شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۴۲ -


در اين كه مثاق اَلَستُ، ميثاق بر ولايت است
فرمود:
اءشهد اءن هذا سابق لكم فيما مضى
و جار لكم فيما بقى

((هذا)) اشاره به مطالبى است كه از اول زيارت تا اينجا شهادت داده است ، يعنى آنچه شهادت داده ام از آن شما از ابتداى آفرينش تا انتهاى آن بدون اختصاص به علمى از عوالم و يا زمانى بدون زمان ديگر مى باشد، بلكه لازم ذوات شما از ابتداى خلقت و پيدايش نور شما از نورى كه همه انوار به آن نورانى شده اند كه مبداء همه انوار و نورى بالاى نور و نورى با همه انوار است و آن حقيقت نبوت است كه خداوند آيه اى از آن را در همه اشياء نهاده و آن ظل هر چيزى است و خداوند آن را خليفه اش در همه اشياء نهاده و آن مثل اعلى است كه خداوند با و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه و له المثل الاعلى فى السموات والاءرض و هو العزيز الحكيم (1098) به آن اشاره كرده و آن سرى است كه با انبياء بوده و با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظاهر شده است ، چنان كه اخبارى كه بر امر به سجود آدم دلالت داشت بر آن دلالت دارد، چه اين كه سجده فرشتگان بر اين بود كه نور حضرت محمد و آلش (عليهم السلام ) در صلب وى بوده و سجود براى خداى - تعالى - و بزرگداشت آن انوار انجام پذيرفته ، علاوه اين كه ابتلاء بنى اسرائيل به خاطر ايمان نياوردن به آل محمد (عليهم السلام ) بوده است .
از على بن الحسين (عليهما السلام )(1099) روايت شده كه فرمود: ((پدرم از پدرش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا حديث كرد كه فرمود: اى بندگان خدا هنگامى كه آدم نورى از صلب خود ساطع ديد چه اين كه خداوند نورى كه در اوج عرش بوده در صلب وى گذاشت او آن نور را ديد، ولى آن اشباح و اجساد نورى را نديد، گفت : پروردگارا! اين انوار چيست ؟
فرمود: اين انوار آن شبح ها و اجسادى هست كه از شرافتمندترين بقعه هاى عرش به پشت تو انتقال داده ام و به همى خاطر به فرشتگان دستور سجده براى تو را دادم چه اين كه تو ظرف آن اشباح نورانى هستى .
آدم گفت : پروردگارم ، اى كاش آنها را براى من آشكار مى كردى !
خداوند فرمود: اى آدم به قله عرش بنگر، آدم بدانجا نگريست ، اشباح ما از پشت آدم بر قله عرش رسيد و صور اشباح ما در آنجا متصور شد.))
در پيمان گرفتن از بنى اسرائيل بر ولايت
و از امام (1100) ابو محمد عسكرى (عليه السلام) در آيه شريفه و اذ اءخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم بقوة (1101) فرمود: خداوند فرمود: (و اذ اءخذنا...) يعنى به ياد آوريد هنگامى كه ما ميثاق و عهد از شما گرفتيم كه به آنچه در تورات و آنچه در فرقان كه به موسى عطا كرديم ، با كتاب ويژه اى كه ذكر محمد و على و امامان پاك در آن ياد شده اند عمل كنيد چه اين كه ايشان آقايان مردم و برپا دارندگان حق هستند، هنگامى كه ما ميثاق گرفتيم كه اقرار به او كنيد و آن را به فرزند خويش بسپاريد و به ايشان فرمان دهيد كه به فرزندان خويش بسپارند تا آخرين ايستگاه هاى ايشان در دنيا كه به محمد به عنوان پيامبر خدا ايمان آوردند و آنچه را از خدا درباره على به ايشان فرمان مى دهد كه على ولى خدا است بپذيرند، و از احوال خلفايى كه بعد از او مى آيند كه بر پادارندگان امر خدا هستند خبر مى دهد بپذيرند و تسليم شوند، ليكن شما از پذيرش آن سرباز زديد و استكبار كرده ايد، ما كوه طور را بر بالاى سر شما قرار داديم و جبرئيل را فرمان داديم كه قطعه اى از كوه را به اندازه لشكرگاه شما كه يك فرسخ در يك فرسخ است بردارد، جبرئيل آن قطعه را برداشت و آن را آورد و بر بالاى سر شما نگه داشت و موسى (عليه السلام) به ايشان فرمود: يا به آنچه فرمان داده شده ايد مى گيريد و يا اين كوه را بر سر شما مى زند، ايشان مجبور به پذيرش ‍ آن شدند مگر كسانى كه خداوند ايشان را حفظ كرد چه اين كه از جان و دل پذيرفت ، آنگاه وقتى پذيرفتند سجده كردند و جبين خود بر خاك نهادند، عده اى صورت بر خاك نهادند ولى قصد آنها خضوع براى خدا نبود، بلكه مى خواستند بر كوه بنگرند كه آيا مى خواهد بيافتد و يا خير و ديگران با طوع و اختيار سجده نمودند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: شيعيان ما! خداوند را ستايش كنيد و سپاس گزاريد كه خداوند به شما توفيق داد كه در سجده هاى خود روى خود را به خاك مى ماليد، نه آن گونه كه بنى اسرائيل به خاك ماليدند وليكن آن گونه كه مردم خوب بنى اسرائيل صورت خود را بر خاك ماليدند، خداى - تعالى - فرمود: خذوا ما آتيناكم بقوة يعنى : ((اين اوامر و نواهى از اين امر بزرگ كه همان ياد و ذكر محمد و على و آل پاك ايشان است را بگيريد، و ((فيما آتيناكم )) آنچه در آن است كه ما به شما داديم كه همان ثواب فراوان آن مى باشد را به ياد داشته باشيد، اين ثواب در مقام قيام شما به آن مى باشد.
و ((عقاب شديد...)) پدران شما را عقاب شديد مى كنيم ، شايد شما از مخالفتى كه موجب عقاب مى شود بپرهيزيد و به واسطه آن مستوجب ثواب فراوان شويد...))
و از آن حضرت (1102) درباره آيه : و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين # فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فاءنزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (1103) يعنى : ((هنگامى كه به بنى اسرائيل گفتيم كه وارد اين شهر شويد و از آن هر چه خواستيد به گوارايى بخوريد، و از باب در حال سجده وارد شويد و بگوييد: خداوندا ما را ببخش ، ما گناهان شما را مى آمرزيم ، و بر نيكوكاران (پاداش بيشتر) مى افزاييم ، پس كسانى كه ستم كرده اند آن گفتار (حطه ) را به غير از آن چه به آنها گفته شده بود تغيير دادند، به همين خاطر فسق ايشان و بيرون رفتن از آنچه فرموديم رجزى (و عذابى ) از آسمان فرستاديم )).
فرمود: خداوند فرمود: يعنى به ياد آوريد اى بنى اسرائيل (و اذ قلنا) هنگامى كه به پدران شما گفتيم : ادخلوا هذه القرية داخل اين قريه يعنى قريه اريحا از شهرهاى شام شويد و اين فرمان در زمانى بود كه از تيه (بيابان ) خارج شده بودند (فكلوا منها) از آن قريه بخوريد (حيث شئتم رغدا) هر چه خواستيد، به طور زياد بدون رنج (و ادخلوا الباب ) در قريه (سجدا) خداوند بر باب ، مثال و تصوير محمد و على را قرار داد و دستور داده كه براى بزرگداشت آنها سجده كنند و تجديد بيعت با ايشان نمايند و دوستى ايشان را به ياد داشته باشند و كسانى كه بر ايشان عهد و ميثاق گرفته شده را متذكر گردند (و قولوا حطة ) و بگوييد: اين باعث استغفار گناهان و محو سيئات ما باشد.
خداى - تعالى - فرمود: (نغفر لكم ) ما با اين كار گناهان قلبى شما را مى آمرزيم و اشتباهات و لغزش هاى سابق را از بين مى بريم (و سنزيد المحسنين ) به كسانى كه گناه نكردند بر خلاف كسانى كه با ولايت مخالفت كرده و گناه كرده اند و بر عهد ولايت ايستادگى كرده اند اضافه مى دهيم ، علت آن درجات و ثواب هاى فراوان خداست لذا فرمود: (و سنزيد المحسنين ).
خداوند فرمود () يعنى ايشان مطابق دستور سجده نكردند و به آنچه به ايشان گفته شده نگفتند و ستم كردند، ليكن از آن در با پشت وارد شدند و گفتند: هطا سمقاتا يعنى گندم سرخ كه آن را بخوريم در پيش ما بهتر از اين كار و اين سخن است .
خداوند فرمود: فاءنزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون آنچه را به ايشان گفته شده بود تغيير دادند و ولايت خدا و ولايت محمد و على و فرزندان طاهرين ايشان را گردن نهادند، لذا عذابى از آسمان بر ايشان فرود آمد به خاطر اين كه ايشان فسق ورزيده اند يعنى از دستور و طاعت خدا خارج شده اند، و رجزى كه به ايشان رسيده اين است كه عده اى با طاعون مرده اند. به طورى كه در يك روز صد و بيست هزار تن مردند، و ايشان كسانى بوده اند كه خداوند مى دانست كه توبه نمى كنند و ايمان نمى آورند، و اين رجز براى كسانى كه خداوند مى دانست كه توبه مى كنند و ايمان مى آورند و يا از صلب او فرزندانى پاك متولد مى شوند و خداوند را به يگانگى مى پرستند و ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آورند و ولايت وصى و برادر او را مى پذيرند نازل نشد)).
و از آن حضرت (1104) روايت شده است كه در آيه قال انه يقول انها بقره لا ذلول تثير الاءرض و لا تسقى الحرث مسلمة لا شية فيها(1105) فرمود: هنگامى كه اين صفات بيان شد، گفتند: اى موسى آيا پروردگار ما به كشت گاوى كه چنين صفاتى دارد دستور داده است . حضرت موسى پاسخ داد: آرى ولى در همان ابتدا نفرمود: خداوند به شما فرمان داد. چه اين كه اگر مى فرمود خداوند دستور داد بايد موقعى كه مى گفتند: ادع لنا ربك يبين لنا ما هى (1106) يعنى رنگ آن گاو چيست ؟ نبايد حضرت موسى را رنگ از خدا مى پرسيد و بايد پاسخ مى داد: خداوند دستور داد كه گاوى بكشيد. كشتن هر گاوى مى تواند مصداق اين فرمان خدا باشد و از دستور او پيروى كنيد. هنگامى كه معلوم شد كه كشتن گاو قطعى است اين گاو را خواستند و آن گاو پيش جوانى از بنى اسرائيل بود. خداوند در خواب حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزندان پاكش را به آن جوان نشان داد، به ايشان فرمود: تو دوستدار ما هستى و ما مى خواهيم برخى از پاداش هاى تو را در همين دنيا به تو دهيم . هنگامى كه بنى اسرائيل خواستند گاو تو را بخرند، بدون امر مادرت آن را نفروش ، خداوند به مادرت چيزى القا مى كند كه تو و فرزندان تو را ثروتمند مى سازد، آن جوان خوشحال شد و مردم به نزد او آمدند و گاو او را خواستند و از او پرسيدند چند مى فروشى ؟ گفت : من به دو دينار آن را مى فروشم ولى اختيار آن دست مادرم مى باشد، گفتند: قبول است ، جوان از مادرش پرسيد، مادر جوان گفت : به چهار دينار.
جوان به ايشان خبر داد، گفتند: ما دو دينار مى دهيم ، جوان به مادرش خبر داد، مادر گفت : هشت دينار، پيوسته نصف آنچه مادرش مى گفت را مى پذيرفتند ولى مادر دو برابر مى كرد تا اين كه قيمت آبه دينارهاى طلايى كه پوست يك گاو بسيار بزرگ را پر مى كرد رسيد، در اينجا بود كه آن مادر معامله را پذيرفت و ايشان گاو را كشتند.
در عرض ولايت بر همه موجودات
و شاهد بر اين كه نور ائمه (عليهم السلام ) در همه نفوس مختفى و مكنون است . روايت كافى (1107) درباره عرض ولايت ايشان بر همه است ، در كافى به اسنادش به زراره از حمران از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ وَ هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَ لَا أُبَالِي ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَ أَنَّ هَذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا بَلَى فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِي رَبُّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِي وَ خُزَّانُ عِلْمِي ع وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي وَ أُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِي وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ كَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا وَ لَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ يُقِرَّ فَثَبَتَتِ الْعَزِيمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِي الْمَهْدِيِّ وَ لَمْ يَكُنْ لاِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً قَالَ إِنَّمَا هُوَ فَتَرَكَ ثُمَّ أَمَرَ نَاراً فَأُجِّجَتْ فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ ادْخُلُوهَا فَهَابُوهَا وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ ادْخُلُوهَا فَدَخَلُوهَا فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ يَا رَبِّ أَقِلْنَا فَقَالَ قَدْ أَقَلْتُكُمُ اذْهَبُوا فَادْخُلُوا فَهَابُوهَا فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَ الْوَلَايَةُ وَ الْمَعْصِيَةُ
خداوند هنگامى كه خلايق را آفريد آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفريد. اين دو آب را در آميخت و گلى از سطح زمين گرفت ، و آن را به سختى بر هم زد و به اصحاب يمين كه به سان مورچه بودند فرمود: با آرامش به سوى بهشت رويد، و به اصحاب شمال فرمود: به سوى جهنم ، و باكى ندارم . آنگاه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى ، ما شهادت داديم ، در قيامت نگوييد كه ما از اين غافل بوديم .
آنگاه بر پيامبران ميثاق گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم و محمد پيامبرم و على اميرالمومنين نيست ؟ گفتند: آرى پس نبوت براى ايشان ثابت شد و بر اولوالعزم ميثاق گرفت كه من پروردگارشان هستم و محمد رسول و على و اوصيايش واليان امر و خزائن علم من و مهدى ياور دينم هستند كه با او دولت خود را غالب و چيره مى كنم و از دشمنان انتقام مى كشم و به طوع و كره عبادت شوم ؟ پاسخ دادند: پروردگارا اقرار كرديم و شهادت داديم و آدم انكار نكرد و اقرار نيز نمود، پس در بين انبياء اين پنج تن داراى عزيمت درباره مهدى شده و آدم عزم بر اقرار به مهدى پيدا نكرد و اين مراد از آيه شريفه : و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(1108) فرمود: و آنگاه كارى به آدم نداشت و او را واگذاشت .
آنگاه دستور داد كه آتشى برافروزند، به اصحاب شمال فرمود: وارد آن شويد از آن بيمناك شدند و به اصحاب يمين فرمود: داخل آتش شويد، ايشان داخل شدند. آتش برايشان خنك و امن گرديد، اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! از ما بگذر، فرمود: گذشتم اكنون وارد آتش شويد، خواستند وارد شوند ليكن از هيبت آن بر خود هراسيدند، از آن طاعت و ولايت و معصيت پديد آمد)).
بيان دلالت آن اين كه اگر در ايشان حقيقت نبوت و ولايت نبود، ايشان صرف ظلمت بودند. چگونه از عادل حكيم تصور مى رود كه ايشان را وادار به اقرار به توحيد و نبوت كند در حالى كه خداوند فرموده بود: لا يكلف الله نفسا الا وسعها(1109) و فرمود: لا نكلف نفسا الا وسعها(1110) و نيز ديگر آيات وارده در اين زمينه .
و در ((ابواب الايمان )) و غير آن مطالبى بيان كرده ايم كه اين جا روشن مى سازد.
بنابراين ايشان حجت هاى خدا بر همه شيعيان و اركان و استوانه ها و عناصر مردمند - به آن معانى كه بيان شد - و به خواست خدا در من اراد الله بدء بكم و من وحده قبل عنكم توضيح بيشترى مى دهيم و خداوند به پيشرفت و تكامل هدايت مى كند.
در اين كه چگونه ائمه (عليهم السلام ) نور واحدند
و فرمود:
و اءن اءرواحكم و نوركم
و طينتكم واحدة

بيان اين فقرات مى طلبد كه چند قبس نورانى را بيان كنيم .
قبس اول : در چگونگى ارتباط موجودات با حقيقت مطلقه
روشن شد كه مبداء انسان بلكه همه موجودات شاءنى از شؤ ون حقيقت نبوت الهيه بعد از تعيين در عالم تميز معلومات بود كه نامى و صفتى خاص ‍ و قيدى مخصوص نداشت و عقل و روح و نفس نبود، بلكه حتى قابل اشاره وجودى به آن ممكن نبود مگر اين كه اشاره الهى در آن عالم به آن شود.
بعد از فرود آمدن از آن مرتبه به مرحله عالم وجود مطلق كلى قابل اشاره وجودى در عالم خلق مى شود كه نامى خاص ندارد، مگر اين كه اسم وجود بر آن گذاشته شود، اين حقيقت در آن مرتبه جامع همه مراتب نزول و صعود به نحو اجمال بوده و امكان نفى حقايق آن نيست ، چنان كه امكان اثبات حقيقت آن نيز نيست . مثل دريايى كه آب مورد نياز همه موجودات در آن موجود است . و قبل از جدا شدن نمى توان اثبات سهميه هر تن و نفى آن نمود. و اشاره بدان به اين كه اين سهميه فلان و آن سهميه بهمان است ممكن نمى باشد. و اگر هم سهم آب تك تك را از دريا جدا كنند بر دريا چيزى افزوده نمى شود و آن مقدار و آب دريا سهمه آب زيد و عمرو و بكر است ، بلكه چنين جدايى كيفيتى بر خود آب دريا و در آن نهفته و مكنون است . ولى فاعل با جدا كردن آن ها را اظهار كرده است . و اگر اين جدا كردن به معناى جدا كردن از دريا نباشد به طورى كه سهم هر كدام به صاحبش ‍ نرسد، در اين صورت در اين جدايى مى توان گفت : اين سهميه ها همان درياست ، بنابراين كسى نمى تواند تو را تكذيب كند، چه اين كه جز دريا چيزى را پيش روى نداريد. و اگر گويى دريا غير از اين سهميه هاست نيز درست گفتى . چه اين كه كيفيت دريا غير از كيفيت سهام است ، زيرا دريا نامحدود و اين سهميه ها محدود است وليكن دريا به علت اين محدوديت ها محدود نشد. زيرا اگر با يكى از حدود سهميه ها محدود گردد نمى تواند در ضمن سهميه هاى ديگر باشد. چه اين كه هر چيزى كه به حدى محدود شد در ضد آن موجود نيست در حالى كه دريا بايد با همه سهام موجود باشد به طورى كه نمى توان دريا را از سهام جدا كرد و دريا در همه سهام داخل است نه اين كه با آنها ممزوج شود و از آنها بيرون است نه اين كه مباين با آنها باشد و داخل در آنهاست نه همانند داخل شدن چيزى در چيزى و خارج است نه خارج شدن چيزى از چيزى ، بلكه چون هويت هر سهمى داخل در آن است و دريا نيز محدود به حدى نيست بلكه بر همه وجودات آنها احاطه دارد و در بالا و پايين و پيش رو و عقب و راست و چپ موجود است . و از همه سهام خارج است ، زيرا اين سهم بر هر سهمى به اعتبار حد اطلاق شده نه به اعتبار هويت آن .
وقتى تو هويت خود را تصور كنى ، تو آن دريا وجودت در همه عوالم از قبيل عالم عقل و نفس و وهم و خيال و جسم و ملكات و حواس و اعضا و با استخوان ها و با گوشت و با اعصاب و با رگ ها و با موها و دندان ها هستى . و تو عاقل و خودت عالم و خودت شنوا و بينا و خودت قدير و خودت نادان و خودت غافل و خودت سالم و خودت بيمار و خواب و بيدار و خندان و گريان و زنده و مرده و نشسته و ايستاده و معدوم و موجود و خورنده و آشامنده و يقين كننده و شك كننده هستى و تو هستى كه در سر و صورت و چشم و بينى و زبان و سينه و دست و پا و فرج و همه اعضا و اجزا و تمام نقاط وجودت حضور دارى . آيا اين نسبت ها و اضافات با تو مجاز است و يا تو دو تن گرديده اى ، يكى عالم و يكى جاهل يكى ايستاده و يكى نشسته و يا چون تو قادرى نمى توان شنيدن را به تو نسبت داد و همچنين ديگر صفات و يا به واسطه اتصاف به صفتى مى توان از تو نفى ديگر صفات كرد.
فانت الكتاب المبين الذى   باحرفه يظهر المضمر
اءتزعم انك جرم صغير   و فيك انطوى العالم الاكبر
ودائك فيك و لم تبصر   ودائك فيك و لم تشعر
يعنى : تو كتاب مبينى هستى كه با حروف آن پنهانى آشكار مى شود. آيا گمان مى كنى كه تو فقط جسم كوچكى هستى در حالى كه در تو عالم اكبر پنهان است .
و تو دردمندى ولى نمى دانى دواى تو نيز در تو است ولى احساس ‍ نمى كنى .
هنگامى كه خودت را اين گونه يافتى پس چگونه به امام كه نباء عظيم و اسم اكبر و آيت كبرى و كلمه عليا و درياى بى پايان است ، نتوان موجودات را نسبت داد، در حالى كه نسبت تو به او همانند قطره به درياست و لذا تمام سزاوارتر از تو به اين انتساب است . چه اين كه بيان كرديم كه امام مظهر كلى و مثال كامل حقيقت نبوى است و وى نسبت به خاتم انبيا نيز اين طور است چنان كه در كلمات مولى اميرالمومنين (عليه السلام) آمد: اءنا عبد من عبيد محمد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت به اسم مستاءثر كه حقيقت نبوت الهيه است اين چنين است ، چه اين كه آن حضرت آيه اى از آن و از نور ذات آن حضرت آفريده شده و اسم او مشتق از اسم حميد خداى - تعالى - است .
پس هر موجودى نسبت به امام محدود است و امام نسبت به پيامبر و پيامبر نسبت به اسم مستاءثر و اسم مستاءثر نسبت به اله الالهه و رب الارباب - جلت عظمته و عظم كبريائه - اين گونه اند. گرچه هر يك نسبت به عوالم خود غير متناهى اند. پس هر اسمى خواه كلى و خواه جزئى به اسم ناميده شده و آن اسم به اعتبار حدش كه در عالم تميز معلومات بدان محدود بوده بر وى گذاشته شده و نه اين كه آن اسم به اعتبار مراتب و شؤ ونى كه به آن تنزل نموده بر وى نهاده شده باشد.
بله اسماء صفات مثل عليم و قادر و غير اسم مرتبه خاصى از صفاتند و يا به شاءنى از شؤ ون هر صفتى گرفته شده اند، بنابراين آن اسم به لحاظ آن مراتب و شؤ ون بر وى گذاشته شده است . و به همين خاطر گفتيم كه ذات اسم و رسمى ندارد و اسم الله براى ثابت به اعتبار جامعيت آن نسبت به صفات ثبوتيه اى است كه مظاهر آن اسماء حسنى هستند.
قبس دوم حقيقت ائمه (عليهم السلام ) در طول حكمى دارد و در عرض حكمى ديگر
در فقره ((يا اهل بيت النبوة )) بيان شد كه تا زمانى كه محمد و آلش (عليهم السلام ) در عالم تعين هستند و نام هاى محمد و على و فاطمه و حسن و حين (عليهم السلام ) و ديگر نام ها را دارند چنانكه ديگران به نام هاى ايشان نامگذارى مى شوند، در عرض ديگر تعينات بوده و مبداء آنها از خدا و بازگشت ايشان به خداى - تعالى - است و لذا در طول خلق نيستند، بنابراين محمد و آلش (عليهم السلام ) در كسوت اين تعينات هرگز علت موثر در همه و يا بعضى علت برخى ديگر ولو به وسائط نمى باشند، مثلا كسى بگويد خداوند موثر در حجت زمان (عليه السلام) و او موثر در خلق است ، و يا او موثر در محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و او به واسطه اهل بيت خود موثر در خلق باشد، و لذا ايشان بيافرينند و روزى دهند و برخى از ايشان به واسطه برخى ديگر تدبير خلق نمايند، و يا همه آنها در زمان امامت و خلافت خويش تدبير خلق نمايند. و خداوند به واسطه ايشان بيافريند و يا روزى دهد و به ايشان بداند و زنده كند و بميراند، صحيح نيست . بلكه خداوند تنها خالق و آفريننده و مصور و متفرد در تصرف در مردم است بدون اين كه واسطه اى در بين باشد، لذا واسطه اى ندارد و كسى ولى و ياور او نيست تا او را از ذلت و تنگنا به در آورد و وزير و كمك كننده و شريكى ندارد، و خداوند از داشتن شريك برتر است .
آرى ، ائمه (عليهم السلام ) در طول خلق قرار دارند، به معناى اين كه وجود و حقايق آنها مظاهر درجات حقيقت نبوت الهيه بعد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هستند، وجودات پيامبران از درجه پايين تر از درجه ايشان ناشى شده و وجودات مردم از درجه پايينتر مى باشد، پس وجودات ائمه (عليهم السلام ) محيط به همه وجودات مردم است و نسبت وجود مردم به وجودات ايشان همانند نسبت قطره به درياى محيط است و مبداء ايشان از حقيقت نبوت الهيه كه اسم مستاءثر است از يك مرتبه اى است كه پايين تر از مرتبه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، ما در ابتداى كتاب از كتاب و سنت و عقل بر آن برهان آوريم ، به آنجا مراجعه نما! علاوه بر آن روايت ها، روايت كميل بن زياد(1111) از اميرالمومنين (عليه السلام) درباره نفس ناطقه بر همين مطلب دلالت دارد فرمود: هذه التى مبدؤ ها من الله و اليه تعود ما به زودى آن را نقل خواهيم كرد.
قبس سوم : در ارواح پنجگانه ائمه (عليهم السلام )
روح عبارت از چيزى است كه ساختار وجودى مراتب پايين تر مبتنى بر آن است ، گرچه روح يك چيز است جز اين كه به حسب هر يك از مراتب خود منشاء شؤ ون آن مرتبه است نامى خاص دارد.
و به همين خاطر اميرالمومنين (عليه السلام) آن را در پنج جا در روايت كافى (1112) روح ناميده است ، ((گفت : مردى خدمت اميرالمومنين (عليه السلام ) رسيد و گفت : مردم گمان مى كنند كه بنده در حال ايمان زنا نمى كند، تا اين كه گفت : اما آنچه درباره پيشينيان گفته ، ايشان پيامبران مرسل و غير مرسل بوده اند. خداوند در ايشان پنج روح قرار داده است : 1. روح القدس 2. روح ايمان 3. روح قوه 4. روح شهوت 5. روح بدن ، با روح القدس انبياى مرسل و غير مرسل شده اند، و با آن اشيا را دانستند و با روح ايمان خداوند را عبادت كرده و شرك نورزيده اند و با روح قوه با دشمنان مبارزه كرده و امور معاش خود را سامان داده اند و با روح شهوت به لذت هاى غذاها رسيده و زنان جوان را نكاح كردند و با روح بدن جنبش و حركت كردند. پس گناهان ايشان آمرزيده است )). روايت طولانى است و ما در نور سوم در فقره ((المعصومون )) آن را نقل كرده ايم .
و در روايت كميل بن زياد(1113) آن را نفس ناميده است : ((گفت : از آن حضرت پرسيدم و گفتم اى اميرالمومنين (عليه السلام) مى خواهم نفس را به من بشناسانى !
فرمود: اى كميل مراد تو از نفس كدام نفس است تا او را به تو بشناسانم .