تعليم و تربيت در نهج البلاغه

عبد المجيد زهادت

- ۴ -


بخش دوم: تربيت

فصل اول: مفهوم تربيت

1. معناى تربيت

2. متصدى امر تربيت

1. معناى تربيت (1)

ابن اثير مى‏گويد:

الرب يطلق في اللغة على المالك والسيد والمدبر والمربي والمقيم والمنعم ولايطلق غيرالمضاف الا على الله واذا اطلق على غيره اضيف... وفي حديث علي (الناس ثلاثة عالم رباني) هومنسوب الى الرب بزيادة الالف والنون للمبالغة وقيل من الرب بمعنى التربية كانوا يربون‏المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها. (2)

راغب اصفهانى نيز مى‏گويد:

الرب في الاصل التربية وهو انشاء الشي‏ء حالا فحالا الى حد التمام;

رب در اصل تربيت است و تربيت‏يعنى ايجاد شى‏ء به تدريج از حالتى به حالت ديگر تا به حدتمام برسد.

تذكر چند نكته در تعريف تربيت:

نكته اول: در هر دو تعريف، تدريجى بودن تربيت مورد نظر قرار گرفته است.

در تعريف ابن اثير: يربون المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها و در تعريف راغب:حالا فحالا الى حد التمام. البته ممكن است گاهى تحولات و دگرگونى‏هاى روحى دفعتابه وجود آيد. تاريخ، حالات فضيل بن عياض و حر بن يزيد رياحى و امثال اينها راثبت نموده است، ولى اين موارد نادر و استثنايى است و اصل در تربيت و پرورش‏تدريجى بودن است.

نكته دوم: فطرى بودن مبانى تربيت: راغب در تعريف كلمه «انشاء» را به كار گرفته‏كه غالبا در ايجاد شى‏ء مسبوق به عدم به كار مى‏رود; لذا در اينجا اين سؤال مطرح‏مى‏شود كه آيا تربيت دينى ايجاد چيزى است كه به انسان اضافه مى‏گردد و در درون اوهيچ گونه سابقه وجودى نداشته يا اين‏كه همزمان با ايجاد انسان اساس و بنيان تربيت‏دينى در او نهاده شده است؟

بنابر نظريه دوم - كه به صواب نزديك‏تر است - تربيت دينى، يعنى شكوفا نمودن‏استعدادهاى درونى و فطرى انسان.

اميرالمؤمنين، على‏عليه السلام در انگيزه و هدف فرستادن پيامبران الهى براى مردم‏مى‏فرمايند:

فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمته‏ويحتجوا عليهم بالتبليغ ويثيروا لهم دفائن العقول; (3)

پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنها فرستاد تاپيمان فطرت را در آنها مطالبه نمايند و نعمت‏هاى فراموش شده را به ياد آنها آوردند و با ابلاغ‏دستورهاى خدا حجت را بر آنها تمام كنند و گنج‏هاى پنهانى عقل‏ها را آشكار سازند.

زراره مى‏گويد: از امام صادق‏عليه السلام از قول خداى عزوجل: فطرت الله التى فطر الناس‏عليها (4) سؤال نمودم، فرمودند: فطرهم جميعا على التوحيد (5) .

گرچه در اين روايت و بعضى از روايات ديگر، «فطرت‏» را به «توحيد» تفسيرنموده‏اند، لكن تمام تعاليم دينى و دستوراتى كه براى تربيت انسان از ناحيه وحى به‏وسيله پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام رسيده است، ريشه در فطرت و ذات‏انسان دارد. (6)

نكته سوم: فرق بين تزكيه و تربيت: در قرآن‏كريم از تربيت دينى وپرورش روح‏وروان انسان تعبيربه تزكيه شده است:

كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة‏ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون; (7) .

چنان‏كه از ميان خود شما پيامبرى برانگيختيم كه آيات ما را براى شما تلاوت كند و نفوس شمارا از پليدى و آلودگى جهل و شرك پاك و منزه كند و به شما تعليم شريعت و حكمت دهد و هرچه رانمى‏دانيد به شما ياد دهد.

لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم‏الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفي ضلال مبين; (8)

خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خود آنها در ميان آنان برانگيخت كه بر آنهاآيات خدا را تلاوت كند و نفوس آنان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنان احكام شريعت‏كتب سماوى و حقايق حكمت‏بياموزد، هر چند كه در گمراهى آشكارى بودند.

هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة‏و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين; (9)

اوست‏خدايى كه ميان عرب امى، پيغمبرى از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خداتلاوت كند و آنان را از لوث جهل و اخلاق ناپسند پاك سازد و شريعت كتب سماوى و حكمت الهى‏بياموزد، با آن‏كه پيش از اين در ورطه گمراهى و جهالت‏بودند.

اما تربيت در اصطلاح قرآن اعم است از تزكيه; يعنى پرورش جسم و تن را هم‏شامل مى‏گردد:

فرعون به حضرت موسى‏عليه السلام مى‏گويد:

الم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين; (10) .

تو همان كودكى نيستى كه ما پرورديم و سال‏ها از عمرت نزد ما گذشت.

قرآن در سفارش نسبت‏به پدر و مادر مى‏فرمايد:

و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا; (11)

و بگو: پروردگارا! همان گونه كه پدر و مادر، مرا از كودكى پرورش دادند، تو در حق آنهامهربانى فرما.

ما در اين نوشتار، كلمه «تربيت‏» را در معناى مرادف با معناى «تزكيه‏» به كاربرده‏ايم.

2. متصدى امر تربيت

الف) مسؤوليت مربيان الهى و علماى ربانى در تربيت انسان

پس از بررسى و تبيين معناى تربيت، اولين سؤال اين است كه: چه كسى مى‏تواندمسؤوليت اين امر مهم را به عهده بگيرد؟

مسلما تنها كسى مى‏تواند مربى انسان باشد كه خود، انسان كامل و واصل به‏مدارج عالى انسانيت‏باشد. در اين مسير كسى مى‏تواند جلودار و راهنما باشد كه خودراه را به خوبى طى كرده باشد:

قطع اين مرحله بى‏همرهى خضر مكن ظلمات است‏بترس از خطر گمراهى (12)

چه كسى مى‏تواند مربى باشد؟

قال‏عليه السلام: من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته‏قبل تاديبه بلسانه ومعلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس ومؤدبهم; (13)

كسى كه خود را در مقام پيشوايى و امامت قرار مى‏دهد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران‏بپردازد، به تعليم خويش پردازد و بايد تاديب او به عملش پيش از تاديب او به زبانش باشد. كسى كه‏معلم و ادب كننده خويش است، به احترام سزاوارتر است از كسى كه معلم و مربى ديگران است.

امام‏عليه السلام در اين كلام، دو مطلب اساسى را در موضوع «تربيت‏» بيان فرموده‏اند:

مطلب اول: مربى و معلم بايد قبلا خودش دانش‏آموخته و تربيت‏شده باشد، آن‏گاه‏مربى و معلم ديگران شود. سخن گفتن و خطابه و وعظ بدون آگاهى به جز انحراف واضلال و گمراهى نتيجه‏اى ندارد. (14)

مطلب دوم: واعظ و مربى بايد با عمل خود ديگران را تربيت و هدايت نمايد. گفتاربدون عمل نه تنها موجب هدايت نمى‏شود، بلكه گاهى ممكن است موجب سلب‏اعتماد و گمراهى شخص گردد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب افلا تعقلون; (15)

چگونه شما كه مردم را به نيكى دستور مى‏دهيد، خود را فراموش مى‏كنيد، در صورتى كه شماكتاب خدا را مى‏خوانيد، چرا در آن انديشه نمى‏كنيد؟

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايند:

رايت ليلة اسري بي الى السماء قوما تقرض شفاهم بمقاريض من نار ثم ترمى فقلت‏يا جبرئيل من هؤلاء؟ فقال: خطباء امتك يامرون الناس بالبر وينسون انفسهم وهم يتلون الكتاب‏افلا يعقلون; (16)

شب معراج مردمى را ديدم كه لب‏هايشان با قيچى‏هاى آتشين چيده و به دور انداخته مى‏شد،از جبرئيل پرسيدم: اينها كيانند؟ گفت: خطيبان امت تو هستند كه مردم را به نيكى دعوت مى‏نمايند،در حالى كه خود را فراموش نموده‏اند و به گفته خود عمل نمى‏كنند و ايشان قرآن را تلاوت مى‏كنند،آيا در آن تعقل نمى‏كنند؟

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

ان العالم اذا لم يعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفا; (17)

اگر عالم به علم خويش عمل نكند، پند و اندرزش در دل‏هاى شنوندگان فرو نمى‏رود،همان‏گونه كه باران در سنگ صاف فرو نمى‏رود.

امام باقرعليه السلام در تفسير آيه شريفه «فكبكبوا فيها هم‏والغاوون (18) ; در آن حال كافران ومعبودان باطلشان هم به رو در آتش دوزخ افتند.» مى‏فرمايند:

هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره; (19) و (20)

كسانى هستند كه با زبان عدالت را توصيف و در عمل خلاف آن را عمل مى‏كنند.

مجلسى‏رحمه الله در شرح روايت مى‏گويد:

العدل كل امر حق يوافق للعدل والحكمة والعبادات والاخلاق الحسنة. (21)

اما فرمايش امام‏عليه السلام:

معلم النفس احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.

به اين معناست كه شخصى كه به تربيت‏خود بپردازد، بيشتر شايسته احترام است‏از كسى كه به تربيت مردم پرداخته و از خود غافل است، اما شخصى كه هم خودسازى‏كرده و هم مردم را تربيت مى‏كند، مسلما برتر است از كسى كه تنها گليم خود را از آب‏مى‏كشد.

انسان‏هاى وارسته و شايسته رهبرى چه كسانى هستند؟

در مسير تربيت انسان‏ها به كسانى مى‏توان اعتماد نمود و آنها را جلودار و مربى‏قرار داد كه تحت تربيت رب العالمين به مدارج عالى انسانيت رسيده باشند. تنهاچنين افرادى مى‏توانند كاروان انسانيت را به مقصد نهايى برسانند. (22)

من كتاب له‏عليه السلام الى معاوية جوابا، قال الشريف وهو من محاسن الكتب: فانا صنائع ربناوالناس بعد صنائع لنا; (23)

ما پرورش يافته و تربيت‏شده پروردگار خويش هستيم و مردم تربيت‏شده مايند.

معاويه - عليه الهاويه - در نامه‏اى كه خطاب به اميرالمؤمنين على ابن ابى‏طالب‏عليه السلام‏نوشت، در ساختن فضيلت‏براى ائمه جور و تباهى و گمراهى، سخن‏پراكنى نموده،آن گمراهان سياه دل را بر امام متقين ترجيح داد و دشمنى و كينه‏هاى جاهليت را بيش‏از پيش آشكار نمود. احقادا بدرية وخيبرية وحنينية وغيرهن. (24)

امام‏عليه السلام در نامه‏اى كه سيد رضى مى‏گويد: هو من محاسن الكتب، در جواب، ضمن‏بيان حقيقت و آشكار نمودن رسوايى معاويه و پيشوايان گمراهش مى‏فرمايند:

فدع عنك من مالت‏به الرمية فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا; (25)

دست‏بردار از كسانى كه فريب دنيا را خورده و از راه راست منحرف گرديده‏اند و اين چه‏مقايسه غلطى است كه بين آنها كه گمراهان و منحرفان از حقند و بين من مى‏نمايى; به درستى كه ماپرورش‏يافتگان خداى خود هستيم و مردم پرورش يافتگان ما.

مجلسى‏رحمه الله در شرح اين كلام نورانى مى‏گويد:

هذا مشتمل على اسرار عجيبة من غرائب شانهم التي تعجز عنها العقول ولنتكلم على‏ما يمكننا اظهاره والخوض فيه فنقول: صنيعة الملك من يصطنعه ويرفع قدره ومنه قوله تعالى:«واصطنعتك لنفسي‏» (26) اي اخترتك واخذتك صنيعتي لتنصرف عن ارادتي ومحبتي. فالمعنى انه‏ليس لاحد من البشر علينا نعمة بل الله - تعالى - انعم علينا فليس بيننا وبينه واسطة والناس باسرهم‏صنائعنا فنحن الوسائط بينهم وبين الله سبحانه ويحتمل ان يراد بالناس بعض الناس اي المختار من‏الناس نصطنعه ونرفع قدره. (27)

راغب اصفهانى مى‏گويد:

الصنع اجادة الفعل فكل صنع فعل وليس كل فعل صنعا ولاينسب الى الحيوانات والجمادات‏كما ينسب اليهما الفعل... والصنيعة ما اصطنعته من خير... والاصطناع المبالغة في اصلاح الشي‏ء وقوله: «واصطنعتك لنفسي و لتصنع على عيني‏» اشارة الى نحو ما قال بعض الحكماء: ان الله تعالى‏اذا احب عبدا فتفقده كما يتفقد الصديق صديقه;

صنع; يعنى كارى را به شايستگى انجام دادن، پس هر صنعى كار است، ولى هر كارى صنع‏نيست. اين واژه آن گونه كه به انسان نسبت داده مى‏شود، به حيوانات و جمادات نسبت داده نمى‏شود.صنيعة، هر چه كه به خوبى و شايستگى انجام دهى. اصطناع، زياده‏روى در اصلاح و بهبود چيزى‏است; و قول خداى تعالى در هر دو آيه اشاره است‏به آن چه كه بعضى از حكما گفته‏اند كه خداى‏تعالى هرگاه بنده‏اى را دوست داشت، او را مورد تفقد و مهربانى قرار مى‏دهد، همان طورى كه دودوست‏به هم محبت مى‏كنند.

امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: وصنيع المال يزول بزواله. (28) لذا كلام راغب در انحصار نسبت‏تمام نيست، علاوه براين كه در اصل معنا نيز اشكال وارد است، زيرا تضمين جودت‏صنع، در آيه «ودمرنا ما كان يصنع فرعون وقومه وما كانوا يعرشون; (29) و فرعون و قومش را با آن‏صنايع و عمارات و كاخ عظمت، نابود و هلاك نموديم‏» تمام نيست.

تنها پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و جانشينان بر حق آن حضرت، يعنى امامان معصوم‏عليهم السلام‏شايستگى رهبرى مردم را دارند و مى‏توانند كشتى انسانيت را به ساحل نجات‏برسانند، زيرا آنها تحت پرورش و تربيت و حمايت‏خاص رب العالمين هستند.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمودند: ادبني ربي فاحسن تاديبي. (30)

از اميرالمؤمنين، على‏عليه السلام نقل شده كه فرمودند:

يا كميل ان رسول الله‏صلى الله عليه وآله ادبه الله وهو ادبني وانا اؤدب المؤمنين واورث ادب المكرمين. (31)

وظيفه مهم حاكم اسلامى در «تعليم و تربيت‏»

قال‏عليه السلام: فاما حقكم علي فالنصيحة لكم وتوفير فيئكم وتعليمكم كيلا تجهلوا وتاديبكم كيماتعلموا; (32)

اما حق من بر شما آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال شما را درراه شما صرف كنم و شما را تعليم دهم، تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا آداب رافراگيريد.

حاكم اسلامى علاوه بر اين كه مسؤول امر معاش و زندگى و اقتصاد جامعه‏مى‏باشد، متصدى دو امر مهم و اصلى ديگر نيز هست كه عبارت باشد از «تعليم‏» و«تربيت‏»; به ديگر سخن، والى هم متصدى امر «حيات محسوس‏» و هم متصدى امر«حيات معقول‏» جامعه است. هم بايد در تامين رفاه زندگى مادى مردم تلاش نمايد وهم بايد آنها را در مسير سعادت ابدى راهنمايى كند.

زمامدار جامعه اسلامى نبايد به ياد دادن محض، قناعت نموده، ذهن مردم را بامفاهيم خشك پر كند و در صدد سازندگى روحى آنها نباشد، بلكه علاوه بر «تعليم‏»،«تربيت‏» هم لازم است.

مربى الهى

قال‏عليه السلام: ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ وامتاحوا من صفو عين قدروقت من الكدر... ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ في الموعظة، والاجتهاد في‏النصيحة، والاحياء للسنة، واقامة الحدود على مستحقيها، واصدار السهمان على اهلها فبادرواالعلم من قبل تصويح نبته ومن قبل ان تشغلوا بانفسكم عن مستثار العلم من عند اهله وانهوا عن‏المنكر وتناهوا عنه فانما امرتم بالنهى بعد التناهي; (33)

اى مردم! چراغ دل را از شعله گفتار گويندگان با عمل روشن سازيد و ظرف‏هاى خويش را ازآب زلال چشمه‏هايى كه از آلودگى پاك است پر كنيد. امام غير از آنچه از طرف خدا مامور است،وظيفه‏اى ندارد، امام وظيفه دارد: 1. با پند و اندرز فرمان خدا را ابلاغ نمايد; 2. در خير خواهى مردم‏كوشش نمايد; 3. سنت‏خدا را احياء كند; 4. بر مستحقان كيفر اقامه حدود نمايد; 5. حق مظلومان رابه آنان برگرداند.

در فراگيرى دانش بكوشيد پيش از آن كه درخت آن بخشكد و پيش از آن كه به خود مشغول‏گرديد; از معدن علم، دانش استخراج كنيد. مردم را از منكر باز داريد و خود هم مرتكب نشويد، زيراشما موظفيد اول خود مرتكب گناه نشويد، آن گاه مردم را از آن نهى كنيد.

شرح مطالب اين بخش از خطبه در سه عنوان ارائه مى‏گردد:

از چه كسى بايد راهنمايى گرفت؟

«ايها الناس استصبحوا» تنها كسانى صلاحيت رهبرى فكرى جامعه را دارند كه اولا:عالم عامل باشند و ثانيا: از هر گونه آلودگى پاك و منزه باشند و دانش آنها نيز صحيح واز منبع وحى باشد. چنين رهبرانى منحصرند در پيشوايان دين كه از طرف خداوندمنصوب شده‏اند; يعنى پيامبران و امامان معصوم‏عليهم السلام.

امام‏عليه السلام اين دو شرط را كه بايد در رهبر و پيشواى مردم باشد، اين گونه بيان‏فرموده‏اند:

1. واعظ متعظ;

2. صفو عين قد روقت من الكدر.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا. وداعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا; (34)

اى رسول! ما تو را به رسالت فرستاديم تا بر نيك و بدخلق گواه باشى و خوبان را به رحمت الهى‏مژده دهى و بدان را از عذاب خدا بترسانى. و به اذن حق، مردم را به سوى خدا دعوت كنى و چراغ‏فروزان باشى.

تنها از چشمه صاف و زلال معصومان‏عليهم السلام بايد بهره گرفت، زيرا موهبت الهى‏عصمت در آنها ما را به اقتدا و پيروى از ايشان ترغيب مى‏نمايد و از پاكى اين چشمه‏مطمئن مى‏سازد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا; (35)

خدا چنين مى‏خواهد كه از شما خانواده نبوت هر پليدى را ببرد و شما را از هر عيب و نقص پاك‏گرداند.

«من شعلة مصباح‏»: همان گونه كه شعله چراغ روشنى مى‏دهد و انسان را از تاريكى‏بيرون مى‏آورد، امام‏عليه السلام كه مربى الهى است نيز با نور و روشنايى خود مردم را ازتاريكى‏هاى جهل و نادانى و شرك و آلودگى‏ها بيرون مى‏آورد و راه راست را به آنهاارائه مى‏نمايد.

كلمه «مصباح‏» در بعضى از نسخه‏ها به «واعظ‏» اضافه شده - كه يا اضافه مشبه‏به به‏مشبه است و يا اضافه لاميه - و در بعضى از نسخه‏ها منون است كه «واعظ‏» بدل آن‏مى‏شود.

«واعظ متعظ‏» اشاره است‏به امام‏عليه السلام و جانشينان آن حضرت كه خودشان به پند واندرزهايى كه به مردم مى‏دهند عمل نموده‏اند.

وامتاحوا من صفوعين قد روقت من الكدر.

همان‏گونه كه آب آلوده به جسم انسان زيان مى‏رساند، سفارشها و فرمانهاى غلطو انحرافى همراه با ناخالصى‏ها موجب انحطاط روحى مى‏شود. همان طورى كه‏نسخه غلط و نامناسب طبيب غيرحاذق باعث‏شدت مرض و ايجاد امراض ديگراست، نسخه اشتباه براى روح و روان انسان، شدت مرض و ايجاد امراض ديگر رادر پى دارد. با اين تفاوت كه اهميت امراض روحى بيش از امراض جسمى است، زيرادفع امراض جسمى براى بقاى حيات محدود مادى و دفع امراض روحى براى حيات‏ابدى است.

وظايف امام‏عليه السلام:

1. الابلاغ في الموعظة: با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام نمودن;

2. الاجتهاد فى النصيحة; در خير خواهى مردم كوشش كردن;

3. الاحياء للسنة: احياى سنت و رفتار بر طبق روش پيامبرصلى الله عليه وآله;

4. اقامة الحدود على مستحقيها: اقامه حدود بر آن كس كه مستحق كيفر است;

5. اصدار السهمان على اهلها: از بيت المال سهم و نصيب را به اهلش رساندن.

وقت‏شناسى در كسب دانش

فبادرو العلم من قبل تصويح نبته: پس هر چه زودتر به سراغ پيشواى حقيقى خودرفته، از او كسب دانش و معرفت كنيد، قبل از اين كه فرصت از دست‏شما برود و امام‏در بين شما نباشد. قبل از آن كه خود را به نغمه‏هاى باطل مشغول سازيد، از معدن علم‏و دانش كسب فضيلت نماييد. قبل از اين كه گرفتار مربيان و علماى سوء شويد، در پى‏مربيان الهى باشيد. (36)

مردم را از منكر باز داريد و خود نيز مرتكب منكر نشويد، زيرا شما هم خود بايدتارك منكر باشيد و هم ديگران را نهى كنيد. بايد توجه داشت اين دو خطاب طولى‏نيست، به اين معنا كه اول مامور هستيد به اين كه خود تارك منكر باشيد و خطاب دوم‏مشروط به امتثال خطاب اول باشد، يعنى نهى از منكر مشروط باشد به اين كه خودتارك باشيد، بلكه دو خطاب در عرض همند، ولى از آن جهت كه ناهى از منكر اگرخود تارك نباشد، حرفش بى‏اثر است، بايد اول خودش منكر را ترك كند. (37)

انبيا و اوليا طبيبان الهى‏اند

قال‏عليه السلام فى ذكر النبي‏صلى الله عليه وآله: «طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك‏حيث الحاجة اليه من قلوب عمي وآذان صم والسنة بكم متتبع بداوئه مواضع الغفلة ومواطن‏الحيرة; (38)

طبيبى است كه با طب خود سخت‏به دنبال نيازمندان به طبابت روحى مى‏گردد مرهم‏هايش رابه خوبى آماده ساخته، حتى براى مواقع اضطرارى و داغ كردن محل زخم‏ها ابزارش را گداخته،تا در آن جا كه مورد نياز است قرار دهد: بر دل‏هاى كور، گوش‏هاى كر و زبان‏هاى لال. با داروهاى‏خود در جستجوى موارد غفلت و جايگاه‏هاى حيرت است (در جستجوى بيماران فراموش شده وسرگردان است).

مدعيان طبابت روحى و داعيان رهبرى انسان‏ها بسيارند، ولى:

دردم نهفته به زطبيبان مدعى باشد كه از خزانه غيبم دوا كنند (39)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و جانشينان برحقش، ائمه اطهارعليهم السلام طبيبان الهى‏اند و بشرنيازمند فرستادگان الهى است، زيرا همان گونه كه جسم و بدن انسان نياز به طبيب‏دارد، روح و روان او هم نيازمند به طبيب و مداواست. بيمارى‏هاى روحى، انسان را ازرسيدن به لذات معنوى و سعادت ابدى بازمى‏دارد.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند:

لو ان الشياطين يحومون على قلوب بني آدم لنظروا الى ملكوت السماوات والارض; (40)

اگر شياطين اطراف دل بنى آدم را احاطه نكرده بودند، هر آينه حقيقت و باطن و اسرار آسمان‏هاو زمين را مشاهده مى‏نمودند.

نياز انسان به طبيب روحانى، به مراتب بيش از نياز اوست‏به طبيب جسم و بدن،زيرا دفع امراض جسمانى براى بقاى حيات محدود و مادى اوست، ولى دفع امراض‏روحى براى درك حيات جاويد است.

ويژگى طبيبان الهى (41)

طبيب دوار بطبه: طبيب سيارى است، به جاى اين كه بيماران در پى او باشند، اوبدنبال بيماران مى‏گردد و وسايل درمان را همراه دارد و پس از تشخيص بيمارى‏همان‏جا معالجه را شروع مى‏كند. اين طبيب صرفا به نسخه و دستورالعمل اكتفانمى‏كند، بلكه علاوه بر نشان دادن راه علاج و طريق حل مشكل شخصا مريض رامعالجه مى‏كند و كار او فقط ارائه طريق نيست، بلكه ايصال الى المطلوب است.

بيمارى‏هايى كه طبيبان الهى علاج مى‏كنند:

نابينايى دل‏ها و ناشنوايى گوش‏ها و گنگى زبان، غفلت و حيرت و سرگردانى ازامراضى است كه مسؤوليت معالجه آن بر عهده طبيبان الهى است.

شارح معتزلى گويد:

انما تعالج‏بذلك من يحتاج اليه وهم اولوا القلوب العمى والآذان الصم والالسنة البكم اي‏الخرس وهذا التقسيم صحيح حاصر لان الضلال ومخالفة الحق يكون بثلاثة امور: اما بجهل القلب‏او بعدم سماع المواعظ والحجج او بالامساك عن شهادة التوحيد وتلاوة الذكر فهذه اصول الضلال‏واما افعال المعاصي ففروع عليها; (42)

با اين تدابير طبيب الهى است كه نيازمندان مداوا مى‏گردند و نيازمندان به اين درمان، كوردلان وناشنوايان و صاحبان زبان‏هاى لال از حقگويى هستند. تقسيم بيماران و گمراهان باطنى به اين‏سه گروه، تقسيمى است صحيح كه چيزى را فروگذار نكرده، زيرا گمراهى و مخالفت‏با حق به‏اين سه چيز است: يا به كوردلى، يا به نشنيدن اندرزها و راهنمايى‏ها و يا به خوددارى از گواهى‏بر توحيد و خواندن قرآن است; پس اين سه چيز ريشه گمراهى است، و گناهان از اينهاسرچشمه مى‏گيرد.

راه رهايى از سرگردانى

قال‏عليه السلام: ... اين تذهب بكم المذاهب وتتيه بكم الغياهب وتخدعكم الكواذب ومن اين تؤتون‏وانى تؤفكون فلكل اجل كتاب ولكل غيبة اياب فاستمعوا من ربانيكم واحضروه قلوبكم‏واستيقظوا ان هتف بكم وليصدق رائد اهله وليجمع شمله وليحضر ذهنه فلقد فلق لكم الامر فلق‏الخرزة وقرفه قرف الصمغة; (43)

اين روش‏هاى گمراه كننده، شما را به كجا مى‏كشد؟ تاريكى‏ها و ظلمت‏ها تا كى شما را متحيرمى‏سازد؟ دروغ‏پردازى‏ها تا كى شما را مى‏فريبد؟ از كجا در شما نفوذ مى‏كنند و چگونه شما را اغفال‏مى‏كنند؟ براى هر سرآمدى نوشته‏اى و براى هر غيبتى بازگشتى است. به سخن مربى الهى خويش‏گوش فرا دهيد و دل‏هاى خود را در پيشگاه او حاضر سازيد و هنگامى كه به خاطر احساس خطرفرياد مى‏كشد، بيدار شويد. فرمانده شما صادقانه سخن مى‏گويد، افكار خود را جمع و محتويات‏ذهن خويش را براى نجات شما آماده ساخته است. حقايق را براى شما به خوبى شكافته، همانندمهره‏هايى كه براى شناسايى، درونشان را مى‏شكافند و حقيقت را همچون شيره درختى كه از بدنه آن‏جدا مى‏كنند، براى شما جدا ساخته است.

امام‏عليه السلام به خوبى مى‏داند كه مسلك‏هاى گمراه كننده بنى اميه مردم رابه چه‏پرتگاهى مى‏اندازد و علت اين فريفته شدن و سقوط را نيز مى‏داند; لذا استفهاماتى كه‏در اين كلام آمده، على سبيل التهكم و التقريع است، نه استفهام حقيقى.

سپس مى‏فرمايند: به سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد، آن هم نه با گوش‏سر، بلكه با گوش دل; يعنى فقط با اجسادتان در محضر مربى الهى خويش نباشيد،بلكه بايد حضور قلب داشته باشيد و گوش به زنگ باشيد، هرگاه اعلام خطر مى‏كند،از خواب غفلت‏بيدار شويد.

كلمه ربانيكم اشاره به خود حضرت‏عليه السلام است; يعنى ديگران شما را به ضلالت وگمراهى مى‏كشانند; پس به سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد، زيرا او معلم ومربى مسؤول و متعهدى است كه با شما صادقانه سخن مى‏گويد. درست‏برعكس‏ارباب سوئى كه به جز حيله و نيرنگ حربه ديگرى ندارند، مربى الهى شما با آگاهى‏تمام از راه هدايت و سعادت، خود را وقف شما نموده و حقيقت را براى شمابه خوبى واضح و آشكار مى‏سازد.

جامعه‏اى كه به سخن مربى الهى خويش گوش فرا ندهد و تسليم اوامر او نباشد،گرفتار ارباب سوء مى‏گردد:

وايم الله لتجدن بني امية لكم ارباب سوء بعدي كالناب الضروس تعذم بفيها وتخبط بيدهاوتزبن برجلها وتمنع درها لايزالون بكم حتى لايتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم ولايزال‏بلائهم عنكم حتى لايكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه والصاحب من مستصحبه‏ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشية وقطعا جاهلية ليس فيها منار هدى ولا علم يرى ونحن اهل البيت‏منها بمنجاة لسنا فيها بدعاة; (44)

به خدا سوگند! بنى اميه بعد از من زمامداران بدى خواهند بود. آنها همچون شتر بدخويى‏هستند كه صاحب خود را دندان مى‏گيرد و با دستش بر سر او مى‏كوبد و با پا وى را دور مى‏كند و ازشير خود منع مى‏نمايد. همواره با شما به سختى رفتار كنند، جز كسانى كه برايشان سودى داشته‏باشند يا لااقل ضررى به آنها نرسانند. شكنجه‏هاى آنان بر شما طولانى خواهد شد، تا آن جا كه‏پيروزى شما بر آنها به آسانى ميسر نخواهد بود، مثل پيروزى بردگان بر مالك خويش يا پيروزى تابع‏بر پيشواى خويش. فتنه‏هاى آنها پى‏درپى با قيافه‏هاى زشت و ترسناك بر شما فرو مى‏بارند، نه‏راهنمايى در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتى در لابه‏لاى آن به چشم مى‏خورد و ما اهل بيت در آن‏زمان رهبرى شما را به عهده نخواهيم داشت.

امام‏عليه السلام در صدر اين كلام فرمودند:

فتنه‏ها آن گاه كه رو آورند، با حق مشتبه مى‏شوند و هنگامى كه پشت كنند، ماهيت آنها بر همه‏كس روشن مى‏گردد. فتنه همچون بادها دور مى‏زند و به برخى از بلاد اصابت مى‏كند و از بعضى‏مى‏گذرد. آگاه باشيد! ترسناك‏ترين فتنه‏ها بر شما از نظر من، فتنه بنى اميه است، فتنه‏اى است كوروظلمانى كه حكومتش فراگير مى‏شود و بلاى آن مخصوص نيكوكاران است، هر كس در اين فتنه‏بصير و بينا باشد و با آن در ستيز باشد، بلا و سختى به او مى‏رسد و هركس در برابر آن نابينا باشد،حادثه‏اى برايش رخ نمى‏دهد.

پيشگويى‏هاى امام‏عليه السلام صحيح از كار درآمد و مردمى كه به سخنان حضرتش‏گوش فرا ندادند، سال‏ها گرفتار فتنه بنى اميه شدند و تاريخ پر است از جنايات بنى‏اميه‏در هتك دين و ناموس و عفت و آزادى و انسانيت:

اذا كان الغراب دليل قوم سيهديهم سبيل الهالكينا (45)

تلاش پيگير در امر تربيت

قال‏عليه السلام: ايها الناس اني قد بثثت لكم المواعظ التي وعظ الانبياء بها اممهم واديت اليكم ماادت الاوصياء الى من بعدهم وادبتكم بسوطي فلم تستقيموا وحدوتكم بالزواجر فلم تستوسقوالله انتم اتتوقعون اماما غيري يطابكم الطريق ويرشدكم السبيل; (46)

اى مردم! من مواعظ و پند و اندرزهايى را كه پيامبران بر امتشان بازگو كرده بودند، در ميان شمانشر دادم و وظيفه‏اى كه اوصياى پيامبران بعد از ايشان نسبت‏به امت داشتند، در مورد شما به خوبى‏انجام دادم، با تازيانه‏ام شما را ادب كردم، ولى به هيچ صراطى مستقيم نشديد و با نواهى پروردگارشما را به پيش راندم، ولى جمع نشديد. شما را به خدا، آيا منتظريد پيشوايى جز من با شما همراه‏گردد و راه حق را به شما نشان دهد.

ب) مسؤوليت پدر و مادر در تربيت فرزند

قال‏عليه السلام: حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه ويحسن ادبه ويعلمه القرآن‏» (47)

حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را خوب تربيت نموده و به اوقرآن ياد دهد.

تاثير «اسم‏» در شخصيت افراد: «ان يحسن اسمه‏»

يكى از عوامل مهمى كه در شكل‏گيرى شخصيت افراد مؤثر است، «نام‏» آنهاست.نامگذارى و انتخاب نام شخصى، اظهار محبت و بزرگداشت و وابستگى به صاحب‏اصلى آن نام است.

شخصى به امام صادق‏عليه السلام عرضه داشت: جانم به فدايت، ما اسامى شما وپدران شما را بر فرزندانمان مى‏گذاريم، آيا اين كار براى ما سودمند هست؟ امام‏در جواب فرمودند:

اي والله وهل الدين الا الحب. قال الله: «ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ويغفر لكم‏ذنوبكم; (48) و (49)

بله به خدا سوگند! و آيا دين غير از حب و دوست داشتن ما اهل بيت است؟ خداوند مى‏فرمايد:(اى رسول ما بگو) اگر خدا را دوست مى‏داريد، مرا پيروى كنيد كه خدا شما را دوست دارد و گناه‏شما را ببخشد.

انتخاب اسم براى فرزندان نشانگر فرهنگ و تمدن جامعه است. شخصى ازامام‏رضاعليه السلام سؤال كرد از اين كه چرا اعراب روى فرزندانشان اسامى حيوانات درنده‏مى‏گذاشتند (مانند: كلب، نمر وفهد)؟ امام در جواب فرمودند:

كانت العرب اصحاب حرب فكانت تهول على العدو باسماء اولادهم ويسمون عبيدهم فرح‏ومبارك وميمون وامثال ذلك يتيمنون بها; (50)

چون مردم عرب اهل جنگ و نزاع بودند، با گذاشتن اسم‏هاى جنگى روى فرزندانشان دردشمن ايجاد ترس مى‏كردند; و بردگان خود را فرح، مبارك، ميمون و امثال اينها نامگذارى‏مى‏كردند، تا بدين وسيله از نام آنها تبرك جويند.

تاثير اسم افراد - علاوه بر صاحب اسم بر شنوندگان آن اسم نيز غير قابل انكاراست; مثلا، كودكى را كه «چنگيز» نام نهاده‏اند، هنگام صدا كردن او ديگران از شنيدن‏اسم چنگيز به ياد خون آشامى‏هاى چنگيزخان مغول مى‏افتند و احساس نفرت‏مى‏نمايند، حتى از كودكى كه صرفا شباهت اسمى دارد و اصلا در گناه چنگيز مغول‏شريك نيست. چه بسا اين كودك پس از بزرگ شدن و خواندن و شنيدن تاريخ سراسرتاريك چنگيز، از خود و كسانى كه اين نام را بر او نهاده‏اند احساس نفرت مى‏كند.

در مقابل، اسامى زيبا، هم در روحيه صاحب نام مؤثر است و هم در شنوندگان‏باعث احساس سرور و بهجت مى‏شود; مثلا، نام شخصى كه «عبدالله‏» باشد، هم براى‏صاحب نام آثار خوب دارد و هم شنوندگان رابه ياد بندگى و عبوديت پروردگار عالم‏مى‏اندازد.

امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

اصدق الاسماء ماسمي بالعبودية وافضلها اسماء الانبياء; (51)

صادق‏ترين اسامى نام‏هايى است كه حكايت از عبوديت و بندگى خدا كند و برترين نام‏ها اسامى‏انبياست.

شخصى با امام صادق‏عليه السلام در باره نامگذارى فرزندش مشورت نمود; امام‏فرمودند: سمه اسماءا من العبودية. پرسيد: اسماى عبوديت چه اسم‏هايى است؟فرمودند: عبدالرحمن.

در روايات علاوه بر دستور اكيد بر انتخاب اسم خوب براى فرزندان، بر تغييردادن نام‏هاى بد نيز تاكيد شده است:

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

ان رسول الله‏صلى الله عليه وآله كان يغير الاسماء القبيحة في الرجال والبلدان; (52)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پيوسته نام‏هاى زشت مردان و شهرها را تغيير مى‏دادند.

شخصى نصرانى از اهالى روم خدمت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله شرفياب شد; حضرت نام‏او را پرسيدند، گفت: اسم من عبدالشمس است. حضرت فرمودند:

بدل اسمك فاني اسميك عبدالوهاب; (53)

اسمت را عوض كن، من اسم تو را عبدالوهاب نهادم.

در جامعه كنونى ما هم دو گرايش غلط در نامگذارى فرزندان رايج‏شده است:يكى گرايش به نام اسطوره‏هاى ايران باستان و شاهان ستمگرى كه تاريخ زندگى آنهاسراسر چپاول و غارت و استثمار مردم است; ديگر گرايش به نام‏هاى غربى كه يكى ازجلوه‏هاى تهاجم فرهنگى مى‏باشد. اميد است والدين در جامعه اسلامى بيش از پيش‏به اين مسؤوليت مهم در نامگذارى توجه داشته باشند.

نقش والدين در ادب كردن فرزند: يحسن ادبه

روايات فراوانى كه در كيفيت انتخاب همسر وارد شده، بيانگر اين مطلب است‏كه صلاحيت و شايستگى مربى بسيار مورد توجه قرار گرفته است.

در كتاب وسائل در ابواب مقدمات نكاح چگونگى انتخاب همسر را شرح داده‏اند.با توجه به روايات درمى‏يابيم كه اسلام به مسؤوليت پدر در تربيت و تاديب فرزندتا چه اندازه اهميت مى‏دهد، حتى به خصوصياتى كه از طريق عوامل وراثتى به فرزندانتقال مى‏يابد توجه نموده، تا چه رسد به تربيت‏هاى پس از ولادت. (54)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در اهميت نقش پدر و مادر در تربيت فرزند مى‏فرمايند:

كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه; (55)

هر نوزادى بر فطرت الهى و توحيد متولد مى‏شود و والدين او هستند كه او را يهودى، نصرانى‏يا مجوس مى‏كنند.

انسان با فطرت توحيد و خداپرستى و حق‏جويى آفريده شده است، اين پدر ومادرند كه مى‏توانند فطرت الهى و توحيدى كودك خود را شكوفا سازند يا روى آن‏پرده‏هاى ضخيم جهل و نادانى و گمراهى بيفكنند.

امام سجادعليه السلام در اهميت مسؤوليت والدين در تربيت فرزند مى‏فرمايند:

واما حق ولدك فتعلم انه منك ومضاف اليك في عاجل الدنيا بخيره وشره وانك مسؤول عماوليته من حسن الادب والدلالة على ربه والمعونة على طاعته فيك وفي نفسه فمثاب على ذلك‏ومعاقب فاعمل في امره عمل المتزين بحسن اثره عليه في عاجل الدنيا المعذر الى ربه فيما بينك‏وبينه بحسن القيام والاخذ له منه; (56)

اما حق فرزندت، بدان كه او از توست و خير وشرش در دنيا به تو خواهد رسيد و منسوب به تومى‏شود و تو مسؤول هستى در قبال وظايفى كه بر عهده توست از حسن ادب و هدايت و راهنمايى‏به سوى پروردگارش، و او را يارى كنى در اطاعت پروردگار. اگر وظايف خود را به خوبى به انجام‏رساندى به تو ثواب مى‏رسد و در غير اين صورت عقاب خواهى شد; پس به خوبى وظيفه تربيت راانجام بده، مانند كسى كه در همين دنيا آثار نيك كارهاى فرزندش به او مى‏رسد و مانند كسى كه‏درمقابل خداوند عذر داشته باشد، يعنى هيچ گونه كوتاهى در امر تربيت فرزند روا مدار.

از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت‏شده كه فرمودند:

رحم الله عبدا اعان ولده على بر بالاحسان اليه والتالف له وتعليمه وتاديبه; (57)

خدا بيامرزد بنده‏اى را كه فرزندش را به كارهاى خوب وا مى‏دارد و با او مهربان است و در صددآموزش و پرورش اوست.

مسؤوليت پدر در تعليم فرزند: ويعلمه القرآن

از نظر اسلام، پدر مسؤوليت‏سنگينى در ياد دادن علوم دينى و ساير دانش‏هايى كه‏براى زندگى فرزندش لازم است دارد. آموزش قرآن و احكام و علوم اهل بيت: وخواندن و نوشتن و يادگيرى حرفه‏هاى لازم براى اداره زندگى از كارهايى است كه‏پدر بايد براى فرزندش انجام دهد و در ايفاى اين مسؤوليت مهم بايد خودش‏متصدى آموزش شود يا براى فرزندش معلم شايسته انتخاب نمايد.

در اهميت آموزش به كودكان و نونهالان پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرموده‏اند:

ان المعلم اذا قال للصبي بسم الله كتبت له وللصبي ولوالديه براءة من النار; (58)

همانا زمانى كه معلم به كودك، بسم الله‏ياد دهد، براى او و كودك و پدر و مادرش آزادى از جهنم‏نوشته مى‏شود.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: من قبل ولده كتب الله له حسنة ومن فرحه فرحه الله يوم القيامة ومن‏علمه القرآن دعي بالابوين فكسيا حلتين تضي‏ء من نورهما وجوه اهل الجنة; (59)

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند: كسى كه فرزندش را ببوسد، خداى تعالى براى او حسنه مى‏نويسد وكسى كه فرزند را شاد كند، روز قيامت او را شاد مى‏گرداند و كسى كه به فرزندش قرآن ياد دهد، برپدر و مادرش حله‏هايى از نور مى‏پوشانند كه چهره‏هاى بهشتيان از آن نورانى مى‏گردد.

در لزوم آموزش قرآن و احكام حلال و حرام به فرزند مى‏فرمايند:

الغلام يلعب سبع سنين ويتعلم الكتاب سبع سنين ويتعلم الحلال والحرام سبع سنين; (60)

كودك تا هفت‏سال بازى مى‏كند، پس از آن هفت‏سال به او نوشتن و پس از آن قرآن‏و احكام‏آموزش بدهيد.

در همين زمينه از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت‏شده كه فرمودند:

ويل لاطفال آخر الزمان من آبائهم. فقيل من آبائهم المشركين؟ فقال: لا من آبائهم المؤمنين‏لايعلمونهم شيئا من الفرائض واذا تعلموا اولادهم منعوهم ورضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا فانامنهم برئ وهم مني براء; (61)

واى بر فرزندان آخر الزمان از دست پدرانشان. سؤال شد از پدران مشرك آنها؟ فرمودند: نه، ازپدران مؤمن آنها كه به آنها واجبات و حلال و حرام دين را نمى‏آموزند و از يادگيرى آنها جلوگيرى‏مى‏كنند و تنها به كاميابى‏هاى دنيوى آنها راضى‏اند; من از آنها بيزارم و آنها از من.

از حقوق فرزند بر پدر اين است كه پدر بايد به فرزندش نوشتن بياموزد:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: من حق الولد على والده ثلاثة: يحسن اسمه ويعلمه الكتابة ويزوجه اذابلغ; (62)

از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد سه چيز است: 1. نام خوب برايش انتخاب كند; 2. نوشتن به اوياد دهد; 3. هنگامى كه به سن بلوغ رسيد برايش همسر بگيرد.

از جمله چيزهايى كه پدر بايد به فرزندش آموزش دهد، تيراندازى و شناست.

قال اميرالمؤمنين‏عليه السلام: قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: علموا اولادكم السباحة والرماية; (63)

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند: به فرزندانتان شنا و تيراندازى ياد دهيد.


پى‏نوشتها:

1. در كتاب تاريخ فلسفه تربيتى، ج 1، ص 13، نوشته فردريك مابر، ترجمه على اصغر فياض، تعاريفى براى‏تربيت ذكر شده و استاد محمد تقى جعفرى رحمه الله در شرح نهج البلاغه، ج 17 آنها را مورد بررسى قرار داده‏كه به علت رعايت اختصار، از آوردن آنها در اين نوشتار صرف نظر نموديم.

2. در بخش اول كتاب در بحث فضيلت علم شرح مبسوطى در كلمه ربانى بيان شد.

3. نهج البلاغه، خطبه‏1.

4. روم (30) آيه 30.

5. اصول كافى، ج‏2، ص‏12،باب فطرة الخلق على التوحيد.

6. در بحث فضيلت علم در اين باره سخن گفته‏ايم.

7. بقره (2) آيه 151.

8. آل عمران (3) آيه 164.

9. جمعه (62) آيه 2.

10. شعراء (26) آيه 18.

11. اسراء (17) آيه 24.

12. ديوان حافظ.

13. نهج البلاغه، حكمت 73.

14. در نهى از گفتار بدون علم، در بخش اول، فصل دوم در آداب تعليم و تعلم مفصلا سخن گفته شد.

15. بقره (2) آيه 44.

16. وسائل الشيعه، ج 11، ص‏420.

17. اصول الكافى، ج‏1، ص 44.

18. شعراء (26) آيه 94.

19. اصول كافى، ج‏1، ص‏47.

20. حافظ در مذمت واعظان بى‏عمل چنين سروده:

واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مى‏كنند چون به خلوت مى‏روند آن كار ديگر مى‏كنند مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه‏فرمايان چرا خود توبه كمتر مى‏كنند گوييا باور نمى‏دارند روز داورى كاين همه قلب و دغل در كار داور مى‏كنند

21. بحارالانوار، ج‏2، ص‏62 .

22. شبسترى در گلشن راز مى‏گويد:

در اين ره انبيا چون ساربانند دليل و رهنماى كاروانند وز ايشان سيد ما گشته سالار همو اول همو آخر در اين كار زاحمد تا احد يك ميم فرق‏است جهانى اندر آن يك ميم غرق است در او ختم آمده پايان اين كار در او منزل شده ادعوا الى الله مقام دلگشايش جمع جمع است جمال جانفزايش شمع جمع است شده او پيش و دل‏ها جمله در پى گرفته دست و جان‏ها دامن وى

23. نهج البلاغه، نامه 28.

24. دعاى ندبه.

25. نهج البلاغه، نامه 28.

26. طه (20) آيه 41.

27. بحارالانوار، ج‏33، ص‏68 .

28. نهج البلاغه، حكمت 147.

29. اعراف (7) آيه 137.

30. بحارالانوار، ج‏16، ص‏210.

31. همان، ج‏77، ص‏268.

32. نهج البلاغه، خطبه 34.

33. همان، خطبه 105.

34. احزاب (33) آيه 45 و 46.

35. همان، آيه 33.

36. شرح اين عبارت در بحث فضيلت علم گذشت.

37. درباره امر به معروف و نهى از منكر در شرح نامه 31 سخن خواهيم گفت.

38. نهج البلاغه، خطبه 108.

39. ديوان حافظ.

40. بحارالانوار، ج‏63، ص‏332.

41. ملاى رومى مى‏گويد:

ما طبيبانيم شاگردان حق بحر قلزم ديد ما را فانفلق آن طبيبان طبيعت ديگرند كه به دل از راه نبضى بنگرند ما به‏دل بى‏واسطه‏خوش بنگريم كز فراست ما به عالى منظريم آن طبيبان غذايند و ثمار جان حيوانى بديشان استوار ما طبيبان فعاليم و مقال ملهم ما پرتو نور جلال دستمزدى ما نخواهيم از كسى دستمزد ما رسد از حق بسى

42. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏7، ص‏183.

43. نهج البلاغه، خطبه 108.

44. همان، خطبه 93.

45. هنگامى كه كلاغ راهنما و پيشواى قومى باشد، به زودى همه را به گمراهى و هلاكت مى‏كشاند.

46. نهج البلاغه، خطبه 182.

47. همان، حكمت 399.

48. آل عمران (3) آيه 31.

49. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏129.

50. بحارالانوار، ج‏104، ص‏130.

51. وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏125.

52. بحارالانوار، ج‏104، ص‏127.

53. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏128.

54. ر.ك: وسائل الشيعه، ابواب مقدمات نكاح، باب 12.

55. بحارالانوار، ج‏61، ص‏186.

56. تحف العقول، ص‏263.

57. بحارالانوار، ج‏74، ص‏77.

58. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏166.

59. وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏194.

60. همان جا.

61. مستدرك الوسائل، ج‏15، ص‏164.

62. بحارالانوار، ج‏74، ص‏80 .

63. وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏194.