تعليم و تربيت در نهج البلاغه

عبد المجيد زهادت

- ۵ -


فصل دوم: نامه 31 نهج‏البلاغه

1. مشخصات نامه

2. شرح نامه

1. مشخصات نامه 31 نهج البلاغه

الف) مصادر نامه

اين وصيت از مشهورترين وصاياى اميرالمؤمنين‏عليه السلام است كه عده‏اى از علماى‏بزرگ قبل از سيد رضى‏رحمه الله نيز آن را نقل نموده‏اند; از جمله:

1) محمد بن يعقوب كلينى (متوفاى 328 ق.) در كتاب الرسائل.

2) ابوحامد حسن بن عبدالله عسكرى از اساتيد مرحوم صدوق در كتاب الزواجروالمواعظ.

3) احمد بن عبد ربه مالكى (متوفاى 328 ق.) در كتاب عقد الفريد قسمتى از آن رادر دو مورد تحت دو عنوان در باب «مواعظ الآباء للابناء» آورده:

يكم: در جزء سوم صفحه 155 تحت عنوان «وكتب على بن ابى‏طالب الى‏ولده الحسن‏»

دوم: در ص 156 تحت عنوان «وكتب الى ولده محمد بن حنفيه.»

4) شيخ صدوق (متوفاى 381 ق.) قسمتى از آن را در دو مورد در كتاب‏من لايحضره الفقيه آورده: در جزء سوم، ص 362 و در جزء چهارم، ص‏275.

5) ابن شعبه حرانى، از علماى قرن چهارم، اين وصيت را در كتاب تحف العقول‏عن آل الرسول، ص 68، تحت عنوان «كتابه الى ابنه الحسن‏عليهما السلام‏» نقل نموده است. (1)

ب) شروحى كه بر نامه 31 نوشته شده

در كتاب به سوى مدينه فاضله كه شرحى است‏بر نامه 31، اسامى شروحى كه براين وصيت‏نامه نگاشته شده به اين شرح آمده است:

1) الاخلاق النفيسة في شرح خطبة الوصية.

2) منشور الادب الالهي نوشته مولا محمد صالح، فرزند حاج محمد باقر روغنى‏قزوينى، معاصر شيخ حر عاملى.

3) نظم وصية اميرالمؤمنين لولده الحسن نوشته ضيائى مرندى، كه وصيت‏نامه امام‏را به صورت اشعار فارسى درآورده است.

4) هدية الامم ومجلة الآداب والحكم نوشته حاج محمد صادق، معروف به‏غازى تبريزى.

5) علي والاسس التربوية في شرح الوصية نوشته سيد حسن قبانچى نجفى.

6) خورشيد روشن اثر نويسنده معاصر، آقاى محمد على انصارى قمى، كه به نثر ونظم فارسى نگاشته شده است.

7) الدر البهية في ترجمة الوصية.

8) به نقل از عبدالزهراء خطيب، يكى از مشايخ سيد بحرالعلوم، مرحوم‏سيدحسين بن ابراهيم قزوينى (متوفاى 1028) اين وصيت را به نظم فارسى‏درآورده‏است.

ج) مخاطب نامه كيست؟

سيد رضى‏رحمه الله مى‏نويسد:

و من وصية له‏عليه السلام للحسن بن علي‏عليهما السلام كتبها اليه بحاضرين منصرفا من صفين;

از وصاياى آن حضرت‏عليه السلام است كه پس از مراجعت از صفين در محلى به نام حاضرين به‏فرزندشان حسن بن على‏عليهما السلام نوشته‏اند.

اشكال: در اين وصيت نامه كلماتى به كار رفته كه با مقام عصمت امام حسن‏عليه السلام‏سازگار نيست مانند: «عبد الدنيا» و «تاجر الغرور»; و حتى عباراتى است كه با مقام‏عصمت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز سازگارى ندارد، مانند اين عبارت:

اي بنى اني لما رايتني قد بلغت‏سنا ورايتني ازداد وهنا بادرت بوصيتي اليك واوردت‏خصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضى اليك بما في نفسي او ان انقص في رايي كمانقصت في جسمي او يسبقني اليك بعض غلبات الهوى وفتن الدنيا فتكون كالصعب النفور.

ابن ابى الحديد در شرح اين فراز از وصيت مى‏گويد:

قوله‏عليه السلام: «او ان انقص رايي‏» هذا يدل على بطلان قول من قال: انه لا يجوز ان ينقص في رايه‏وان الامام معصوم عن امثال ذلك، وكذلك قوله للحسن: «او يسبقني اليك بعض غلبات الهوى‏وفتن الدنيا» يدل على ان الامام لا يجب ان يعصم عن غلبات الهوى ولا عن فتن الدنيا. (2)

و با وجود اين اشكالات، اصل وصيت‏نامه يا بعضى از فقرات آن مورد تامل‏خواهد بود.

در پاسخ ازقسمت اول اشكال، بعضى جواب داده‏اند: اين وصيت‏خطاب به‏محمد بن حنفيه نوشته شده‏است، همان‏گونه كه شارح بحرانى مى‏گويد:

روى جعفر بن بابويه القمي‏رحمه الله ان هذه الوصية كتبهاعليه السلام الى ابنه محمد بن حنفيه‏رضى الله عنه. (3)

لكن اين پاسخ بر فرض تماميت، قسمت دوم اشكال را جواب نمى‏دهد، لذا بايددر پى جوابى باشيم كه به تمام اشكال پاسخگو باشد.

پاسخ صحيح و جامع، اين است كه اين وصيت‏يك سفارش و دستورالعمل‏كلى است و امام‏عليه السلام به عنوان يك پدر خطاب به امام حسن‏عليه السلام به عنوان يك فرزندسفارشاتى را بيان كرده‏اند; لذا مى‏فرمايند: من الوالد الفان و نمى‏فرمايند من‏علي بن ابي‏طالب و مخاطب گرچه امام حسن‏عليه السلام است، لكن حضرت‏عليه السلام خطاب به‏امام حسن‏عليه السلام به عنوان فرزند الى المولود، يعنى نمونه‏اى از فرزندان نه خصوص‏فرزند خودشان وصيت را نگاشته‏اند.

با اين پاسخ، توهم شارح معتزلى نيز دفع مى‏شود (4) و همان طور كه از عبارات اين‏وصيت فهميده مى‏شود، رابطه پدر و فرزند است نه رابطه امام و جانشين امام.

2. شرح نامه

الف) زمينه تربيت (5)

وانما قلب الحدث كالارض الخالية ما القي فيها من شي‏ء قبلته فبادرتك بالادب قبل ان يقسوقلبك ويشتغل لبك ... واجمعت عليه من ادبك قبل ان يكون ذلك وانت مقبل العمر ومقتبل الدهر ذونية سليمة ونفس صافية;

قلب جوان همچون زمين خالى است كه هر بذرى در آن پاشيده شود مى‏پذيرد; پيش از آن كه‏قلبت‏سخت‏شود و فكرت به امور ديگر مشغول گردد، به تعليم و تربيت تو مبادرت نمودم، همت‏خود را بر تربيت تو گذاشتم، زيرا عمر تو روبه پيش است و روزگارت روبه جلو، داراى نيتى سالم وروحى با صفا هستى.

امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: در سن پيرى با كوله‏بارى از تجارب و آگاهى‏ها، اقدام به‏وصيت نمودم براى تو قبل از آن كه هوا و هوس و فتنه‏هاى دنيا بر تو هجوم آورد وهمچون مركب سركشى گردى، زيرا قلب جوان مانند زمين خالى و مستعد براى‏پرورش هر بذرى است. من قبل از آن كه اين زمين مستعد در راه‏هاى غلط و كارهاى‏بيهوده به كار گرفته شود، بايد استعدادها و توانايى‏هايش را در مسير سعادت وخوشبختى شكوفا سازم.

در مباحث گذشته در بحث فطرت گفتيم: انسان ذاتا گرايش به توحيد وخداشناسى دارد، اما در عين حال فرق انسان با فرشته در اين است كه انسان مختاراست و مى‏تواند انتخاب كند:

انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا; (6)

ما به حقيقت راه حق و باطل را به انسان نموديم، خواه هدايت پذيرد و شكر نعمت گويد ياكفران نمايد.

همان گونه كه در زمين خالى اگر بذرى افشانده شود، آن را پرورش داده و به ثمرمى‏رساند، قلب جوان نيز چنين است; يعنى خالى از هرگونه ملكه‏اى اعم از ملكات‏فاضله يا رذيله. اگر ملكات فاضله و عقايد صحيحه در آن جاى گرفت، پرورش يافته‏و ثمر خواهد داد و ديگر جايى براى صفات رذيله و عقايد باطل نمى‏ماند. در قلبى هم‏كه زنگار گرفت و از رذايل اخلاقى و افكار باطل پر شد، جايى براى فضايل اخلاقى‏و اعتقادات صحيح نمى‏ماند، مگر اين كه ابتدا آن زنگار را پاك نموده، قلب راجلا دهند.

امام سجادعليه السلام در دعا مى‏فرمايند:

الهي اليك اشكو قلبا قاسيا مع الوسواس متقلبا وبالرين والطبع متلبسا; (7)

بارالها! به درگاهت‏شكايت مى‏كنم از دل سنگى كه با وسوسه بى‏ثبات شده و به زنگار و تيرگى‏آلوده گشته.

پذيرش پند و اندرز و نصيحت در جوان بيشتر است، زيرا صفا و پاكى قلب اوبيش از افراد كهنسال است كه با ارتكاب معاصى قساوت قلب پيدا كرده‏اند. گاهى‏قساوت قلب به حدى مى‏رسد كه از سنگ سخت‏تر مى‏گردد و به كلى از پذيرش حق‏سرباز مى‏زند:

ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة وان من الحجارة لما يتفجر منه‏الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء وان منها لما يهبط من خشية الله وما الله بغافل‏عما تعملون; (8)

پس با اين همه، سخت دل شديد، دل‏هاتان چون سنگ يا سخت‏تر از آن شد، چه آن كه پاره‏اى ازسنگ‏هاست كه نهرهاى آب از آن بجوشد و برخى ديگر از سنگ‏ها بشكافد و آب از آن بيرون آيد وپاره‏اى ديگر از ترس خدا فرود آيند، و اى سنگدلان بترسيد كه خدا غافل از كردار شما نيست.

قلب انسان همچون ظرفى است كه اگر چيز آلوده در آن ريخته شود، سپس‏چيزهاى پاك را هم در آن بريزند آلوده مى‏گردد; لذا بايد اول آن را پاك نموده وجلا دهند، و بهتر است از اول از ريختن مواد آلوده در آن خوددارى شود و با چيزهاى‏پاك آن را پر نمود تا جايى براى ناپاكى‏ها در آن نماند.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

بادروا احداثكم بالحديث قبل ان تسبقكم اليهم المرجئة; (9)

قبل از آن كه مرجئه به سراغ فرزندانتان بيايند، به آنها احاديث اهل بيت را ياد دهيد.

از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت‏شده كه فرمودند:

علموا صبيانكم من علمنا ماينفعهم الله به لا تغلب عليهم المرجئة; (10)

به فرزندانتان آن مقدار از علوم ما كه براى آنها نافع است و جلو هجوم مرجئه را مى‏گيردآموزش دهيد.

قبل از هجوم عقايد باطل و رسوخ صفات و ملكات رذيله، بايد ظرف قلب را باعقايد حقه و صفات حميده پر نمود و از روايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فهميده مى‏شود كه‏لازم نيست - بلكه ممكن نيست - تمام دقايق و نكات اعتقادى را به كودك ياد دهيد،بلكه آن حدى كه براى او نافع است و باعث جلوگيرى از رسوخ عقايد باطل مى‏گرددبه او آموزش دهيد.

دانشى كه انسان در كودكى و سنين جوانى بياموزد، رسوخ بيشترى در قلب وذهن او دارد.

امام هفتم، حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام مى‏فرمايند:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: من تعلم في شبابه كان بمنزلة الرسم في الحجر ومن تعلم وهو كبير كان‏بمنزلة الكتاب على وجه الماء; (11)

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه در كودكى و سنين جوانى چيزى را ياد بگيرد، مانند نوشته روى‏سنگ، دانش او ثابت و راسخ مى‏ماند، و كسى كه در سن پيرى چيزى را ياد گيرد، دانش او مانند نوشته‏روى آب ثباتى ندارد.

و نيز اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

العلم في الصغر كالنقش في الحجر; (12)

يادگرفتن در كودكى مانند نقش روى سنگ ثابت و راسخ مى‏ماند.

ب) تاثير جلب اعتماد در تربيت

از عبارت‏هايى در اين نامه شريف استفاده مى‏شود كه موفقيت در امر تربيت‏متوقف است‏بر جلب اعتماد و تحبيب و اظهار خيرخواهى و برانگيختن احساسات‏و عواطف شخصى كه تحت تربيت و پرورش قرار مى‏گيرد.

در قسمت اول وصيت‏نامه چنين مى‏فرمايند:

من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر المستسلم للدنيا الساكن مساكن الموتى و الظاعن‏عنها غدا الى المولود المؤمل ما لايدرك السالك سبيل من قد هلك غرض الاسقام و رهينة الايام ورمية المصائب وعبد الدنيا وتاجر الغرور وغريم المنايا واسير الموت وحليف الهموم وقرين‏الاحزان ونصب الآفات وصريع الشهوات وخليفة الاموات;

از پدرى فانى معترف به سختگيرى زمان كه آفتاب عمرش رو به غروب است و خواه ناخواه‏تسليم گذشت دنياست، همو كه در منزلگاه پيشينيان سكنا گرفته و فردا از آن كوچ خواهد كرد، به‏فرزندى آرزومند، آرزومند چيزى كه هرگز به دست نمى‏آيد در راهى گام برمى‏دارد كه ديگران در آن‏گام نهادند و هلاك شدند، به كسى كه هدف بيمارى‏هاست. گروگان روزگار و در تيررس مصائب وبنده دنيا و بازرگان غرور و بدهكار و اسير مرگ، هم‏پيمان اندوه‏ها و قرين غمها، آماج آفات و بلاها ومغلوب شهوات و جانشين مردگان است.

معمولا عواطف و احساسات بين احبا و اقرباء هنگام جدايى و فراق، مخصوصافراق دايمى و مرگ بروز و ظهور بيشترى دارد و به اين جهت است كه وصيت‏نامه- قبل از طرح هر گونه سفارشى - با اين عبارت شروع مى‏شود:

من الوالد الفان اين وصيت از پدرى است كه قريب شصت‏سال از عمر او گذشته وروبه مرگ و زوال است، مرگ هم مختص او نيست، بلكه ديگران هم كه قبل از اوبودند تسليم مرگ شدند. بعد به اين نكته تذكر مى‏دهند كه فرزندم تو هم در دنياى‏بى‏وفا و فريب كار ماندنى نيستى و در زندگى چند روزه دنيا با داشتن آرزوهاى زياد بامصائب و مشكلاتى دست‏به گريبان هستى.

دومين قسمت وصيت‏نامه نيز در صدد مقدمه چينى و فراهم نمودن آمادگى ذهنى‏براى پذيرش نصايح از راه تحريك عواطف و اظهار خيرخواهى و محبت و دلبستگى‏است:

اما بعد فان فيما تبينت من ادبار الدنيا عني وجموح الدهر علي واقبال الآخرة الي مايزعني‏عن ذكر من سواي والاهتمام بما ورائي غير اني حيث تفرد بي دون هموم الناس هم نفسي فصدفني،رايي وصرفني عن هواي وصرح لي محض امري فافضى بي الى جد لايكون فيه لعب وصدق‏لايشوبه كذب ووجدتك بعضي بل وجدتك كلي حتى كان شيئا لو اصابك اصابني وكان الموت‏لو اتاك اتاني فعناني من امرك ما يعنيني من امر نفسي فكتبت اليك كتابي مستظهرا به ان بقيت لك‏او فنيت;

اما بعد، آگاهى من از پشت كردن دنيا و چيرگى روزگار و روى آوردن آخرت به سويم مرا از يادغير خودم باز داشته و تمام همتم را به سوى آخرت جلب كرده است. و از آن جا كه به خويشتن‏مشغولم، از غير خودم روى برتافته‏ام; اين وضع، هوا و هوسم را كنار زده و نظر خالص و نهايى رابراى من آشكار ساخته، لذا مرا به مرحله‏اى رسانده كه سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد وبه راستى وصداقتى كشانده كه در آن دروغ نيست; و چون تو را جزئى از خود بلكه همه خودم يافتم‏آن‏چنان‏كه اگر ناراحتى به تو رسد به من رسيده و اگر مرگ دامنت را بگيرد، گويا دامن مرا گرفته به اين‏جهت، اهتمام كار تو را اهتمام كار خودم يافتم، لذا اين نامه را براى تو نوشتم تا تكيه‏گاه تو باشد،خواه من زنده باشم يا نباشم.

در اين قسمت امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: براى من روشن شده كه به سنى رسيده‏ام كه‏ديگر بايد تنها به فكر خود باشم و هم و غم خود را متوجه آخرت خود نمايم، لكن به‏اين علت كه تو فرزند من، يعنى جگر گوشه من، بلكه وجودت وجود من است، لذاهر مصيبتى بر تو وارد شود گويا بر من وارد شده; اين وصيت را براى تو مى‏نويسم‏درحالى كه بنا نداشتم به غير از خودم اشتغالى داشته باشم، ولى چون تو را از خودم‏جدا نمى‏بينم، بلكه تو را عين خودم مى‏دانم به نصيحت تو مشغول شدم و اين وصيت‏را براى تو نوشتم تا در حيات و ممات من كمكى براى تو باشد.

در بخش ديگر براى اظهار محبت و ابراز خير خواهى و برانگيختن عواطف‏مى‏فرمايند:

اي بني اني لما رايتني قد بلغت‏سنا ورايتني ازداد وهنا بادرت بوصيتي اليك واوردت‏خصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضي بي بما في نفسي او انقص في رايي كما نقصت في‏جسمي او يسبقني اليك بعض غلبات الهوى وفتن الدنيا فتكون كالصعب النفور;

پسرم! هنگامى كه يافتم به سن پيرى رسيده‏ام و ديدم قوايم به سستى مى‏گرايد، به اين وصيت‏مبادرت ورزيدم; و فرازهائى از آن را به تو گفتم، مبادا اجلم فرا رسد در حالى كه آنچه در درون‏داشته‏ام بيان نكرده باشم، پيش از آن كه در رايم نقصان ايجاد شود. همچنان كه در جسمم پيش آمده ياپيش از آن كه هوا و هوس و فتنه‏هاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مركبى سركش گردى.

كلمه بني سيزده مرتبه در اين وصيت‏به كار رفته:

1. فاني اوصيك بتقوى الله - اي بني - ولزوم امره;

2. اي بني اني لما رايتني...;

3. اي بني اني وان لم اكن قد عمرت عمر من كان قبلي...;

4. واعلم يا بني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله...;

5. فتفهم يا بني وصيتي;

6 . واعلم يا بني ان احدا لم ينبي‏ء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسول‏صلى الله عليه وآله;

7. واعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه وسلطانه;

8 . يا بنى انى قد انباتك عن الدنيا و حالها;

9. يا بني اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك;

10. واعلم يا بنى انك انما خلقت للآخرة لا للدنيا;

11. يا بنى اكثر من ذكر الموت;

12. واعلم يا بني ان من كانت مطيته الليل والنهار فانه يسار به وان كان واقفا;

13. واعلم يا بني ان الرزق رزقان.

كلمه بني مصغر ابن است كه به ياى متكلم اضافه شده و از آن مهربانى و دلسوزى‏و دلبستگى فهميده مى‏شود.

راغب مى‏گويد:

«وابن اصله بنو لقولهم الجمع ابناء في التصغير بني ... وسمي بذلك بناء للاب فان الاب هوالذي بناه وجعله الله بناء في ايجاده ويقال لكل ما يحصل من جهة شي‏ء او من تربيته او بتفقده اوكثرة خدمته له او قيامه بامره هو ابنه نحو فلان ابن حرب وابن سبيل للمسافر وابن الليل وابن العلم... وفلان ابن بطنه وابن فرجه اذا كان همه مصروفا اليهما وابن يومه اذا لم يتفكر في غده;

«ابن‏» اصلش «بنو» است كه جمعش «ابناء» و تصغيرش «بني‏» مى‏باشد... ناميدن فرزند به «ابن‏»از اين جهت است كه پدرش او را ساخته و خداوند پدر را براى فرزند در حكم بنا و سازنده‏قرار داده است و به هر كه تحت تربيت و سرپرستى و خدمت زياد و اقدام براى كارهايش و مراقبت‏قرار گيرد فرزند گفته مى‏شود، مثل ابن حرب; يعنى فرزند جنگ كه در جنگ پرورش يافته(يا جنگجو پرورش يافته); فرزند راه; يعنى كسى كه در سفر كسب تجربه كرده يا زاده دانش و علم،كسى كه با علم و دانش‏اندوزى رشد كرده‏است... . ابن بطن، كسى است كه همت او شكمش مى‏باشدهمچنين ابن فرج، كسى كه همتش فرجش است و ابن يوم، كسى است كه تنها به فكر امروز است و به‏فردا كار ندارد.

در قرآن كريم نيز اين كلمه در چند مورد براى ابراز مهربانى و ملاطفت و دلسوزى‏به كار گرفته شده:

يا بني اركب معنا ولا تكن من الكافرين; (13)

پسرم! تو هم بدين كشتى درآى كه نجات يابى و با كافران مباش كه هلاك خواهى شد.

قال يا بني لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا; (14)

پسرم! زنهار خواب خود را بر برادرانت‏حكايت مكن كه بر تو حسد و مكرخواهند برد.

واذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بني لا تشرك بالله; (15)

[اى رسول ما!] ياد آر زمانى كه لقمان در مقام پند و اندرز به فرزندش گفت: هرگز شرك‏به خدا نياور.

يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة او في السماوات او في الارض‏يات بها الله; (16)

پسرم! بدان كه خدا اعمال بد و خوب خلق را اگر چه به مقدار خردلى در ميان سنگى يا درآسمان‏ها يا زمين پنهان باشد، همه را در محاسبه مى‏آورد.

يا بني اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنكر; (17)

پسرم! نماز بپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن.

يا بني اني ارى في المنام اني اذبحك فانظر ماذا ترى; (18)

پسرم! من در خواب ديدم كه تو را قربانى مى‏كنم; در اين واقعه تو را چه نظرى است؟

دو نكته ديگر از اين بخش از وصيت‏نامه امام‏عليه السلام به فرزندشان استفاده مى‏شود:

اول اين كه پيرى و گذشت عمر علاوه بر اين كه باعث ضعف قواى جسم مى‏شودموجب تضعيف ذهن و قوه تفكر نيز مى‏گردد. (19)

قرآن كريم مى‏فرمايد:

ومن نعمره ننكسه في الخلق افلا يعقلون; (20)

ما هر كس را عمر دراز داديم، به هنگام پيرى در خلقتش بكاستيم; آيا در اين كار تعقل نمى‏كنند؟

نكته دوم در مورد قابليت قابل است كه اگر قلب انسان زنگار گرفت، ديگرظرفيت پذيرش حقايق را از دست مى‏دهد. (21)

چهارمين بخش از اين وصيت‏شريف كه در آن اظهار محبت و جلب اعتماد وابراز خيرخواهى شده:

فاستخلصت لك من كل امر نخيله و توخيت لك جميله وصرفت عنك مجهوله ورايت‏حيث‏عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشفيق واجمعت عليه من ادبك ان يكون ذلك ... ثم اشفقت ان‏يلتبس عليك ما اختلف الناس فيه من اهوائهم وآرائهم مثل الذي‏التبس عليهم فكان احكام ذلك‏على ما كرهت من تنبيهك له احب الي من اسلامك الى امر لا آمن عليك به الهلكة ورجوت ان‏يوفقك الله فيه لرشدك وان يهديك لقصدك فعهدت اليك وصيتي هذه;

از ميان تجارب گذشتگان قسمت‏هاى مهم را برايت‏خلاصه كردم و از بين همه آنها زيبايش رابرايت انتخاب كردم و مجهولات آن را از تو دور داشتم، و لذا همان گونه كه يك پدر مهربان بهترين‏نيكى‏ها را براى فرزندش مى‏خواهد، من نيز صلاح ديدم كه تو را اين گونه تربيت كنم و همت‏خود رابر آن گماشتم، آن گاه از آن ترسيدم كه آنچه بر مردم در اثر پيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه‏شده، بر تو نيز مشتبه گردد. به همين دليل، روشن ساختن اين قسمت اگر چه چندان خوشايند تونباشد، پيش من محبوب‏تر از آن است كه تو را تسليم امرى سازم كه از هلاكت تو ايمن نباشم.و اميد دارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاحت توفيق دهد و به مقصودت رهبرى كند; اينك اين‏وصيتم را براى تو مى‏فرستم.

از اين بخش از سخنان على‏عليه السلام در وصيت‏به فرزند گرامى‏اش امام حسن‏عليه السلام به‏وضوح درمى‏يابيم كه مسؤوليت پدر فقط در تامين خوراك و پوشاك و مسكن فرزندنيست، بلكه يك پدر وظيفه شناس و متعهد بيش از هر چيز به مساله آموزش وپرورش فرزند خويش توجه دارد و نسبت‏به آن احساس مسؤوليت مى‏نمايد وتربيت صحيح فرزند خود را سرلوحه برنامه‏هاى زندگى خويش قرار مى‏دهد. خطرهجوم عقايد و افكار باطل و فرهنگ‏هاى منحط بيش از هر چيز ديگر مورد توجه يك‏پدر دلسوز مى‏باشد.

نكته ديگر در اين قسمت از دعاى حضرت است‏براى فرزند دلبندش كه علاوه برتحبيب و ابراز علاقه، دستورى است‏براى پدران نسبت‏به فرزندانشان; در روايات‏نيز ترغيب شده به دعاى پدر براى فرزند. (22)

پنجمين قسمت از اين وصيت‏شريف كه در آ ن ابراز خيرخواهى و اظهار محبت‏و دلسوزى شده:

فاني لم آلك نصيحة وانك لن تبلغ في النظر لنفسك وان اجتهدت مبلغ نظري لك;

من از هيچ اندرزى در باره‏ات كوتاهى نكردم و تو هر قدر هم كوشش كنى و صلاح خويش رابخواهى در نظر بگيرى، مصالح خود را به آن اندازه كه من درباره تو تشخيص داده‏ام تشخيص‏نخواهى داد.

اين قسمت از وصيت نامه امام به فرزند دلبندش در نهايت صراحت، خيرخواهى‏و دلسوزى را نسبت‏به او ابراز مى‏نمايد.

علاوه بر اين مطلب كه مورد بحث‏بود، مطلب ديگرى نيز از اين عبارت فهميده‏مى‏شود كه عبارت است از اين كه پدر به دليل تجربه و چشيدن سرد و گرم روزگار،ديد وسيع‏ترى از فرزند نسبت‏به مصالح و مفاسد او دارد، كما اين كه اين مطلب را ازكلام ديگرى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز مى‏توان استفاده نمود:

راي الشيخ احب الي من جلد الغلام (وروي: من مشهد الغلام); (23)

راى و تدبير پير نزد من بهتر است از استقامت جوان در ميدان جنگ، و در روايت ديگرى‏آمده است: از جنگجويى جوان.

ج) استفاده از تجارب ديگران در امر تربيت: گذشته، چراغ راه آينده

واعرض عليه اخبار الماضين وذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر في ديارهم‏وآثارهم فانظر فيما فعلوا وعما انتقلوا واين حلوا ونزلوا! فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبة وحلواديار الغربة وكانك عن قليل قد صرت كاحدهم فاصلح مثواك... فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك‏ويشتغل لبك لتستقبل بجد رايك من الامر ما قد كفاك اهل التجارب بغيته وتجربته فتكون قد كفيت‏مؤنة الطلب وعوفيت من علاج التجربة فاتاك من ذلك ما قد كنا ناتيه واستبان لك ما ربما اظلم‏علينا منه.

اي بني اني وان لم اكن عمرت عمر من كان قبلي فقد نظرت في اعمالهم وفكرت في اخبارهم‏وسرت في آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كاني بما انتهى الي من امورهم قد عمرت مع اولهم الى‏آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره ونفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله وتوخيت لك‏جميله وصرفت عنك مجهوله.

استدل على مالم يكن بما قدكان فان الامور اشباه.

العقل حفظ التجارب وخير ماجربت ما وعظك;

اخبار گذشتگان را بر قلبت عرضه نما و آنچه را كه به پيشينيان رسيده ياد آورش نما، در ديار وآثار مخروبه آنها گردش كن و درست‏بنگر آنها چه كرده‏اند، ببين از كجا منتقل شده‏اند و در كجافرود آمده‏اند. خواهى ديد از ميان دوستان منتقل شده و به ديار غربت‏بار انداخته‏اند. گوياطولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهى بود; پس منزلگاه آينده خودت را اصلاح كن. در تعليم وادب تو پيش از آن كه قلبت‏سخت‏شود و عقل و فكرت به امور ديگر مشغول گردد مبادرت ورزيدم،تا با تصميم جدى به استقبال امورى بشتابى كه انديشمندان و اهل تجربه زحمت آزمودن آن راكشيده‏اند و تو را از تلاش بيشتر بى‏نياز ساخته‏اند; بنابراين آنچه از تجربيات آنها نصيب ما شده، نصيب تو هم خواهد شد، بلكه شايد پاره‏اى از آنچه بر ما مخفى مانده به مرور زمان بر توروشن گردد. پسرم! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من زيسته‏اند عمر نكرده‏ام،اما در كردار آنها نظر افكنده و در اخبارشان تفكر نمودم و در آثار آنها به سير و سياحت پرداختم تابدان جا كه يكى از آنها شدم، بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنها به من رسيده، با همه آنها از اول تاآخر بوده‏ام. من قسمت مصفا و زلال زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك بازشناختم و سود وزيانش را دانستم، از ميان تمام آنها قسمت‏هاى مهم و برگزيده را برايت‏خلاصه كردم، و از بين همه‏آنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم و مجهولات آن را از تو دور داشتم.

با آنچه در گذشته ديده و شنيده‏اى، بر آنچه هنوز نيامده است استدلال كن، چرا كه امور شبيه‏يكديگرند.

عقل، نگهدارى تجربه‏هاست و بهترين تجربه‏ها آن است‏كه به تو پند دهد.

يكى از مهم‏ترين عوامل مؤثر در تربيت، استفاده از تاريخ و تجارب به‏دست آمده‏ازسرگذشت پيشينيان است. مطالبى كه از اين قسمت استفاده مى‏شود، در چهار عنوان‏مطرح مى‏نماييم:

1) فايده و اهميت علم تاريخ و سرگذشت پيشينيان

سرت في آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كانى ...

شناخت و بررسى سرگذشت پيشينيان انسان را به حدى از دانش و آگاهى‏مى‏رساند كه گرچه عمر آنها را نداشته گويا با آنها زندگى كرده، بلكه از اول تا آخر باآنها بوده و از اين دانش در ساختن زندگى خود به خوبى مى‏تواند بهره‏مند شود.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند :

وفي التجارب علم مستانف; (24)

در تجارب دانشى جديد است.

العقل عقلان عقل الطبع وعقل التجربة; (25)

عقل دو قسم است: يكى تفكر و آگاهى‏هايى كه انسان ذاتا و بدون اكتساب از گذشتگان‏آنها را داراست، و قسم ديگر معلوماتى كه از راه بررسى رفتار و كردار و سرنوشت پيشينيان‏بدست آورده است.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

راي الرجل على قدر تجربته; (26)

ارزش نظريه شخص به اندازه ميزان تجربه وشناخت و استفاده او از تاريخ گذشتگان است.

لذا در جاى ديگر فرموده‏اند:

راي الشيخ احب الي من جلد الغلام وروي: من مشهد الغلام. (27)

قرآن كريم براى سرگذشت پيشينيان و بررسى آن، اهميت فراوانى قايل شده وعلاوه بر آيات فراوانى كه در شرح حال آنها دارد، سوره‏هايى هم به اسم امت‏هاى‏سابق يا شخصيت‏هاى برجسته تاريخ نامگذارى شده است; مثل: آل عمران، يونس،هود، يوسف، ابراهيم، مريم، بنى اسرائيل، لقمان، انبيا، نوح.

2) بررسى اخبار گذشتگان

يكم: بررسى رفتار پيشينيان

فانظر فيما فعلوا: در قرآن علاوه بر بيان سرگذشت امت‏هاى قبل و برخورد آنها باانبيا و اولياى الهى، به تذكر و ياد آورى آنها دستور داده شده، مثل:

واذكر في الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا; (28)

اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود مريم را آن روزى كه از اهل خانه خويش كنار گرفته به مكانى‏به مشرق روى آورد.

واذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا; (29)

اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود ابراهيم را، شخص بسيار راستگو و پيغمبرى بزرگ بود.

واذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا وكان رسولا نبيا; (30)

اى رسول ما! در كتاب خود ياد كن موسى را كه او بنده‏اى بااخلاص زياد و رسولى بزرگ ومبعوث به پيغمبرى بر خلق بود.

واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد; (31)

اى رسول ما! ياد كن در كتاب خود شرح حال اسماعيل را كه بسيار در وعده صادق و پيغمبرى‏بزرگوار بود.

واذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب; (32)

از بنده ما داود ياد كن كه در اجراى امر ما بسيار نيرومند بود و به درگاه ما توبه و انابه مى‏كرد.

واذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه; (33)

اى رسول ما! ياد آر بنده ما ايوب را هنگامى كه به درگاه خدا عرضه داشت.

واذكر عبادنا ابراهيم واسحق ويعقوب اولى الايدى والابصار; (34)

اى رسول ما! ياد كن از بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب كه همگى صاحب اقتدار و بصيرت‏بودند.

واذكر اسماعيل واليسع وذالكفل وكل من الاخيار; (35)

اى رسول ما! ياد كن از اسماعيل و يسع و ذوالكفل، در حالى كه همگى از نيكوكاران بودند.

واذكراخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف; (36)

اى رسول ما! ياد كن هود، پيغمبر قوم عاد را كه در سرزمين احقاف امتش را پند و اندرز داد.

دوم: مشاهده ابنيه و آثار تاريخى: و سر فى ديارهم و آثارهم; و سرت فى آثارهم

بررسى تاريخ و سرگذشت پيشينيان اگر همراه با شواهد خارجى و عينى مثل‏قبور و ابنيه باشد، با اعتماد بيشترى توام مى‏گردد.

مثلا اگر خرابه‏هاى تخت جمشيد و پاسارگاد نبود، مورخان و محققان هر اندازه‏هم در كتاب‏هاى تاريخى در مورد ايران باستان مطالعه مى‏كردند، باور كردن اصل‏وجود آنها، تا چه رسد به جزئيات و خصوصيات، برايشان بسيار دشوار بود.

ابنيه و قبور پيشينيان به منزله تاريخ عينى و خارجى است در مقابل تاريخ مكتوب‏در صفحات و اوراق كتاب‏ها. مشاهده ستون‏هاى سربه فلك كشيده تخت جمشيد وسنگ نبشته‏ها و نقش‏هايى كه بر سنگها حك شده مطالعه تاريخ سراسر ظلم پادشاهان‏ايران باستان است. اين بناها به وضوح با ما سخن مى‏گويند كه حكام و پادشاهان‏چگونه عده‏اى از مزدوران را به كار گمارده تا چنين كاخ‏هايى را بنا كرده‏اند. اهرام مصرو خرابه‏هاى باقى‏مانده قصر اموى، همه و همه بيانگر سرگذشت‏سراسر تاريك وظلمانى ستمكاران است.

در مقابل، مشاهده قبور و آثار به جا مانده از اولياى خدا به منزله خواندن تاريخ‏سراسر افتخار و عظمت آنان است. ديدن مسجد الحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه وقبور بزرگان دين و ساير آثار اولياى خدا، مثل مسجد الاقصى و حرم ابراهيمى گواه‏صدق سرگذشت پرافتخار آنهاست.

از اين‏جاست كه خيانت وهابيون در اجراى نقشه شوم استعمارگران و تخريب‏آثار و قبور و مخالفت‏با تكريم و بزرگداشت اولياى خدا و احترام مشاهد مشرفه،آشكار مى‏گردد.

سوم: بررسى عاقبت و سرنوشت پيشينيان: وعما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا...

قرآن كريم بر اين نكته، يعنى مطالعه عاقبت كار گذشتگان تاكيد فراوان دارد:

فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين; (37)

در اطراف زمين گردش كنيد تا ببينيد كه چگونه عاقبت هلاك شدند كسانى كه وعده‏هاى خدا راتكذيب كردند.

قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين; (38)

بگو اى پيغمبر! در روى زمين گردش كنيد تا سرانجام سخت تكذيب كنندگان را ببينيد.

فانظر كيف كان عاقبة المفسدين; (39)

بنگر تا عاقبت‏به روزگار آن تبه‏كاران چه رسيد.

فانظر كيف كان عاقبة الظالمين; (40)

بنگر تا عاقبت چه به روزگار ستمگران رسيد.

فانظر كيف كان عاقبة المنذرين; (41)

بنگر كه عاقبت كار انذارشدگان به كجا كشيد.

قل سيروا فى الارض كيف كان عاقبة المجرمين; (42)

بگو: در روى زمين گردش كنيد تا ببينيد عاقبت كار بدكاران به كجا كشيد.

فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين; (43)

همه را به دريا غرق ساختيم; بنگر عاقبت كار ستمكاران به كجا كشيد.

فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين; (44)

ما هم از آنان انتقام كشيديم، بنگر عاقبت كار كافران مكذب به كجا كشيد.

3) تحليل و بررسى تاريخ و سرگذشت پيشينيان

فاستخلصت لك من كل امر نخيله.

صرف دانستن هر يك از حوادث تاريخى بدون ارتباط با هم و بدون به‏دست‏آوردن قضايا و ضوابط كلى و فراگير، فايده و نتيجه‏اى نخواهد داشت; لذا بايد علاوه‏بر دانستن وقايع، رابطه بين آنها و مشتركات آنها را هم به دست آورد از اين‏جاست كه‏علم تاريخ از فلسفه تاريخ جدا شده و دانشى به عنوان فلسفه تاريخ مطرح مى‏گردد.

4) پند گرفتن از سرگذشت پيشينيان

وكانك عن قليل صرت كاحدهم فاصلح مثواك.

دانستن حوادث و وقايع تاريخ و آگاهى از قوانين و نظامات حاكم بر آن نيز به‏تنهايى براى ما كافى نيست، بلكه بايد در عمل آنها را مراعات نمود.

در همين وصيت مى‏فرمايند:

يا بنى اني قد انباتك عن الدنيا وحالها وزوالها وانتقالها وانباتك عن الآخرة وما اعد لاهلهافيها وضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها وتحذو عليها;

فرزندم! من تو را از دنيا و زوال و دگرگونى‏اش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن‏مهيا شده مطلع گردانيدم و درباره هر دو برايت مثلها زدم تا به وسيله آنها عبرت گيرى و در راه صحيح‏گام نهى.

و در جاى ديگر مى‏فرمايند:

فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته و وقائعه ومثلاته‏واتعظوا بمثاوى خدودهم ومصارع جنوبهم; (45)

از آنچه به امت‏هاى متكبر پيشين از عذاب و كيفرها و عقوبت‏ها رسيده است عبرت گيريد و ازقبرهاى آنها و محل خوابيدنشان در زير خاك پند پذيريد.

و نيز مى‏فرمايند:

وان لكم فى القرون السالفة لعبرة اين العمالقة وابناء العمالقة اين الفراعنة وابناء الفراعنة اين‏اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين واطفؤوا سنن المرسلين واحيوا سنن الجبارين اين الذين‏ساروا بالجيوش وهزموابالالوف وعسكروا العساكر ومدنوا المدائن; (46)

براى شما در سرگذشت پيشينيان درس‏هاى عبرت فراوانى وجود دارد . كجايند عمالقه وكجايند فرزندان آنها ؟ كجايند فرعون‏ها و فرزندانشان ؟ اصحاب شهرهاى «رس‏» همان‏ها كه‏پيامبران را كشتند و راه و رسم ستمگران را زنده ساختند ، كجايند ؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى گران‏به راه افتادند و هزاران نفر را هزيمت دادند ، سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرها بنا نمودند.

د) تاثير توجه به مبدا - تعالى - در تربيت

1) شناخت‏خداى تعالى

واعلم يابني ان احدا لم ينبي‏ء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسول‏صلى الله عليه وآله فارض به رائدا والى‏النجاة قائدا ... واعلم يابني انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه وسلطانه‏ولعرفت افعاله وصفاته ولكنه اله واحد كما وصف نفسه لايضاده في ملكه احد ولايزول ابدا ولم‏يزل اول قبل الاشياء بلا اولية وآخر بعد الاشياء بلانهاية عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلب‏او بصر فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي لمثلك ان يفعله في صغر خطره وقلة مقدرته وكثرة عجزه‏وعظيم حاجته الى ربه في طلب طاعته والخشية من عقوبته والشفقة من سخطه فانه لم يامرك الابحسن ولم ينهك الا عن قبيح;

پسرم! بدان كه هيچ كس از خدا همچون پيغمبر اسلام خبر نياورده است; بنابراين، رهبرى او راء;كع!بپذير و در طريق نجات و رستگارى، او را قائد خويش انتخاب كن. پسرم! بدان اگر پروردگارت‏شريكى داشت، رسولان او نيز به سوى تو مى‏آمدند و آثار ملك و قدرتش را مى‏ديدى و افعال وصفاتش را مى‏شناختى، اما او خدايى ست‏يكتا، همان‏گونه كه خويش را توصيف كرده، هيچ كس درملك و مملكتش قادر به ضديت‏با او نيست، هرگز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است، بدون اين كه آغازى داشته باشد و آخرين آنهاست، بدون آن كه پايانى برايش‏تصور شود، بزرگ مرتبه‏تر از آن است كه ربوبيتش در احاطه فكر قرار گيرد. حال كه اين حقيقت راشناختى، در عمل بكوش، آن‏چنان كه سزاوار مانند تويى در كوچكى قدر و منزلت و كمى قدرت وفزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است; در راه اطاعتش كوشش نما، از عقوبتش ترسان باش و ازخشمش بيمناك، چرا كه او تو را جز به نيكى امر نكرده و جز از قبيح و زشتى باز نداشته است.

مطالب اين بخش كه در مورد شناخت‏خداى تعالى است را تحت چهار عنوان‏مطرح مى‏نماييم:

يكم: توقيفى بودن اسماء;

دوم: برهان يگانگى خداى تعالى;

سوم: صفات خداى تعالى;

چهارم: آثار شناخت‏خداى تعالى.

يكم: توقيفى بودن اسما

واعلم يا بني ان احدا لم ينبى‏ء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسول‏صلى الله عليه وآله

فرق بين اسم و صفت

علامه طباطبائى‏رحمه الله در تفسير الميزان، ذيل آيه شريفه ولله الاسماء الحسنى فادعوه بهاوذروا الذين يلحدون في اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون (47) مى‏گويد:

ميان اسم و صفت هيچ فرقى نيست، جز اين كه صفت دلالت مى‏كند بر معنايى از معانى كه ذات‏متصف به آن و متلبس به آن است، چه عين ذات باشد چه غير آن، و اسم دلالت مى‏كند بر ذات در آن‏حالى كه ماخوذ به وصف است; پس حيات و علم وصفند و حى و عالم اسم، و چون الفاظ كارى جزدلالت‏بر معنا و انكشاف آن ندارند، لذا بايد گفت: حقيقت صفت و اسم آن چيزى است كه لفظ صفت‏و اسم، آن حقيقت را كشف مى‏كند. پس قيقت‏حيات و آن چيزى كه لفظ حيات بر آن دلالت دارد،در خداى تعالى صفتى است الهى كه عين ذات اوست و حقيقت ذاتى كه حيات عين اوست، اسم الهى‏است. با اين نظر حى و حيات هر دو اسم مى‏شوند براى اسم و صفت، هر چند به نظريه قبلى خوداسم و خود صفتند.» (48)

قرآن و توقيفى بودن اسما

براى اثبات توقيفى‏بودن اسما، به آيه ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين‏يلحدون فى اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون (49) تمسك نموده‏اند.

استدلال به اين آيه، متوقف است‏بر دو امر: امر اول اين كه: «لام‏» در «الاسماء» لام‏عهد باشد، كه اشاره دارد به اسمايى كه در كتاب و سنت وارد شده; امر دوم اين كه:الحاد به معناى تعدى از اسما و صفاتى است كه در كتاب و سنت ذكر شده‏است.

ممكن است در جواب گفته شود: اولا: لام براى استغراق است نه عهد، و كلمه‏«لله‏» مقدم شده براى افاده حصر و ظاهرا معناى آيه اين است كه: هر اسم احسن درعالم وجود حقيقتا براى خداى تعالى است و احدى با او شريك نيست، مگر آن كه‏خداى تعالى به غير خود افاضه نمايد كه آن غير در آن وصف حدوثا و بقاءا محتاج وفقير الى الله‏است.

و ثانيا: «الحاد» به معناى ميل از وسط است‏به يكى از دو طرف افراط و تفريط.

راغب مى‏گويد:

والالحاد في اسمائه على وجهين : احدهما ان يوصف بما لا يصح وصفه به والثاني ان يتاول‏اوصافه على ما لا يليق به;

الحاد در اسماى خدا به دو گونه است: اول اين كه خدا توصيف شود به چيزى كه صحيح نيست‏به آن توصيف گردد; و دوم آن است كه صفات خدا به گونه ناشايست تاويل گردد.

غير از دو وجهى كه راغب براى الحاد در اسما بيان نموده وجوه ديگرى نيزهست،از جمله:

1. تغيير دراسما و اطلاق آن بر بت‏ها، مثل «اللات‏» كه از «الاله‏» اخذ شده و مثل‏«العزى‏» كه از «العزيز» اخذ شده است.

2. تسميه خدا به بعضى از اسما و عدم تسميه او به بعضى ديگر، كما اين كه عرب‏يا الله‏و يا رحيم مى‏گفتند و يا رحمان نمى‏گفتند و براى دفع اين الحاد، خداى تعالى‏مى‏فرمايد:

قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى; (50)

بگو: خدا را با اسم الله يا اسم رحمان به هر اسمى بخوانيد، اسماى نيكو همه مخصوص اوست.

و نيز مى‏فرمايد:

و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا وما الرحمن انسجد لما تامرنا وزادهم نفورا; (51)

و چون تو به اين مردم كافر بگويى بياييد خداى رحمان را سجده كنيد، در جواب گويند: خداى‏رحمان كيست؟ آيا به آنچه تو ما را امر مى‏كنى سجده كنيم؟ و دعوت خدا به جاى اطاعت، برنفرتشان بيفزايد.

خلاصه كلام اين كه ملاك در اسما و صفات خداى تعالى اين‏است كه صفتى كه‏كمال محسوب گردد، خداى تعالى متصف به آن است و هر چه نقص محسوب گردداز آن منزه است; پس ممكن است گفته شود: صفات در عدد خاصى محدود نيست،گرچه بعضى محدود به عدد خاص نموده‏اند.

توقيفى بودن اسما در روايات

در نامه 31 نهج البلاغه مى‏فرمايند:

واعلم يابني ان احدا لم ينبى‏ء عن الله سبحانه كما انبا عنه الرسول‏صلى الله عليه وآله فارض به رائدا والى‏النجاة قائدا.

و نيز در ضمن خطبه 91 معروف به خطبه اشباح - كه در پاسخ شخصى ايرادنمودند كه گفته بود: صف لنا ربنا مثلما نراه عيانا - مى‏فرمايند:

فانظر ايها السائل فما دلك القرآن عليه من صفته فائتم به واستضى‏ء بنور هدايته وما كلفك‏الشيطان علمه مما ليس في الكتاب عليك فرضه ولا في سنة النبى‏صلى الله عليه وآله والائمة الهدى اثره فكل‏علمه الى الله سبحانه فان ذلك منتهى حق الله عليك;

اى پرسش كننده كه از صفات خدا سؤال كردى! درست‏بنگر آنچه را كه قرآن از صفات او بيان‏مى‏كند، به آن اقتدا كن و از نور هدايتش بهره‏گير. شيطان تو را به مشقت فراگرفتن بيش از آنچه دركتاب خدا بر تو واجب است و در سنت پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه هدى آمده است، نيفكند. چيزى را كه ازصفات او نمى‏دانى به خدا واگذار، زيرا اين منتهاى حق خداوند بر تو است.

ممكن است‏به اين كلمات، استدلال بر توقيفى بودن اسما گردد و اين كه فرمود:آنچه پيامبر فرمود به آن راضى باش و بيش از آن را طلب نكن و غير از آنچه در كتاب وبيان پيامبر و ائمه هدى آمده، آنچه شيطان بر تو تكليف مى‏كند، علمش را به خداوندواگذار و در طلب آن مباش.

ممكن است گفته شود: از نوع سؤال سائل و پاسخ امام‏عليه السلام روشن مى‏گردد كه اين‏كلام شريف ربطى به توقيفى بودن اسما ندارد و در صدد نفى مذهب تشبيه است، زيراسيد رضى قبل از نقل اين خطبه مى‏گويد:

روى مسعدة بن صدقة عن الصادق جعفر بن محمدعليهما السلام انه قال خطب اميرالمؤمنين‏عليه السلام بهذه‏الخطبة على منبر الكوفة وذلك ان رجلا اتاه فقال له يا اميرالمؤمنين صف لنا ربنا مثلما نراه عيانالنزداد له حبا وبه معرفة فغضب ونادى: الصلوة جامعة فاجتمع الناس حتى غص المسجد باهله‏فصعد المنبر وهو مغضب متغير اللون فحمد الله واثنى عليه و صلى على النبى‏صلى الله عليه وآله ثم قال الحمدلله الذى لا يفره المنع والجمود... ;

امير مؤمنان اين خطبه را بر منبر كوفه به اين جهت ايراد نمود كه شخصى از امام خواست‏خدا راآن چنان برايش توصيف كند كه گويا او را با چشم مى‏بيند تا بر محبت و معرفتش افزوده گردد.امام‏عليه السلام از اين سخن غضبناك شده و اعلام كرد همه حاضر شوند. مسجد پر از جمعيت‏شد وامام‏عليه السلام بر فراز منبر قرار گرفت، در حالى كه غضبناك بود و رنگش متغير، پس از ستايش خداوند ودرود بر پيامبر اسلام چنين فرمود: ستايش مخصوص خداوندى است كه بخل و جمود بردارايى‏اش‏نمى‏افزايد... .

اما اگر استدلال شود - بر توقيفى بودن اسما - به بعضى از رواياتى كه در كتاب‏اصول كافى تحت عنوان باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالى آمده است ،ممكن است گفته شود: اين روايات در صدد نفى مذهب تشبيه است و منصرف است‏از اسما و صفاتى كه دال بر كمال است و به هيچ وجه نقص به حساب نمى‏آيد.

امام صادق‏عليه السلام در پاسخ شخصى (ابن عتيك) كه كتبا سؤال كرده بود مردمى درعراق خدا را به شكل و ترسيم وصف مى‏كنند، مذهب صحيح در توحيد را بيان‏نماييد، چنين مرقوم فرمودند:

سالت - رحمك الله - عن التوحيد وما ذهب اليه من قبلك فتعالى الله الذي ليس كمثله شى‏ءوهو السميع البصير تعالى عما يصفه الواصفون المشبهون الله بخلقه المفترون على الله فاعلم‏رحمك الله ان المذهب الصحيح في التوحيد ما نزل به القرآن من صفات الله جل وعز فانف عن الله‏تعالى البطلان والتشبيه فلا نفي و لا تشبيه هو الله الثابت الموجود تعالى الله عما يصفه الواصفون‏ولا تعدوا القرآن فتضلوا بعد البيان; (52)

- خدايت رحمت كند - از خداشناسى و عقيده مردم معاصرت سؤال كردى، برتر است آن‏خدايى كه چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست، برتر است از آنچه توصيف كنند و او را به‏مخلوقش تشبيه كنند و بر او تهمت زنند.بدان كه - خدايت رحمت كند - روش درست‏خداشناسى‏آن است كه قرآن درباره صفات خداى جل‏وعز به آن نازل شده; بطلان و تشبيه را از خدا بركنار ساز،نه سلب درست است و نه تشبيه. اوست‏خداى ثابت موجود، برتر است‏خدا از آنچه‏توصيف‏كنندگان گويند از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح حق گمراه شويد.

تجاوز از قرآن، توصيف خداى تعالى به چيزى است كه نقص شمرده شود و اين‏همان چيزى است كه از آن در روايات نهى شده است.

مقتضاى ادب و احتياط

آنچه بيان گرديد مقتضاى بحث و استدلال بود، اما مقتضاى ادب و احتياط،اكتفاى به اسما و صفاتى است كه در قرآن و در لسان معصومان‏عليهم السلام آمده‏است.

خواجه نصيرالدين طوسى - قدس الله نفسه القدوسى - در كتاب فصول (53) (ص 22)،كه به زبان فارسى نگاشته، مى‏گويد:

«لطيفة: چون معلوم شد كه بارى سبحانه يك ذات پاك است و از هيچ جهت تعددو تكثر را مجال تعرض كبرياى او نيست; پس نامى كه بر ذات پاكش اطلاق كرده‏بى‏اعتبار غير، لفظ «الله‏» است و ديگر نام‏هاى بزرگوار يا به حسب اعتبار اضافت‏يابه حسب تركب اضافت و سلب، چون حى و عزيز و واسع و رحيم; پس بنابر اين‏قضيه، هر لفظى كه لايق جلال و كمال او باشد، بر وى اطلاق توان كرد، الا آن است كه‏ادب نيست كه هر نام كه اجازت از آن حضرت صادر نشده باشد بر وى اطلاق كنند،از آن كه ممكن بود كه بر وجهى ديگر لايق و مناسب نيفتد، چه ظاهر حال، خود چنان‏اقتضا مى‏كند كه اگر رافت و عنايت‏بى‏نهايت‏به آن انبيا و مقربان را الهام ندادى،هيچ گوينده را ياراى اجراى لفظى به ازاى حقيقت او نبودى، چون از هيچ وجه اسم‏مطابق مسمى نمى‏تواند بود.»

قاضى عضد ايجى مى‏گويد:

تسميته تعالى بالاسماء توقيفية اي يتوقف على الاذن فيه وذلك للاحتياط احترازا عما يوهم‏باطلا لعظم الخطر في ذلك; (54)

نامگذارى خداى تعالى توقيفى است، يعنى متوقف بر اذن در آن نام است و اين براى احتياط ودورى از چيزى است كه باعث توهم باطل مى‏گردد، زيرا اين امر بسيار مهمى است.

علامه طباطبائى‏رحمه الله در ذيل آيه 180 سوره اعراف، پس از بحث استدلالى در عدم‏توقيفيت اسما مى‏گويد:

هذا بالنظر الى البحث التفسيري واما البحث الفقهي فمرجعه فن الفقه، والاحتياط في الدين‏يقتضي الاقتصار في التسمية بماورد من طريق السمع واما مجرد الاجراء والاطلاق من دون‏تسمية فالامر سهل;

مطالبى كه گفته شد از نظر بحث تفسيرى است و اما بحث فقهى جايش در فقه است و احتياط دردين اقتضا مى‏كند اكتفا نمودن در نامگذارى به همان نام‏هايى كه از طريق سمع رسيده و اما مجرداطلاق اسم بدون نامگذارى امر در آن سهل است.

و شيخ مفيد (قده) مى‏گويد:

واقول: انه لا يجوز تسمية البارئ تعالى الا بما سمى به نفسه في كتابه او على لسان نبيه‏او سماه حججه وخلفاء نبيه وكذلك اقول في الصفات وبهذا تطابقت الاخبار عن آل محمدعليهم السلام‏وهو مذهب جماعة الامامية وكثير من الزيدية والبغداديين من المعتزلة كافة وجمهور المرجئة‏واصحاب الحديث الا ان هؤلاء الفرق يجعلون بدل الامام الحجة في ذلك الاجماع; (55)

نامگذارى او به جز به آنچه او خود را در قرآن و در لسان پيامبر و جانشينان او خوانده جايزنيست و روايات آل محمدعليهم السلام بر اين مطالب تطابق دارد و اين عقيده اماميه و عده زيادى از زيديه وتمام معتزله بغداد و جمهور مرجئه و اصحاب حديث است، گرچه فرقه‏هاى غير اماميه به جاى امام،اجماع را دليل بر اين مطلب قرار داده‏اند.

دوم: برهان بر يگانگى خداى تعالى

واعلم يابني انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله، ولرايت آثار ملكه وسلطانه، ولعرفت افعاله‏وصفاته ولكنه اله واحد كما وصف نفسه.

در اين برهان به واسطه بطلان شقوق سه گانه تالى، مقدم نيز باطل مى‏گردد; يعنى،اگر پروردگارت شريكى داشت، رسولان و فرستاده‏هاى او نيز به سوى تو مى‏آمدند،آثار ملك و قدرتش را مى‏ديدى و افعال و صفاتش را مى‏شناختى، ولى نه پيامبرانى برتو فرستاده و نه آثار ملك و قدرتش را مى‏بينى و نه افعال و صفاتى براى او مى‏شناسى;پس او خدايى است‏يكتا، همان‏گونه كه خويش را توصيف نموده است.

بيان استدلال

1. ملازمه بين مقدم و شقوق سه گانه تالى

الف) لوكان لربك شريك لاتتك رسله: در فرض تعدد آلهه، بايد پيامبرانى هم باشند تاتبليغ كنند و اگر آن شريك پيامبرى نفرستاد، يا ناشى از جهل اوست‏يا ناشى از عدم‏حكمت، زيرا فرض بر حق بودن تعدد آلهه است و بيان نكردن حق و عدم ابطال‏خلاف حق ناشى از جهل يا عدم حكمت است و فرض اين‏است كه شريك داراى‏صفات حسنى است و الا شريك نخواهد بود.

ب) ولرايت آثار ملكه و سلطانه: اگر خدا شريك داشت، بايد آثار ملك و قدرتش رامى‏ديديم، زيرا فرض آن‏است كه آن شريك در ربوبيت و الوهيت و ساير اسماى‏حسنى مستقل است. شريكى كه آثار نداشته باشد، وجود ندارد; يعنى از نبود معلولش‏پى به نبود علت مى‏بريم و فرض آن است كه شريك وجود دارد، پس بايد آثارمستقلى داشته باشد.

ج) ولعرفت افعاله و صفاته: اگر خداى تعالى شريك داشت، بايد افعال و صفات آن‏شريك را مى‏دانستيم، زيرا فرض استدلال اين‏است كه آن شريك، شريك‏رب‏العالمين است كه داراى اسماى حسنى است، لذا بايد او هم اسماى حسنى داشته‏باشد.

2. بطلان تالى در هر سه ملازمه

الف) نبودن رسولانى از طرف شريك، معلوم است‏بالوجدان.

ب) آثار قدرت و سلطنت‏شريك را هم نمى‏بينيم، زيرا آنچه مشاهده مى‏كنيم نظم‏و به هم پيوستگى و ترتيب و تنظيم واحدى است كه حكايت از ناظم واحد مى‏كند.

ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور ثم ارجع البصر كرتين‏ينقلب اليك البصر خاسئا وهو حسير; (56)

و در خلقت و آفرينش خداى رحمان هيچ بى‏نظمى و نقصانى نخواهى يافت; بارها نظر كن، آياخلل و سستى در آن توانى يافت؟ باز دوباره به چشم بصيرت دقت كن تا ديده خرد زبون و خسته،نقصى نيافته، به سوى تو بازگردد و به حسن نظم الهى بينا شود.

ج) صفات و افعالى هم براى آن شريك فرضى نمى‏دانيم، زيرا تعدد ذاتى كه‏داراى اسماى حسنى باشد معقول نيست، زيرا اسماى حسنى كامل‏ترين مراتب‏اوصاف كمال است ومرتبه اكمل تعدد پذير نيست.

نظير اين استدلال در قرآن نيز آمده است:

و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض. (57)

لو كان فيهما آلهة الاالله لفسدتا. (58) و (59)

و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون. (60)

سوم: صفات خداى تعالى

الف) اله واحد كما وصف نفسه: خداوندى است‏يكتا، همان‏گونه كه خويش راتوصيف كرده است. «واحد» به معناى نفى نظير و مثل است. (61)

خداى تعالى در قرآن كريم 21 مرتبه خود را به وحدانيت توصيف نموده است كه‏به ذكر چند مورد اكتفا مى‏شود:

والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم. (62)

لقد كفر الذين‏قالوا ان الله ثالث ثلاثة وما من اله الا اله واحد. (63)

ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار. (64)

وقال الله لا تتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد. (65)

فالهكم اله واحد فله اسلموا. (66)

الهنا والهكم واحد ونحن له مسلمون. (67)

ب) لايضاده في ملكه احد: هيچ كس در ملك و مملكت او قادر به ضديت‏با اونيست.

در خطبه 186 مى‏فرمايند:

بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له وبمضادته بين الامور عرف ان لا ضد له وبمقارنته بين‏الاشياء عرف ان لا قرين له ضاد النور بالظلمة والوضوح بالبهمة والجمود بالبلل والحرور بالصرد;

آفرينش حواس به وسيله او دليل است‏براين كه از آراستن به حواس پيراسته است; و از آفرينش‏اشياى متضاد پى‏مى‏بريم كه ضدى براى او تصور نمى‏شود و از قرار دادن تقارن بين اشيا روشن‏مى‏شود كه خود قرين و همتايى ندارد. روشنى را با تاريكى و آشكارا را با نهان، خشكى را با ترى وگرمى را با سردى ضد يكديگر قرار داد.

خداى تعالى در حيطه قدرتش ضد معاندى ندارد كه بتواند از اعمال نفوذش‏جلوگيرى نمايد، بلكه به طور كلى ضد وجودى هم براى او فرض نمى‏شود، زيرا باواجب الوجود بودن قابل جمع نيست.

ج) لايزول ابدا ولم يزل: هرگز از بين نخواهد رفت و همواره بوده است; يعنى‏«ابدى‏» و «ازلى‏» است و به عبارت ديگر «سرمدى‏» است، زيرا سرمدى بودن لازمه‏واجب الوجود بالذات است، زيرا اگر عدم در او راه داشته باشد - چه عدم سابق و چه‏عدم لاحق - واجب الوجود بالذات نخواهد بود.

د) اول قبل الاشياء بلا اولية وآخر بعد الاشياء بلا نهاية: چون خداى تعالى كمال‏محض است و هيچ نقصى در او راه ندارد و محال است‏سابقه و لاحقه عدم و نيستى‏در او تصور شود، اگر براى او اوليت فرض شود، مسبوق به عدم خواهد بود و اگربرايش آخريت فرض گردد ملحوق به عدم.

ه ) عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطة قلب او بصر: خداى تعالى نه جزء خارجى‏دارد و نه جزء تحليلى كه به واسطه آن قابل تحديد باشد.

امام‏عليه السلام در بيان استحاله احاطه و اكتناه مى‏فرمايند:

فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ومن قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزاه ومن جزاه فقد جهله‏ومن جهله فقد اشار اليه ومن اشار اليه فقد حده ومن حده فقد عده. (68)

لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن. (69)

و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته. (70)

هو القادر الذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته وحاول الفكر المبرا من خطرات‏الوساوس ان يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته وتولهت القلوب اليه لتجري في كيفية صفاته‏وغمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغه الصفات لتناول علم ذاته، ردعها وهي تجوب مهاوي‏سدف الغيوب متخلصة اليه - سبحانه - فرجعت اذ جبهت معترفة بانه لا ينال بجور الاعتساف كنه‏معرفته ولا تخطر ببال اولى الرويات خاطرة من تقدير جلال عزته. (71)

لا يدرك بوهم ولا يقدر بفهم ولا يشغله سائل ولا ينقصه نائل ولا ينظر بعين ولا يحد باين‏ولايوصف بالازواج ولا يخلق بعلاج ولا يدرك بالحواس ولا يقاس بالناس الذي كلم موسى‏تكليما واراه من آياته عظيما بلا جوارح ولا ادوات ولا نطق ولا لهوات بل ان كنت صادقا ايهاالمتكلف لوصف ربك فصف جبريل وميكائيل وجنود الملائكة المقربين في حجرات القدس‏مرجحنين متولهة عقولهم ان يحدوا احسن الخالقين فانما يدرك بالصفات ذوو الهيئات والادوات‏ومن ينقضي اذا بلغ امد حده بالفناء فلا اله الا هو اضاء بنوره كل ظلام واظلم بظلمته كل نور. (72)

چهارم: آثار شناخت‏خداى تعالى

فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغي

امام‏عليه السلام مى‏فرمايند:

حال كه اوصاف خداى تعالى را دانستى، در عمل بكوش آن‏چنان كه سزاوار مانند تويى دركوچكى قدر و منزلت و كمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است; در راه طاعتش‏كوشش نما، از عقوبتش ترسان باش و از غضب او بيمناك.

شناخت‏خدا باعث مى‏شود انسان در درگاه او خاشع و خاضع و متضرع باشد. (73)

شناخت‏خدا باعث مى‏شود انسان هميشه او را ناظر بر اعمال و رفتار خود بداند:

لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير; (74)

او را هيچ چشمى درك ننمايد، در حالى كه او همه ديدگان را مشاهده مى‏كند و او لطيف ونامرئى و به همه چيز آگاه است.

اولياى خدا چون او را حاضر و ناظر مى‏دانند، از توجه به غير او نيز استغفارمى‏نمايند، گرچه با اين كار گناهى مرتكب نشده‏اند.

از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت‏شده كه فرمودند:

انه ليغان على قلبي و اني لاستغفر الله في كل يوم سبعين مرة; (75)

بر قلبم كدورتى وارد مى‏شود كه هر روز هفتاد مرتبه از خداوند طلب آمرزش مى‏كنم.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

كان رسول الله‏صلى الله عليه وآله لا يقوم من مجلس وان خف حتى يستغفر الله خمسا و عشرين مرة; (76)

پيامبرصلى الله عليه وآله پس از برخاستن از هر مجلس، بيست و پنج مرتبه استغفار مى‏نمود.

شناخت‏خداى تعالى، حمد و سپاس و شكر نعمت‏هاى او را در پى دارد:

فآلائك جمة ضعف لساني عن احصائها ونعمائك كثيرة قصر فهمي عن ادراكها فضلا عن‏استقصائها فكيف لي بتحصيل الشكر وشكري اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجب‏علي لذلك ان اقول لك الحمد; (77)

خداوندا! الطاف تو زياد است كه زبان از شمارش آن عاجز است، و نعمت‏هايت‏بسيار است‏به طورى كه فهم من از درك آن عاجز است، تا چه رسد به اين كه بتوانم آن را شمارش نمايم;پس چگونه مى‏توانم شكرگزار عمت‏هايت‏باشم، در حالى كه هر شكرگزارى‏ام احتياج به‏شكرى ديگر دارد و هر گاه حمد تو را گويم، به شكرانه هر حمدى بر من لازم است كه حمد وسپاس ديگرى بگويم.

در خطبه اول نهج البلاغة مى‏فرمايند:

الحمد لله الذي لا يبلغ مدحته القائلون ولا يحصي نعمائه العادون ولا يؤدي حقه المجتهدون;

ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران از مدحش عاجزند و حسابگران زبردست‏نعمت‏هايش را احصا نتوانند كرد و كوشش‏كنندگان هر چند خويش را خسته كنند حقش را ادانتوانند نمود.

شناخت‏خدا و قدرت مطلقه او و احاطه او بر عالم موجب مى‏گردد انسان از تمردو سرپيچى از دستورها و فرمان‏هاى او خوددارى نمايد.

شناخت‏خدا، غير او را در نظر كوچك مى‏نمايد:

عظم الخالق في عينك يصغر المخلوق في عينك. (78)

با اين آگاهى است كه اولياى خدا در مقابل زورمندان ستمگر با قامتى استوار قرارگرفته و از حق دفاع مى‏كنند، گرچه از نظر ظاهرى عده و عده آنها اندك باشد.

شناخت‏خدا و عدل و حكمت او، به انسان اميد به زندگى و تلاش براى كسب‏فضايل مى‏دهد.

خلاصه كلام اين كه شناخت‏خداى تعالى، حقيقت عبوديت و بندگى خدا را دنبال‏خواهد داشت و حقيقت عبوديت‏سه چيز است:

ان لايرى العبد فيما خوله الله تعالى ملكا ولايدبر العبد لنفسه تدبيرا وجملة اشتغاله‏فيما امره‏تعالى ونهاه عنه; (79)

اين كه بنده در آنچه خدا به او سپرده خود را مالك نبيند و خودش را مدبر امر خود نداند و تمام‏فكرش اين باشد كه اوامر و نواهى خدا را مراعات نمايد.

2) دعا و درخواست از خداى تعالى

يكم: اخلاص در دعا و انقطاع از غير خداى تعالى

واي سبب اوثق من سبب بينك وبين الله ان انت اخذت به... و اوثق سبب اخذت به سبب‏بينك وبين الله.

فاعتصم بالذي خلقك ورزقك فسواك وليكن له تعبدك واليه رغبتك ومنه شفقتك.

و الجئ نفسك في امورك كلها الى الهك فانك تلجئها الى كهف حريز ومانع عزيز واخلص في‏المسالة لربك فان بيده العطاء والحرمان واكثر الاستخارة.

واذا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربك;

و چه وسيله‏اى مى‏تواند مطمئن‏تر از رابطه‏اى باشد كه بين تو و خداست، اگر به آن چنگ زنى...مطمئن‏ترين وسيله كه مى‏توانى به آن چنگ زنى، وسيله‏اى است كه بين تو و خدايت ايجاد رابطه‏كند.

به كسى كه تو را آفريده و روزى‏ات داده و آنچه لازمه خلقتت‏بوده به تو بخشيده پناه ببر وپرستش تو ويژه او باشد و ميل و رغبت تو به سوى او، و تنها از او بترس.

در تمام كارها خويشتن را به خدا بسپار كه خود را به پناهگاه مطمئن و نيرومندى سپرده‏اى; و به‏هنگام دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان كه بخشش و حرمان به دست اوست و همواره از خدابخواه كه هر چه خير است‏براى تو پيش آورد.

آن گاه كه در راه راست هدايت‏يافتى، در برابر پروردگارت سخت‏خاضع و خاشع باش.

از عواملى كه در پرورش و تعالى روح انسان اثر بسزايى دارد، دعا و مسئلت ازدرگاه خداوند متعال است. دعا به انسان اميد و نشاط مى‏دهد، اما چگونگى و كيفيت‏دعا نيز مطلب مهمى است كه پس از لزوم اصل دعا بايد مورد بررسى قرار گيرد.خداوند كه انسان را آفريده و هر چه لازمه خلقت‏بوده به او عطا نموده، مهربان‏ترين ونزديك‏ترين كس به انسان است، تا جايى كه مى‏فرمايد:

ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد; (80)

ما انسان را خلق كرده‏ايم و از وسواس و انديشه‏هاى نفس او كاملا آگاهيم، كه از رگ گردن به اونزديك‏تريم.

از امام باقرعليه السلام روايت‏شده كه فرمودند:

مكتوب في التوراة التي لم تغير ان موسى‏عليه السلام سال ربه فقال: يا رب اقريب انت مني فاناجيك‏ام بعيد فاناديك؟ فاوحى الله عزوجل اليه يا موسى انا جليس من ذكرني فقال موسى: فمن في‏سترك يوم لاستر الا سترك؟ فقال: الذين يذكرونني فاذكرهم ويتحابون في فاحبهم فاولئك الذين‏اذا اردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم; (81)

در تورات حقيقى - كه تحريف نشده است - نوشته شده كه: موسى‏عليه السلام از خداوند پرسيد:خدايا! آيا تو به من نزديكى تا مناجات كنم تو را، يا دورى تا تو را صدا زنم و فرياد كنم؟ خداوند به‏موسى وحى كرد: اى موسى! من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند. سپس موسى پرسيد: چه كسى‏در پناه توست، روزى كه پناهى غير از تو نيست؟ پاسخ داد: كسانى كه ياد من كنند، پس من هم ياد آنهاكنم و در راه من باهم دوستى كنند، پس من هم آنها را دوست دارم، آنها كسانى هستند كه وقتى بخواهم‏بلايى نصيب اهل زمين كنم، به ياد آنها بيفتم و آن بلا را به واسطه ياد آنها از اهل زمين دفع نمايم.

قرآن در مورد دعا مى‏فرمايد:

واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤمنوا بى‏لعلهم يرشدون; (82)

اى رسول ما! چون بندگانم سراغ مرا از تو گيرند، بدانند كه من به آنها نزديكم و هر كه مرا خوانددعاى او را اجابت كنم; پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من بگروند، باشد تا به سعادت راه يابند. (83)

خلاصه كلام اين كه: بهترين تكيه‏گاه و دستاويز براى انسان خداى تعالى است‏كه او را خلق كرده و عالم همه تحت قدرت و فرمانروايى اوست و هيچ نفع و ضررى‏به كسى نمى‏رسد، مگر اين كه او اراده كند و بايد خالصانه از او درخواست نمود.

با چنين ديدگاهى تنها و تنها بايد از او درخواست نمود و اميد خود را از غير اوقطع كرد:

الحمدلله الذى لا ادعو غيره ولو دعوت غيره لم يستجب لي دعائي والحمدلله الذي لا ارجوغيره ولو رجوت غيره لاخلف رجائي والحمدلله الذي وكلني اليه فاكرمني ولم يكلني الى الناس‏فيهينوني; (84)

حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه غير او را نمى‏خوانم، كه اگر بخوانم پاسخم نمى‏دهد.سپاس مخصوص خدايى است كه به غير او اميد ندارم، كه اگر به غير او اميد بستم، نااميدم كند. سپاس‏مخصوص خداوندى است كه مرا به خود واگذارده و از اين رو به من اكرام كرده و به مردم واگذارم‏نكرده تا خوارم گرداند.

دوم: حسن ظن و رجاء به اجابت و رغبت‏به دعا و نهى از قنوط

واعلم ان الذي بيده خزائن السموات والارض قد اذن لك في الدعاء وتكفل لك بالاجابة‏وامرك ان تساله ليعطيك وتسترحمه ليرحمك ولم يجعل بينك وبينه من يحجبك عنه ولم يلجئك‏الى من يشفع لك اليه ولم يمنعك ان اسات من التوبة ولم يعاجلك بالنقمة ولم يعيرك بالانابة ولم‏يفضحك حيث الفضيحة بك اولى ولم يشدد عليك في قبول الانابة ولم يناقشك بالجريمة ولم‏يؤيسك من الرحمة بل جعل نزوعك عن الذنب حسنة وحسب سيئتك واحدة وحسب حسنتك‏عشرا فتح لك باب المتاب وباب الاستعتاب فاذا ناديته سمع نداك واذا ناجيته علم نجواك فافضيت‏اليه بحاجتك وابثثته ذات نفسك وشكوت اليه همومك واستكشفته كروبك واستعنته على امورك‏وسالته من خزائن رحمته ما لا يقدر على اعطائه غيره من زيادة الاعمار وصحة الابدان و سعة‏الارزاق ثم جعل في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسالته فمتى شئت استفتحت‏بالدعاءابواب نعمته و استمطرت شآبيب رحمته فلايقنطنك ابطاء اجابته فان العطية على قدر النية وربمااخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لاجر السائل واجزل لعطاء الآمل وربما سالت الشي‏ء فلاتؤتاه واوتيت‏خيرا منه عاجلا او آجلا او صرف عنك لما هو خير لك فلرب امر قد طلبته فيه هلاك‏دينك لو اوتيته;

بدان همان كسى كه گنج‏هاى آسمان‏ها و زمين در اختيار اوست، به تو اجازه دعا و درخواست‏داده است و اجابت آن را نيز تضمين نموده، به تو امر كرده كه از او بخواهى تا به تو عطا كند و از اودرخواست رحمت نمايى تا رحمتش را بر تو فرو فرستد. خداوند بين تو و خودش كسى قرار نداده‏كه حجاب و فاصله باشد، تو را مجبور نساخته كه به شفيع و واسطه‏اى پناه ببرى و مانعت نشده كه اگركار خلافى نمودى توبه كنى و در كيفر تو تعجيل ننموده و در انابه و بازگشت‏بر تو عيب نگرفته‏است. در آن جا كه فضاحت و رسوايى سزاوارتر است، تو را رسوا نساخته و براى بازگشت و قبول‏توبه شرايط سنگينى قايل نشده و در جريمه با تو به مناقشه نپرداخته و تو را از رحمتش مايوس‏نساخته است، بلكه بازگشت تو را از گناه، حسنه و نيكى قرار داده و گناه تورا يكى حساب كرده ونيكى‏ات را ده تا به حساب آورده، و در توبه و بازگشت و عذر خواهى را به رويت گشوده است; پس‏آن گاه كه ندايش كنى بشنود و آن زمان كه نجوا نمايى سخنت را داند; پس حاجتت را به سوى اومى‏برى و آن چنان كه هستى در پيشگاه او خود را نشان مى‏دهى، هر گاه بخواهى با او درد دل مى‏كنى‏و ناراحتى‏ها و مشكلاتت را در برابر او قرار مى‏دهى، از او در كارهايت استعانت مى‏جويى و ازخزاين رحمتش چيزهايى را مى‏خواهى كه جز او كسى قادر به اعطا نيست، مانند عمر بيشتر،تندرستى و وسعت روزى. خداوند كليدهاى خزاينش را به دست تو داده، زيرا به تو اجازه داده كه ازاو درخواست كنى; پس هر گاه خواستى به وسيله دعا مى‏توانى درهاى نعمت‏خدا را بگشايى و باران‏رحمت‏خدا را فرود آورى. هرگز نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس گردى، زيرا بخشش به اندازه‏نيت است و گاه مى‏شود كه اجابت‏به تاخير مى‏افتد تا اجر و پاداش و عطاى درخواست كننده بيشترشود و گاه مى‏شود كه درخواست مى‏كنى و اجابت نمى‏شود، در حالى كه بهتر از آن به زودى يا درموعد مقررى به تو عنايت‏خواهد شد، يا به خاطر چيز بهترى اين خواسته‏ات برآورده نمى‏شود، زيراچه بسا چيزى را مى‏خواهى كه اگر به تو داده شود موجب هلاكت دين تو مى‏شود.

مطالب اين قسمت از وصيت نامه را تحت‏سه عنوان خلاصه مى‏نماييم:

الف) خداوند متعال امر به دعا كرده و اجابت را هم تضمين نموده: امرك ان تساله ليعطيك

اين قسمت اشاره دارد به آيات شريفه قرآنى، مثل ادعونى استجب لكم; (85) اجيب دعوة‏الداع اذا دعان. (86)

در دعاى ابوحمزه، امام سجادعليه السلام مى‏فرمايند:

اللهم انت قلت وقولك حق فاسئلوا الله من فضله ان الله كان بكم رحيما وليس من صفاتك ياسيدي ان تامر بالسؤال وتمنع العطية;

خدايا! تو فرمودى و گفتارت حق و وعده‏ات راست است كه از فضل خدا طلب كنيد; زيرا خدابه شما مهربان است و رسم تو چنان نيست كه دستور سؤال دهى و از عطا دريغ فرمايى.

پس بايد از كسى درخواست نمود كه همه چيز در دست اوست و خودش فرموده‏از من طلب كنيد و درخواست نماييد به شما عطاء مى‏كنم; يعنى هم داراست، هم‏دعوت نموده به بخشش و عطا; لذا ديگر عذرى باقى نگذاشته است‏براى سائلان:گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟ آن هم صاحب خانه‏اى كه بدون هيچ‏واسطه‏اى خودش درخواست‏سائلان را اجابت مى‏نمايد: من غير شفيع فيقضي لي‏حاجتي.

ب) راه توبه باز و قنوط از رحمت‏خدا حرام است: لم يمنعك ان اسات من التوبة.

امام سجادعليه السلام در مناجات التائبين مى‏فرمايند:

الهي انت الذي فتحت لعبادك بابا الى عفوك وسميته التوبة فقلت: «توبوا الى الله توبة‏نصوحا» (87) فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; (88)

خدايا! تو براى گذشت از نافرمانى‏هاى بندگانت درى گشودى و آن را توبه نام نهادى وفرمودى: بازگرديد به خدا، بازگشتن حقيقى; پس كسى كه از ورود از اين در كه باز است غفلت نمود،چه عذرى دارد.

و در دعاى ابو حمزه مى‏فرمايند:

فواسواتا على ما احصى كتابك من عملي الذي لولا ما ارجو من كرمك و سعة رحمتك ونهيك‏اياي عن القنوط لقنطت عند ما اتذكرها; (89)

اى افسوس بر من كه اعمالم همه در كتابت ثبت‏شده، آن اعمالى كه اگر اميد به كرم و رحمت‏واسعه‏ات نداشتم و اگر از ياس و نوميدى نهى نفرموده بودى، هر آينه از يادآورى كردارم نا اميدمى‏شدم.

كلام امام‏عليه السلام اشاره است‏به آيه شريفه:

قل يا عبادي الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه‏هو الغفور الرحيم; (90)

به آن دسته از بندگانم كه با ارتكاب گناه اسراف بر نفس خود كردند بگو: هرگز از رحمت‏نامنتهاى خدا نااميد نباشيد، البته خداوند همه گناهان شما را خواهد بخشيد، كه او خدايى بسيارآمرزنده و مهربان است.

و در سوره حجر، در جريان حضرت ابراهيم كه از خدا فرزندى مى‏خواست‏چنين آمده:

قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين. قال ومن يقنط من رحمة ربه الا الضالون; (91)

گفتند: تو را به حق بشارت داديم و تو هرگز از لطف خدا مايوس مباش. ابراهيم گفت: آرى،هرگز به جز مردم نادان و گمراه كسى از لطف خدا نوميد نيست.

راغب مى‏گويد: القنوط : الياس من الخير .

قنوط از رحمت‏خدا از گناهان كبيره شمرده مى‏شود:

عن مسعدة بن صدقة قال : سمعت ابا عبدالله‏عليه السلام يقول: الكبائر : القنوط من رحمة الله والياس‏من روح الله... . (92)

صفوان مى‏گويد:

شهدت اباعبدالله‏عليه السلام واستقبل القبلة قبل التكبير وقال: اللهم لا تؤيسني من روحك‏ولاتقنطني من رحمتك ولا تؤمني مكرك فانه لا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون قلت: جعلت‏فداك ما سمعت‏بهذا من احد قبلك فقال: ان من اكبر الكبائر عند الله الياس من روح الله و القنوطمن رحمة الله والامن من مكر الله; (93)

من هنگام نماز خدمت‏حضرت صادق عليه السلام بودم كه پيش از تكبيرة الاحرام رو به قبله ايستاد وگفت: خدايا! مرا از رحمت‏خود محروم مساز و از مهر خود نااميدم نكن و از مكر خود آسوده خاطرم‏منما، زيرا از مكر خدا آسوده خاطر نشوند، مگر زيانكاران. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم!تاكنون اين دعا را از كسى نشنيده بودم. فرمود: همانا از بزرگ‏ترين گناهان كبيره نزد خدا ياس ونوميدى از روح و رحمت‏خدا و ايمن بودن از مكر اوست.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

عجبت لمن يقنط ومعه‏الاستغفار; (94)

تعجب مى‏كنم از كسى كه از رحمت و مغفرت خدا مايوس مى‏شود، در حالى كه مى‏توانداستغفار كند.

ج) نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس شد: لايقنتنك ابطاء اجابته

نبايد از تاخير اجابت دعا مايوس شد، زيرا اجابت نشدن ممكن است‏به علت‏يكى از اين چهار احتمال باشد:

اولا: فان العطية على قدر النية;

بخشش به اندازه نيت است.

يعنى در دعا خلوص و انقطاع لازم است و جد در طلب از خدا، و اگر با نيت‏خالص دعا شود، اجابت آن تضمين شده است.

در خطبه معروف شعبانيه هم فرموده‏اند:

واسئلوا الله بنيات صادقة وقلوب طاهرة.

مجلسى (قده) مى‏گويد:

فان لم تات بشرط الدعاء فلا تنتظر الاجابة فانه يعلم السر واخفى فلعلك تدعوه الدعاء بشي‏ءقد علم من سرك خلاف ذلك وقال بعض الصحابة لبعضهم انتم تنتظرون المطر بالدعاء وانا انتظرالحجر; (95)

اگر شرط دعا را رعايت نكردى، منتظر اجابت نباش، زيرا خداى تعالى از باطن و خفاياى‏امور آگاه است و چه بسا چيزى را از او مى‏خواهى كه او مى‏داند در باطن خلاف آن را در نظر دارى،و بعضى از صحابه به بعضى ديگر گفت: شما با دعا كردن منتظر باران هستيد، و من منتظرم ازآسمان سنگ ببارد!

از امام صادق‏عليه السلام روايت‏شده كه فرمودند:

ان الله لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فاقبل بقلبك ثم استيقن الاجابة. (96)

ثانيا: وربما اخرت عنك الاجابة ليكون ذلك اعظم لاجر السائل واجزل لعطاء الآمل.

گاهى ممكن است تاخير اجابت‏براى اين باشد كه سائل بيشتر در خانه خدا رابكوبد و بيشتر اشتغال به دعا داشته باشد و انابه بيشتر كند، تا اين الحاح موجب اجربيشتر براى او باشد و پاداش بيشترى بگيرد.

امام صادق عليه السلام فرمودند :

ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملكين قد استجبت له ولكن احبسوه بحاجته فاني احب ان‏اسمع صوته وان العبد ليدعو فيقول تبارك وتعالى عجلوا له حاجته فاني ابغض صوته; (97)

همانا بنده‏اى دعا كند، پس خداى عزوجل به دو فرشته فرمايد: من دعاى او را به اجابت رساندم،ولى حاجتش را نگهداريد زيرا كه من دوست دارم صداى او را بشنوم; و همانا بنده‏اى هم هست كه‏دعا كند، پس خداى تبارك و تعالى فرمايد: زود حاجتش را بدهيد كه صدايش را خوش ندارم.

ثالثا: وربما سالت الشي‏ء فلا تؤتاه و اوتيت‏خيرا منه عاجلا او آجلا;

گاهى ممكن است اجابت نشدن به اين دليل باشد كه بهتر از آن را خدا مى‏خواهد به دعا كننده‏بدهد يا در همين دنيا يا در آخرت.

رابعا: او صرف عنك لما هو خير لك;

و گاهى ممكن است اجابت نكند،به دليل اين كه اجابت نكردن براى تو بهتر است.

زيرا: فلرب امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته;

گاهى ممكن است اگر دعاى تو اجابت‏شود، اجابت‏شدن دعا و رسيدن تو به خواسته‏ات براى‏دينت ضرر داشته باشد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

عسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم والله يعلم وانتم لاتعلمون; (98)

چه بسيار شود كه دوست‏دار چيزى هستيد و درواقع شر و فساد شما در آن است و خداوند به‏مصالح امور داناست و شما نادانيد.

از موانع استجابت دعا كمك به ظالم و اشتغال به آلات لهو است:

امام‏عليه السلام در حكمت 104 نهج البلاغه طى سخنان تكان دهنده‏اى خطاب به «نوف‏بكالى‏» مى‏فرمايند:

يا نوف ان داوودعليه السلام قام في مثل هذه الساعة من الليل فقال: انها لساعة لا يدعو فيها عبد الااستجيب له الا ان يكون عشارا او عريفا او شرطيا او صاحب عرطبة او صاحب كوبة;

اى نوف! داوودعليه السلام در چنين ساعتى از خواب برخاست و گفت: اين همان ساعتى است كه هيچ‏بنده‏اى در آن دعا نمى‏كند جز اين كه مستجاب خواهد شد، مگر آن كه مامور جمع ماليات براى حاكم‏ظالم يا جاسوس او يا مامور او يا صاحب طنبور يا مطرب باشد.

سوم: در دعا چه چيزى را بايد درخواست كرد؟

فلتكن مسالتك فيما يبقى لك...: پس از آن كه مطلوب بودن دعا كردن و انابه به درگاه‏خداى تعالى و قبح قنوط و ياس را بيان نمودند، نوبت مى‏رسد به اين كه چه چيزى رادر دعا از خدا طلب نماييم؟

در پاسخ به اين سؤال، يك قاعده كلى بيان مى‏نمايند كه بايد خواسته تو چيزى‏باشد كه جمال و زيبايى‏اش برايت‏باقى و وبال و بدى‏اش از تو رخت‏بربندد.

قرآن كريم نيز يك قاعده كلى بيان مى‏كند:

ما عندكم ينفد وما عندالله باق ولنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ماكانوا يعملون; (99)

آنچه نزد شماست نابود مى‏شود و آنچه نزد خداست تا ابد باقى مى‏ماند و البته اجرى كه به‏صابران بدهيم بسيار بهتر از عملى است كه به جا مى‏آورند.

و نيز مى‏فرمايد:

لن ينال الله لحومها ولا دماؤهاولكن يناله التقوى منكم; (100)

هرگز گوشت و خون اين قربانى‏ها به خدا نمى‏رسد، لكن تقواى شماست كه به پيشگاه قبول اوخواهد رسيد.

در پايان وصيت مى‏فرمايند:

استودع الله دينك ودنياك واساله خير القضاء لك في العاجلة والآجلة والدنيا والآخرة.

بايد از خدا چيزى را خواست كه باعث قرب به او گردد. اگر صحت جسم از خدامى‏خواهيم، براى خدمت‏به خدا و خلق باشد; خدمت‏به خدا و خلق است كه زيبايى‏و جمالش باقى مى‏ماند، و اگر از خدا مال طلب مى‏نماييم، بايد طلب مال حلال باشد وآن هم همراه با صرف در راه‏هايى كه باعث قرب به خدا گردد.

در ذيل اين كلام پس از بيان قاعده كلى فرموده‏اند:

فالمال لايبقى لك ولا تبقى له; يعنى، نه مال براى تو مى‏ماند و نه تو براى مال باقى‏مى‏مانى. مال اگر در راه خدا صرف شود، براى انسان باقى مى‏ماند; پس چرا در اين جاامام ظاهرا مال را به عنوان يكى از مصاديقى كه از آن قاعده كلى خارج است مطرح‏نموده‏اند؟

در جواب بايد گفت: مال اگر در راه خدا صرف شود، آنچه باقى مى‏ماند خود مال‏نيست، بلكه اطاعت امر خداست كه به قصد تقرب به او انجام گرفته، كما اين كه درقرآن مى‏فرمايد:

ولكن يناله التقوى، آنچه براى انسان باقى است و به درد او مى‏خورد تقواست; لذاء;ة‏م‏بايد آن را از خدا طلب نمود.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام هنگام بازگشت از صفين به قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بودرسيدند، رو به طرف قبرستان كرده و فرمودند:

يا اهل الديار الموحشة والمحال المقفرة والقبور المظلمة يا اهل التربة يا اهل الغربة يا اهل‏الوحدة يا اهل الوحشة انتم لنا فرط سابق ونحن لكم تبع لاحق اما الدور فقد سكنت واما الازواج‏فقد نكحت واما الاموال فقد قسمت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم؟ (101)

سپس رو به اصحاب نموده فرمودند:

اما لو اذن لهم في الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى;

اگر به آنها اجازه تكلم مى‏دادند به شما خبر مى‏دادند كه بهترين توشه‏ها تقوا و پرهيزكارى است.

ه) تاثير توجه به معاد در تربيت

يكى از عوامل مؤثر در تربيت‏بعد از توجه به مبدا - تعالى - يادآورى و توجه به‏معاد و سرنوشت انسان است; قرآن كريم مى‏فرمايد:

افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم الينا لاترجعون; (102)

آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده‏ايم و هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟

روزها فكر من اين است همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

زكجا آمده‏ام آمدنم بهر چه بود به كجا مى‏روم آخر ننمايى وطنم

مسلما رفتار و كردار كسى كه با اين ديدگاه به دنيا نظر مى‏كند كه: ان لله ملكا ينادي‏في كل يوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء وابنوا للخراب (103) ، با رفتار و كردار كسى كه فريفته دنياشده و هرگز به مرگ نمى‏انديشد متفاوت است.

زندگى انسان توام با ياد مرگ را به مسافرى تشبيه كرده‏اند كه در طول سفر دركاروانسرايى اتراق نموده، با امكانات كم و محدود، لكن چون مطمئن است كه چندساعتى بيشتر در آن جا توقف ندارد، در پى به دست آوردن امكانات و وسايل نيست.رفتار و گفتار شخصى كه مى‏داند مرگى در كار است و مواقفى بعد از مرگ، با رفتار وگفتار كسى كه به اين مسائل عقيده‏اى ندارد كاملا متفاوت است.

اگر انسان بداند كه: في حلالها حساب وفي حرامها عقاب، زندگى خود را طور ديگرى‏تنظيم مى‏كند و محاسبه بيشترى بر كسب و كار و درآمدهاى خود خواهد داشت.

در اين وصيت‏نامه شريف علاوه بر ياد مرگ، سخن از مواقف بعد از مرگ نيزبه ميان آمده است:

1) يادآورى مرگ و فناى دنيا

در اين وصيت‏نامه يادآورى مرگ گاهى با تصريح به ذكر الموت است و گاهى درضمن عبارت‏هاى ديگر. اما قسم اول مانند:

وذلله بذكر الموت وقرره بالفناء;

با ياد آورى مرگ، نفست را رام كن و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار.

در جاى ديگر از اين وصيت‏نامه مى‏فرمايند:

يا بني اكثر من ذكر الموت وذكر ما تهجم عليه وتفضي بعد الموت اليه حتى ياتيك وقد اخذت‏منه حذرك وشددت له ازرك ولاياتيك بغتة فيبهرك;

پسرم! فراوان به ياد مردن باش و ياد آنچه با آن بر مى‏آيى و آنچه پس از مردن روى بدان نمايى تاچون بر تو درآيد ساز خويش را آراسته باشى و كمر خود را بسته و ناگهان نيايد و تو را مغلوب‏نمايد.

اما قسمت دوم كه تصريح به ذكر الموت نشده ، لكن مطالب در زمينه يادآورى مرگ‏و فناى دنياست:

شروع وصيت همراه است‏با كلماتى كه شنونده را به ياد مرگ و فناى دنيامى‏اندازد:

من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر... الساكن مساكن الموتى والظاعن عنها غدا الى‏المولود المؤمل مالا يدرك السالك سبيل من قد هلك غرض الاسقام ورهينة الايام ورمية المصائب‏وعبد الدنيا وتاجر الغرور وغريم المنايا و اسير الموت وحليف الهموم وقرين الاحزان ونصب‏الآفات وصريع الشهوات وخليفة الاموات;

از پدرى فانى معترف به سخت گيرى زمان كه آفتاب عمرش رو به غروب است، پدرى كه درمنزلگاه پيشينيان سكنى گرفته و فردا از آن كوچ مى‏كند، به فرزندى كه آرزومند چيزى است كه هرگزبه دست نمى‏آيد و در راهى گام مى‏نهد كه ديگران در آن گام نهادند و هلاك شدند. هدف بيمارى‏ها وگروگان روزگار و در تيررس مصايب است. بنده دنيا و تاجر غرور و بدهكار و اسير مرگ و هم‏پيمان‏اندوه‏ها، قرين غم‏ها و آماج آفات و بلاها و مغلوب شهوات و جانشين مردگان است.

در جاى ديگر از وصيت‏نامه با اشاره به اين كه اين وصيت را در حالى براى تومى‏نويسم كه به سن پيرى رسيده‏ام و قوايم به سستى مى‏گرايد، مى‏فرمايند:

اوردت خصالا منها قبل ان يعجل بي اجلي دون ان افضي اليك بما في نفسي او ان انقص في‏رايي كما نقصت في جسمي; (104)

در وصيتم دستورالعمل‏ها و سفارش‏هايى براى تو نوشتم، مبادا اجلم فرا رسد در حالى كه آنچه‏در درون دارم بيان نكرده باشم و پيش از آن كه در رايم نقصانى ايجاد شود همچنان كه در جسمم به‏وجود آمده.

در يادآورى فناى دنيا و معاد مى‏فرمايند:

«فتفهم يابني وصيتي واعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة وان الخالق هوالمميت وان‏المفنى هو المعيد وان المبتلي هو المعافي وان الدنيا لم تكن لتستقر الا على ماجعلها الله عليه من‏النعماء والابتلاء والجزاء في المعاد او ما شاء مما لاتعلم فان اشكل عليك شى‏ء من ذلك فاحمله‏على جهالتك فانك اول ما خلقت‏به جاهلا ثم علمت وما اكثر ما تجهل من الامر ويتحير فيه رايك‏ويضل فيه بصرك ثم تبصره بعد ذلك فاعتصم بالذي خلقك ورزقك وسواك;

پسرم! در فهم وصيتم دقت نما، بدان مالك مرگ همو مالك حيات است و آفريننده، همان كسى‏است كه مى‏ميراند و فانى كننده هموست كه از نو نظام مى‏بخشد. همان كسى كه بيمارى مى‏دهد، شفامى‏بخشد. بدان كه دنيا پابرجا نمى‏ماند، مگر به همان گونه كه خداوند آن را قرار داده، گاه نعمت و گاه‏ابتلا و پاداش در رستاخيز يا آنچه او بخواهد و تو نمى‏دانى. اگر درباره جهان و حوادثش براى توپيش آمد، آن را بر نادانى خود حمل كن، زيرا تو در نخست جاهل و نادان آفريده شدى و سپس عالم‏گرديده و چه بسيار است آنچه را كه نمى دانى و فكرت در آن سرگردان است و چشمت در آن گمراه‏مى‏گردد، اما پس از مدتى آن را مى‏بينى; بنابراين به آن كس كه تو را آفريده و روزى‏ات داده و آنچه‏لازمه خلقت تو بوده به تو داده، پناه ببر.

اين بخش از وصيت‏نامه، علاوه بر يادآورى مساله معاد و آخرت، حاوى دومطلب مهم ديگر مى‏باشد:

اول: توجه به قدرت قاهره خداى تعالى و اين كه لامؤثر في الوجود الا الله، هر چه‏هست در يد قدرت اوست و چيزى از سلطه او خارج نيست.

دوم: حكمت‏بالغه الهى و نظام احسن در جهان خلقت; جهان هستى كه همراه‏است‏با خيرات و شرور، مبتنى بر حكمت‏بالغه الهى است و بر اساس آگاهى تمام ازمصالح و مفاسد و ميزان صحيح قرار داده شده.

وما خلقنا السماوات والارض وما بينهما الا بالحق; (105)

و ما آسمان‏ها و زمين را و هر چه در بين آنهاست‏به جز براى مقصودى صحيح و حكمتى بزرگ‏خلق نكرده‏ايم.

آيا ما به تمام اسرار هستى و حكمت‏هاى نظام آفرينش پى مى‏بريم؟

انسان كه سابقه جهل و نادانى دارد

والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا وجعل لكم السمع والابصار والافئدة‏لعلكم تشكرون; (106)

و خدا شما را از بطن مادران بيرون آورد در حالى كه هيچ نمى‏دانستيد و به شما چشم و گوش وقلب عطا كرد، باشد كه شكر اين نعمت‏ها را به جاى آريد.

بايد آنچه را از اسرار و علل عالم هستى نمى‏فهمد، حمل بر نادانى و جهل خودنمايد، نه حمل بر عدم توازن و تعادل در نظام هستى. چه بسا مطالبى كه براى انسان‏معلوم نيست و به مرور زمان از آن آگاهى مى‏يابد و گاهى ممكن است تا آخر، علت وسر مطلبى را نفهمد، لذا به مجرد نظر كردن در پديده‏اى و نيافتن علت آن نبايد زبان به‏اعتراض گشود.

قرآن كريم براى توضيح و تبيين اين مطلب، حكايتى از موسى و خضر بيان مى‏كندكه موسى به علت ندانستن حكمت كارهاى خضر، عجولانه زبان به اعتراض گشود. (107)

خلاصه داستان اين است كه موسى پس از آن كه به خضر رسيد، از او تقاضا كردمدتى را با او بگذراند تا از دانش او بهره‏مند گردد. خضر در پاسخ گفت: توتحمل همراهى مرا ندارى. او اصرار ورزيد و خضر پذيرفت، اما به شرطى كه در راه‏از او سؤالى نكند، مگر اين كه خود خضر علت كارش را بيان كند. در طول راه به‏سه حادثه برخورد نمودند كه هر سه براى موسى تعجب‏آور بود و در هر مرحله‏اعتراض كرد: اول آن كه خضر كشتى را كه بر آن سوار بودند سوراخ نمود; دوم آن كه‏به پسرى رسيدند كه بدون صحبت و گفتگو او را به قتل رسانيد; و سوم آن كه در مسيربه ديوار خرابى رسيدند و آن را تعمير كرد، بدون آن كه صاحب آن را بشناسد و از اومزدى بگيرد.

خود خضر پس از طى مراحل علت كارهايش را براى موسى بيان كرد: اما سوراخ‏كردن كشتى براى آن بود كه به واسطه ايجاد نقص در آن از دست‏حاكم غاصب وزورگو در امان باشد تا آن را از دست صاحبان مستمندش به زور نگيرد; اما كشتن آن‏پسر براى جلوگيرى از به انحراف كشيدن پدر و مادر او بود و پس از آن خدا فرزندصالحى به آنها عطا نمايد; و اما تعمير ديوار خراب براى حفاظت از گنجى بود كه ازپدرى صالح براى دو فرزند يتيم او باقى مانده بود.

از اين حكايت‏به خوبى دانسته مى‏شود كه اگر سر مطلبى را نفهميديم نبايد فورااعتراض كنيم، بلكه بايد صبر كرد تا در موقع مناسب علت آن معلوم شود و گاهى هم‏ممكن است هرگز به سر چيزى دست نيابيم، لكن پس از اعتقاد ما به قدرت قاهره‏الهى و حكمت‏بالغه او، چيزى غير از نظام احسن در عالم هستى وجود ندارد (108) .

در قسمتى ديگر از وصيت نامه با بيان ناپايدارى دنيا در قالب مثال فرق بين كسانى‏كه به دنيا مغرور شده و كسانى كه به دنيا به ديده عبرت نظر مى‏كنند را بيان مى‏دارند:

يابني اني قد انباتك عن الدنيا وحالها وزوالها وانتقالها وانباتك عن الآخرة وما اعد لاهلهافيها وضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها وتحذو عليها:

انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب فاموا منزلا خصيبا وجنابا مريعافاحتملوا وعثاء الطريق وفراق الصديق وخشونة السفر وجشوبة المطعم لياتوا سعة دارهم ومنزل‏قرارهم فليس يجدون لشي‏ء من ذلك الما ولايرون نفقة فيه مغرما ولاشي‏ء احب اليهم مما قربهم‏من منزلهم وادناهم من محلتهم ومثل من اغتربها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبا بهم الى منزل‏جديب فليس شي‏ء اكره اليهم ولا افظع عندهم من مفارقة ماكانوا فيه الى ما يهجمون عليه‏ويصيرون اليه;

فرزندم! من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونى‏اش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى‏اهلش در آن مهيا شده مطلع گردانيدم، و درباره هر دو برايت مثل‏ها زدم تا به وسيله آن عبرت گيرى ودر راه صحيح گام نهى.

همانا كسانى كه دنيا را خوب آزموده‏اند، مانند مسافرانى هستند كه در سرمنزل بى‏آب و آبادى وپرمشقت كه قابل ماندن نيست قرار گرفته‏اند و قصد كوچ به سوى منزلى پر نعمت و آسايش‏نموده‏اند كه براى رسيدن به آن منزل مشقت‏هاى راه را متحمل شده‏اند، فراق دوستان را پذيرفته،سختى مسافرت و غذاهاى ناگوار را با جان و دل قبول نموده‏اند تا به خانه وسيع خويش و سرمنزل‏قرار و آرامش خود گام نهند. از هيچ يك از سختى‏ها و مشكلات در اين راه احساس ناراحتى‏نمى‏كنند و هزينه‏هاى مصرف شده را غرامت نمى‏انگارند و هيچ چيز برايشان محبوب تر از آن‏نيست كه آنان را به منزلشان نزديك و به محل آرامششان برساند; اما كسانى كه به دنيا مغرور شدند،مانند مسافرانى هستند كه در منزلى پر نعمت قرار داشته، سپس به آنها اعلام مى‏شود كه بايد به سوى‏منزلى خشك و خالى از نعمت‏حركت كنند; نزد آنان هيچ چيز ناخوشايندتر و ناراحت كننده‏تر ازمفارقت از آنچه در آن بوده‏اند و حركت‏به سوى ناراحتى‏هايى كه بايد تحمل كنند و در آن قرار گيرندنيست.

يكى از روش‏هاى مفيد و مؤثر در تعليم و تربيت، استفاده از «مثال‏» است. براى‏تفهيم مطلبى كه از ذهن مخاطب دور است، از مطالبى استفاده مى‏شود كه ذهن او انس‏بيشترى با آنها دارد; به تعبير ديگر، «مثل‏» به معناى توصيف مقصود است‏به چيزى كه‏آن را مجسم ساخته و ذهن شنونده را به آن نزديك گرداند.

قرآن، كه كتاب تربيت و انسان سازى است، در موارد زيادى اين روش را به كارگرفته است و در اين زمينه مى‏فرمايد:

ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل; (109)

ما براى مردم در اين قرآن همه جور مثل زده‏ايم.

قرآن در ناپايدارى دنيا در قالب مثال مى‏فرمايد:

واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيماتذروه الرياح وكان الله على كل شي‏ء مقتدرا; (110)

براى فرورفتگان در زينت‏حيات دنيا و روى‏گردانان از ياد پروردگار خود مثل بزن و زندگى‏دنيايى‏شان رابه آبى تشبيه كن كه از آسمان نازلش كرديم و گياهان زمين با اين آب مختلط گشته وطراوت و بهجت‏يافت و به زيباترين شكلى نمودار گشت، سپس گياه خشك و شكسته شد كه بادهاشاخه‏هاى آن را از هم جدا نموده، به اين سو آن سويش برد; خدا بر هر چيز مقتدر و تواناست.

در اين بخش از وصيت نامه، نظر به اين كه انسان مادى و دنياگرا هرگز نمى‏تواندمقايسه صحيحى بين دنياگرايان و اهل آخرت داشته باشد، امام‏عليه السلام از تمثيل استفاده‏نموده و فرموده‏اند:

كسانى كه به دنيا به ديده عبرت مى‏نگرند و فريفته آن نمى‏شوند، مانند كسانى‏هستند كه در جاى بد و غير مناسب به سر مى‏برند، لكن در مسير رفتن به جاى خوب‏هستند; لذا اينها براى رسيدن به آن بهجت و سرور و راحتى كامل، هر رنجى را تحمل‏مى‏كنند. به خلاف كسانى كه فريفته دنيا شده و در آن غوطه‏ورند، آنها مانند كسانى‏اندكه از جاى خوب و راحت‏بايد به جاى نامناسب بروند، كه هيچ چيز نزد آنها بدتر ازاين كوچ كردن نيست.

از اين جاست كه اولياى خدا مرگ را اول بهجت و سرور مى‏دانند و دنياپرستان ازمرگ بيزارند.

قرآن كريم در اين زمينه مى‏فرمايد:

قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم‏صادقين. ولا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين. قل ان الموت الذي تفرون منه‏فانه ملاقيكم ثم تردون الى عالم الغيب والشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون; (111)

اى رسول ما! بگو: اى جماعت‏يهود! اگر پنداريد كه شما به حقيقت دوستداران خداييد نه مردم‏ديگر، پس تمناى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد، زيرا علامت دوستان خدا آرزوى مرگ و شوق‏لقاى خداست و حال آن كه در اثر كردار بدى كه به دست‏خود براى آخرت خويش پيش فرستاده‏اند،هرگز آرزوى مرگ نمى‏كنند، بلكه از آن ترسان و هراسانند و خدا از كردار ستمكاران آگاهست.اى‏رسول ما! بگو: عاقبت مرگى كه از آن مى‏گريزيد شما را حتما ملاقات خواهد كرد و پس از مرگ به‏سوى خدايى كه داناى پيدا و نهان است‏باز مى‏گرديد و او شما را به آنچه نيك و بد كرده‏ايد آگاه‏مى‏سازد.

در قسمتى ديگر از وصيت نامه مى‏فرمايند:

واياك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها وتكالبهم عليها فقد نباك الله عنها ونعت هى‏لك عن نفسها وتكشفت لك عن مساويها فانما اهلها كلاب عاوية سباع ضارية يهر بعضها على‏بعض و ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقلة واخرى مهملة قد اضلت عقولها وركبت مجهولها سروح عاهة بواد وعث ليس لها راع يقيمها ولامسيم يسيمها سلكت‏بهم الدنياطريق العمى واخذت بابصارهم عن منار الهدى فتاهوا في حيرتها وغرقوا في نعمتها واتخذوهاربا فلعبت‏بهم ولعبوا بها ونسوا ما ورائها;

سخت‏بر حذر باش كه علاقه شديد مردم به دنيا و حمله حريصانه‏شان به آن تو را مغرور سازد،چرا كه خداوند تو را از وضع دنيا آگاه كرده و دنيا نيز خود از فنا و زوالش تو را خبر داده و بدى‏هاى‏خود را آشكارا به تو نشان داده. دنياپرستان همچون سگانى هستند كه بى‏صبرانه همواره صدامى‏كنند، و درندگانى كه در پى دريدن يكديگرند. زورمندان ضعيفان را مى‏خورند و بزرگ‏ترهاكوچك‏ترها را. يا همچون چهار پايانى كه گروهى از آنان پاهايشان بسته و گروهى ديگر رها شده‏اند،راه‏هاى صحيح را گم كرده و به راه‏هاى نامعلوم گام نهاده‏اند و در وادى پر از آفات رها شده‏اند، درشنزارى كه حركت در آن به كندى امكان پذير است. نه چوپانى دارند كه آنها را جمع كند و نه كسى كه‏آنها را به منزل برساند; دنيا آنان را در طريق كورى به راه انداخته و چشم‏هايشان را از ديدن نشانه‏هاى‏هدايت‏بر بسته و در حيرت و سرگردانى دنيا مانده و در نعمت‏هاى آن غرق شده‏اند، آنها را مالك وپروردگار خويش برگزيده‏اند; دنيا آنها را بازى داده و آنها دنيا را به بازى گرفته و ماوراى آن رافراموش كرده‏اند.

و نيز در فريبكارى دنيا مى‏فرمايد:

من امن الزمان خانه ومن اعظمه اهانه;

كسى كه از مكر روزگار ايمن باشد، به او خيانت‏خواهد كرد و كسى كه او را بزرگ بشمارد، او راء;لاوظظخوار خواهد كرد.

در بخشى ديگر در ناپايدارى دنيا مى‏فرمايند:

«رويدا يسفر الظلام كان قد وردت الاظعان يوشك من اسرع ان يلحق واعلم يابني ان من‏كانت مطيته الليل والنهار فانه يسار به وان كان واقفا ويقطع المسافة وان كان مقيما وادعا;

آرام باش كه به زودى تاريكى برطرف مى‏شود. گويا مسافرانى به سر منزل مقصود رسيده‏اند;آن كس كه سريع براند، به قافله ملحق خواهد شد. پسرم! بدان آن كس كه مركبش شب و روز است‏دايما در حركت است، هر چند خود را ساكن مى‏پندارد، قطع مسافت مى‏كند، گرچه ظاهرامتوقف است.

2) آمادگى براى مرگ و مواقف بعد از آن

فانظر فيما فعلوا وعما انتقلوا واين حلوا ونزلوا فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبة وحلوا ديارالغربة وكانك عن قليل قد صرت كاحدهم فاصلح مثواك ولاتبع آخرتك بدنياك;

بنگر گذشتگان چه كرده‏اند و ببين از كجا منتقل شده و در كجا فرود آمده‏اند; خواهى ديد از ميان‏دوستان منتقل شده و به ديار غربت‏بار انداخته‏اند و گويا طولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهى‏بود، بنابراين، منزلگاه آينده خود را اصلاح كن و آخرتت را به دنيايت نفروش.

ومن الفساد اضاعة الزاد ومفسدة المعاد ولكل امر عاقبة سوف ياتيك ما قدر لك;

از فساد و تبهكارى، از دست دادن توشه و تباه ساختن معاد است و براى هر كارى سرانجامى‏است و به زودى آنچه برايت مقدر شده به تو مى‏رسد.

واعلم يابني انك انما خلقت للآخرة لاللدنيا وللفناء لاللبقاء وللموت لا للحياة وانك في قلعة‏ودار بلغة وطريق الى الآخرة وانك طريد الموت الذي لاينجو منه هاربه ولايفوته طالبه ولابد انه‏مدركه فكن منه على حذر ان يدركك وانت على حال سيئة قد كنت تحدث نفسك منها بالتوبة‏فيحول بينك وبين ذلك فاذا انت قد اهلكت نفسك;

پسرم! بدان تو براى آخرت خلق شده‏اى، نه براى دنيا و براى فنا، نه براى بقاى در اين جهان وبراى مرگ، نه براى زندگى و بدان كه تو در منزلى قرار دارى كه هر آن ممكن است از آن كوچ كنى، درمنزلى كه بايد زاد و توشه از آن برگيرى و تو در طريق آخرتى و تو رانده شده مرگى، همان مرگى كه‏هرگز فرار كننده از آن نجات نمى‏يابد و از دست جوينده‏اش بيرون نمى‏رود، و سرانجام او رامى‏گيرد; بنابراين از مرگ برحذر باش، نكند زمانى تو را به چنگ آورد كه در حال بدى باشى و توپيشتر با خود مى‏گفتى كه از اين حال توبه خواهى كرد، اما او ميان تو و توبه‏ات حايل مى‏گردد واين‏جاست كه تو خويشتن را به هلاكت انداخته‏اى.

واعلم ان امامك طريقا ذامسافة بعيدة ومشقة شديدة وانه لاغنى بك فيه عن حسن الارتيادوقدر بلاغك من الزاد مع خفة الظهر فلاتحملن على ظهرك فوق طاقتك فيكون ثقل ذلك وبالاعليك واذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة فيوافيك به غدا حيث تحتاج‏اليه فاغتنمه وحمله اياه واكثر من تزويده وانت قادر عليه فلعلك تطلبه فلاتجده;

بدان! راهى بس طولانى و پر مشقت در پيش دارى و بدان! در اين راه از كوشش صحيح و تلاش‏فراوان و اندازه‏گيرى زاد و راحله بى‏نياز نخواهى بود و با توجه به اين كه در اين راه بايد سبكبارباشى، بيش از تاب و تحمل خود بار بر دوش مگيركه سنگينى آن بر تو وبال خواهد بود. هرگاه‏نيازمندى را يافتى كه مى‏تواند زاد و توشه تو را تا رستاخيز بردوش گيرد و فردا كه به آن نيازمندشدى به تو پس دهد، آن را غنيمت‏شمار و اين زاد را بر دوش او بگذار و اگر قدرت بر جمع آورى‏چنين زاد و توشه‏اى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست، چرا كه ممكن است روزى‏در جستجوى او باشى و او را نيابى.

واعلم ان امامك عقبة كؤودا المخف فيها احسن حالا من المثقل والمبطى‏ء عليها اقبح حالا من‏المسرع وان مهبطك بها لامحالة اما على جنة او على نار فارتد لنفسك قبل نزولك و وطى‏ء المنزل‏قبل حلولك . فليس بعد الموت مستعتب ولا الى الدنيا منصرف;

بدان كه پيش روى تو گردنه‏هاى صعب العبور وجود دارد كه براى عبور از آنها سبكباران به‏مراتب حالشان بهتر از سنگين‏باران است و كندروان حالشان بسيار بهتر از سرعت كنندگان است.بدان كه نزول تو سرانجام يا در بهشت است‏يا در جهنم; بنابراين براى خويش پيش از رسيدنت‏به آن‏جهان وسايلى مهيا ساز و منزل را پيش از آمدنت آماده نما، زيرا پس از مرگ عذر پذيرفته نمى‏شود وراه بازگشتى به دنيا نيست.

اگر انسان يقين داشته باشد كه براى زندگى دنيا آفريده نشده و حتما پس از اين‏زندگى، حيات جاويد و هميشگى در انتظار اوست، آن جايى كه دقيقا به حساب‏اعمال رسيدگى مى‏شود، تا جايى كه قرآن كريم مى‏فرمايد:

فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره; (112)

هركس به قدر ذره‏اى كار نيك كرده باشد پاداش آن را خواهد ديد و هركس به قدر ذره‏اى كارزشتى مرتكب شده، به كيفرش خواهد رسيد.

چنين شخصى با اين ديدگاه، كارهايش را براساس ضوابط و برنامه‏هاى خاص‏تنظيم مى‏نمايد.

كسى كه قصد مسافرت از راه‏هاى خطرناك و هولناك را دارد، حتما وسايل ولوازم ايمنى را با خود حمل خواهد كرد و توشه و زاد لازم براى رسيدن به مقصد راهمراه خواهد داشت، و بارهاى اضافى را كه موجب سختى و كندى سفر است‏برزمين مى‏نهد و آنچه باعث ضرر است از خود جدا مى‏كند. اين آمادگى و بسيج‏امكانات، قبل از سفر بايد انجام گيرد و آن گاه كه كوس رحيل نواخته شد، ديگرفرصتى براى توشه گرفتن باقى نمى‏ماند و كاروان حركت مى‏كند .

وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت; (113)

براى كسانى كه تا دم مرگ به گناه اشتغال دارند، توبه سودى ندارد.

اما توشه اين سفر چيست؟

امام‏عليه السلام همواره اصحاب خويش را به اين كلام مخاطب مى‏ساخت:

تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل واقلوا العرجة على الدنيا وانقلبوا بصالح مابحضرتكم من الزاد فان امامكم عقبة كؤودا ومنازل مخوفة مهولة لابد من الورود عليها والوقوف‏عندهاواعلموا ان ملاحظ المنية نحوكم دانية وكانكم بمخالبها وقد نشبت فيكم وقد دهمتكم فيهامفظعات الامور ومعضلات المحذور فقطعوا علائق الدنيا واستظهروا بزاد التقوى; (114)

خدا شما را رحمت كند! آماده حركت‏شويد كه نداى رحيل و كوچ كردن در ميان شما بلند شده;علاقه به اقامت در دنيا را كم كنيد و با تهيه زاد و توشه اعمال نيك به سوى آخرت باز گرديد كه‏گردنه‏هاى سخت و دشوار و سرمنزل‏هاى خوفناك در پيش داريد و بايد در آنها فرود آييد و در آن جاتوقف كنيد. آگاه باشيد كه فاصله‏هاى نگاه‏هاى مرگ به شما كوتاه و زندگى كژى‏ها و ناروايى‏ها مرگ‏را از شما پنهان داشته; بنابراين، علايق و وابستگى‏هاى دنيا را از خويش كم كنيد و كمر خويش را باتوشه تقوا محكم ببنديد.

امام‏عليه السلام در جاى جاى سخنانشان اين زنگ خطر را به صدا درآورده‏اند، از آن‏جمله مى‏فرمايند:

عباد الله الآن فاعلموا والالسن مطلقة والابدان صحيحة والاعضاء لدنة والمنقلب فسيح‏والمجال عريض قبل ارهاق الفوت وحلول الموت فحققوا عليكم نزوله ولاتنتظروا قدومه; (115)

اى بندگان خدا! از هم اكنون به هوش باشيد، هنوز زبان‏ها آزاد است و بدن‏ها سالم و اعضا وجوارح آماده و محل رفت و آمد وسيع و مجال بسيار است. به هوش باشيد پيش از آن كه فرصت‏از دست‏برود و مرگ فرا رسد، آمدن مرگ را مسلم و تحقق يافته شماريد، نه آن كه منتظر آن باشيد كه‏در عمل سستى و تاخير كنيد.

و نيز مى‏فرمايند:

فاعملوا والعمل يرفع والتوبة تنفع والدعاء يسمع والحال هادئة والاقلام جارية بادروابالاعمال عمرا ناكسا او مرضا حابسا او موتا خالسا فان الموت هادم لذاتكم ومكدر شهواتكم‏ومباعد طياتكم زائر غير محبوب وقرن غير مغلوب وواتر غير مطلوب قد اعلقتكم حبائله‏وتكنفتكم غوائله واقصدتكم معابله وعظمت فيكم سطوته وتتابعت عليكم عدوته وقلت عنكم‏نبوته فيوشك ان تغشاكم دواجى ظلله واحتدام علله وحنادس غمراته وغواشى سكراته واليم‏ارهاقه ودجو اطباقه وجشوبة مذاقه فكان قد اتاكم بغتة فاسكت نجيكم وفرق نديكم وعفى‏آثاركم و عطل دياركم وبعث وراثكم يقتسمون تراثكم بين حميم خاص لم ينفع وقريب محزون‏لم‏يمنع وآخر شامت لم يجزع فعليكم بالجد والاجتهاد والتاهب والاستعداد والتزود في منزل‏الزاد; (116)

عمل كنيد تا هنگامى كه عمل شما به پيشگاه خدا بالا مى‏رود و به شما نفع مى‏بخشد و به‏دعاهاى شما ترتيب اثر داده مى‏شود. عمل كنيد تا زمانى كه احوال آرام و قلم‏هاى فرشتگان براى‏نوشتن اعمال در جريان است. به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد، پيش از آن كه عمرتان پايان يابديا بيمارى مانع گردد و يا تير مرگ شما را هدف قرار دهد، چرا كه مرگ از بين برنده لذات است ومكدر كننده تمايلات و فاصله افكن ميان شما و اهدافتان. ديدار كننده‏اى است دوست نداشتنى،حريفى است مغلوب ناشدنى، جنايتكارى است تعقيب نكردنى. هم اكنون دام‏هايش بر دست و پاى‏شما آويخته و ناراحتى‏ها و مشكلاتش شما را احاطه نموده و تيرهايش شما را هدف قرار داده،تسلطش بر شما عظيم و حملاتش پى در پى، كمتر ممكن است تيرش به هدف اصابت نكند وضربه‏اش كارگر نشود. چقدر نزديك است كه سايه‏هاى مرگ و شدت دردهاى آن و تيرگى‏بى‏هوشى‏ها و ظلمت‏سكرات و تالمات و ناراحتى‏هاى خروج روح از تن و تاريكى زمان‏چشم برهم گذاشتن و ناگوارى آن شما را فراگيرد. خوب پيش خود مجسم سازيد كه ناگهان مرگ به‏شما حمله‏ور مى‏شود و شما را حتى از گفتن سخن آهسته ساكت مى‏سازد. دوستان مشاورتان را ازگردتان پراكنده مى‏كند. آثارتان را محو و خانه‏هايتان را معطل مى‏گذارد. وارثان شما را برمى‏انگيزاندتا ارث شما را تقسيم كنند; اينها يا دوستان خاصى هستند كه نمى‏توانند به هنگام مرگ به شما نفعى‏ببخشند و يا نزديكان غمزده‏اى كه نمى‏توانند جلو مرگ را بگيرند و يا مسروران و شماتت كنندگانى‏كه از مرگ شما غم به خاطر راه نمى‏دهند. با جديت و كوشش در انجام اعمال نيك بپردازيد، براى‏اين سفر آماده شويد و زاد و توشه از اين منزل فراوان برگيريد.

و) آيين زندگى

قسمت مهمى از اين وصيت‏نامه درباره آيين زندگى است كه سيد رضى بعضى ازآنها را تحت عنوان «وصايا شتى; سفارشات گوناگون‏» جمع‏آورى نموده; در اين جابراى استفاده بهتر خوانندگان آنها را در دو بخش، سفارشاتى درباره خودسازى وتهذيب نفس و آيين زندگى اجتماعى منظم نموده‏ايم: (117)

الف) سفارشاتى درباره خودسازى و تهذيب نفس

1) تقوا و بيدارى دل

فاني اوصيك بتقوى الله - اي بني - و لزوم امره وعمارة قلبك بذكره والاعتصام بحبله;

پسرم! تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا و آباد كردن قلب و روح با ذكر او و چنگ زدن به‏ريسمان الهى توصيه مى‏كنم.

احي قلبك بالموعظة وامته بالزهادة وقوه باليقين ونوره بالحكمة و ذلله بذكر الموت;

قلبت را با موعظه و پند و اندرز زنده كن و هواى نفست را با زهد و بى‏اعتنايى به آن بميران و دل‏را با يقين نيرومند ساز و با حكمت و دانش نورانى و با ياد مرگ رام كن.

واعلم يابني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله;

پسرم! بدان محبوب‏ترين چيزى كه از ميان گفته‏هايم در اين وصيت نامه به آن تمسك مى‏جويى‏تقوا و پرهيزكارى است.

لاتكونن ممن لاتنفعه العظة الا اذا بالغت في ايلامه فان العاقل يتعظ بالاداب والبهائم لاتتعظ‏الا بالضرب;

از كسانى مباش كه پند و اندرز به آنها سودى نمى‏بخشد، مگر آن زمان كه سخت در توبيخ اومبالغه كنى، چرا كه عاقلان با اندرز و آداب پند مى‏پذيرند، اما چهارپايان پند نمى‏گيرند مگر با زدن.

مطالب اين قسمت را تحت چهار عنوان توضيح مى‏دهيم:

يك: تقوا

راغب مى‏گويد:

الوقاية حفظ الشي‏ء مما يؤذيه ويضره ... والتقوى جعل النفس في وقاية مما يخاف .. وصارالتقوى في تعارف الشرع حفظ النفس عما يؤثم وذلك بترك المحظور ويتم ذلك بترك بعض‏المباحات;

وقايه، حفظ شى‏ء است از آنچه اذيت و ضرر مى‏رساند. تقوا آن است كه خود را از شى‏ء مخوف‏در وقايه و حفظ قرار دهيم .. . و در عرف شرع، تقوا به معناى خويشتن‏دارى از گناه است كه به وسيله‏ترك گناه حاصل مى‏شود و با ترك بعضى از مباحات كامل مى‏گردد.

قرآن كريم در موارد متعدد و با بيانات گوناگون اهميت تقوا را گوشزد نموده ومهم‏ترين دستور انبيا به پيروانشان تقواست و سعادت دنيا و آخرت انسان در گروتقواست:

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولاتموتن الا وانتم مسلمون; (118)

اى اهل ايمان! آن گونه كه سزاوار است از خدا بترسيد. از دنيا مرويد، مگر اين كه مسلمان باشيد(تا پايان عمر ايمان خود را حفظ كنيد).

ولقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم واياكم ان اتقوا الله; (119)

هم به آنان كه پيش از شما به آنها كتاب فرستاده شد و هم به شما سفارش اكيد كرديم كه‏پرهيزكار و خداترس باشيد.

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون; (120)

اى اهل ايمان! از خدا بترسيد، به خدا توسل جوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

وتزودوا فان خير الزاد التقوى واتقون يا اولى الالباب; (121)

توشه تقوا براى راه آخرت برگيريد كه بهترين توشه اين راه تقواست و از من بپرهيزيد وخداترس شويد، اى صاحبان عقل و ادراك!

ومن يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لايحتسب; (122)

هر كس خداترس شود، خدا راه بيرون شدن از مشكلات را بر او مى‏گشايد و از آن جا كه گمان‏نبرد به او روزى عطا كند.

ومن يتق الله يجعل له من امره يسرا; (123)

هر كه متقى و خداترس باشد، خدا مشكلات كار او را آسان مى‏گرداند.

ومن يتق الله يكفر عنه سيآته ويعظم له اجرا; (124)

هر كه تقواى الهى پيشه كند، خدا گناهانش را بپوشاند و او را پاداش بزرگ عطا كند.

و در اين وصيت نامه نيز مهم‏ترين سفارش در بين وصاياى امام‏عليه السلام به فرزنددلبندش «تقواى الهى‏» است.

سرتاسر نهج البلاغه پر از سفارش به تقوا و پرهيزكارى است، تقوا در تمام‏مراحل زندگى و تقوا براى همه در تمام شؤونات و مسؤوليت‏ها.

از جمله در نامه به عثمان بن حنيف، والى آن حضرت در بصره، كه در ميهمانى‏مترفين شركت كرده بود، مى‏نويسند:

وانما هي نفسي اروضها بالتقوى لتاتي آمنة يوم الخوف الاكبر وتثبت على جوانب المزلق‏ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل ولباب هذا القمح ونسائج هذا القز ولكن هيهات‏ان يغلبني هواي ويقودني جشعي الى تخير الاطعمة ولعل بالحجاز او اليمامة من لاطمع له في‏القرص ولا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا وحولي بطون غرثى واكباد حرى. (125)

و در جاى ديگر به تفصيل، صفات متقين را بيان مى‏نمايد:

فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب و...; (126)

اما پرهيزكاران كسانى هستند كه داراى صفات پسنديده‏اند، از جمله: گفتارشان‏صواب است و... .

دو: ذكر

اول: ياد خدا

ياد خدا مايه آرامش دل‏هاست; قرآن مى‏فرمايد:

الا بذكر الله تطمئن القلوب; (127)

هان، تنها ياد خدا آرام‏بخش دل‏هاست.

ياد خدا موجب بصيرت و هوشيارى انسان از سقوط در ورطه گمراهى و هلاكت‏است.

ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون; (128)

چون اهل تقوا را از شيطان، وسوسه و خيالى به دل فرا رسد، همان دم خدا را به ياد آرند و همان‏لحظه بصيرت و بينايى پيدا كنند.

امام سجادعليه السلام مى‏فرمايند:

الهي لولا الواجب من قبول امرك لنزهتك عن ذكري اياك على ان ذكري لك بقدري لابقدرك‏وما عسى ان يبلغ مقداري حتى اجعل محلا لتقديسك ومن اعظم النعم علينا جريان ذكرك على‏السنتنا واذنك لنا بدعائك وتنزيهك وتسبيحك; (129)

معبودا! اگر واجب نبود امتثال فرمان تو، هرآينه منزهت مى‏دانستم از اين كه نام تو را به زبان آرم،با آن كه يادى كه از تو مى‏كنم به اندازه من است نه به اندازه تو، من تا كجا بايد برسم كه بتوانم تو راتقديس كنم. يكى از بزرگ‏ترين نعمت‏هاى تو بر ما جارى بودن نام تو بر زبان ماست و اين كه به مااذن دادى به درگاهت دعا نماييم و تنزيه و تسبيح گوى باشيم.

اين قسمت از دعا اشاره است‏به آياتى از قرآن كه در آن خداى تعالى امر به ذكرفرموده است:

فاذكرونى اذكركم واشكروا لى ولا تكفرون; (130)

پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، شكر نعمت من به جاى آريد و كفران نكنيد.

يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. وسبحوه بكرة واصيلا; (131)

اى كسانى كه ايمان آورديد! ذكر و ياد خدا بسيار كنيد و دايم صبح و شام به تسبيح و تنزيه ذات‏پاكش بپردازيد.

دوم: ياد مرگ

ياد مرگ وسيله‏اى براى رام كردن نفس سركش است. (132)

سوم: سفارشاتى درباره قلب

وعمارة قلبك بذكره;

وامته بالزهادة;

وقوه باليقين;

ونوره بالحكمة;

وذلله بذكر الموت;

وقرره بالفناء;

وبصره فجائع الدنيا;

وحذره صولة الدهر وفحش تقلب الليالي والايام.

تو را سفارش مى‏كنم به آباد كردن قلبت‏به ياد خدا;

و هواى نفس را با زهد و بى‏اعتنايى بميران;

دلت را با يقين قوى و نيرومند ساز;

دلت را با دانش و حكمت نورانى نما;

و نفست را با ياد مرگ رام ساز;

و به اقرار به فناى دنيا وادار;

و با نشان دادن فجايع دنيا او را آگاه ساز;

و از حملات روزگار و زشتى‏هاى گردش شب و روز بر حذرش دار.

چهارم: موعظه پذيرى انسان

انسان طبعا موعظه‏پذير است، بدون خشونت و ضرب و شتم و اگر در انسان‏آمادگى پذيرش نباشد، حتى ضرب و شتم هم بى‏اثر است:

در خطبه 90 مى‏فرمايند:

اعلموا من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ وزاجر لم يكن له من غيرها لا زاجرولاواعظ;

آگاه باشيد! آن كس كه به خويش كمك نكند و واعظ و مانعى از درون برايش فراهم نگردد،از ديگران واعظ و مانعى نخواهد يافت.

و در حكمت 89 مى‏فرمايند:

ومن كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ;

كسى كه از درون اندرز دهنده‏اى داشته باشد، خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد .

2) شناخت و آگاهى دينى

من تفكر ابصر;

هركس انديشه كند بينايى مى‏يابد.

وتفقه في الدين;

و در بدست آوردن آگاهى دينى تلاش نما.

وان ابتدئك بتعليم كتاب الله عزوجل وتاويله وشرائع الاسلام واحكامه وحلاله وحرامه‏لااجاوز ذلك بك الى غيره ثم اشفقت ان يلتبس عليك مااختلف الناس فيه من اهوائهم وآرائهم مثل‏الذي‏التبس عليهم فكان احكام ذلك على ما كرهت من تنبيهك له احب الى من اسلامك الى امرلاآمن عليك به الهلكة ورجوت ان يوفقك الله لرشدك وان يهديك لقصدك فعهدت اليك‏وصيتي هذه.

واعلم يابني ان احب ما انت آخذ به الي من وصيتي تقوى الله والاقتصار على مافرضه الله‏عليك والاخذ بما مضى عليه الاولون من آبائك والصالحون من اهل بيتك فانهم لم يدعوا ان نظروالانفسهم كما انت ناظر وفكروا كما انت مفكر ثم ردهم آخر ذلك الى الاخذ بما عرفوا والامساك‏عمالم يكلفوا فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون ان تعلم كما علموا فليكن طلبك ذلك بتفهم وتعلم‏لابتورط الشبهات وعلق الخصومات وابدا قبل نظرك في ذلك بالاستعانة بالهك والرغبة اليه في‏توفيقك وترك كل شائبة اولجتك في شبهة او اسلمتك الى ضلالة فان ايقنت ان قدصفا قلبك فخشع‏وتم رايك فاجتمع وكان همك في ذلك هما واحدا فانظر فيما فسرت لك وان لم يجتمع لك ما تحب‏من نفسك وفراغ نظرك وفكرك فاعلم انك انما تخبط العشواء وتتورط الظلماء وليس طالب الدين‏من خبط او خلط والامساك عن ذلك امثل;

چنين ديدم كه در آغاز، كتاب خدا را همراه تفسيرش و قوانين اسلام و احكامش و حلال و حرام‏آن را به تو تعليم دهم، در حالى كه براى آموزش تو از كتاب خدا به غير آن نمى‏پردازم. آن گاه از اين‏ترسيدم كه آنچه بر مردم در اثر نيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف‏نمودند، بر تو نيز مشتبه گردد، به همين دليل روشن ساختن اين قسمت هر چند چندان خوشايند تونباشد، پيش من محبوب‏تر از آن است كه تو را تسليم امرى سازم كه از هلاكتت ايمن نباشم واميدوارم خداوند تو را در رشد و صلاحت توفيق دهد و به مقصودت رهبرى كند. اينك اين وصيتم‏را براى تو مى‏فرستم: پسرم! بدان محبوب‏ترين چيزى كه از ميان گفته‏هايم در اين وصيت نامه به آن‏تمسك مى‏جويى تقوا و پرهيزكارى است و اكتفا به آنچه خداوند بر تو واجب كرده و حركت درراهى است كه پدرانت در گذشته از آن راه رفته‏اند و صالحان خاندانت آن طريق را پيموده‏اند، زيراهمان گونه كه تو درباره خويش نظر مى‏كنى، آنها نيز نظر افكندند و همانگونه كه تو به صلاح خويش‏مى‏انديشى، آنها نيز مى‏انديشيدند. آنها پس از فكر و دقت‏به اين جا رسيدند كه آنچه را به خوبى‏شناخته‏اند بگيرند و آنچه را مكلف نيستند رها سازند و اگر روحت از قبول اين ابا دارد كه تا همانندآنان آگاهى نيابى اقدام نكنى، بايد از راه صحيح اين راه را طى كنى با فهم و آگاهى، نه اين كه خود را به‏شبهات بيفكنى و يا به دشمنى‏ها تمسك جويى، پيش از اين كه در طريق آگاهى در اين راه گام نهى، ازخداوندت استعانت‏بجوى و در توفيقت در اين راه رغبت و ميل نشان بده و هر گونه عاملى كه‏موجب خلل در افكارت مى‏شود، يا تو را در شبهه مى‏افكند، يا تو را تسليم گمراهى مى‏كند رها ساز.پس آن گاه كه يقين كردى قلبت صفا يافته، در برابر حق خاضع شده و نظرت تكامل يافته و اراده‏ات‏تمركز يافته، در آنچه برايت تفسير مى‏كنم نظر افكن، و اگر آنچه را در اين زمينه دوست دارى برايت‏فراهم نشد و فراغت‏خاطر حاصل نكردى، بدان كه در طريقى كه ايمن از سقوط نيستى گام‏برمى‏دارى و در دل تاريكى‏ها قدم مى‏زنى و كسى كه در حال تحير و ترديد است، طالب دين نيست ودر چنين موقعى امساك و خوددارى از چنين راه‏هايى بهتر است.

تفكر، ركن اصلى شناخت: من تفكر ابصر

راغب مى‏گويد:

الفكرة قوة مطرقة للعلم الى المعلوم والتفكر جولان تلك القوة بحسب نظر العقل وذلك‏للانسان دون الحيوان . وقال بعض الادباء الفكر مقلوب عن الفرك لكن يستعمل الفكر في المعاني‏وهو فرك الامور وبحثها طلبا للوصول الى حقيقتها; (133)

فكرت نيروى پويايى است كه از علم به معلوم مى‏رساند و به آن مى‏پردازد و تفكر، كوشش وجولان آن نيروست، نيرويى است مختص انسان و در حيوان نيست. بعضى از ادبا گفته‏اند: واژه فكرمقلوب «فرك‏» است، اما فكرى كه در معانى به كار مى‏رود، همان فرك امور است، يعنى موشكافى‏كردن براى دريافتن و رسيدن به حقيقت.

اسلام دين تفكر و تعقل است نه دين جمود و تعبد محض.

قرآن كريم بر تفكر تاكيد فراوانى دارد . مواردى كه قرآن به تفكر در جهان خلقت‏و هدفدار بودن آن و نظم و ترتيب خاصى كه حاكى از ناظم عالم و حكيم است‏فراخوانده است را به عنوان نمونه مى‏آوريم:

ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولى الالباب. الذين يذكرون‏الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلاسبحانك فقنا عذاب النار; (134)

محققا در خلقت آسمان‏ها و زمين و رفت و آمد شب و روز دلايلى است‏براى خردمندان،آنهايى كه در هر حالت، ايستاده و نشسته و خفتن خدا را ياد مى‏كنند و دايم فكر در خلقت آسمان‏ها وزمين كرده گويند: پروردگارا! اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده‏اى، پاك و منزهى، ما را به لطف‏خود از عذاب آتش نگاهدار.

هو الذي مد الارض وجعل فيها رواسي وانهارا ومن كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين‏يغشي الليل النهار ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون; (135)

و او خدايى است كه بساط زمين را بگسترد و در آن كوه‏ها برافراشت و نهرها جارى ساخت وهرگونه ميوه‏ها پديد آورد; همه چيز را جفت‏بيافريد و شب تار را به روز بپوشانيد; همانا در اين‏امور، متفكران را دلايل روشنى بر قدرت آفريدگار است.

او لم يتفكروا في انفسهم ما خلق الله السموات والارض وما بينهما الا بالحق واجل مسمى‏وان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون; (136)

آيا پيش خود تفكر نكردند كه خدا آسمان‏ها و زمين و هرچه در بين آنهاست، همه را جز به حق‏و براى حكمت و مصلحت و به وقت و حد معين نيافريده است؟ و گروهى از مردم به لقاى خداى به‏كلى كافر و بى‏عقيده‏اند.

وسخر لكم ما في السموات وما في الارض جميعا منه ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون; (137)

و آنچه در زمين و آسمان‏ها بود، همه را مسخر شما گردانيد; در اين كار نيز براى مردم با فكر،آيات قدرت كاملا پديدار است.

معصومان‏عليهم السلام نيز همانند قرآن كريم دعوت به تفكر در مخلوقات و آيات الهى‏مى‏نمايند :

رحم الله امرءا تفكر فاعتبر واعتبر فابصر. (138)

فانما البصير من سمع فتفكر ونظر فابصر. (139)

لا علم كالتفكر. (140)

الفكر مرآة صافية. (141)

قال ابوعبدالله‏عليه السلام: قال اميرالمؤمنين‏عليه السلام: التفكر يدعوا الى البر والعمل به. (142)

عن الرضاعليه السلام ليس العبادة كثرة الصلوة والصوم، انما العبادة التفكر في‏امر الله عزوجل. (143)

شناخت و معرفت دينى: وتفقه فى الدين

تفقه در دين، يعنى به دست آوردن شناخت و درك صحيحى از معارف دينى كه‏شامل اصول و فروع مى‏گردد، گرچه در اصطلاح فقها، فقه به معناى علم به احكام‏شرعيه فرعيه از روى ادله تفصيلى است.

اما آيا به دست آوردن فهم و آگاهى دينى به راحتى براى همه و از هر راهى و به‏يك اندازه ممكن است، يا راه خاصى براى شناخت دين تعيين شده كه براى همه به‏يك اندازه پيمودن آن ميسر نيست؟

پاسخ به اين پرسش مهم را تحت دو عنوان بررسى مى‏نماييم:

يك: مراجعه به قرآن و عترت براى شناخت دين

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بنابر نقل فريقين فرمودند:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي: كتاب الله فيه‏الهدى والنور حبل ممدود من السماء الى الارض وعترتي اهل بيتي وان اللطيف الخبير قد اخبرني‏انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض وانظروا كيف تخلفوني فيهما; (144)

من در بين شما دو چيز گرانبها به جاى خواهم گذاشت: قرآن كتاب خدا و اهل بيتم را. مادامى كه‏به هر دو تمسك جوييد، بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا كه در آن هدايت است و نورو ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده و عترت من اهل بيتم هستند. و خداى لطيف وخبير به من خبر داده كه اين دو از هم جدا نخواهند شد تا سر حوض به من برسند; پس متوجه باشيدكه بعد از من با اين دو چه مى‏كنيد.

اما ثقل اكبر: قرآن كريم تبيان كل شى‏ء است و مى‏فرمايد:

ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء وهدى ورحمة وبشرى للمسلمين; (145)

ما قرآن را بر تو فرستاديم تا حقيقت همه چيز را روشن كند و براى مسلمين هدايت و رحمت وبشارت باشد.

ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم ويبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجراكبيرا; (146)

همانا اين قرآن خلق را به استوارترين طريقه هدايت مى‏كند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند به‏ثواب عظيم بشارت مى‏دهد.

ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين; (147)

اين كتاب بدون ترديد راهنماى پرهيزكاران است.

و اما ثقل اصغر : عترت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله هستند . نظر به اين كه قرآن ناسخ ومنسوخ و مجمل و مبين و عام و خاص و مطلق و مقيد و ظاهر و باطن دارد، بايد مفسرو مبين داشته باشد . آيا هر كس مى‏تواند بيانگر ناسخ و منسوخ و مفسر قرآن باشد ؟

جواب اين است كه : انما يعرف القرآن من خوطب به. (148)

بايد در فهم صحيح قرآن به كسانى مراجعه نمود كه مخاطبان حقيقى قرآن هستندهمان‏ها كه از جانب خدا منصوب شده‏اند براى راهنمايى و ارشاد مردم.

بطلان سخنى كه شيطان بر زبان اشرار جارى نمود كه: حسبنا كتاب الله از خود قرآن‏و روايات معلوم مى‏گردد. و در اينجا به دليل رعايت اختصار فقط به چند روايت اكتفامى‏گردد:

امام پنجم حضرت باقر العلوم‏عليه السلام فرمودند:

ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب وما جمعه وحفظه كما نزله الله‏تعالى الا علي بن ابي طالب‏عليه السلام والائمة من بعده (149) .

راوى مى‏گويد از امام باقر عليه السلام از آيه قل كفى بالله شهيدا بيني وبينكم ومن عنده علم‏الكتاب (150) پرسيدم، در پاسخ فرمودند:

ايانا عنى وعلي اولنا وافضلنا وخيرنا بعد النبي‏صلى الله عليه وآله (151) . (152)

امام صادق‏عليه السلام فرمودند:

والله انى لاعلم كتاب الله من اوله الى آخره كانه في كفي فيه خبر السماء وخبر الارض وخبرما كان وخبر ما هو كائن قال الله عزوجل: فيه تبيان كل شي‏ء. (153)

دو: خطر انحراف در فهم دين

از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نقل شده:

ستفترق امتي على ثلاث وسبعين ملة; (154)

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند (155)

در حالى كه منحرفان در زمان حيات نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله و با حضور حضرت سر به‏مخالفت گذاشته و در برابر فرامين آن حضرت تسليم نبودند، ديگر چه انتظارى ازآنها بايد داشت كه پس از رحلت آن حضرت به قهقرا برنگردند: افان مات او قتل انقلبتم‏على اعقابكم. (156)

مردمى كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيدند كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفى نمود، انكار و يا كتمان نمودند وهمانها كه ديده و شنيده بودند محبت‏ها و توجهات پيامبر اكرم را به حضرت صديقه‏كبراعليها السلام تا جايى كه فرمود:

فاطمة بضعة مني فمن آذاها آذاني; (157)

فاطمه پاره تن من است، هر كه او را آزار رساند، مرا آزرده است.

چگونه از كنار ظلم‏هايى كه به حضرتش شده بى‏تفاوت عبور نمودند.

حكيم سنايى مى‏گويد:

مرمرا بارى نكو نايد زروى اعتقاد حق زهرا بردن و دين پيمبر داشتن

آن كه او را بر على مرتضى خوانى امير از ره معنا نتاند كفش قنبر داشتن

احمد مرسل نشسته كى روا دارد خرد جان اسير سيرت بوجهل كافر داشتن

شيطان قسم خورده كه گفت: وبعزتك لاغوينهم اجمعين، (158)

در كمين است كه از راه خلط حق و باطل و با چهره دينى، مردم ناآگاه را به نبرد بامردان الهى وا دارد.

از اين جاست كه درمى‏يابيم مساله فهم دين، هم در اصول و هم در فروع چقدرمهم است و چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در اين وصيت نامه تا اين حد به فهم معارف دين‏اهميت داده‏اند.

3) صبر و استقامت و تلاش

وعود نفسك التصبر على المكروه ونعم الخلق التصبر في الحق;

خويشتن را بر استقامت در برابر مشكلات عادت ده كه شكيبايى در راه حق از اخلاق نيك‏به شمار مى‏رود.

اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصبر وحسن اليقين;

هم و غم‏ها را با نيروى صبر و حسن يقين، از خود دور ساز.

فاسع في كدحك;

نهايت كوشش و تلاش را در زندگى داشته باش.

صبر در سختى‏ها و مصايب و ناملايمات

راغب در معناى صبر مى‏گويد:

الصبر حبس النفس على ما يقتضيه العقل والشرع او عما تقتضيان حبسها عنه;

صبر، خويشتن‏دارى است‏بر چيزى كه عقل و شرع تقاضا مى‏كند، يا از چيزى كه از آن‏نهى مى‏كند، صبر بر طاعت و صبر بر معصيت (يعنى بردبارى و تحمل انجام فرايض و دستورات‏عقل و شرع و بردبارى در برابر ترك آنچه را نهى كرده‏اند).

يكى از صفات حميده، صبر است و قرآن كريم به صابران بشارت مى‏دهد:

وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله وانا اليه راجعؤن. (159)

صابران با يقينى كه به وعده‏هاى الهى دارند، مشكلات را با جان و دل تحمل‏مى‏نمايند و هنگام برخورد با مصايب و مشكلات مى‏گويند: ما از خداييم و به سوى اوباز مى‏گرديم.

خطاب به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله امر به صبر و استقامت در راه حق مى‏فرمايد:

فاصبر ان وعد الله حق; (160)

صبر كن كه البته وعده خدا حق است.

واصبر لحكم ربك فانك باعيننا وسبح بحمد ربك; (161)

اى رسول بر حكم خدا صبر كن كه تو منظور نظر مايى و چون برخيزى به نماز يا هر كارى،خداى خود را تسبيح گوى.

در روايات نيز صبر به عنوان يكى از اخلاق حميده و صفات پسنديده مطرح شده:

فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد ولا خير في جسد لا راس معه ولا في ايمان لا صبرمعه; (162)

صبر نسبت‏به ايمان همچون سر است در مقابل تن; تن بى‏سر فايده ندارد و ايمان بدون صبر نيزبى‏نتيجه است.

تلاش در زندگى

راغب در معناى كدح مى‏گويد:

السعي والعناء;

تلاش با رنج و مشقت.

در اين عبارت فاسع في كدحك دو احتمال است: در احتمال اول كدح به معناى مالى‏است كه در به دست آوردن آن سعى زياد شده.

ابن ابى الحديد مى‏گويد:

الكدح هاهنا هو المال الذي كدح في حصوله والسعي في انفاقه; (163)

كدح در اين جا به معناى مالى است كه انسان در به دست آوردن آن تلاشى فراوان نموده و سعى‏در بخشش آن دارد.

در احتمال دوم كدح به معناى سعى و تلاش در اطاعت و عبادات خداى تعالى‏است و قرآن كريم مى‏فرمايد:

يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه; (164)

اى انسان! البته با هر رنج و مشقت در راه اطاعت و عبادت حق بكوشى، عاقبت‏به حضورپروردگار خود مى‏روى و نايل به ملاقات او مى‏شوى.

4) احتياط و ميانه‏روى (اعتدال)

وامسك عن طريق اذا خفت ضلالته فان الكف عند حيرة الضلال خير من ركوب الاهوال;

و در راهى كه ترس گمراهى در آن دارى قدم مگذار، چه اين كه خوددارى به هنگام بيم ازگمراهى بهتر از آن است كه انسان خود را در مسيرهاى خطرناك بيفكند.

من ترك القصد جار;

كسى كه ميانه‏روى را ترك كند، از راه حق منحرف شده.

احتياط

دستور امام‏عليه السلام در مورد ترك كارهاى شبهه‏ناك و عبور از مسيرهايى كه احتمال‏گمراهى در آن است ارشاد به حكم عقل است، زيرا عقل حكم مى‏كند به دفع ضررمحتمل و در امور مشتبه احتمال ضرر است .

امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة; (165)

هنگام برخورد با موارد شبهه‏ناك، توقف و ايستادن بهتر است از فرورفتن در ورطه هلاكت.

امام رضاعليه السلام مى‏فرمايند:

ان اميرالمؤمنين‏عليه السلام قال لكميل بن زياد: اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت; (166)

اميرالمؤمنين به كميل بن زياد فرمودند: دين تو برادر توست، هر چه مى‏توانى در مورد اواحتياط و مواظبت كن.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند:

دع ما يريبك الى ما لايريبك; (167)

هر چه كه در آن شك دارى رها كن و به آنچه شك ندارى بپرداز.

اعتدال و ميانه‏روى: من ترك القصد جار

قصد به معناى ميانه و اقتصاد به معناى ميانه‏روى و اعتدال است.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

وعلى الله قصد السبيل ومنها جائر. (168)

سبيل قاصد، همان صراط مستقيم است در مقابل جائر و مسيرهاى انحرافى، و درمدح گروه اندكى از اهل كتاب در قبال اكثريت كه منحرف و گناهكارند مى‏فرمايد:

منهم امة مقتصدة; (169) برخى از آنان مردمى معتدل و ميانه‏رو هستند.

امت مقتصده، امتى است كه در دين و تسليم دستورات الهى معتدل باشد.

به‏طور كلى اسلام دين اعتدال و ميانه روى است در تمام شؤون.

قرآن در اين باره مى‏فرمايد:

وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا; (170)

و ما شما مسلمين را به آيين اسلام هدايت نموده و به اخلاق معتدل و سيرت نيكو بياراستيم تاگواه ساير مردم باشيد، تا نيكى و درستى را از شما بياموزند، همان‏گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله را گواه شماكرديم تا از او بياموزيد.

روش و سيره نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله و جانشينان برحق او، يعنى ائمه اثنا عشرعليهم السلام نيز مبتنى‏بر اقتصاد و اعتدال مى‏باشد:

اميرالمؤمنين على‏عليه السلام در وصف پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:

سيرته القصد; (171) روش او ميانه روى و اعتدال بود.

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

نحن النمرقة الوسطى بها يلحق التالي واليها يرجع الغالي; (172)

ما اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله تكيه‏گاهى در ميانه هستيم، آن كه عقب مانده، ملحق مى‏شود و آن كه تندرفته به آن برمى‏گردد.

5) وقت‏شناسى

بادر الفرصة قبل ان تكون غصة;

پيش از آن كه فرصت از دست‏برود و مايه اندوهت‏شود، آن را غنيمت‏شمار.

ساهل الدهر ماذل لك قعوده;

آن گاه كه روزگار در اختيار تو قرار گرفت، بهره خود را بگير.

يكى از مفاسد اخلاقى، اتلاف عمر و در مقابل وقت‏شناسى از اخلاق پسنديده‏است.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا واحسن كما احسن الله اليك‏ولاتبغ الفساد في الارض ان الله لايحب المفسدين; (173)

و به هر چيزى كه خدا به تو عطا كرده بكوش تا ثواب و سعادت در آخرت تحصيل كنى وبهره‏ات را از دنيا فراموش مكن و تا توانى نيكى كن، چنان كه خدا به تو احسان كرده، و هرگز در روى‏زمين فتنه و فساد برپا مكن كه خدا مفسدان را هرگز دوست ندارد.

از اميرالمؤمنين‏عليه السلام از قول خداى عزوجل: ولاتنس نصيبك من الدنيا سؤال شد،حضرت در جواب فرمودند:

لاتنس صحتك وقوتك وفراغك وشبابك ونشاطك ان تطلب بها الآخرة; (174)

سلامتى و قدرت و فراغ بال و جوانى و نشاط خود را فراموش مكن، از آنها در راه آخرت‏استفاده كن.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند:

ان لربكم في ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها; (175)

براى پرودگار شما در ايام زندگى‏تان نسيم‏هايى است، خود را در معرض آن نسيم‏ها قرار دهيدو از توفيق‏هايى كه نصيب شما مى‏گردد بهره ببريد. (176)

از اميرالمؤمنين‏عليه السلام سخنان گهربارى در وقت‏شناسى رسيده است:

والفرصة تمر مر السحاب فانتهزوا فرص الخير; (177)

و فرصت‏ها مى‏گذرد، همانند عبور ابرها بنابراين، فرصتهاى خوب را غنيمت‏شماريد.

اضاعة الفرصة غصة; (178)

از دست دادن فرصت غم‏انگيز است.

من الخرق المعاجلة قبل الامكان والاناة بعد الفرصة; (179)

از نادانى شخص، عجله كردن پيش از امكان و از دست دادن امكانات پس از فرصت است.

اياكم وتسويف العمل بادروا به اذا امكنكم; (180)

از تاخير كارهاى خير بپرهيزيد و هنگام فرصت‏به كارهاى خير مبادرت ورزيد.

اخر الشر فانك اذا شئت تعجلته; (181)

كار شر را تاخير انداز كه هر گاه بخواهى مى‏توانى انجام دهى.

6) پرهيز از صفات ناپسند

يك: هوا پرستى

الهوى شريك العمى; هواپرستى با كورى و جهل همراه است.

اياك والاتكال على المنى فانها بضائع النوكى;

از تكيه كردن بر آرزوها برحذر باش كه سرمايه احمقان است.

هواپرستى: الهوى شريك العمى

راغب مى‏گويد:

العمى يقال في افتقاد البصر والبصيرة . لم يعد افتقاد البصر في جنب افتقاد البصيرة عمى حتى‏قال : فانها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التي في الصدور. (182)

قرآن كريم مى‏فرمايد:

افرايت من اتخذ الهه هواه واضله الله على علم وختم على سمعه وقلبه وجعل على بصره‏غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون; (183)

اى رسول ما! مى‏نگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده و خدا او را پس از اتمام‏حجت گمراه ساخته و مهر بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده، پس او را بعد ازخدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد؟ آيا متذكر اين معنا نمى‏شويد؟

و نيز مى‏فرمايد:

ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه وكان امره فرطا; (184)

هرگز از كسانى كه ما دل‏هاى آنان را از ياد خود غافل نموديم و پيرو هواى نفس خود شدند و به‏هركارى پرداختند، پيروى نكن.

كسى كه تابع هوا و خواهش‏هاى نفسانى خويش باشد، از ديدن حقايق محروم‏خواهد شد; در مقابل اگر كسى تابع حق باشد و تعصب‏ها و تحجرها را كنار گذارد، بابصيرت و ضمير روشن به حقايق امور دسترسى مى‏يابد.

تكيه بر آرزوها: اياك والاتكال على المنى فانها بضائع النوكى.

النوكى جمع انوك به معناى احمق است; يعنى از اعتماد و تكيه كردن بر آرزوهابر حذر باش، زيرا آرزوها سرمايه احمقان است. انسان عاقل روى آرزوهاسرمايه‏گذارى نمى‏كند، بلكه با واقع بينى، امكانات و توانايى‏هاى خود را بررسى‏نموده و بر اساس آينده نگرى و واقع بينى تصميم گيرى مى‏نمايد و از بلند پروازى‏پرهيز مى‏كند.

دو: عجب و خودبينى

واعلم ان الاعجاب ضد الصواب وآفة الالباب;

بدان كه خودبينى و عجب ضد صواب و حق، و آفت‏خردهاست.

عجب باعث مى‏گردد انسان به مقصود و هدف نرسد و آفت عقل و خرد است،زيرا انسان خودبين هرگز حاضر نيست‏به نظرهاى ديگران توجه نمايد و هيچ‏گاه‏موفق به اصلاح خود نمى‏شود. انسان معجب و خود بين از راهنمايى‏هاى ديگران‏محروم خواهد بود و در غربت‏به سر خواهد برد.

در نهج البلاغه مى‏فرمايند:

ولا وحشة اوحش من العجب. (185)

مجلسى‏قدس سره در شرح اين كلام گويد:

والعجب اعجاب المرء بنفسه وفضائله واعماله وهو موجب للترفع على الناس والتطاول‏عليهم فيصير سببا لوحشة الناس عنه ومستلزما لترك اصلاح معائبه وتدارك مافات منه فيقطع عنه‏مواد رحمة الله ولطفه وهدايته فينفرد عن ربه وعن الخلق فلا وحشة اوحش منه; (186)

عجب آن است كه انسان خود را و صفات و كارهاى خود را از ديگران برتر ببيند و اين موجب‏برترى جويى و گردن‏كشى بر مردم مى‏شود و سبب دورى مردم از شخص مى‏شود; همچنين موجب‏مى‏شود كه شخص نتواند عيوب خود را برطرف نموده و آنچه از او ترك شده جبران نمايد; پس، ازرحمت و لطف و هدايت‏خدا محروم و از خدا و خلق جدا مى‏شود; لذا هيچ تنهايى بدتر از عجب وخودپسندى نيست.

عجب و خودبينى موجب مى‏گردد تمام تلاش‏ها و زحمات انسان به هدر رفته وزيانكار گردد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

قل هل انبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم‏يحسنون صنعا; (187)

اى رسول ما! به امت‏بگو: مى‏خواهيد شما را به زيانكارترين مردم آگاه سازم؟ آنها كسانى‏هستند كه عمرشان را در راه حيات دنياى فانى تباه كردند و به خيال باطل مى‏پنداشتند نيكوكارى‏مى‏كنند.

على بن سويد مى‏گويد: از امام‏عليه السلام پرسيدم از عجبى كه موجب فاسد شدن‏عمل مى‏گردد، در پاسخ فرمودند:

العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه ويحسب انه يحسن صنعاومنها ان يؤمن العبد بربه فيمن على الله عزوجل ولله عليه فيه المن; (188)

عجب مراتبى دارد: يكى از مراتب عجب اين است كه انسان كار بد خود را خوب ببيند وخيال كند كارش خوب است; مرتبه ديگر آن است كه شخص به دليل ايمان به خداى عز وجل بر اومنت‏بگذارد، در حالى كه حقيقتا خدا بر او منت دارد.

بدتر از عجب ادلال است، يعنى خود را در مقابل خدا داراى حق دانستن،درحالى‏كه:

بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه

امام صادق‏عليه السلام فرمودند:

اتى عالم عابدا فقال له كيف صلاتك ؟ فقال مثلي يسال عن صلاته ؟ وانا اعبد الله منذ كذاوكذا قال كيف بكائك ؟ قال ابكي حتى تجري دموعي فقال له العالم : فان ضحكك وانت‏خائف‏افضل من بكائك وانت مدل ان المدل لايصعد من عمله شي‏ء; (189)

عالمى نزد عابدى رفت و به او گفت: نماز خواندنت چطور و در چه حد است؟ عابد جواب داد:از مثل «من‏»ى از نماز خواندنش مى‏پرسند؟ در صورتى كه من از فلان وقت و فلان وقت عبادت‏خداى كنم. عالم پرسيد: گريه كردندت چگونه است؟ گفت: چنان كه اشك‏هايم روان مى‏شود. عالم‏به او گفت: همانا اگر بخندى و از خدا ترسان باشى بهتر است از اين كه گريه كنى و به خود ببالى; هركه به خود ببالد و از خود راضى باشد، چيزى از عملش قبول نمى‏كرد.

اين‏جا تن ضعيف و دل خسته مى‏خرند بازار خود فروشى از آن سوى ديگراست

تذكر: شادى از نعمت‏ها عجب نيست.

قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا; (190)

اى رسول! به مردم بگو كه شما بايد منحصرا به فضل و رحمت‏خدا شادمان شويد.

سه: آفات زبان

دع القول فيما لاتعرف;

درباره آنچه نمى‏دانى سخن مگو.

والخطاب فيما لم تكلف; در آنچه به تو مربوط نيست گفتگو مكن.

اياك ان تذكر من الكلام ما يكون مضحكا وان حكيت ذلك عن غيرك;

از گفتن سخنان مسخره و بى‏محتوا برحذر باش، گر چه آن را از ديگران نقل كنى.

تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراكك ما فات من منطقك و حفظ ما فى الوعاء بشدالوكاء;

تدارك و جبران آنچه بر اثر سكوت از دست داده‏اى، آسان‏تر است از جبران آنچه بر اثر سخنت‏از بين رفته است; چرا كه نگهدارى آنچه در ظرف است‏با محكم بستن آن امكان پذير است.

ولا تقل مالم تعلم وان قل ما تعلم; آنچه را نمى‏دانى نگو، هرچند دانسته‏هاى تو كم باشد.

من اكثر اهجر; كسى كه پر حرفى كند، حرفهاى بى‏معنا زياد مى‏زند.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:

اللسان ميزان الانسان; (191) زبان، ترازو و وسيله سنجش انسان است.

يعنى:

تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد

محدث كاشانى‏رحمه الله درباره زبان مى‏گويد:

زبان يكى از نعمت‏هاى بزرگ خداى تعالى و از مخلوقات عجيب و لطيف است. طاعت وعصيانش بسيار بزرگ، در حالى كه جرمش كوچك است، زيرا كفر و ايمان معلوم نمى‏شود، مگر به‏شهادت با زبان و كفر، آخرين حد عصيان و طغيان است و ايمان آخرين درجه طاعت است. زبان‏درباره همه چيز سخن گويد و متعرض همه مى‏شود، موجود باشد يا معدوم، خالق يا مخلوق، معلوم‏يا متخيل، مظنون يا موهوم و آگاهى‏ها و معلومات انسان به‏وسيله زبان قابل بيان است و اين‏خصوصيت‏يعنى ابراز تمام معلومات در ساير اعضا يافت نمى‏شود. زبان در مسير خير و صلاح‏مجال و فضاى گسترده، در راه شر و فساد نيز مجال وسيع و گسترده‏اى دارد.

آنچه مهم است، كنترل و به كارگيرى صحيح اين عضو كوچك است كه كاربردبسيار زياد و مهم دارد.

در سخنان معصومان‏عليهم السلام دستور العمل‏ها و سفارشاتى براى كنترل زبان بيان شد،كه به كارگيرى آنها موجب سعادت دنيا و آخرت خواهد بود.

مطالبى كه در اين وصيت نامه درباره زبان مطرح شده به شرح زير است:

1. سخن گفتن در مورد چيزى بدون اطلاع و آگاهى

دع القول فيما لا تعرف;

درباره آنچه نمى‏دانى سخن مگو.

و نيز مى‏فرمايد:

ولا تقل ما لا تعلم وان قل ما تعلم.

كم گوى و گزيده گوى چون در. (192)

2. سخن گفتن درباره چيزى كه به انسان مربوط نيست: والخطاب فيما لم تكلف

يكى از مشكلات اجتماعى، سخن گفتن افراد است درباره چيزى كه به آنهامربوط نيست. اشخاصى كه در مسائل اقتصادى هيچ گونه اطلاع و تخصصى ندارند،در مسائل اقتصادى و سياسى خود را صاحب نظر دانسته و عنان سخن و قلم رارها مى‏نمايند. حتى متاسفانه اين اظهار نظرهاى ناآگاهانه به مسائل دينى‏هم سرايت‏نموده و بعضى با ضميمه كردن اشعار و خطابه‏هاى عوام پسند و بازى با الفاظفريبنده، عقايد باطل خود را به اذهان بسيط و ساده القا مى‏نمايند.

مشكل ديگرى كه تقريبا گريبان‏گير اكثريت افراد جامعه ما شده، سخن گفتن درامور مربوط به زندگى ديگران است كه منجر به رقابت‏هاى غلط در توسعه ماديات واسراف و تبذيرهاى فراوان شده است و در نهايت منجر به بيمارى خانمان سوزمصرف زدگى و ركود اقتصادى گرديده .

اما آنچه دين به ما دستور مى‏دهد، اين است كه در امورى كه به ما مربوط نيست‏سخن نگوييم:

قال رسول الله صلى الله عليه وآله : من حسن المرء ترك ما لا يعنيه; (193)

از اخلاق پسنديده، دخالت نكردن در چيزى است كه به انسان ارتباط ندارد.

و در روايت ديگر:

تركه الكلام فيما لا يعنيه; (194)

سخن گفتن در چيزى كه به او ارتباط ندارد.

تذكر: نهى از دخالت‏هاى بيجا در كارهاى ديگران غير از مساله امر به معروف ونهى از منكر است. (195)

3. حرف‏هاى مضحك و خنده‏آور

سخنان خنده‏آور معمولا خالى از غيبت و عيب‏جويى و مسخره كردن افرادنيست. اين كار علاوه بر قبح و حرمتى كه دارد، موجب وقت گذرانى و اتلاف عمرمى‏گردد.

به نكته مهمى در اين كلام نورانى اشاره شده: وان حكيت ذلك عن غيرك. بعضى خيال‏مى‏كنند اگر سخنان باطل خود را به ديگران نسبت دهند، اين انتساب قبح كار آنها را ازبين مى‏برد و نقل قول مجوزى است‏براى تمسخر و حرف‏هاى بيهوده زدن. لذاء;آلامام‏عليه السلام در اين قسمت از وصيت نامه به فرزندشان مى‏فرمايند: از گفتن سخنان بيهوده‏و بى‏محتوا بر حذر باش، گرچه آن را از ديگران نقل كنى.

در تعاليم دينى، خوشگذرانى زياد و عياشى منع شده است:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: من كثر ضحكه ذهبت هيبته; (196)

خنده زياد موجب سبكى انسان مى‏گردد.

و قال: المزاح ياكل الهيبة; (197)

شوخى انسان را سبك مى‏كند.

قال صلى الله عليه وآله :

اذا ابغض الله عبدا جعل في قلبه مزمارا من الضحك وان الضحك يميت القلب والله لا يحب‏الفرحين; (198)

بنده‏اى كه مورد غضب خدا قرار گيرد، در دل او مزمارى از خنده قرار داده مى‏شود; به درستى كه‏خنده دل را مى‏ميراند و خداوند كسانى را كه هميشه به خوشگذرانى و عياشى سرگرمند دوست‏ندارد.

تذكر: تبسم و خوشرويى غير از مضحكه و تمسخر ديگران است. در روايات ازتبسم به عنوان اخلاق پسنديده ياد شده است:

ضحك المؤمن تبسم; (199)

خنده مؤمن تبسم است.

مصباح در معناى تبسم گويد:

التبسم ضحك قليل من غير صوت;

تبسم، خنده كوتاهى است‏بدون صدا.

4. منافع سكوت و زيان‏هاى پرحرفى

سخن تا از دهان بيرون نيامده قابل كنترل است، لذا پشيمانى از سكوت كمتر است‏از پشيمانى از سخن گفتن، زيرا جبران سكوت آسان‏تر است از جبران حرف زدن.بسيارى از گناهان را انسان با زبان انجام مى‏دهد، لذا سكوت هرچه بيشتر ادامه‏پيدا كند، گناهان هم كمتر مى‏گردد:

عليك بطول الصمت فانه مطردة للشيطان عون لك في امر دينك; (200)

بر تو باد سكوت طولانى، زيرا كه طرد كننده شيطان است و ياور تو در امر دينت.

چهار: طعام حرام

يكى از نيازهاى طبيعى و ذاتى انسان غذا خوردن است و بدون آن نمى‏تواند به‏حيات خود ادامه دهد، اما سؤال اين است كه آيا هر غذايى را به هر اندازه، مى‏تواندبخورد؟

در تعاليم اسلامى از خوردن طعام حرام منع شده و طعام حرام در مقابل طعام‏حلال و طيب است، و به عبارت ديگر خوردن بعضى از چيزها فى نفسه حرام است،به علت ناپاك بودن آنها و خوردن بعضى ديگر حرام است‏به دليل اين كه مال غير وبدون اذن اوست.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

فكلوا مما رزقناكم حلالا طيبا; (201)

پس از آنچه كه خدا روزى حلال و طيب شما قرار داده تناول كنيد.

كلوا من طيبات ما رزقناكم ; (202)

از اين رزق پاك و پاكيزه كه نصيبتان كرديم تناول كنيد.

يا ايها الذين آمنوا لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل; (203)

اى اهل ايمان! مال يكديگر را به ناحق نخوريد.

در روايات نيز امر به خوردن حلال و طيب و به دست آوردن روزى حلال و نهى ازخوردن مال حرام شده و آثار سوء حرام خورى و منافع طعام حلال بيان گرديده است:

از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نقل شده:

طلب الحلال فريضة على كل مسلم; (204)

بر هر مسلمانى به دست آوردن روزى حلال واجب است.

من اكل الحلال اربعين يوما نور الله قلبه واجرى ينابيع الحكمة من قلبه الى لسانه; (205)

كسى كه تا چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قلب او را نورانى گرداند و چشمه‏هاى‏حكمت از قلبش به زبانش جارى مى‏گرداند.

شخصى از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله درخواست نمود تا مستجاب الدعوه گردد، حضرت‏فرمودند:

اطب طعمتك تستجب دعوتك;

طعامت را از حرام پاك گردان، دعايت مستجاب مى‏شود.

و نيز از آن حضرت در آثار سوء طعام حرام روايت‏شده:

ان لله ملكا على بيت المقدس ينادي كل ليلة: من اكل حراما لم يقبل منه صرف ولاعدل;

خداى تعالى فرشته‏اى در بيت المقدس دارد كه هر شب ندا مى‏كند: هر كس حرام بخورد، هيچ‏عملى از او قبول نمى‏شود.

محدث كاشانى‏رحمه الله مى‏گويد:

فقيل الصرف النافلة والعدل الفريضة;

گفته شده: صرف، نماز نافله و عدل، نماز واجب است. در روايت ديگر مى‏فرمايند:

كل لحم نبت من حرام فالنار اولى به; (206)

هر گوشتى كه از حرام روييده شود به آتش دوزخ سزاوارتر است.

ب) سفارش‏هايى درباره زندگى اجتماعى

1) مسؤوليت‏هاى اجتماعى

وامر بالمعروف تكن من اهله وانكر المنكر بيدك ولسانك وباين من فعله بجهدك;

امر به معروف كن تا اهل معروف شوى و نهى از منكر كن با دست و زبانت و از انجام دهنده‏منكر به سختى دورى گزين.

وجاهد في الله حق جهاده ولاتاخذك في الله لومة لائم وخض الغمر ات للحق حيث كان;

در راه خدا تا سرحد توان تلاش نما و هرگز سرزنش ملامت كنندگان تو را از راه خدا باز ندارد ودر درياى شدايد و مشكلات براى حق هر كجا باشد فرو رو.

ولاتكن خازنا لغيرك واذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة فيوافيك‏به غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه وحمله اياه واكثر من تزويده وانت قادر عليه فلعلك تطلبه‏فلاتجده;

براى ديگران اندوخته مكن... و اگر هرگاه نيازمندى را يافتى كه مى‏تواند زاد و توشه تو را تارستاخيز بردوش گيرد و فردا كه به آن نيازمندى به تو پس دهد، آن را غنيمت‏شمار و اگر قدرت برجمع‏آورى چنين توشه‏اى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست، چرا كه ممكن است‏روزى در جستجوى چنين شخصى باشى، ولى او را نيابى.

واغتنم من استقرضك في حال غناك ليجعل قضائه لك في يوم عسرتك;

هنگامى كه بى نياز هستى، اگر كسى از تو قرض بخواهد غنيمت‏بشمار تا در روز سختى وتنگدستى‏ات ادا نمايد.

يك: امر به معروف و نهى از منكر

يكى از واجبات دين اسلام «امر به معروف و نهى از منكر» است كه در قرآن وروايات مورد توجه و تاكيد فراوان قرار گرفته است:

ولتكن منكم امة يدعون الى الخير يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولئك هم‏المفلحون; (207)

و بايد از شما برخى، مردم را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكارى امر و ازبدكارى نهى كنند و اينان كه واسطه هدايت‏خلق هستند در كمال رستگارى‏اند.

و در مذمت كسانى كه اين تكليف الهى را انجام نداده‏اند مى‏فرمايد:

لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داوود وعيسى ابن مريم ذلك بما عصوا وكانوايعتدون. كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون; (208)

كافران بنى اسرائيل به زبان داوود و عيسى بن مريم بدان جهت لعنت‏شدند كه نافرمانى حكم‏خدا كردند و از حكم حق سركشى كردند و از كار زشت‏يكديگر را باز نداشتند; چقدر كار آنها زشت‏و قبيح است.

درباره امر به معروف و نهى از منكر، نكته اول كه در اين وصيت نامه مورد توجه‏قرار گرفته، اين است كه آمر به معروف و ناهى از منكر بايد در عمل انجام دهنده‏معروف و ترك كننده منكر باشد.

وامر بالمعروف تكن من اهله; امر به معروف كن تا اهل آن گردى.

زيرا آمر بايد خود عمل كننده باشد، لذا امر باعث عمل است.

نكته دوم آن‏است كه اشاره به بعضى از مراتب نهى از منكر شده است: نهى با زبان،نهى با دست; يعنى عملا جلو انجام منكر را بگير و به سختى از انجام دهنده منكردورى گزين. (209)

امر به معروف و نهى از منكر، به جامعه، حيات و روح مى‏بخشد و مردم را ازجمود و بى‏تفاوتى بيرون مى‏آورد.

در روايتى از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله جامعه به طايفه‏اى تشبيه شده كه سوار بركشتى‏هستند و براى هر يك مكان خاصى تعيين شده; در اين بين اگر كسى بخواهد جا ومكان نشستن خود را سوراخ كند، بى‏تفاوتى ديگران به ضرر همه تمام مى‏شود واعتراض و منع آنها موجب نجات همه مى‏گردد:

ان قوما ركبووا سفينة فاقتسموا فصار لكل رجل منهم موضع فنقر رجل منهم موضعه بفاس‏فقالوا له: ما تصنع؟ قال: هذا مكاني اصنع فيه ما شئت فان اخذوا على يده نجا ونجوا وان تركواهلك وهلكوا. (210)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند:

لا يزال امتي بخير ما امروا بالمعروف ونهوا عن المنكر وتعاونوا على البر فاذا لم يفعلوا ذلك‏نزعت منهم البركات وسلط بعضهم على بعض ولم يكن لهم ناصر في الارض ولا في السماء; (211)

تا زمانى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر كنند و در كار خير يكديگر را يارى رسانند،در خير و صلاح زندگى مى‏كنند، اما اگر اين كارها را انجام ندهند، بركت از آنها گرفته خواهد شد وبعضى بر بعضى ديگر مسلط شوند، در حالى كه يارى كننده‏اى در آسمان و زمين نخواهد داشت.

در وصيت‏نامه ديگرى اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب‏لكم; (212)

امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اگر ترك كرديد، انسان‏هاى شرور بر شما حاكم‏خواهند شد و هر چه دعا كنيد براى دفع آنها، مستجاب نخواهد شد.

دو: تحمل سختى‏ها و مشكلات در راه حق

اسلام دينى است‏با ابعاد و جنبه‏هاى گوناگون و فقط به خطابه و سخنرانى ونصيحت اكتفا نمى‏كند، بلكه در مواردى هم شمشير را به كار مى‏گيرد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديدفيه باس شديد ومنافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز. (213)

پذيرفتن اسلام صرفا قبول كردن اعمال شخصى و عبادى نيست، بلكه تحمل‏سختى‏ها و مشقت‏هاى دفاع در برابر هجوم بيگانگان و جهاد در راه خدا و تحمل‏زخم زبان‏هاى دشمن نيز مى‏باشد. گذشتن از جان در راه خدا كارى است كه از عهده‏هر كس برنمى‏آيد، بلكه اسدالهى را بايد تا در ليلة المبيت جان خود را فداى دين خداو پيغمبرش كند و در شان او آيه كريمه ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله‏رؤف بالعباد (214) نازل گردد. كسى كه در جنگ‏ها بدن خود را سپر قرار مى‏داد تا ضربات‏كفار و مشركان بر پيكر مطهر پيامبر اكرم اصابت نكند و علاوه براين جانفشانى‏ها،زخم‏زبان‏هاى دشمنان اسلام و منافقان را تحمل مى‏نمود كه فرمود:

واني لمن قوم لاتاخذهم في الله لومة لائم. (215)

كسى كه هم در زمان حيات رسول الله‏صلى الله عليه وآله و هم بعد از وفات آن حضرت آماج‏كينه‏توزى‏ها و دشمنى‏ها قرار گرفته بود و همه اين سختى‏ها را براى حفظ دين خداتحمل نمود، تا جايى كه فرمود:

وطفقت ارتئي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير ويشيب‏فيها الصغير ويكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت وفي العين‏قذى وفي الحلق شجا ارى تراثى نهبا; (216)

در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها به پاخيزم، و يا در محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديدآورده‏اند صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم‏زندگى به رنج و غصه مى‏اندازد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه اذلة على‏المؤمنين اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولايخافون لومة لائم ذلك فضل الله يوتيه‏من يشاء والله واسع عليم; (217)

اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر از بين شما كسى از دين برگردد، به زودى خدا قومى را كه‏دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند و نسبت‏به مؤمنان فروتن و به كافران سرافراز و مقتدرند،به نصرت اسلام برمى‏انگيزد كه در راه خدا جهاد كنند و در راه دين خدا از نكوهش و ملامت كسى‏باكى ندارند; اين است فضل خدا، هر كه را خواهد عطاء كند و خدا را رحمت وسيع و بى‏منتهاست وبه احوال هر كه استحقاق آن را دارد داناست.

سه: يارى مستمندان

امام‏عليه السلام در اين قسمت از وصيت نامه با شيوه زيبا و رسايى حقيقت انفاق در راه‏خدا را بيان نموده و به آن دعوت مى‏نمايند:

مال و ثروت و امكاناتى كه خداوند در اختيار كسى قرار مى‏دهد، بار و توشه‏اى‏است كه بايد آن را به سر منزل مقصود برساند. در مسير سخت و پرپيچ و خم زندگى باطوفان‏ها و سيل‏هاى سهمگين به مقصد رساندن اين بار، كارى است‏بس دشوار وطاقت فرسا.

چگونگى به دست آوردن مال و ثروت و مصرف آن بسيار دقيق و حساب شده‏است، تا جايى كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:

الدنيا حلالها حساب وحرامها عقاب. (218)

با اين مقدمه، بسيار روشن است كه انسان هر چه بيشتر در راه خدا انفاق كند،بارش سبك‏تر خواهد بود و آنچه مهم است پس دادن آن اموال و ثروت‏هاست درروزى كه:

لا ينفع مال ولابنون; (219)

مال و فرزندان سودى نبخشد.

مالى كه در راه خدا صرف شود، در آن روز به صورت حسنات به يارى انسان‏مى‏شتابد، اما خسران و زيان براى كسانى است كه ثروت و امكاناتى كه خدا دراختيارشان گذاشته موجب ندامت و سيه‏رويى آنها در آخرت گردد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

قل لعبادى الذين آمنوا يقيموا الصلوة وينفقوا مما رزقناهم سرا وعلانية من قبل ان ياتى يوم‏لابيع فيه ولا خلال; (220)

اى رسول ما! به آن بندگان من كه ايمان آوردند بگو: نماز بپادارند و از آنچه روزى آنها كرديم درنهان و آشكار انفاق كنند، پيش از آن كه بيايد روزى كه نه چيزى توان خريد و نه دوستى كسى جزخدا به كار آيد.

چهار: قرض الحسنه

امام‏عليه السلام آثار سودمند قرض الحسنه را اين گونه بيان داشته‏اند: هنگامى كه بى‏نيازهستى، اگر كسى از تو قرض خواست غنيمت‏شمار، تا در روز تنگدستى‏ات ادا نمايد.

روز تنگدستى ممكن است وقت احتياج در دنيا باشد، يعنى با قرض الحسنه دادن‏اين روش را رايج كن، تا هرگاه خودت نيازمند شدى، ديگران نيز حاجت تو را برطرف سازند و به تو قرض دهند.

احتمال ديگر آن است كه قرض الحسنه باعث مى‏شود تا در روز قيامت كه روزحاجت و نياز است، آثار قرض الحسنه كه به صورت حسنه است‏براى تو مفيد وسودمند گردد.

در تعاليم دينى ترغيب فراوان به دادن قرض الحسنه شده و ثواب زيادى براى آن‏بيان گرديده:

من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة والله يقبض ويبسط واليه‏ترجعون; (221)

كيست كه به خدا قرض الحسنه دهد تا خدا بر او چندين برابر بيفزايد، و خداست كه مى‏گيرد ومى‏دهد و به سوى او همه برمى‏گردند.

2) آداب معاشرت و دوستى و همنشينى

يابني اجعل نفسك ميزانا فيما بينك وبين غيرك;

پسرم خويشتن را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران قرار ده.

- فاحبب لغيرك ماتحب لنفسك واكره له ما تكره لها;

پس آنچه را كه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست دار و آنچه براى خودنمى‏پسندى بر ديگران نيز مپسند.

- ولاتظلم كما لاتحب ان تظلم; ستم مكن، همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود.

- واحسن كما تحب ان يحسن اليك; نيكى كن، همان طور كه دوست دارى به تو نيكى كنند.

- واستقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك.

آنچه را كه براى ديگران زشت و قبيح مى‏دانى، براى خود نيز قبيح بدان.

- وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك;

آنچه براى خود مى‏پسندى، براى ديگران نيز بپسند.

- و لا تقل ما لاتحب ان يقال لك;

چيزى كه دوست ندارى مردم درباره تو بگويند، درباره آنها مگو.

لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا;

بنده ديگران مباش چرا كه خداوند تو را آزاد آفريده.

ظلم الضعيف افحش الظلم; ستم بر ناتوان بدترين ستم است.

تجرع الغيظ فاني لم ار جرعة احلى منها عاقبة ولا الذ مغبة;

خشم خود را فرو خور كه من جرعه‏اى شيرين‏تر و خوش سرانجام‏تر و لذت بخش‏تر از آن‏نديدم.

ولن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك;

با كسى كه با تو به خشونت رفتار كند نرمى پيشه گير، كه بزودى در برابر تو نرم خواهد شد.

و خذ على عدوك بالفضل فانه احلى (احد) الظفرين;

با دشمن خود با فضل و كرم رفتار كن كه در ميان يكى از دو پيروزى، شيرين‏ترين را برگزيده‏اى.

ولا يكبرن عليك ظلم من ظلمك فانه يسعى في مضرته ونفعك;

ظلم و ستم كسى كه بر تو ستم مى‏كند زياد بر تو گران نيايد، چرا كه در حقيقت‏به زيان خود وسود تو تلاش مى‏كند.

من ظن بك خيرا فصدق ظنه;

كسى كه به تو گمان نيكى برد، با عمل خود گمانش را تصديق كن.

ولا يكن اهلك اشقى الخلق بك;

سعى كن خاندانت‏بدترين افراد نسبت‏به تو نباشند.

ولا ترغبن فيمن زهد عنك; به كسى كه به تو علاقه ندارد علاقه‏مند مباش.

وليس جزاء من سرك ان تسوءه;

پاداش كسى كه تو را خوشحال مى‏كند اين نيست كه به او بد كنى.

واجعل لكل انسان من خدمك عملا تاخذه به فانه احرى الا يتوا كلوا في خدمتك;

براى هر كدام از خدمتگذارانت كارى معين ساز كه او را در قبال آن مسؤول بدانى، چرا كه اين‏سبب مى‏شود كارها را به يكديگر وانگذارند و در خدمت‏سستى نكنند.

اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذي‏به تطير واصلك الذي اليه تصير ويدك التي بها تصول;

قبيله و عشيره‏ات را گرامى بدار، زيرا كه آنها پر و بال تو هستند كه به وسيله آنهاپرواز مى‏كنى و اصل ريشه تو هستند كه به آنها باز مى‏گردى و دست و نيروى تواند كه با آن به دشمن‏حمله مى‏كنى.

اياك ومشاورة النساء فان رايهن الى افن وعزمهن الى وهن;

از مشاوره با زنان بپرهيز، زيرا نظريه آنها ناقص و تصميمشان ناپايدار است.

- واكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن فان شدة الحجاب ابقى عليهن وليس خروجهن‏باشد من ادخالك من لايوثق به عليهن;

و از طريق حجاب مشاهد زنان را بپوشان، زيرا حجاب و پوشش، آنها را سالم‏تر و پاك‏ترنگاه خواهد داشت; خارج شدن و بيرون رفتن آنها بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را در بين‏آنها راه دهى.

- وان استطعت الا يعرفن غيرك فافعل; اگر بتوانى كه از غير تو ديگرى را نشناسند اين كاررا بكن.

- ولاتملك المراة من امرها ماجاوز نفسها فان المراة ريحانة وليست‏بقهرمانة;

به زن بيش از حد خود تحميل مكن، زيرا زن همچون شاخه گل است نه قهرمان خشن.

- ولا تعد بكرامتها نفسها ولا تطمعها في ان تشفع لغيرها;

احترامش را تا حدى نگهدار كه او را به فكر نيندازد كه براى ديگران شفاعت كند.

- اياك والتغاير في غير موضع غيرة فان ذلك يدعو الصحيحة الى السقم والبريئة الى الريب;

برحذر باش از اين كه در غير جايى كه بايد غيرت به خرج دهى اظهار غيرت كنى كه نشانه‏سوءظن تو به او باشد، زيرا اظهار بى اعتمادى و سوءظن، زنان پاكدامن را به ناپاكى و بى‏گناهان را به‏آلودگى سوق مى‏دهد.

قارن اهل الخير تكن منهم و باين اهل الشرتبن عنهم;

به‏نيكوكاران نزديك شو كه از آنان خواهى شد و از اهل شر و بدى دور شو تا از آنها بركنار باشى.

احمل نفسك من اخيك;

در برابر برادرت اين مطالب را بر خود تحميل كن.

- عند صرمه على الصلة;

به هنگام قطع رابطه از ناحيه او تو خود را به پيوند با او وادار.

- وعند صدوده على اللطف والمقاربة;

و هنگامى كه روى برگرداند لطف و مهربانى پيشه گير.

- وعند تباعده على الدنو;

و هنگام دورى‏اش لطف و نزديكى.

- وعند جموده على البذل;

و هنگام سخت‏گيرى‏اش بخشش نما.

- وعند جرمه على العذر حتى كانك له عبد وكانه ذو نعمة عليك;

و هنگام جرمش قبول عذر نما، آن چنان كه گويا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت تو.

- واياك ان تضع ذلك في غير موضعه او ان تفعله بغير اهله;

اما بر حذر باش كه از اين كه آنچه گفته شد، در غير محلش قرار دهى يا در باره كسى كه اهليت‏ندارد به انجام رسانى.

لا تتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك;

هرگز دشمن دوست‏خود را به دوستى مگير كه با اين كار با دوستت‏به دشمنى برخاسته‏اى.

وامحض اخاك النصيحة حسنة كانت او قبيحة;

نصيحت‏خالصانه خود را براى برادرت مهيا ساز، خواه نيك باشد يا بد.

وان اردت قطيعة اخيك فاستبق له من نفسك بقية يرجع اليها ان بدا له ذلك يوما ما;

اگر خواستى پيوند دوستى برادرى را ببرى، جاى دستى برايش باقى بگذار كه اگر روزى‏خواست‏باز گردد و با تو دوست‏شود بتواند.

ولا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك وبينه فانه ليس لك باخ من اضعت‏حقه;

هيچ گاه به اعتماد رفاقت و يگانگى كه بين تو و برادرت هست‏حق او را ضايع مكن، زيرا آن كه‏حقش را ضايع مى‏كنى با تو برادر نخواهد بود.

ولا يكونن اخوك اقوى على قطيعتك منك على صلته ولا تكونن على الاساءة اقوى منك على‏الاحسان;

نبايد برادرت در قطع پيوند برادرى، نيرومندتر از تو در برقرارى پيوند، و نه در بدى كردن،قوى‏تر از تو در نيكى كردن باشد.

والصاحب مناسب;

يار و همنشين در حكم خويشاوند است.

والصديق من صدق غيبه;

دوست، آن است كه در نبودن انسان حق دوستى را رعايت كند.

رب بعيد اقرب من قريب وقريب ابعد من بعيد;

چه بسا دور افتادگانى كه از خويشاوندان نزديكترند و خويشاوندانى كه از هر كس دورترمى‏باشند.

والغريب من لم يكن له حبيب;

غريب كسى است كه دوست نداشته باشد.

من لم يبالك فهو عدوك;

كسى كه به كار تو اهميت نمى‏دهد در حقيقت دشمن تو است.

سل عن الرفيق قبل الطريق وعن الجار قبل الدار;

پيش از حركت‏به‏سوى سفر درباره همسفرت پرس و جو كن، و پيش از گرفتن منزل درباره‏همسايه‏ات.

اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا ربما كان الدواء داء والداء دواء وربما نصح غير الناصح‏وغش المستنصح;

آن گاه كه مدارا كردن شدت به حساب آيد، شدت، رفق و مدارايى خواهد بود. گاه مى‏شود كه‏دارو مايه بيمارى و بيمارى داروى نجات بخش است، چه بسا آن كس كه اهل اندرز نيست اندرز داده‏و آن كس كه از او درخواست نصيحت‏شده، خدعه به كار گرفته است.

لاخير في معين مهين ولا في صديق ظنين;

نه در ياور پست‏خيرى وجود دارد و نه در دوست متهم.

قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل;

بريدن از جاهل، معادل پيوند با عاقل است.

3) آداب كسب و تجارت

وان استطعت الا يكون بينك وبين الله ذو نعمة فافعل فانك مدرك قسمك وآخذ سهمك وان‏اليسير من الله سبحانه اعظم واكرم من الكثير من خلقه وان كان كل منه;

اگر بتوانى كارى كنى كه بين تو و خداوند صاحب نعمتى واسطه نباشد، آن كار را انجام بده; زيراتو قسمت‏خود را دريافت‏خواهى كرد و سهم خود را خواهى گرفت. مقدار كمى كه از جانب خداى‏سبحان برسد، محترمانه‏تر است از مقدار زيادى كه از ناحيه يكى از مخلوقاتش به تو رسد، گرچه‏همه از ناحيه اوست.

حفظ ما في يدك احب الي من طلب ما في يد غيرك;

نگهدارى آنچه در دست دارى، نزد من محبوب‏تر است از درخواست چيزى كه در دست‏ديگرى است.

مرارة الياس خير من الطلب الى الناس;

تلخى ياس و نادارى، بهتر است از درخواست از مردم.

ما اقبح الخضوع عند الحاجة والجفاء عند الغنى;

چه زشت است‏خضوع به هنگام نياز و جفا و ستم به هنگام بى‏نيازى.

والحرفة مع العفة خير من الغنى مع الفجور;

ثروت كم همراه با پاكدامنى، بهتر است از ثروت فراوان توام با گناه.

التاجر مخاطر;

هر بازرگانى همواره خود را در خطر مى‏اندازد.

واعلم يا بني ان الرزق رزقان رزق تطلبه ورزق يطلبك فان انت لم تاته اتاك;

پسرم! بدان كه روزى بر دو گونه است: يك نوع از روزى كه به جستجوى آن بر مى‏خيزى، وروزى ديگرى است كه به سراغ تو خواهد آمد و اگر تو هم به سويش نروى به دست مى‏آيد.

رب يسير انمى من كثير;

بسيار شده كه سرمايه كم، رشدش از سرمايه زياد بيشتر بوده است.

وان كنت جازعا على ماتفلت من يدك فاجزع على كل مالم يصل اليك;

اگر بنا باشد بر آنچه از دستت رفته زارى كنى، پس بر همه آنچه به دست نياورده‏اى زارى كن.

واعلم يقينا انك لم تبلغ املك ولن تعدو اجلك وانك في سبيل من كان قبلك فخفض في الطلب،واجمل في المكتسب فانه رب طلب قد جر الى حرب فليس كل طالب بمرزوق ولا كل مجمل بمحروم‏واكرم نفسك عن كل دنية وان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا;

بدان به طور مسلم، هرگز به همه آرزوهايت نخواهى رسيد و از اجلت تجاوز نخواهى كرد و تودر راه همان كسانى هستى كه پيش از تو مى‏زيسته‏اند; بنابراين در طريق به دست آوردن دنيا ملايم‏باش و در كسب و كار ميانه روى پيشه كن، زيرا چه بسيار شده كه تلاش بى‏حد در راه دنيا منجر به‏نابودى اموال گرديده، چرا كه نه هر تلاشگرى به روزى رسيده و نه مدارا كننده‏اى محروم مى‏شود.بزرگوارتر از آن باش كه به پستى تن دهى، هر چند تو را به مقصودت برساند، زيرا تو نمى‏توانى دربرابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مى‏دهى به دست آورى.

اياك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهلكة;

نكند مركب‏هاى طمع با سرعت‏حركت كنند و تو را به مهلكه بيندازند.

لا تخاطر بشي‏ء رجاء اكثر منه;

هيچ گاه نعمتى را براى اين كه بيشتر به دست آورى به خطر مينداز.

ليس كل من رمى اصاب;

چنين نيست كه هر تيراندازى به هدف بزند.

قد يكون الياس ادراكا اذا كان الطمع هلاكا;

گاه مى‏شود كه نوميدى نوعى وصول به مقصد است و اين در صورتى است كه طمع موجب‏هلاكت‏شود.

بارالها! توفيق آشنايى و عمل به معارف دين را به ما عنايت فرما.

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب‏العالمين.


پى‏نوشتها:

1. ر.ك: مصادر نهج البلاغه، ج‏3، ص‏207.

2. شرح نهج البلاغه، ج‏16، ص‏66 .

3. شرح نهج البلاغه، ج‏5، ص‏2.

صدوق (ره) در جلد سوم من لايحضره الفقيه، ص‏362 مى‏گويد:

قال اميرالمؤمنين‏عليه السلام فى وصيته لابنه محمد بن الحنفيه... .

و در جلد چهارم، ص‏275 مى‏گويد: وقال امير المؤمنين‏عليه السلام فى وصيته لابنه محمد بن الحنفية‏رضى الله عنه... .

4. جواب‏هاى ديگر به اين اشكال داده شده; ر.ك: به سوى مدينه فاضله.

5. در اين نوشتار، بنا بر شرح موضوعى است نه ترتيبى; لذا اين وصيت نامه در شش موضوع با عناوين‏فرعى شرح شده است.

6. دهر (76) آيه 3.

7. صحيفه سجاديه، مناجات الشاكين.

8. بقره (2) آيه 74.

9. محمد بن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، ج 8 ، ص‏111 .

مرجئه گروهى هستند كه - برخلاف خوارج كه با عثمان و على‏عليه السلام دشمنى مى‏ورزيدند - هرگونه‏داورى در مورد عثمان و على‏عليه السلام را به قيامت واگذاردند. آنها ايمان را اصل مى‏دانند و براى عمل ارزشى‏قايل نيستند، تا جايى كه - برخلاف خوارج كه مرتكب گناه كبيره را كافر مى‏دانند - ارتكاب كبيره رامضر ايمان نمى‏دانند. براى شرح بيشتر ر.ك: جعفر سبحانى، بحوث فى الملل والنحل.

10. وسائل الشيعه، ج 15 ، ص 198.

11. بحارالانوار، ج‏1، ص‏222.

12. همان، ص 224.

13. هود (11) آيه 42.

14. يوسف (12) آيه 5.

15. لقمان (31) آيه 13.

16. همان، آيه 16.

17. همان، آيه 17.

18. صافات (37) آيه 102.

19. شايان ذكر است كه امام معصوم از سستى و ضعف در تفكر مبرا و پاك است و بحث در اين موضوع درمشخصات نامه 31 گذشت.

20. يس (36) آيه 68 .

21. درمبحث زمينه تربيت در اين موضوع مفصلا سخن گفته شد.

22. ر.ك: بحارالانوار، ج‏74، ص‏72 و 83 و 84 ; مستدرك الوسائل، ج‏2، ص‏63 و 68 .

23. نهج البلاغه، حكمت 86 .

24. بحار الانوار، ج‏71، ص‏341.

25. همان، ج‏78، ص‏6 .

26. غرر الحكم.

27. نهج البلاغه، حكمت 86 .

28. مريم (19) آيه 16.

29. همان، آيه 41.

30. همان، آيه 51.

31. همان، آيه 54.

32. ص (38) آيه 17.

33. همان، آيه 41.

34. همان، آيه 45.

35. همان، آيه 48.

36. احقاف (46) آيه 21.

37. آل عمران (3) آيه 137.

38. انعام (6) آيه 11.

39. اعراف (7) آيه 103.

40. يونس (10) آيه 39.

41. همان آيه 73.

42. نمل (27) آيه 69 .

43. قصص (28) آيه 40.

44. زخرف (43) آيه 25.

45. نهج البلاغه، خطبه 192.

46. همان، خطبه 182 .

47. اعراف (7) آيه 180.

48. براى مطالعه بيشتر ر.ك: صدر الدين شيرازى، الشواهد الربوبيه، ص 44.

49. اعراف (7) آيه 180: «براى خداست نام‏هاى نيكو; خدا را به آنها بخوانيد و كسانى كه به نام‏هاى او كفر وعناد مى‏ورزند به خود واگذاريد كه به زودى به كردار بدشان مجازات خواهند شد.»

50. اسراء (17) آيه 110.

51. فرقان (25) آيه 60 .

52. اصول كافى، ج 1، ص‏100.

53. كتاب فصول به وسيله ركن الدين محمد بن على فارسى استرآبادى حلى نجفى، شاگرد علامه حلى،متوفاى 728 به عربى ترجمه شده، كما اين كه كتاب‏هاى ديگرى از خواجه را به عربى ترجمه كرده، مثل‏اساس‏الاقتباس، اوصاف الاشراف، اخلاق ناصرى، شرح ثمره بطلميوس.

54. المواقف، ج 8 ، ص‏210.

55. محمد بن محمد النعمان، اوائل المقالات، ص 53.

56. ملك (67) آيه 3 - 4.

57. مؤمنون (23) آيه 91.

58. انبياء (21) آيه 22.

59. ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج‏14، ص‏266 و ج‏15، ص‏62; سيد محمد حسين طباطبايى، اصول فلسفه وروش رئاليسم، ج‏5، تحت عنوان «برهان تمانع.»

60. زخرف (43) آيه 45.

61. وجوه متعددى در فرق بين «واحد» و «احد» ذكر شده، در اين جا به بيان علامه طباطبايى (ره) در تفسيرالميزان بسنده مى‏گردد : «الاحد وصف ماخوذ من الوحدة كالواحد غير ان الاحد انما يطلق على ما لا يقبل‏الكثرة لا خارجا ولا ذهنا.»

62. بقره (2) آيه 163.

63. مائده (5) آيه 73.

64. يوسف (12) آيه 39.

65. نحل (16) آيه 51.

66. حج (22) آيه 34.

67. عنكبوت (29) آيه 46.

68. نهج البلاغه، خطبه 1.

69. همان جا .

70. همان، خطبه 195.

71. همان، خطبه 91.

72. همان، خطبه 182.

73. قبلا در بحثى پيرامون وظايف علما درباره خشوع و خضوع علما و دانشمندان در مقابل خداى تعالى‏سخن گفته شد.

74. انعام (6) آيه 103.

75. مستدرك الوسائل، ج‏5، ص‏320.

76. حسن بن امين الدين طبرسى، مكارم الاخلاق، ص‏313.

77. صحيفه سجاديه (مناجات الشاكرين).

78. بحار الانوار، ج‏3، ص‏259.

79. همان، ج‏1، ص‏224.

80. ق (50) آيه 16.

81. اصول كافى، ج‏2، ص‏496.

82. بقره (2) آيه 186.

83. علامه طباطبايى (ره) در تفسير الميزان، ذيل اين آيه شريفه مى‏گويد: «اين آيه مضمونش بهترين بيان ولطيف‏ترين و زيباترين اسلوب را دارد بخاطر چند نكته:

اول: اساس گفتار را بر متكلم وحده قرار داده نه غيبت، مى‏فرمايد: «من به شما نزديكم‏»، نمى‏فرمايد:«خدا به شما نزديك است‏» و اين سياق دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى نسبت‏به مضمون آيه عنايت‏دارد.

دوم: تعبير فرموده به «عبادى‏» و نفرموده «ناس‏» يا تعبير ديگرى نظير آن.

سوم: واسطه را حذف نموده، نفرموده «اى پيامبر در پاسخ سؤال آنها بگو»، بلكه خودش مستقيما پاسخ‏داده كه «انى قريب.»

چهارم: تاكيدى است كه با «ان‏» مشدده، در «فانى قريب‏» مى‏باشد.

پنجم: نزديك بودن را با صفت‏بيان كرده نه با فعل، نفرموده «نزديك مى‏گردم‏»، بلكه فرموده «نزديكم.»

ششم: استجابت دعا رابه لفظ مضارع آورده نه ماضى، تا دلالت داشته باشد بر استمرار و دوام و تجدداجابت.

هفتم: فرمود: اجابت مى‏كنم دعاى دعا كننده را اگر دعا كند مرا، قيد و مقيد يكى شده تا اين كه دلالت كندبر اين كه هيچ شرطى غير از خود دعا كردن براى اجابت وجود ندارد، نظير: «ادعوني استجب لكم‏»مؤمن (40) آيه 60 .

هشتم: هفت مرتبه ضمير متكلم در آيه تكرار شده كه اين روش در قرآن منحصر به اين آيه است.»

84. دعاى ابو حمزه ثمالى).

85. غافر (40) آيه 60 .

86. بقره (2) آيه 186.

87. تحريم (66) آيه 8 .

88. صحيفه سجاديه (مناجات التائبين).

89. مو از قالو بلى تشويش ديرم

گنه از برف و باران بيش ديرم اگر لا تقنطوا دستم نگيره مو از يا ويلنا تشويش ديرم

90. زمر (39) آيه 53.

91. حجر (15) آيه 55 - 56.

92. اصول كافى، ج‏2، ص‏280.

93. همان، ص‏544.

94. نهج البلاغه، حكمت 87 .

95. بحار الانوار، ج‏90، ص‏322.

96. همان، ص‏323.

97. اصول كافى، ج‏2، ص‏489.

آن يكى الله مى‏گفتى شبى تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى گفت‏شيطانش خمش اى سخت روى چند گويى آخر اى بسيار گوى مى نيايد يك جواب از پيش تخت چند الله مى‏زنى با روى سخت او شكسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خضر را در خضر گفت هين از ذكر چون وامانده‏اى چون پشيمانى از آن كش خوانده‏اى گفت لبيكم نمى‏آيد جواب زان همى ترسم كه باشم رد باب گفت‏خضرش كه خدا گفت اين به من كه برو با او بگو اى ممتحن نى كه آن الله تو لبيك ماست آن نياز و سوز و دردت پيك ماست نى تو را در كار من آورده‏ام نى كه من مشغول ذكرت كرده‏ام حيله‏ها و چاره جويى‏هاى تو جذب ما بود و گشاد آن پاى تو ترس و عشق تو كمند و پيك ماست زير هر يارب تو لبيك ماست

98. بقره (2) آيه 216.

99. نحل (16) آيه 96.

100. حج (22) آيه 37.

101. نهج البلاغه، حكمت 130.

102. مؤمنون (23) آيه 115.

103. نهج البلاغه، حكمت 132: خداوند فرشته‏اى دارد كه همه روز بانگ مى‏زند: بزاييد براى مرگ وجمع‏آورى كنيد براى فنا و بنا كنيد براى ويران شدن.

104. براى توضيح اين عبارت «انقص فى رايى‏»، در همين كتاب به مبحث اول فصل دوم، تحت عنوان‏«مخاطب نامه 31» مراجعه كنيد.

105. حجر (15) آيه 85 .

106. نحل (16) آيه 78.

107. كهف (18) آيه 65 تا 82 .

108. ذكر ادله نظام احسن در عالم هستى از حوصله اين نوشتار خارج است; ر.ك:سيد محمد حسين‏طباطبائى، نهاية الحكمه، مرحله دوازدهم، فصل هفدهم: «في العناية الالهية بخلقه و ان النظام الكوني في‏غاية ما يمكن من الحسن و الاتقان.»

109. زمر (39) آيه 27.

110. كهف (18) آيه 45.

111. جمعه (62) آيه 6 - 8 .

112. زلزله (99) آيه 7و8 .

113. نساء (4) آيه 18.

114. نهج البلاغه، خطبه 204.

115. همان، خطبه 196.

116. نهج البلاغه، خطبه 230.

117. تداخل بعضى از اقسام بر خواننده بصير پوشيده نيست.

118. آل عمران (3) آيه 102.

119. نساء (4) آيه 131.

120. مائده (5) آيه 35.

121. بقره (2) آيه 197.

122. طلاق (65) آيه 2 - 3.

123. همان، آيه 4.

124. همان، آيه 5.

125. نهج البلاغه، نامه 45.

126. همان، خطبه 193.

127. رعد (13) آيه 28.

128. اعراف (7) آيه 201.

129. مناجات الذاكرين.

130. بقره (2) آيه 152.

131. احزاب (33) آيه 41 - 42.

132. در مورد ياد مرگ در بحث قبل به تفصيل سخن گفته شد.

133. شبسترى در گلشن راز مى‏گويد:

مرا گفتى بگو چبود تفكر كزين معنا بماندم در تحير تصور كان بود بهر تدبر به نزد اهل عقل آمد تفكر زترتيب تصورهاى معلوم شود تصديق نامفهوم مفهوم

134. آل عمران (3) آيه 190 - 191.

135. رعد (13) آيه 3.

136. روم (30) آيه 13.

137. جاثيه (45) آيه 13.

138. نهج البلاغه، خطبه 103.

139. همان، خطبه 153.

140. همان، حكمت 113.

141. همان، حكمت 5 و 365.

142. اصول كافى، ج‏2، ص‏55.

143. همان جا.

144. مسند احمد بن حنبل، ج‏5، ص‏182 و ساير مصادر روايى و تاريخى، از جمله مستدرك حاكم، ج‏3،ص‏148; صحيح مسلم، ج‏7، ص‏122; سنن بيهقى، ج‏2، ص‏148; صحيح ترمذى، ج‏5، ص‏662 .

در اين كه قرآن را ثقل اكبر و عترت پيامبرعليهم السلام را ثقل اصغر مى‏گويند، شارح بحرانى (ره) در ذيل سخن‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه فرمودند: «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر واترك فيكم الثقل الاصغر» مى‏گويد: «واشاربكونه اكبر الى انه الاصل المتبع المقتدى به‏». اقول: ويمكن ان يقال في وجه التسمية بالاكبر و الاصغر: ان‏القرآن بمنزلة المتن وهم‏عليهم السلام الشارحون و المفسرون له.

145. نحل (16) آيه 89 .

146. اسراء (17) آيه 9.

147. بقره (2) آيه 2.

148. ر.ك: اصول كافى، ج‏1، ص‏228 (باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمة عليهم السلام وانهم يعلمون القرآن كله).

149. همان، ج‏1، ص‏229.

150. رعد (13) آيه 43.

151و152و153. اصول كافى، ج‏1، ص‏229.

154. جعفر سبحانى، بحوث في الملل والنحل، ج‏1، ص‏24.

155. ديوان حافظ.

156. آل عمران (3) آيه 144.

157. بحار الانوار، ج‏27، ص‏62; ر.ك: مسند احمد، ج‏4، ص‏5 و 326 و 328; صحيح بخارى، ج‏4، ص‏210 و213 و 219 و ج‏5، ص‏158; صحيح مسلم، ج‏7، ص‏144 و ج‏8، ص‏644; سنن ابن ماجه، ج‏2، ص‏640;سنن ترمذى، ج‏5، ص‏359 و 360.

158. ص (38) آيه 82 .

159. بقره (2) آيه 155 - 156.

160. غافر (40) آيه 55 و 77.

161. طور (52) آيه 48.

162. نهج البلاغه، حكمت 82 .

163. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏16، ص‏85 .

164. انشقاق (84) آيه‏6 .

165. اصول كافى، ج‏1، ص‏50.

166. وسائل‏الشيعه، ج‏18، ص‏123.

167. بحارالانوار، ج‏2، ص‏260.

168. نحل (16) آيه‏9.

169. مائده (5) آيه 66 .

170. بقره (2) آيه 143.

171. نهج البلاغه، خطبه 94.

172. همان، حكمت 109.

173. قصص (28) آيه 77.

174. بحارالانوار، ج‏71ص‏177.

175. همان، ص‏221.

176. مولوى در شرح اين حديث مى‏گويد:

گفت پيغمبر كه نفحت‏هاى حق اندر اين ايام مى‏آرد سبق گوش هش داريد اين اوقات را در رباييد اين چنين نفحات را نفحه‏اى آمد شما را ديد و رفت هر كه را مى‏خواست جان بخشيد و رفت نفحه ديگر رسيد آگاه باش تا از اين هم وانمانى خواجه تاش

177. نهج‏البلاغه، حكمت 21.

178. همان، حكمت 118.

179. همان، حكمت 363.

180. بحارالانوار، ج‏10، ص‏111.

181. نهج‏البلاغه، نامه 31.

182. حج (22) آيه 46.

183. جاثيه (45) آيه 23.

184. كهف (18) آيه 28.

185. نهج البلاغه، حكمت 113.

186. بحارالانوار، ج‏1، ص‏88 .

187. كهف (18) آيه 103 و 104.

188. اصول كافى، ج‏2، ص 313.

189. اصول كافى، ج‏2، ص 313.

190. يونس (10) آيه 58.

191. ملا محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج‏5، ص‏160 (كتاب آفة اللسان).

192. در بخش اول فصل دوم، شرح مفصلى درباره اين موضوع گذشت.

193. بحار الانوار، ج‏1، ص‏216.

194. بحار الانوار، ج‏2، ص‏136.

195. براى بررسى بيشتر موضوع امر به معروف و نهى از منكر ر.ك: لطف الله صافى، راه اصلاح.

196. بحار الانوار، ج‏77، ص‏23.

197. بحار الانوار، ج‏78، ص‏113.

198. وسائل الشيعه، ج‏4، ص‏123.

199. اصول كافى، ج‏2، ص‏664 .

200. بحار الانوار، ج‏71، ص‏279.

201. نحل (16) آيه 114.

202. طه (20) آيه 81 .

203. نساء (4) آيه 29.

204. بحارالانوار، ج‏3، ص‏9.

205. المحجة البيضاء، ج‏3، ص‏204.

206. همان.

207. آل عمران (3) آيه 104.

208. مائده (5)آيه 78 - 79.

209. براى بررسى بيشتر مساله ر.ك: راه اصلاح يا امر به معروف و نهى از منكر.

210. صحيح بخارى، ج‏3، ص‏164; مسند، احمد، ج‏4، ص‏270 .

211. وسائل الشيعه، ج‏11، ص‏398.

212. نهج البلاغه : نامه 47 .

213. حديد (57) آيه 25.

214. بقره (2) آيه 207.

215. نهج البلاغه، خطبه 192.

216. همان، خطبه 3.

217. مائده (5) آيه 54.

218. اصول كافى، ج‏2، ص 459.

219. شعرا (26) آيه 88 .

220. ابراهيم (14) آيه 31.

221. بقره (2) آيه 245.