زندگي در آيينه اعتدال

مجتبي فرجي

- ۲ -


اهمّيّت تعادل در زندگى

جايگاه اعتدال در آيات و روايات

از جمله مسائل مهمّى كه در ايجاد يك زندگى سالم از توجّه و اهمّيّتِ ويژه اى برخوردار است، مسأله اعتدال در مجموعه زندگى است، به اين معنا كه انسان تمام ارزش ها، از قبيل عبادت، خدمت به مردم، آزادى، محبت، عشق ورزيدن و امور ديگر را به طور هماهنگ و معتدل در خود ايجاد نمايد و به رشد حساب شده آنها بپردازد، به صورتى كه به حدّ متوسط آنها دست پيدا كند.

تحصيل روش اعتدال و ميانه روى در تمام ابعاد زندگى، از بزرگ ترين توصيه، و دستورهاى دين مبين اسلام است. اين ارزش و مقام تا به حدّى است كه رعايت آن، موفّقيّت انسان ها را در زندگى دنيوى و اخروى تضمين مى كند؛ براى اين كه خداوند حكيم روش درك صحيح را در اعتدال و ميانه روى قرار داده است و درست به همان صورت كه دين اسلام راه ميانه است، قلمرو آن نيز - كه كعبه باشد - ميانه زمين قرار داده شده است.

اگر انسان در اخلاق و رفتار و كردار خود معتدل شد و از آنچه مخالف اين روش بود پرهيز كرد، نتيجه چنين عملى اين خواهد شد كه نَفْس او با نُفوس فلكيه شريك مى شود و از آنها كسب فيض خواهد كرد و به درجات عالى الهى نايل مى شود. اميرالمؤمنين(ع) در اين خصوص مى فرمايد:

«خُلقَ الإنسانُ ذا نفسٍ ناطقةٍ؛ إنْ زكّاها بالعلمِ و العملِ فقد شابهتْ جواهرَ أوائلِ عِلَلِها، و إذا اعتدل مِزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السبعَ الشّدَادَ؛ (1)

خداوند، آدمى را داراى نفسى درك كننده آفريده است كه اگر آن را با علم و عمل تزكيه و پاك نمايد، به گوهرهاى عقول مقدّس شبيه مى شود (كه آنها وسايط ايجاد موجوداتند و علل آنها به خودشان منتهى مى شود) و زمانى كه مزاج آنها معتدل (و ميانه رو) شد و از اضداد جدا شدند، با هفت آسمان قوىِ محكم شريك مى شوند».

اصولاً شيوه اصلى قانون اسلام (قرآن كريم و سيره اهل بيت) اعتدال است. از اين رو، كسى مى تواند مفاهيم قوانين الهى را درك كند و از آن بهره جويد كه به روش صحيح استفاده از قوانين الهى پى برده باشد؛ چرا كه قوانين خداوند بر روش خاصّى نازل شده است و براى استفاده از آن نيز بايد نخست از آن روش خاص آگاه شد تا بتوان با آن شيوه، به نحو احسن و اكمل، تنها آنچه را كه مقصود است به جا آورد و بى هدف دور خود نچرخيد.

پروردگار متعال مى فرمايد:

«كَذلِكَ جَعَلْنَكُمْ أمّة وَسَطاً...» (2) ما هم چنان شما را به آيين اسلام هدايت كرديم و به اخلاق معتدل و سيرت نيكو بياراستيم....

اميرالمؤمنين(ع) نيز در مورد قرآن كريم مى فرمايد: «وآكامٌ لايجوز عنها القاصِدونَ» (3) قرآن همانند پشته هايى است كه ميانه روان و انسان هاى معتدل از آن منحرف نشوند و با بودن آن (به عنوان يك خطِ مشى و اُلگو در زندگى) راه را گُم نخواهند كرد.

هم چنين مولاى متّقيان، على(ع) درباره رسول خدا(ص) مى فرمايد:

«و أشهدُ أنَّ محمّداً عبدُه و رسوله، أرْسَلَهُ و أعلامُ الهدى دارِسَةٌ، و مناهِجُ الدينِ طامسةٌ، فصدعَ بالحقِّ، و نصحَ للخلقِ، و هَدَى إلى الرشدِ، و أمرَ بالقصدِ؛ (4)

شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده خداوند است و او را زمانى فرستاد كه نشانه هاى هدايت به كهنگى گراييده بود و جادّه هاى دين محو شده بود، او حقّ را آشكار ساخت و مردم را نصيحت كرد و آنها را به سوى كمال هدايت كرد، و فرمان ميانه روى و اعتدال را صادر كرد».

در تأييد اين مطلب كه دين اسلام، دين معتدلى است و در آن به اعتدال امر شده است، امام صادق(ع) راجع به سخن پروردگار عالم در اين فراز از آيه شريفه كه «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ؛ (5) شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم فرستاده شديد» چنين مى فرمايد:

«يعني الأُمّة التي وجبتْ لها دعوةُ إبراهيمَ فَهُم الأُمّة التي بعث اللَّه فيها و منها وإليها، و هم الأُمّة الوسطى، و هم خير أُمّة أُخرِجت للناسِ؛ (6)

(مراد از خيرُ اُمّة) يعنى امّتى كه دعوت ابراهيم (ع) براى آنها واجب شد، پس آنها امّتى هستند كه خداوند در بين آنها و از ميان آنها و به سوى آنها برانگيخت و آنها مردمى ميانه رو هستند و بهترين امّتى هستند كه براى مردم فرستاده شده اند».

درادامه تأكيد و توصيه وسفارش بيشتر بر اين جهت، رسول اللَّه(ص) مى فرمايد:

«أيّها الناس، عليكم بالقصد، عليكم بالقصد، عليكم بالقصد؛ (7)

اى مردم، بر شما باد به تعادل و ميانه روى، بر شما باد به تعادل و ميانه روى، بر شما باد به تعادل و ميانه روى».

تعادل در شريعت اسلام از بهترين و دوست داشتنى ترين امور محسوب شده است. از اين رو، رسول اكرم(ص) مى فرمايد:

«خِيارُ الأمورِ أوسطُها، و ليكنْ أحبُّ الأُمور إليك أوسطَها في الحقِّ؛ (8)

بهترين كارها معتدل ترين آنهاست و بايد باشد دوست داشتنى ترين امور در نزد تو، معتدل ترين آنها در كارهاى حقّ».

اين شيوه معتدل زيستن به حدّى مورد توجّه است كه معصومان(ع)از افتخاراتشان اين بوده وهست كه متّصف به اين رويه واين مسلك باشندودر اين باره امام باقر(ع) مى فرمايد:«نَحن الأُمّة الوسط؛ (9) ماامّت وسط وميانه هستيم».

امام هشتم، على بن موسى الرضا(ع) نيز مى فرمايد:

«نَحن آلَ محمّدٍ الَنمطُ الوُسطى الذي لا يُدركنا الغالي، و لا يَسبقنا التالي؛ (10)

ما اهل بيت محمّد(ص) امّتى ميانه هستيم كه درك نمى كنند ما را (و به ما نمى رسند) افرادى كه غلوّ و افراط و زياده روى مى كنند و افرادى هم كه دنبال رو ما هستند از ما جلو نمى افتند و سبقت نمى گيرند».

از آن جايى كه ائمه اطهار(ع) خود انسان هاى معتدل و ميانه رو بودند و اين روش و مسلك را مطابق با دستورات الهى مى دانستند و خود را الگوى تابعينشان مى دانستند، توصيه و سفارش اكيد مى فرمودند كه شما كه ادّعاى تبعيّت و پيروى از ما را داريد نيز هم چون ما، امّتى معتدل و ميانه رو باشيد؛ در اين خصوص مولاى متّقيان، اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:

«خيرُ الأُمورِ الَنمط الأوسط؛ إليه يرجع الغالي، و به يلحق التالي؛ (11)

بهترين كارها روش ميانه است كه پيشتازنده و سرعت گيرنده به سوى آن بر مى گردد و عقب مانده به آن مى رسد».

مولود كعبه(ع) مجدّداً در جاى ديگر، معتدل بودنِ در زندگى را از خصوصيّات بارز يك انسان مؤمن مى شمارد و چنين مى فرمايد:

«المؤمنُ سيرتُه القصدُ، و سُنَّتُه الرُشدُ؛ (12)

شيوه و روش مؤمن ميانه روى است و طريقه او رشد است».

و در فرازى ديگر مى فرمايد: «مشيُ القصدِ مِن إمارةِ الإيمانِ و حُسنِ التديُّنِ؛ (13) ميانه روى نشانه ايمان و محاسن و زيبايى دين دارى است».

امام باقر(ع) مى فرمايد كه اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ جمعى كه سؤال كردند: «ايمان يعنى چه و انسان مؤمن از چگونه خصوصيّاتى برخوردار است و به چه امورى تمييز داده مى شود؟» فرمود:

«إنَّ اللَّه عزّ و جلّ جعل الإيمانَ على أربع دعائمَ: على الصبرِ و اليقينِ و العدلِ و الجهادِ...؛ والعدلُ على أربع شُعَب: غامضِ الفهم و غمرِ العلم و زهرةِ الحكم و روضةِ الحلمِ؛ فمَن فهِمَ فسّرَ جميعَ العلم، و مَن عَلِمَ عرفَ شرائعَ الحُكمِ، و مَن حلمُ لم يُفرِّطْ في أمرِه و عاشَ في الناس حميداً؛ (14) و (15)

به درستى كه خداوند - عزّ و جلّ - ايمان را بر چهار پايه و ستون استوار كرد: بر صبر، يقين، عدالت و جهاد... (و در ادامه فرمود:) عدالت بر چهار پرّه است: فهم عميق، موج دانش، شكوفه حكم و بستان بردبارى. هر كه بفهمد همه علم را مى تواند تفسير كند و هر كس كه بداند (كه تفسير كند) دستورهاى صدور حكم را هم مى شناسد و هر كه بردبار باشد، در كار خود كوتاهى نخواهد كرد و در ميان مردم (با نامى نيك و) ستوده زندگى خواهد كرد».

در ادامه تأكيد بر اين فريضه الهى، امام اوّل شيعيان در عهد نامه خود خطاب به مالك اشتر چنين مرقوم مى فرمايد:

«و ليكنْ أحبُّ الأمور إليك أوسَطُها في الحقِّ، و أعمُّها في العدل؛ (16)

كارى كه بايد بيش از هر چيزى دوست داشته باشى ميانه روى در امر حقّ و همگانى كردن آن در برابرى و دادگرى است».

آن حضرت در جاى ديگرى مى فرمايد: «دَعِ الإسراف مقتصِداً؛ (17) رهاكن اسراف را در حالى كه ميانه روى را پيشه خود كرده باشى».

امام صادق(ع) در جهت تحقق اين روش و مسلك پسنديده، همراهى و مصاحبت و هم نشينىِ با افرادى را كه از چنين رويه و مسلكى برخوردارند، توصيه مى فرمايد و در اين باره اين گونه ابراز مى دارد كه:

«عليكم بالأشكال مِن الناس، و الأوساط من الناس، فعندهم تجدونَ معادنَ الجواهر؛ (18)

بر شما باد به مردمى كه ميانه رو و معتدل هستند، پس نزد آنها معدن گوهرهاى قيمتى و با ارزش را مى يابى».

اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى كه از ايشان تقاضاى موعظه كرده بود در ضمن فرمايشى نسبتاً طولانى، متذّكر نكاتى مهم و باارزش شد كه اين امور ريشه در رعايت و عدم رعايت اعتدال در ملايمات و ناملايمات زندگى دارد، كه در اينجا به آن اشاره مى شود:

«لا تَكنْ مِمَّن يَرجو الآخرَةَ بغيرِالعمل... إنْ سَقِمَ ظلَّ نادماً، و إنْ صحَّ أمِنَ لاهياً؛ يُعجَبُ بنفسه إذا عُوفي، و يَقنَطُ إذا ابتُلي؛ إنْ أصابَه بلاءٌ دعا مضطرّاً، و إنْ ناله رخاءٌ أعرض مُغترَّاً؛ تَغلِبُهُ نفسُه على ما يظنُّ و لا يغلِبُها على ما يستيقنُ؛ يخافُ على غيره بأدنى من ذنبِهِ، و يرجو لنفسِه بأكثرَ من عملِه؛ إنْ استغنى بَطِرَ و فُتِنَ، و إنْ افْتَقَر قَنَطَ و وَهَنَ؛ يُقصِّر إذا عمِلَ، و يبالِغُ إذا سأل؛ إنْ عَرَضَتْ له شهوةٌ أسلفَ المعصيةَ و سَوَّفَ التوبةَ، و إنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انفرجَ عن شرائط الملّة؛ يصفُ العِبرةَ و لا يعتَبِرُ، و يُبالغُ في الموعِظَةِ و لا يتّعِظُ، فهو بالقول مُدِلٌّ، و من العمل مُقِلٌّ؛ ينافِسُ فيما يفنى، و يسامِحُ فيما يبقى؛ يَرَى الغُنْمَ مَغْرماً و الغُرْم مَغْنَماً؛ يخشى الموتَ و لا يبادرُ الفوتَ؛ يستعظِمُ من معصيةِ غيرِهِ ما يَستقِلّ أكثَرَ منه مِن نفسه، و يستكثرُ مِن طاعته ما يَحقِرُه من طاعةِ غيره؛ فهو على الناسِ طاعِنٌ، و لنفسِه مداهِنٌ؛ اللهْوُ(اللغو) مع الأغنياء أحبُّ إليه من الذِّكر مع الفقراءِ؛ يَحْكُمُ على غيرِهِ لنفسِهِ و لا يحكُمُ عليها لغيرِهِ؛ و يُرشِدُ غيرَه و يُغْوي نفسَهُ؛ فهو يُطاعُ و يَعْصي؛ و يَستَوفي و لا يُوفي؛ و يَخشى الخَلْقَ في غير ربِّهِ و لايَخْشَى ربَّه في خلقه؛ (19)

از كسانى نباش كه بدون عمل به سعادت آخرت اميدوارند... اگر بيمار شود پشيمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنيت مى كند و به لهو مى پردازد، به هنگام سلامت مغرور است و به هنگام گرفتارى نااميد مى شود، اگر بلايى به او برسد، هم چون بيچارگان دعا مى كند و اگر آسايش و وسعت به او برسد، هم چون آدم هاى مغرور از خداى خود روى گردان مى شود. نَفْس، او را در امور دنيا به انجام آنچه گمان دارد وا مى دارد، ولى در امور آخرت به آنچه اعتقاد دارد اعتنا نمى كند. بر ديگران به كم تر از گناه خود مى ترسد و براى خودش بيش تر از آنچه عمل كرده اميد دارد، اگر بى نياز شود مغرور و شيفته مى شود و اگر فقير شود نوميد و سست مى شود، در عمل كوتاهى مى كند و در سؤال مبالغه، هر گاه شهوتى بر او عارض شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را تأخير و اگر محنتى به او برسد، صبر و شكيبايى را به كلّى از دست مى دهد....

براى دنياى فانى كوشش فراوان دارد، ولى براى آخرت كه ماندنى است مسامحه كار است، غنيمت را غرامت مى پندارد و غرامت را غنيمت (آنچه در راه خدا انفاق مى كند در نظر او غرامت است و آنچه در راه معصيت خرج مى كند غنيمت)، از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد، معصيت هاى كوچك را از ديگران بزرگ مى شمارد، در حالى كه بزرگ تر از آن را از خود كوچك مى شمارد. و طاعتى را كه ديگران انجام مى دهند كوچك مى داند و از خودش بزرگ مى شمارد. او به مردم ايراد مى گيرد، امّا با خودش مجامله مى كند، لهو و لعبِ با ثروتمندان نزد او از ذكر خدا با فقيران محبوب تر است، به نفع خود بر زيان ديگران حكم مى كند، امّا هرگز به زيان خود بر نفع ديگران حكم نمى كند، ديگران را هدايت مى كند و خود را گمراه مى سازد، مردم از او اطاعت مى كنند و او مخالفت مى ورزد، حقّ خود را مى گيرد، ولى حقّ ديگران را نمى پردازد، از مردم در آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد، ولى از خدا در ستم كردن به مردم نمى هراسد».

سيّد رضى، در مورد اهمّيّت اين قسمت از فرمايش امام(ع) در ذيل آن چنين فرموده است:

«و لو لم يكن في هذا الكتاب إلاّ هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة و حكمة بالغة و بصيرة لمبصر و عبرة لناظر مفكر؛

اگر در اين كتاب جز اين كلام نبود، همين اندازه براى اندرز و موعظه و بينايى بينندگان و عبرت ناظران كافى بود».

با دقّت و تعمّق در اين فراز از سخن امام(ع) ارزش و منزلتِ اعتدال و لزوم رعايت آن به هنگام فراز و نشيب هاى زندگى ظاهر مى شود و از جمله امورى كه به اين رويه و روش، ارزش و بها مى دهد اين است كه اگر پروردگار عالم زمانى به بنده اى و يا بندگانى بخواهد خيرى برساند، معتدل بودن در زندگى را به آنان الهام مى كند. از اين روست كه رسول خدا(ص) در روايتى رُشد و سربلندى و شكوفايى يك ملّت را مرهون رعايت اعتدال مى داند و مى فرمايد:

«إنَّ اللَّهَ تبارك و تعالى إذا أرادَ بقوم بقاءً و نماءً رزقَهم القصدَ و العفاف؛ (20)

خداى تبارك و تعالى هر گاه ماندگارى يا رشد مردمى را بخواهد صرفه جويى و پاكدامنى را روزى شان مى كند».

اميرالمؤمنين(ع) نيز مى فرمايد: «إذا أرادَ اللَّهُ بعبدٍ خيراً ألهمهُ الاقتصادَ و حُسْنَ التدبير، و جنَّبهُ سوءَ التَّدْبيرِ و الإسرافِ؛ (21)

هر زمانى كه خداوند (متعال) اراده نيكويى به بنده اش را داشته باشد ، مى اندازد در دلِ او ميانه روى و نيكويى تدبير را، و او را از بدى تدبير و زياده روى دور مى سازد».

جايگاه اعتدال از ديدگاه برخى حكما و انديشمندان

خواجه نصير الدّين طوسى در كتاب اخلاق ناصرى، ملاّ هادى سبزوارى در اسرار الاَساس فى رموز الطاعات و اِشارات العبادات، ابوعلى سينا در الشفاء و الالهيات، ملّاعبد الرزّاق لاهيجى در گوهر مراد، ملّا محمّد مهدى نراقى در جامع السّعادات و دانشمندان ديگر نيز در اين باره مطالبى دارند كه براى پرهيز از اطاله سخن، آنچه گفته اند، در يك جمله گويا خلاصه مى شود: اساس اخلاق فاضله انسانى، تعادل در امور است.

ارسطو معتقد بود كه انسان، داراى قوّه غضبيّه، شهويّه و عقل است. سعادت انسان در اين است كه اين قوا را از افراط و تفريط نگه دارد و در زندگى تعادل آنها را حفظ كند، در نتيجه اين تعادل از قوّه غضب «شجاعت» پديد مى آيد و از نيروى شهوت، عفّت و پاكدامنى و از عقل، حكمت و هرگاه ميان خود اين قوا، تعادل و هماهنگى برقرار شود حالتى به وجود مى آيد كه در فلسفه اخلاق از آن به «عدالت» تعبير مى كنند. دستورى كه سقراط حكيم براى زندگى، سالم وضع كرد ساده زندگى كردن و راه اعتدال پيمودن بود.

اساساً نظام آفرينش را در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن تعادل ميان نيروهاى مختلف است و اين حقيقت را ميان كرات آسمانى به صورت نيروى جاذبه و دافعه (گريز از مركز) و در ميان دانه هاى اتم به صورت الكترون ها با الكتريسيته منفى و پروتون ها با الكتريسيته مثبت و در وجود انسان به صورت اعصاب «سمپاتيك» و «پاراسمپاتيك» و در عالم حشرات به صورت حشرات «موذى» و «مفيد» خودنمايى مى كند و نتيجه اين تعادل برقرارى يك نظم پايدار در سراسر جهان آفرينش و سوق به سوى تكامل مى باشد.

ابوعلى سينا در رسالة فى العشق مى گويد: نفس ناطقه هنگامى كه به واسطه ترقّى استعداد تصور معانى عالى را پيدا كرد و دانست كه هر چه كه به معشوق اوّل نزديك تر باشد از حيث اعتدال نيكوتر و از حيث نظم محكم تر است، در اين صورت به هر چيزى از همين جهت علاقه نشان مى دهد.

لذا با رعايت اين اصل در امور زندگى خيلى از مشكلات و حتّى اختلافات موجود قابل حلّ است.

تا كنون، در باره رعايت اعتدال، يعنى جنبه مثبت آن، مطالبى آورده شد، امّا ازجهت منفى ، يعنى رعايت نكردن تعادل نيزمطلب بسيار است؛ چرا كه ريشه اكثر امراض، عدم رعايت اعتدال است، چه در امور مادّى و چه در امور معنوى.

ارسطو معتقد بود كه اگر انسان نتواند با كنترل قواى موجود در خود بر آنها مسلط شود و بلكه بالعكس برده و مطيع آنها گردد تعادل اين قوا از ميان مى رود و به يكى از دو طرف افراط و تفريط مى گرايند و هر دو طرف آنها براى انسان زيان بخش خواهد بود.

روان شناسان مى گويند: نيازهاى روحى و جسمى انسان ها بايد به طور طبيعى و معتدل برآورده شود، چه اگر نيازمندى هاى آدمى ارضا نشود تعادل روحى انسان به هم خورده، موجب پيدايش نگرانى و اضطراب و ناآرامى مى گردد و به عبارت روشن تر انسان از نظر روحى و جسمى مانند كارخانه بسيار بزرگى است كه داراى تشكيلات عريض و طويل است، كه كوچك ترين توقّف و اختلالى در هر قسمت به وجود آيد بلافاصله تعادل روانى و جسمى به هم مى خورد و عكس العمل هاى خاصّى ظهور مى كند كه منشأ پيدايش روحيّات و حركات غير عادّى مى شود.

براى توضيح بيش تر به دو بُعد جسمانى و روحانى انسان مى پردازيم؛ يك بُعد انسان، مادّى و خاكى است كه همان هيكل جسمانى اوست، ديگرى بُعد معنوى و روحانى است كه از آن به روح تعبير مى شود. رعايت تعادل در هر دو قسمت از نقش كليدى و سازنده اى برخوردار است كه تفصيلاً بدان مى پردازيم.

تعادل در بُعد مادّى و جسمانى انسان

انسان وقتى با دقّت و تأمّل به بررسى بدن خود مى پردازد اين مطلب را به وضوح درمى يابد كه راز استفاده مفيد از بدن و عمر، حتّى يكى از رموز بسيار مؤثر در طولانى شدن عمر انسان، تعادل در قواست. بدين جهت، اگر از بدن به طور متعادل استفاده شود، اثر حياتى در بقا و استمرار آن به جاى خواهد گذاشت و بالطبع در فكر و عقل انسان نيز اثر مثبت خواهد داشت، كما اين كه گفته شده است: عقل سالم در بدن سالم است. در نتيجه، قواى فكرى مى تواند نقش بسيار مهم و مؤثرى در سرنوشت انسان داشته باشد.

بحث وسيع و همه جانبه در باره بُعد جسمانى و مادى انسان از حوصله اين بحث خارج است، امّا در حدّ ضرورت و براى روشن شدن گوشه هايى از مطلبِ مورد بحث، قطره اى از درياى بيكران شگفتى هاى پيكره انسانى آورده مى شود:

بدن انسان مجموعاً به ده دستگاه كلّى تقسيم مى شود كه عبارتند از: دستگاه اسكلتى، عضلانى، گردش خون، گوارشى، ادرارى، تنفّسى، لنفاوى، تناسلى، عصبى و هورمونى.

از مجموع اين دستگاه ها، دستگاه هورمونى از ويژگى خاصّى برخوردار است، اين دستگاه مجموعه اى از غدّه ها را در بر مى گيرد كه در اين جا به چند غدّه معروف اشاره مى شود:

غدّه هيپوتالاموس و غدّه هيپوفيز: اين دو غدّه در سمت پايين مغز قرار دارند. غدّه هيپوفيز تقريباً به اندازه يك نخود است كه به وسيله ساقه اى به زير مغز متصل است و مواد شيميايى مهم و متعددى را به نام هورمون به جريان خون مى ريزد. از جمله كار اين هورمون ها اين است كه بر سرعت رشد بدن اثر مى گذارند و يكى از وظايف حياتى اين دو غدّه، كنترل و آزاد شدن هورمون ها از غدد ديگر است.

غدّه تيروئيد: اين غدّه عضوى است كه در گردن قرار دارد و مادّه اى شيميايى را به نام تيروكسين ترشح مى كند كه بر بيش تر قسمت هاى بدن اثر مى گذارد؛ تيروكسين به تنظيم واكنش هاى شيميايى بدن كمك مى كند و براى رشد و تكامل كلّى نيز بسيار مهم است.

غدّه هاى فوق كليوى: اين دو غدّه حدود پنج سانتيمتر طول و 2/5 سانتيمتر عرض دارند و هر يك از آنها در بالاى كليه قرار دارند. اين غُدَد نيز مواد شيميايى متعددى را به نام هورمون توليد مى كنند؛ بعضى از اين هورمون ها در تنظيم مواد معدنى و انرژى در بدن و اعمال تناسلى دخالت دارند؛ بعضى از آنها نيز در جوابِ اضطراب و هيجان توليد مى شوند و موجب افزايش تپش قلب و تنفّس مى شوند كه به اين ترتيب انرژى و هوشيارى كلّى ما را تحريك مى كنند.

لوز المعده: طول اين غدّه پانزده سانتيمتر است و در پشت معده قرار دارد و با يك لوله يا مجرا به روده كوچك متصل است. بخشى از لوز المعده موادى به نام آنزيم توليد مى كند، اين آنزيم ها از طريق مجراى مذكور ترشح مى شود تا به تجزيه غذا در روده كوچك كمك كند. بخش ديگرى از لوز المعده دو ماده شيميايى يا هورمون (گلوكاگون و انسولين) ترشّح مى كند كه به حفظ تعادل قند خون كمك مى كند.

تخمدان ها (در افراد مؤنث) و بيضه ها (در افراد مذكر): اين غدّه ها علاوه بر توليدمثل، هورمون ها را نيز وارد خون مى كنند كه در رشد و بلوغ و مانند آن مؤثرند.

سلامت بدن انسان به متعادل كار كردن اين دستگاه ها بستگى دارد مخصوصاً دستگاه و غُدَد هورمونى. بنابر اين، ترشّح اين غدّه ها يك حدّ مشخّص و معيّنى دارد كه اگر كم يا زياد شود عوارض ناگوارى دربرخواهد داشت، حتى ممكن است به مرگ افراد نيز منجر شود.

امروزه با پيشرفت علم و تكنولوژى به ارزش كم و زياد شدن هورمون ها براى تحريك و ترشّح غدّه ها و يا براى بازداشتن و جلوگيرى از تحريك غدّه هاى مورد نظر، آگاه شده اند، لذا روان شناسان، ضمن تأثير بر ترشّح غدّه ها به شگردهاى گوناگون، از قبيل هيپنوتيزم (22) و نيز امورى از اين قبيل، در پى درمان بيمار خود هستند. چنين شيوه هايى نه تنها در انسان، بلكه در ساير موجودات نيز مؤثر بوده است؛ در برخى حيوانات و مركّبات، با كم و زيادكردن هورمون ها و سلّول هاى ژنتيكى، در كمّيت و كيفيّت آنها تأثير گذاشته اند و به نتايج چشمگيرى نيز رسيده اند.

البته اين گونه اعمال، بنابر اظهار كارشناسان فن، در عين حالى كه بسيار مفيد بوده، در بعضى موارد، بر اثر استفاده نادرست و نامتعادل و سودجويانه اى كه از آن شده است، اثرات مخرّبى را نيز از خود به جا گذاشته است.

1. براى نمونه يكى از مشخّصه هاى بيمارى سرطان، اسيدى شدن محيط ادرار است، امّا بايد دانست اين اسيد، مخصوص و منحصر به ادرار نيست؛ بلكه در تمام بدن وجود دارد و تغييرات آن نيز عكس العمل تمام بدن است كه بايد هميشه تعادلى در اسيد و قلياى آن برقرار باشد. هر عضو و هر مايعى در بدن، به نسبت معيّنى، اسيدى و قليايى است كه اين نسبت را «PH» مى گويند و از روى آن، درجه و مقدار اسيد و قلياى آن را معيّن مى كنند.

«PH» را به وسيله مقياس خاصّى كه با اعداد يك تا چهارده تعيين مى شود مى سنجند، بدين ترتيب كه عدد يك، حداكثر اسيدى بودن محيط مادّه و عدد چهارده، حداكثر قليايى بودن آن است و ميزان و حدّ اعتدال بين اسيد و قلياى بدن، «PH7» است كه در واقع، خُنثى است. اين نسبت، تنها منحصر به مايعات بدن نيست، بلكه اعضاى بدن و حتّى پوست هم داراى «PH» خاصّى مى باشد.

خلاصه اگر قواى بدن، درست در نقطه اعتدال باشند، در وضعيّت سلامت و آرامش و زندگى است و به همان مقدار كه اعتدال، كامل تر باشد، به همان اندازه نيز سلامت بيش تر خواهد بود و از هر طرف كم و زياد شود، باعث بيمارى و زحمت است. سعدى در مورد طبايع انسان مى گويد:

چار طبع مخالف سركش چند روزى شوند با هم خوش گر يكى زين چهار شد غالب جانِ شيرين برآيد از قالب (23)

تعادل در بُعد معنوى و روحانى انسان

در اين قسمت نيز حكايت از همين قرار است. همان طور كه تحريك هر يك از اين دستگاه ها مخصوصاً دستگاه هورمونى به وسيله مصرف مواد خاصّى يا ورود ميكروب و عوامل ديگر به بدن انسان صورت مى گيرد، همين طور نيز اضطراب و هيجان هاى روحى باعث تحريك اين غدّه ها و در نتيجه موجب كم و زياد شدن هورمون ها خواهد شد و به دنبال آن، عوارض ناگوار ناشى از اين ترشّح ها به وجود خواهد آمد؛ به عبارت ديگر، ارتباط مستقيم و تنگاتنگى بين اين دو بُعدِ جسم و روح وجود دارد، حتّى مى توان گفت: اثرگذارى روح بر جسم به مراتب بيش تر از اثر گذارى جسم بر روح است.

اين جاست كه اهمّيّت بيش از حدّ عوامل روحى و معنوى آشكار مى شود، چرا كه اگر روح انسان قوى شود جسم را تحت شعاع خود قرار خواهد داد. از اين مختصر مى توان به اين نتيجه رسيد كه خداوند حكيم يك سرى قواعد و قوانين خاصّى را در طبيعت وضع كرده است كه حيات و استمرار آن به عملى شدن آن قوانين بستگى دارد و در همين راستا نيز راه و روش خاصّى را در همه اين قوانين براى كارايى آنها در نظر گرفته است، كه به كار گرفتن آن روش، متضمّن عمل كردنِ صحيح آنهاست.

در همه امور زندگى، چه امور مادّى و چه معنوى، يك قانون كلّى جريان دارد كه با اجراى آن قانون، كارايى واقعى امور، آشكار مى شود و به مرحله ظهور مى رسد و آن قانون، اين است كه به حدّ تعادل و حدّ وسط برسد كه از اين مى شود به قانون حيات تعبير كرد، البته اين تعادل يك قانون كلّى است كه در هر مسأله بيان خاصّ خود را لازم دارد، مثلاً براى تهيّه يك مادّه شيميايى حتماً بايد به اندازه معيّن، نه كم و نه زياد، موادّ با هم تركيب شوند تا مادّه مورد نظر به دست آيد.

قوايى كه در انسان وجود دارد، از قبيل لامسه، چشايى، بينايى، شنوايى، بويايى و همين طور قوّه غضبيّه و شهويّه، در حالتى مى توانند براى انسان مفيد باشند كه از سلامت نسبى برخوردار باشند، بدين صورت كه موازنه و تعادل در عناصر تركيب دهنده آنها در بدن انسان رعايت شده باشد، مثلاً وقتى خون يك انسان سالم تجزيه مى شود، قانون و فرمول خاصّ آن اين است كه از موادّى از قبيل قند، اوره، كلسترول، كلسيم و... تشكيل شده باشد تا خون بتواند وظايفش را به طور احسن انجام دهد.

البته توجّه به اين نكته نيز لازم است كه تعادل و حدّ متوسط، هم در دَرون و هم در برون انسان نسبت به عوامل داخلى و خارجى بايد رعايت شود تا درك صحيح صورت پذيرد، از باب مثال در مورد قوّه شنوايى اوّلاً، بايد از لحاظ محرّك داخلى، گيرنده هاى صوتى گوش مشكلى نداشته باشد، ثانياً، از لحاظ محرّك خارجى، بايد ارتعاشات هوا براى توليد صوت، حدّاقل به بيست ارتعاش در ثانيه برسد و حدّاكثر از بيست هزار ارتعاش در ثانيه تجاوز نكند، وگرنه انسان صوتى را احساس نخواهد كرد و صدايى را نخواهد شنيد. (24) همچنين براى آن كه رنگ احساس شود بايد شماره امواج اِتِر در ثانيه از 384 تريليون كم تر نباشد و از 769 تريليون بيش تر نشود. (25)

بدين ترتيب، انسان نمى تواند صداهاى بسيار ضعيف را بشنود و يا نورهاى بسيار ضعيف را از راه دور ببيند، نيز نمى تواند با بينى خود بعضى از بوها را استشمام كند؛ چرا كه شدّت صوت يا نور و مانند آن، بايد به يك حدّ معيّنى برسد و به اصطلاح وارد «آستانه» شود تا ديده يا شنيده شود، كه البته اين حدّ معيّن را «قانون آستانه مطلق» مى نامند.

خلاصه اين كه، اين يك قاعده و قانونى است كه اگر كسى بخواهد به زندگى طبيعى خود ادامه دهد، بايد در دارا شدن و به حدّ تعادل رساندن آن كوشا باشد؛ چرا كه ادامه سير طبيعى جهان و آنچه در آن است، از جمله وجود آدمى، به عمل بر طبق قوانين خاصّ خود وابسته است و گفته شد كه اين قوانين در هر مورد، تعريف و بيان ويژه خودش را دارد.

بنابر اين، انسان ها حتّى اگر به جهان ديگر هم اعتقاد نداشته باشند، براى درست بهره بردن از همين دنيا نيز بايد در راستاى تحقّق همان قانون قدم بردارند، كما اين كه در مواردى كه انسان ها موفّق شده اند قدم علمى بردارند، دليل موفّقيّت آنها اين بوده است كه خواسته يا ناخواسته در راستاى اجراى آن فرمان ها قدم برداشته اند، مثلاً يك شيمى دان و يا يك فيزيك دان كه به يك قانون وفرمول حياتى دست پيدا مى كند، درواقع باتجزيه وتركيب و تحليلِ مواد مختلف به مقدار تركيب لازم و متعادل پى برده است، تركيبى كه بايد يك مادّه خاص داشته باشد تا در پى آن از فلان اثر خاص برخوردار شود و....

در مورد مسائل روحى و روانى نيز همان طور كه اشاره شد بايد قانون تعادل اجرا شود و خلاف آن رويه عمل كردن موجب انحراف از مسير اصلى خواهد شد؛ مثلاً اگر انسان بيش از حدّ توان و قدرتش بر خود فشار وارد كند و يا در غير مسير طبيعى خود، كه خداوند حكيم براى او مقرر فرموده، حركت كند، درواقع براى نابودى خودقدم برداشته است. روح انسان باتوجّه به اين كه ازلطافت خاصّى برخورداراست سريع عكس العمل نشان مى دهد، لذا اگر درانجام كارى انسان برروح خودفشار بياورد و افراط و زياده روى كند، عكس العملى كه روح ايجاد مى كند گريز و فرار است. بنابر اين، توصيه و سفارش اكيد شده است كه در امور زندگى، مخصوصاً در عبادات، عمل را به خود تحميل نكنيم و در اين خصوص مولاى متّقيان، امير المؤمنين(ع) مى فرمايد:

«إنَّ النَفسَ مَطيّتُك؛ إنْ اجهدْتَها قتلتَها، و إنْ رفقتَ بها أبقيتها؛ (26)

نفس تو مَركب سوارى تو است، اگر بيش از طاقت و ظرفيّت، بارش كنى او را خواهى كشت و اگر با آن مدارا كنى باقى خواهد ماند». (27)

انسان به علّت همين عواطف و اميال و احساسات بايد در اين مسير قرار بگيرد تا هم براى خود و هم براى جامعه سازنده و مفيد باشد كه اجرا كردن آن توصيه و سفارش ها درباره تعادل، يكى از نتايج مفيدش، رهايى از اضطراب ها و فشارهاى روانى و در نهايت رسيدن به آرامش و اطمينان است؛ آرامش و اطمينانى كه اساساً تمام كوشش و تلاش انسان ها (حتّى انسان هايى كه تنها به امور دنيوى فكر مى كنند) براى به دست آوردن آن است؛ انسان هايى كه براى به دست آوردن و رسيدن به اين موهبت الهى حتّى حاضر هستند كه همه هستى خود را فدا كنند تا شايد به آرامش دست پيدا كنند. در واقع مى توان گفت: همه خواهان چنين موهبتى هستند، امّا متأسفانه در راه رسيدن به آن در انتخابِ راه، دچار اشتباه مى شوند و خيال مى كنند كه راه رسيدن به آن گمشده، همانى است كه آنها به دنبالش هستند.

خداوند حكيم، عالى ترين كمال انسان را «در كسب اطمينان و آرامش نفس» قرار داده است و اين آرامش، همان گمشده انسان است كه در نتيجه رسيدن به آن، به اوج شايستگى هاى خويش دست مى يابد و اين چنين مورد خطاب قرار مى گيرد:

«يَأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَدِى وَادْخُلِى جَنَّتِى؛ (28)

اى نفس و اى انسانى كه به درجه اطمينان رسيده اى باز گرد به سوى پروردگار خود، در حالى كه هم تو خشنود و راضى هستى و هم او از تو (به سبب اعمال نيك تو) خشنود و راضى است».

و خداوند عليم آرامش خاطر را در ياد و ذكر خود مى داند و مى فرمايد:

«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ (29)

...آنهايى كه به خدا ايمان آورده و دل هاى شان به ياد خدا آرام مى گيرد. (اى مردم) آگاه شويد تنها ياد خدا آرام بخش دل هاست».

البته انسان نبايد تنها به گفتن بعضى از ذكرها و دعاها اكتفا نمايد، بلكه بايد در تمام حركات و سكناتش و در تمام حالات زندگى به ياد پروردگار عالم باشد و عملاً دستورات الهى را در زندگى انجام دهد و او را در تمام امور خود ناظر بداند و جز او كسى را در حرم دل راه ندهد، كه امام صادق(ع) مى فرمايند:

«القلبُ حَرَمُ اللَّه؛ فلا تُسْكِنْ حرمَ اللَّهِ غيرَ اللَّه؛ (30)

حرم و محوّطه قلب، جايگاه خداوند است، پس ساكن نكن (و راه مده) در حرم خدا، غير خدا را».

وقتى انسان به اين درجه رسيد كه عالم را محضر و محل حضور پروردگار ديد، هميشه از انجام فرمانى، غير فرمان او شرم حضور خواهد داشت و به غير از پروردگار عالم ترسى از كسى به خود راه نخواهد داد و مردان خدايى، متّصف به چنين صفتى هستند. يكى از بزرگ ترين فرمان هاى الهى اين است كه اى انسان ها اگر خواهان رضاى پروردگار متعال هستيد، فقط به اندازه آنچه از شما خواسته شده بايد انجام وظيفه كنيد، نه كم تر و نه بيش تر و نه آنى كه دل شما مى خواهد و از افراط و تفريط پرهيز نماييد. امام صادق(ع) مى فرمايد:

«أُمِرَ إبليسَ بالسجود لآدم، فقال: يا ربِّ و عزّتُك، إنْ أعفيتني من السجودِ لآدم لَأعبدنَّك عبادةً ماعبدَكَ أَحَدٌ قَطُّ مثلَها. قال اللَّه جلَ جلاله: إنّي أُحِبُّ أنْ أُطاعَ من حيث أُريد؛ (31)

ابليس به سجده بر آدم امر شد، پس ابليس گفت: اى خدا، به عزّتت قسم اگر مرا از سجده كردن بر آدم عفو كنى، هر آينه عبادت مى كنم تو را عبادتى كه تا حال كسى مثل آن را انجام نداده باشد. خداوند - جلّ و علا- فرمود: به درستى كه من دوست دارم اين كه اطاعت و پيروى كنى از آنچه من اراده كرده ام - نه آنى كه تو دلت مى خواهد».

به اين معنا كه مثلاً اگر گفته شد نماز صبح دو ركعت است با آن كيفيّت، اگر كسى بخواهد سه ركعت يا يك ركعت بخواند، نه تنها امر ايزد متعال را به جا نياورده، بلكه كارى عَبَث و بيهوده انجام داده و بلكه بدعتى در دين ايجاد كرده است.

از باب تقريب به ذهن، اين مسأله مانند اين است كه مثلاً اگر خواسته باشيم با كسى تماس تلفنى برقرار كنيم، بعد از اطلاع از شماره تلفن، اگر بخواهيم ارتباط برقرار شود، حتماً بايد همان شماره را بگيريم و اگر حتّى يك شماره كم يا زياد شود، نه تنها ارتباطى برقرار نخواهد شد، بلكه وقت و زمان را تلف كرده ايم و از اين گذشته، خطّ تلفن را اشغال كرده ايم و....

خلاصه همان طور كه گفته شد، هدف از تلاش انسان ها فراهم كردن وسايل آرامش است و اتفاقاً در تأييد اين مطلب، اسلام ملاكِ صحّت و سُقم امور را اين طور تعريف مى كند كه هر امر و كارى كه در نهايت و بعد از انجام آن كار، به انسان يك نوع احساس آرامش و اطمينان و سكون دست بدهد، همين مى تواند دليل بر صحت و درستى آن عمل شود و اگر موجب اضطراب و هيجان و حالاتى از اين قبيل شود همين مطلب دليل بر سُقم و نادرستى آن مى تواند باشد و در اين باره امام على بن موسى الرضا(ع) از قول پدر بزرگوارش، موسى بن جعفر(ع) در ضمن حديث طولانى در معجزات نبىّ اكرم(ص) مى فرمايد:

«إنَّ وابصةَ بنَ معبدٍ الأسدي أتاه فقال: لا أدعُ من البِرِّ والإثم شيئاً إلاّ سألتُه عنه، فلمّا أتاه قال له النبيّ(ص): أتسألُ عمّا جئتَ له؟ أو أُخبرك؟ قال: أخبرْني، قال: جئتَ تسألني عن البرَّ والإثم. قال: نعم، فضرب بيده على صدره ثمّ قال: يا وابصةُ! البِرُّ مااطمأنّتْ إليهِ النفسُ، و البِرُّ ما اطمأنَّ به الصدرُ، و الإثم ما تردَّدَ في الصدرِ و جالَ في القلبِ و إن أفتاك الناسَ و أفتَوكَ؛ (32)

وابصة بن معبد اسدى، پيش رسول خدا(ص) آمد و نيّت كرد كه از حضرت سؤال كند و با خودش گفت: هيچ خير و شرّى را باقى نمى گذارم مگر اين كه از او سؤال مى كنم.پس زمانى كه خدمت پيامبر(ص) رسيد پيامبر به او فرمودند: آيا از چيزى سؤال مى كنى كه براى آن (به اين جا) آمده اى يا من (بدون سؤال كردن تو) به تو پاسخ بگويم؟ وابصه گفت: شما جواب بدهيد. پيامبر(ص) فرمودند: تو آمده اى كه سؤال كنى از خير و شرّ. وابصة گفت: بله، پس پيامبر(ص) با دست به سينه خويش زد و فرمودند: اى وابصه، خير آن است كه قلب انسان به وسيله آن آرامش پيدا مى كند و شرّ، آن چيزى است كه قلب (به واسطه آن) متزلزل و ناآرام مى شود (و مطلب در مورد خير و شرّ همان است كه گفتم) و لو اين كه مردم (تعريف هاى ديگرى از آن را) به تو بگويند».

امام صادق(ع) نيز مى فرمايد:

«إنَّ القلبَ لَيَتَجَلْجَلُ في الجَوْفِ يطلبُ الحقَّ، فإذا أصابَهُ اطمأنَّ وقَرَّ، ثمَّ تلا أبوعبدِاللَّهِ(ع) هذه الآية: "فمن يرد اللَّه أنْ يهديه يشرح صدره للإسلام" إلى قوله "كأنَّما يصعد فى السماء"؛ (33)

به درستى كه قلب در سينه (انسان) متردّد و متزلزل است و به دنبال حقّ مى گردد، پس زمانى كه به حقّ رسيد اطمينان و آرامش پيدا مى كند و قرار مى گيرد، سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: پس كسى را كه خداوند بخواهد هدايت كند آرامش صدر به او مى دهد... چنان كه گويى در آسمان بالا مى رود».

روح انسان فطرتاً طورى ساخته شده است كه به كارهاى ثواب عكس العمل مثبت نشان مى دهد و نسبت به اين گونه امور مأنوس و علاقه مند است، ولى نسبت به امور خلاف، ذاتاً روى گردان است و نسبت به انجام اين امور مكدّر مى شود. اين مطلب، ملموس است و تا اندازه اى هر كس به فراخور حال خود آن را درك و احساس كرده است، مثلاً وقتى انسان به يك فرد يا افراد محتاج و مضطر واقعى كمكى مى كند، چه كمك مادّى و يا معنوى، در درون خود احساس شادابى و خوش حالى مى كند كه گاهى آن خوش حالى را حتّى با صرف اموال زيادى هم نمى توان به دست آورد و همين طور عكس اين مطلب، نسبت به امور خلاف و اثر نامطلوب اين امور، صادق است.

اين كه ديده مى شود انسان ها بعد از آن همه دويدن ها و حرام و حلال كردن ها وقتى در نهايت به آنچه در نظر داشته اند مى رسند باز مى بينند كه نه تنها هنوز نَفْسشان آرامش پيدا نكرده است ، بلكه بر اضطراب و نگرانى آنها نيز افزوده شده است، رمزش اين است كه اين گونه تلاش ها از همان ابتدا غلط و ناصحيح بوده است و تا حال خيال مى كرده اند كه مسير صحيح و آرامش دهنده آنها اين امور بوده است.

علّت اين كه مى گوييم «خيال مى كنند» همان طور كه متذكّر شديم اين است كه انسان وقتى به مقصود در ذهن خود رسيد، ملاحظه مى كند كه اين آن چيزى نيست كه بدان آرامش يابم و راحت شوم، لذا مجدداً به دنبال گمشده خود مى شتابد و دوباره روز از نو و روزى از نو و اين تا نَفَس آخر تكرار خواهد شد و هر چه بيش تر مى گردد كم تر پيدا مى كند تا جايى كه براى رسيدن به آن، چنان در انسان حرص و طمع ايجاد مى شود كه به قول امام راحل(ره) اگر به شخصى همه آنچه در دنياست داده شود و به او گفته شود در كرات ديگر هم چيزى براى جمع كردن هست، باز مى خواهد و اين طور نيست كه سير شود و اين حركت هم چنان ادامه دارد تا اين كه يك مرتبه انسان متوجّه مى شود كه بانگى بر آمد و خواجه مُرد كه ديگر وقتى براى جبران و عمل كردن باقى نمانده است.

خلاصه اين كه انسان، مجموعه اى از تمايلات مادّى و معنوى است و سعادت زندگى او بسته به توجّه به مجموعه روح و جسم است و افراط و تفريط در هر دو بُعْد، منجر به نتيجه منفى مى شود.

مرتاضان، شرط سعادت انسان را محروميّت و زجر جسم مى دانند و مى گويند: به هر نسبتى كه تمايلات جسم، سركوب شود و از لذايذْ كاسته شود، به همان نسبت، روح ترقّى كرده، درجه سعادت او بالا مى رود.

فلاسفه يونان، قبل از ارسطو، چنين گمان مى كردند كه اساس سعادت بشر در «فضايل نفسانى» است و اگر انسان، اين فضايل را دارا شد، سعادتمند است گرچه اين كه به تمام بيمارى هاى جسمى مبتلا باشد.

از طرف ديگر مادّيون (آنهايى كه فقط به جسم و بُعد مادّى انسان پرداخته اند و به افراط در اين بُعْد گرفتار شده اند) به حدّى در اين خصوصْ پيش رفته اند كه «اَلكسيس كارْل» در كتاب انسان، موجود ناشناخته چنين از آنها انتقاد مى كند:

«ما امروز در جادّه زمان، بدون آن كه به احتياجات اصلى جسم و جان خود توجّه كنيم، پيش مى رويم... و نمى خواهيم بفهميم كه براى ادامه زندگى بايد به مقتضاى طبيعت اشيا و خودمان رفتار كنيم.... اگر انسان را فقط به فعاليت اقتصادى اش منحصر كنند، مانند آن است كه عضوى را از پيكر وى بريده باشند. بنابراين، ليبراليسم و ماركسيسم، هر دو، تمايلات اصلى طبيعى انسان را پايمال مى كنند... اجتماعى كه اولويت را تنها براى اقتصاد مى شناسد به سعادت نمى گرايد و هنگامى كه انسانْ خود را در فعاليت هاى اقتصادى محدود كرد از قوانين طبيعى كاملاً پيروى نكرده است...».

ولى اسلام مى گويد:

«ليسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنياهُ لآِخِرَتِهِ و لا آخِرَتَهُ لِدُنْياه؛ (34)

از ما نيست كسى كه ترك كند دنياى خودش را به خاطر آخرتش و يا آخرتش را براى دنيايش».

نكته اى كه در اين جا قابل توجّه و دقّت نظر است اين است كه صحّت و سُقم و آرامش و اضطراب خاطر انسان در امور خير و شرّ به رعايت و عدم رعايت قانون تعادل برمى گردد و اين قانون جزء قانون هاى ثابت زندگى است و اختصاص به زمان خاصّى ندارد و اصلاً به زمان ارتباطى ندارد تا بگوييم اين قانون كهنه شده است و بايد كنار گذاشته شود.

طرح يك شبهه و پاسخ آن

اشكال شده است كه دين و مذهب، كهنه شده و تاريخ مصرفش گذشته است و نمى تواند پاسخگوى نيازهاى بشر امروزى باشد، چرا كه علم و تمدن، پيشرفت چشمگيرى كرده و علوم جديد به عرصه زندگى بشر پا نهاده است و اين پيشرفت بدان جا رسيده كه جهان را متحوّل كرده است ؛ پس بايد در چنين زمانى و با چنان ويژگىِ خاصّى دين و مذهب، جديد و نو شود، آن گاه به ميدان آيد.

از جمله جواب هايى كه مى شود به آن اشاره كرد اين است كه خداوند، انسان را با يك سرى احتياجات، از قبيل: خوراك، پوشاك، مسكن ، كشاورزى، حمل و نقل، آموختن علم و امور ديگر، خلق كرده است كه از اين مجموعه يك سلسله از احتياجات هستند كه قابل تغييرند و براى تأمين اين احتياجات به ابزار و وسايل نياز داريم و اين وسايل و ابزار هستند كه در هر زمان تغيير مى كنند، زيرا پيدايش و تغيير وسايل در هر جامعه اى به ابتكارِ افراد آن جامعه و افكار آنان است و افكار افراد جامعه نيز هر روز در حال تغيير و دگرگونى است و از آن جا كه تعيين وسيله و رسيدن به هدف در قلمرو عقل است، راهى برگزيده مى شود كه وقت و هزينه اش كم تر باشد؛ از باب مثال، قبلاً مسافرت، مخصوصاً نسبت به راه ها و مسافت هاى طولانى، به صورت پياده و يا با حيوانات انجام مى شده كه مستلزم صرف وقت زياد و خطرات آن چنانى و غيره بوده است، ولى امروزه با پيشرفتِ علم و تكنولوژى اين گونه مسافرت ها به وسيله خودرو، قطار و هواپيما صورت مى گيرد كه در نتيجه، در صرفه جويى در هزينه ها و امورى از اين قبيل بسيار مؤثر است.

در چنين حالتى، اگر هر انسان معقولى را مخيّر كنند كه براى مسافرت يكى از اين دو راه را انتخاب كند، طبيعتاً راه دوم را كه از هر جهتى با صرفه تر است بر خواهد گزيد، لذا در اين گونه احتياجات، ما با اين دسته از اشكال كنندگان نه تنها موافق هستيم و حرف آنها را تأييد مى كنيم، بلكه تأكيد فراوانى نيز در اين خصوص داريم و حتّى اگر بشر در راه پيشرفت خود تا جايى برسد كه وسايلى اختراع كند كه اين گونه مسافرت ها را در يك چشم به هم زدن انجام دهد، ما از همان وسيله استفاده خواهيم نمود و همين طور نسبت به امور ديگر از اين قبيل؛ بنابر اين، اسلام برنامه و راهكارهاى دقيق و ظريفى نيز در اين گونه بهره ورى ها دارد.

امّا يك سرى از احتياجات ديگر نيز وجود دارند كه ثابت و لا يتغيّرند، گرچه اين كه افراد و زمانه متحوّل شوند، ولى تا وقتى كه جهان و هدف از خلقت آن باقى است آنها نيز هستند و اين گونه نيازها در همه زمان ها وجودشان ضرورى است. همان گونه كه انسان در هر زمانى كه قرار بگيرد به خوراك و پوشاك و مسكن و امثال اين امور احتياج دارد، همين طور نيز بايد روح خودش را نظامند كند و دستور اخلاقى به روح و زندگى و اجتماعش بدهد و به رابطه خودش با خداوند نظم و ترتيب بخشد و اين نياز به طور كلّى در همه زمان ها تغييرناپذير است، لذا نو بودن و يا قديمى بودن، هيچ كدام ملاك خوب و بد بودن نمى تواند باشد، كسى نمى تواند بگويد بشر از دير باز مى خورد و مى آشامد و... پس ديگر اينها قديمى شده و قابل اجرا و عمل نيست.

اين مطلب را نه تنها بشر مترقّى امروزى قبول ندارد، بلكه بشر قرن حَجَرى نيز از قبول آن سر باز مى زند؛ چرا كه اين، مخالف طبيعت و سرشت انسان است. خلاصه اين كه بدن انسان طورى طراحى شده است كه ناچار به يك سرى امور نياز دارد و اين گونه موارد هم از جمله امور ثابت هستند. بنابر اين، انسان ناگزير است براى برقراى نظام خانواده و زندگى سالم و برطرف كردن نيازهايش، اين گونه قوانين ثابت را رعايت و اجرا كند؛ البته آنچه قابل تغيير است و با تغيير زمان و مكان عوض مى شود، نحوه پاسخ به اين نيازهاست كه بيش تر به ذوق ها و سليقه ها برمى گردد و با تحوّل زمان و مكان، از جهت كمّ و كيف، كم و زياد مى شود؛ مانند نحوه تغذيه و خوراك و پوشاك و امورى از اين قبيل.

قوانين قرآن كريم نيز از اين قبيل هستند كه از حالتى به حالت ديگر در مى آيند، ولى هيچ گاه از بين نمى روند. قرآن مجيد هيچ زمانى از بين رفتنى نيست، فقط با تغيير زمانه، آن هم با حفظ اصل مادّه قانون، با تعابير و بيان ها و اشكال مختلف ارائه مى شود و در اين ميان، آن بيانى موفّق تر خواهد بود كه با در نظر گرفتن اصل قانون و زمان و مكانى كه در آن قرار گرفته و معلومات فراگير خود به حل و فصل امور بپردازد. لذا آنچه كه به عنوان تفسير و بيان و ايضاح و امثال آن براى قرآن ذكر شده و مى شود يكى از اصلى ترين اهداف اين تلاش ها اين است كه در مرحله اوّل، قوانين اصيل الهى به دست آيد؛ همان قوانينى كه رمز موفقيّت و احياى انسان هاست و صحّت و قبول اعمال به آن برمى گردد؛ آن گاه چنين قوانينى براى اشخاصى كه در پى حقيقتند بيان شود كه در اين صورت، هر كس به فراخور حال و هوا و قدرت و توان خود در تحصيل آن مأجور خواهد بود؛ چرا كه خداوند مى فرمايد:

«لا يكلِّف اللَّه نفْساً إلاّ وسْعَها؛ (35)

خداوند هيچ كس را تكليف نمى كند مگر به اندازه وسع و توان وقدرتش».

گفته شد كه قوانين دين تغيير نمى كند، بلكه آنچه متغيّر است، نحوه ارائه ورساندن مطلب به شنونده و بيننده است. لذا با تغيير زمان و مكان براى اين كه مطلب بهتر قابل درك و فهم باشد، بايد به اشكال مختلف و در قالب الفاظ متنوع ارائه شود كه در واقع اين خود يك هنر است و خلاّقيّت خاص خود را مى طلبد.

بدين ترتيب، مسئوليّت خطير يك مبلّغ دينى و مذهبى روشن مى شود، كه چگونه بايد از زبان و هنر و قريحه و ذوق خود بهره بگيرد و با چه ديد و نظرى قوانين قرآن كريم و سنّت پيامبر و اهل بيت را به فراخور حال زمانه خود با حفظ اصل و شيرازه آن و با رعايت اصل تعادل به مرحله اجرا و عمل در آورد.

امّا متأسفانه، عواملى هم چون افراط و تفريطها و اعمال نظرهاى شخصى و درك نادرست از احكام دين و عواملى از اين قبيل باعث شده و مى شود كه مطالب از شفّافيّت خود خارج شده و مكدّر و نامفهوم شود و در نتيجه، افكار و اعتقادات نيز دچار تزلزل گردد و اين خود باعث شروع بسيارى از مصايب و مشكلات بوده و هست. اين معضل هم شايد به اين جهت است كه اساساً آدمى اين طور است كه به مجرّد اين كه زندگى اش كم و زياد مى شود، از حالت عادّى خود خارج مى شود و به دامن افراط و يا تفريط مى افتد، همان گونه كه اميرالمؤمنين، على(ع) در مورد خلقت يكى از اعضاى مهمّ و اساسى بدن انسان، مى فرمايد:

«لقد عُلِّقَ بِنِياطِ هذا الإنسانِ بَضْعَةٌ هي أعْجَبُ ما فيهِ؛ و ذلك القلبُ. وذلك أنَّ لهُ موادَّ من الحِكمة وأضداداً من خلافِها. فإنْ سَنَحَ له الرجاءُ أذَلَّهُ الطمعُ. وإنْ هاجَ بهِ الطمعُ أهلَكهُ الحِرصُ. و إنْ ملَكهُ اليأْسُ قتلَه الأسفُ. و إنْ عَرَضَ له الغضبُ اشتدَّ به الغيظُ. و إنْ أسعدَه الرضى نسِيَ التحفُّظَ. و إنْ غالَهُ الخوفُ شَغلَه الحَذَرُ. و إنْ اتَّسعَ له الأمرُ (الأمن) استلَبَتْهُ الغِرَّةُ (العزّة) و إنْ أفاد مالاً أطغاه الغِنى. و إنْ أصابتْهُ مصيبَةٌ فضَحَهُ الجزَعَ. و إنْ عَضَّتْهُ الفاقةُ شغلَهُ البلاءُ. و إنْ جهَدَه الجوعُ قعدَ به الضعفُ. و إنْ أفرطَ به الشبَعُ كَظَّتْه البِطْنةُ، فكلُّ تقصيرٍ به مضرٌّ، و كلُّ إفراطٍ له مفسِدٌ؛ (36)

درون سينه انسان قطعه گوشتى آويخته است كه عجيب ترين اعضاى وجود اوست و آن قلب اوست و اين شگرفى به سبب آن است كه انگيزه هايى از حكمت و جهالت در آن جمع است. هر گاه آرزوها در آن ظاهر شود، طمع او را ذليل مى كند و هنگامى كه طمع در او به هيجان آيد، حرص او را هلاك مى كند و هنگامى كه يأس مالك او گردد، تأسف او را از پاى درمى آورد و هنگامى كه غضب بر او چيره شود، خشمش فزونى مى گيرد و هر گاه از چيزى راضى شود احتياط را از دست مى دهد و اگر ترس بر او غالب شود، احتياط او را به خود مشغول مى كند و هر گاه كار او آسان شود، در غفلت و بى خبرى فرو مى رود و اگر مالى بيابد، بى نيازى او را به طغيان وامى دارد و اگر مصيبتى به او برسد، بى تابى او را رسوا مى كند و اگر فقر دامنگير او شود، مشكلات او را به خود مشغول مى سازد و اگر گرسنه شود از ناتوانى زمين گير مى شود و اگر پرخورى كند، راه نفس كشيدن بر او بسته مى شود و هر گونه كمبود به او زيان مى رساند و هر گونه زيادى او را فاسد مى كند».

در نتيجه، قلبى كه ميانه روى را از دست بدهد و بر اساس تعادل رفتار نكند، دارنده چنين قلبى، خسارت دنيا و آخرت را نصيب خود و در مواردى نصيب جامعه خواهد نمود.

لذا انسان براى اين كه خود و جامعه را از خسارت برهاند، مى بايد به همه مسائل مورد ابتلا، ارزش و بها بدهد، نه اين كه تنها در يك بُعد خودش را محدود كند. و ما اين سيره و روش را در مورد فرستادگان و ائمه اطهار(ع) ملاحظه مى كنيم كه در تمام ابعاد زندگى، حضورى چشمگير و فعّال داشته اند، مثلاً در مورد اميرالمؤمنين(ع) مى توان اين بزرگوار را يك نمونه كامل در اين جهت معرفى كرد، شخصيّتى كه در هنگام عبادت پاى هيچ عابدى به او نمى رسد، چنان خلوصى در او ديده مى شود كه وقتى مى خواستند تير فرو رفته در پاى مباركش را خارج كنند صبر كردند تا هنگامِ نماز خواندن آن را خارج كنند و وقتى هم كه نوبت به برخورد با مردم مى رسد با چنان چهره گشاده و خندان با مردم برخورد مى كند كه عمرو عاص زمانى كه مى خواهد عليه اميرالمؤمنين(ع) تبليغ كند، مى گويد: على به درد خلافت نمى خورد به علّت اين كه خنده روست، خلافت، آدم عبوس مى خواهد كه مردم از او وحشت كنند. و زمانى كه نوبت رزم و جنگ فرامى رسد هيچ جنگاورى و پهلوانى تاب مقاومت و رويارويى با او را ندارد و وقتى كه به بُعد كشور دارى و حكومت و بيت المال مى رسد، ملاحظه هيچ قرابت و توصيه اى را حتّى نسبت به نزديك ترين افراد خود نيز نمى كند و....

در اين باره سيّد رضى(ره) در مقدّمه نهج البلاغه مى گويد: مطلبى كه هميشه با دوستانم در ميان مى گذارم و اعجاب آنها را بر مى انگيزانم اين موضوع است كه بُعدهاى گوناگون سخنان على(ع) به نحوى است كه انسان در هر قسمتى از سخنان او كه وارد مى شود نظاره مى كند كه گويا به يك دنيايى رفته است، گاهى در دنياى عُبّاد و گاهى در دنياى زُهّاد و گاهى در دنياى فلاسفه و گاهى در دنياى عُرَفا و گاهى در دنياى سربازان و افسران و گاهى در دنياى حُكّام عادل و گاهى در دنياى قُضات و گاهى در دنياى مفتى ها، على(ع) در همه دنياها وجود دارد و از هيچ دنيايى از دنياهاى بشر غيبت ندارد.

تعادل در همه امور لازم و ضرورى است و رعايت نكردن آن، مفاسد زيادى را به همراه خواهد داشت، بنابراين، خداوند حكيم براى اين كه بندگانش را از اين بليّه و خطر برهاند و آنها را به راه صلاح و سلامتى هدايت فرمايد، در آنها يك نوع تعادل و توازنى ايجاد مى كند، به اين صورت كه به روش هاى مختلف پستى و بلندى امور زندگى را به انسان نشان مى دهد، بدين علّت كه پروردگار حكيم بندگانش را خوب مى شناسد و مى داند كه چه آدم هاى كم ظرفيّتى هستند كه به مجرّد كوچك ترين امتحان و به مجرّد يك مقدار پايين و بالارفتن زندگى شان، يك مرتبه از اين رو به آن رو مى شوند و خود را گم مى كنند، لذا دستورهايى از قبيل: نماز، روزه، زكات، خمس و... فرموده تا با اجراى آن، يك نوع حالت تعادلى بين بود و نبود، داشتن و نداشتن، خوشى و ناخوشى و امثال آن در آنها ايجاد كند تا بندگان بتوانند از امتحانات مولاى خود سرفراز و پيروز خارج شوند. لذا اين جهت را در آيات و روايات مختلف مشاهده مى كنيم كه مى ترساند و تهديد مى كند و در عين حال، اميد داشتن به رحمتش را توصيه مى كند؛ اين امور براى اين است كه در بندگان يك تعادل نسبى به وجود بياورد، اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:

«اللَّهَ اللَّهَ في عاجِل البغي، وَآجلِ وَخامةِ الظلمِ، و سُوءِ عاقبةِ الكِبْرِ؛ فإنّها مَصيدةُ إبليسَ العظمى، و مكيدتُه الكبرى التي تُساوِر قلوبَ الرجالِ مَساوَرةَ السُّمُومِ القاتلةِ. فما تُكْدي أبداً، و لا تُشوي أحداً؛ لا عالماً لِعلمِهِ، و لا مُقّلاً في طِمْره. و عن ذلك ما حرَسَ اللَّهُ عبادَهُ المؤمنين بالصلوات و الزَكَوات، و مجاهدة الصيام فِي الأيّامِ المفروضاتِ؛ تَسْكِيناً لأطرافهم، و تخشيعاً لأبصارِهِمْ، و تذليلاً لنفوسهم، و تخفيضاً لقلوبهم، و إذهاباً للخُيَلاءِ عنهُم؛ لِما في ذلك من تَعْفِيرِ عِتاقِ الوجوهِ بالترابِ تواضعاً، و التِصاقِ كَرائِم الجوارحِ بالأرضِ تَصاغُراً، و لُحوقِ البُطونِ بالمتونِ من الصيامِ تَذلُّلاً. مع ما في الزكاةِ من صرفِ ثمرات الأرضِ و غير ذلك إلى أهل المسكنة و الفقر. أنظروا إلى ما في هذه الأفعال من قَمْعِ نواجِمِ الفخرِ، و قَدْعِ طوالعِ الكِبْرِ. و لقد نظرتُ فما وجدتُ أحداً من العالمين يتعصّبُ؛ (37)

زنهار، زنهار! شما را به خدا از تعجيل عقوبت و كيفر و ستم برحذر باشيد و از سر انجام وخيم ظلم و سوء عاقبتِ تكبّر و خودپسندى كه كمينگاه بزرگ ابليس و مركز كيد و نيرنگ اوست بهراسيد؛ نيرنگى كه با قلب هاى مردان هم چون زهرهاى كشنده درهم مى آميزد و هرگز از تأثير باز نمى ماند و كسى از هلاكش جان به در نمى برد؛ هيچ كس، نه عالم و دانشمند به سبب علم و دانشش و نه فقير به سبب لباس كهنه اش. خداوند به سبب حفظ بندگانش از اين امور (يعنى ظلم و ستم و كيد شيطان) به وسيله نماز و زكات و مجاهده در گرفتن روزه واجب، آنان را حراست نموده،تا اين كه اعضا و جوارحشان آرام و چشم هاى شان خاشع و غرايز و تمايلات سركششان رام و قلب هاى آنها خاشع گردد و تكبّر از آنها رخت بربندد. هم چنين ساييدن پيشانى، كه بهترين جاى صورت است، به خاك موجب تواضع و گذاردن اعضاى پُر ارزش بدن بر زمين، دليل كوچكى و چسبيدن شكم به پشت (در اثر روزه) مايه فروتنى است و پرداخت زكات موجب صرف ثمرات زمين و غير آنها به نيازمندان و مستمندان مى شود. همه اينها، انسان را از كيدهاى شيطان و ساير ناهنجارى ها حفظ و حراست مى كند و در ضمن يك نوع اعتدالى در آنها ايجاد خواهد نمود».

هم چنين در روايت ديگر، بعد از آن كه در مورد عجايب خلقت طاووس مطالبى را متذكّر مى شوند، در ادامه چنين مى فرمايد:

«يَمْشي مَشْيَ المرِحِ المُخْتالِ، و يَتَصفَّحُ ذَنبَه و جناحَيْه، فيُقَهْقِهُ ضاحِكاً لجمال سِرْبالِه، وِأصابِيغِ وِشاحِهِ، فإذا رمى ببصرِه إلى قوائِمِه زَقَا مُعْوِلاً بصوْت يكادُ يُبِينُ عن استغاثَتِهِ، و يشهَدُ بصادقِ توجُّعِهِ؛ لأنَّ قوائِمَه حُمْشٌ كقوائِم الدِيكةِ الخِلاسيَّةِ، و قد نَجَمَتَ من ظُنْبُوب ساقِهِ صِيصِيَةٌ خفيَّة؛ (38)

(طاووس) گاهى سر را بر مى گرداند و به بال ها و دمش خيره خيره نگاه مى كند، ناگاه از جمال دلارايى كه پر و بالش به او بخشيده و رنگ آميزى هايى كه هم چون لؤلؤ و جواهر به هم آميخته است (به نظاره مى نشيند از خوش حالى و غرور) قهقهه سر مى دهد، امّا آن گاه كه به پاهايش نگاه مى كند، آن چنان به گريه فرياد مى كشد كه استغاثه و ناله جانكاهش از آن به خوبى آشكار مى گردد و (آن) گواه صادق دردى است كه در درون دارد؛ زيرا (آن همه زيبايى كه خداوند در او قرار داده، براى اين كه زياد به خود مغرور نگردد) پاهايش هم چون پاهاى خروس خلاسى (كه ظاهراً نام خروسى است كه منسوب به محله اى كه به زشتى معروفند) باريك و زشت است و در يك طرف ساق پايش ناخنكى مخفى روييده است - كه بر زشتى آن افزوده است».

كه البته خداوند با قرار دادن انسان ها در معرض گرفتارى ها و سختى ها آنها را آزمايش مى كند، همان گونه كه خود مى فرمايد:

«اَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَالضَّرَّآءُ وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ؛ (39)

آيا گمان كرده ايد به بهشت مى رويد، بى آن كه آزمايش و حوادثى هم چون حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانا كه رنج ها و سختى ها بر آنها رسيد و همواره پريشان حال و هراسان بودند، تا آن هنگامى كه پيامبر و گروندگان به او، از شدّت اندوه، از خداوند كمك خواستند و گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟ (در آن حال به رسولِ خدا خطاب شد، هان بشارت بده كه) همانا يارى خداوند نزديك است».

از عواملى كه انسان ها را به تعدّى و تجاوز از حريم خود وادار مى كند، خودبينى و تكبّر است. لذا پروردگار مهربان از راه هاى گوناگون آنها را متوجّه نقصان و ضعفشان مى گرداند تا يك نوع توازنى در آنها به وجود آيد. البته اين رحمت و عطوفت و دل سوزى براى كسانى خواهد بود كه نصيحت پذير و پند پذير هستند و پروردگار حكيم به سبب قابليّتى كه در آنها پيدا شده است، قصد رساندن خيرى را به آنها دارد، ولى نسبت به افرادِ ناسپاسى كه از رحمت الهى دور هستند و ذات آنها خراب است، آنهايى كه حتّى اگر در منتهاى رحمت الهى هم قرار بگيرند، نه تنها كه بهره اى از آن رحمت واسعه نخواهند برد بلكه بر كفرشان نيز افزوده خواهد شد، براى چنان افرادى چنين موهبت و خيرى نخواهد بود، بلكه آنها را به حال خود وامى گذارد و به آنها مهلت مى دهد تا اين كه در نهايت گمراهى و ضلالت غوطه ور شوند.

انسان هاى ناسپاس تا آن جا مى رسند كه حتّى قرار گرفتن در جوار رحمت الهى نيز سودى به آنها نخواهد بخشيد، هر چند خيال مى شود كه اگر انسان در چنين موقعيّتى قرار بگيرد حتماً از آن منبع نور كسب فيض خواهد نمود و حال اين كه اين خيالى بيش نيست، تا زمانى كه ذات خراب است و انسان قصد اصلاح خودش را نداشته باشد، اين گونه امور سودى به حالش نخواهد بخشيد؛ حسين بن حسن مى گويد: من به (پيشواى هشتم شيعيان) امام رضا(ع) عرض كردم:

«إنّي تركتُ ابن قياما من أعدى خلق اللَّه لك. قال: ذلكَ شرٌّ له. قلت: ما أعجب ما أسمع منك جعلت فداك! قال: أعجبُ من ذلك إبليسُ، كان في جوارِ اللَّهِ عزّ و جلّ في القرب منه، فأمره فأبى و تعزَّز و كانَ من الكافرين، فأملى اللَّهُ له، و اللَّهُ ما عذَّبَ اللَّهُ بشي ءٍ أشدُّ من الإملاء، و اللَّه يا حسينُ ما عذَّبهم اللَّهُ بشي ءٍ أشدُّ من الإملاء؛ (40) و (41)

به درستى كه من ابن قياما (42) را پشت سر گذاشتم، در حالى كه نسبت به شما از دشمن ترين مردم بود. امام فرمودند: اين براى او شرّ است. گفتم: من تعجب مى كنم از آنچه كه از شما مى شنوم، فداى تان شوم (ظاهراً ابن قياما با امام(ع) محشور بوده و تعجّب راوى به اين جهت بوده كه چرا اين شخص با توجّه به اين كه با امام رفت و آمد داشته، متنبّه و آگاه نشده است و سر عقل نيامده و حال اين كه نور امامت و ولايت مى طلبد كه اين شخص سر به راه شود). امام فرمودند: عجيب تر از آن ابليس است كه در جوار و نزديكى خداوند عزّوجلّ بود و پروردگار به او امر فرمود، ولى او سرپيچى كرد و غرور ورزيد و از جمله كافران شد، پس خداوند به او مهلت داد. به خدا قسم، عذاب نمى كند خداوند به چيزى بدتر از مهلت دادن. به خدا قسم اى حسين (بن حسن)، خداوند آنها را عذاب نكرد به چيزى بدتر از مهلت دادن».

خلاصه اين كه هدف اصلى اسلام اين است كه انسانى متعادل در همه ابعاد زندگى تربيت كند و به همين جهت است كه خداوند امّت اسلامى را امّت وسط و متعادل خطاب مى كند و مطلوب و خواسته خداوند از امّت اسلامى، امّتى ميانه رو و معتدل است.

پى‏نوشتها:‌


1. غرر الحكم، حديث 5885.
2. بقره (2) آيه 143.
3. نهج البلاغه، خطبه 198.
4. همان، خطبه 195.
5. آل عمران (3) آيه 110.
6. بحار الانوار، ج 24، ص 153.
7. ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 1417.
8. مستدرك الوسائل، ج 8، ص 255، حديث 9383.
9. بحار الانوار، ج 22، ص 441.
10. كافى، ج 1، ص 100.
11. غرر الحكم، حديث 4973.
12. همان، حديث 1501.
13. همان، حديث 5073.
14. كافى، ج 2، ص 50.
15. قال امير المؤمنين(ع): الإيمان على أربع دعائم: على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد ...؛ و العدل على أربع شعب: على غائص الفهم و غمرة العلم و زهرة الحكمة و روضة الحلم فمن فهم فسّر جمل العلم و من علم شرع غرائب الحكم و من كان حكيماً لم يفرِّط في أمر يليه في الناس ... «بحار الانوار، ج 72، ص 89، عن ابن نباتة».
16. نهج البلاغه، نامه 53.
17. غررالحكم، حديث 6596.
18. مستدرك الوسائل، ج 8، ص 337، حديث 9595.
19. نهج البلاغه، حكمت 150.
20. درالمنثور، ج 3، ص 270.
21. غرر الحكم، حديث 4138.
22. روشى كه درشرايطى خاص باتلقين والقا كردن ازيك طرف واثرپذيرى ازطرف مقابل صورت مى پذيرد.
23. اقتباس از مجلّه دانشمند، آبان 1346.
24. ر. ك: فيزيك سال چهارم دبيرستان، «محدوده شنوايى»، ص 44 - 45.
25. نورشناخت، ترجمه پروين بيات مختارى و حبيب مجيدى ذوالبنين، «محدوده نور»، ص 58.
26. غرر الحكم، حديث 3643.
27. البته قسمتى از آيات و روايات در اين زمينه در جاى خود إن شاء اللَّه خواهد آمد.
28. فجر (89) آيه هاى 27 - 30.
29. رعد (13) آيه 28.
30. بحار الانوار، ج 70، ص 25.
31. بحار الانوار، ج 2، ص 262.
32. وسائل الشيعه، ج 18، ص 121.
33. كافى، ج 2، ص 421.
34. وسائل الشيعه، ج 1، ص 106.
35. بقره (2) آيه 286 و مراجعه شود به آيه 233 از همين سوره؛ انعام (6) آيه 152؛ اعراف (7) آيه 42؛ نساء (4) آيه 84؛ مؤمنون (23) آيه 62؛ ص (38) آيه 86 و طلاق (65) آيه 7.
36. نهج البلاغه، حكمت 108.
37. نهج البلاغه، خطبه 192.
38. همان، خطبه 165.
39. بقره (2) آيه 214.
40. الإملا: مهلت دادن و عجله نكردن در عقوبت و عذاب كردن را گويند.
41. بحار الانوار، ج 5، ص 216.
42. ابن قياما همان حسين بن قياما الواقفى است كه امامت امام رضا(ع) را انكار مى كرد.