شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۶ -


و خداى تعالى فرمود: و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (348) يعنى : ((پروردگارت را عبادت نما تا يقين به سراغت آيد)).
يعنى دلت را به اين حد از درك و شعور برسان كه همه عوالم جسم و همه عوالم ديگرت مملوك پروردگار عالميان گردد تا به عالم يقين كه همان موت مطلق است برسى ، چنان كه آيه اين چنين تفسير شده است . چنين مرتبه اى با رسيدن به معرفت خدا و يافتن وى در عالم خودت به دست مى آيد، زيرا چنين معرفتى موجب مى شود كه بنده از همه مراتب وجودش بميرد و در پروردگارش واله و متحير شود، چنان كه در معناى روايتى كه از امام صادق در اشتقاق اسم ((الله )) آمده چنين است .
در كافى (349) از هشام بن حكم روايت شده كه از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: ((الله از چه چيز مشتق شده است ؟ فرمود: يا هشام الله مشتق من اله و اله يقتضى مالوها و الاسم غير المسمى فمن عبد الاسم دون المعنى فقد كفر... الحديث يعنى ((اى هشام ! الله از ((اله )) مشتق شده و ((اله )) مستلزم ((مالوه )) است و اسم غير از مسمى است ، هر كس اسم را بدون معنى و مسمى عبادت كند كفر ورزيده است ...))
و در قاموس گفت : اله ، الهة و الوهة و الوهية عبد عبادة و منه لفظ الجلالة و فيه اله كفرح تحير يعنى ((اله و الوهة و الوهية يعنى عبادت كرد و همين اله منشاى الله است ، و در قاموس گفت : ((اله )) بر وزن فرح به معناى متحير شد و سرگشته گرديد)).
و در شرح حديث حدوث اسماء در فقره ((و موضع الرسالة )) دانستيد كه قوام همه اسماء حسنى كه علم وجود به آن قيام دارند و متكى اند - به همان اسم مبارك در عالم اكبر و عالم اصغر است .
و لذا مولى اميرالمومنين (عليه السلام) بنا بر روايت كافى (350) باسنادش به امام صادق (عليه السلام) فرمود: قال اميرالمومنين (عليه السلام) اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اءولى الاءمر بالاءمر بالمعروف و العدل و الاحسان يعنى : ((الله را به الله بشناسيد و رسول را به رسالت و اولوالامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسيد)) يعنى مسماى ((الله )) را كه اله الالهة است به اسم الله بشناسيد.
مرتبه دوم : عبوديت نسبى است مراد از عبوديت نسبى عبوديت نسبت به كسانى است كه خداى تعالى آن اسم مبارك را به آنها شناسانيد و آنها را به عالمشان رسانيد و راهنماى خلقش و ترساننده ديگران از ستم طاغوت قرار داده است ، چنان كه در آيه شريفه به آن اشاره شده كه : لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم (351) يعنى ((اجبارى در دين نيست راه رشد از گمراهى باز شناخته شد، هر كس به طاغوت كفر بورزد و به خداى ايمان آورد به دستگيره چنگ زده ، دستگيره اى كه پاره نمى شود، و خدا شنواى داناست )). چنين كسى پيامبر است كه شاءنش ‍ بشارت و انذار است ، چنان كه خداى تعالى فرمود: انا اءرسلناك بالحق بشيرا و نذيرا(352) يعنى : ((ما تو را به حق فرستاديم تا بشارت دهنده و ترساننده باشى )).
و فرمود: و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا(353) يعنى : ((و ما تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم به اينكه بشارت دهنده و ترساننده باشى )) و نيز فرمود: انا اءرسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ديگر آيات همانند اينها.
بنابراين بر بندگان خدا در دست پروردگار به موت رسيده اند لازم است كه نسبت به پيامبران نيز به موت و فنا برسند و نفوس و اموال خود را در راه رضايت وى خرج كنند و از مخالفت وى بپرهيزند، زيرا خداى تعالى فرمود: يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و اءحسن تاءويلا(354) يعنى : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا و رسول و اولى الامر را فرمان بريد اگر در چيزى نزاع كرديد به خدا و به پيامبرش مراجعه كنيد اگر به خدا و روز باز پسين ايمان آورده ايد مراجعه به خدا بهتر است و كار را به خوبى پايان مى دهد)).
و فرمود: و ما اءرسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ... فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما(355) يعنى : ((ما هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه به اذن خدا فرمان برده شود... نه به پروردگارت قسم ، ايشان ايمان نمى آورند، مگر اينكه تو را در مشاجرات خود حكم قرار دهند و آنگاه بر آنچه حكم كردى در خود ناراحتى نيابند و پذيرشى مطلق داشته باشند)).
پس فرمانبردارى خدا كامل نمى شود، مگر به فرمانبردارى از پيامبر و تصديق آنچه از جانب خداوند آورده و پذيرش مطلق احكام قضايى و اوامر و نواهى او.
مرتبه سوم : عبوديت نسبت به كسى كه پيامبر براى خلافت خويش و هدايت است نصب كرده است ، زيرا خداى تعالى فرمود: اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (356) و فرمود: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون .(357)
در تفاوت رتبى ولايت خدا و رسول و ائمه
معناى ولايت خدا را در مرتبه نخست عبوديت دانستيد، چنين ولايتى ذاتا شايسته خداست ، زيرا بنده از همه مراتب وجود فانى شده و به عالم يقين مى رسد و چون رسول و اولى الامر و ديگر خلايق در اين مرتبه مساوى بوده اند، چه اين كه همه مخلوق و مربوب بوده و براى خويش سود و زيان و زندگى و مرگ و نشورى را مالك نبوده اند، بنابراين نمى توان براى رسول و اولى الامر ولايت به معناى نخست را كه براى خدا ثابت شده ثابت نمود، بلكه لازم است كه ايشان را از آن مرتبه پايين تر آوريم ، زيرا ايشان نيز با همه خلايق در حقيقت عبوديت براى خدا شريكند، بنابراين مرتبه اى از ولايت كه مى توان براى رسول و اولى الامر اثبات كرد اثبات مقامى است كه خداوند براى ايشان خواسته ، چه اين كه ايشان خليفه خداى تعالى هستند و به همين خلافت ، مرگ در قبضه قدرت ايشان مى باشد و لذا بندگان بايد نفوس و اموال و همه خصوصيات خويش را در راه رضايت پيامبر و اولى الامر صرف كنند و همين دليل و نشانه خوبى براى بندگان است كه ايشان با خدا نيز اين گونه رفتار مى كنند، چنانكه معناى آيه شريفه : انى جاعل فى الاءرض خليفة (358) و آيه شريفه : و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون فاذا سويته و نفحت فيه من روحى فقعوا له ساجدين (359) يعنى : ((به هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشرى را از گل ولاى متغير و سالخورده آفريدم به هنگامى كه كاملش كردم و از روح خود در آن دميدم بر او سجده كنيد)).
و فرمود: اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفحت فيه من روحى فقعوا له ساجدين (360) و نيز صريح آيه شريفه است كه فرمود: من يطع الرسول فقد اءطاع الله (361) يعنى : ((هر كس از پيامبر پيروى كند از خداوند پيروى كرد)).
و نيز مفاد همراهى طاعت رسول با طاعت خدا در آيات عديده همين است از جمله آيه : اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول (362) و آيه : و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين الايه (363) يعنى : ((هر كس اطاعت خدا و رسولش كند با كسانى همنشين خواهند شد كه خداوند به آنها نعمتت داده است ، آن نعمت دادگان پيامبران و صديقانند...))
و فرمود: و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاءولئك هم الفائزون (364) يعنى : ((هر كس از خدا و پيامبرش فرمان برد از خدا بترس ‍ و تقوا پيشه كند، فقط ايشان رستگارند)).
و فرمود: و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما(365)
و فرمود: و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الاءنهار و من يتول يعذبه عذابا اءليما(366) يعنى : ((هر كس از خدا و پيامبرش فرمان برد خداوند او را وارد بهشت كند، بهشتى كه نهرها در پاى درختانش ‍ جارى اند، و هر كس پشت كند خداوند ايشان را عذابى دردناك كند)). و ديگر آيات . همين مطلب مفاد بسيارى از اخبار است :
روايت كافى (367) به اسنادش به محمد بن زيد طبرى گفت :
كنت قائما على راءس الرضا بخراسان و عنده عدة من بنى هاشم و فيهم اسحاق بن موسى بن عيسى العباسى فقال - يا اسحاق ! بلغنى اءن الناس ‍ يقولون انا نزعم اءن الناس عبيد لنا لا و قرابتى من رسول الله ما قلته قط و لا سمعته من آبائى قاله و لا بلغنى عن اءحد من آبائى قاله و لكنى اءقول الناس ‍ عبيد لنا فى الطاعة موال لنا فى الدين فليبلغ الشاهد الغائب ؛ من بر بالاى سر امام رضا (عليه السلام) در خراسان ايستاده بودم ، عده اى از بنى هاشم از جمله اسحق بن موسى بن عيسى عباسى در نزد آن حضرت بودند، حضرت فرمود: اى اسحق ، به من رسيده كه مردم مى گويند كه ما گمان مى كنيم كه مردم بندگان ما هستند سوگند به نسبتى كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دارم ، هرگز من چنين نگفته ام و از هيچيك از پدرانم نشنيده ام كه چنين گفته باشند و از پدرانم نيز به من نرسيده كه چنين گفته باشند وليكن مى گويم : مردم در فرمانبردارى بنده ما هستند، و در دين دوستدار ما مى باشند، پس شنوندگان حاضر به غائبان برسانند)).
از آنچه ياد شد معلوم گرديد كه وجوب فرمانبردارى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اولى الامر (عليه السلام) به خاطر رساندن مردم به مرتبه اسم خداست كه در ذات ايشان مكنون و پوشيده است . ايشان به واسطه تلاوت آيات خداوند و تزكيه و تعلم كتاب و حكمت مردم را به آن مقصود مى رسانند، چنان كه هدف فرستادن پيامبران طبق نص صريح قرآن در چند جا اين است . از جمله .
آيه : هو الذى بعث فى الاءميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (368) يعنى : ((او خداوندى است كه در مردم درس نخوانده پيامبرى از خودشان فرستاد تا بر ايشان آيات خدا را تلاوت مى كند و آنها را تزكيه كرده و كتاب و حكمت را به آنها آموزش دهد، گرچه اين مردم قبلا در گمراهى روشن به سرمى بردند)).
و چون مرتبه اسم ((الله )) ولايت نوريه اى است كه سابقا دانستيد كه اين ولايت عبارت از تصرف در وجود و آوردن آن در مرتبه اى پايين تر و تنزل دادن آن مى باشد، گرچه همين تصرف به عنوان آليت و معناى حرفى است و از آن به آيه محكمة و حكمت اسم برده مى شود. و حكمت همانست كه بر هر كس داده شد خير كثير داده شد. چنان كه مراد از كتاب در آيه شريفه زير مرتبه وجود مطلق مى باشد: هو الذى اءنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن اءم الكتاب و اءخر متشابهات (369) يعنى : ((اوست كه كتاب را بر شما نازل كرد، بخشى آيات محكمند اين بخش ام الكتاب مى باشند، و بخشى ديگر متشابهاتند)) پس اسم ((الله )) همانست كه با آن به عالم كتاب و عالم حكمت مى رسند و چون آيه و نشانه كامل و مظهر كلى و هدايتگر آن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل پاك محمد (عليه السلام) هستند، به همين خاطر ولايت براى ايشان ثابت است ، اين ولايت به معناى وجوب طاعت و گردن نهادن در مقابل آنها و فنا در دست آنهاست ، تا كسانى كه ولايت ايشان را پذيرفتند و منقاد گرديده اند و آنها را از جان و مال خود برتر داشتند به مرتبه كتاب و حكمت مورد اشاره در آيات سابق برسند.
پس مراد از آيه شريفه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم راكعون (370) اثبات ولايت براى اسم الله در باطن و ظاهر و سر و علانيه مى كند، اين اسم همان مثل اعلى مورد اشاره در آيه شريفه است كه : و هو الذى يبدوا الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه و له المثل الاءعلى فى السماوات و الاءرض و هو العزيز الحكيم ؛(371) اوست كه خلقت بدست اوست ، آنگاه بازشان مى گرداند و باز گردانيدن و اعاده بر او آسانتر است و او مثل اعلى در آسمانها و زمين دارد و تنها او عزيز و حكيم است )) و نيز در حديث حدوث اسماء در سابق در فقره ((موضع الرساله )) كه قبلا شرح گرديده به آن اشاره شده است .
مراتب ولايت
از مطالب ياد شده روشن گرديد كه ولايت نيز به سان عبوديت سه مرتبه دارد:
مرتبه نخست : ولايت سرى استحقاقى است ، اين ولايت از اسم الله است كه مثل اعلى در همه اشياء است و سايه آن براى پروردگار عالميان سجده مى كند و اين سايه از چپ و راست سجده كرده و خضوع مى نمايد، هيچ مرتبه اى از موجودات نيست مگر اين كه شاءنى از شؤ ون آن اسم مبارك بوده و قوامش به آن است . و هو وجه الله و سبيل و حجت و ولى و دليل و آيه خدا در همه موجودات است و بر مردم لازم است كه او را بشناسند و در كنار او فانى گردند و از راه او به سوى خدا سير نمايند و تا آنجايى كه مى توانند تقوى پيشه نمايند.
پس حقيقت عبوديت كه در قبل بدان اشاره شد، مردن در قبضه پروردگار است ، اين قبضه و دست خدا همان اسم مبارك مى باشد و ولاى حقيقيه نيز از آن اوست ، چنان كه خداى تعالى فرمود: (انما وليكم الله ...)(372) (و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا.)(373)
مرتبه دوم : ولايت حكميه جعليه است ، اين ولايت به عنوان خلافت از آن اسم در مواردى كه امكان خلافت وجود دارد - مى باشد، مراد از موارد ياد شده غير از قيمومت و ربوبيت مطلق است ، پس مى توانند به سوى آن اسم راهنمايى كنند و مردم را براى شناخت آن تربيت نمايند و حجاب بين مردم و آن اسم را بر دارند، براى رسيدن به اين مقصود آيات خدا را بر ايشان بخوانند و آنها را تزكيه نمايند و مردم را به حصه اى از آن اسم كه در مردم مخفى و مكنون است برسانند براى اين كه آن حصه از اسم الله ، راه معنوى به سوى خداى عالميان است . چنين مرتبه اى از ولايت از آن پيامبر است ، به همين عبوديت به معناى دوم براى پيامبران ثابت مى شود، بنابراين بايد مردم از نفس و مال خود فانى شوند، و پيامبران از مردم اولويت بيشترى بر جان و مال ايشان داشته باشند و مردم طاعت و پيروى ايشان را بر خود هموار نمايند و هر چه را پيامبران براى ايشان برگزيدند براى خود برگزينند و در خود احساس نارضايتى از احكام ايشان ننمايند و تسليم محض ايشان باشند و پيامبران را مؤ تمن در احكام نافع و يا مضر به حال خود بدانند، دستورات ايشان را فرمان برند و از آنچه نهى كردند دست بكشند، و مطمئن باشند كه پيامبران ايشان را از دروازه هدايت بيرون نمى برند و ايشان را به در گمراهى نمى كشانند. چنان كه اخبار و آيات سابق درباره تفويض را قبلا آورديم و در كافى بابى به نام تفويض به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام ) باز شده است .
از جمله روايت كافى به اسنادش به ابو اسحاق نحوى است ، وى گفت : خدمت امام صادق رسيدم ، از او شنيدم كه مى فرمود: ان الله عزوجل اءدب نبيه على محبته فقال و انك لعلى خلق عظيم (374) ثم فوض اليه فقال عزوجل و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا(375) و قال عزوجل (من يطع الرسول فقد اءطاع الله )(376) قال ثم قال و ان نبى الله فوض الى على و ائتمنه فسلمتم و جحد الناس فو الله لنحبكم اءن تقولوا اذا قلنا و اءن تصمتوا اذا صمتنا و نحن فيما بينكم و بين الله عزوجل ما جعل الله لاءحد خيرا فى خلاف اءمرنا(377) يعنى : ((خداوند پيامبرش را بر محبت خود ادب كرد و فرمود: تو داراى اخلاقى بزرگ (و كريمانه ) هستى ، آنگاه به او تفويض كرد و فرمود: آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى فرمود دست باز كشيد، و فرمود: هر كس از رسول پيروى كند، از خدا پيروى كرده ، سپس ‍ فرمود: پيامبر خدا به على تفويض كرده و او را امين خود گرفت ، شما پذيرفتيد، ولى مردم انكار كردند، به خدا قسم ما دوست داريم كه شما به هنگام گفتن ما بگوييد و به هنگام سكوت ما سكوت كنيد، ما واسطه بين شما و بين خداى عزوجل هستيم و خداوند در مخالفت دستور ما خيرى قرار نداده است )).
و از جمله روايت كافى (378) به اسنادش به ابو اسحق است گفت : ((از ابو جعفر (عليه السلام) باقر شنيدم كه مى فرمود:...)) آنگاه همين روايت را ياد كرده است .
پس كار پيامبران بشارت به آيات محكم الهى است كه همانا اسم خدا و شؤ ون اوست ، اسمى كه سر آن در همه اشياء مكنون است و مظاهر آن اوصياءاند و نيز كار ايشان انذار و ترسانيدن از آيات متشابه كه طاغوت و شاخه هاى ظلمانى و شؤ ون آن كه سر آن در همه اشياى مكنون است مى باشد، مظاهر طاغوت خلفاى جور و پيروان ايشانند.
بنابراين مرتبه پيامبر مرتبه كتاب و قرآن است كه بالاتر از مرتبه آيات محكم و حكمت مى باشد، پس وى هم داراى نبوت و هم داراى ولايت است .
مرتبه سوم ولايت خلافت است ، اين ولايت مطلق نيست بلكه نسبت به آن اسم مبارك به لحاظ اين كه آيه محكمه و ولايت نوريه مى باشد، در آيات قرآن و نيز در روايات از آن به ((هادى )) ياد شده ، يعنى كسى كه هر چيزى را به كمال خود مى رساند و جامع همه مراتب حقيقت عبوديت از ذات به عالم آثار است ، چنان كه فرمود: انما اءنت منذر و لكل قوم هاد(379) يعنى : ((تو فقط ترساننده اى و هر قومى داراى هادى است .))
در مجمع البيان (380) روايت شده كه هنگامى كه اين آيه نازل شده رسول خدا فرمود: انا المنذر و على الهادى من بعدى ، يا على ! بك يهتدى المهتدون يعنى : ((من ترساننده ام و بعد از من على هادى است ، اى على ! هدايت جويان با تو هدايت مى شوند)).
و در كافى (381) از حضرت امام باقر (عليه السلام) روايت شده است : رسول الله المنذر و لكل زمان منا هاد يهديهم الى ما جاء به نبى الله ثم الهداة من بعده على ثم الاءوصياء واحد بعد واحد يعنى : ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) منذر و ترساننده است ، و در هر زمانى يكى از ما هادى است كه مردم را به آنچه پيامبر خدا آورده هدايت مى كند، هاديان بعد از پيامبر على و سپس اوصيا يكى بعد از ديگرى هستند)).
و از امام صادق (382) روايت شد كه فرمود: كل امام هاد للقرن الذى هو فيهم يعنى : ((هر امامى هادى زمانى است كه در بين مردم آن زمان است )).
و از امام صادق (عليه السلام) در پاسخ از ابو بصير(383) بعد از پرسش از آيه : انما اءنت منذر و لكل قوم هاد(384) روايت شده كه فرمود: رسول خدا منذر و على هادى است ... الخ .
و اكمال (385) و قمى (386) و عياشى (387) و ديگر راويان خاصه (388) و عامه (389) به اسانيد مختلف همانند روايت نخست از امام صادق در كافى را روايت كرده اند.
و چون مظاهر آن اسم مبارك از جهت ياد شده ائمه اطهار (عليه السلام) هستند، لذا آيه منه آيات محكمات به اميرالمومنين (عليه السلام) و ائمه (عليهم السلام ) تفسير شده است ، بنابراين ولايت به اين معنا بر خلق دارند، خلق نسبت به ايشان عبوديت دارند به اين معنا كه بايد اوامر و نواهى ايشان را فرمان برند و امور دنيا و دين خود را به آنها واگذارند و نفوس ‍ و اموال خود را به امام بسپارند و در راه خشنودى وى صرف نمايند، پس ‍ نسبت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزندان پاكش (عليه السلام) كمتر از نسبت مولى به بنده اى كه به او هبه شده نيست ، چه اين كه خداى تعالى جهان و آن چه در آن است را به خاطر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آلش آفريده ، چنان كه از على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: نحن صنائع ربنا و الخلق بعد صنائعنا يعنى : ((ما ساخته خداييم و بعدا خلايق ساخته ما هستند)) مراد اين است كه خداوند ما را براى خويش ‍ ساخته و خلايق را براى ما آفريده است و نيز در حديث كساء فرمود: ما خلقت سماء مبنية و لا ارضا مدحية و لا فلكا يدور و لا فلكا يسرى و لا شمسا مضيئة و لا قمرا منيرا الا لاجلكم (390) يعنى : ((ما آسمانى ساخته و زمين گسترده و فلك دور زننده و كشتى روان و خورشيد تابان و ماه روشن را نيافريديم مگر به خاطر شما)).
در اين كه زمين از آن امام است
و در كافى بابى تشكيل شده كه در آن اخبارى جمع شده اند كه به صراحت دلالت دارند بر اين كه جهان با آنچه در آن است از آن امام است .
و از جمله روايت كافى (391) باسنادش به محمد بن ريان مى باشد. قال كتبت الى العسكرى جعلت فداك روى لنا اءن ليس لرسول الله من الدنيا الا الخمس فجاء الجواب ان الدنيا و ما عليها لرسول الله يعنى : ((محمد بن ريان گفت : به امام حسن عسكرى نوشتم : فدايت گردم ، روايت شده رسول خدا از جهان جز پنج چيز را مالك نيست ، پاسخ آمد: دنيا و آنچه در آن است از آن رسول خداست )).
و از جمله : روايت كافى (392) از جابر از ابو جعفر باقر (عليه السلام) گفت : قال رسول الله خلق الله آدم و اءقطعه الدنيا قطيعة فما كان لآدم فلرسول الله و ما كان لرسول الله فهو للاءئمة من آل محمد يعنى : ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند آدم را آفريد و دنيا را به اقطاع به او داد، پس آنچه از آن آدم است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و آنچه از رسول خدا است از آن امام از آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است )).
و از جمله روايت كافى (393) به اسنادش به بن ابى عمير از حفص بخترى از ابو عبدالله است كه فرمود: ان جبرئيل كرى برجله خمسة اءنهار و لسان الماء يتبعه الفرات و دجلة و نيل مصر و مهران و نهر بلخ فما سقت اءو سقى منها فللامام و البحر المطيف بالدنيا يعنى : ((جبرييل با پاى خويش پنج نهر ايجاد كرد و آب از آن جارى شد، آن نهرها عبارتند از: فرات ، دجله ، نير مصر، مهران ، بلخ . پس هر زمينى را كه آن نهرها سيراب كردند و هر حيوانى كه از آن آب نوشيده از امام است ، و از جمله اموال امام اقيانوس محيط بر زمين است )).
و بيان اين اخبار با آن ملاك كه همه خلايق ذاتا بندگان خدا هستند، ايشان با مردم در مخلوق بودن براى خداى تعالى يكسانند و هيچ سود و زيانى را براى خود مالك نيستند، ولى بعد از اين كه خداوند ايشان را به آداب خويش تربيت كرد و ايشان فانى در خدا شدند لذا خداوند ايشان را در زمين خليفه خويش قرار داد و آنها را ولى بر خلق نموده و دنيا را به ملكيت و اقطاع ايشان در آورد، و از نفوس مومنين بر خودشان برتر كرد چنان كه فرمود: النبى اولى بالمومنين و انفسهم اين جمله دلالت دارد بر اين كه ايشان بر اموال مومنين اولويت دارند، و بر مردم طاعت و فرمانبردارى از ايشان را واجب نمود و اين كه مردم براى خود نپسندند مگر آنچه را كه ايشان پسندند، و امر مردم را به ايشان واگذاشت ، و فرمود: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا(394) آيا بندگى معنايى جز اين دارد، و آيا جز اين است كه بندگان از تصرفات كامل و آزادانه در حركات و سكنات و شهوات ، در خود و اموال خود برخوردار نيستند و بايد در تحت اراده رهبران و امامان خود در آنها تصرف نمايند؟ با توجه به اين كه امامان و رهبران نيز در وجود و حواس و جوارح و سلامت و روزى و زندگى و مرگ با مردم مشاركت داشته و همه در دست آفريدگار خويشند كه خدايى جز او نيست و شريكى ندارد.
و در روايت صفوان از امام صادق (عليه السلام) در چگونگى زيارت مطلقه (395) معروف به زيارت و ارث در اذن دوم آمده است : عبدك و ابن عبدك و ابن امتك المقر بالرق و التارك للخلاف عليكم يعنى : ((بنده تو و فرزند بنده تو، و فرزند كنيز تو، اقرار به بندگى دارد و از مخالفت با شما پرهيز مى كند)) اين فقره خردمندان را در اثبات بيان مزبور كفايت است ، و خداوند راهنماست و رجوع همه به اوست .
فرمود: