سروش هدايت

على شيروانى

- ۷ -


(بيان اجمالى در طريقه سلوك الى الله )
و چون شرح اين عوالم دوازده گانه رادانستى حال با تو شرح مى كنم طريق سلوك و مسافرت به آنها را بر سبيل اجمال اعانك الله عليه . و از براى زيادتى بصيرت به دو بيان با، شرح مى دهم .
پس در بيان اول مى گويم . كه روى كلام من با كسى است كه به فكر طلب بر آيد، و بالمزه غافل و ذاهل نباشد. و چنين كسى اول چيزى كه بر آن است ، آن است كه دامن طلب بر ميان زند و در تفحص و تجسس اديان و مذاهب به قدر استعداد خود بر آيد، و به نظر و تتبع در شواهد و آيات و بينات و قرائن و امارات حسيه و عقليه و ذوقيه و حدسيه جهد كند، و غايت سعى خود را به قدر ميسور به ظهور آورد، يگانگى خدا و حقيقت راهنمائى او را پى برد، اگر چه به ادنى مرتبه علم يقين باشد، بلكه در اين مقام مجرد گمان و رجحان (214) نيز به كار آدمى مى آيد.
و بعد از حصول اين تصديق علمى يا رجحاننى از عالم كفر خارج و به اسلام و ايمان اصغرين داخل ، و اين دو مرحله را طى كرده است ؛ و در اين دو مرحله است كه اجماع واقع است بر اينكه از براى هر مكلفى دليل لازم است . چنانچه از تفحص و جهد و عقل و نظر هيچ رجحانى از براى او حاصل نشد، دست در دامن تضرع و زارى و ابتهال و خاكسارى زند و در اين مرحله پاى بيفشارد، كه البته از براى او فتح بابى مى شود (در بر او مفتوح مى شود)، چنانچه از حضرت ادريس عليه السلام و مريدان او ماثور است . و در اين اوقات به جهت حصول يقين به اذكارى چند كه در اين مرحله موثر است اگر مشغول باشد بهتر است و به برخى از آن اشاره مى شود. (215)
و چون اين دو مرحله را پشت سر انداخت ، دامن طلب اسلام و ايمان اكبرين را بر ميان بندد؛ و اول چيزى كه در اين مرحله لازم است علم به احكام و آداب و وظائف و شرايع راهنمايى (216) است كه به اعتقاد خود جسته ، به شنيدن آنها از خود راهنما، يا از خليفه و نائب آن ، يا فهميدن ، از كلام آن اگر اهليت آن داشته باشد، يا به متابعت كسى كه اهل باشد، كه او را در شريعت ما فقيه خوانند. و بعد از علم و تحصيل آنها، و تسليم و انقياد و ترك رد و اعتراض ، شروع كند در مواظبت به آنها و محافظت وظائف و آداب ، تا بدين سبب درجه فدرجه يقين و معرفت آن در تزايد و ظهور و وضوح پيوندد.
و به اين سبب عمل و آثار ايمان در جوارح و اعضاء اشد و اكثر (اكبر) گردد، چه عمل موجب علم ، و علم مورث عمل است ؛ و بدين طريقه اخبار كثيره مصرح است ، چنانكه در حديث عبدالعزيز قراطيسى مقدم مذكور است كه : الايمان عشر درجات بمنزله السلم يصعدمنه مرقاه بعد مرقاه (217). و آنچه در حديث حسن (حسين ) صيقل است كه ابو عبدالله عليه السلام فرمود كه : الايمان بعضه من بعض (218) اشاره به همين است .
و در حديث اسماعيل بن جابر است از آن حضرت عليه السلام : العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم (219) و اصرح از اينها حديث محمد بن مسلم است كه آن حضرت فرمودند كه :
الايمان لايكون الابعمل و العمل منه و لا يثبت له الا يمان الا بعمل (220)؛ و نيز در حديث جميل بن دراج است از آن حضرت كه فرمود: لايثبت له الايمان الا بالعمل و العمل منه (221)؛ و در كلمات و خطب سيد اولياء عليه السلام تصريحات و تلويحات است كه ايمان كامل از عمل متولد است (222)، پس كسى كه طالب ايمان اكبر بادش بايد آن را از عمل طلب كند . اما بايد در اين مرحله رفق و مدار را شعار خود كند، چنانچه در حديث بعدالعزيز گذشت . (223) و هر عملى كه به آن مبادرت كرد بر آن مداومت نمايد؛ چه در احاديث متواتره است اينكه عمل قليل بادوام افضل است از عمل كثير گاه گاه (224). و بايد درجه فدرجه بالا رفت تا جميع اعضا و جوارح را از حظ آنها از ايمان عطا كرد، تا هيچ عضوى نماند تا از حظ خود بى نصيب ماند، و كار به جائى رسد كه جميع حظوظ هر عضوى از اعضاء ظاهره و باطنه از ايمان به او عطا شود از او امر و نواهى حتميه و تنزيهيه ، كه با اهمال جزئى از آنها به همان قدر از ايمان ناقص است و با وجود قصور ايمان به قدر راس ابره قدم در عالم بالاتر از آن نتواند نهاد؛ چه گذشت كه عوالم سلوك به راه خدا به مثابه (مشابه به ) ساعات است تا بالمزه متقدم طى نشود، متاخر را در نيابد.
چه منقول است كه سالكى به طبع (طمع ) هدايت نزد شيخى آمد و او را در مسجد يافت ، ديد كه شيخ آب دهان خود را در آنجا افكند، از همانجا مراجعت نمود، و شيخ را متهدى نيافت . (225)
و ديگرى كه گاو شيار او بر زمين وقفى قدم نهاد، و از آنجا به زمين او مراجعت كرد، به جهت آنكه قليل از خاك آن به زمين او داخل شده بود، محصول زمين خود را نخوردى . حسنات الابرار سيئات المقربين و در بيان اين مطلب كافى است قوله سبحانه و تعالى : قد افلح المومنون تا قوله و الذينهم عن اللغو معرضون (226)؛ چه لغو تخصيص به زبان ندارد، و هر عمل كه نه بروفق امر الهى باشد و نه مستوجب ثواب و اجر و نورانيت و نه مطلوب خدا باشد از هر عضوى كه صادر گردد، لغو است ؛ و اهم آنچه عطاى حظ او را از ايمان لازم است از اعظاء قلب است ، كه امير بدن است ، و ايمان آن به ساير اعضاء و جوراح متعدى و سارى است ؛ چنانكه در حديث زبيرى و حماد گذشت . (227) پس ‍ مراقبت احوال او در جميع اوقا، (احوال ) واجب ، و ايمان آن به ذكر و فكر است ؛ و از اين است كه در احاديث عديده افضل عبادات را تفكر و تذكر فرموده اند. (228) و از اين جهت است كه در صحيفه الهيه فرموده كه : ولذكر الله اكبر (229). و غايب ايمان به آن حاصل مى شود الا بذكر الله تطمئن القلوب (230) و چنانچه قلب از آثار ايمان خود بازماند ساير اعضاء نيز باز مانند: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهوله قرين (231). و چون جميع اعضاء و جوارح را از نصيب آنها از ايمان محظوظ، و آنها را بر حظوظ خود معتاد، و از سر كشى محفوظ ساخت ، به عالم مجاهده پردازد؛ و از مرافقت ابناء زمان و اولياء شيطان و مقتضيات و هم و شهوت و غضب و عادات و رسوم به مقتضاى لايخافون فى الله لومه لائم (232) رحلت و هجرت و به عالم عقل پيوندد؛ و عساكر آن را با خود يار و به محاربه حزب هوا و هوس و جندابالسه آغازد. و اين مرحله نه چنان است كه بالكليه موخر از جميع مراحل سابقه باشد، چه بسى از آثار ايمان جوارح به صلاح باطن منوط، و بسى از لوازم و آثار ايمان نفس به اعمال جوارح مربوط است ؛ بلكه فى الحقيقه دو مرحله دست در گردن يكديگر دارند، و فعليت تمام از براى هر دو در يك دفعه حاصل مى شود.
و با الجمله ، چون قدم در اين مرحله نهاد، او چيزى كه او را لازم است علم به احكام طب روحانى است ، كه مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل و دقائق و خفايا و حيل و مكائد نفس و ساير جنود ابليس را بداند، و اين فقه نفس ‍ است ، چنانكه فروع احكام ، فقه جوارح است . و معلم فقه نفس عقل است ، چنانكه معلم فقه جوارح فقيه .
و حديث العقل دليل المومن (233) و حديث ان لله على الناس ‍ حجيتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه عليه السلام و اما الباطنه فالعقول (234) به اين دال است .
لكن چون اكثر عقول ، بواسطه دخول در عالم طبيعت و مكادحت (مكاوحت ) جنود و هم و غضب و شهوت ، مكدر و از درك دقائق مكائد جند شيطان و طريقه غلبه بر ايشان قاصر، لهذا در اين مرحله نيز از رجوع به شرع و قواعد مقرره در آن ، چنانكه فرموده اند: بعثت لا تمم مكارم الاخلاق (235)، ناچار است . پس طالب را در اين مرحله نيز از رجوع به راهنما يا خليفه نائب آن يا فهم از كلمات آن چاره نيست . و چون استبناط اين مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانيه و معالجه آن و مصالح و مفاسد و مقدار دواى هر شخص و ترتيب معالجه آن به خصوصه ، چنانكه در انجام آن ، ضرور است ، چون كه امرى است بس خفى و دقيق ، صاحب اين استنباط را عقلى بايد تام و نظرى ثاقب و قوه قويه ملكه قدسيه و علمى غزير و سعى كثير. و به اين سبب حصول اين علم قبل از عمل آن امرى است متعسر، بلكه متعذر؛ لهذا طالب را چاره اى جز ازرجوع به راهنما يا قائم مقام او، كه تعبير از او به استاد يا شيخ (236) مى شود، نيست .
و همچنانكه از براى استاد فقه جوارح شرايطى است مقرره ، و رجوع به آن قبل از معرفت آن جايز نيست ، و بدون آن عمل باطل است ؛ همچنين در فقه نفس و طب روحانى نيز چنين است ، و معرفت استاد در اين فن اصعب و شرائط آن اكثر است .

خليلى قطاع الفيافى الى الحمى
كثير و اما الواصلون (ولكن واصلوه ) قليل
و فرق ديگر هست ميان استاد فقه جسمانى ، كه فقيهش خوانند و استاد فقه روحانى ، كه شيخش گويند؛ و آن اين است كه راه فقه جوارح جلى و ظاهر، و راه هم كس واحد، و دزدان و قاطعان طريقه راه خدا در آن قليل و ظاهرند؛ پس استاد اين فقه را نمودن راه و شناسانيدن فريبندگان كافى است ، به خلاف راه فقه نفس و طب روحانى كه راه هر كس متفاوت (به تفاو، ، و مرض هر شخص مختلف ، و تقدير و معرفت قدر مرض غير مقدور، و مقدارد دوا غير مضبوط، و شناختن مرض هر شخص مشكل ، و ترتيب علاج صعب ، و عقابت راه بى حد، و گريوه (237) راه بى نهايت ، و دزدان پنهانى به غايب ، و شناختن ايشان مستصعب ، چه بسا از ايشان به لباس ‍ درويشى ملبس اند، پس چاره اى جز همراهى استاد و شيخ و موافقت و مراقبت او در همه حال نيست ، و عرض حال بر او در هر عقبه لازم ، و از آن است كه سالكان راه مدت هاى متمادى را در خدمت استاد بسر برده اند و دقيقه اى از حضرت او غايب نشده اند.
و بدان كه حال فقه نفسى نيز، چون حال فقه جوارح است در اينكه تماميت ايمان نفسى به تماميت ظهور آثار آن موقوف ، و اگر اثرى از آثار آن مهمل گذاشته شود به همان قدر در ايمان نفس نقصان و قصور است ، و قدم به عالم بالاتر ننهد. و چون سالك به توفيق وعنايت ربانى و تعليم شيخ روحانى اين مرحله و چنانكه بايد و شايد مجاهده نمود، نقصانى كه در ايمان و اسلام اصغر، او را حاصل بود تمام مى شود؛ و چنانچه در آنجا خطائى رفته بود بر او ظاهر و هويدا مى گردد، و راه راست و صراط مستقيم بر او واضح مى شود، و از ظن و تخمين به مشاهده و يقين مى رسد: و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين . (238) و اين تطيعوه تهتهدوا. (239) و الذين جاهدوا فينالنهديتهم سبلنا. (240) و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (241).
و اميرالمومنين عليه السلام در وصف مجاهدين و غايب احوال ايشان مى فرمايد: فخرج من صفه العملى و مشاركه اهل الهوى ، و صارمن من مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الردى ، قدابصر طريقه ، و سلك سبيله ، و عرف مناره ، و قطع غما و ... فهو من اليقين على مثل ضوء المشس ‍ عععع (242)
و نيز وصف ايشان مى فرمايد: هجم بهم العلم على حقيقه البصيره ، و با شروارو اليقين ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوابمان استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا با بدان اروحها معلقه بالمحل الاعلى (243). مگر كسى كه در راه طلب تقصير كرده باشد، و در مرحله اى از مرحله اى اهمال و مسامحه نموده باشد؛ چون كسى كه در فرض اول ، كه در اسلام و ايمان اصغر ضرور است ، جهد خود را مبذول نداشته ، و راهنمائى گمراه بدست آورده ، يا از متابعت فقيه و شيخ خود سر پيچيده ، يا در شناختن آنها سعى خود را مبذول نكرده ، يا در اعطاء حظ جوارح يا نفس از ايمان تقصير كرده ، يا در ترتيب معالجه اشتباه نموده ؛ چنانچه انموذ جى از آن را به تو خواهم نمود.
چون طالب سالك از اين مراحل فارغ ، و حزب شيطان و جهل را مغلوب ، و به عالم و ظفر داخل شد، هنگام طى عوالم الاحقه مى رسد، چه در اين هنگام عالم جسم را طى ، و در ملك روح داخل است ، و حال وقت سفر اعظم و مسافرت از عالم نفس و روح ، و انتقال از كشور ملكوت است به مملكت جبروت و لاهوت و غيرها.
و عمده طريق سير در اين راه از بيعت با شيخ آگاه ، ذكر و فكر و تضرع و تبتل و ابتهال و زارى است و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا (244)
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه (245). و از اين است كه خداوند عالم ذكر خود را اكبر از صلوه ، كه عمود دين است ، فرموده ؛ (246) و حضرت صادق عليه السلام افضل عبادات را تفكر شمرده ؛ (247) و تفكر يك ساعت را بهتر از عبادت هفتاد سال ذكر نموده . (248) و چون اين حركت نيز تمام شود، كلام و فكر عزلت و سير و سلوك و طلب و طالب و مطلوب و نقصان و كمال به انجام مى رسد اذابلغ الكلام الى الله فامسكوا (249). و اين بيان اجمالى اول بود از براى بيان طريق سلوك راه عالم خلوص .
بيان تفصيلى در طريقه سلوك الى الله
و اما بيان دوم : بدانكه علماى طريقت از براى سالك ، منازل و عقبات بيان نموده اند، و طريق سير در آنها را شرح داده اند، و در تعداد منازل وترتيب آنها اختلاف كرده اند، تا اينكه اقل آنها را هفت و اكثر آنها را هفتصد گفته اند، و بعضى به هفتاد هزار تصريح كرده اند . و اكثر اين منازل و عقبات در عالم نفس واقع ، و از جمله مراحل و منازل جهاد اكبر است ؛ و ترتيب آنها نسبت اشخاص مختلف است ؛ و طى همه مراحل ايمان نفس از لوازم و به قدر نقصان آن ، نفس در ايمان قاصر است .
پس ذكر بعضى از آنها غير لايق ، و امر سالك به جهاد اكبر در ذكر اين عقبات و منازل كفى است . و حقيقت سلوك و كليد آن ، تسخير بدن و نفس است در تحت رايت ايمان ، كه مبين احكام آن فقه جوارح و فقه نفس است و بعد از اين ، افناء نفس و روح در تحت رايت كبريائى الهى ؛ و همه عقبات و منازل در اين مرحله مندرج است .
ولكن سولك اين مراحله و طى اين راه و مسافرت در اين عوالم موقوف به امورى چند است ، كه بدون آنها به منزل نتوان رسيد، بلكه قوم در اين راه نتوان نهاد، و وصول به مقصد و حصول مطلب به آنها منوط است ؛ و ملازمت آنها و رسيدن به منزل به يكديگر مربوط است . و تعداد منازل راه و عقبات نفس و خطرات سفر در اين مقام بى محل ، و چنانچه ذكر آنها لازم باشد ذكر احوال جوارح و اعضاء كه فقه بدن است ، نيز بايد كرد؛ چه آنها نيز از منازل سفرند. پس مهم ذكر امورى است كه بواسطه آنها اين راه خطرناك طى مى شود، و طالب به مقصد مى رسد.
و شرح اين امور آن است كه طالب بعد از فحص و نظر، چون به اسلام و ايمان اصغر رسيد، اول چيزى كه بر او است تحصيل علم است به احكام ايمان به طريقى كه مذكور شد. و طلب العلم فريضه على كل مسلم و مسلمه (250) و به اين دال است . و كسى كه از اين علم خالى شد با مجاهده او به جز مغلوبيت نيفزايد؛ چنانكه ابوعبدالله عليه السلام فرموده : العامل على غير بصيره كالسائر على غير طريق ، لايزيده سرعه السير الا بعدا (251). و به اين علم ، هر چند واضح باشدت اثر آن اكثر و اسرع است .
پس اخذ آن احكام از نبى يا وصى با امكان ، اشرف پس استخراج آنها از كلام ايشان از تقليد افضل . و علم (مجمل ) ضروريات ، كه يكى از علوم اهل سلوك است (252)، در اين علم مندرج است ؛ و آنچه از آن خارج باشد در طى علم نفس معلوم مى شود. و لازم ، دست آوردن ماخذ علم است و فعليت همه آن در بدو امر غير لازم ، بلكه به تدريج در حال ضرورت بايد به ظهور آورد. و اين در مقدمات سلوك است ، و طالب هنوز در مقام سير و حركت نيست . و چون اين مرحله را به دست آورد بايد استمداد از عنايت ربانيه طلبيده ، آغاز سفر كند. و انجام اين سفر به امور بسيار منوط است ، و عمده آن در چند چيز است :
اول ترك آداب و عادات و رسوم و تعارفات و متداولاتى كه سفر را مانع و راه خدا را عائقند.
بالقادسيه فتيه لايحسبون العارعارا
لا مسلمون ولايهود ولا مجوس ولا نصارى
چنانكه كريمه : ولا يخافون فى الله لومه لائم (253) به آن ناطق است . پس طالب بايد دست از تقليد عادات (آداب ) برداشته ، تابع اصلاح خود گردد، اجتناب از ملامت اهل عالم قدس را بر اجتناب از ملامت ابناى روزگار اولى داند؛ و توبه كه اول مرحله جهاد اكبر است ، همين است فقط و اما توبه او معاصى و ذنوب پس آن از فرائض فقه جوارح است ، و سالك و مجاهد و غير مجاهد را از لوازم .
دوم عزيز: و بايد در عزم چنان جازم باشد كه از مقارعه سيف و سنان و مقاتله ابطال و شجعان و تحمل شدايد و احتمال مخاوف احتمال رجوع ندهد.
سيم رفق و مدار: چه نفس از تحمل بار گران يك دفعه منكسر و از سفر منزجر مى گردد، و چنانچه در حديث عبدالعزيز قراطيسى متقدم گذشت (254) و در روايت عبدالملك بن غالب از ابى عبدالله عليه السلام كه : العلم خليل المومن و الحلم وزيره ، والعقل امير جنموده ، و الرفق اخوه (255) و ابو جعفر عليه السلام فرموده كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان هذا الدين متين ، فاوغلوا فيه برفق (256) و در حديث حفص بن البخترى است كه لاتكرهوا الى انفسكم العباده (257).
چهارم وفا.
پجنم ثبات و دوام : تا هر حالى مقامى شود (258)، چه قليل عمل با دوام ، افضل است از كثير آن بدون آن ، كه در حديث ابى جعفر عليه السلام روايت زراره فرموده است : احب الاعمال الى الله عزوجل ماداوم عليه العبدون قل (259) و مراد از اثبات آن است كه هر آنچه را كه عزم كرد، و وفا نمود، بر آن ثبات ورزد، و از آن تخلف نكند، و در تخلف آن خوف خطر است ؛ چه حقيقت عمل بعد از ترك آن به مخاصمت بر مى خيزد (منجر مى شود).
پس تا جزم بر وفا و ثبات ننمايد بر عملى عزم نكند، و از اين راه به رفق مامور شده ، كه به تدريج بدون و نفس را در تحت اطاعت خود در آورد، تا تواند بر مافوق آنچه مزاول آنست ثبات ورزد؛ و مادامى كه ثبات در مرحله اى را جازم نباشد عازم آن نگردد، و در مرحله سابق توقف كند؛ و اين توقف به جهت حصول مقام در حال اول را اهل سلوك به منزله قصد اقامت در منزلى مى شمارند، و ثباتى كه مذكور شد يكى از درجات صبر است .
ششم مراقبت : و آن عبارت است از متوجه و ملتفت خود بودن در جميع احوال ، (260) تا از آنچه بدان عازم شده و عهد كرده تخلف نكند؛ و دو مراقبت ديگر هست كه به آن اشاره مى شود.
هفتم محاسبه : چنانكه حديث حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا (261) بدان امر است ؛ و حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام ، در حديث يمانى فرموده ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم (262). و آن عبارت است از آنكه وقتى از شبانه روز خود را معين نمايد از براى رسيدن حساب خود؛ از مبدا وقت سابق تا اين وقت را ملاحظه نمايد كه در آنچه بر آن عازم شده با ساى احكام لازمه آيا عامل او، كه بدن يا نفس باشد، خيانتى كرده يا نه .
هشتم مواخذه : و آن عبارت است از اينكه بعد از ظهور خيانت در مقام تنبيه و تاديب و سياست بر آيد به عتاب و خطاب ، بلكه به زجر و ضرب و عذاب ؛ چنانكه از يكى از اكابر ماثور است كه در مصلاى خود تازيانه اى داشتى و بعد از محاسبه نفس و ظهور خيانت خود را به آن تاديب كردى . و ديگرى مى گذشت ، در راه عمارتى تازه ديد، پرسيد چه وقت ساخته اند؟ پس به مواخذه اين سوال لغو سالى آب نياشاميد. و شخصى در زمان عيسى عليه السلام در عذر خواهى اينكه روز شكايت از گرما كرد، چهل سال عبادت و گريه كرد. (263) و چنانچه خيانتى كه صادر شده امرى باشد كه مكافاتى براى آن در شرع رسيده به مكافات آن شتابد.
نهم مسارعت : يعنى در آنچه عزم كرده و مى كند به مقتضاى امر وسارعوا (264) به كردن آن شتابد قبل از آنكه شيطان مجال وسوسه يابد.
دهم ارادت : و آن عبارت است از اينكه باطن خود را از تعلق خاطر و كمال اخلاص و محبت نسبت به مقنن قوانين اعمالى كه آن را شريعت خود قرار داده ، كه صاحب شريعت و خلفاى او باشد، چنان خالص كند كه هيچ غشى در آن نباشد. و بايد در اين مرتبه بسر حد كمال باشد. و اين مرحله را در تاثير اعمال مد خيلتى تام است . و آنچه امر (وارد) شده (265) در رد اعمال بدون ولايت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، دل بر اين مطلب است ، و از اعظم دلالات است . و تحصيل اين محبت يكى از منازل است كه طى آن محتاج به حب كسى (حركتى ) است كه بعد از اين ذكر كرده مى شود. و از تتمه (شعبه شمه ) اين ارادت است (و از اين قبيل است ) ارادت و اخلاص ‍ نسبت به ذريه رسول و منسوبان و شعائر اشان از مشاهده و قبور و كتب جامعه كلمات شريفه ايشان . آرى .
اذل لال ليلى فى هواها
و احتمل الاصاغ والكبارا (266)
و چون اصل قوانين و قواعد از جانب پروردگار است ، ملازمت آثار محبت و شفقت و مهربانى نيست به جميع منسوبان پروردگار، كه عبارت از مخلوقات است ، چه از حيوان و چه از غير آن در هر يك به حسب آنها، لازم ؛ چنانكه حديث دال بر اينكه عمده شبع ايمان هوالشفقه على خلق الله بدان مشير است .
احب لحبهاتلعات نجده (طلعات نجد) و ماشعى بها الاهواها (267)
و بايد اظهار لوازم خلوص و شفقت را بجاى آورد، كه آن را در حصول خلوص باطنى غايب تاثير است ، و نسبت به (استاد عام و) شيخ (و مفتيان او).
امر عل الديار ديار ليلى
اقبل ذالجدار و ذالجدارا
و ما حب الديار شغفن قلبى
ولكن حب من سكن الديارا (268)
يازدهم ادب نگاهداشتن نسبت به جناب مقدس بارى و رسول و خلفاى او: و اين مرحله اى است مغاير ارادات ، اگر چه در بعضى موارد مجتمعند؛ و اين شراط از معظم شرائط است .
شخصى در خدمت امام عليه السلام سخنى ، كه در او شابه ثبوت قدرتى از براى امام عليه السلام بود، اظهار نمود؛ امام عليه السلام بر خاك افتاد، جبين مقدس بر خاك ماليد.
و ديگرى به زبانش سخن از اعتراض گذشت ، دهان خود را به خاكستر انباشت .
در كلام يكى از بزرگان ديدم كه و طائفه اى از ارباب قلوب قرآن را نشسته نخوانندى ، به دو دست گرفته مواجه قبله ايستادندى با نهايت عجز و مسكنت تلاوت نمودندى ، و در حضور قرآن يا ننشستندى يا غايب ادب را ملحوظ داشتندى ، چنانكه در حضور سلاطين (269).
و بعضى در تعظيم اسماء الله و اسماء شريفه رسول و ائمه عليهم السلام برخاستندى . (270)
و برخى در نشستن و رفتن و خوردن و ساير حالات چنان زيستى كه خداى تعالى را در اينجا حاضر ديدى و ادب را ملاحظه كردى . (271)
و ملاحظه ادب در عين عرض حاجات و احتراز از الفاظ امر و نهى از جمله لوازم است .
دوازدهم نيت : و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در سير و حركت و جميع اعمال از براى خداى تعالى و قطع طمع از اغراض دنيويه ، بلكه اخرويه ، بلكه از جميع آنچه به خود راجع شود، بلكه در اواخر حال امر به انتفاء نيت منتهى گردد؛ چنانچه از بزرگى سوال كردند كه ماتريد؟ قال : ان لااريد. (272) پس بايد از اين مرحله سالك چشم دل از ديدن و نديدن و رسيدن و نرسيدن و دانستن و رد و قبول بپوشد، بلكه شرط سلوك در محبت كامله آن است كه محبوب را نيز فراموش كند، چه هنوز سر كار با محبت است (273)؛ و قطع طمع در نزد سالكين عبارت است از اين مرحله .
سيزدهم صمت : و آن بر دو قسم است عام و مضاف ، و خاص و مطلق .
و اول عبارت است از حفظ لسان از زايد بر قدر ضرورت از كلام باناس ، و اكتاف در ضرورى به اقل مايمكن . و اين قسم ، سالك را در همه اوقات سلوك ، بلكه مطلقا، لازم است . و آنچه در اخبار وارد است اشاره به اين قسم است ؛ چنانكه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در حديث ابى حمزه فرموده است : انما شيعتنا الخرس (274). و اين كلام ابى عبدالله عليه السلام است كه : الصمت شعار المحبين و فيه رضى الرب و هو من اخلاق الانبياء و شعار الاوصياء (275). و در حديث بزنظى است از ابى الحسن الرضا عليه السلام : الصمت باب من ابواب الحكمه ... انه دليل على كل خير (276). به اين سبب جماعتى از صحابه حصاه و دهان مى گرفتند تا خود را به صمت معتاد سازند.
دوم عبارت است از حفظ لسان از كلام با ناس ، بلكه غير خارج (277) مطلقا؛ و آن از شرائط لازمه است دراذكار حصريه كلاميه ، و اما در اطلاقيات ضرور نيست ، اگر چه افضل است . و در صورت تعسر در حصريات يا عدم امكان ، ذكر را در اوقات متقار به توزيع و در خلال آنها از چهار چيز اجتناب نمايد: مخالطه عوام ، و كثرت كلام ، و كثرت منام ، و كثرت طعام .
چهاردهم جوع و كم خوارى : و افضل آن است كه باعث ضعف از سلوك نشود، و احوال را مشوش ندارد. و آن نيز از جمله شروط مهمه است ، و قول حضرت صادق عليه السلام : الجوع ادام المومن و غذاء الروح و طعام القلب (278) بيان اين مرحله است . و افضل اصنافش صوم است . و گاه آن لازم است ، چنانچه در شرائط بعضى از اذكار كلاميه بيايد.
پانزدهم خلوت : و آن بر دو قسم است خلوت عام و خلوت خاص .
خلوت عام آن را نيز عزلت گويند؛ و آن عبارت است از كناره گيرى از غير اهل الله از مردمان ، سيما از نسوان و طفلان و عوام و حاجت . و مصاحبت و مجالست با اهل طاعت ، منافى اين خلوت نيست ؛ و مكان خاصى در اين شرط نه . و آنچه در اخبار معصومين وارد است مراد اين قسم است ، چنانچه ابوعبدالله عليه السلام مى فرمايد: صاحب العزله متحصن بحصن الله ، متحرس بحراسته ؛ فياطوبى لمن تفرد به سرا و علانيه (279).
و فرمود: فر من الناس فرارك من الاسد و الافعى ؛ فانهم كانوا دواء فصاروا اداء (280).
و فرمود: ما مننبى ولاوصى الاواختار العزله فى زمانه ، اما فى ابتدائه او فى انتهائه (281).
و فرمود: كفوا السنتكم و الزموابيوتكم . (282)
قصه غاز حرا (283) بر اين مطلب دال و كريمه : و ذروالذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحيوه الدنيا (284) بيان (بدان ناطق است ). و اين خلوت در همه حال راجع است .
و اما خلوت خاص ، پس اگر چه در جميع عبادات و اذكار خالى از فضيلتى نيست ، ولكن در طائفه اى از اذكار كلاميه ، بلكه در جميع آنها، در نزد مشايخ شرط است . و مراد اهل ورد از خلوت اين قسم است . و شرط است در آن وحدت و دورى از محل ازدحام و غوغا و استماع صوت مشوش حال و حليت مكان و طهارت آن ، حتى السقف و الجدران . و بايد گنجايش آن به قدر ذاكر و عبادت او باشد و بس . و قول عيسى عليه السلام : وليسعك بيتك (285) به آن اشاره است ، و بهتر آن است كه در داشته باشد و روزن و فرجه نداشته باشد.
و ذاكر را مندوب است كه چون داخل آنجا شود بگويد: رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا (286)، پس بگويد: بسم الله و بالله و صلى اله على محمد و آل محمد عععع ، و دو ركعت نماز كند، و بعد از حمد در ركعت اول اين آيه بخواند: و من يعمل سوءا اويظلم نفسه ثم يستغفر الله يجدالله غفورا رحيما و در دوم : ربنا عليك توكلنا و اليك و اليك المصير عععع (287).
و بايد در اينجا از براى ذكر به روى زمين نشيند يا چيزى كه از زمين رويد مثل بوريا و حصير، و در وقت نشستن مراجعه قبله نشيند به دو زانو يا متور كايا مربعا و اهتمام تمام در تعطير آنجا نمايد سيما بخورات لايقه (مانند عود و كندر و غيره ) (288).
شانزدهم سهر: به قدريكه طبيعت را طاقت باشد قوله تعالى : قليلا من اليلل ما يهجعون (289).
هفدهم دوام طهارت . (290)
هجدهم مبالغه در تضرع و ذلت و مسكنت و خاكسارى در درگاه رب العزه .(291)
نوزدهم احتراز از مشتهيات به قدر استطاعت (292).
بيستم كتمان سر: و اين از اوجب شروط است ، و مشايخ طريقت و اساتيد اذكار را در اين وصيت به اين شرط مبالغه بى نهايت است ، خواه در عمل اذكار را در اين وصيت به اين شرط مبالغه بى نهايت است ، خواه در عمل و او را، و خواه در حالات و واردات حاليه و مقاليه ، و اندك تخلف و تجاوز از آن را مخل مقصد و مانع مطلوب مى شمرند. و توريه (293) در كلام ، و مخالفت عزم را در هنگام اشراف بر افشاء، از لوازم مى دانند. و استعينوا على حوائجكم بالكتمان (294) بر اين مطلب دال است ، و از اين راه سيد اولياء على عليه السلام به ميثم تمار مى فرمايد:
و فى الصدر لبانات
اذاضاق لها صدرى
نكت الارض بالكف
و ابديت لهاسرى
فمهما تنبت الارض
فذاك النبت من بذرى (295).
و ابود عبدالله عليه السلام فرمود: ما عبدالله بشى ء احب اليه من الخباء (الخب ء) (296).
و فرمود: ان امرنا مستور مقنع بالميثاق فمن هتك علينا اذله الله عععع (297).
و در حديث ثمالى يمانى وارد است كه : وددت والله انى افتديت خصلتين فى الشيعه لنا ببعض لحم ساعدى النزق و قله الكتمان (298).
و در حديث سليمان بن خالد از حضرت صادق عليه السلام كه : انكم على دين من كتمه اعزه الله و من اذاعه اذله الله (299). جابر بن يزيد گويد: كه حضرت ابو جعفر محمد باقر عليه السلام هفتاد حديث به من گفت كه به هيچ كس نگفتم و هرگز نخواهم گفت ، و چون آن جناب از دنيا رفت دل من بسيار تنگ و گردن من به حمل آن احاديث گران ؛ به خدمت ابو عبدالله عليه السلام عرض كردم كه چنين حالتى مرا است فرمود: به صحرا رو، و حفره (حفيره ) اى حفر كن ، و سر خود را در آن بياويز، و بگو: محمد بن على الباقر عليه السلام چنان و چنين به من گفت و خاك بر روى وى كن (300).
بيست و يكم شيخ و استاد ... (301).

 

next page

fehrest page

back page