سيره تربيتى پيامبر(ص) و اهل بيت (ع) ، جلد ۴

سيد على حسينى زاده

- ۴ -


6. اصل استفاده از فرصت ها
از جمله اصول آموزشى در سيره معصومان (ع)، استفاده از فرصت هاى مناسب در آموزش دادن افراد است . اين اصل از سويى موجب آسان شدن آموزش و از سوى ديگر، موجب نشر و گسترش علم خواهد شد؛ زيرا معلم با تكيه بر اين اصل ، همواره مى كوشد در هر فرصتى كه دانش آموزى پيدا شد، به آموزش او بپردازد؛ افزون بر اين ، همواره در صدد ايجاد فرصت هاى آموزشى بر خواهد آمد. آموزش در سيره معصومان (ع)، به زمان و مكان خاصى محدود نيست ، گر چه ممكن است زمان و مكانى براى آن معين شود، ولى هرگز محدوديتى نمى آورد يا براى مثال معصومان (ع) اغلب ، بعد از طلوع آفتاب و در مسجد به تربيت و آموزش شاگرد مى پرداختند، ولى آموزش هاى آنان به اين زمان و مكان اختصاص نداشته است ، بلكه هر زمان و در هر مكان كه طالب علمى ، اهل درك و فهم و يا نيازمند به دانش را مى يافتند، به آموزش او مى پرداختند.
آن بزرگواران از هر فرصتى كه پيش مى آمد، در راستاى آموزش اصحاب خويش استفاده مى كردند. داستان حضرت على (ع) و اعرابى در ميدان جنگ ، در اين زمينه مشهور و معروف است مرحوم صدوق در كتاب توحيد آورده است :
((عربى باديه نشين - در جنگ جمل - از اميرالمومنين (ع) پرسيد: آيا شما مى گوييد: ((خدا يكى است)) ؟ مردم به او هجوم آوردند و گفتند: آيا نمى بينى اميرالمومنين (ع) در حال تقسيم لشكر است ؟ امام (ع) فرمود: رهايش كنيد! آنچه اعرابى از آن مى پرسد، همان چيزى است كه ما براى آن با اين قوم مى جنگيم ؛ سپس فرمود: اى اعرابى ! اين كه گفته مى شود "خدا يكى است " بر چهار وجه مى تواند باشد: دو وجه آن در مورد خدا جايز نيست و دو مورد آن در مورد خدا صادق است ...(115)))
فرصت هايى را كه براى انسان پيش مى آيد، نبايد از دست داد، بلكه بايد از آن ها بيشترين استفاره را كرد. امام صادق (ع) مى فرمايد: الايام ثلاثه : فيوم مضى لا يدرك و يوم الناس فيه ، فينبغى ان يغتنموه و غدا انما فى ايديهم امله ؛(116) دنيا (روزگاران ) سه روز است : ديروز كه گذشته است و قابل بازگشت نيست ، و امروز كه مردم در آن قرار دارند؛ پس سزاوار است كه آن را غنيمت شمارند، و فردا كه مى توانند آرزوى آن را داشته باشند.
شاعر مى گويد:

ما فات مضى و ما سياتيك فاين  
  قم فاغتنم الفرصة بين العدمين (117)
اين توصيه امام به استفاده از وقت است . معصومان (ع) در زندگى خود همواره از فرصت ها به ويژه در امر آموزش ، بيشترين استفاده را مى برند. در جنگ بدر، شمارى از دشمنان به اسارت مسلمانان در آمدند كه هر يك از آن ها، بايد براى آزادى خود چهار هزار درهم يا دينار يا كمتر مى پرداختند. پيامبر (ص ) فرمود: هر كس مالى ندارد بايد به كودكان انصار سواد بياموزد تا آزاد شود.(118)
در روزگارى كه در ميان مسلمانان افراد با سوادى كه حتى بتوانند كودكان مسلمان را آموزش دهند، وجود نداشت ، پيامبر گرامى اسلام (ص ) از فرصت به دست آمده ، استفاده كرد و از دشمن در راستاى آموزش كودكان مسلمان بهره گرفت .
محدود كردن آموزش به زمانى خاص در روز، موجب پايين آمدن كميت و كيفيت تعليم و تربيت جامعه است ؛ از اين رو معصومان (ع) همواره سعى داشتند از هر فرصتى براى ارتقاع سطح علمى و فرهنگى جامعه و فرهنگى جامعه استفاده كنند. آنان به هر بهانه اى باب گفتگو را باز مى كردند و آن را به جلسه آموزش تغيير مى دادند. به نمونه هايى از سيره آن ها توجه كنيد:
حضرت على (ع) حال مردى را جويا شد. پاسخ داد: در خوف و رجا به سر مى بريم . امام فرمود: هر كس به چيزى اميد داشته باشد آن را طلب مى كند و هر كس از چيزى بترسد، از آن فرار مى كند؛ نمى دانم خوف مردى كه شهوتى بر او روى آورد و او آن را وا ننهد، چه معنا دارد و اميد دارد و اميد مردى را كه بلايى بر او نازل شود و صبر نكند، چه معنا دارد؟(119)
همچنين شخصى از امام حسين (ع) كمك خواست ، امام فرمود: ((سوال روا نيست ، مگر در وامى سنگين يا فقرى ذلت بار و يا غرامتى گران . آن مرد گفت : من جز براى يكى از اين موارد، نيامده ام . امام دستور داد هزار دينار به او بدهند.(120)))
امام حتى هنگامى كه شخصى براى كمك مالى نزد او مى آيد، از آموزش ‍ آنچه مورد نياز او بود، غفلت نكرده ، بلكه كمال توجه را دارد و به آموزش او مى پردازد.
جابر بن عبدالله انصارى نيز مى گويد:((در بصره با اميرالمومنين (ع) بوديم ، وقتى از جنگ فارغ شديم ، آخر شب ، امام نزد ما آمد و فرمود: چه مى كنيد؟ گفتيم : در مذمت دنيا سخن مى گوييم ، فرمود: اى جابر! چرا دنيا را مذمت مى كنى ؟ سپس خدا را حمد و ثنا گفت و فرمود: چه مى شود مردمانى را كه دنيا را مذمت مى كنند و زهد به خود بسته اند؟ دنيا براى كسى كه با آن راست باشد، خانه راستى ، و براى كسى كه آن را درست بفهمد، مسكن تندرستى ، و براى كسى كه از آن توشه بردارد، خانه بى نيازى است ...(121 )))
همه معصومان (ع) اين گونه عمل مى كردند؛ يعنى بيشترين آموزش هاى آنان در فرصت هاى غير رسمى بود كه در برخورد و ملاقات با اصحاب به دست مى آمد. آنان در برخوردهاى خود با اصحاب ، نهايت استفاده را در آموزش به كار مى بردند. اگر اصحاب سوالى داشتند، مى پرسيدند و گرنه ، ائمه (ع) خود با طرح سوال ، و يا - دست كم - با اين پرسش كه آيا فلان مطلب را براى شما نگويم ، شروع مى كردند و مطلب مورد نظر خود را كه مطابق نياز اصحاب نيز بود، بيان مى فرمودند.
اين اصل ، افزون بر اين كه از به هدر دادن فرصت ها و نيز بسيارى از غيبت ها، تهمت ها و هتك حرمت ها پيشگيرى مى كند، از نظر آموزشى نيز بهترين فرصت آموزشى به شمار مى آيد. مساله اوقات فراغت ، امروزه از مهم ترين مشكلات برخى جوامع است ، در حالى كه اين اوقات نه تنها از مشكلات نيست كه اگر به درستى از آن بهره بردارى شود، مى تواند از بهترين فرصت ها باشد. اگر همه استادان و معلمان و به طور كلى همه انسان ها، اين اصل آموزشى را در نظر داشته باشند و بر آن تكيه كنند و در هر فرصتى كه در ارتباط با ديگران به دست مى آورند، شاهد جامعه اى فرهيخته و با فرهنگ خواهيم بود؛ از اين رو است كه حضرت على (ع) انسان ها را به سه گروه تقسيم مى كند:((عالم ربانى ، طالب دانشى كه در راه نجات است و پيروانى كه به دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى مى چرخند؛ در پرتو نور دانش نيستند تا هدايت شوند، و به تكيه گاهى تكيه ندارند تا نجات يابند.(122)))
آيا مراد امام اين است كه همه مردم بايد كار و زندگى خود را رها كنند و به مدرسه ها و دانشگاه ها و مراكز علمى روى آورند، تا يا عالم شوند و يا - دست كم - مصداقى از دانشجو باشند؟ به يقين چنين نيست ، و امام به علم آموختن تشويق مى كند؛ يعنى مى فرمايد: هر كس و داراى هر شغلى هستيد، خود را طالب دانش فرض كنيد و در صدد يادگيرى و آموختن باشيد. شايد بتوان گفت كه اين امر ممكن نيست ، مگر آن كه دانشمندان و استادان نيز در هر فرصتى به آموزش بپردازند؛ گذشته از آن ، در روايات ديگرى نيز آمده است كه خداوند به يادگيرى امر نكرد، مگر اين كه قبل از آن ، از علما پيمان گرفت كه هر چه را كه ياد گرفته اند به ديگران بياموزند.
از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: قرات فى كتاب على (ع) ان الله لم ياخذ على الجهال عهدا بطلب العلم حتى اخذ على العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لان العلم كان قبل الجهل ؛(123) در كتاب على (ع) خواندم كه خداوند از جاهلان پيمان نگرفت كه علم فراگيرند، مگر اين كه از علما بر بخشش علم به آنان پيمان گرفت ؛ زيرا علم قبل از جهل است .
بر اين اساس ، امام سجاد (ع) بسيارى از بردگان را آموزش مى داد به گونه اى كه تعدادى از علماى بزرگ از ميان آن ها بر خاستند.(124)
بنابراين ، مى توان گفت : استفاده از فرصت ها در امر آموزش ، از اصول آموزشى است ؛ البته در اين ارتباط نكته ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه : از فرصت هاى متناسب ، با محتواى آموزشى ، نيز بايد بهره برد؛ به بيانى ديگر، بايد محتواى آموزشى را متناسب با فرصت پيش آمده انتخاب كرد و يا براى محتواى خاص ، بايد منتظر فرصتى مناسب بود كه البته اين امر را با عنوان "اصل تناسب محتوا با شرايط" بيان خواهيم كرد.
7.اصل تناسب محتوا با موقعيت و شرايط فراگير
از جمله اصول آموزشى در سيره معصومان (ع) اين است كه محتواى آموزشى بايد با شرايط يادگيرنده ، از قبيل نيازها، زمان و مكان آموزش ، روش آموزش و...، متناسب باشد؛ زيرا اين امر اولا، در راستاى اصل عمل گرايى در آموزش - كه به زودى بيان خواهيم كرد - و هماهنگ با آن است و ثانيا، در كيفيت آموزش تاثير بسزايى دارد.
تحقق اين اصل به دو صورت ممكن است : اول اين كه محتوا را متناسب با شرايط انتخاب كنيم و ديگر آن كه شرايط را متناسب با محتواى آموزشى تغيير دهيم ؛ البته در مواردى كه محتواى آموزشى ثابت است ، به ناچار بايد شرايط مناسب را ايجاد كرد، ولى در مواردى كه محتوا ثابت نيست و قابل انعطاف و تغيير است ، محتوا و شرايط، هر دو تغيير پذيرند و در سيره معصومان (ع) هر دو صورت رخ داده است ؛ براى نمونه در سيره پيامبر (ص ) آمده است و ابن عباس مى گويد:((پيامبر خدا (ص ) در روز عيد قربان براى مردم خطبه خواند و فرمود: اى مردم ! امروز چه روزى است ؟ گفتند: روز محترمى است . فرمود: اين جا چه شهرى است ؟ گفتند: (مكه ) شهر محترمى است . فرمود: اين چه ماهى است ؟ گفتند: ماه محترمى است . فرمود: همانا خون شما، و مال شما و آبروى شما بر يكديگر، مانند اين روز، در اين شهر و در اين ماه ، محترم است و اين مطلب را چندين بار تكرار كرد.(125)))
در اين سيره ، پيامبر (ص ) متناسب با شرايط زمان و مكان ، محتواى آموزشى خود را انتخاب كرد و توانست با ارائه اين مطلب ، عادت ديرينه عرب را در محترم نشمردن جان و مال و آبروى همديگر، تغيير دهد و احترام گذاشتن به جان مال و آبروى همديگر را در قلب هاى آنان بنشاند؛ يعنى در روز و ماه و مكانى كه احترامش براى مسلمانان لازم است و همه براى آن ها احترام قائل بودند، جان و مال و آبروى مومن نيز به همان اندازه احترام دارد، و اين در حالى است كه پيامبر (ص ) مى توانست اين مطلب را در زمان يا مكان ديگرى بيان كند؛ اما اگر چنان مى كرد، از چنين تاثيرى برخوردار نبود. (اين نمونه اى از نوع اول يعنى انتخاب محتوا متناسب با شرايط است ).
ميمون بن عبدالله نيز مى گويد: عده اى نزد امام صادق (ع) آمدند تا حديث بياموزند. امام به من فرمود: آيا هيچ كدام از اينان را مى شناسى ؟ گفتم : خير؛ فرمود: پس چگونه نزد من آمده اند؟ گفتم : اينان گروهى هستند كه از هر سو حديث مى آموزند و بر ايشان مهم نيست كه از چه كسى مى آموزند. امام از يكى از آنان پرسيد: آيا از غير از من نيز حديث آموخته اى ؟ عرض كرد: بله ؛ امام فرمود: برخى از آنچه شنيده را براى من باز گو! گفت : من آمده ام كه از شما حديث بشنوم نه اين كه براى شما حديث بگويم ... .
در نهايت ، امام آنان را وادار كرد تا برخى از آنچه را كه شنيده بودند، براى امام باز گويند؛ اما چون امام دانست كه اينان كسانى هستند كه از هر كس ‍ حديث مى شنوند و به صحت و سقم آن كارى ندارند، حديثى متناسب با وضع آنان بيان كرد و فرمود: اكتب : "بسم الله الرحمن الرحيم " حدثنى ابى عن جدى قال : ما اسمك ؟ قال : تسال عن اسمى . ان رسول الله (ص ) قال : خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفى عام ثم اسكنها الهواء فما تعارف منها ائتلف ههنا، و ما تناكر منها ثم اختلف ههنا و من كذب علينا اهل البيت حشره الله يوم القيامة اعمى يهوديا و ان ادرك الدجال آمن به و ان لم يدركه آمن به فى قبره ؛(126) بنويس : به نام خداوند بخشنده مهربان ، پدرم از جدم برايم روايت كرد. آنان گفتند: نام تو چيست ؟ فرمود: از نامم نپرسيد. پيامبر خدا (ص ) فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدن ها خلق كرد، سپس آنان را در هوا (آسمان ) مسكن داد. آن روح هايى كه در آنجا يكديگر را مى شناختند، در اين جا نيز با هم انس و الفت دارند و آن روح هايى كه در آن جا يكديگر را نمى شناختند، در اين جا نيز با هم اختلاف پيدا مى كنند و هر كس به ما اهل بيت دروغى نسبت دهد، خداوند او را در قيامت كور و يهودى محشور مى گرداند و اگر دجال را درك كند، به او ايمان مى آورد و اگر او را درك نكند، در قبر به او ايمان مى آورد.
در اين سيره نيز - چنان كه روشن است - امام (ع) براى اين كه محتواى آموزشى را متناسب با وضعيت آنان انتخاب كند، ابتدا از وضعيت آموزشى و روحى آنان پرسيد، آن گاه متناسب با آنان ، مطالبى را برايشان بيان كرد.
اين رفتار على (ع) نيز بيانگر نوع دوم از اين اصل (يعنى ايجاد شرايط متناسب با محتوا) است . جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: ((... امام فرمود: با من بيا! با او رفتم تا به گورستان رسيدم ؛ سپس فرمود: اى خاك نشينان ! و اى غريبان ! خانه هاى شما را مسكن ساختند و ميراث شما را تقسيم كردند و همسران شما را به زناشويى بردند. اين خبرى است كه ما داريم ، شما چه خبر داريد؟ سپس اندكى تامل كرد و سر بر افراشت و فرمود: سوگند به كسى كه آسمان را برافراشت تا بلندى گرفت ، و زمين را گستراند تا پهناور شد! اگر به اين مردگان اجازه سخن داده مى شد، هر آيينه مى گفتند: همانا ما بهترين توشه را تقوا يافتيم ؛ سپس فرمود: جابر هر گاه خواستى باز گرد.(127)))
در اين مورد، امام على (ع) براى اين كه جابر را از اشتباهى كه گرفتار آن شده است (زهد و بى اعتنايى به دنيا و مذمت آن ) در آوردن و شناخت صحيحى از دنيا به او بدهد، او را به قبرستان برد و در آن جا مطالب لازم را به او گوشزد كرد و به او فهماند كه صرف بدگويى و مذمت دنيا فايده اى ندارد، بلكه بايد تقوا پيشه ساخت و از مواهب دنيا نيز در راستاى آخرت )، بهره برد. آموزشى كه مبتنى بر اين اصل عميق تر است و هرگز فراموش نخواهد شد.
همچنين بر اساس اين اصل ، آموزش هاى معصومان (ع) هنگامى ارائه مى شود كه اصحاب مى خواستند كارى شروع كنند و يا آن كار را اشتباه انجام مى دادند، در اين گونه موارد، محتواى آموزشى متناسب با آن كار را به آنان ارائه مى كردند؛ براى مثال امام صادق (ع) مى فرمايد: پيامبر (ص ) هر گاه مى خواست اصحاب را به جنگ بفرستد، آنان را جمع مى كرد و مى فرمود:((با نام و كمك خدا و در راه خدا و با (اعتقاد به ) دين رسول خدا، حركت كنيد و خيانت نكنيد، مثله نكنيد، حيله نكنيد، پيرمرد ضعيف و كودك و زن را نكشيد، درختى را قطع نكنيد، مگر آن كه ناچار شويد و هر كدام از شما، ضعيف ترين يا برترين شما مسلمانان ، مردى از مشركان را پناه داد، در امان است تا كلام خدا را بشنود، اگر پيرو شما شد، برادر دينى شماست و اگر سرباز زد، او را به جايگاه خويش برسانيد و از خدا يارى بجوييد.(128)))
بنابراين ، يكى از اصول آموزشى در سيره معصومان (ع)، اصل تناسب محتواى آموزشى با شرايط دانش آموز است ؛ اما اين كه اين اصل چه تاثيرهاى آموزشى مى تواند به دنبال داشته باشد، پرسشى است كه در اين جا بايد به آن پاسخ داد.
آثار آموزشى
به طور كلى ، اين اصل از چند جهت مى تواند بر كيفيت يادگيرى فراگيران بيافزايد:
1. متناسب بودن محتوا با شرايط فراگير سبب رغبت او به يادگيرى و در نتيجه ، افزايش انگيزه يادگيرى خواهد شد كه نقش آن نيز انكارناپذير است .
2. رعايت اين اصل موجب انس فراگير با محتوا، و تعامل او با معلم ، از راه طرح پرسش و پاسخ به پرسش هاى معلم خواهد شد.
3. تناسب محتوا با شرايط فراگير يادگيرى را از حالت نظرى صرف و اغلب بى فايده و يا كم فايده ، به يادگيرى مفيد تبديل مى كند؛ به عبارت ديگر، انسان را از علم غير مفيد نجات مى دهد و او را از علم نافع بهره مند مى سازد؛ چون مراد از شرايط فراگير تنها موقعيت كلاسى او نيست ، بلكه وضعيت كارى و زندگى روزمره او نيز در نظر است ؛ از اين رو آموزش مبتنى بر اين اصل ، از آموزش محتوايى كه هيچ ارتباطى با زندگى دانش آموز ندارد، پرهيز مى كند.
4. با رعايت اين اصل در آموزش ، به دنبال آموزش نظرى ، آموزش عملى نيز تحقق خواهد يافت و اگر در عمل ايرادى نيز مشاهده شد، بيان و رفع خواهد شد و در نتيجه ، يادگيرى عميق و در سطح فهم و يا حتى عمل تحقق خواهد پذيرفت .
8. اصلعمل گرايى و كاربرد آموزه ها در عمل
از ديگر اصول آموزشى در سيره معصومان (ع) اصل عمل گرايى است ؛ به اين معنا كه تلاش آن بزرگواران بر اين بوده كه مطالب آموزشى ، براى عمل آموخته شود و به آن بينجامند. تكيه بر اين اصل را مى توان از دو جهت توجيه كرد: تربيتى و آموزشى . جهت تربيتى - كه در بحث هاى پيشين نيز بدان اشاره شد - آن است كه علمى كه در عمل به كار دانش آموز يا ديگران نيايد، نه تنها بى فايده است كه بارى بر دوش دارنده آن خواهد بود و بايد از آن پرهيز كرد. پيامبر (ص ) فرمود:كل علم و بال على صاحبه الا من عمل به (129) هر علمى ، بارى است بر دوش عالم ، مگر اين كه ، به آن عمل كند.
حضرت على (ع) نيز فرمود:
((علم بلا عمل حجة لله على العباد(130)؛ علم بدون عمل ، دليل و مدركى براى خدا عليه بندگان است .))
همچنين در روايت ديگرى آمده است :
((مردى از پيامبر (ص ) پرسيد: چه چيز حجت جهل را از من بر مى دارد؟ پيامبر (ص ) فرمود: علم ؛ پرسيد: چه چيز حجت علم را از من بر مى دارد؟ فرمود: عمل .(131)))
يادآورى اين نكته لازم است كه اگر دليل رعايت اين اصل ، يا بخشى از آن ، تربيتى بود، سبب مى شود كه آن را اصل آموزشى ندانيم ؛ زيرا ممكن است اصلى ، هم در آموزش اصل باشد و هم در تربيت ؛ يعنى نسبت بين اصول آموزشى و اصول تربيتى ، عموم من وجه است . برخى از اصل عمل گرايى ، هم از اصول آموزشى و هم تربيتى است ؛ زيرا هم در آموزش كارايى دارد و هم در تربيت .
بخشى از حكمت اصرار بر عمل به آموزه ها، مى تواند اين باشد كه عمل به آموزه ها نقش موثرى در يادگيرى و به خاطر سپارى آن ها دارد. كاربرد آموزه ها،در عمل افزودن بر اين كه مرور دوباره آن هاست ، نوعى يادگيرى يا آموزش عملى نيز محسوب مى شود؛ از اين رو در تكميل يادگيرى و يادسپارى و عمق بخشيدن به آموزش بسيار موثر است . امام صادق (ع) فرمود:
العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل (132)؛ علم با عمل همراه است ، كسى كه بداند عمل مى كند و كسى كه عمل كند، خواهد دانست . علم ، عمل را ندا مى كند؛ اگر پاسخ داد، مى ماند وگرنه ، رخت بر مى بندد.))
گذشته از آن ، عمل به آموزه ها نوعى كارورزى نيز محسوب مى شود:
((عربى باديه نشين از ابوبكر پرسيد: در حال احرام ، چند تخم شتر مرغ به دستم رسيد، آن ها از خورده ام ، وظيفه ام چيست ؟ ابوبكر از پاسخ باز ماند و به عمر حواله كرد او نيز از پاسخ بازماند و آن را به عبدالرحمن واگذارد، عبدالرحمن نيز از پاسخ عاجز ماند. همگى نزد على (ع) رفتند تا آنان را به پاسخ درست هدايت كند. اعرابى سوال خود را مطرح كرد. امام به حسن و حسين (ع) اشاره كرد و فرمود: از هر كدام از اين دو نوجوان خواستى بپرس ! اعرابى مساله خود را از امام حسن (ع) پرسيد. امام به او فرمود: آيا شتر دارى ؟ گفت : آرى ؛ فرمود: به تعداد تخم هاى شتر مرغ كه خورده اى شتران خود را در معرض فحول قرار ده ، هر چه از آن ها به عمل آمد، آن را به بيت الله هديه كن . در اين هنگام امام على (ع) به امام حسن (ع) فرمود: فرزندم ! ممكن است شتر بچه نياورد. امام حسن (ع) پاسخ داد: اگر شتر بنابراين احتمال بچه نياورد، تخم شتر مرغ نيز ممكن است بچه نشود.(133)))
در اين سيره گر چه ممكن است هدف اصلى و اولى على (ع) از ارجاع اعرابى به فرزندش ، كارورزى حسن و حسين (ع) نباشد، ولى اين فايده را دارد و نوعى كارورزى براى آنان محسوب مى شود؛ زيرا آنان در سنين نوجوانى و حتى كودكى بودند. چون اين داستان در زمان حيات ابوبكر بوده است و در آن زمان ، عمر امام حسن و امام حسين (ع) - حداكثر - از ده سال بيشتر نبود؛ البته براى معصوم سن ملاك نيست ، ولى با اين حال تا به مقام امامت نرسيده اند، رفتارهاى آنان به صورت عادى و طبيعى است و مى توان اين ارجاع را در راستاى نوعى كارورزى نيز توجيه كرد.
راز اينكه در روايت و سيره معصومان (ع) اين اندازه بر عمل كردن به علم تاكيد شده - افزون بر كارورزى و جنبه هاى آموزشى آن - اين است كه بر اساس جهان بينى اسلامى ، آنچه براى انسان ماندگار است و در جهان آخرت براى او سودمند است ، عمل انسان خواهد بود و جز عمل چيزى نمى ماند. على (ع) فرمود: المرء لا يصحبه الا العمل (134)؛ چيزى جز عمل انسان را همراهى نخواهد كرد. عمل است كه شخصيت انسان را شكل مى دهد و حقيقت او را مى سازد. علمى كه به عمل نينجامد، هيچ تاثيرى در شخصيت انسان نمى گذارد؛ بنابراين ، ارزش علم ذاتى نيست ، بلكه غيرى است و گاه ممكن است به ضد ارزش تبديل شود؛ البته چون معمولا علم در انسان تاثير مى گذارد، همواره براى آن ارزش قائلند. علمى كه به عمل بينجامد، تنها در يك صورت براى انسان مفيد است و در جهان آخرت ارزش خواهد داشت و آن در صورتى است كه از راه نوشتن و يا آموزش دادن به ديگران ، به ارث گذاشته شود كه اين نيز نوعى عمل است ؛ امام رضا (ع) فرمود:((ثواب هفت چيز پس از مرگ براى بنده نوشته مى شود: مردى كه درختى بكارد، يا چاهى را حفر كند، يا چشمه اى را جارى سازد، يا مسجدى را بسازد، يا كتابى را بنويسد، يا علمى را به ارث بگذارد، يا فرزند صالحى را باقى بگذارد كه پس از مرگ براى او طلب مغفرت كند.(135))) بنابراين ، ارزش علم به هدايتگرى و راهنماى عمل بودن آن است . على (ع) مى فرمايد:
((العلم قائد و العمل سائق ...(136)؛ علم راهبر و راهنماست و از جلو، انسان را هدايت مى كند و عمل ، راننده اى است كه از پشت انسان را به جلو مى راند...))
امام صادق (ع) نيز فرمود:
اشد الناس عذابا عالم لا يهتفع من علمه بشى ء(137)؛ بيشترين عذاب (در قيامت ) از آن عالمى است كه از علم خود هيچ بهره اى نگرفته باشد.
مراد از علم در اين روايت ، به احتمال قوى ، علم دين و يا علمى است كه ندانستن آن موجب ضرر مى شود. اميرالمومنين على (ع) فرمود:
تعلموا العلم فان تعلمه حسنة ...بالعلم يطاع الله و يعبد، و بالعلم يعرف الله و يوحد، و بالعلم توصل الارحام ، و به يعرف الحلال و الحرام و العلم امام العقل والعقل تابعه ...(138)؛ علم را بياموزيد؛ زيرا آموختن علم حسنه است ... به علم ، خدا اطاعت و عبادت مى شود، به علم ، خدا شناخته و يگانه پنداشته مى شود، به علم صله رحم مى شود، به علم ، حلال و حرام شناخته مى شود، و علم جلودار عقل است و عقل دنباله رو علم ...
از اين روايت استفاده مى شود كه مراد از علم در اين جا، علم دين است ؛ در ساير روايات نيز مراد از علم بيشتر، علم دين است ، مگر اين كه دليلى بر اعم بوده آن وجود داشته باشد؛ همچنين در برخى روايات تصريح شده كه سه نوع علم بيشتر نداريم ، بقيه "فضل " است نه "علم "؛ يعنى چيزهايى است كه دانستن آن ها بهتر است .
پيامبر (ص ) فرمود:((علم سه نوع است :1. نشانه اى محكم (علم توحيد يا اعتقادات )؛ يا 2. فريضه اى معتدلانه (علم احكام ) 3. سنتى كه بر پا داشته شود (علم اخلاق )؛ و غير آن فضل است .(139))) هر سه موردى كه در اين روايت ذكر شده ، از علوم دينى است .
بنابراين ، مراد از علم در اين روايات ، علم دينى است ، و اصل آموزشى در آن ، اين است كه در عمل به كار آيد؛ پس اين اصل آموزشى به آموزش دينى اختصاص دارد، و در آموزش هاى غير دينى نيز عمل گرايى مى تواند يك اصل باشد؛ زيرا ارزش علم به هدايتگرى آن است ؛ يعنى علم راهنماى عمل انسان است ؛ پس اگر به عمل نينجامد چندان فايده اى ندارد و جز اين كه عطش و حس كنجكاوى انسان را ارضا مى كند و شايد از اين جهت باشد كه پيامبر اكرم (ص ) - در روايت پيشين - غير از سه علم (اعتقادات ، اخلاق و احكام ) را فضل ناميد، نه علم .
معصومان (ع) همواره از علمى كه به عمل نينجامد، به خدا پناه مى بردند و ديگران را نيز بدان هشدار مى دادند. على بن هاشم بن البريد از پدرش نقل مى كند: مردى نزد على بن الحسين (ع) آمد و مسائلى را پرسيد. امام پاسخ داد. بار ديگر آمد تا از مانند آن مسائل بپرسد، امام (ع) فرمود:
مكتوب فى الانجيل : لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لما تعملوا بما علمتم ، فان العلم اذا لم يعمل به لم يزدد صاحبه الا كفرا و لم يزدد من الله الا بعدا(140) در انجيل نوشته است : دانش آنچه را كه نمى دانيد طلب نكنيد، تا وقتى به آنچه مى دانيد، عمل كرده باشيد؛ زيرا اگر به علم عمل نشود، چيزى جز كفر و دورى از خدا به صاحبش نمى افزايد.
چنان كه در اين سيره مشاهده مى شود، امام حتى آموزش نمى دهد، مگر اين كه به آموزه هاى گذشته عمل شود. البته در اين سيره ، با توجه به بعد تربيتى عمل است كه امام بر عمل اصرار دارد، در عين حال اين تاكيد بر عمل ، آثار آموزشى نيز دارد.
در روايت ديگرى آمده است : مردى نزد اميرالمومنين (ع) آمد و از امام خواست او را به يكى از امور خير كه به آن نجات يابد، توصيه كند. امام (ع) فرمود:((اى انسان ! بشنو، سپس بفهم و پس از آن يقين كن و سپس به كار بند و بدان كه مردم سه دسته اند: زاهد و صابر و راغب ...(141)))
در روايت ديگرى آمده است :((هشام بن حكم از امام صادق (ع) درباره اسم هاى خدا و مشتقات آن پرسيد، امام پاسخ او را داد سپس فرمود: هشام ! آيا به گونه اى فهميدى كه با آن بتوانى دشمنان ما و ملحدان به خدا را رد كنى ؟ هشام عرض كرد: آرى ؛ امام فرمود: خدا آن را به حال تو سودمند گرداند و تو را ثابت قدم بدارد.(142)))
9. اصل عينيت
از ديگر اصول آموزشى ، محسوس و ملموس كردن و عينيت بخشى به آموزه ها، به ويژه آموزه هاى نظرى و ذهنى است . انسان ها بيشتر آموزه هاى خود را از راه حواس ظاهر مى گيرند و همواره با حواس ظاهر سر و كار دارند؛ از اين رو اگر آموزش از راه حواس صورت گيرد، ساده تر و زودتر آموخته مى شود. معصومان (ع) همواره تلاششان بر اين بود كه محتواى آموزشى خود را در قالب محسوسات ، براى شاگردان خود بيان كنند.
سماعه مى گويد: شخصى از ابو حنيفه از "لاشى ء"پرسيد. ابو حنيفه از پاسخ عاجز ماند و گفت : با اين قاطر به سراغ امام رفضه (امام صادق (ع)) برو و آن را به او به "لا شى ء" بفروش . آن شخص افسار قاطر را گرفت و نزد امام صادق (ع) آمد. امام فرمود: ابو حنيفه تو را مامور فروش اين قاطر كرده است ؟
- آرى ؛
- به چند؟
- به "لا شى ء"؛
- چه مى گويى ؟
- حقيقت را مى گويم (آنچه ابو حنيفه گفته است )؛
امام فرمود: آن را از تو به "لا شى ء" خريدم و به غلامش فرمود: آن را به آغل ببر. محمد بن الحسن (مامور ابو حنيفه ) مدتى منتظر ثمن ماند، اما خبرى نشد. به امام عرض كرد: فدايت شوم بهاى قاطر چه شد؟ امام فرمود: فردا بيا تا آن را به تو بدهم . محمد بن الحسن نزد ابو حنيفه رفت و مطلب را گزارش كرد. ابو حنيفه خوشحال شد و فردا براى گرفتن بهاى قاطر نزد امام آمد.
امام فرمود: براى گرفتن بهاى قاطر آمدى ؟
- آرى ؛
- ثمن آن "لا شى ء" است ؟
- آرى ؟
امام بر چهار پا سوار شد و به همراه ابو حنيفه به صحرا رفتند. وقتى آفتاب بر آمد. امام به سرابى كه مانند آب در يك مايلى جريان داشت ، اشاره كرد و به ابو حنيفه فرمود: چه مى بينى ؟ عرض كرد: آب . وقتى يك مايل را پيمودند ديدند باز آن آب در يك مايلى آن هاست و از آنان دور مى شود. در اين هنگام امام فرمود: بهاى قاطر را بگير، كه خدا در قرآن مى فرمايد: "مانند سرابى در بيابان كه تشنه ، آن را آب مى پندارد و وقتى به سوى آن مى آيد، چيزى را نمى يابد و خدا را حاضر مى بيند"(143)(144)
در اين سيره امام صادق (ع) براى نشان دادن "لا شى ء" كه معنايى عدمى دارد و به معناى "هيچ " است ، به محسوسات متوسل شد.
همراه كردن آموزش با امورى كه به راحتى فراموش نمى شوند و يا انسان با آن ها زياد سر و كار دارد، گونه اى كه هر گاه به آن امر بر خورد، بى درنگ محتواى آموزشى را به ياد خواهد آورد؛ نيز نوعى عينيت بخشى به آموزه هاست ؛ از جمله ، اين امور عبارتند از: ارائه آموزش در مكان هاى خاص يا به سبك ويژه ، و يا همراه كردن آن با چيزى كه دير فراموش مى شود و يا دانش آموز با آن زياد در ارتباط است ؛ همچنين استفاده از ابزارهاى آموزشى نيز مى تواند تا حدى به آموزه ها عينيت ببخشد. در سيره معصومان (ع)، استفاده از برخى از اين امور مشاهده مى شود كه ظاهر آن ها از اتفاقى نبودن آن ها حكايت دارد؛ يعنى معصومان (ع) با علم و توجه به تاثير اين گونه امور، در يادگيرى و يادسپارى ، از آن ها استفاده كرده اند.
على بن جعفر، از امام كاظم (ع) نقل مى كند كه فرمود:((پدرم ، دستم را گرفت و فرمود: فرزندم ! پدرم محمد بن على (ع) دستم را گرفت ، چنان كه من دست تو را گرفتم ، و فرمود: پدرم على بن الحسين (ع) دستم را گرفت و فرمود: فرزندم ! كار نيك را نسبت به هر كس كه آن را از تو طلب كند، انجام ده ؛ پس اگر او شايسته خدمت بود كه حق به حق دار رسيده است و اگر او شايسته نبود، دست كم تو شايسته آن كار بوده اى و اگر مردى ، در حالى كه در سمت راست تو ايستاده است ، تو را ناسزا گفت و به سمت چپ تو رفت و از تو عذر خواهى كرد، عذر او را بپذير.(145)))
در اين سيره امام سجاد (ع) دست فرزند خود - امام باقر (ع) - را مى گيرد و در آن حال و با كيفيت خاص ، اين مطلب را به او آموزش مى دهد. امام باقر (ع) نيز در حالى كه مطلب را به همان كيفيت خاص به فرزندش - امام صادق (ع) - آموزش مى داد، كيفيت آموزش پدرش را نيز يادآور شد؛ همچنين امام صادق (ع) نيز به همان سبك ، فرزندش - امام كاظم (ع) - را آموزش داد. محتوايى كه به اين سبك آموزش داده شود، هرگز فراموش ‍ شدنى نيست و يا - دست كم - بسيار دير فراموش مى شود و اگر فراموش ‍ هم بشود، به راحتى يادآورى مى شود؛ زيرا آموزش به همراه رفتارى خاص ‍ صورت گرفته و چون معمولا رفتار زودتر ياد گرفته و ديرتر فراموش ‍ مى شود، يادگيرى ساده تر صورت مى گيرد؛ از سوى ديگر نوع رفتار نيز محبت آميز است و اين نيز در يادگيرى بهتر و آسان تر تاثير مى گذارد. گذشته از آن ها، بيان كيفيت آموزش پدران توسط امامان باقر، صادق و كاظم (ع) نيز خود عامل موثرى در يادگيرى و به خاطر سپارى بهتر خواهد بود.
امام صادق (ع) نيز مى فرمايد: پيامبر خدا (ص ) روزى در بيابان خشك و بى آب و علفى توقف كرد و به اصحاب فرمود: برويد هيزم بياوريد!اصحاب گفتند: يا رسول الله ! در اين بيابان هيزم پيدا نمى شود. پيامبر فرمود: هر كس ‍ به اندازه اى كه مى تواند، هر چند كم ، هيزم جمع آورى كند. اصحاب در بيابان به دنبال هيزم گشتند و هر كس مقدارى هيزم آورد و بر روى هم انباشتند و به صورت پشته اى از هيزم در آمد. پيامبر فرمود: گناهان نيز اين گونه جمع مى شود؛ سپس فرمود:((اياكم و المحقرات من الذنوب ؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد. براى هر نفر مامورى هست كه گناهان را مى نويسد و اين گناهان رفته رفته مانند اين هيزم ها پشته مى شود.(146)))
در اين سيره ، پيامبر (ص ) براى عينى كردن اين حقيقت كه گناه گر چه كم و كوچك باشد، ولى در اثر تكرار، زياد و بزرگ مى شود، اصحاب را براى جمع آورى هيزم در بيابان خشك و بى آب و علف مامور ساخت تا اين حقيقت را به صورت عينى و محسوس ، به آنان نشان دهد.
كميل بن زياد نخعى نيز مى گويد:((اميرالمومنين (ع) دستم را گرفت و به بيابان برد؛ چون به صحرا رسيد، آهى كشيد و فرمود: كميل ! اين دل ها ظرف است ، بهترين آن ها نگاه دارنده ترين آن هاست ؛ پس به خاطر بسپار آنچه را به تو مى گويم .(147)))
در ادامه ، امام (ع) مطالب مهمى را براى وى بيان كرد؛ از جمله : اهميت علم و دانش و برترى آن بر مال و مانند آن ها. در اين سيره نيز امام (ع) خواست با بيرون بردن كميل از منزل و شهر به بيابان و صحرا، اين خاطره و مطالب آموزشى آن همواره در ذهن كميل باقى بماند و شاهد آن اين است كه امام ابتدا از ظرف بودن ذهن (قلب ) و بهترين آن ها كه نگاه دارنده ترين آن هاست ، سخن به ميان آورد؛ يعنى امام ، هم به كميل توصيه مى كند كه آن ها را در حافظه خود نگاه دارد و هم خود روشى را در پيش مى گيرد كه در اين نگاه دارندگى موثر باشد.
استفاده از تمثيل و تشبيه نيز در راستاى تحقق اين اصل آموزشى است . پيامبر اكرم (ص ) دين را به درختى استوار و در حال رشد، تشبيه مى كند كه ايمان ، اصل آن و زكات ، فرع آن و نماز، آب آن و روزه ، ريشه هاى آن و اخلاق نيك ، برگ آن ،...، و دورى از محرمات ، ميوه آن است ؛ سپس ‍ مى فرمايد:((همان گونه كه درخت جز با ميوه پاكيزه كامل نمى شود، ايمان نيز جز با دورى از محرمات كامل نمى گردد.(148)
امام على (ع) نيز در روايتى ، دنيا را به مارى تشبيه مى كند كه وقتى آن را لمس مى كنيد، نرم و لطيف ، ولى نيشش دردناك است ...(149)
10. اصل ارزش يابى
از ديگر اصول آموزشى در سيره معصومان (ع)، ارزشيابى است . هدف اصلى از ارزشيابى در هر كارى ، شناخت ميزان آمادگى و توانايى هاى انسان در آن كار است . اين شناخت در مسائل آموزشى ، به آموزگار و دانش آموز در برنامه ريزى هاى آينده كمك خواهد كرد؛ زيرا معلم مى تواند بر اساس اين ارزشيابى ، محتواى آموزشى بعدى را ارائه كند و دانش آموز نيز مى تواند بر اساس آن ، به عيب ها و ضعف هاى خود پى برده و به جبران و تكميل آن ها بپردازد. افزون بر اين ، ارزشيابى هاى آموزشى كنونى ، اين امكان را فراهم مى آورد كه دانش آموز مرورى دوباره بر آموخته هاى گذشته خود داشته باشد و آن ها را به صورت بهترى بياموزد. در سيره اهل بيت (ع)، گر چه شاگردان به صورت رسمى و پيوسته ، ارزشيابى نمى شوند، ولى آن بزرگواران گاه شاگردان خود را ارزيابى علمى مى كردند. ارزشيابى در سيره ، به پايان دوره آموزشى اختصاص ندارد، بلكه هر گاه امام لازم بداند، براى آگاهى از ميزان يادگيرى شاگردان ، سطح استعداد و توانايى آنان ، آگاه ساختن شاگردان از ميزان علم و جهلشان و مانند آن ها، به ارزيابى آنان اقدام مى كند. اين گونه ارزيابى ها كه گاه ممكن است در ابتداى آموزش صورت گيرد، در حين آموزش و نيز در پايان آموزش از كارايى بيشترى نيز برخودار است ؛ زيرا دانش آموز را وادار مى كند كه همواره به مطالعه و يادگيرى آموخته ها بپردازد و هميشه آمادگى لازم را براى امتحان داشته باشد؛ در نتيجه ، مطالعه را براى شب امتحان به تاخير نمى اندازد. در سيره اهل بيت (ع)، نمونه هايى از هر يك از ارزيابى هاى ياد شده ، مشاهده مى شود؛ اين سيره پيامبر (ص ) مى تواند نمونه اى از ارزيابى ، در ابتداى آموزش (ارزيابى ورودى ) باشد.
جابر مى گويد:رسول خدا (ص ) از من پرسيد: هر گاه به نماز مى ايستى ، چگونه قرائت مى كنى ؟ گفتم : مى گويم "الحمد لله رب العلمين " پيامبر (ص ) فرمود: بگو:"بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العلمين ، الرحمن الرحيم "...(150)
اين دو سيره نيز مى تواند نمونه هايى از ارزيابى پس از آموزش باشد.
از اما صادق (ع) روايت شده كه روزى از يكى از شاگردان خود پرسيد:((از من چه آموخته اى ؟)) عرض كرد: هشت مساله از شما آموخته ام . امام فرمود:((آن ها را برايم بازگو.)) عرض كرد: اول اين كه ديدم هر محبوبى دوست خود را به هنگام مرگ رها مى كند؛ از اين رو همت خود را صرف چيزى كردم كه مرا در تنهايى رها نكند، بلكه انيس تنهايى ام باشد و آن كار نيك است . امام فرمود: به خدا قسم ، چه نيك آموخته اى ...(151)