شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۴ -


پس اصحاب يمين به دليل اين كه خداوند را بر نعمتهايش سپاس گفتند به مقام اصحاب يمين نائل شدند و اصحاب شمال به دليل اين كه از خداى تعالى روى گردانيدند به آن مرحله رسيدند. بنابراين دو مقام مزبور به اعتبار طاعت و معصيت در پيش روى انسان قرار گرفتند، زيرا حقيقت انسان از همه اعتبارات برهنه و خالى است ، نه اين كه طاعت و معصيت بر آن دو متفرع باشند، بله طاعت و معصيت در دنيا فرع آن دو هستند. چنان كه معناى روايت حمران (296) از ابو جعفر (عليه السلام) همين است ، پس در دنيا طاعت و ولايت و معصيت وجود دارد، و لذا پيامبران و رسولان و امامان و بندگان شايسته خدا از اصحاب يمين هستند.
چنان كه مولاى ما آقاى عابدان در دعاى الستر و الوقاية فرمود: و شرف درجتى برضوانك و اءكمل كرامتى بغفرانك و اءنظمنى فى اءصحاب المين ؛(297) خداوندا درجه مرا به رضايت خودت شرافت ده ! و كرامت مرا به مغفرت خود كامل كن و مرا در سلك اصحاب يمين درآور!.
و مشركان و كافران و تاجران و فاسقان را از اصحاب شمال قرار داد. عده اى از اصحاب يمين كه در فنا تلاش كردند و در آتش عبوديت به جد و جهد فرو رفتند به نام سابقان اختصاص يافتند و عده اى سابقان كه از فنا هم فانى شدند از اولى العزم شدند، در بين اولى العزم آن كس كه فانى شده و محترق گرديد، تا مرگ خويش در راه خدا را نيز از خدا ديد، خاتم حقيقت نبوت شد، و خداوند او را در مقام قاب قوسين اءو اءدنى (298) واداشت و چون سابقان در شكر مبالغه كردند خداوند ايشان را به عصمت از اشتباه و لغزشها و گناهان زينت داد، و كوشش ايشان را ارج نهاد و نجاست را از ايشان دور ساخته و پاكيزه نموده و ايشان را به ((روح )) خود تاييد نمود، در زمين خليفه و حجت هاى بر مردم و امنا بر سرش قرار داد. همين مطلب درباره اصحاب شمال نيز مى آيد.
پس اختلاف مراتب مومنان در ايمان و طاعت و دنائت رتبه فرقه هاى مشركان و كافران و فاجران و منافقان اندازه مراتب پيروى ايشان در مراتب چهار گانه است كه در شرح سخن حق تعالى : (و اذ اءخذ ربك ...)(299) در ابتداى همين فقره بيان مى كرديم مى باشد. مويد مطالبى كه درباره تمام مراتب عالم امكان در هر لحظه بيان كرديم ، اين است كه ائمه اطهار (عليهم السلام ) فراوان خداوند را به آل محمد قسم مى دهند و آنها را شفيع و واسطه قرار مى دهند، آنگاه حاجت هاى خويش را بر خداى تعالى عرضه مى دارند، و اين وساطت و قسم دادن به آل محمد براى نزول رحمت بر رسول خدا و امامان كه از سابقانند در حالى كه خود آل محمد هم هستند نيكو نمى نمايد، مگر اين كه مراد از آل محمد و نصيب ايشان از حقيقت نبوت كليه الهيه باشد.
اكنون كه اين مقدمه را فهميديد، پس هر كس كه ايمان به خدا بياورد، اين ايمان در دنيا او را به خدا مى رساند، اين همان سر آل محمد است كه همان بهره از اسم خدا است كه خداوند در جبلت و طبيعت ايشان بعد از ورود در آتش عبوديت قرار داده است ، همانطور دانستيد فطرت ايشان يعنى وجود آنها رنگ ايمان را ندارد، چنان كه رنگ كفر را نيز ندارد، و از همين جا طاعت و معصيت ثابت مى شود چنان كه مقتضاى روايات است .
همين مطلب در كلام مولى على آمده كه فرمود: كنت مع كل نبى سرا و مع محمد علانية ؛ من در پنهان با همه پيامبران و در آشكارا با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بودم . و نيز مولاى ما امام على هادى (عليه السلام) در اين زيارت يعنى جمله : و عناصر الابرار و دعائم الاخيار به آن اشاره دارد و نيز فرموده آن حضرت كه فرمود: ان ذكر الخير كنتم اءوله و اءصله و فرعه و معدنه و ماءويه و منتهاه در اين باره رواياتى وجود دارد كه به خواست خدا در همان فقره خواهيم آورد و به همين جهت رهبران ملت ها از انسانها و جنى ها و فرشتگان و همه خلايق قبلى و بعدى شده اند، و الحمدلله رب العالمين .
فرمود:
و اءولياء النعم
((اولياء)) جمع ((ولى )) است و ولى كسى است كه مولايش به ما و نفس ‍ او از خود وى احق است .
و در كافى (300) از امام صادق در تفسير اين سخن حق تعالى كه : انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا... خدا و رسول و كسانى كه ايمان آوردند يعنى على و اولادش تا روز قيامت به شما در امورتان و نفوستان اولويت دارند يعنى احق مى باشند.
پس در آيه شريفه به دليل اختصاص دادن ولايت به خدا و رسول و اهل ايمان خواست به اين سه مرتبه رسالت در عالم شهادت اشاره كند و اين مرتبه همان مرتبه معلوميت است كه مرتبه مفاتيح غير قابل اشاره و وجودى اند، مگر اين كه اشاره در مرتبه عالم الهى و مرتبه وجود مطلق و عالم وجود نورى مورد اشاره در سابق در بيان حديث حدوث اسماء در شرح قول آن حضرت ((و موضع الرسالة )) باشد. و نيز اشاره به اين است كه اين عوالم سه گانه مبداء و منتهاى عوالم وجود است كه به سيصد و شصت عالم به تعداد روزهاى سال مى رسد و هر كدام از اين سه چهار ركن دارد و اين دوازده ركن به شماره ماه هاى سال كه مظاهر حقيقت رسالت و اهل بيت نبوت هستند مى باشد، پس همه عوالم وجود و پايه هاى آن دوازده بوده و مظاهر آن در اين عالم دوازده امامند.
و ((نعم )) در ((اولياء النعم )) مكسور الفاء بوده و جمع نعمت به كسر نون مى باشد، و آن ارزانى و آسانى و مال و به طور كلى همه آنچه كه انسان از آن بهره مند مى شود مى باشد، نعمت ها دو گونه اند: يا نعمتهاى آشكارند نظير نعمتهايى كه در آسمان و زمين و بين آنها هستند و يا نعمت هاى پنهان . نعمتهاى پنهان نظير معرفت و ايمان و فروع آنها از قبيل ملك هاى فضيلت و خيرات معنوى است كه بر سر آل محمد مترتب مى باشد كه اين سر ناشى از اسم الله است كه آيه اى از آن در همه موجودات محقق مى باشد، پس مراد از آيه شريفه انحصار ولايت در اسم الله در نهان و آشكار است ، درباره نعمت باطنه به اين جهت كه همه نعمت هاى باطنى از فروع اسم الله هستند و اين همانست كه نشانه تامه آن در همه موجودات براى خدايند. و اما نعمت آشكار خداوند اين است كه خداوند همه عالم را براى آل محمد (عليهم السلام ) خلق كرده است و آنها فرع وجود وى هستند. اين مطلب را در فقره ((و مختلف الملائكه )) بيان نموديم ، ملائكه با همه مراتب و شؤ ون خود مظاهر اسم الله هستند و ائمه اطهار اولياى نعمت هاى ظاهرى و باطنى اند، به زودى در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت .
در جامعيت كمالى انسان
فرمود:
و عناصر الاءبرار
عنصر بر وزن ((قنفذ)) و نيز به فتح ((صاد)) آمده است معناى آن ((اصل )) و ريشه مى باشد. و ((ابرار)) جمع ((بر)) به فتح است و در اينجا به معناى راستگو و يا مطيع به تمام معنا مى باشد، براى بيان آن مقدمه اى تقديم مى داريم : شما دانستيد كه وقتى خداوند خواست صفات خوى را به واسطه آفرينش اظهار كند، خلايق را گوناگون آفريد، آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و ديگر اصناف مخلوقات را خلق نمود، انسان را آفريد و به او بيان آموخت تا خليفه خويش در زمين نمايد، لذا به فرشتگان فرمود: انى جاعل فى الاءرض خليفة ؛ من در زمين جانشينى قرار خواهم داد. تا اين كه فرمود: و علم آدم الاءسماء كلها(301) خداوند به آدم همه اسما را آموخت . در تفسير امام عسكرى و نيز از امام سجاد اين اسماء تفسير به نامهاى اشياء شد، و از زمره اين نامهاى پيامبران و اولياء و نافرمانان كه از زمره دشمنان او هستند مى باشد و مراد از اسماء همه موجودات ، زبان هاى آنها نيست ، بلكه حقايق و مبادى آنها مرادند، عالم اجسام صور آن مبادى اند، عده اى از اين مبادى به كلمات تعبير مى كنند و عده اى از آنها به اسماء و گروهى به عقول از آنها نام مى برند. خلاصه اين كه اين مبادى همان اسباب وجود خلايق و ارباب انواع هستند، انواع توسط ايشان خلق شده و قيام به آن كلمات داشته و روزى خويش را نيز از ايشان مى گيرند. اميرالمومنين در گفتار خويش به آن چنين تعبير فرموده است : و باسمآئك التى ملاءت اءركان كل شى ء؛ قسم به اسماى تو كه اركان همه اشياء را پر كرده است .
پس چون حقيقت انسان جامع و مركب از همه حقايق مى باشد و لذا به طور طبيعى از همه حقايق متاءخر مى باشد و لذا كمالات آن حقايق را در بر داشته و آينه تمام نماى همه صفات الهى مى باشد، به همين خاطر تنها انسان مستحق خلافت خدا مى باشد و ديگر موجودات چنين استحقاقى را ندارند.
پس مبداى همه اشياء و كليد همه انوار و ظلمات و عقل و جهل و كفر و ايمان در انسان موجود مى باشد، چنان كه انسان واجد ملائكه و جن و شياطين و جنت و نار است ، و از همين جنبه است كه صورت انسانى اشرف صور مى باشد و خداوند به صورت انسانى نسبت دارد.
در كافى (302) از محمد بن مسلم از ابو جعفر روايت شده كه فرمود: سالت اءبا جعفر عما يروون اءن الله تعالى خلق آدم على صورته فقال : هى صورة محدثة مخلوقة و اصطفيها الله و اختارها على ساير الصور المختلفة فاءضافها الى نفسه كما اءضاف الكعبة الى نفسه و الروح الى نفسه فقال بيتى و نفخت فيه من روحى ؛ از ابو جعفر باقر (عليه السلام) درباره اين روايت كه خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد پرسيدم ؟ فرمود: اين صورت حادث و آفريده است ، خداوند آنرا انتخاب كرد و بر ساير صور گوناگون ديگر برگزيد، لذا آن صورت را به خودش نسبت داد چنان كه كعبه را به خود منسوب كرد و روح را به خود اضافه كرد و فرمود: ((خانه من ، و من روح خويش را در انسان دميدم )).
با فهميدن اين مطلب اخبارى كه درباره اختلاف طينت آمده و بيان داشته كه خلق محمد و آل محمد (عليهم السلام ) از نور بدون تاريكى و دشمنان ايشان را از تاركى بدون نور آفريده و ديگر مردم را از مخلوطى از آن دو با تفاوت مراتب آنها آفريده ، به طورى كه ظاهر اين روايات دلالت بر جبر دارد معلوم مى شود و لذا عده اى در ژرفاى اين دريا فرو رفتند و متحيرانه در ادراك آن درمانده اند و نتوانستند سخنى شايسته بگويند و من از خداى تعالى كه رهنمايى جز او نيست يارى مى جويم و هر كس را خداوند هدايت كند كسى نمى تواند يارى كند و من از آل محمد خواهانم كه در اين باره شفاعت من نمايند.
در اين كه اخبار طينت دو دسته اند
گويم : اگر در اخبار طينت بگرديد آنها را دو دسته مى يابيد: دسته اى از اخبار دلالت دارد بر اين كه حقيقت و جامعيت انسان مركب از قدرت بر ايمان و عدم آن است ، و با آن حقيقت اختيار شكل مى گيرد. از آن جمله در كافى (303) به اسنادش به زراره از ابو جعفر روايت كرده است كه فرمود: مردى از آيه شريفه و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربكم قالوا بلى ؛(304) به هنگامى كه خداوند از فرزندان آدم و ذريه ايشان پيمان گرفت و ايشان را شاهد بر خودشان گرفت كه آيا من پروردگارتان هستم ، گفتند: آرى . پس آن حضرت در حالى كه پدرش مى شنيد، فرمود: پدرم مرا روايت فرمود كه خداى عزوجل مشتى از خاك برگرفت تا آدم را با آن خلق كند، لذا بر آن آب گواراى خوش ريخت آنگاه چهل صبح آنرا واگذاشت ، سپس بر آن آب شور تلخ ريخت ، و سپس آن را چهل صبح واگذاشت ، به هنگامى كه طينت تخمير شد، آن گل را برگرفت و تكانهاى شديد داد، پس ذريه وى همانند مورچگان از راست و چپ بيرون ريختند و به همه ايشان فرمان داد كه در آتش روند، اصحاب يمين در آن فرو رفتند، پس آتش بر ايشان خنك و سلامت شد، اصحاب شمال از رفتن به درون آن ابا كردند.
و از جمله روايت كافى (305) به اسنادش به محمد بن على حلبى از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((خداوند به هنگام آفرينش آدم آب را بر گل ريخت آنگاه مشتى از آن برگرفت و آن را به شدت درهم آميخت ، سپس با دست خود آن را به دو قسم كرد، آنگاه ايشان را آفريد به گونه اى كه به راه افتادند، سپس براى ايشان آتشى افروخت ، و به اهل شمال دستور ورود به آتش داد، ايشان از آن آتش ترسيدند و داخل آن نشدند، اما به اهل يمين دستور ورود به آتش مزبور را داد، ايشان وارد آن آتش شدند، خداى تعالى به آتش دستور داد تا خنك و ايمن گردد، لذا به هنگامى كه اهل شمال چنين ديدند گفتند: خدايا از آن چه ما كرديم ما را عفو كن ، خداوند نيز از ايشان مى گذرد آنگاه به آنها فرمود: داخل آن شويد، پس رفتند و بر آن مشرف شدند ولى داخل نشدند، خداوند آنها را به طينت برگردانيد و از آن طينت آدم را آفريد، و امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اين وعده نمى توانند همانند آن عده شوند، فرمود: مى گويند رسول خدا اولين كسى است كه داخل آن آتش شده است به همين خاطر خداى - عزوجل - فرمود: قل ان كان للرحمن و لد فاءنا اءول العالدين ؛ بگو اگر خداوند را فرزندى بود من نخستين كسى بودم كه او را عبادت مى كردم .
و از جمله اين روايت كافى (306) است كه به اسنادش به عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم ، فدايت شوم برخى از اصحاب خويش را مى يابيم كه غضبى فراوان داشته و تند و عجولند، لذا از اين بسيار در اندوه مى شوم و از جانب ديگر مخالفان را مى بينم كه داراى روشى نيكو و اخلاقى خوشند حضرت فرمود: نگو روشى نيكو و اخلاقى خوش دارند. زيرا مراد از روش روش مستقيم مى باشد و ليكن بگو ايشان داراى سيمايى نيكويند، زيرا خداى تعالى فرمود: سيماهم فى وجهوههم گفتم : ديدم كه آنها داراى سيمايى نيكو و داراى وقار هستند، لذا از اين اندوهگين مى شوم ، فرمود: اندوهگين مباش از اين كه ياران خويش را ياران خشم و مخالفانت را داراى سيمايى نيكو مى يابى ، زيرا خداى - تبارك و تعالى - هنگامى كه خواست آدم را بيافريند، اين دو طينت را خلق كرد، آنگاه آن را دو قسم كرد، و به اصحاب يمين فرمود: به اذن من موجود گرديد، ايشان نيز به سان مورچگانى آفريده شدند، و در تكاپو افتادند، و به اصحاب شمال فرمود: به اذن من موجود گرديد، آنها نيز همانند مورچگانى آفريده شدند و به جنبش افتادند آنگاه آتشى خلق كرد و به ايشان فرمود: به اجازه من در آن داخل شويد، اولين فردى كه داخل آن شد حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، آنگاه در وى پيامبران اولوالعزم از پيامبران اوصياء و اتباع ايشان داخل شدند، آنگاه به اصحاب شمال فرمود: به اجازه من داخل آتش شويد، گفتند: آيا ما را آفريدى تا بسوزانى ؟ لذا نافرمانى كردند، به اصحاب يمين فرمود: با اجازه من از آتش ‍ بيرون شويد، ايشان بدون هيچگونه اثر و اذيتى از آتش بيرون جستند، هنگامى كه اصحاب شمال چنين ديدند گفتند: ديديم كه اصحاب ما به سلامت ماندند، از ما بگذر و بار ديگر به ما فرمان ورود در آتش ده ! پروردگار فرمود: من از شما گذشتم ، بنابراين در آتش رويد، در آن هنگام نزديك آتش ‍ شدند و گرماى آتش به ايشان رسيد باز گشتند و گفتند: پروردگارا شكيبايى بر سوختن نداريم به همين خاطر نافرمانى كردند لذا سه بار به ايشان فرمان ورود داد ولى در هر سه بار نافرمانى نمودند و به تاخير انداختند. ليكن خداوند سه بار به اصحاب يمين فرمان ورود به آتش را داد، ايشان فرمان بردند و از آتش به سلامت جستند.
خداوند به ايشان فرمود: گل شويد و آدم را از آن گل آفريد، آنگاه امام فرمود: هر كس از اين فرقه باشد از آن فرقه نخواهد شد و هر كس از آن گروه باشد از اين گروه نخواهد گرديد و هر گاه تندى و عجله ياران خويش را مى بينى از اين جهت است كه با اصحاب شمال در آميخته و با گل ايشان آلوده گرديده و اگر در مخالفان سيمايى نيكو و وقار و سنگينى مى بينى از آميختگى با اصحاب يمين است .
و از جمله روايت كافى (307) به اسنادش از ابو جعفر (عليه السلام) است كه آن حضرت فرمود: ان الله - تبارك و تعالى - حيث خلق الخلق ، خلق مآء عذبا و مالحا اءجاجا، فامتزج الماءان ، فاءخذ طينا من اءديم الارض فعركه عركا شديدا، فقال لاءصحاب اليمين و هم كالذر يدبون : الى الجنة بسلام ، و قال لاءصحاب الشمال : الى النار و لا اءبالى . ثم قال : (اءلست بربكم ؟! قالوا بلى شهدنا اءن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين ؛) خداى تعالى به هنگامى كه خلق را آفريد، آب گوارا و آب شور تلخى آفريد، پس اين دو آب درهم آميختند، پس گلى از سطح زمين برداشت و آن را سخت در هم تكانيد، و به اصحاب يمين كه همانند مورچگانى بودند و مى جنبيدند فرمود: با سلامت به سوى بهشت در آييد و به اصحاب شمال فرمود: به سوى جهنم رويد، و باكى از آن ندارم ، آنگاه فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ، پاسخ دادند: آرى شهادت داديم ، شما را بر حذر مى داريم از اين كه روز قيامت بگوييد كه ما از اين غافل بوديم .
در عدم تنافى اخبار طينت با اختيار
اگر درست در اين اخبار انديشه كنيد، مى فهميد كه آن گل آميخته از آب گوارا و آب شور تلخ و گل آسمانى و گل زمينى جنان كه در بسيارى از اخبار بدان تصريح شده است ، هر كس خواهد استقصاء كند به بحارالانوار مراجعه كند، بعد از تخمير و رها شدن در چله اى بعد از چله ديگر به گونه اى شده كه همه اجزاء و ذرات آن همگون شد، بلكه در هر جزئى از اين اجزاء به اندازه كميت ذرات شايستگى اختيار ايمان و كفر و طاعت و معصيت وجود داشت ، به گونه اى كه اگر ايمان و طاعت و يا كفر و معصيت را بر مى گزيد مجبور نبود، تنها به اختيار خود چنين كرده بود، حتى اين اختيار در پيامبران و رسولان و مشركان و كافران و منافقان وجود داشت .
و ظاهر برخى از روايات اصول كافى دلالت دارد بر اين كه آفرينش دلها و بدنهاى پيامبران از طينت عليينى و دلهاى مومنان از طينت عليينى ولى بدنهاى ايشان از غير آن است ، و دلها و بدنهاى كافران از طينت سجينى است .
برخى از روايات اصول كافى (308) كه از حضرت على بن الحسين (عليهما السلام ) روايت شده است فرمود: ((خداى تعالى دلها و بدنهاى پيامبران و دلهاى مومنان را از طينت عليينى آفريد، ليكن بدنهاى مومنان را از غير آن خلق نمود و دلها و بدنهاى كفار را از طينت سجينى آفريد و بين اين دو طينت آميخت ، به همين خاطر از مومن كافر متولد مى شود و از كافر مومن و از همين ناحيه مومن دچار گناه مى گردد و كافر نيكوكار، پس دلهاى مومنين به سوى آنچه از آن آفريده شده اند گرايش پيدا مى كند.
و در برخى از روايات اصول كافى (309) كه مسند به عبد الغفار از ابو عبدالله (عليه السلام) است ، آمده كه آن حضرت فرمود: ان الله عزوجل خلق المومن من طينة الجنة و خلق الكافر من طينة النار؛ خداى عزوجل مومن را از گل بهشت و كافر را از گل آتش خلقت نمود.
و فرمود: اذا اءراد الله بعبد خيرا طيب روحه و جسده فلا يسمع شيئا من الخير الا عرفه و لا يسمع شيئا من المنكر الا اءنكره ؛ هنگامى كه خداوند براى بنده خيرى خواست روان و جسد او را پاكيزه مى گرداند، هيچ خيرى را نمى شنود مگر آن را مى فهمد (و به آن گرايش دارد) و هيچ بدى را نمى شنود مگر اين كه آن را انكار مى كند.
و فرمود از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: الطينات ثلث : طينة الانبياء و المومن من تلك الطينة ، الا ان الانبياء هم من صفوتها هم الاصل و لهم فضلهم و المومنون الفرع من طين لازب ، كذلك لا يفرق الله عزوجل بينهم و شيعتهم يعنى : ((سه نوع طينت و گل داريم : طينت انبياء و مومن از اين گل است ، البته تفاوت بين مومن و پيامبران اين است كه پيامبران از برگزيده آن طينت هستند و آن اصل است و لذا انبياء داراى برترى هستند و مومنان شاخه اى از آن گل چسبنده اند لذا خداوند اين گونه بين انبياء و پيروانش ‍ هماهنگى برقرار مى كند)).
و فرمود: طينة الناصب من حماء مسنون و اءما المستضعفون فمن تراب لا يتحول مومن عن ايمانه و لا ناصب عن نصبه و لله المشية فيهم ؛ طينت و گل ناصبى از گل متغير و سال ديده مى باشد و مستضعفان از تراب خلق شده اند. مومن از ايمان خويش بر نمى گردد و ناصب از دشمن خود دست نمى كشد و خداوند هم در مشيت خود مختار است .
در آن كتاب روايات چندى به همين مضمون موجود است .
بدان كه انسان داراى عوالمى است :
اول : عالم برجستگى حقيقت و وجود انسان از ديگر حقايق و وجودات در عالم تميز معلومات و عالم مفاتيح ، چنين عالمى منحصرا در احاطه علمى خداى تعالى است و در اين عالم حكمى ندارد. بعد از اين عالم عالم وجود كلى انسان است ، كه در آنجا انسان نامى خاص جز وجود ندارد.
بعد از آن عالم وجود نورى انسان است كه مرتبه اسم الله است ، الله مبداى همه اسماء حسناى الهى است .
در مرتبه وجود مطلق ربوبيت را با (اءلست بربكم )(310) اقرار گرفت ، يعنى آيا من آن مفتاح غيبى نيستم .
و در مرتبه وجود مطلق ميثاق و اقرار به نبوت را گرفت ، زيرا اين مرتبه نشانه مرتبه نبوت است .
و در مرتبه اسم الله اقرار به ولايت را گرفت ، زيرا اين مرتبه آينه مرتبه ولايت است .
و در مرتبه جامعيت اسم مبارك الله براى حضرت مهدى (عليه السلام) ميثاق گرفت و با فعليت يافتن هر كدام از اسماى حسناى الهى ، مومنين در درجات گوناگون از همديگر برترى يافتند و جدا شدند، در اين درجه با همه مراتب خود به نار عبوديت سوختند.
خداى تعالى به هر كدام به آيه اى اشاره مى كند: آيه اى كه به مرتبه نخست اشاره مى كند اين است :
ام خلقوا من غير شى ء اءم هم الخالقون (311) يعنى : ((آيا ايشان از هيچ آفريده شده اند، يا ايشان آفرينندگانند)).
آيه اى كه به مرتبه دوم اشاره مى كند:
او لا يذكر الانسان اءنا خلقناه من قبل و لم يك شيئا(312) يعنى : ((آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را در حالى كه چيزى نبود خلق كرديم )).
آيه اى كه به مرتبه سوم اشاره مى كند:
هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(313) يعنى : ((آيا بر انسان روزگارى نگذشته كه هيچ چيز مورد اعتنا نبوده است )).
آيه اى كه به مرتبه چهارم اشاره مى كند:
لقد خلقنا الانسان فى اءحسن تقويم ثم رددناه اءسفل سافلين (314) يعنى : ((ما انسان را بر بهترين بافت آفريديم ، آنگاه او را به پايين ترين درجه باز مى گردانيم )).
آيه اى كه به مرتبه پنجم اشاره مى كند:
هو الذى اءنشاءكم و جعل لكم السمع و الاءبصار و الاءفئدة قليلا ما تشكرون (315) يعنى : ((اوست كه شما را آفريده و گوش و چشمان و دلها براى شما قرار داد، بسيار كم سپاس گزارى مى كنيد)) و آيه اى كه به فرود و هبوط انسان به عالم اعيان اشاره مى كند اين است :
و هو الذى ذراءكم فى الاءرض و اليه تحشرون (316) يعنى : ((اوست كه شما را در زمين آفريد و به سوى او باز مى گرديد)).
و آيه اى كه به مراتب جسم انسان اشاره مى كند اين است :
و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقه فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضعة عظماما... الخ ؛(317) يعنى : هر آينه ما انسان را از گل خالص آفريديم ، آنگاه او را در مكانى آرام قرار داديم سپس نطفه را علقه (خون بسته ) كرديم ، و علقه را مضغه (و گوشت ) قرار داديم ، آنگاه گوشت را استخوان كرديم ... .
و به هر تنزل از هر عالمى و نزول از بالا به پايين نام خلق و آفرينش اطلاق شده است ، بنابراين بايد كوشيد تا خلقت را مطابق همان مرتبه معنا كنيم و قرينه بر آن را به دست آوريم و بفهميم كه آيا مراد از خلقت ، خلقت انشايى است و يا تدبيرى ؟ و يا خلقت فطرت است و يا جبله و يا خلقت صورت گرانه مى باشد و يا خلقت ايجادى و يا ديگر معانى خلقت ؟
چه اين كه اشتباه و اختلاط در اين زمينه براى بسيارى پيش آمده و در بحث ياد شده نيز چنين اشتباهى شده است .
زيرا مراد از ((خلق )) در اخبار خلق طينت مومن از عليين و خلق طينت كافر از سجين ، خلق جبله است ، براى اين كه طينت به معناى جبله است ، چنان كه در قاموس گفت :
در معناى طينت
الطين بالكسر معروف ، و بهاء القطعة منه و قرب دمياط و الخلقة و الجبلة ؛ طين به كسر طاء گل كه همه كس آن را مى دانند، و با ((طينة )) به پاره اى از گل گفته مى شود و نيز نام مكانى نزديك دمياط و نيز طينت به معناى خلقت و جبلت مى باشد.
و فيروز آبادى در قاموس در ماده ((ج ب ل )) گفت : و الجبلة مثلثة و محركة و كطمرة الخلقة و الطبيعة ؛ جبله (با فتح و ضم و كسر جيم و با حركت جيم و باء و لام ) و مثل طمرة به معناى خلقت و طينت است .