شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)
علامه سيد حسين همدانى درود
آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى
- ۵۴ -
بنابراين مفاد تبليغ پيامبران و كتابها
اين است كه بندگان را با آن آيات آشنا سازند، چه اين كه خداوند به بندگان محبت
دارد، تا كسى نگويد كه كاش پيامبرانى مى فرستادى تا ما از آيات تو پيروى نماييم
بدون اين كه ذليل گرديم . لذا هر كس هلاك شد، از روى دليل باشد و هر كس زنده شد با
بينه و دليل زنده شود و فرمود:
و اءنزلنا اليك
الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم
(1495) و آيات شامل وعده به مومنين و وعيد به كافران است .
و اين آيات سر آل محمد (عليهم السلام ) است كه در هر نفسى مصداقى از آن وجود دارد و
در محمد و آل طاهرين او (عليهم السلام ) مصداق كلى آن موجود است ، و آن آيات خليفه
خدا در همه نفوسند و نيز وه و عين و سبيل و دست و راه و باب و حجت و برهان و جنب و
ولى و اسم و مثل اعلى خداست كه در آسمان ها و زمين قرار داد و ايمان به آن را ايمان
به خدا و كفر به آن را كفر به خدا و معرفت به آن را معرفت خدا و جهل به آن را جهل
به خدا دانسته و خالى بودن از او را خالى بودن از خدا و توجه به وى را توجه به خدا
دانسته است و اين اسم خداست كه مبداء همه خيرات مى باشد و در ((و
قادة الامم )) و ((ابواب الايمان
)) و غيره بيان شده كه معرفت ((اله
الالهه )) بدون معرفت به وى ممكن نيست و تنها از راه او مى
توان خدا را عبادت كرد و از جهت وى بايد به خداوند توجه كرد.
و لذا خداى - تعالى - فرمود:
انا نحن نزلنا
عليك القرآن تنزيلا # فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم آثما اءو كفورا(1496)
يعنى : ((ما قرآن را بر تو فرستاديم ، پس براى حكم پروردگارت
شكيبايى كن و از ايشان كه گناهكار و ناسپاسند پيروى ننما.))
و اذكر اسم ربك
بكرة و اءصيلا(1497)
يعنى : ((نام پروردگار خويش را در صبح و شام ياد نما))
و فرمود: قد
اءفلح من تزكى # و ذكر اسم ربه فصلى
(1498) يعنى : ((هر كس كه پاكيزگى
پيشه كرد رستگار شد و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد))
و فرمود: ان لك
فى النهار سبحا طويلا # و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا(1499)
يعنى : ((در روز در كارهاى روزانه در جنب و جوشى و نام
پروردگارت را ببر و فانى در او شو)). و فرمود:
قل ادعوا اله
اءو ادعوا الرحمن اءيا ما تدعوا فله الاءسماء الحسنى
(1500) و روايتى كه به واسطه شيخ ابو جعفر محمد بن عثمان بن
سعيد از ناحيه مقدسه از دعاى هر روز ماه رجب صادر شده است .(1501)
به روشنى بر مطلوب ما دلالت دارد چه اين كه فرمود:
اللهم انى
اءساءلك بمعانى جميع ما يدعوك به ولاة اءمرك الماءمونون على سرك المستسرون باءمرك
الواصفون لقدرتك المعلنون لعظمتك اءساءلك بما نطق فيهم من مشيتك فجعلتهم معادن
لكلماتك و اءركانا لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التى لا تعطيل لها فى كل مكان يعرفك
بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الا اءنهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤ ها
منك و عدوها اليك اءعضاء و اءشهاد و مناة و اءزواد و حفظة و رواد فبهم ملاءت سماءك
و اءرضك حتى ظهر اءن لا اله الا اءنت فبذلك اءساءلك ؛ يعنى :
((پروردگار من از تو به واسطه همه اسمايى كه واليان امر تو را به آن مى
خواهند خواهانم ، واليانى كه محرم راز تو و بشارت دهنده به امرت و وصف كننده قدرت
تو آشكار نماينده عظمت تو هستند.
از تو به واسطه مشيت تو كه در ايشان گوياست و ايشان را معادن كلمات خودت قرار دادى
و پايه هاى توحيد و آيات مقاماتت نمودى كه در هيچ مكانى و هيچگاه تعطيلى بر نمى
دارد، مى خواهم كسانى كه هر كس تو را شناخت به واسطه آنها تو را شناخت . بين تو و
ايشان تفاوتى نيست جز اين كه ايشان بندگان و مخلوق تو هستند، باز كردن و بستن ايشان
به دست توست ، از تو شروع شده و به تو ختم مى شوند، دستان تو و شاهدان و موازين و
رهبران و پاسداران و جويندگانند كه با ايشان آسمان ها و زمين خويش را پر كردى تا
روشن شد خدايى جز تو نيست ، به همين اسماء از تو خواهانم )).(1502)
در نسبت اسم خدا با مسمى
امام صادق (عليه السلام)(1503)
بنا بر روايت كافى از عده اى فرمود:
من عبد الله
بالتوهم فقد كفر و من عبد الاسم دون المعنى فقد كفر و من عبد الاسم والمعنى فقد
اءشرك و من عبد المعنى بايقاع الاءسماء عليه بصفاته التى وصف بها نفسه فعقد عليه
قلبه و نطق به لسانه فى سرائره و علانيته فاءولئك اءصحاب اميرالمومنين (عليه
السلام) حقا و فى حديث آخر اءولئك هم المومنون حقا؛ يعنى : هر كس خداوند را
با توهم عبادت كرده كفر ورزيده و هر كس اسم را بدون معنا پرستيده كفر شده و هر كس
اسم و معنى را با همديگر منضم نموده مشرك شده و هر كس معنا را عبادت كرده به اين كه
اسماء را با اوصافى كه خود را بدان وصف كرده بر او اطلاق كرده و دلش را با آن گره
بسته و زبانش در سر و علانيه به آن ناطق و گويا باشد ايشان حقا ياران اميرالمومنين
(عليه السلام) هستند)).
و در حديث ديگر:(1504)
((ايشان حقا مؤمند)).
و در همان كتاب
(1505) به اسنادش از هشام بن حكم روايت شده كه
اءنه ساءل اءبا
عبدالله (عليه السلام) عن اءسماء الله و اشتقاقها الله مما هو مشتق قال فقال لى يا
هشام الله مشتق من اله و الاله يقتضى ماءلوها و الاسم غير المسمى فمن عبد الاسم دون
المعنى فقد كفر و لم يعبد شيئا و من عبد الاسم و المعنى فقد كفر و عبد اثنين و من
عبد المعنى دون الاسم فذاك التوحيد؛ از آن حضرت پرسيد از اسم الله و اشتقاق
آن پرسيدند كه از چه مشتق مى باشد؟ گفت : به من فرمود: اى هشام ((الله
)) از ((اله ))
مشتق شده و اله ماءلوهى را مى خواهد و اسم غير از مسمى است ، هر كس اسم را بدون
معنا عبادت كند، كفر ورزيده و چيزى را پرستيده و هر كس اسم و معنا را پرستيده كفر
ورزيده و دو تن را عبادت كرده است و هر كس معنا بدون اسم را عبادت كند، همين توحيد
است )) اين روايت در باب معبود است . و همين را در باب معانى
اسماء و اشتقاق آن با اندك تفاوتى در لفظ آورده است .(1506)
پس معناى اين روايت اين است كه چون خداى - تعالى - با هيچ معنايى از معانى درك نمى
شود، لذا خداوند براى وى اسمايى قرار داده كه مردم با آن او را بخوانند و فرمود:
قل ادعوا الله
اءو ادعوا الرحمن اءياما تدعوا فله الاءسماء الحسنى
(1507) و مراد از اسماء الفاظ و نقوش و خيال آنها و يا امور
موهوم و معقول از اسماء نيست چه اين كه همه اين مراحل و مراتب مخلوق گوينده ها و
نويسنده ها و خيال كننده ها و توهم نماينده ها و عاقل هاست بلكه مراد از اسماء آن
چيزى است كه خداوند آن را در هر نفسى در ابتداى ايجاد قرار داده و آن را مبداء ديگر
مراتب وجودى خويش نموده ، امام صادق (عليه السلام)(1508)
در حديث حدوث اسماء فرمود: ((خداوند نام هايى آفريده كه
حروفى بدون صد داشته و لفظى بدون اين كه گفته شود دارد و شخص آن نام ها داراى جسد و
شكل نيست و به چيزى تشبيه نمى شود و داراى رنگى نيست ، طول و عرض و عمق از آن منتفى
است ، حدودى ندارد، از احساس هم متوهم ها محجوب است ، پوشيده اما بدون پوشيدگى است
، لذا آن را كله كامل و تام و داراى چهار بخش همدوش قرار داده است
)) اين حديث در فقره ((و موضع الرساله
)) شرح شد.
اين كه ائمه به واسطه اين اسماء تو را مى خوانند اين است كه ايشان بعد از تخليه از
عالم جسم و خيال و وهم و نفس و عقل و رسيدن به آن اسمى كه امام صادق (عليه السلام)
آن را وصف كرده و بعد از شناخت آن مى يابند كه اين اسم اول و آخر و حد و صفتى
ندارند كه انسان بتواند در عالم خود به آن برسد، گرچه در عالم الهى محدود است چه
اين كه هر نفسى داراى مثالى از آن اسم است و در عالم خود مبداء همه صفات خدا از
قبيل علم و قدرت و حيات و وجود و سمع و بصر و غيره مى باشد، با اين كه مخلوق و
محدود و حادث مى باشد، چه اين كه ديگر مثال هايى از اين اسم را دارند، زيرا اختلاف
ملكه ها و اراده ها و مشتهيات مردم و نيز آثار گوناگون دلالت مى كند كه اين
اختلافات ناشى از اختلاف آن اسباب و موثرات است ، پس معلوم مى شود كه آن كس كه اين
اسم را آفريده و محدودش نموده و ايجادش كرده و در او همه صفات را به وديعت گذاشته
آفريننده آن اسماء گوناگون و نفوس مختلف و عقول متضاد است ، و معلوم مى شود كه او
رب الارباب و اله الالهه است و منزه از حدود همه اين اسماء مى باشد و از دسترس عقول
تيزتك و غواصى فطنت ها دور است ، بلكه در كمترين لجه حجب او خردهاى بلند پرواز غرق
شده اند، چه اين كه ممكنات فعل خدايند و فعل نمى تواند محيط بر همه شؤ ون فاعل شود
بلكه بر خود نيز احاطه پيدا كند، چه اين كه تناقض لازم مى آيد. و هنگامى كه آن اسم
كه وجه خداست شناخته شود، به آن رو كرده و آن را آلت و آينه توجه به اله الالهه و
رب الارباب قرار مى دهيم ، مثل توجه به خانه خدا - شرفها الله - و يا توجه به لفظ
زيد در هنگامى كه مى خواهيد او را صدا كنيد و يا در هنگامى مخاطبه توجه به روى زيد
مى كنيد. بدون اين كه به صورت زيد به طور استقلالى نگاه كنيد، بلكه لفظ و صورت زيد
را آينده و آيه و آلت ملاحظه خود زيد مى نماييد، لذا به معناى حرفى رب است . چنان
كه اميرالمومنين
(1509) و امام باقر (عليهما السلام ) فرمودند كه : ما هرگز پروردگار
ناشناخته را عبادت نمى كنيم و نيز مراد از رب همين معناست كه پيامبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) فرمود:
من عرف نفسه فقد
عرف ربه و مراد از معبود(1510)
در يا من اقر له
بالعبودية كل معبود. همين است . و همين قلب است كه پروردگار خود را با حقيقت
ايمان در مى يابد، يعنى اطمينان پيدا كرده و در كنارش مى نشيند و از آن بيرون نمى
رود و از وى به ديگرى نمى پردازد.
چنان كه سيد ساجدين (عليه السلام)(1511)
در مناجات ذاكرين فرمود:
الهى بك هامت القلوب الوالهة و على معرفتك جمعت العقول المتباينة فلا تطمئن القلوب
الا بذكراك و لا تسكن النفوس الا عند رؤ ياك ؛ يعنى : خدايا دلهاى عاشق از
تو در هيجان است و خردهاى گوناگون به شناخت تو رسيده اند، چه اين كه دلها جز به ياد
تو آرامش پيدا نمى كنند و جان ها بدون ديدن تو سكون و قرار نمى يابند.
پس مراد از روايات اين است كه اگر كسى آن اسم را بدون مسمى عبادت كند يعنى به
استقلال و به طور معناى اسمى آن را بپرستد، كافر است و هر كس اسم را با مسمى
بپرستد، شرك ورزيده و هر كس مسمى را به واسطه اسمايى كه خودش ذات خود را وصف كرده و
ناميده بنامد مومن حقيقى است ، البته آن اسم را خداوند با قدرت خود به سوى بندگان
فرستاد و مراد همان اسمى است كه امام صادق وصف كرده است ، اگر خداوند را به چنين
اسمى بنامد مومن حقيقى است .
ولى ديگران شؤ ون اين اسم و مخلوق انسانند و خداوند حجتى قرار نداده تا بندگان با
آن اسماء او را عبادت كنند، پس اگر كسى با آنها خدا را عبادت كند به خداى بزرگ شرك
ورزيده و يا به او كافر شده است .
خداى - تعالى - فرمود:
اءتجادلوننى فى
اءسماء سميتموها اءنتم و آباؤ كم ما نزل الله بها من سلطان فانتظروا انى معكم من
المنتظرين
(1512) يعنى : ((آيا با من در نام
هايى كه خود و پدرانتان آنها را ناميده ايد و خداوند بر آن حجتى قرار نداده مجادله
و گفت و گو مى كنيد، منتظر باشيد من هم با شما از منتظرانم )).
و فرمود: ما
تعبدون من دونه الا اءسماء سميتموها اءنتم و آباؤ كم ما اءنزل الله بها من سلطان ان
الحكم الا لله اءمر اءلا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ولكن اءكثر الناس لا
يعلمون
(1513) يعنى : ((جز اسمايى كه خود و
پدران تان بر آنها نهاده ايد عبادت نمى كنيد، خداوند بر آنها حجتى قرار نداده ، حكم
جز براى خدا نيست ، چه اين كه دستور داده كه جز او را نپرستيد، اين دين ارزشمند است
، وليكن بيشتر مردم نمى دانند)). و فرمود:
ان هى الا
اءسماء سميتموها اءنتم و آباؤ كم ما اءنزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و
ما تهوى الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدى
(1514) يعنى : ((اين ها تنها نام هايى
است كه شما و پدرانتان گذاشته ايد، خداوند حجتى بر آن قرار نداده ، شما جز گمان و
هواهاى نفسانى را پيروى نمى كنيد، در حالى كه پيامبران از پروردگارشان هدايت آورده
اند)).
مفاد اين آيات توبيخ و مذمت بر عبادت آن اسماء است ، چه اين كه هيچ دليلى براى
پرستش آنها نازل نشده است ، بلكه ايشان با گمان ها و هواهاى نفسانى خود آنها را
براى پرستش اختيار و انتخاب كردند، با آن كه پيامبران آمده و كتابهاى آسمانى نازل
شده بود كه راه پروردگار عالميان اسم الله و ديگر اسماء حسنى است كه خويشتن را به
آن ناميده و فرمان داده كه او را به آن اسماء بخوانند، چنان كه مقتضاى آيات نخست
بود.
بنابراين رويه صوفيه در اين كه صورت مرشد و غيره از قبيل صورت امام را در دل حاضر
كرده و با او خطاب كنند. كفر به خداى بزرگ است ، چه اين كه آن صورت از شؤ ون خودشان
مى باشد و از زمره اسمايى كه خداوند خويشتن را به آن ستوده باشد نيست ، بلكه آن
صورت مخلوق بوده و به ايشان باز گردانيده مى شود، بر خلاف آنچه امام صادق (عليه
السلام) فرموده است ، زيرا كه آن اسم از صفات خداست و نمى توان به خداوند توجه نمود
مگر اين از ناحيه آن و نمى توان خداوند را جز به آن روش عبادت كرد و آن اسم سر آل
محمد (عليهم السلام ) است ، چنان كه فهميديد.
هنگامى كه اين مقدمه را فهميديد، مراد از
من اراد الله
بدء بكم ... انشاء است يعنى دستور داده كه با اين اسم شروع كنيد و از همه
عوالم خود را خالى نماييد و به او برسيد. چون كه نمى توان اراده ((اله
الالهه )) كرد مگر اين كه به واسطه همين اسم باشد. و مراد از
و من وحده قبل
عنكم انشاء است چه اين كه واجب كرده كه حتما به او روى آوريد.
پس مراد از و من
قصده توجه بكم انشاء وجوب توجه به خداست ، چه اين كه خداوند جهتى ندارد،
زيرا خداوند بر همه جهات محيط است و دانستيد كه او سر آل محمد (عليهم السلام ) است
و لذا فرمودند:
و لولانا ما عرف الله و ما عبدالله اين مربوط به سر ايشان بود.
و اما نسبت به مظاهر ايشان اين كه ديگران نرسيده و نمى توانند به آن مرتبه برسند،
پس چگونه مى توانند ديگران را آنچه خود نرسيده اند برسانند، مگر كسانى كه دانش خود
را از ايشان گرفته باشند، پس رسيدن و رساندن مردم به واسطه ايشان مى باشد و نه
ديگران و لذا رواياتى از ايشان رسيده كه هيچ چيز از حق نمى رسد مگر اين كه از ايشان
رسيده و برخى از آنها در ((آخذ بقولكم ))
بيان شد.
فرمود:
موالى لا اءحصى ثناءكم
((ثناء)) به فتح اول مصدر
((ثنى الشى ء)) است هنگامى كه برخى بر
برخى ديگر باز گردند، لذا در ذكر اوصاف و شمارش آنها به كار گرفته شده ، گويا آن
اوصاف را جمع كرده و برخى را بر برخى ديگر عطف كرده و افزوده است . لذا ثناء همان
مدح است و يا انواع خوبى ها شده و آن را مى شمارد و مثل اين كه گفته مى شود: زيد
عالم خردمند و بخشنده است و خوبى هاى زيد را بشمارد، اين كه فرمود:
((لا احصى ثناء عليك )) يعنى نمى توانم بر همه خوبى
هاى تو احاطه پيدا كنم ، پس مراد اين است كه خوبى هاى تو به اندازه اى رسيده كه نمى
توانم آنها را شمرده و كليات آن را به شمار آورم .
فرمود:
و لا اءبلغ من المدح كنهكم
مدح وصف شى ء است و با آن يك صفت و خوبى او شمرده مى شود، مثل اى كه گفته
شود: من مرواريد را به زيبايى مدح كردم ، اين جمله بيان نهايت زلال بودن آن را بيان
مى كند. پس مراد از بيان مزبور اين است كه مدح كنندگان از بيان يك خصوصيت صفت وى
عاجزند، چه اين كه علم ايشان فراوان و قدر ايشان زياد و كمالات فراوان در جبله
ايشان وجود دارد به طورى كه زايل شدنى نيست و عصمت ايشان به اندازه اى قوى است كه
از ايشان چيزى صادر نمى شود كه خلاف ادب و اولى باشد، چنان كه از ديگران صادر شده
است .
فرمود:
و من الوصف قدركم
وصف مدح است به اين كه كميت صفات و درجات آن را بيان مى كند، يعنى مراتب
صفات شما غير متناهى است ، به طورى كه نمى توان مراتب و شؤ ون آن را استيفاء كرد.
فرمود:
و اءنتم نور الاءخيار و هداة الاءبرار و حجج الجبار
اين فقرات بيان علت ناتوانى در احصاء و مدح و وصف به طريق لف و نشر مرتب است
.
مراد اين است كه : شما چون ((دعائم الاخيار))
و خيرات صادره از ايشان ترشحى از ترشحات مبداءيى است كه شما از آن آفريده شده ايد،
چه اين كه ايشان از زياده طينت و سر شما كه خداوند در آنها به وديعت گذاشته آفريده
شده اند و مراد از اخيار پيامبران و مرسلين و شهداء و صالحان و فرشتگان مقرب خدا
هستند و من از شمارش تنها يكى از خيراتى كه متفرع بر كمالات تك تك آنها هستم عاجزم
چه رسد به احصاء و شمارش كمالات شما و شما حقيقت و طبيعت همه كمالات را در خود جمع
كرده ايد.
و شما ((عناصر ابرار)) هستيد كه متقى
بوده و از در خانه ها به خانه وارد مى شوند، چه اين كه ايشان از انوار شما خلق شده
اند و من از ادراك كنه صفتى از صفات آنها عاجزم ، چگونه مى توانيم صفات شما را
ادراك نمايم ، در حالى كه ايشان قطره اى از قطرات درياى وجود شما هستند. و
((حجج الجبار)) يعنى حجت هاى عالم
جبروت و مظاهر عالم ولايت و امثال عليا و اسماء حسنى و كلمات تامه خدايند.
پس چگونه مى توانم بخشى از نعمت هايى كه خداوند داده برسم در حالى كه خداى - تعالى
- فرمود: ولو
اءنما فى الاءرض من شجرة اءقلام والبحر يمده من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمات الله
ان الله عزيز حكيم
(1515)
اين جملات سه گانه حال مضاف اليه در هر سه فقره بوده و عمل آنها را بيان مى كند.
در طينت
در فقره نخست اعتراف به عجز از شناخت كارهاى خيرى كه از تك تك ايشان صدر شده
كرده است . در فقره دوم اعتراف به عجز از معرفت عالم انوار و جبلت ايشان نموده است
. و در فقره سوم اعتراف به عجز از شناخت عالم فطرت ايشان (عليهم السلام ) كرده است
.
فرمود:
بكم فتح الله و بكم يختم
در ((يا اهل بيت النبوة )) بان
شدن كه حقيقت نبوت به تنهايى نمى تواند ظهور كند و ظهور آن به يكى از مراتب دوازده
گانه است و در هر نفس بلكه در هر موجودى نشانه اى از آن موجود است و همين مبداء همه
مراتب بى نهايت آن است و با همان آيه نيز ختم مى كند و آن چيزى غير از او نيست ، هر
مرتبه و شاءنى كه نازل شده مرتبه و شاءنى از مراتب و شؤ ون اوست و همين سر آل محمد
(عليهم السلام ) است ، پس همه اشياء با سر ايشان شروع شده و با سر ايشان ختم مى
شوند.
فرمود:
و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء اءن تقع على الاءرض الا
باذنه و بكم ينفس الهم و يكشف الضر و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته
هر يك از اين فقره ها براى بيان شاءنى از شؤ ون ايشان است ، يعنى ابر باران
زا مظهرى از مظاهر شماست ، چنان كه آسمان ها و زمين و ديگر موجودات چنين هستند،
زيرا هر موجودى مظهرى از اسماء حسنى است و اسماء حسنى شؤ ون اسم خدا هستند كه شما
مظاهر تامه و صور كليه او هستيد و ديگر موجودات مظاهر جزئيه و صور شاءنى از شؤ ون
آن هستند. پس قوام همه موجودات به سر شماست كه محيط بر همه اشياء است و در شرح حديث
حدوث اسماء در ((موضع الرسالة )) بيان
شده است ، و لذا همه اشياء در تحت طاعت ايشان است و منطق آنها را مى دانند و به
اوامر ايشان كار مى كنند و از نواهى آنها پيروى مى نمايند. مثل فرشتگان و جن و انس
و وحوش و پرندگان و بهائم و گياه و جماد و غيره ، چنان كه پژوهشگر در كتابهاى
معجزات ايشان آن را مى يابد.
ائمه (عليهم السلام ) ورثه علوم نبوتند
فرمود:
و الى جدكم و
الى اءخيك بعث
الروح الاءمين
اگر زيارت اميرالمومنين باشد بايد چنين گفت :
و الى اخيك بعث
الروح الامين مراد از روح الامين جبرئيل است چه اين كه فرمود:
و انه لتنزيل رب
العالمين # نزل به الروح الاءمين # على قلبك لتكون من المنذرين # بلسان عربى مبين
(1516) يعنى : ((اين قرآن نازل شده از
ناحيه پروردگار جهانيان است ، روح الامين بر دل تو فرود آورده است تا تو از انذار
كنندگان با زبان عربى روشن باشى .
اشكال نشود: از اين كه ((الى جدكم ))
را مقدم داشته تقديم ظرف دلالت بر حصر بعثت جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) است و بر ديگر انبياء جبرئيل نازل شده است ، در حالى كه اين خلاف ضرورت
و بداهت است . و ثانيا امام در مقام بيان امور ويژه به ائمه (عليهم السلام ) است .
لذا نام اين فقره در اينجا مناسب به نظر نمى رسد چه اين كه پاسخ مى دهيم ، بعثت
ابتداى ظهور شى ء بدون تعين به يكى از مراتب است و چنين مطلبى فقط ويژه حضرت محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) است و ديگر پيامبران چنين نيستند، چه اين كه آن حضرت
(صلى الله عليه و آله و سلم) جبرئيل را دوبار با صورت واقعى خود ديد. و چنانچه
گفتند: ديگر انبياء او را اين چنين نديدند. بلكه در توحيد(1517)
از اميرالمومنين روايت شده كه در آيه
ما زاغ البصر و
ما طغى # لقد راءى من آيات ربه الكبرى
(1518) فرمود: آن حضرت دوبار جبرئيل را در شمايل واقعى خود
ديد، در آيه يك بار مطرح شده و نيز بار ديگر در جاى ديگر. چه اين كه خلقت جبرئيل
بسيار عظمت دارد و لذا از روحانيين است كه جز خداوند جهانيان آفرينش وصف ايشان را
درك نمى كند، پس مقتضاى حديث مزبور اين است كه بعثت جبرئيل ويژه حضرت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) است .
بلكه دانستيد كه نور آن حضرت قبل از همه اشياء حتى لوح و قلم و عرش و كرسى و
فرشتگان و آسمان ها و زمين و خورشيد و ماه و غيره آفريده شده . آنگاه خداوند همه
اشياء را از نور ايشان آفريده و قبلا در اخبار طينت بيان شد، پس اولين خيزش و
انبعاث حقيقت جبرئيل و ديگر فرشتگان در حقيقت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
بوده و سپس براى همه پيامبران و رسولان به مرتبه اى از مراتب خود ظاهر شده است . پس
انبعاث جبرئيل عبارت از ظهور به صورت اصلى است و اين ويژه آن حضرت است كه خاتم
پيامبران مى باشد، يعنى آخرين مراتب وى مى باشد كه بالاتر از آن مرتبه نبوت مطلقه
مى باشد.
و اما بيان اين فقره در ضمن ديگر خصائص آل محمد (عليهم السلام ) به اين خاطر است كه
علم و ديگر كمالات حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) با ائمه نيز هست ، البته
تنها ختميت در نبوت اختصاص آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) است . به همين خاطر
بعد از آن حضرت ، ائمه (عليهم السلام ) برترين خلايق هستند و همه دارايى هاى آن
حضرت به ارث به اهل بيت (عليهم السلام ) رسيد، چنان كه در حديث دو انارى كه جبرئيل
براى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) آورد بيان شد در
آنجا آن حضرت تنها يكى از آن دو را خورد و ديگرى را نصف كرد و نصف را خود و نصف
ديگر را به على داد و فرمود: انار خست نبوت بود و لذا تو از آن بهره اى ندارى و
انار دوم علم است كه تو در آن شريك منى ، در اين باب اخبار فراوانى وجود دارد كه در
كافى بابى باز شده است . بنابراين اين فقره در اين جا مى رساند كه همه علومى كه
جبرئيل از ناحيه پروردگار گرامى براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده
است ، خداوند به وى فرمان داده است كه آن را به على (عليه السلام) بياموزد و آن
حضرت در علم و ديگر صفات وارث آن حضرت مى باشد و ائمه (عليهم السلام ) وارث آن حضرت
هستند.
فرمود:
آتاكم الله ما لم يؤ ت اءحدا من العالمين
چگونه چنين نباشد در حاليكه ايشان وارثان خاتم پيامبران و سيد مرسلين و عترت
خيرة رب العالمين است كه شرح آن در فقرات سابق بيان شد.
فرمود:
طاءطاءكل شريف لشرفكم
((التطاءطاء)): انحنا و خميدگى
و شرف : علو و مكانت بلند است . و معنا اين است كه هر بلند مرتبه اى وقتى مكانت
بلند شما را ديد، به خاطر حيا خود را خم مى كند، چه اين كه شرافت خويش را در كنار
شرافت شما ناچيز مى شمرد، لذا سر ايشان از حيا خم مى شود.
فرمود:
|