نغمه كوثرى

عليرضا اسدى كرمانى

- ۳ -


اين زن و بچه ها گوش مى دادند، مى ديدند هر چند لحظه صداى آقايشان مى آيد، چند لحظه اى گذشت ، ديدند صداى آقا نمى آيد، سيد مى نويسد: كنيزى را فرستادند و جائت جارية من ناحية خيم الحسين عليه السلام (63) برو! يك خبر از آقايمان بياور! كنيز جانب ميدان آمد؛ يك نفر از آن جمعيت صدا زد: اى كنيز! توى اين شلوغى كجا دارى مى روى ؟ گفت : بچه هاى پيغمبر توى خيمه ها منتظر آقايشان نشستند، مى روم خبر برايشان ببرم . صدا زد: يا امة الله اِرجعى اِلى الفسطاط برگرد! نمى خواهد بروى ! اِن سيدك قُتل (64) برو خبر ببر! براى خانمها، حسينتان را كشتند. - اى مظلوم حسين ! اى عطشان حسين !-
 

لب تشنه سر بريدند مظلوم كربلا را   در خاك و خون كشيدند فرزند مصطفى را
آقا جان ! اين زن و بچه ها با پاى برهنه ، مو پريشان ، سيلى زنان به صورت ، مى گويند، واحسينا! وا سيدا! وا اماما!
روضه شانزدهم
(عطيه بن سعد روايت كرده است : من با جابر بن عبدالله انصارى براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام به كربلا رفتم . جابر نزديك شط فرات رفت و غسل كرد، سپس جامه هايش را بر تن كرد و بسته اى را كه در آن عطرى بود باز كرد و از آن عطر به بدن خود زد، آن گاه به طرف قبر حضرت رفت . هر قدمى كه برمى داشت ذكر خدا مى گفت ، تا نزديك قبر امام رسيد. جابر به من گفت :(65)) اى عطيه ! دست مرا بگير و برسان به تربت پاك ابا عبدالله ، همين كه دست اين پيرمرد روشن ضمير به قبر امام حسين عليه السلام رسيد، سه مرتبه صدا زد: يا حسين ! يا حسين ! يا حسين ! حبيب لايجيب حبيبه (66) آقا جان ! من جابرم ، آقا! چرا جواب مرا نمى گويى ؟ پسر پيغمبر! آقا جان ! از راه دور آمده ام به عشق زيارتت ، اى پسر زهرا! حسين جان !
 
گرچه دوريم به ياد تو سخن مى گوييم   بعد منزل نبود در سفر روحانى
(67)
 
يك لحظه وضو گرفتن از آب فرات   و اندر حرمت نماز خواند چه خوش است
حسين جان ! جابرم آقا جان ! چرا جواب مرا نمى دهى ؟
بعد به خودش خطاب كرد: اى جابر! چه توقع جواب دارى از آن حسينى كه سر در بدن ندارد. - اى مظلوم -
 
اَلجسم منه بكربلا مضرَّج   و الراءس منه على القناة يدار
(68)
 
كردند بر نوك سنان سر تو   كردند بيرون جامه از تن تو
اى بى كفن حسينم   دور از وطن حسينم
روضه هفدهم (69)
يا رحمه الله الواسعه و باب نجاة الامه يا مظلوم يا حسين !
بقيه الله امام زمان صاحب عزاى واقعى است ؛ تسليت عرض مى كنيم ((يا بقيه الله ! آجرك الله فى مصيبت جدك الحسين )) و بعد هم به پيشگاه نائب ولى الله الاعظم حضرت امام امت ((دامت بركاته )) اى پسر راستين امام حسين عليه السلام ((آجرك الله فى مصيبت جدك الحسين ))
آقا جان ! پسر فاطمه ! خبر داريد امروز با جد بزرگوارتان چه كردند؟ اى برادران ! اين مجالس ، مجالس عبادت است ، همانطوريكه درباره روزه دار، در ماه رمضان نومكم فيه عبادة و اَنفاسكم فيه تسبيح (70) درباره عزادارى شهيد و سالار مظلومان امام صادق (ع ) فرمود: نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة (71) آن كسى كه يك آه بكشد براى مظلومى ما عبادت است . ملاحظه فرموديد رهبر عظيم الشاءن در خلال بياناتشان چقدر تاءكيد مى فرمايند، از نظر عزادارى سيدالشهداء ائمه هدى عليهم السلام جمعيت را توجه داده اند به حساب امام حسين عليه السلام (امام رضا عليه السلام ، موسى بن جعفر عليه السلام ، همه ائمه عليهم السلام ) خداوند به موسى بن جعفر عليه السلام ، امام رضا عليه السلام را داد؛ نوزاد را دادند به دست موسى بن جعفر عليه السلام ، فرمود: برويد آب فرات بياوريد! كام بچه ام را با آب فرات بردارم . به مكه كه نزديكتر بودند، به زمزم كه نزديكتر بودند. يعنى اى شيعه ! بايد گوشت و پوست و استخوانت پرورش يابد به محبت امام حسين عليه السلام . رهبر عظيم الشاءن بارها فرموده اند: ((هرچه داريم از قيام امام حسين عليه السلام و هرچه داريم از عاشورا است .))
ديگر بيش از اين مزاحم نمى شوم ؛ چند كلمه هم ذكر مصيبت .
 
من از كودكى عاشقت بوده ام   قبولم نما گرچه آلوده ام
مبادا برانى مرا از درت   به پهلوى بشكسته مادرت
اصحاب رفتند، بنى هاشم رفتند، تمام ((آل اللّه ))(72) دلخوشى شان به آقايشان امام حسين عليه السلام بود. آقا آمد در خيام حرم يكايك اهل حرم را صدا زد: يا زينب ! يا ام الكثوم ! يا سكينه ! يا رباب ! عليكُنَّ منى السلام عزيزان من بيائيد آقايتان را ببينيد.
 
پرده گيان حرم ناله كنان موى كنان   زخيمه بيرون شدند بر سر و سينه زنان
پروانه وار دور شمع وجودش را گرفتند، ديد خواهرش از همه بيشتر انقلاب دارد. فرمود: خواهرم ! جدم ، پدرم ، مادرم و برادرم همه رفتند صبر كن ، خدا صبر كنندگان را دوست دارد.
عرض كرد: برادرم ! دلم به اين خوش بود حسين دارم .
 
اى يادگار مادرم ، اى مهربان برادرم
آهسته رو آهسته تر
صبرى نما تا خواهرت قرآن بگيرد بر سرت
در وقت ميدان رفتنت
آهسته رو، آهسته تر
اى يادگار مادرم ، اى مهربان برادرم
آهسته رو آهسته تر
كرده وصيت مادرم تا من ببوسم حنجرت
در وقت ميدان رفتنت
آهسته رو، آهسته تر
- يا ابا عبداللّه !- آمد اين مسافر رو به جانب ميدان ، آن بيانات آن خطبه قرّاء را فرمود. اما دلهايشان تاريك شده بود، دست به قبضه شمشير برد، شروع كرد عده اى از آن جمعيت را به جهنم فرستاد، گاهى هم صدايش بلند مى شد: لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلّى العظيم باز هم اين زن و بچه دلشان به اين خوش بود كه صداى آقايشان مى آيد. - يا ابا عبدالله !- اما لحظاتى هم روز عاشورا بر بچه هاى پيغمبر گذشت ، كه هر چه گوش دادند ديدند ديگر صداى حسين عليه السلام نمى آيد. - مظلوم حسين ! آقا جان !-
سيد بن طاووس مى نويسد: خاندان پيغمبر، كنيزى را فرستادند برود از آقايشان خبرى بياورد. - يا ابا عبدالله ! عذر مى خواهم امام امت ! محبوب دلها! چه كار كنم روز عزاى جدت امام حسين عليه السلام است ، شما هم بى اختياريد در عنوان حسينى .-
اين كنيز دارد مى آيد رو به جانب مصرع ابا عبدالله يكى از آن لشكر گفت كجا مى روى ؟ گفت : مى روم خبر از آقا براى بانوان ببرم ؟
صدا زد: يا امة الله ! اِرجعى اِلى الْفسطاط
برو خبر بده به بانوان حسينتان را كشتند.
- يا ابا عبدالله ! اين چند كلمه را هم براى اموات و همه شهداء- همين جاست كه امام زمان عليه السلام مى فرمايد:
و اَسرع فرسك شاردا اِلى خيامك قاصدا محمحما باكيا فلمّا راءين النَّساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الْخدور، ناشرات الشُّعور على الْخدود، لاطمات الوجوه سافرات ، و بالعويل داعيات ، و بعد الْعزِّ مذلَّلات ، و اِلى مصرعك مبادرات (73)
آن حيوان با وفا كنار خيام حرم ابا عبدالله آمد؛ همين كه اين حيوان خبر آورد، زن و بچه ها رفتند به جانب قتلگاه - يا ابا عبدالله ! يا ابا عبدالله ! يك وقت از همان بالاى بلندى ديدند والشمر جالس على صدرك مولغ سيفه على نحرك - ياالله !- يك وقت ديدند شمر روى سينه ابا عبدالله .... - مظلوم حسين !-
روضه هجدهم
يا رحمة الله الواسعه ، و يا باب نجاة الامة يا مظلوم ياحسين
 
در اينجا انتسابم با حسين است   در آنجا هم حسابم با حسين است
به پاس سالها خدمتگزارى   مبادا آنكه تنهايم گذارى
كجا ارباب من فردا گذارد   غلام او در آتش پا گذارد
اى محرم ! ماه ماتم ! آمدى ؛ نوكران امام حسين عليه السلام آجركم الله ! همه بايد برويم استقبال كاروان كربلا. همان كاروانى كه دارد به كعبه مقصود نزديك مى شود. همان روز اول مكه اين بيانات را فرمود:
خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاه تا آنجائى كه فرمود: من كان فينا باذلا مهجته ، موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معناه فانى راحل مصبحا ان شاءالله (74)
يعنى :
 
هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله   هر كه دارد سر سودائى ما بسم الله
حرم را از حرم كردند بيرون   همه سرگشته اندر دشت هامون
كسانى را كه در عالم پناهند   برون كردند از بيت خداوند
راوى مى گويد: در بين راه از مدينه به مكه و از مكه به كربلا، اين عزيزان هر وقت مى خواستند سوار و پياده بشوند، بنى هاشم مى آمدند دختران را پياده مى كردند. اما يك روزگارى هم پيش آمد كه عزيزان امام حسين عليه السلام هر چه نگاه كردند، ديگر كسى برايشان باقى نمانده بود. - يا حسين مظلوم !-
راوى مى گويد: همه اين احترامات را به دختر اميرالمؤ منين ديدم ، تا آن روزگارى كه خواست از سرزمين كربلا بيرون برود، ديگر هرچه نگاه كرد محرمى برايش باقى نمانده بود:
((اى بزرگان ما! از روز اول بنى هاشم شهيد زياد داده بود، پدرم ، حمزه سيدالشهداء، جعفر طيار، برادرانم امام حسين ، ابوالفضل عليهم السلام ، اما تا اين ساعت كسى نشنيده و نديده بود كه اولاد پيغمبر اسير داده باشد؛ اى عزيزان من برخيزيد و ببينيد دختران پيغمبر با نامحرمان همسفر شدند! اى بزرگان ما! خونهاى اولاد رسول الله به دست اولاد بنى اميه ريخته شد ميان اين بيابانها.))
 
اى همسفر! ز قافله وامانده اى چرا   هر جا كه مى روى ببر اى همسفر مرا
پروردگارا! درجات امام بزرگوار عالى است متعالى بفرما! ثوابى از اين اشكها و از اين مجالس به روح پرفتوحش عايد و واصل بفرما. قلب امام زمان (عج )، قلب رهبر را از ما خشنود بفرما!
پروردگارا! رهبر جمهورى اسلامى ايران را براى همه ما نگهدارى بفرما!
اللهم ارزقنا فى الدنيا زيارة الحسين (ع )، و فى الاخرة شفاعة الحسين (ع ) بحق محمد و آل محمد.
روضه نوزدهم
يا رحمة الله الواسعه و يا باب نجاة الا مه ، يا ابا عبدالله يا مظلوم حسين ، يا ابا عبدالله
امام امت باور نمى كردم ، روز عاشوراست آقا جان ! مى خواستم بيايم حسينه جماران اول دستت را ببوسم بعد روضه بخوانم اما آمده ام كنار قبرت ؛ اى كاش نبودم و نمى ديدم اين منظره را. اى سيد ما! اى رهبر ما! جاى تو خالى است - يا الله ! - اى زاده پيغمبر ما! جاى تو خالى است ، آقا جان ! برخيز، كوثرى آمده برايت روضه بخواند، آقا جان ! دستمال را در آور، مى خواهم روضه بخوانم . چه مى كرد اين پسر فاطمه عليها السلام وقتى كه نام امام حسين عليه السلام را مى بردم . ابا عبدالله پسرت بر تو وارد شد، آقا جان ! اين امت ، اين عزيزان ، خوب وفادارى كردند امروز هم آمدند كنار قبر اين عزيز كرده مان تسليت به خودمان مى گوئيم . اول مى گوئيم : ((يا بقية الله آجرك الله فى مصيبت نائبك )) آقا جان ! پسر پيغمبر! تسليت عرض ‍ مى كنيم .
شما عزيزانى كه امروز روز عاشورا اينجا وسط آفتاب نشسته ايد آمده ايد قبر امامتان را زيارت كنيد و روز عاشورا براى امام حسين عليه السلام گريه كنيد، اين قطرات اشك را هديه كنيد به روح با عظمتش .
 
عشق تو شد دين ما   مهر تو آئين ما
روز عاشوراست امروز   كربلا غوغاست امروز
آقا جان ! تو دانى و روز حشر با بار سنگين ما. فرمود: هر كس روز عاشورا را روز غم قرار بدهد، روزى كه همه دلها غمناك است ، روز قيامت ، آن دل شاد و خرم است . امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة كسى كه يك آه محزون بكشد براى مظلومى ما، برايش عبادت هست . ناله بزند، ثواب تسبيح را دارد. شما عزيزان از اول محرم تا به حال عزادارى مى كنيد؛ بدانيد باب الله ، امام حسين عليه السلام نظر رحمت به شما دارد. به خصوص امروز كه در كنار حرم امام بزرگوار هستيم . بعضى ها از من سؤ ال مى كردند و مى كنند چه روضه اى بيشتر از همه امام را منقلب مى كرد؟ مى گفتم : روضه وداع بيشتر از همه روضه ها امام را منقلب مى كرد. امروز مى خواهم روضه وداع برايت بخوانم . امام بزرگوار اين عزيزان امروز آمده اند مى خواهند گريه كنند، قطرات اشك را هديه كنند به روح با عظمتت بدان بحمدالله اين جمعيت وفادار هستند. از امروز صبح اصحاب رفته بودند جوانان رفته بودند تمام اهل بيت دلخوشى شان به امام حسين عليه السلام بود. - يا ابا عبدالله ! - آقا آمد در خيام حرم صدا زد: ((يا زينب ! يا ام كلثوم ! يا سكينه ! يا رباب ! عليكن منى السلام )) عزيزانم همه بيائيد آقايتان را ببينيد، ديگر مرا نخواهيد ديد.
 
پرده گيان حرم ناله كُنان موى كَنان   ز خيمه بيرون شدند بر سر و سينه زنان
آقا يك وقت ديد اين عزيزان دورش را گرفتند. ديده ايد اگر كسى بخواهد مسافرت برود همه مى آيند در خانه التماس مى كنند، نامه فراموش نشود، زودتر برگرد، ما را از حال خودت خبردار كن . زن و بچه ها امروز دور آقايشان را گرفتند، آن ناز دانه نزديك آمد عرض كرد: ردناالى حرم جدنا بابا جان ! ما را به مدينه جدمان باز گردان . فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام اگر مى گذاشتند از مدينه بيرون نمى آمديم . ديد خواهرش از همه بيشتر انقلاب دارد.
- خواهرم ؛ جدم ، پدرم ، مادرم و برادرم همه رفتند صبر كن ، خدا صبر كنندگان را دوست دارد.
- عزيزم ! همه رفتند اما دلم به اين خوش بود حسين دارم . تو هم كه دارى مى روى به جانب ميدان .
 
پناه عالميان خواهرت پناه ندارد   به جز تو اى شه خوبان اميدگاه ندارد
امام بزرگوار براى اينكه به روضه ((وداع )) خيلى علاقه داشتى ! گريه زياد مى كردى ! دارم براى خودت و زايرين قبرت وداع مى خوانم .
 
پناه عالميان خواهرت پناه ندارد   بجز تو اى شه خوبان اميدگاه ندارد
اگر اجازه دهى صف كشيده از پى ات آييم   كه اين سپاه نگويد حسين سپاه ندارد
اى يادگار مادرم اى مهربان برادرم   آهسته رو آهسته تر آهسته رو آهسته تر
كرده وصيت مادرم تا من ببوسم حنجرت   - در وقت ميدان رفتنت آهسته رو آهسته تر
اى يادگارم مادرم اى مهرباان برادرم   آهسته رو آهسته تر آهسته رو آهسته تر
صبرى نما تا خواهرت قرآن بگيرد بر سرت   در وقت ميدان رفتنت آهسته رو آهسته تر
- خدايا! - آقا به جانب ميدان آمد، اين زن و بچه ها دارند نگاه مى كنند. - خدايا! مى شود دو مرتبه آقايمان را ببينيم ؟! - آمد و آن فرمايشات را فرمود: اِستحوذ عليهم الشَّيطان قلبهايشان تاريك شده بود، شروع كرد از آن جمعيت به جهنم فرستادن گاهى هم مى آمد بالاى بلندى و مى فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم باز اين زن و بچه ها مى ديدند هنوز صداى آقايشان به گوش مى رسد، اما يك ساعتى گذشت امروز بعد از ظهر هر چه گوش دادند، ديدند ديگر صداى آقا نمى آيد. راوى مى گويد: به كنيزى گفتند: تو برو يك خبرى از آقا برايمان بياور! كنيز به جانب لشكر آمد، يكى از آن جمعيت صدا زد: اى كنيز! كجا دارى مى روى ؟ گفت : خاندان پيغمبر در خميه ها منتظر آقا هستند. مى روم از آقا برايشان خبر ببرم . صدا زد: اى كنيز! نمى خواهد بروى جلو، برگرد! برو خبر بده حسين تان را كشتند. - اى حسين ! اى مظلوم ! يا مظلوم ! يا غريب ! يا عطشان ! - يك روز اين قسمت از فرمايش امام زمان (عج ) را كه خواندم امام خيلى منقلب شد و گريه كرد.
امام زمان (عج ) مى فرمايد: برزن مِن الْخدور ناشرات الشُّعور، و الى مَصرعك مبادرات آمدند بالاى بلندى - بميرم - والشمر جالس على صدرك ، مولغ سيفه على نحرك - به اينجا كه رسيدم ديگر رهبر (امام ره ) خيلى منقلب شد و جلوى خودم را گرفتم . - يعنى آقا جان ! امام زمان (عج ) دارد مى فرمايد: عمه هايم همه آمدند بالاى بلندى ، ديدند شمر روى سينه جدم ابا عبدالله نشسته ، - اگر روز عاشورا نبود اين فراز را معنا نمى كردم ، يا الله !- ديدند شمر روى سينه آقا نشسته دست برده محاسنش را به دست گرفته ، اين خنجر را به گلويش گذاشته . - يا حسين ! يا مظلوم ! يا عطشان ! يا غريب !-
 
گفت بده مهلتى تا برسم بر سرش   برادرم تشنه است مبر سر از پيكرش ‍
برادر را صدا كرد، ديد صدا آشناست .
 
روز عاشوراست امروز   كربلا غوغاست امروز
حرف امام ، امر امام ، فرمود: اِرجعى الى الْفسطاط
برگرد عزيزم !
 
برو! تا زير شمشيرم نبينى   در اين ساعت به مرگم مى نشينى
بى بى برگشت يك وقت ديد زمين كربلا دارد مى لرزد هوا تاريك مى شود. آمد حضور حجت الله زين العابدين عليه السلام آقا جان ! يادگار برادر! اين چه وضعى است در اين عالم ؟ مى گويند، صدا زد: عمه جان ! پرده خيمه را بالا بزن . پرده را بالا زد. فرمود: عمه جان ! پدرم را كشتند! - ياحسين ! يا مظلوم ! يا عطشان !-
 
لب تشنه سر بريدند مظلوم كربلا را   در خاك و خون كشيدند فرزند مصطفى را
اللهم ارزقنا فى الدنيا زيارة الحسين ، و فى الاخرة شفاعة الحسين .
روضه بيستم
امروز مى خواهيم در محضر امام بزرگوار در حضور شما دوستان امام حسين عليه السلام براى كسى چند قطره اشك بريزيم ، كه امام حسين عليه السلام برايش گريه كرده است . چه كسى ؟
آقا اباالفضل عليه السلام . هنوز موفق نشدم در اين چند ساله به نام حضرت ابوالفضل عرض ادبى كرده باشم .
آقا حضرت ابوالفضل باب الحسين است ! به قدرى بزرگوار است كه آقا زين العابدين عليه السلام فرمود: ((فرداى قيامت خداوند مقامى به عمويم عنايت مى كند كه همه شهدا به مقامش حسرت مى خورند.))
از آن موقعى كه اين كاروان از مدينه بيرون آمد، ام البنين چشم انتظار بود.
ام البنين مى آمد كنار قبرستان بقيع صدا مى زد، ديگر به من ((ام البنين )) نگوييد(75 )؛ من كربلا نبودم ببينم با عباسم چه كار كردند؛ ولى برايم خبر آوردند، دست از بدنش جدا كردند. چه موقع اين را بى بى مجلله در نظر داشت ، موقعى كه لما قتل العباس بان الانكسار فى وجه الحسين
در زيارت نامه اش مى خوانيم اشهد انك قتلت مظلوما(76)
چرا مى گويند آقا عباس مظلوم شهيد شد؟ چون در ميدان شجاعت اگر از يك طرف دشمن بيايد دفاع خيلى آسان است ، اما درباره ابوالفضل و حملوا عليه من كل جانب (77) بر عباس از اطراف حمله شد.
برادرها، ديده ايد وقتى آدم مى خواهد از بالاى بلندى روى زمين بيفتد، دستهايش را جلوى صورت مى گيرد، تا با صورت روى زمين نيايد، ابوالفضل كه دست در بدن نداشت ! - بميرم - يك وقت ديدند آقا با صورت به روى زمين ....
قتل العباس . السلام عليك ايهاالعبد الصالح المطيع لله و للرسوله و لاميرالمؤ منين و الحسن و الحسين . لمّا قتل العباس بان الانكسار فى وجه الحسين راوى مى گويد: تا آن ساعت نديده بودم امام حسين عليه السلام اين جور منقلب باشد. وقتى خبر حضرت اباالفضل را برايش ‍ آوردند، ديدند رنگ صورت امام حسين عليه السلام تغيير كرد.
 
به دامن برگرفت آن گه سرش را   همى بوييد خونين پيكرش را
خدا روزى همه تان كند، برويد حرم ابوالفضل عليه السلام را ببينيد از خيمه گاه حضرت ابوالفضل عليه السلام تا حرمش راه زيادى است ، اين بچه ها به هم اميد مى دادند، الان عمو جان برمى گردد، برايمان آب مى آورد؛ يك وقت ديدند آقايشان امام حسين عليه السلام دارد مى آيد ولى عمو نيامد.
اين ناز دانه دويد جلوى آقا را گرفت صدا زد: آقا جان ! عمويم عباس چه شد؟ بابا!، آقا جان ! عمويم اباالفضل كجاست ؟ فرمود: عزيزم عمويت را كشتند. - اى مظلوم حسين جان -
دختر اميرالمؤ منين خيلى مصيبت ديده بود، داغ جدش ، مادرش ، پدرش ، وقتى مادر از دستش رفت ((وا اماه !)) مى گفت ؛ وقتى پدر از دستش رفت ((وا ابتاه !)) مى گفت ؛ وقتى امام حسن عليه السلام از دنيا رفت ((وا اخاه !)) مى گفت ، وقتى خبر اباالفضل را برايش آوردند راوى مى گويد: صداى ضجه اى از خيام حرم بلند شد ديدم دختر اميرالمؤ منين از خيمه ها بيرون آمد، در پى خيمه اباالفضل دستها را روى سرش گذاشت و صدا مى زد ((واضيعتاه !)) امان از اسيرى .
اما زمان شهادت امام حسين عليه السلام خاندان پيغمبر داخل خيمه ها نشسته بودند، منتظر بودند، يك وقت ديدند كه قاصد مرگ ابا عبداللّه و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا محمحما باكيا(78) زن و بچه ها از خيمه ها بيرون دويدند برزن من الخدور ناشرات الشعور على الوجوه لاطمات سواء مجللا يا جدا
همه سيلى به صورت زنان ، فرياد زنان ، آمدند بالاى بلندى ديدند مشرق جانشان مولغ سيفه على نحرك ، قابض على شيبتك ، بيده ذابح لك بمهنده (79)
 
آمده از خيمه گه خواهر غم ديده اش   ديد كه شمر از قفا نشسته بر سينه اش
گفت بده مهلتى تا برسم بر سرش   برادرم تشنه است مبُر سر از پيكرش ‍
لب تشنه سر بريدند مظلوم كربلا را   در خاك و خون كشيدند فرزند مصطفى را
يك وقت ديدند هواى كربلا دگرگون مى شود! مى گويند: بى بى زينب كبرى عليهاالسلام آمد حضور فرزند برادر، يا حجة اللّه اين چه حالى است در اين اوضاع ؟ فرمود: عمه جان ! پرده را خيمه را بالا بزن .
پرده را بالا زد. فرمود: عمه جان ! آقايم را كشتند. حسين را كشتند، قُتل الحسين .
السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين .
روضه بيست و يكم
((السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع اللّه و للرسوله و لاميرالمؤ منين الحسن و الحسين اشهد انك قتلت مظلوما))
اى خدا! مى شود يك مرتبه برويم كنار ضريح ابوالفضل رشيد همان جا بخوانيم :
 
اى جان جانانم   سقاى طفلانم
پشتم شكسته از غمت   اى راحت جانم
سقاى طفلانم
راوى مى گويد: شجاعت ابوالفضل را شنيده بودم ، آمدم بالاى بلندى ايستادم ، ببينم ، پسر اميرالمؤ منين چه كار مى كند، يك وقت ديدم گرد و خاك بلند شد.
در زيارتنامه اش شهادت مى دهيم اشهد انك قتلت مظلوما(80) آقا جان ! اگر از يك طرف دشمن بيايد، براى مرد شجاع دفاع كردن خيلى آسان است . در مورد ابوالفضل دارد و حملوا عليه من كل جانب از همه اطراف حمله كردند، گرد و خاك بلند شد، من ديگر ابوالفضل را نديدم گرد و خاك خوابيد، چرا ابوالفضل حمله نمى كند؟ از همان بالاى بلندى نگاه كردم ديدم ، بميرم ، خون از دست هاى نازنين مى ريزد. - اى مظلوم ابوالفضل ! يا باب الحوائج ! آقا جان ! - من فقط اين كلمه را شب تاسوعا و روز تاسوعا مى خوانم ديده ايد آدم اگر از بالاى بلندى بخواهد روى زمين بيايد اين دستها را جلوى صورت مى گيرد. اما ابوالفضل كه دست در بدن نداشت . - خدا!-
روضه بيست و دوم
روز هشتم محرم همه از آقازاده والا مقام امام حسين عليه السلام حضرت على اكبر عليه السلام مى خوانند. فردا هم كه تاسوعاست از آقا ابوالفضل عليه السلام مى خوانند.
مختار، تاريخ نويس كربلا را آورد و از وى سؤ الاتى كرد. گفت : بگو بدانم ! آقا به كدام يك از جوانان بنى هاشم بيشتر از همه علاقه داشت ؟ گفت : امير! آقا به فرزند خودش از همه بيشتر علاقه داشت . گفت : از كجا مى دانى ؟
گفت : اصحاب كه رفتند نوبت به بنى هاشم رسيد، يكى يكى مى آمدند، اجازه ميدان رفتن مى گرفتند؛ من نديدم بعد از گرفتن اجازه ، آقا دنبال كسى راه بيفتد، ولى وقتى اين جوان به طرف ميدان حركت كرد، آقا هم به دنبال او به راه افتاد.
و رفع شيبته نحو السماء(81) دست برد زير محاسن و رو به جانب آسمان كرد و فرمود: اللهم اشهد هؤ لاء القوم (82) خدايا! شاهد باش ‍ فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك (83)، خدايا! اين جوان ، آيينه تمام نماى پيغمبرت بود، خدايا! هر وقت مشتاق ديدار پيغبمر صلى اللّه عليه و آله مى شديم به اين جوان نگاه مى كرديم .
بانوان دم خيمه ها دارند نگاه مى كنند. خدايا! اين مسافر برگردد. اين جوان رو به جانب ميدان آمد، يك عده اى را به جهنم فرستاد، اسبش به جاى آن كه برگردد طرف خيام حرم ابا عبداللّه ، رفت وسط جمعيت دشمن و على اكبر را برد وسط دشمنان ، اين جمعيت خدانشناس آن قدر با شمشير بر بدن نازنين اين ناز دانه زدند تا اين كه قطعه قطعه اش كردند فقطّعوه بسيوفهم اربا اربا(84) جلوتر هم يك مرتبه آمده بود و گفت : بابا جان ! تشنگى دارد مرا از پاى در مى آورد. فرمود: برو اميد است از دست جدت سيراب شوى . طولى نكشيد يك وقت ديدند مى گويد: يا ابتاه ! هذا جدى رسول اللّه قد سقانى بكاءس من الماء(85)
آقا جان ! دعايت مستجاب شد، پيغمبر دارد مى آيد ظرف آب به دست من داد.
 
پس بيامد شاه اقليم عصر   بر سر نعش على اكبر نشست
گفت بابايت شود قربان تو   از چه پر خون شد لب و دندان تو
همه بنى هاشم را خود آقا مى برد، قاسم و ديگران را، ولى ديد ديگر نمى تواند جوانش را بردارد، صدا زد: جوانها شما بياييد باهم بدنش را برداريم .
 
جوانان بنى هاشم بياييد   على را بر در خيمه رسانيد
راوى مى گويد: ديدم يك بى بى با محبت صدا مى زند: اى ميوه دلم ! روشنى چشمم ! گفتم : كيست كه اين قدر محبت دارد؟ گفتند: عمه داغ ديده اش ‍ زينب است .
روضه بيست و سوم
راوى مى گويد زمان مختار بود رفتم مدينه حضور حضرت زين العابدين عليه السلام رسيدم . موقعى بود كه مختار قيام كرده بود.
عرض كردم : آقا جان ! مختار قيام كرده و دشمنان شما را به جهنم مى فرستد. آقا يك سؤ ال از من كرد. - از اين جا فهميدم داغ اين شيرخوار چه كرده است . نفرمود: قاتل پدرم ، نفرمود قاتل عموها و برادرانم - فرمود: اى منهال ! حرمله زنده بود يا نه ؟ عرض كردم : بله آقا! ديدم اشك آقا زين العابدين عليه السلام سرازير شد. خدايا! بچشان به اين ملعون حرارت آتش ‍ دنيا و آخرت را!
تاريخ نويس كربلا را - گويا حميد بن مسلم است . - نزد مختار آوردند. مختار گفت : بنشين كه من سؤ الاتى از تو دارم . گفت : بگو بدانم ! چه موقع بر امام حسين عليه السلام گران تمام شد؟ گفت : آن موقعى كه اين بچه روى دست ابا عبداللّه بود و آقا با مردم سخن مى گفت و طلب آب مى كرد. مى فرمود: به اين طفل جرعه آبى دهيد. يك وقت آقا متوجه شد، سر اين بچه روى شانه اش افتاد - يا ابا عبداللّه !- وقتى نگاه كرد ديد، خون از گلوى اين ناز دانه - اى مظلوم حسين ! اى عطشان حسين !-
گر بدين حال تو را من ببرم سوى رباب
گو چه گويم به جواب
گر بپرسد چه گنه داشت على اصغر من
آقا دو مرتبه اين بچه را آورد طرف خيمه ها، مى ديد رباب مادر اين بچه دارد نگاه مى كند، برمى گشت ، متحير ايستاد! ميان ميدان كربلا. - يا ابا عبداللّه ! در داغ ابوالفضل ، على اكبر، قاسم بن حسن ، جوانها از عالم بالا ندايى نيامد، اما درباره اين بچه ، به قدرى اين داغ بزرگ بود، كه ندا آمد آقا جان ! بچه ات را به ما واگذار كن ! شير دهنده بهشتى منتظر است .
كشتى نجاتى تو
مايه حياتى تو
تشنه فراتى تو
آمدم به درگاهت
دست من مكن كوتاه
در طول سال ده ماه پرچم گنبد امام حسين عليه السلام قرمز است ، در اين دو ماه مشكى است .
آقا اين بچه را آورد پشت خيام حرم ، على نقل ، اين بچه را ميان قبر گذارد تا مادر اين بچه را نبيند.
شاعر فارسى زبان از لسان حال اين مادر گفته :
 
بخواب اى نو گل پژمان و پرپر   بخواب اى غنچه افسرده اصغر
بخواب و خواب راحت كن شب و روز   كه خاموش است صحرا بار ديگر(86 )
روضه بيست چهارم
آقا جان ! امام زمان ! عجل اللّه تعالى فرجه الشريف !
 
قدم بر كربلا بگذار و بستان   سر پر خون زدست نيزه داران
تو اى دست خدا با شست قدرت   بكش تير از گلوى شيرخواران
اسم اين ناز دانه آمد، باب الحوائج كوچك حسين است ، على اصغر؛ خيلى داغ اين ناز دانه اثر گذارد، بر دل خاندان پيغمبر.
منهال مى گويد: پس از چند سال به مدينه رفتم . حضور امام زين العابدين عليه السلام رسيدم ، اخبار كوفه را براى آقا داشتم مى گفتم : آقا جان ! مختار قيام كرده و دشمنان شما را به جهنم مى فرستد. آقا يك كلمه سؤ ال كرد - از اين كلمه فهميدم داغ على اصغر چه كرده ، نفرمود: اى منهال قاتل پدرم . نفرمود: اى منهال قاتل عموهايم .- فرمود: اى منهال از كوفه مى آيى ؟ عرض ‍ كردم : بله يابن رسول اللّه ! فرمود: حرمله زنده بود يا نه ؟ عرض كردم : بله آقا! ديدم اشك زين العابدين عليه السلام سرازير شد.
خدايا! بچشان به اين معلون حرارت آتش دنيا و آخرت را!
مختار وقتى قاتلان امام حسين عليه السلام را آوردند نزدش مِن جمله كسى را آوردند كه تاريخ نويس كربلا بود. مى نوشت از دو طرف هر وضعى كه به وجود مى آمد، تاريخ مى نوشت ، حميد بن مسلم را مختار صدا زد و گفت : اى حميد! بگو بدانم چه موقعى به امام حسين عليه السلام خيلى گران تمام شد؟ گفت : اى امير آن موقعى كه اين بچه روى دست ابا عبداللّه بود و آقا داشت با مردم سخن مى گفت ، يك وقت ديد سر اين بچه روى شانه اش ‍ افتاد، وقتى آقا نگاه كرد ديد گلوى از گل نازكتر اين ناز دانه هدف تير بلا - اى مظلوم حسين ! اى غريب حسين !-
در داغ هيچ يك از اين جوانها تسليت نيامد از جانب عالم بالا، دلجويى نيامد حتى در داغ على اكبر و ابوالفضل عليهماالسلام ولى به قدرى داغ اين بچه اثر گذاشت كه از عالم بالا ندا آمد فنودى من الهوى صبر لك يا حسين !(87) حسين جان خدا صبرت دهد در اين مصيبت ! - اى مظلوم حسين ! يا حسين !-
 
كه با تير سه شعبه كرده صيدت   بسوزد جان آن صياد كافر
الهى بكشند آن دست گلچين   كه كرد اين غنچه نشكفته پرپر
مگر باز از عطش مى سوزى اى گل   كه از خونِ گلو لب مى كنى تر
اى امام زمان !
 
تو اى دست خدا با شست قدرت   بكش تير از گلوى شيرخواران !
و رضيعه بدم الوريد   مخضَّب فاطلب رضيعة (88)
روضه بيستم و پنجم
حضرت قاسم عليه السلام با يك پيراهن سوار بر اسب شد. زره اى نبود كه به بدن قاسم بخورد، بچه سيزده ساله كه زره نمى توانست بپوشد، با يك جفت نعلين ، پاهايش هم كه به ركاب نمى رسيد، آمد جلوى جمعيت - خيلى زيبا بود، مى گويند: يك قرص قمر در حال آمدن بوده - يكى از ميان آن جمعيت صدا زد: اى مردم ! ببينيد چقدر كار بر امام حسين عليه السلام سخت گذشته است كه بچه ها را به ميدان مى فرستد! در عين حال مثل شجاعان رجز خواند: ان تنكرونى فاءنابن الحسن اگر مرا مى شناسيد كه مى شناسيد و اگر نمى شناسيد بدانيد من فرزند امام حسن عليه السلام هستم ، نوه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله هستم ، نوه اميرالمؤ منين هستم ، خودش را معرفى كرد و فرمود: هذا حسين كالاسير المرتهن (89) آخر اين چه طور مهمان نوازى است كه شما كرده ايد.
گفت : سر و صدا كمتر بكنيد، گوش بدهيد به خيمه هاى مهمان هايتان ، صداى العطش بچه هاى مهمان هايتان را بشنويد كه به آسمان مى رود، شما از عمويم دعوت كرديد، اين چه جور مهمان نوازى است ؟
 
از آب هم مضايقه كردند كوفيان   خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
با اينكه سيزده سالش بود ولى شير بيشه شجاعت ، نوه حيدر كرار بود. سى و پنج نفر از آن جمعيت خدانشناس را به جهنم فرستاد. يكى از آن جمعيت صدا زد: الان داغش را به دل عمويش مى گذارم . آمد از پشت سر يك نيزه اى گذاشت وسط شانه هاى اين ناز دانه ، آنقدر نيزه را فشار داد كه از توى سينه اين ناز دانه سر نيزه بيرون زد!
از بالاى اسب به روى زمين افتاد. صدا زد: عمو جان ! ديگر بيا، بيا. امام حسين عليه السلام با عجله آمد. اول خواست قاتل قاسم را به جهنم بفرستد، قاتل قاسم از لشكر ابن سعد كمك خواست ، يك جمعى آمدند كمكش كنند، جنگ مغلوبه شد.
- ديده ايد اگر كنار كوچه اى ايستاده باشيد يك اسبى بيايد برود يك مرتبه اين سم پايش را روى پاى شما بگذارد، دل شما ضعف مى رود.- يك وقت ديدند اين بچه زير دست و پاى اسبها! صدايش بلند شد، عمو فداى تو گردم ! دست از جنگ بردار، عمو جان ! ديگر جنگ نكن ، عمو جان ! سراغ من ، بيا استخوان هايم زير سم اسب ها نرم شده . - يا ابا عبداللّه !-
راوى مى گويد: گرد و خاك خوابيد، ديدم امام حسين عليه السلام آمد و سر اين جوان را روى زانوهايش گذاشت . اين جوان دارد از شدت درد اين پاشنه هاى پا را روى زمين مى سايد. امام حسين عليه السلام صدا زد: فرزند برادر! چقدر بر عمويت سخت گذشت ! من را خواندى ، مرا صدا زدى ، اما كار از كار گذشته بود فوضع صدره على صدره اين بچه را بلند كرد سينه اش را به سينه اين بچه گذاشت ، پاهاى اين بچه روى زمين كشيده مى شد، بردش توى خيمه ((دار الحرب )) كنار بدن على اكبر عليه السلام خواباندش .
آقا جان ! هر كس روى زمين مى افتاد، شما مى آمديد بالاى سرش ، اما آن موقعى كه خودت صورت نازنين روى خاك گرم كربلا:
 
آه ! از آن ساعتى كه با تن چاك چاك   نهادى اى تشنه لب ! صورت خود روى خاك
تنت به سوز و گداز، سرت به راز و نياز   سوى خيام حرم دو چشم تو مانده باز
آمده از خيمه گه خواهر غم ديده اش   ديد كه شمر از قفا نشسته بر سينه اش
گفت بده مهلتى تا برسم بر سرش   برادرم تشنه است مبر سر از پيكرش ‍
روضه بيست و ششم
 
دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت   آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست
نه بقا كرد ستمگر نه به جا ماند ستم   ظالم از دست شد و خيمه مظلوم به پاست
حضرت مسلم بن عقيل آمد و آمد در خانه آن زن با حقيقت ((طوعه )) ديد يك زنى ايستاده . صدا زد: اى زن ! سلام عليكم . جواب سلام را داد. گفت : مى شود جرعه اى آب بياورى ؟ آب آورد. زن رفت ، ظرف آب را گذاشت و برگشت ، ديد مسلم هنوز ايستاده .
 
چه مرغ سوخته پر، ميل آشيانه ندارى   ايستاده اى متحير مگر تو خانه ندارى
آقا جان ! برو خداوند تو را به خانه ات برساند. فرمود: اى زن ! من در اين شهر خانه ندارم ؛ اگر من را پناه بدهى ، پيغمبر از تو راضى مى شود.
زن گفت : آقا! مگر شما كى هستيد، كه من تو را پناه بدهم پيغمبر از من راضى مى شود.
فرمود: من نائب امام حسين عليه السلام هستم ، من مسلم بن عقيل هستم .
زن گفت : آقا جان ! خانه ، خانه شماست ، من هم كنيز شما هستم . آقا را آوردند نزد ابن زياد درنده حرامزاده . گفت : ببريد بالاى بام گردنش را بزنيد.
روز عرفه نهم ماه ذى الحجة بود، اول كسى كه از راه دور سلام به امام حسين عليه السلام داد نائبش بود، از همان بالا صدا زد:
السلام عليك يا ابا عبداللّه ! اُنظر الى نائبك ، اُنظر الى ابن عمك آقا جان ! از نائبت خبر دارى ؟ خبر از عمو زاده ات دارى ؟
 
هزار دشمنم ار مى كند قصد هلاك   گَرَم تو دوستى ، از دشمنان ندارم باك
مردم همه دارند نگاه مى كنند. خدايا! با اين مهمان چه معامله اى مى شود؟ يك وقت ديدند بدن بى سر مسلم را از بالاى بام - اى غريب كوفه ! اى نائب حسين ! اى ناصر حسين ! - از بالاى بام ميان كوچه هاى كوفه افكندند.