شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۴۵ -


يعنى : ((روزى كه مردان و زنان مومن را مى بينى كه نور ايشان در جلو و طرف راست ايشان مى رود، امروز به شما بشارت بهشت باد كه در زير آن نهرها جارى است و در آن جاودانند، و اين رستگارى بزرگ است ، روزى كه مردان و زنان منافق به كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند به ما بنگريد تا قبسى از نور شما را بگيريم ، به ايشان مى گويند: به پشت سر برگرديد و نورى بجوييد، پس بين ايشان ديوارى حايل مى شود...)) بلكه در همه مواقف براى نجات شيعيان معروفيد، به واسطه اين كه خداوند بر شما منت گذاشته است .
فرمود:
فبلغ الله بكم اءشرف محل المكرمين و اءعلى منازل المقربين و اءرفع درجات المرسلين حيث لا يلحقه لا حق و لا يفوقه فائق و لا يسبقه سابق
شرافت به معناى مجد است و آن بلندى شاءن به درجه اى است كه نمى توان به آن دست پيدا كرد و در ((و مجدتم كرمه )) بيان شد. و فرق بين علو و رفعت اين است كه علو به معناى نفى مرتبه اى بالاتر از رتبه ايشان است و رفعت به اعتبار اين است كه مرتبه ايشان بالاتر از همه مراتب است .
پيامبر اكرم مراد اين است كه خداوند شما را از مرتبه اى از امكان آفريد كه بالاتر از آن مرتبه اى نيست مگر مرتبه ربوبيت كه خداوند براى خويش ‍ برگزيد و ممكنات در آن حظى ندارند، چه اين كه خداوند شما را از نور ذات خود آفريد، چنان كه اخبار آن بارها بيان شد و آنها را دوباره نمى آوريم و انبياء و مرسلين را از پايين تر از آن مرتبه آفريد و لذا در فطرت هيچ يك از خلايق همتاى ايشان نيست و ((با)) در ((بكم )) براى تعديه است ، زيرا ((بلغ )) بدون بردن به باب تفعيل متعدى نمى شود و مفعول نمى گردد. مثل ((بلغه مناه )) و يا بدون ((با)) مثل ((بلغ بكم )) متعدى نمى شود، اين در جايى كه مفعول وى ((مبلغ )) بفتح لام باشد ولى اگر مفعول وى ((مبلغ اليه )) باشد متعدى بنفسه و به ((الى )) و به غير آن مى شود.
اين احتمال كه معنا بلغ الله سبب غيركم الى هذه المرتبة يعنى : ((خداوند به سبب شما ديگران را به اين مرتبه برساند)) باشد، با عبارت سازگارى ندارد، چه اين كه هيچ كس به اين مرتبه نمى رسد مگر آل محمد (عليهم السلام ) لذا خداوند چه كسانى را به واسطه آل محمد (عليهم السلام ) به آن مقام بالا برد چه اين كه انبياء با شيعيان مشاركت دارند، زيرا فرمود: و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين والصديقين و الشهداء و الصالحين (1173) لذا شيعه به ايشان ملحق است .
و اما شيعه در كافى (1174) از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود: ((مومنان دو دسته اند: مومنى كه فى الله است و شروطى كه خداوند شرط كرده مراعات مى كند، چنين مومنى با پيامبران و صديقان و شهدا و صالحين است . و ايشان خوب رفيقى اند، چنين مومن شفاعت مى كند و شفاعت نمى شود اين مومن با پيامبران است ، چنان كه مقتضاى آيه بود، بنابراين آن كس كه به واسطه ائمه (عليهم السلام ) به آن مرتبه مى رسد كيست ؟
اين كه فرمود: ((لا يلحقه لاحق )) يعنى هيچ كس با شما مشاركت ندارد، نه مى تواند به شما لاحق شود نه از شما سبقت بگيرد، چنان كه فرمود: ((لا يفوقه فائق )) چه اين كه بالاتر از آن منزلتى نيست .
در معناى درخت ممنوعه بهشتى
فرمود:
و لا يطمع فى ادراكه طامع حتى
لا يبقى ملك مقرب و لا نبى مرسل
و لا صديق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل
و لا دنى و لا فاضل و لا مومن صالح
و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد
و لا شيطان مريد و لا خلق فيما بين ذلك شهيد

قبلا بيان شد كه خداوند ميثاق ولايت ائمه (عليهم السلام ) را از پيامبران و همه مردم گرفت ، پس هر كس در اقرار بر ديگران پيشى گرفت اولوالعزم مى شود، چه رسيد به فرشتگانى كه خداوند ايشان را به سجده بر آدم (عليه السلام) واداشت .
و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام)(1175) بعد از آيه و قلنا يا آدم اسكن اءنت و زوجك الجنة و كلا منها رعدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين (1176) يعنى : ((به آدم گفتيم كه اى آدم تو و همسرت در بهشت سكونت نما و از آن هر چه مى خواهيد به گوارايى بخوريد و به اين درخت نزديك نگرديد، چه اين كه از ستمگران خواهيد شد)). فرمود: اين درخت علم محمد و آل محمد (عليهم السلام ) است . خداوند ايشان را انتخاب كرده و برگزيده و نه ديگر خلايق را. لذا تنها ايشان به دستور خدا از آن درخت استفاده مى كنند و برخى از آن را تنها پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين بعد از اطعام مسكين و يتيم و اسير مى توانستند بخورند. به طورى كه بعدا گرسنگى و تشنگى و رنج و سختى را احساس ننمودند، و آن درخت از بين ديگر درختان جدا بود، چه اين كه هر درختى داراى يك ميوه بود ولى ميوه اين درخت و نوع آن گوناگون بود. هم گندم مى داد و هم انگور و انجير و عناب و ديگر انواع حاصلات و ميوه ها و غذاها و لذا گويندگان درباره اين درخت اختلاف كرده اند و هر كس چيزى را حكايت كرد. برخى آن را گندم و برخى مو و برخى عناب دانستند. اين درختى است كه هر كس به اذن خدا از آن بخورد دانش پيشينيان و مردم آينده را بدون آموختن مى فهمد. و هر كس بدون اذن خدا بخورد به مراد نمى رسد و پروردگارش را عصيان كرده است )).
و در عيون (1177) به اسنادش به عبدالسلام بن صالح هروى روايت كرده كه گفت : ((به امام رضا (عليه السلام) گفتم : اى فرزند پيامبر خدا، درباره درختى كه آدم و حوا از آن خوردند به من خبر ده ، آن درخت چه بوده است ؟ چه اين كه مردم درباره آن اختلاف كرده اند، عده اى روايت مى كنند كه آن درخت گندم بوده و عده اى آن را درخت مو و عده اى آن را درخت حسد مى دانند؟
فرمود: همه آنها درست است .
پرسيدم : پس چگونه اين سخنان گوناگون به يك مطلب بر مى گردند؟
فرمود: اى اباصلت ! درخت بهشت چند نوع ميوه مى آورد، آن درخت گندم بوده و در عين حال انگور هم مى آورد، درخت بهشت همانند درخت دنيا نيست ، چون خداوند آدم را به سجده فرشتگان مفتخر داشت و او را وارد بهشت كرد، با خود انديشيد: آيا خداوند برتر از من كسى را آفريد؟ خداوند از خاطر وى خبر داشت ، او را صدا كرد كه اى آدم سرت را بالا بگيرد و به ساق عرش بنگر، آدم سر را بالا گرفت و به ساق عرش نگريست . در آن چنين نوشته ديد: لا الا الا الله محمد رسول الله على بن ابيطالب اميرالمومنين و زوجة فاطمة سيدة نساء العالمين و الحسن و الحسين سيد الشباب اهل الجنة
آدم پرسيد: پروردگارا! اين ها كيانند؟
خداوند فرمود: ايشان فرزندان تو هستند و ايشان بهتر از تو و همه مخلوقاتم هستند و اگر ايشان نبودند تو را نمى آفريدم و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را خلق نمى نمودم . مبادا با چشم رشك بر ايشان بنگرى ، چه اين كه تو را از جوار خود بيرون مى كنم ، ليكن آدم با ديده رشك به ايشان نگريست و منزلت ايشان را آرزو كرد و لذا شيطان بر او مسلط شد تا اين كه از درختى كه خداوند نهى كرد خورد و بر حوا شيطان را مسلط كرد، چه اين كه با چشم حسد به فاطمه نگريست به طورى كه از درخت خورد، چنان كه آدم خورد، لذا خداوند آنها را از بهشت راند و از جوار خود ايشان را به زمين فرستاد...))
ظاهر اين دو روايت اين است كه مراد از ((شجره )) امانتى است كه خداوند بر آسمان ها و زمين و كوه ها فرستاد و ايشان از حمل آن سر باز زدند ولى آدم آرزوى آن را كرد و لذا آرزوى آن علت ابتلاى آدم گرديد تا از درخت بخورد، درختى كه از بين درختان بهشت همه ميوه ها را مى آورد.
اين كه فرمود: و لا يطمع فى ادراكه طامع جمله اى است كه براى نهى از طمع به آن مقام انشاء شده است و اين عبارت از ولايت كليه است كه لابشرط است و هر موجودى مظهر شاءنى و مرتبه اى از شؤ ون و مراتب وى مى باشد و در هر يك از ذرات عالم وجود، آيه اى از آن وجود دارد كه مصدر همه مراتب آن است و اين سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در موجود و وجد و سايه اى است كه خداوند را سجده مى كند و خداوند به همه موجودات از فرشتگان ديگر فضائل ايشان را شناساند، اين شناسانيدن تكوينى است كه مصحح و مجوز اين است كه بتوانند به طور تشريع در عالم ذر ايشان را بشناسند. و در اين دنيا نيز به معرفت ايشان نائل گردند وگرنه كسى كه خداوند در وى قابليت ابراز شناخت قرار نداده چگونه خداى عادل حكيم از وى توقع شناخت ايشان را دارد در حالى كه خود فرمود: لا يكلف الله نفسا الا وسعها(1178) و لذا فرمود: (و هديناه النجدين (1179)) و فرمود: لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم (1180) و نيز ديگر آياتى كه قبلا بيان شد.
و دلالت آيات ياد شده را نيز در آنجا بيان كرديم كه در هر نفسى نور و ظلمت وجود دارد تا حقيقت اختيار در آن پياده شود، كه در و قادة الامم و عناصر الابرار و دعائم الاخيار و اركان البلاد و ديگر فقرات آمده است تا حجت بر همه تمام شود و هر كس هلاك شود با بينه باشد و هر كس هدايت شود از راه بينه باشد. پس انكار ايشان با يقين به فضيلت و امامت و حقانيت باشد و هر كس در شناخت حق ايشان كوتاهى كند و خود را از رساندن به امامت ايشان محروم كند، با كوتاهى و تقصير است و و نه با قصور.
البته اين فقره ممكن است انشايى نباشد و براى اخبار باشد. و مراد از آن خبر دادن از عدم امكان رسيدن به مرتبه آل محمد (عليهم السلام ) است تا ديگران را مايوس ساخته و طمع ايشان را ببرد.
پس اين كه فرمود: حتى لا يبقى ملك مقرب بيان براى علت عدم طمع ايشان است ((و ملك مقرب )) اشاره به فرشتگان كروبى و روحانى يعنى عقول كليه و نفوس كليه است كه مظاهر اسماء هستند و در و لا نبى مرسل و لا صديق صديق به معناى كسى است كه افعالش ، اقوالش را تصديق نمايند و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لا دنى و لا فاضل يعنى كسانى كه از درجه انسانيت پايين ترند و كسانى كه پايين تر نيستند و لا مومن صالح و لا فاجر طالح كسانى كه موالات با واليان امر دارند كه خداوند ايشان را ولايت داده است .
((و لا جبار عنيد)) كسانى كه ادعاى الوهيت كرده اند ((و لا شيطان مريد)) يعنى افرادى از جنيان كه مومن نيستند.
و لا خلق فيما بين ذلك شهيد يعنى كسانى كه به عالم شهادت تنزل كرده اند و غير از اين انواع سه گانه : فرشته و جن و انسند، يعنى ديگر موجودات .
همه خلايق ولايت را مى شناسند
فرمود:
الا عرفهم
حقيقت تعريف جدا كردن شى ء به چيزى كه با ديگرى اشتباه نگردد، پس ‍ مراد از شناسانيدن خدا به اين اصناف اين است كه خداوند مراتب ياد شده را به ايشان مى شناساند، چنان كه حضرت آدم از اسماى ملائكه ايشان را آگاهانيد، يعنى همه مراتب خلق را كه خداوند به آنها احاطه دارد و در ائمه (عليهم السلام ) وجود دارد، و در آن وجودات شريف فعلى اند، و به همين جهت خداوند ايشان را بر همه خلايق شرافت داد و لذا هر موجودى مرتبه خود را در آنها يافت و فهميد كه مرتبه وى نيز در عوالم ائمه (عليهم السلام ) وجود دارد و نمى تواند مرتبه خود را با آن مقايسه كند، همانند قطره با اقيانوس ، لذا در آن نشاءه به ولايت ايشان اقرار و اعتراف كرده است ، چنان كه ملائكه براى آدم اعتراف كرده و عده اى مثل شيطان انكار كرده اند.
علت اين كه خداوند اين سه نوع خلق را به شناسانيدن اختصاص داد اين است كه قبلا بيان شد كه ولايت ايشان بر همه اشياء عرضه گرديد، چه اين كه مبداء عالم امكان يا از اسماء نوريه است و يا از اسماء ظلمانيه و يا بالاتر از بنى آدم است ، با ((ملك مقرب )) به موجوداتى كه مبداء ايشان از اسماء نوريه است و يا ((شيطان مريد)) به موجوداتى كه مبداء ايشان از اسماء ظلمانيه است اشاره كرده و با ((نبى مرسل )) و بعد از آن اشاره به قسم سوم نموده است .
بله مطلبى باقى مانده است و آن اين كه موجوداتى كه غير از انس و جن و فرشته باشند عقل ندارند چگونه خداوند عادل حكيم بر ايشان ولايت خود را عرضه مى دارد چه برسد به اين كه ايشان را به آنها معرفى نمايد.
پاسخ اين است كه مقتضاى آيات و اخبار بلكه مقتضاى عقل اين است كه هر موجودى به اندازه مرتبه خود وظيفه و تكليفى دارد، لذا ايمان و كفر و طاعت و معصيت در وى به اين لحاظ متصور است ، چنانكه خداى - تعالى - فرمود: اءلم ترى اءن الله يسبح له من فى السموات والاءرض والطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون (1181) يعنى : ((آيا نديده ايد كه خداوند كسانى را كه در آسمان ها و زمين هستند و پرندگان صف كشيده تسبيح او را مى كنند، هر يك نماز و تسبيح خود را مى داند و خدا به آنچه انجام مى دهند داناست )).
و فرمود: تسبح له السماوات السبع والاءرض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (1182) يعنى : ((آسمان هاى هفت گانه و زمين و كسانى كه در آن هستند او را تسبيح مى كنند و هيچ چيزى نيست جز اين كه به حمد او تسبيح مى كند وليكن تسبيح ايشان را نمى فهميد)). و غير اين آيات .
و اخبار عرضه ولايت بر همه اشياء حتى بر جمادات نيز در اين باب خوب است ، چه اين كه عرضه كردن ولايت بر موجودى كه قدرت بر رد و انكار و پذيرش ندارد، بيهوده است و از حكيم صادر نمى شود به ويژه اين كه بعد از نپذيرفتن بخواهد آن را عقوبت كند و به شوره زار تبديل كند و يا تلخش ‍ بنمايد، و غير اين عقوبت ها كه مفاد اخبار عرض ولايت است
دليل عقل در اينجا اين است كه هر موجودى مظهر اسمى از اسماء الهى يا مرتبه اى از اسم يا شاءنى از يك اسم و يا دو مرتبه و يا دو شاءن يا بيشتر از يك اسم و يا از اسماء متعدد مى باشد و هر كدام مراتبى متعدد دارند تا به پروردگار نوعشان برسد و بر وزان هر مرتبه اى ايمان و كفر و طاعت و معصيت و ثواب و عقابى وجود دارد. آيا آيه شريفه اءولم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفياء ظلاله عن اليمين والشمائل سجدا لله و هم داخرون # و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الاءرض من دابة و الملائكة و هم لا يستكبرون (1183)
فرمود:
جلالة اءمركم
((جلالت )) به فتح عظمت و امر حادث است ، و مراد از جلالت اين است كه او به گونه اى است كه به خاطر بزرگى اش وصف نمى شود، پس مراد از جلالت مرتبه فناى وجودشان در عالم اسم مستاءثر است كه هرگز قابل اشاره نيست . گرچه در عالم الهى كه عالم فناى ايشان در خدا و بقاى ايشان به خداست باشد.
فرمود:
و عظم خطركم
((العظم )) بر وزن ((عنب )) در مقابل كوچكى قرار دارد، و ((خطر)) به فتح خاء و سكون طاء به معناى كيل بزرگ است و مراد مرتبه تميز ايشان در عالم مفاتيح و عالم تميز معلومات و عالم ذكر و نصيب ايشان از حقيقت نبوت الهيه است .
فرمود:
و كبر شاءنكم
((كبر)) بر وزن ((عنب )) است و ((شاءن )) به معناى امر و قصه و مراد از آن مرتبه وجود مطلق ايشان يعنى ولايت عامه است .
فرمود:
و تمام نوركم
((تمام )) به فتح است و نور چيزى كه خود ظاهر است و ديگرى را نيز ظاهر مى سازد.
مراد اولين تجلى عالم ولايت ايشان است كه به نورانيت تجلى نمودند، اين مرتبه از مرتبه اسم الله است . اسم الله در عوالم ايشان به منزلت عالم كتاب از عوالم هفت گانه اى است كه به ناچار بايد به عالم ايمان تنزل كند.
فرمود:
و صدق مقاعدكم
مراد از آن نزول ايشان به عالم مشيت در عوالم ائمه (عليهم السلام ) است .
فرمود:
و ثبا مقامكم
((ثبات )) به فتح ثاء است و مراد از آن مرتبه اراده مى باشد.
فرمود:
و شرف محلكم و منزلتكم
((شرف )) به حركت شين و راء است و مراد از آن در اينجا علوم مى باشد و مقصود از آن مرتبه قدر و قضا از عوالم ايشان مى باشد.
فرمود:
و كرامتكم عليه
مراد از كرامت ايشان بر خدا در عالم اذن و ظهور در اعيان است ، به اين كه خداوند انعقاد نطفه ايشان را همانند ديگر مردم قرار نداده است .
در چگونگى مراحل ولادت ائمه (عليهم السلام )
فرمود:
و خاصتكم لديه
مراد از آن مرتبه ولادت ايشان مى باشد، چه اين كه ايشان به گونه اى متولد مى شوند كه ديگران بر آن گونه متولد نمى شوند، روايت كافى شاهد اين دو مورد است :
در كافى (1184) به اسنادش به ابو بصير روايت كرده كه گفت : ((در سالى كه فرزندش موسى بن جعفر (عليهما السلام ) متولد شده بود، حج كردم . هنگامى كه در ابواء سفره غذا پهن نموده بود و عادت وى اين بود كه در هنگام سفره نهادن براى اصحاب غذاهاى پاكيزه و فراوان مى آورد، در حال خوردن بوديم كه فرستاده حميده به خدمت حضرت آمد، حالى بر من طارى شده كه من آن را نداشتم ، چه اين كه زايمان من فرا رسيده و به من دستور دادى كه قبل از تو به فرزندت دست نزنم ، امام صادق (عليه السلام) برخاست و با فرستاده او رفت ، وقتى برگشت ، ياران عرضه داشتند خداوند تو را خوشحال كند و ما را فدايت نمايد. حميده در چه حالى است ؟ فرمود: خداوند او را حفظ كرد و به او فرزندى داد كه بهترين مخلوق اوست . حميده به من چيزى را خبر داد و گمان كرد كه من آن را نمى دانم ، در حالى كه من بهتر از او مى دانستم .
پرسيدم : فدايت شوم حميده چه خبرى داد؟
فرمود: حميده گفت : هنگامى كه به دنيا آمد و به زمين رسيد دست خود را بر زمين گذاشت و سر را به آسمان بلند كرد، من به او خبر دادم كه اين نشانه اى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) داده و نشانه وصى بعد از آن حضرت است .
پرسيدم : فدايت شوم ، اين چگونه علامتى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى بعد از اوست ، فرمود: آن شبى كه جدم در رحم قرار گرفت ، از عالم غيبى كاسه اى نوشيدنى براى او آوردند، آن شربت از آب رقيق تر و از سرشير نرم تر و از عسل شيرين تر و از يخ سردتر و از شير سفيدتر بود، پدرش را نوشانيد و به او فرمان داد تا در آميزد، برخاست و در آميخت و جد من در رحم قرار گرفت .
و آن شبى كه پدرم در رحم قرار گرفت نيز كسى شربتى نظير همان شربتى كه پدرم جدم نوشيده بود براى جدم آوردند، وى آن شربت را نوشيد و همان دستور را داد و پدرم در رحم قرار گرفت ، و آن شبى كه من در رحم قرار گرفتم ، چنين شربتى براى پدرم آوردند او نوشيد و به او همان دستور را دادند، او برخاست و در آميخت و من در رحم قرار گرفتم .
و زمانى كه فرزندم در رحم قرار گرفت ، كسى آمد و همانطور كه براى آنها آورده بودند براى من نيز آوردند و من به قضاى الهى در حالى كه خوشحال بودم كه خداوند به من فرزندى عنايت مى كند، بلند شدم و در آميختم و اين فرزندم در رحم قرار گرفت . او را دريابيد و به خدا قسم او امام شما بعد از من است و نطفه امام اين گونه در رحم قرار مى گيرد كه تو را خبر دادم .
هنگامى كه نطفه چهار ماه در رحم قرار گرفت و روح در آن دميده شد خداى - تعالى - فرشته اى به نام ((حيوان )) را مى فرستد تا بر بازوى راست او بنويسد: و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (1185) و هنگامى كه از شكم مادرش بيرون مى آيد دست خود را بر زمين مى گذارد و سر خويش را به طرف آسمان مى نمايد، علت اين كه دستانش را بر زمين مى گذارد اين است كه وى همه دانش هايى كه خداوند از آسمان به زمين مى فرستد را مى گيرد.
و علت بالا بردن سرش به طرف آسمان اين است كه منادى از بطنان عرش ‍ ندا از طرف رب العزه از افق اعلى نام او و پدرش را ندا مى كند و مى گويد: اى فلان پسر فلانى ، استوار باش ، استوار مى گردى به خاطر آفرينش عظيمى كه انجام داده ، چه اين كه تو برگزيده از خلايق منى و جايگاه سر و صندوقچه علم من هستى و امين من بر وحى خليفه ام بر زمين هستى ، رحمت خود را براى تو و دوستان تو واجب كردم و بهشتم را به تو بخشيدم و تو را به جوار خويش فرود آوردم .
به عزت و جلالم سوگند هر كس با تو دشمنى كند او را به عذابى دردناك عذاب كنم . اگر چه در دنيا بر او وسعت در رزق داده باشم ، هنگامى كه صداى آن منادى پايان يافت ، آن فرزند پاسخ مى دهد و در اين حال دستان خود را به سوى آسمان بلند مى كند و مى گويد: شهد الله اءنه لا اله الا هو والملائكة و اءولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم (1186) فرمود: ((هنگامى كه چنين فرمود، خداوند به او علم اولين و آخرين را عطا مى كند و لايق زياده شدن روح در شب قدر مى شود.
پرسيدم : فدايت شوم آيا مراد از روح جبرئيل است ؟
پاسخ فرمود: روح بزرگ تر از جبرئيل است ، جبرئيل از فرشتگان است و روح خلقتى بزرگ تر از فرشتگان (عليهم السلام ) است . آيا خداوند نمى فرمايد: تنزل الملائكة و الروح (1187) يعنى : ((خداوند فرشتگان و روح را مى فرستد)) و در همان كتاب (1188) به اسناد ديگر از ابو بصير همانند آن روايت شده است و نيز اخبار ديگرى (1189)(1190) آمده كه هر كس خواهد به آن مراجعه كند.
در اين كه شناخت مردم به اندازه برخوردارى از ولايت است
فرمود:
و قرب منزلتكم منه
مراد از آن بعد از ظهور در عالم اجسام است به اين كه معجزات را اظهار مى كند و خوارق عادت را بر دست ايشان جارى مى نمايد، و اين دلالت دارد بر اين كه منزلت ايشان به خدا نزديك است ، و لذا معلوم شده است كه خداوند احدى را به معرفت ايشان مجبور نكرده مگر اين كه تواناى بر آن مقدار معرفت مراد است .
بله همه مردم به يك اندازه نمى توانند معرفت آنها را پيدا كنند و شدت معرفت افراد تفاوت مى كند، بلكه دو تن در آن با همديگر برابر نيستند.
بله ، همه مردم در وجوب شناخت معرفت و حق ايشان مساوى اند، ليكن هر كس به اندازه آنچه خداوند به ايشان وسعت و توانايى داده و در ايشان نور ولايت را گذاشته است آنها را مى شناسند چنان كه در كافى ، در باب درجات ايمان و باب بيان و تعريف و لزوم حجت رواياتى آمده است .
در كافى (1191) به اسنادش به ابن طيار از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه گفت : ((خداوند بر مردم به اندازه اى كه به ايشان عنايت كرده و معرفت ايشان را داده احتجاج مى كند)). و در همان كتاب از جميل بن دراج همانند آن روايت شده است .
و در همان كتاب (1192) به اسنادش به محمد بن حكيم آمده كه ((گفت : به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : معرفت را چه كسى مى دهد؟
پاسخ فرمود: خداوند؛ و بندگان در آن دستى ندارند)).
و در آن اخبار ديگرى (1193) از امام صادق (عليه السلام) در ضمن سخن حق - تعالى - آمده است كه فرمود: و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هداهم حتى يبين لهم ما يتقون ان الله بكل شى ء عليم (1194) يعنى : ((خداوند قومى را بعد از هدايت گمراه نمى كند مگر اين كه قبلا براى ايشان بيان كرده كه از چه چيز بايد بپرهيزند)).
فرمود: مراد اين است كه به ايشان مى شناساند كه چه چيزى ايشان را خشنود مى سازد و به خشم مى آورد، و خداوند فرمود: فاءلهمها فجورها و تقواها(1195) حضرت فرمود: براى نفوس روشن كه چه چيز را بايد انجام دهند و از چه چيز بايد دست بردارند، و فرمود: انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا(1196) حضرت فرمود: به او فهمانديم ، او مى گيرد و يا ترك مى كند و فرمود: و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى (1197) حضرت فرمود: به ايشان فهمانيدن ليكن ايشان كورى را بر هدايت و بينايى ترجيح دادند در حالى كه مى دانستند)). و در روايتى آمده : ((براى ايشان بيان كرديم )).
بعد از انديشه در اين اخبار آنها را در اين مطلب صريح مى يابى كه مبادى و علل خلق كه همان حقيقت ولايت و حقيقت شيطنت است در مردم مكنون است تا اختيار در ايشان كامل شود و الا تكليف مردم صحيح است .