پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۱۳ -


2.در پى كشته شدن آن افراد گروه زيادى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز كه به حلافت على عليه السلام راضى نبودند ،كشته مى شدند و در نتيجه قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گراييد اين گروه هر چند در مسئله رهبرى در مقابل على موضع گرفته بودند ،در امور ديگر اختلافى با آن جانب نداشتند و فدرتى در برابر شرك ،بت پرستى ،مسيحيت و يهوديت به شمار مى رفتند .آن گاه براثر ضعف مسلمانان ،قبايل دور دست ،كه نهال اسلام در سرزمين آنها كاملا ريشه ندوانيده بود به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پيوسته ،صف واحدى تشكيل مى دادند و چه بسا براثر قدرت مخالفان و نبودن رهبرى صحيح در مركز ،چراغ توحيد براى هميشه به خاموشى مى گراييد.(423)
اين امور سبب مى شد كه على ابن ابى طالب عليه السلام هرگاه نيز كه زمينه طرح سخن فراهم شود تنها به اظهار مظلوميت خويش اكتفا كند و بيش از آن ،حكومتيان را نسبت به انقلاب خود در ترس و اضطراب قرار ندهند. او خوب مى دانست كه با بيعت نكردنى كه به انقلاب و شورش نينجاميد ،از سوى حكومتيان ،خطرى جدى وى و هوادارانش را تهديد نمى كند.
على ابن ابى طالب عليه السلام از ميان سه مرحله واكنش 1.انقلاب و شورش 2.سخنرانى هاى شورش آفرين 3.اظهار حق و بيان مظلوميت در حد بيدارى افكار عمومى ،تنها مرحله سوم را پيش گرفت .زيرا علاوه بر نبود زمينه براى دو شيوه نخست ،مصلحت آن دو روش را نتيجه بخش نشان نمى داد.
عزالدين ابوحامد معتزلى در همين زمينه مى نويسد:
على در باره خلافت مسايلى درد آور در دل نهفته داشت كه به سبب قدرت و خشونت عمر نمى توانست آن را در ايام ابوبكر و عمر اظهار دارد.با كشته شدن عمر و تشكيل شوراو پس از آن كه عبدالرحمن بن عوف از على روى گردانيد و به عثمان راءى داد،آن مسايل رنج آور را ابراز كرد.(424)
آيا على بن ابى طالب عليه السلام مى بايست به گفته عبدالحميد مداينى ،به شيوه دوم بر پايى سخنرانى هاى شورش آفرين به گفتگو با حكومتيان بر مى خاست ؟ آيا در آن صورت حكومتيان آرام مى نشستند تا وى با سخنرانى هاى خود بر ضد آنها شورش به راه اندازد!در آن صورت على عليه السلام به كدام يك از اهدافش دست مى يافت ؟!
على ابن ابى طالب عليه السلام مى دانست كه آن دو شيوه جز نابودى اسلام هيچ نتيجه اى ندارد.
پيشتر رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرموده بود:ان الامة ستغدر بك بعدى (425)
امت پس از من به تو خيانت خواهد كرد.اگر يارانى يافتى برخيز و گرنه سكوت اختيار كن ...
وى روزى از حاميان و يارانش خواست بامداد فردا همه با سرهاى تراشيده نزد او حاضر شوند .اما روز بعد جز چند نفر كسى حاضر نشد .(426)
چنان كه معلوم است از ميان حاميان وى همه چنان نبودند كه تا سر حد شهادت از او جانبدارى كنند.
افزون بر اينها ،آيا مردمان آن روزگار ،همه آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزلت پسر عمويش على عليه السلام بيان فرموده بود ،يكسره فراموش كرده بودند تا انتظار رود على عليه السلام يكايك آنان را به رعايت حق خويش بيدار سازد؟كناره گيرى آنها از على بن ابى طالب عليه السلام از بى اطلاعى كامل ايشان به مرتبه معنوى آن جناب نبود تا با سخنرانى و اظهار مظلوميت ،هوشيار شوند و به طرفدارى از او قيام نمايند .رسالت او مانند وظيفه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوايل بعثت نبود كه ناچار باشد به منظور زمينه سازى براى بعثت و نشر اسلام در جستجوى ياور باشد .در روزگار پس از پيامبر صلى الله عليه و آله آن كه مى خواست على ابن ابى طالب عليه السلام را پيشواى خود قرار دهد به قدر لازم او را مى شناخت و آن كه پيرو ديگرى بود چنان نبود كه با اندرز على عليه السلام يكباره به حمايت از وى برخيزد و از انگيزه هاى مخالفانش كاسته گردد.
بنابراين شك نيست كه اگر فرزند ابوطالب بيش از آنچه كرد،مردم را به دفاع از خويش فرا مى خواند مخالفان وى در پايمال كردن حق او و خاندان نبوى بيشتر مى كو شيدند .زيرا با توجه به آن كه مردم نداى مظلومانه او را پاسخ مساعد نمى دادند ،حكومتيان بيشتر از قبل مى دانستند كه وى پايگاه مردمى خود را از دست داده است .اگر وى گاه به حقانيت خويش و بيراهه روى مردم سخن گشوده است بدان سبب بود كه حجت برمردم تمام شود و حكومتيان و بلكه همه مردم بدانند كه سكوت و شكيب او سبب ترس از مرگ و به معناى قانونى دانستن حكومت نيست .از همين رو شبانگاه با همسر و دو فرزندش به در خانه انصار مى رفت و ايشان را به كردار زيانبارشان نكوهش مى كرد و به حمايت از خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله دعوت مى نمود.(427)
اين كار هر چند نتوانست روح خفته آنان را بيدار سازد ،دست كم سبب شد كه آنها در ستم بر خاندان رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله با مخالفان على عليه السلام همدست نشوند و از ادامه ستم و شدت و خشونت ،باز ايستند.
زمانى مردم از بانو فاطمه زهراعليه السلام پرسيد:آيا براى امامت على از سخنان رسول گرامى اسلام ،مى توان دليلى آورد؟ وى فرمود:شگفتا!آيا حادثه با شكوه غديرخم را فراموش كرده ايد؟ شنيدم كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:على بهترين كسى است كه او را جانشين خود در ميان شما قرار مى دهم .على امام و خليفه بعد از من است و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از رفزندان حسين پيشوايان و امامانى پاك و نيك اند.اگر از آنها اطاعت كنيد شما را هدايت خواهند نمود و اگر مخالفت ورزيد،تا روز قيامت بلاى تفرقه و اختلاف در ميان شما ماندگار خواهد شد.
مرد پرسيد :پس چرا على سكوت كرد و حق خود را نستاند؟
حضرت پاسخ داد:پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله رهنمود داد كه :مثل امام ،مانند كعبه است .مردم بايد در اطراف آن طواف كنند ،نه آن كه كعبه دور مردم طواف نمايد.(428)
دشوارى سياست على ابن ابى طالب عليه السلام در آن بود كه از سويى بايد مى كوشيد تا انسجام مسلمانان با اقدام او،كه به جنگ افروزى مخالفان مى انجاميد ،گسسته نشود و از طرفى شكيبايى وى دليلى بر تاءييد حكومت قلمداد نگردد و اين بدعت ،كه كار تعيين جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله با مراجعه به افكار عمومى است ،امرى پذيرفته تلقى نگردد.اگر در اين روز به حكومتيان و شيوه آنان اعتراضى نشود ،آيندگان چنين خواهند پنداشت كه آنچه زمامداران پس از رسول خداصلى الله عليه و آله به جاى آورند اجراى مقاصد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است ،جز آن كه سليقه آنها با رسول خداصلى الله عليه و آله تفاوت داشته است .بنابراين ،حكم و نظر آنان به مانند سنت پيامبر صلى الله عليه و آله منزلت و نفوذ دارد و همه افراد بايد بر اساس آن ،فرمان ببرند.
فريادهاى خاموش على عليه السلام در دوره خلفا و آنچه پس از زمامدارى خود گفت و پيش گرفت ،اين پندار را خام ساخت .آيندگان دانستند كه پايه خلافت پيشينيان ناعادلانه بوده است و آنچه خلفا اختلاف سليقه مى ناميدند در حقيقت بايد تبديل سنت پيامبر ياد شود .ايشان در خطبه شقثقيه به صراحت خلافت پيشنيانش را غاصبانه ياد كرده و در جايى فرموده است :
پيشوايان از قريش ،بنى هاشم هستند و اين پيشوايى براى هيچ كس جز آنان سزاوار نمى باشد و جز اينان ، ديگرى صلاحيت رهبرى ندارد.(429)
بارها مى گفت :
پروردگارا،من از تو مى خواهم مرا در پيروزى بر قريش و كسانى كه آنان را يارى نمودند،مدد نمايى .زيرا آنان حق خوشاوندى را ناديده گرفتند و مقام بزرگ مرا تحقير نمودند و همگى هم پيمان شدند تا در حقى كه به من تعلق داردبا من درگير شوند.(430)
نيز پيش از جنگ جمل فرمود:
به خدا سوگند ،پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله تا كنون ،از حق خود باز داشته شده و محروم گرديده ام .(431)
فصل هفتم : رويدادها در حكمرانى ابوبكر بن ابى قحافه ( 11- 13 ه . ق .)
زمامدارى ابوبكر از اوايل ماه ربيع الاول سال يازدهم هجرى تا ماه جمادى الثانى سال سيزدهم مدت دوسال و سه ماه و 22 روز به طول انجاميد .مهم ترين رويدادهاى اين دوره به قرار زير است :1.روانه كردن افراد به خانه فاطمه زهراعليه السلام براى بيعت گيرى از على بن ابى طالب عليه السلام در هفته اول رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
2.ستادن فدك از حضرت فاطمه عليه السلام .
3.گسيل سپاه اسامة بن زيد به مرزهاى شام .
4.نبرد با شورشيان ،مخالفان و مرتدان .
5.اعزام نيرو به خارج مرزهاى شبه جزيره
.6.ممنوعيت بيان و نگارش احاديث رسول خدا ص الله و عليه و اله .
در اين بخش يكايك اين رويدادها را بر پايه مدارك اهل تسنن بررسى مى كنيم .
شناخت شخصيت فرزند ابوقحافه
نامش عبدالله بن عثمان ،(432)
كينه اش ابوبكر (433) و پدرش معروف به ابوقحافه و مادرش ام الخير (434)
است .پدر ومادرش هر دو از بنى تيم بودند و نياى پنجم آنها در مرة با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اشتراك دارد.(435)
در جاهليت او را عبدالكعبه مى خواندند.(436)
دو سال و چند ماه پس از عام الفيل حدود 573م .در مكه زاده شده و در 38 سالگى اظهار اسلام كرد.وى از دير باز به داد و ستد اشتغال داشت و در اين حرفه تجربه ها اندوخته و پيوسته مورد مشورت افراد بود.
سيره نگاران ،ابوبكر را مردى بلند قامت ،لاغر ،كم ريش و گندم گون ،با چشمانى فرو رفته و پيشانى محدب معرفى كرده اند.عملكرده او نشان مى دهد كه وى برخلاف عمربن خطاب ،عجول و تند مزاج نبوده ،در نيل به مقاصد خويش بسيار بردبار،نرمخو و داراى قدرت ابتكار بوده است .قبل از اسلام او جزو بردگان نبود تا با اسلام آوردنش آماج شكنجه مشركان گردد.(437)
پيش از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از برخى دانايان شنيده بود كه به زودى پيامبرى در آن سرزمين بر انگيخته خواهد شد و شوكت عرب و بناى شرك را ويران و حكومتى جهانى بر پا مى كند .(438)
افزون براين او در نسب دانى و سلسله شناسى ،بر ديگران امتياز داشت .(439)
خانواده و فرزندان ابوبكر
الف .همسران :ابوبكر چند همسر داشت كه هر يك داراى فرزند شدند.چهار همسر وى :قتله (قتليه ) ام رومان ،اسماء بنت عميس و ام حبيبه است .قتليه دختر عبدالعزى بن عبدبن اسعدبن مضر است .ابوبكر پيش از اسلام با وى ازدواج كرد و دو فرزند او عبدالله و اسماء(440)
ذات النطاقين است .نيز در جاهليت با ام رومان (441)
ازدواج كرد .وى پيشتر همسر عبدالله بن حارث بن سنجره بود و از او پسرى به نام طفيل داشت .عبدالله بن حارث پيش از ظهور اسلام با ابوبكر پيمان دوستى بسته بود .ابوبكر پس از مرگ وى با ام رومان ازدواج كرد و از او عبدالرحمن و عايشه متولد شدند.(442)
ابوبكر پس از قبول اسلام با اسماء بنت عميس ازدواج كرد .اسماء از قبيله خثعم و خواهر مادرى ميمونه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله است و در گذشته ،همسر جعفر بن ابى طالب عليه السلام بود.پس از شهادت جعفر ،على عليه السلام تصميم داشت براى سرپرستى فرزندان برادرش ‍ عبدالله بن جعفر ،عون و محمد با اسماء ازدواج كند.ولى از آنجا كه هنوز حضرت فاطمه زهراعليه السلام زنده بود به احترام وى در انجام اين كار درنگ كرد.(443)
ابوبكر در همين فرصت از اسماء خواستگارى كرد واسما به دلايلى تقاضاى او را رد نكرد.تاريخ اين ازدواج را سال هشتم هجرى به هنگام جنگ حنين نوشته اند.(444)
سبب و انكيزه اين ازدواج - با توجه به اختلاف فكرى و اخلاقى آن دو زن و شوهر - از نظر تاريخى در هاله اى از ابهام قرار دارد. اسماء در سال دهم هجرت از ابوبكر صاحب فرزند محمد شد. اين زن گر چه در ظاهر همسر ابوبكر بود ،بيشتر اوقات خود را در خانه داماد پيامبر و برادر شوهرش على بن ابى طالب عليه السلام و به خدمت فاطمه عليه السلام مى گذراند.(445)
زندگى مشترك اسماء و ابوبكر بيش از پنج سال به طول نينجاميد و ابوبكر در سال سيزدهم هجرت فوت كرد و پسرش محمد ، كه در آن زمان سه ساله بود ،در خانه على عليه السلام رشد كرد.اسماء سپس با على بن ابى طالب عليه السلام ازدواج كرد و از او داراى دو فرزند يحيى و عون گرديد.(446)
به وصيت ابوبكر ، اسماء او را غسل داد.مولف الطبقات الكبرى مى نويسد : خليفه اسماء را سوگند داده بود كه وى نخست افطار كند و آن گاه او را غسل دهد ، اما اسماء بى درنگ قبل از افطار او را غسل داد و همان شب به خاكش سپردند.(447)
همسر ديگر ابوبكر ، ام حبيبه دختر خارجة بن زيد ابو زهير انصارى است . او پس از مرگ ابوبكر ،از خليفه دخترى به دنيا آورد كه نامش ام كلثوم است . (448)
اين دختر بعدها همسر طلحة بن عبيدلله شد.(449)
ب ) فرزندان ابوبكر : عبدالله ، اسماء ، عبدالرحمن ، عايشه ،محمد و ام كلثوم ،فرزندان وى به شمار مى روند.
عبدالله از دير باز مسلمان شد و در فتح مكه و جنگ حنين و طايف حضور داشت . در طايف تيرى به وى اصابت كرد و زخم وى چركين شد و سرانجام در ماه شوال سال يازدهم درگذشت . (450)
اسماء همسر زبير در سال 73 هجرى پس از كشته شدن پسرش عبدالله ،در صد سالگى در گذشت . (451)
عبدالرحمن بردار عايشه بزرگ ترين فرزند ابوبكر ، تا مدت ها مشرك بود و در جنگ بدر و احد در لشكر مشركان قرار داشت .(452)
در جنگ جمل نيز در لشكر عايشه بود.
در آستانه خلافت
از شگفتى هاى حكومت ابوبكر ،نخستين سخنرانى او در مسجد است . او در حضور مردم به صراحت گفت :پيوسته شيطانى همراه من است كه مرا از انتخاب راه صحيح و برگزينى تصميم سنجيده باز مى دارد و به كجروى سوق مى دهد.(453)
بسيار دشوار مى توان پذيرفت كه وى اين جملهه را نا انديشيده بيان كرده باشد.او كسى نبود كه به سادگى دچار چنين لغزشى شد.گر چه آينده نشان دادكه او با معانى و تفسير آيات قرآن آشنايى ندارد،(454)
تا اين اندازه مى دانست كه قرآن فرموده است :شيطان جز بر پيروان خود بر كسى تسلط و غلبه ندارد.(455)
او بركسانى چيره مى گردد كه وى را دوست گرفته اند.(456)
به نظر مى رسد كه توجه به اين آيه ، او را از توجه به آن دو آيه باز داشته بود: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن (457)
پيوسته پيرامون هر پيامبر ، شياطينى از انسان ها و جنيان هستند كه با وى به دشمنى برخيزند. بنابراين ، با طرح آن سخن ، ابوبكر در مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار مى گرفت ،با اين تفاوت كه فرشته اى ،پيامبر صلى الله عليه و آله را از لغزش و كيد آفرينى دشمنانش حفظ مى كرد ، اما ابوبكر از اين نعمت محروم است . (458)
پس جا دارد كه مردم سطح توقع خود را از خليفه فرو آورند و وى را با رسول خدا صلى الله عليه و آله مقايسه نكنند.با پذيرش اين امر ،نكوهش ‍ خليفه به سبب انجام بعضى كارها خشونت بار آينده سزا نيست .خليفه همانند يكى از نماينگان عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه گاه ممكن است به دست او فجايعى به بار آيد ، چنان كه خالد بن وليد گماشته پيامبر صلى الله عليه و آله براى دعوت يكى از قبايل به اسلام با اهالى بنى جزيمه كرد.خالد وظيفه داشت اسلام را بر آنان عرضه كند تا بپذيرند، ولى آنها گفتند يك روز به ما مهلت دهيد.خالد بدون درنگ شمارى از ايشان را كشت و عده اى را اسير كرد و به مدينه آورد. چون رسول اكرم صلى الله عليه و آله از رفتار او با اطلاع شد چند بار فرمود: اللهم انى ابرا اليك مما صنع خالد : خدايا ،من از كردار خالد بيزارم .سپس على عع را به سوى مردمان بنى جزيمه گسيل داشت تا ديه افراد كشته شده را به خويشان آنان بپردازد.(459)
در آن واقعه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را نه حدى زد و نه تنبيهى دشوار كرد !
جمله ديگرى كه از ابوبكر نقل شده است آن كه اى مردم !تا هنگامى كه من خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله را اطاعت مى كنم از من اطاعت كنيد و هر گاه از فرمان خدا و رسولش سر پيچى كردم فرمانبردارى از من بر شما لازم نيست . (460)
اين كلمات ، ساده و عادى بيان مى شد ، اما بسيار سنجيده انتخاب شده بود. مردم با شنيدن اين جمله ،اگر تا پيش از اين ، اجتماع عمومى و اظهارات ابوبكر را همانند جلسه سوگند خليفه در حضور مردم دانستند.خليفه اى كه در حضور مسلمانان تعهد مى سپرد كه گامى از سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله فراتر نگذارد. در غير آن صورت ، مردم مى توانند از او پيروى نكنند و همان چيزى راكه سنت مى شناسند انجام دهند.پس چه تفاوت كه على عليه السلام زمامدار باشد يا ابوبكر يا هر فرد ديگر !
اين سخن تا بدانجا منطقى و درست جلوه كرد كه كسى به جوانب ديگر آن توجهى ننمود.خوب بود آن جمعيت پيرامون سه نكته مى انديشيدند :
1. اگر معيار شيوه حكومت جديد ، عمل به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله است سنت و نظر آن حضرت درباره تعيين جانشين چه بود ؟
2. اگر فرد برگزيده جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همانند مردم به سادگى بتواند از فرمان رسول صلى الله عليه و آله سر پيچى كند ،فرق او با بقيه چيست و به چه سبب او بايد بر ديگران امتياز يابد ؟
3. چه فرد يا گروهى به خليفه ثابت خواهند كرد كه او در مواردى از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله گرفته است ؟ اگر وى دانشمندترين و پارساترين فرد امت باشد ، بى ترديد قدمى از سنت فراتر نمى نهد تا نيازمند تذكر باشد و اگر چنين امتيازى ندارد به چه سبب بايد بر فرد دانشمندتر و پارساتر از خود فرمانروايى كند.
افزون بر اين ، هر گاه وى دانش و پارسايى لازم براى شناخت و پيروى سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را دارا نباشد چگونه مى توان وى را به پيروى از سنت ناگزير ساخت ؟!آرى ، اين همه را مى توان با يك توجيه ، حل كرد و آن اين كه دراداره حكومت نه عصمت شرط است و نه حتى عدالت .
در اين زمان ،در نگاه خليفه ، مهم ترين اقدام سياسى ،تثبيت حكومت با خلع سلاح مخالفان و بيعت گرفتن از آنان بود و سرشناس ترين فرد مخالف حكومت كه بيم آشوب آفرينى او مى رفت ،على بن ابى طالب عليه السلام بود .اگر او تسليم مى شد هيچ هراسى از مخالفت ديگران در ميان نبود. اين امر نيز با مسالمت دست نايافتنى بود و به كارگيرى خشونت ،زيركانه ترين شيوه ، شناخته مى شد. آنان كه مى پندارند توسل به خشونت در آن روزها به نفع حكومت نو پاى ابوبكر نبوده است (461)
از اين نكته غفلت ورزيده اند كه راستى در آن روز ، حكومتيان بايد از چه كسانى مى هراسيدند تا به رفتارهاى خشوت بار نسبت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله دست نيالايند ! گذشت زمان و رويدادهاى بعد ثابت كرد كه چنين هراسى در دل آنان وجود نداشته است و در آن روزگار هيچ قدرت متحدى كه بتواند با توجه به اوضاع مدينه ، از آن رفتارها جلوگيرى كند ،وجود نداشته است تا حكومتيان از هراس آن ، دست از خشونت باز دارند.
افزون بر اين ،هر گاه در ميان منابع تاريخى ، كمترين مدرك حاكى از رفتار خشونت بار حكومتيان وجود نمى داشت ،تنها يك امر به خوبى از شدت خشونت و استبداد و خفقان آن ايام پرده بر مى دارد و آن اين كه :راستى على عليه السلام به چه سبب با وجود همه تاكيدهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر جانشينى وى ، تا 25 سال براى ستاندن حق خويش قيام نكرد ؟!اگر محيط سياسى و اجتماعى براى اظهار نظر و باز ستاندن حق ، فراهم بود چرا وى سكوت اختيار كرد ؟!
ورود به خانه بانو فاطمه عليه السلام
هدف از طرح اين بحث ، بررسى رويدادهاى ايام زمامدارى ابوبكر است ، نه اثبات آنچه شيعه بدان معتقد است . بنابراين ، مدارك ما به طور عمده از كتب اهل تسنن است .
پيش از تشريح رويداد ،يادآورى چند نكته لازم است :
الف ) هر چند جزئيات ورد به خانه بانو فاطمه زهرا عليه السلام در كتب غير شيعه نقل نشده است ، اصل حادثه و انگيزه وارد شوندگان و نام آنان به صراحت بيان شده است . (462)
ب ) منابع حديثى شيعه و سنى تصريح مى كنند كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، حضرت فاطمه زهرا عليه السلام به مرگ طبيعى رحلت نكرده است و قبر وى به وصيت آن بانو پنهان گرديد و تا كنون نيز آشكار نمى باشد.
ج ) آن حادثه پس از يك هفته از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به وقوع پيوسته است و دستور آن از سوى خليفه وقت و اجرا كننده آن عمر بن خطاب بوده است . (463)
د) گذشته از انبوه روايات معتبر نزد اهل تسنن ، (464)
نكته اى كه وقوع آن رويداد تلخ را تاييد مى كند ،آخرين گفتارهاى ابوبكر در آستانه مرگ است . وى مى گويد : اى كاش خانه فاطمه دختر رسول خدا را بازرسى نكرده و مردان را به ميان خانه اش وارد نساخته بودم ،هر چند در نتيجه بسته ماندنش جنگ روى مى داد.(465)
ه ) بسيارى از منابعى كه جزئيات آتش افروختن پيرامون خانه بانو حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را نقل نكرده اند در اين امركه سر كرده هجوم آورندگان ، اهالى خانه را به آتش زدن تهديد كرد اتفاق نظر دارند.
و) شتاب در بيعت گيرى از على بن ابى طالب عليه السلام هر چند با هجوم به خانه فاطمه عليه السلام ،عللى داشت كه بايد درباره آن تحقيق ويژه صورت گيرد.(466)
تشريح رويداد
چون حكومت ابوبكر پا برجا شد و اهالى مدينه به اختيار يا اجبار و تهديد و تطميع با وى بيعت كردند ، عمر بن خطاب به ابوبكر گفت : آيا از اين مرد متمرد على بن ابى طالب بيعت نمى گيرى ؟(467)
در آن روزها زبير ، سلمان ، مقداد و تنى چند از بنى هاشم و اصحاب در خانه فاطمه ساعت ها نزد على عليه السلام مى ماندند.ابوبكر ، عمر را به سوى آن روانه ساخت و گفت : آنان را به بيعت فرا بخوان .اگر سرپيچى كردند همه را بكش .
نخست قنفذ(468)
و تنى چند دو بار به در خانه رفتند ولى بدون نتيجه باز گشتند. پس از اين ، عمر و جمعى افزون تر به سوى خانه ايشان روان شدند ، در حالى كه به دست عمر پاره اى آتش بود. (469)
وى بر در خانه فرياد زد : بيرون آييد و همگى با خليفه رسول خدا بيعت كنيد. در غير اين صورت ،به خدا سوگند ، خانه را با هر كه در آن است آتش ‍ مى زنم . (470)
عده اى به او گفتند : اى ابو حفص ! فاطمه در اين خانه است . گفت : اين كار را خواهم كرد اگر چه فاطمه در خانه باشد. (471)
چون فاطمه صداى او را شنيد با ناله اى جانسوز فرياد زد : يا ابتا يا رسول الله ! ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافة اى پدر بزرگوار ! بنگر كه بعد از تو چه چيزها از جانب پسر خطاب و پسر ابى قحافه به ما رسيد ! (472)
آن حضرت از درون خانه عمر را مخاطب ساخته ،فرمود : اى عمر ! از ما چه مى خواهى ؟!آيا آمده اى تا خانه مرا بسوزانى ؟ گفت : آرى .آتش آورده ام كه شما را بسوزانم ،يا آن كه در بيعت ابوبكر در آييد.(473)
اى دختر رسول خدا ! به خدا قسم ،كسى از مردم نزد من محبوب تر از پدرت نبوده و اكنون كسى از مردم ، محبوب تر از شما نيست ،ولى به پروردگار سوگند ، اين امر مانع نمى شود كه اگر بار ديگر اين گروه در اين جا جمع شوند دستور دهم خانه را با آنان بسوزانند. (474)
آرى ، چون اين بيعت مهم ترين چيزى است كه پدر تو آورده است ...(475)
ماجراى ورد به خانه حضرت زهرا عليه السلام چنان سهمگين و دردناك بوده است كه ابن ابى الحديد مى نويسد : هر چند شيعه و بعضى از اهل حديث رخداد آتش زدن درگاه خانه فاطمه عليه السلام را نقل كرده اند ، باور كردن آن ناممكن است . (476)
با اين حال ، مسعودى مى فزايد :
فهجموا عليه واحرقوا بابه و استخرجوه منه كرها و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت محسنا. (477)
بر على يورش آوردند و در خانه اش را سوزانيدند و آن حضرت را به اجبار از خانه بيرون كشيدند و سرور بانوان را در ميان در و ديوار فشار دادند تا محسن خود را سقط كرد.
شمار انبوهى از نويسندگان سنى و شيعه مى نويسند : بانو حضرت فاطمه زهرا عليه السلام ، جز حسن و حسين پسر ديگرى نيز به نام محسن داشته است . (478)
مولف كتاب النقض مى نويسد : اين كه گويند فرزند خطاب در را به شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم وى گشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را محسن نام نهاده بود،خبرى است درست كه كتاب هاى شيعه و سنى نگاشته شده است .اما اين هم خبر مصطفى صلى الله عليه و آله است كه :انما الاعمال باانيات .اگر غرض عمر آن باشد كه على بيرون آيد و به خلافت ابوبكر بيعت كند و غرضش سقط كودك در شكم فاطمه نباشد .چه مانعى دارد؟زيرا ممكن است نداند كه فاطمه در پشت در ايستاده است .دراين صورت آن را قتل خطا گويند .و اگر هم عمدا كرده باشد،او كه معصوم نيست .(479)
در خور توجه است كه آنچه ابوبكر در پايان عمر از خداد آن اظهار پشيمانى مى كند . فقط دستور تهديد به آتش زدن خانه نيست .وى مى گويد: اى كاش ‍ بهه خانه فاطمه هجوم نمى بردم و حرمت آن را نگاه مى داشتم و مردان بيگانه را بدان داخل نمى نمودم ،هر چند براى جنگ با من آن را بسته بودند.(480)