچ گاه كشورهاى ديگر نمى توانند اين گونه افراد را مستعمره خود قرار دهند تا درپى آن، گرفتار فقر اقتصادى و معنوى و مانند آن شوند؛ ولى متأسفانه در جوامعى كه رنگ اسلامى به خود گرفته اند اين جهت به گونه اى فراگير و خطرناك ملاحظه مى شود.

مولاى متّقيان اميرالمؤمنين(ع) از جمله نامه هايى كه به معاويه مى نويسد علّت انحطاط جامعه اسلامى را اين طور به معاويه گوشزد مى فرمايد:

«أرْدَيْتَ جِيلاً من الناس كثيراً خَدَعْتَهم بِغَيِّك، و ألقيتَهم في موجِ بحرِكَ، تغشاهُم الظلماتُ و تَتَلاطَمُ بهم الشُبُهاتُ، فجازُوا عن وجهتهم و نَكَصوا على أعقابِهِم، و تَولَّوا على أدبارِهم،... إذْ حَمَلْتَهم على الصَعبِ، و عَدَلْتَ بهم عن القَصْدِ؛ (12)

گروه بسيارى را به هلاكت انداختى، با گمراهى و ضلالتِ خود آنها را فريب دادى و در امواج فتنه و فساد انداختى، همان فتنه و فسادى كه تاريكى هايش فراگير است و امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برده و همين سبب شد كه آنها از حقّ بازگردند و به جاهليّت و دوران گذشته و قهقرا رو آورند... و اين بدان سبب بود كه تو آنها را به كار صعب و پر مشقّت واداشتى و از حدّ اعتدال و ميانه روى و صراطِ مستقيم خارج كردى».

اين در حالى است كه دين اسلام، دينى همه جانبه است، نه اين كه منحصر در يك بُعد خاص باشد، همان گونه كه قبلاً به آن اشاره شد، لذا پروردگار حكيم مى فرمايد:

«لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّه وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَالْمَلئِكَةِ وَالْكِتَبِ وَالنَّبِيِّينَ وَءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِى الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَوةَ وَءَاتَى الزَّكَوةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ عَهَدُواْ وَالصَّبِرِينَ فِى الْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ؛ (13)

نيكوكارى به اين نيست كه به طرف مشرق يا مغرب رو كنيد، بلكه نيكوكاركسى است كه به خداوند و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيمبران ايمان بياورد و ثروت خود را در راه دوستى پروردگار به خويشاوندان و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان و گدايان و آزاد كردن بندگان صرف كند و نماز را برپا كند و زكات مالش را بدهد و با هر كه عهد بسته، به عهدش وفا كند و در كارزار و سختى ها و در هنگام رنج و گرفتارى صبور وشكيبا باشد و كسانى كه به اين اوصاف آراسته اند، حقيقتاً از راستگويان و پرهيزكاران هستند».

رسول گرامى اسلام(ص) نيز مى فرمايند:

«ألا إنَّ لكلِّ عبادةٍ شِرَةٌ، ثمّ تصيرُ إلى فترةٍ؛ فمَن صارت شِرَةُ عبادتِهِ سُنَّتي فقد اهتدى، و مَن خالفَ سُنَّتي فقد ضلَّ و كان عمله في تَبابٍ، أمّا إنِّي أُصلّي و أنامُ، و أصومُ و أفطرُ و أضحكُ و أبكي؛ فمن رغَب عن منهاجي و سنَّتي فليس منِّي؛ (14)

آگاه باشيد، هر عبادتى را جوش و خروشى است كه سر انجام فروكش مى كند. پس هر كس جوش و خروش عبادتش به سنّت آرام گيرد هدايت شده و هر كه با سنّت من مخالفت ورزد، گمراه شده است و عملش بر باد رفته است. بدانيد كه من نماز مى خوانم، مى خوابم، روزه مى گيرم، افطار مى كنم، مى خندم و گريه مى كنم. پس هر كس به روش و سنّت من پشت كند از من نيست».

روزه از باب مثال، يكى از ارزش هاى مهمّ به حساب مى آيد، امّا همين ارزش اگر در مسير تعادل قرار نگيرد و تمام امور تنها در آن منحصر و خلاصه شود، پيش از اين كه اين ارزش مصلِح باشد، مفسِد خواهد بود و اين گونه طرز تفكّرهاى غلط است كه باعث مى شود اسلام با آن همه غناى علمى و عَمَلى كه در مورد اصلاح و پيشرفتِ زندگى مادّى و معنوى بشر در تمام ابعاد دارد، ولى به عنوان يك دين عقب افتاده و ضدّ فرهنگ و... در جوامع معرفى شود و آثار سوء چنان عملكردى است كه سبب شده در بسيارى از مناطق، مسلمين در منتهاى فقر (چه مادّى و چه معنوى) به سر ببرند.

فعلاً به همين اندك اكتفا مى شود و اميد است كه إنْ شاء اللَّه با هدايت و عنايت و لطف و مرحمت ايزد متعال و هم چنين نظر ائمه اطهار(ع) در دفتر بعدى به گونه اى گسترده تر به اين بحث پرداخته شود- وَ مِن اللَّه التوفيق.

كتاب نامه

قرآن كريم

بحارالانوار، محمّدباقر مجلسى، چاپ اوّل، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.

تفسير القمى، ابوالحسن على بن ابراهيم القمى، نجف اشرف.

تهذيب الاحكام، ابوجعفر محمّدبن الحسن (شيخ طوسى)، چاپ اوّل، دار التعارف، بيروت، 1401ق.

خصال، شيخ صدوق، تحقيق على اكبر غفارى، چاپ اوّل، مؤسّسة الاعلمى، بيروت، 1410 ق.

در المنثور، سيوطى، دارالفكر، بيروت.

دعائم الاسلام، ابوحنيفه النعمان بن محمّد التميمى المغربى، تحقيق آصف بن على اصغر فيضى، چاپ سوم، دارالمعارف، مصر، 1389ق.

روح المعانى، محمودآلوسى بغدادى، احياء التراث العربى، بيروت.

سنن، ابن ماجه، تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقى، چاپ اوّل، دار احياء التراث، بيروت، 1395 ق.

شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اوّل، داراحياء التراث العربى، 1385 ق.

غرر الحكم و درر الكلم، الآمدى، تحقيق محدث ارموى، چاپ سوم، جامعة طهران، 1360 ش.

فردوس الاخبار، الديلمى، تحقيق نواز و معتصم، چاپ اوّل، دارالرّيان للتراث، قاهره، 1408 ق.

فرهنگ لاروس، خليل جر، ترجمه سيّد حميد طبيبيان، چاپ دوم، انتشارات اميركبير، تهران، 1372.

قصص الانبياء، قطب الدين راوندى، تحقيق غلامرضا عرفانيان، چاپ اوّل، مجمع البحوث الاسلاميه، مشهد، 1409 ق.

اصول كافى، ابوجعفر محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى، تحقيق على اكبر غفارى، چاپ سوم، دارالكتب الاسلاميّه، طهران، 1388ق.

كنز العمّال فى سنن الاقوال و الافعال، متقى هندى، تصحيح صفوت السقّا، چاپ اوّل، مكتبة التراث الاسلامى، بيروت، 1397 ق.

لسان العرب، ابن منظور، دار صادر، بيروت.

مجمع البحرين، فخر الدين الطريحى، تحقيق احمد حسينى، چاپ دوم، مكتبة نشر الثقافة الاسلاميّه، طهران، 1408 ق.

محاسن، البرقى، تحقيق السيد مهدىّ الرجائى، چاپ اوّل، المجمع العالمى لاهل البيت، 1413 ق.

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ميرزا حسين النورى، چاپ اوّل، مؤسّسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1408 ق.

مصباح المتهجّد، شيخ طوسى، مؤسسة فقه الشيعه، بيروت.

المواعظ العدديّه، ميرزا على المشكينى، تعليق و شرح على احمدى ميانجى، چاپ پنجم، دفتر نشر الهادى، قم.

الميزان فى تفسير القرآن، محمّد حسين طباطبائى، چاپ سوم، مؤسّسة مطبوعاتى اسماعيليان، قم، 1393 ق.

نوادر، فضل اللَّه بن على الحسينى الراوندى، چاپ اول، المطبعة الحيدريه، النجف الاشرف، 1370 ق.

نهج البلاغه، ابوالحسن محمّد بن الحسين الشريف الرضى، تحقيق سيّد محمّدكاظم محمّدى و محمّد دشتى، چاپ دوم، منشورات الامام على، قم، 1369 ق.

وسائل الشيعه،حرّ عاملى، داراحياء التراث العربى، بيروت ومؤسّسة آل البيت، قم.

پى‏نوشتها:‌


1. نهج البلاغه ، نامه 53.
2. مائده (5) آيه هاى 31 و32.
3. اسراء (17) آيه 33.
4. نهج البلاغه، نامه 47.
5. همان، نامه 12.
6. همان، نامه 13.
7. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 320.
8. عدّة الداعى، ص 125.
9. تحف العقول، ص 363.
10. سنن الترمذى، ج 1، ص 85.
11. غرر الحكم، حديث 6116.
12. نهج البلاغه، نامه 32.
13. بقره (2) آيه 177.
14. كافى، ج 2، ص 85.