شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۲۲ -


پس حقيقت عقل مرتبه اسم الله است كه مبداى همه اسماء حسنى است و در عرض آن جهل و ظلمت و شيطنت و نكرى و طاغوت قرار دارد، هر يك از اين اسامى به جهتى بر آن اطلاق شده است . طاغوت اصل و ريشه همه شرور و حقيقت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و نورش كه خداوند از نور ذات خويش آفريده بالاتر از آن مرتبه است و در مرتبه حقيقت محمديه چنين چيزى وجود ندارد، و او هم عرض با چيزى نيست لذا چيزى به نام جهل در آن مرتبه وجود ندارد، و اگر هم عرضى داشتت نور آن حضرت ((اول ما خلق الله )) نبود و مرتبه آن مرتبه قران و كتاب نمى بود، چه اين كه در كتاب آيات محكمه ام الكتاب و نيز آيات متشابه وجود دارد، آيات محكمه به اميرالمومنين و فرزندانش و متشابه به فلان و فلان تفسير شده است .
اكنون كه دانستيد كه حقيقت عقل مرتبه فرقان است كه سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى باشد، به لحاظ اعتبارات مختلف اين حقيقت نامهاى گوناگون مى گيرد.
يكى از نامهاى عقل است ، ديگرى نهى و سومى حجى و چهارمى حجاب و فرقان و نور و الله و حكمت و كلمه تقوى و آيه محكمه و صراط مستقيم و هادى و نباء عظيم و سبيل و اسماء حسنى و دعوت حسنى و عروه وثقى و مثال اعلى و كلمه عليا و باب و شهيد و خليفه و حجت و امام و ديگر اسامى مى باشد، چنان كه در روايات منصوص است ، بخشى از روايات را نقل كرديم و برخى ديگر را بعدا خواهيم آورد. ان شاء الله .
پس به اعتبار اين كه از فحشاء و منكر و بغى نهى مى كند به آن ((نهيه )) و نهى مى گويند، ((نهيه )) بر وزن ((عمده )) از اوزان اسم آلت است يعنى آنچه كه افكار به آن منتهى مى گردند، پس گويا اشاره دارد به اين كه همان طور كه ائمه دين ((اعلام التقى )) هستند و تقوى بدون معرفت ايشان در سر و فرمانبردارى از ايشان در علانيه ممكن نيست ، ورع و تحرز از شرك و دورى از فحشاء و منكر و بغى نيز بدون معرفت آنها از سر و اطاعتشان و علانيه ممكن نيست ، زيرا مبادى همه ((نهى )) در نزد ايشان است .
فرمود:
و اءولى الحجى
((حجى )) به كسر به معناى عقل است ، گويا آن حضرت اراده چيزى كرده كه مبداءى همه اعتبارات مى باشد و آن چيز از خود آن نور مى باشد بدون اين كه اعتبار وصفى با آن شود، در اينجا حضرت عام را ذكر نموده و اراده خاص كرده است ، چه اين كه ((اعلام التقى )) به مرتبه اى كه در آن تقديس ‍ مى شود ناظر است و ((ذوى النهى )) اشاره به مرتبه اى دارد كه در آن تنزيه مى شود و مراد از اين فقره است كه چيزى با آن اعتبار نمى شود، و از همه قيود آزاد است و اين مرتبه نسبت به ايشان ذاتى است ، و ديگر مراتب از تنزلات اين مرتبه اند، زيرا كلمه ((اولى )) غالبا به مواردى كه صفات براى موصوف خود ذاتى و يا مثل ذاتى اند اشاره دارد، مثل اولوالالباب و اولى العلم و اولى باءس ، بر خلاف كلمه ((ذى )) مثل ذوى مال و ذوى قرابه و امثال آنها، پس دلالت دارد بر اين كه ايشان محل جمع همه مراتب عقلند و هيچ شاءنى از ايشان فرو گذار نشده و به همين خاطر كهف همه خلايق شده اند.
فرمود:
و كهف الورى
كهف غار بزرگ كوه را گويند و اگر كوچك باشد به آن غار مى گويند.
آنچه كه در كوه كنده شده و همانند خانه است كهف و ملجاء است .
((ورى )) بر وزن ((فتى )) به معناى ((خلق )) و مردم است ، پس ايشان كهف مردمان در سر و علانيه اند.
دليل اين كه ايشان در سر كهف مردم هستند ما((روايت صدوق (514) ره در امالى خود به اسنادش از معمر بن راشد مى باشد گفت :
أَتَى يَهُودِيٌّ النَّبِيَّ ص فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ يُحِدُّ النَّظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا يَهُودِيُّ حَاجَتُكَ قَالَ أَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّبِيُّ الَّذِي كَلَّمَهُ اللَّهُ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ التَّوْرَاةَ وَ الْعَصَا وَ فَلَقَ لَهُ الْبَحْرَ وَ أَظَلَّهُ بِالْغَمَامِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص إِنَّهُ يُكْرَهُ لِلْعَبْدِ أَنْ يُزَكِّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنِّي أَقُولُ إِنَّ آدَمَ ع لَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ كَانَتْ تَوْبَتُهُ أَنْ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لِي فَغَفَرَهَا اللَّهُ لَهُ وَ إِنَّ نُوحاً لَمَّا رَكِبَ فِي السَّفِينَةِ وَ خَافَ الْغَرَقَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَيْتَنِي مِنَ الْغَرَقِ فَنَجَّاهُ اللَّهُ عَنْهُ وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع لَمَّا أُلْقِيَ فِي النَّارِ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَيْتَنِي مِنْهَا فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ إِنَّ مُوسَى ع لَمَّا أَلْقَى عَصَاهُ وَ أَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَمَّنْتَنِي فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى يَا يَهُودِيُّ إِنَّ مُوسَى لَوْ أَدْرَكَنِي ثُمَّ لَمْ يُؤْمِنْ بِي وَ بِنُبُوَّتِي مَا نَفَعَهُ إِيمَانُهُ شَيْئاً وَ لَا نَفَعَتْهُ النُّبُوَّةُ يَا يَهُودِيُّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمَهْدِيُّ إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِنُصْرَتِهِ وَ قَدَّمَهُ وَ صَلَّى خَلْفَهُ
يعنى : ((از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: يهودى خدمت رسول خدا رسيد، ايستاد و به دقت آن حضرت را مى نگريست .
پيامبر اكرم فرمود: اى يهودى چه مى خواهى ؟
گفت : آيا تو برترى يا موسى بن عمران كه خداوند با او مكالمه كرد و تورات را بر او فرستاد، و عصا را به دست او داد و دريا را براى او شكافت و ابر را سايه وى قرار داد؟
حضرت فرمود: خوب نيست كه كسى خودش را بستايد ليكن مى گويم ؛ وقتى آدم به گناه آلوده شد، توبه وى اين دعا بود: خدايا! تو را به حق محمد و آل محمد سوگند مى دهم كه مرا بيامرزى ! خداوند او را آمرزيد.
و هنگامى كه نوح بر كشتى سوار شد، و از غرق شدن هراسيد گفت : خدايا تو را به حق محمد و آل محمد سوگند مى دهم كه مرا از غرق شدن نجات دهى ، خداوند او را نجات داد.
و هنگامى كه ابراهيم خليل در آتش افكنده شد گفت : خداوندا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم مى دهم كه مرا نجات دهى ، خداوند آتش را خنك و امن قرار داد.
و هنگامى كه موسى عصاى خويش را انداخت و در خود ترس احساس كرد گفت : خدايا تو را به محمد و آل محمد سوگند مى دهم كه مرا نجات دهى ، خداى عزوجل فرمود: نترس ، تو بر ايشان برترى .
اى يهودى اگر حضرت موسى دوران مرا درك مى كرد و به من و نبوتم ايمان نمى آورد، پيامبرى اش سودى به حال او نداشت .
اى يهودى در فرزندان من مهدى است كه به هنگام خروج عيسى بن مريم فرود مى آيد و در پشت او نماز مى گذارد)).
اين مطالب به ضميمه مطالبى كه سابقا گذشته را در نظر داشته باش ، زيرا مى توانى با نظر به آنها مطلوب را دريابى ، لذا اعاده نمى كنيم ، چه اين كه همه آنها يك معنا هستند كه در كسوت عبارت هاى گوناگون آمده اند.
فرمود:
و ورثة الاءنبياء
يعنى ايشان همه لوازم نبوت انبياء كه اسم اعظمى است كه مبداى علوم و مكارم اخلاق و نزديكى به پروردگارشان مى باشد را دارا هستند، نظير عصاى موسى و خاتم سليمان و پيراهن ابراهيم و يوسف و كتابها و شمشيرها و غير آن كه كتابهاى مفصلى مثل امامت در كتاب بحار همه آنها را بيان كرده اند.
از روايات درباره اين مطلب روايت كافى (515) به سند وى از ابان از ابى عبدالله (عليه السلام) است كه آن حضرت فرمود:
يَا عَمَّ مُحَمَّدٍ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ فَرَدَّ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنِّي شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ قَلِيلُ الْمَالِ مَنْ يُطِيقُكَ وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ قَالَ فَأَطْرَقَ ص هُنَيْئَةً ثُمَّ قَالَ يَا عَبَّاسُ أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ قَلِيلُ الْمَالِ وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ قَالَ أَمَا إِنِّي سَأُعْطِيهَا مَنْ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ يَا أَخَا مُحَمَّدٍ أَ تُنْجِزُ عِدَاتِ مُحَمَّدٍ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ وَ تَقْبِضُ تُرَاثَهُ فَقَالَ نَعَمْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ذَاكَ عَلَيَّ وَ لِي قَالَ فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ حَتَّى نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ فَقَالَ تَخَتَّمْ بِهَذَا فِي حَيَاتِي قَالَ فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ حِينَ وَضَعْتُهُ فِي إِصْبَعِي فَتَمَنَّيْتُ مِنْ جَمِيعِ مَا تَرَكَ الْخَاتَمَ ثُمَّ صَاحَ يَا بِلَالُ عَلَيَّ بِالْمِغْفَرِ وَ الدِّرْعِ وَ الرَّايَةِ وَ الْقَمِيصِ وَ ذِي الْفَقَارِ وَ السَّحَابِ وَ الْبُرْدِ وَ الْأَبْرَقَةِ وَ الْقَضِيبِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُهَا غَيْرَ سَاعَتِي تِلْكَ يَعْنِي الْأَبْرَقَةَ فَجِي ءَ بِشِقَّةٍ كَادَتْ تَخْطَفُ الْأَبْصَارَ فَإِذَا هِيَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّةِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَانِي بِهَا وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ اجْعَلْهَا فِي حَلْقَةِ الدِّرْعِ وَ اسْتَذْفِرْ بِهَا مَكَانَ الْمِنْطَقَةِ ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَيْ نِعَالٍ عَرَبِيَّيْنِ جَمِيعاً أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ وَ الاْخَرُ غَيْرُ مَخْصُوفٍ وَ الْقَمِيصَيْنِ الْقَمِيصِ الَّذِي أُسْرِيَ بِهِ فِيهِ وَ الْقَمِيصِ الَّذِي خَرَجَ فِيهِ يَوْمَ أُحُدٍ وَ الْقَلَانِسِ الثَّلَاثِ قَلَنْسُوَةِ السَّفَرِ وَ قَلَنْسُوَةِ الْعِيدَيْنِ وَ الْجُمَعِ وَ قَلَنْسُوَةٍ كَانَ يَلْبَسُهَا وَ يَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا بِلَالُ عَلَيَّ بِالْبَغْلَتَيْنِ الشَّهْبَاءِ وَ الدُّلْدُلِ وَ النَّاقَتَيْنِ الْعَضْبَاءِ وَ الْقَصْوَاءِ وَ الْفَرَسَيْنِ الْجَنَاحِ كَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَبْعَثُ الرَّجُلَ فِي حَاجَتِهِ فَيَرْكَبُهُ فَيَرْكُضُهُ فِي حَاجَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَيْزُومٍ وَ هُوَ الَّذِي كَانَ يَقُولُ أَقْدِمْ حَيْزُومُ وَ الْحِمَارِ عُفَيْرٍ فَقَالَ اقْبِضْهَا فِي حَيَاتِي فَذَكَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ أَوَّلَ شَيْءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّيَ عُفَيْرٌ سَاعَةَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَطَعَ خِطَامَهُ ثُمَّ مَرَّ يَرْكُضُ حَتَّى أَتَى بِئْرَ بَنِي خَطْمَةَ بِقُبَا فَرَمَى بِنَفْسِهِ فِيهَا فَكَانَتْ قَبْرَ
يعنى : ((هنگامى كه رحلت رسول خدا نزديك شد، عباس و على بن ابى طالب را خواند، و به عباس فرمود: اى عموى محمد! آيا حاضرى ارثيه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بگيرى و قرضهاى او را ادا نمايى و وعده هاى او را محقق سازى ؟ عباس آن را رد كرد و گفت : پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا من پير مردى عيالوارم و مالى اندك دارم تو همانند ابر مى بخشى چه كسى طاقت بر آورده كردن وعده هاى تو را دارد. امام فرمود: آنگاه رسول خدا اندكى مكث كرد و فرمود: اى عباس آيا ارثيه محمد را مى گيرى و در مقابل آن وعده هاى او را برآورده مى سازى و قرض هاى او را ادا مى كنى ؟ عباس پاسخ داد: پدر و مادرم فدايت ، من پير و عيالوار و فقيرم و تو همانند ابر مى بارى ! فرمود: اكنون من ارثيه خويش را به كسى مى دهم كه حق آن را ادا مى كند، آنگاه فرمود: اى على ، اى برادر محمد، آيا وعده هاى محمد را برآورده مى سازى و دين او را ادا مى كنى و ارثيه او را مى گيرى ؟ پاسخ داد: پدر و مادرم فدايت ، آن وظيفه را بر عهده مى گيرم و متكفل مى گردم . عباس گفت : من ديدم كه انگشترى از انگشتش در آورد، و به على فرمود: هم اكنون در حيات من اين انگشترى را بر دست كن ، عباس ‍ گفت : به انگشترى نگريستم و آرزو كردم كه من آن را در انگشتم مى كردم و آرزو كردم كه از همه تركه تنها همين خاتم به من مى رسيد)).(516)
آنگاه صدا كرد: ((اى بلال كلاه خود و زره و پرچم و پيراهن و شمشير ذوالفقار و عمامه سحاب و برد و كمربند ابرقه و تازيانه را بياور! عباس گفت : به خدا سوگند من كمربند را تا قبل از اين لحظه نديده بودم ، پس يك كمربند پارچه اى آوردند كه برق آن چشم را مى زد كه از كمربندهاى بهشت بود. فرمود: اى على جبرئيل اين كمربند را براى من آورد، گفت : اى محمد اين كمربند را در حلقه زره بگذار و آنرا به جاى كمربند ببند. آنگاه دو نعلين عربى را كه يكى پينه زده و ديگرى پينه نزده بود را خواست ، و نيز دو پيراهن پيراهنى كه در آن به معراج رفته و پيراهنى كه در روز احد به جنگ رفته بود و نيز سه كلاه يكى كلاه سفر و دو ديگر كلاه عيد فطر و قربان و جمعه ها و كلاهى كه به هنگام مجالست با اصحاب به سر مى كرد را خواست . آنگاه فرمود: اى بلال دو قاطرم را بياور؛ قاطر شهبا و دلدل و دو ناقه عضبا و قصوى و دو اسب ؛ جناح كه در جلوى در مسجد مى ايستاد و در نيازمندى هاى آن حضرت به كار گرفته مى شد، و هرگاه حضرت كسى را در كارى مى فرستاد آن را سوار مى شد و به تاخت در آن كار مى رفت . اسب ديگر به نام حيزوم بود و اين همان بود كه جبرئيل مى گفت : حيزوم جلو رو، و نيز حمار عفير را خواست ، آنگاه به على فرمود: در حيات من اين ها را بگير.
اميرالمومنين فرمود: اولين چارپايى كه بعد از رسول خدا مرد، عفير بود، آن لحظه كه رسول خدا از دنيا رفت ، افسار خود را گسيخت و شروع به دويدن كرد تا به چاه بنى خطمه در قبا رسيد و در آن افتاد و مرد و همان قبرش ‍ شد)).
فرمود:
والمثل الاءعلى
((مثل )) با حركت ثاء به معناى حجت و صفت و حديث است ، و جمع آن مُثُل به دو ضمه مى باشد. ممكن است هر كدام از اين معانى در اينجا مراد باشد.
تحقيق اين است كه تمثيل عبارت از فرو كشيده شدن شى ء مجهول از مرتبه اى كه رسيدن به فهم آن دشوار است به مرتبه اى كه بتوان به كسى كه خواهان فهم آن است فهمانيد، چه اين كه بين اين مرتبه پايين تر و آن شخص ‍ مناسبتى وجود دارد ولى اين مناسبت با مرتبه عالى آن حاصل نبود، به عنوان مثال اگر خواستى عدم اجتماع دو ضد را براى كسى بيان كنى ، مثال شب و روز را مى آورى ، و مى گويى با آمدن شب روز منتفى مى گردد و بر عكس ، به همين خاطر در ذهن شاگرد به مطلوب نزديك شده و به اين قضيه كلى مى رسد كه هر چه چنين باشد و با همديگر جمع نگردد ضدند.
پس حقيقت مثل عبارت از مرتبه تفصيل و تبيين شى ء است ، و اين نسبت به مراتب مثل ها و ممثلات تفاوت مى كند، هر مرتبه تفصيلى ، نسبت به مافوق خود مثل و صفت و خبر دهنده است ، خواه از جواهر باشد، و خواه از اعراض .
با فهم اين مطلب مى گوييم : چون خداى پرورنده جهانيان برتر و گرامى تر از آن است كه مكانى او را احاطه كند و يا صفتى و يا صفاتش در عالم امكان جارى گيرد، و هيچيك از مخلوقاتش اعم از فرشتگان و انسانها و جنيان نمى توانند او را بشناسد، اگر خواهد كه انسان را بيافريند، براى هر صفتى از صفات خود مثلى قرار مى دهد، در اين صورت همه صفات خود را در او به كار مى گيرد، نه اين كه صفتى را آورد و صفتى ديگر را نياورد، به همين خاطر به آدم همه اسماء را مى آموخت ، آمرزش وى به اين بود كه اثر هر اسمى از قبيل علم و قدرت و حيات و سمع و بصر تا هزار اسم را در وى گذاشت ، و بالاتر از آنها اسمى گذاشت كه به حاسه اى احساس نمى گرديد و امكان خروج از آن و رسيدن به كنه وجودش نبود، وجودى كه همه اشياء به آن ادراك مى شد.
چنان كه در آيه شريفه فرمود: و له من فى السماوات والاءرض كل له قانتون و هو الذى يبدوا الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه و له المثل الاءعلى فى السماوات و الاءرض و هو العزيز الحكيم يعنى : ((و همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، او را عبارت مى كنند، و اوست كه خلقت را شروع كرد و آنگاه آنرا باز مى گرداند و اين بر او آسانتر است ، و او در آسمانها و زمين مثل اعلى دارد و او عزتمند و حكيم است )).
پس اين حجت و صفت و نباءى خداست ، و سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و بالاتر از هر مثلى است ، چه اين كه هر اسمى از صفت ويژه و يا شاءن مخصوصى از صفاتش خبر مى دهد، ولى اين اسم از تمام جلال و جمال خبر مى دهد.
به همين خاطر در اخبار بسيارى در شاءن اميرالمومنين (عليه السلام) وارد شده كه آن حضرت ((نباء عظيم )) است كه در آيه شريفه : عم يتساءلون عن النبا العظيم (517) آمده است .
و در كافى (518) از امام صادق (عليه السلام) در آيه شريفه ياد شده آمده است كه مراد از ((نباء عظيم )) ولايت است .
و از امام باقر (عليه السلام) از تفسير(519) (عم يتساءلون ) پرسيدند، فرمود: اين نباء عظيم در اميرالمومنين (عليه السلام) است ، و اميرالمومنين (عليه السلام) مى فرمود: ما لله عزوجل آية هى اكبر منى و لا لله نباء اعظم منى يعنى : ((خداى عزوجل نشانه و آيه اى بزرگتر از من و خبر و نباءيى عظيم تر از من ندارد)).
و قمى (520) از امام رضا (عليه السلام) رواى كرد كه از آن حضرت پرسيدند: ((فرمود: اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: ما لله نباء اءعظم منى و ما لله آية اءكبر منى ، و قد عرض فضلى على الاءمم الماضية على اختلاف اءلسنتها فلم تقر بفضلى يعنى : ((خداوند خبرى عظيم تر از من و آيه اى بزرگ تر از من ندارد و به خدا سوگند همانا فضيلت من بر همه امتهاى گذشته با زبانهاى گوناگون عرضه شده ، ولى به فضيلت من مقرر نيامدند)).
و در عيون (521) اخبار از آن حضرت از پدرش از پدرانش از حسين بن على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) فرمود: يا على اءنت حجة الله و اءنت باب الله و اءنت الطريق الى الله و اءنت النباء العظيم و اءنت الصراط المستقيم و اءنت المثل الاءعلى يعنى : ((اى على تو حجت خدا و باب پروردگار و راه به سوى خدا و نباء عظيم هستى ، تو صراط مستقيمى ، تو مثل اعلى هستى )).
و در خطبه وسيله كه در كافى از اميرالمومنين (عليه السلام) روايت شده آمده است كه انى النباء العظيم و الصديق الاءكبر و عن قليل ستعلمون يعنى : ((همانا من نباء عظيم هستم و به زودى آنچه را وعده داده شديد مى فهميد)).
بنابراين ايشان مثل اعلى و حجت كبرى بر مردمند، هر كس كه بخواهد خدايش را بشناسد بايد ايشان را بشناسد و هر كس ايشان را نشناسد خدا را نشناخته و هر كس از (مهر) ايشان خالى باشد از (مهر) خداوند خالى شده است ، اين در سر است .
و اما در علانيه بايد گفت : كدام مثلى از خدا از ايشان برتر است ، چه اين كه ايشان در علم و قدرت و ديگر صفات دومى ندارند، پدر و مادرم فداى ايشان باد!
سپاس خدايى را كه حق ايشان را به ما نشان داد و ما را از دوستان ايشان قرار داد، حمدى كه پايان ندارد و او شايسته و مستحق آن است و درود و سلام خدا بر محمد و آل پاكش باد!
و الدعوة الحسنى
فرمود:
اهل بيت دعوت حسنى حضرت ابراهيم (عليه السلام) هستند
اين اشاره به درخواست حضرت ابراهيم (عليه السلام) از خداى تعالى دارد كه از خداى تعالى ، لسان صدق فى الاخرين (522) را خواسته بود چنان كه در آيه شريفه فرمود: و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين يعنى : ((خداوندا! زبان راستين براى من در مردم متاءخر قرار ده )) قمى روايت كرد كه مراد از لسان صدق مزبور اميرالمومنين (عليه السلام) است .
خداى تعالى دعاى حضرت ابراهيم را در اين آيه اجابت كرد: وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا(523) يعنى : ((ما به ابراهيم ، اسحق و يعقوب را داديم و آنها را پيامبر نموديم ، و به ايشان از رحمت خويش داديم ، و براى ايشان زبانى صدقى بلند مرتبه قرار داديم )).
قمى از حضرت زكى (عليه السلام) نقل كرده كه ((و وهبنا لهم )) يعنى : ((به ابراهيم و اسحق و يعقوب از رحمت خويش داديم ، مراد از اين رحمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و مراد از جعلنا لهم لسان صدق عليا يعنى اميرالمومنين (عليه السلام) تا اين كه خداوند فرمود: ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا اءمة مسلمة لك و اءرنا مناسكنا و تب علينا انك اءنت التواب الرحيم ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك اءنت العزيز الحكيم يعنى : ((خداوند! ما را تسليم خودت نما، و از فرزندان ما امتى قرار ده كه تسليم تو باشند، و عبادات و مناسك ما را به ما نشان ده ، و بر ما ببخش ، تنها تو توبه پذير رحيم هستى ، پروردگارا! از ايشان پيامبرى براى (هدايت ) ايشان مبعوث نما تا آيات تو را بر ايشان بخواند و كتاب و حكمت را به آن ها بياموزد و ايشان را تزكيه نمايد، و فقط تو عزتمند حكيمى )).
و در صافى از امام صادق (عليه السلام) در آيه شريفه آمده كه : ((ايشان اهل بيت هستند كه خداوند از آنها پليدى را دور ساخته و آنها را پاكيزه نموده )).
و در روايت عياشى از آن حضرت آمده كه : ((مراد از امت تنها بنى هاشم هستند، و مراد از اين آيه شريفه (رسولا منهم ) در صافى آمده است ، يعنى از آن امت رسولى فرستاديم )). از امام صادق به روايت عياشى (524) نيز چنين آمده است ، و از ذريه آندو پيامبرى جز از پيامبر ما مبعوث نكرده و از قمى (525) آمده كه : ((مرداد فرزندان اسماعيل است ، به همين خاطر رسول خدا فرمود: من دعاى پدرم ابراهيم هستم )).
احتمال قوى مى رود كه مراد اين باشد كه چون دعوت خدا جل جلاله به كلامى و با صداى مقطع و تركيب حروف نيست به ناچار بايد دعوت پروردگار به ايجاد حقايق معانى باشد كه الفاظ آن را مى رسانند، و الفاظ وجود لفظى آنها بوده و موجودات خارجى صور عنصرى و وجود جسمانى اند، مثل آتشى كه موسى بن عمران مى خواست ، چنان كه در آيه شريفه : فلما قضى موسى الاءجل و سار باءهله آنس من جانب الطور نارا قال لاءهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخير اءو جذوة من النار لعلكم تصطلون فلما اءتاها نودى ... يعنى : ((به هنگامى كه موسى مدت را به پايان برد و خانواده خود را حركت داد از ناحيه كوه طور آتشى را احساس ‍ كرد، به خانواده اش گفت : مكث نماييد، من آتشى ديدم ، شايد از آن خبرى و يا پاره اى آورم ، تا از آن آتش برافروزيد، هنگامى كه به نزد آتش ‍ آمد...)).
چه اين كه خداى تعالى با ايجاد آتش در ناحيه كوه او را به خود خواند، پس ‍ سر آن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در مومنين همانند آتشى است كه خداوند در دلهاى آنها آفريد، پس ايشان را به ايمان به آن فرا خواند، چنان كه موسى را با آتش به خود خواند، لذا با او مناجات كرد، پس نور مومنان در پيش روى آنها مى رود و آنها را از تاريكى هاى معنوى و صورى عبور مى دهد، و ليكن كسانى كه مستحق خذلان هستند، و خواسته از ايشان دورى كند نقطه اى سياه در دلش ايجاد كرده كه دلش را تاريك نموده و لذا از خداى تعالى روى گردان مى شود، و دورى اش افزوده مى گردد، و بنابراين خداى تعالى فرمود: فمن يرد الله اءن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد اءن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا؟ نما يصعد فى السماء(526) يعنى : ((هر كس را خدا بخواهد هدايت كند دلش را براى اسلام منشرح مى كند و هر كس را كه خداوند بخواهد گمراهش كند سينه اش را تنگ و تاريك مى كند به طورى كه گويا به سوى آسمان صعود مى كند)).
در كافى (527) از امام صادق روايت شده كه فرمود: ان الله عزوجل اذا اءراد بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة من نور فاءضاء لها سمعه و قلبه حتى يكون اءحرص على ما فى اءيديكم منكم و اذا اءراد بعبد سوءا نكت فى قلبه نكتة سوداء فاءظلم لها سمعه و قلبه ثم تلا هذه الاية ... يعنى : ((خداى عزوجل اگر خيرى را براى بنده اى بخواهد در دلش نقطه اى از نور خلق مى كند و آن نقطه گوش و دلش را روشن مى سازد، تا اشتهايش بيشتر از شما به آنچه در دستان شماست مى گردد، و هنگامى كه خداوند بدى بنده اى را بخواهد در دلش نقطه اى سياه مى آفريند، به همين خاطر تمام گوش و دلش سياه مى شود...)).