اعزام سپاه
اسامة بن زيد
(15)
در سال هشتم هجرت ،از سوى پيامبرصلى الله عليه و آله سپاهى به فرماندهى جعفر
بن ابى طالب ، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه براى مقابله با هجوم روميان روانه
آن سرزمين شد اما هر سه فرمانده اسلام در اين جنگ به شهادت رسيدند. در سال نهم نيز
كه خبر آمادگى روميان براى حمله به سرزمين حجاز ، در مدينه انتشار يافت ، پيامبرصلى
الله عليه و آله با سى هزار تن عازم تبوك شد ، ولى همه بدون درگيرى به مدينه
بازگشتند. حال احتمال خطر جدى بود و به همين علت رسول اكرم صلى الله و عليه و اله
در آخرين روزهاى زندگى ، در اواخر ماه محرم سال يازدهم هجرى ، پيش از آن كه در بستر
بيمارى افتد ، سپاهى عظيم به فرماندهى اسامة بن زيد براى گسيل بدان ناحيه فراهم
آورد.
(16)
ويژگى هاى سپاه
برخى از ويژگى هاى بارز اين سپاه بدين قرار است :
1. سپاه زمانى روانه مى شد كه حجاز ، به خصوص مدينه ، از سوى دشمنان داخلى شبه
جزيره به شدت تهديد مى شد.
(17)
2. فرماندهى آن را جوانى هجده ساله بر عهده داشت .
3. نخستين مهاجران به مدينه و افراد سر شناس در زمره سپاهيان بودند.
(18)
4. على بن ابى طالب عليه السلام به دستور پيامبرصلى الله عليه و آله در اين لشكر
حضور نداشت .
5. بازگشت اين سپاه نزديك به دو ماه به طول مى انجاميد.
(19) 6. پيامبرصلى الله عليه و آله سرپيچى كنندگان از حركت سپاه را
لعن و نفرين كرده بود.
(20)
در فرداى روز اعزام ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به شدت تب كرد و در بستر
افتاد.
(21)
اين امر و نيز تهيه ساز و برگ جنگى و كمى سن فرمانده ، بهانه اى براى سر پيچى عده
اى شد و از اين زمان ،حركت سپاه دچار وقفه گرديد.
(22)
چون جمعى به فرماندهى اسامه اعتراض كردند و آن را نكوهيدند ، رسول اكرم صلى الله
عليه و آله فرمود : شما در گذشته نيز مانند امروز كه اين فرمانده را سرزنش مى كنيد
، فرماندهى پدرش را مورد ملامت قرار داديد ، ولى آگاه باشيد ، به خدا سوگند كه او
شايستگى فرماندهى را دارا است .
(23)
سپس فرمود : لعن الله من تخلف عن جيش اسامة : خداى
لعنت كند كسى را كه از شركت در سپاه اسامه بتابد.
(24)
با اين همه ، سپاهيان از اردوگاه جرف
(25)
قدمى پيش ننهادند. به خوبى معلوم بود كه علت درنگ سپاه ، سرپيچى تنى چند از صحابيان
با سابقه است ، نه افراد عادى سپاه . زيرا در آن صورت رفتار سپاهيان به شورش عمومى
تعبير مى شد ، نه سركشى فردى صحابيان سرشناس مانند ابوبكر ، عمر بن خطاب و ابوعبيده
جراح ، همه به مدينه بازگشتند و اسامه چون سپاه را آشفته و حال پيامبر را وخيم ديد
در مدينه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد :پدر و مادرم فدايت باد ، آيا
اجازه مى دهيد چند روزى درنگ نمايم تا اين كه خداوند شما را شفا عنايت فرمايد ؟
حضرت فرمود : خير حركت كن و درنگ منما. اسامه گفت : اگر حركت كنم و شما در اين حال
باشيد ، قلبم اندوهگين خواهد بود. فرمود : به سلامتى و پيروزى حركت كن . عرض كرد :
دوست ندارم حال شما را از مسافران جويا شوم فرمود : فرمان مرا اجرا كن . آن گاه
پيامبرصلى الله عليه و آله بى حال گرديد و اسامه مهياى حركت شد. همين كه پيامبرصلى
الله عليه و آله به حال خود آمد از موقعيت اسامه و سپاه سوال نمود. به او گفتند ن
اسامه خود را آماده حركت مى كند. پس پيوسته مى فرمود : سپاه را بفرستيد. خداوند
لعنت كند كسى را كه در سپاه شركت ننمايد ! با اين همه ، كسان حاضر در پيرامون بستر
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به فرمان هاى آن حضرت چندان عنايتى نداشتند و گاه
فرمان هاى وى را بر منافع و اهداف خويش تفسير و تحريف مى كردند.
(26)
به خوبى معلوم بود كه اين اخلال و تمرد جدى و فراتر از بهانه است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشاهده كارشكنى در حركت سپاه ، با آن كه در تب
شديدى به سر مى برد ، بار ديگر با حالت خشم به مسجد آمد و ضمن نكوهش عاملان كارشكنى
، تخلف كنندگان از حركت سريع سپاه را ملعون خواند.
(27)
براى پيامبرصلى الله عليه و آله جاى ترديد نبود كه جمعى در انتظار مرگ اويند ، اما
هر چه تاءكيد او بر حركت سپاه بيشتر مى شد ، سرپيچى قوت مى گرفت . زيرا مخالفان مى
دانستند كه اين تاءكيد ، دلايل ويژه سياسى دارد.
اسامه در حالى از مدينه خارج شد كه اصحاب در پيشاپيش او در حركت بودند. در پايگاه
جزف در حالى كه ابوبكر ،عمر و بيشتر مهاجران
(28)
و نيز از انصار اسيد بن حضير ،بشير بن سعد و ديگر چهره هاى سرشناس ،در ميان لشكر
بودند ،فرستاده ام ايمن به نزد اسامه آمد و گفت : به مدينه بياييد كه رسول اكرم صلى
الله عليه و آله وفات يافت . اسامه بى درنگ بازگشت و پرچم را بر در خانه رسول اكرم
صلى الله عليه و آله بر زمين نهاد.
(29)
حكمت اعزام سپاه
حركت سپاه اسامه در زمانى رخ مى داد كه سرزمين حجاز ،به خصوص مدينه ،
موقعيتى ويژه داشت . آوازه اسلام ، سرزمين هاى دور و نزديك را فرا گرفته بود. اين
زمان براى آنان كه آهنگ مخالفت و ستيز در سر داشتند بهترين موقعيت براى شورش و هجوم
به مركز حكومت نو پاى اسلامى بود. در نواحى اطراف ،تنى چند ادعاى نبوت كرده و شمارى
را به گرد خويش جمع نموده بودند. از اينان برخى به دستور پيامبرصلى الله عليه و
آله سركوب شدند.
(30)
اسامه هجده ساله ، در حالى فرماندهى بزرگ ترين سپاه آن روز را بر عهده مى گيرد كه
كاردانى و توان فرماندهى آن را داراست ، اما هنوز تجربه نظامى زيادى ندارد. رسول
اكرم صلى الله عليه و آله در حال احتضار است و چون او رحلت كند و بيشتر مهاجران و
انصار در مدينه نباشند و خاندان حال احتضار است و چون او رحلت كند و بيشتر مهاجران
و انصار در مدينه نباشند و خاندان او نيز سرگرم تجهيز پيامبرصلى الله عليه و آله
شوند، بهترين فرصت از سوى مخالفان براى ضربه زدن فراهم است . با اين همه ،پيامبرصلى
الله عليه و آله در سخت ترين حال ،بدون هيچ ترديد ، بر گسيل اين لشكر تاكيد مى
ورزد.
آن حضرت كسانى از مهاجران و انصار را كه عامل هيچ گونه پيروزى در جنگ ها نبوده اند
در زمره سپاه قرار مى دهد
(31)
و حضور آنان را در مدينه لازم نمى شمرد و بلكه به تاءكيد مى خواهد كه اينان هر چه
زودتر مدينه را ترك گويند. از طرفى على بن ابى طالب عليه السلام را كه عامل پيروزى
هاى متعدد بوده است در مدينه نزد خود نگاه مى دارد. بايد پرسيد :اگر پيران سالخورده
لشكر اسامه به دارندگى تجربه نظامى و شجاعت ويژه ،در اين سپاه حضور يافته بودند چرا
به عنوان فرمانده برگزيده نشدند ؟! چنان كه نوشته اند ،كسى از مهاجران اوليه نماند
مگر اين كه به سپاه پيوست . از چهره هاى سرشناس شهر از جمله عمر بن خطاب ،ابوبكر و
ابوعبيده جراح و سعدبن ابى و قاص همه جزو سپاه بودند.
(32)
اسامه زمانى كه ابوبكر عهده دار خلافت شد ،علت حضور نيافتن وى در سپاه را مى پرسد.
گويا از ديدگاه اسامه ، بر پايه تصميم پيامبر ،حضور ابوبكر در مدينه هيچ ضرورتى
ندارد ، چنان كه عمر نيز لازم نبود در مدينه باقى بماند ، هر چند ابوبكر از اسامه
خواست تا رخصت دهد عمر براى دستيارى خليفه در مدينه بماند.
(33)
اين تقاضاى ابوبكر دليل بر آن است كه صحابيان حتى پس از رحلت پيامبر ، حكم سياسى و
اجتماعى آن حضرت را نافذ مى دانستند ، اگر چه گاه از آن سرپيچى مى نمودند. به همين
سبب است كه تا عصر عثمان نيز چون خليفه بر خلاف يكى از فرامين پيامبر ، كارى صورت
مى داد از سوى مردم نكوهش مى شد ، همان طور كه عمر و ابوبكر در دوره خلافت خود ،
مروان بن حكم را كه تبعيدى پيامبر بود به مدينه راه ندادند ، اگر چه عثمان وى را
مشاور اصلى خود در مدينه گردانيد.
بر اين اساس جانبدارى قاضى عبدالجبار معتزلى بى پايه است كه مى گويد :دليل آن كه
ابوبكر رخصت خواست تا عمر در مدينه بماند آن بود كه كسى بهتر از او نمى توانست
جايگزين وى براى دستيارى ابوبكر شود و شركت نجستن او در سپاه براى دين احتياط
آميزتر حضور او در سپاه بوده است .
ابن ابى الحديد مى نويسد :
مخالفت با دستور پيامبر براى او اسامه جايز نمى باشد. او حق ندارد كسى را كه
پيامبرصلى الله عليه و آله عزل نموده ، نصب كند يا آن را كه رسول اكرم صلى الله
عليه و آله نصب كرده ، عزل نمايد.
(34)
بر همين پايه بود كه چون ابوبكر خبر خلافت خود را براى اسامه فرستاد ، اسامه در
جواب گفت : من و لشكرم تو را خليفه نكرده ايم و حضرت رسول مرا بر شما امير كرد و
شما را بر من امير نكرد، تا از دنيا رفت . عجب دارم از مردى كه حضرت رسول مرا بر او
امير كرد ، او مرا عزل كرده ، بر من دعوى اميرى دارد !
(35)
جاى شگفتى است كه اعتراض به كمى سن اسامه در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه و آله
بهانه سرپيچى مهاجران قرار مى گيرد و سپاه بيش از پانزده روز بدين سبب و نيز عذر
بيمارى پيامبر ، از حركت باز مى ماند و پس از به خلافت رسيدن ابوبكر ،در كمتر از
نيم روز ،اين بهانه با يك جمله پاسخ داده مى شود و سپاه حركت مى كند !
(36)
آيا علت اين امر جز اين است كه هم اينك سران گروه مخالف ، همه در مدينه اند و فرد
سرشناس ديگرى در سپاه باقى نمانده است تا پرچم مخالفت برافرازد ؟! زمانى بعد ، از
ابوبكر شنيده شد كه : حتى اگر بپندارم كه درندگان مرا پاره پاره مى كنند ، ماموريت
سپاه اسامه را چنان چه رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داده است ،به انجام مى
رسانم ،گر چه جز من كسى باقى نماند.
(37)
آيا هم زمان اسامه براى سخن و تصميم رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اندازه گفتار
و تصميم ابوبكر ارزش قائل نبودند ؟!چگونه همينان در اجراى فرمان پيامبرصلى الله
عليه و آله روزها سهل انگارى مى كنند و با جسارت ، خشم او را بر مى انگيزانند ، تا
جايى كه پيامبر ،ايشان را نفرين و لعن مى كند و آنان همچنان درنگ مى نمايند و اينك
بدون كمترين واكنش ،به فرمان ديگرى سر مى سپرند و مدينه را ترك مى كنند و براى هيچ
چيز - حتى به سوگ نشستن براى رحلت پيامبر - عذر نمى آورند ؟!
اگر عذر تاخير نخست آنها ، نگرانى از رحلت پيامبر است بايست به موجب اين اندوه ،
دست كم سران ايشان در تشييع ،غسل و دفن پيامبر شركت مى جستند ، حال آن كه محققان و
تاريخ نويسان اشاره اى به شركت ايشان در تجهيز پيامبر نكرده اند ! افزون بر اين ،
چگونه مى توان پذيرفت كه آنان در زمان حيات حضرتش به عذر اندوه رحلت پيامبر ، آن
بزرگوار را با سرپيچى از شركت در سپاه چنان بيازارند كه حضرت ايشان را لعن و نفرين
كند !
برخى گويند : اصحاب نمى توانستند فراق پيامبر را در آن حال تحمل نمايند. به همين
علت در جرف در انتظار روشن شدن وضعيت پيامبر بودند. اين تاخير به دليل علاقه و
وابستگى شديد به پيامبر بود. و از اين اهمال و سستى در انجام وظيفه منظورى نداشتند
،جز اين كه در انتظار يكى از اين دو نتيجه بودند : چشمشان با شفاى پيامبر روشن شود
و يا شرافت شركت در امر تجهيز آن حضرت نصيب آنان گردد و زمينه را براى كسى كه بعد
از او عهده دار امور مى شود فراهم نمايند. بنابراين عذر آنان در تاءخير پذيرفته است
و به آنان نمى شود ايراد گرفت .
(38)
محمد حسين هيكل نيز مى نويسد : آنها چگونه مى توانستند پيامبر را در آن حال ترك
كنند و مسافتى طولانى از مدينه دور شوند! سزاوار همان بود كه تا روشن شدن حال
پيامبر درنگ كنند.
(39)
اين عذر تراشى بيش از آن كه پاسخگو باشد پرسش آفرين است . آيا از شدت علاقه به حضرت
بود كه با درنگ در حركت سپاه چنان حضرتش را آزردند كه ايشان را لعن و نفرين كرد؟!
آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين حال خود و آنان را درك نمى كرد ؟! بنابراين
چگونه حتى نيم روز به آنان مهلت نداد؟! حال آن كه آنان نه يك روز بلكه بيش از دو
هفته در گسيل سپاه سهل انگارى كردند ! و نيز آيا مصالح عالى اسلام را آنان بهتر مى
دانستند يا پيامبر ؟
قاضى عبدالجبار معتزلى مى نويسد : كسانى كه در سپاه صلاحيت رهبرى مردم را داشتند
لازم بود از سپاه جدا شوند تا يكى از ايشان براى رهبرى امت انتخاب گردد. زيرا
برگزيدن امام مهم تر از شركت در جنگ است . بنابراين براى فرد صلاحيت دارى مانند
ابوبكر كه جايز است قبل از انتخاب ، از سپاه جدا شود پس از آن نيز جايز است كسى
مانند عمر را از سپاه جدا كند كه به او نياز دارد.
(40)
اگر اين نظر صحيح باشد بايد تصميم رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بر اعزام اين
گروه - نعوذبالله - لغو و بر خلاف مصلحت مسلمانان بدانيم . اگر انتخاب رهبر دينى
مردم امام بر عهده مسلمانان باشد و از افراد سپاه كسانى صلاحيت چنين مقامى را دارا
باشند رسول اكرم صلى الله عليه و آله به چه دليل با دستور اكيد از ايشان خواست كه
هر چه زودتر از مدينه دور شوند ؟ آيا پيامبرصلى الله عليه و آله نمى دانست برگزيدن
امام مهم تر از شركت در جنگ است ؟!با وجود دستور پيامبرصلى الله عليه و آله بر
اعزام سريع سپاه ،چگونه درنگ جايز است تا آن گاه كسى پس از جدا شدن از سپاه براى
باقى ماندن ديگرى در مدينه رخصت بطلبد؟!رسول اكرم صلى الله عليه و آله تا مرز اجبار
از آنها خواست كه هر چه زودتر مدينه را ترك كنند و آنها سرپيچى كردند ! گذشته از
ترك فرمان پيامبر آيا قرآن بدان ها فرمان نداده بود كه ما
اتاكم الرسول فخذود و ما نهاكم عنه فانتهوا:(41)
هر چه رسول خدا به شما دستور داد،بپذيريد و از هر چه شما را نهى نمايد،باز ايستيد و
نيز فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا
يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما به پروردگارت قسم كه ايشان
ايمان نمى آورند(42)
مگر آن كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف نظر است ، داور گردانند و سپس
از حكمى كه كرده اى در دلهايشان احساس ناراحتى و ترديد نكنند و كاملا سر تسليم فرود
آورند.
حقيقت آن است كه با وجود اظهار نظرهاى صريح از محققان اهل تسنن در بيان علت سرپيچى
برخى از سپاهيان ، ديگر نيازى به اين توجيهات نيست ، توجيهاتى كه نه فقط موضوع را
حل نمى كند، آن را پيچيده تر و بى جواب باقى مى گذارد.
ابن ابى الحديد مى نويسد: زمانى از استادم ابوجعفر نقيب پيرامون روايت صريح در بيان
خلافت على پرسش كردم و گفتم : در باور نمى گنجد كه اصحاب پيامبر همه يكدست بكوشند
تا از دستور او جلوگيرى كنند. اين موضوع همانند آن است كه اينان بكوشند تا از رو
كردن به كعبه در هنگام نماز و از روزه ماه رمضان و ... جلوگيرى كنند.
استادم گفت : آنها موضوع خلافت را مانند نماز و روزه نمى دانستند، بلكه آن را امرى
سياسى و اجتماعى مى پنداشتند كه اگر خود مصلحت مى ديدند در آن با پيامبر مخالفت مى
كردند و از اين كار هيچ پروايى نداشتند. به همين سبب بود كه ابوبكر و عمر از شركت
در سپاه اسامه امتناع ورزيدند. زيرا مصلحت ديدند در مدينه باقى بمانند.(43)
ابوجعفر نقيب نمى گويد كه آنان براى حضور خود در مدينه چه مصلحتى مى ديدند و به
مفاد كدام آيه يا گفتار پيامبرصلى الله عليه و آله ، دانسته بودند كه سرپيچى از
فرمان هاى سياسى و اجتماعى رسول اكرم صلى الله عليه و آله جايز است ! در حالى كه
قرآن ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ،
ميان امور عبادى و اجتماعى تفاوت نمى گذارد.
آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله آن گروه مهاجران نخستين و انصار حاضر و سپاه را
به ترك فرمانى غير واجب ، لعن و نفرين مى كرد؟!چگونه از آنها انتظار داشت كارى را
كه در انجام يا ترك آن كاملا آزادند ،بر خلاف نظر خود ،به دستور پيامبرصلى الله
عليه و آله به جاى آورند؟! شناخت دستورهاى استحبابى و ارشادى پيامبرصلى الله عليه و
آله چندان دشوار نبود و اين مورد ويژه - با توجه به دلايل فراوان - از آن نمونه
نبوده است .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه 156 نهج البلاغه از قول استادش شيخ ابو يعقوب معتزلى مى
نويسد :
چون بيمارى پيامبر اكرم شدت يافت دستور داد سپاه اسامه به سوى شام حركت كند و
ابوبكر و ديگر بزرگان مهاجر و انصار در آن شركت جويند ،تا اگر حادثه اى براى رسول
اكرم صلى الله عليه و آله پيش آيد ، دستيابى على به خلافت ،از اطمينان بيشترى
برخوردار باشد.
(44)
- اين محقق در جاى ديگر با اشكال بدين سخن مى نويسد : بهتر است بگوييم پيامبر نه
قطعا ،بلكه گمان مى كرد اگر بميرد و ابوبكر و عمر در مدينه باشند ، پسر عمويش على
را كنار مى زنند. از اين رو به آنها دستور داد از مدينه خارج شوند. ما نيز اين كار
را در مورد فرزندان خود در هنگام مرگ انجام مى دهيم
و در صورتى كه ترس داشته باشيم يكى از آنها بعد از مرگ ما همه اموال را تصرف كند و
ديگران را محروم نمايد ، او را به مسافرتى دور دست مى فرستيم .
(45)
از اين همه به خوبى دانسته مى شود كه تاءكيد بر اعزام سپاه اسامة بن زيد واكنشى به
موقع براى دور ساختن مخالفان على بن ابى طالب عليه السلام و زمينه سازى براى
زمامدارى آن حضرت بوده است . براى آنان كه اندكى درك داشتند اين برنامه ريزى ده ها
پيام داشت و مى دانستند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بدين وسيله مسلمانان را
به قانون سرپرستى بر پايه لياقت به جاى شهرت و سن بيشتر درس مى آموزد تا بدانند همه
آنها كه در يك سريه كوتاه مدت ، مامور و مطيع يك جوان نو رسيده اند ،براى امر عظيم
سر پرستى امور مسلمين كه همتراز مقام نبوت است ، شايسته نيستند. جز اينها ،اين
اعزام بيش از پيش ، نقاب از چهره ناموافقان برداشت . زيرا مردم آشكارا ديدند كه چه
كسانى از شركت در سپاه خوددارى ورزيده اند ، تا جايى كه پيامبرصلى الله عليه و آله
آنان را نفرين كرد.
نانوشته اى گوياتر از صد نوشته
رويدادهاى پس از غدير تا زمان گسيل سپاه اسامه ، و رفتارهاى مخالفت جويانه
عده اى نه چندان اندك از صحابيان ، حكايت از آن داشت كه جمعى با توجه به بيمارى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در انتظار مرگ او و در انديشه تصاحب حكومت اند و
براى اين هدف از هيچ مخالفتى دريغ نمى ورزند. از اين رو پيامبر با آگاهى از حوادثى
كه به زودى رخ مى نمود و با شناختى كه از برخى اطرافيان خود داشت ،در آخرين فرصت
زندگى بر آن شد تا با بيان روشن مهم ترين پيامش در دوران رسالت ، مسير آيندگان را
ترسيم نمايد.
آن حضرت روزهاى پايانى عمر خويش را بيشتر در خانه عايشه بسترى بود. حضرت بستر خود
را به خانه دخترش فاطمه عليه السلام منتقل ننمود.
ابوحامد مداينى در اين باره مى نويسد :
رسول اكرم صلى الله عليه و آله نخواست براى فرزند و دامادش مزاحمت فراهم آورد. زيرا
انسان در اين موقعيت ها در خانه خود راحت تر است تا خانه ديگرى ، هر چند او دامادش
باشد. در روز پنجشنبه چهار روز پيش از ارتحال در آخرين روزها كه ارتباط انسان ها از
آسمان قطع مى گرديد ،پيامبرصلى الله عليه و آله در حالى كه در بستر بود تقاضاى قلم
و كاغذى براى نوشتن وصيت نمود. چند تن از صحابه گرد بستر آن حضرت و زنان و فرزندش
فاطمه عليه السلام در پس پرده اى حاضر بودند.
خليفه دوم آن رويداد را براى ابن عباس چنين نقل مى كند :
ما نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله حضور داشتيم . بين ما و زنان پرده اى آويخته
شده بود. آن حضرت به سخن در آمده ،گفت : نوشت افزار بياوريد تا براى شما چيزى
بنويسم كه با وجود آن هرگز گمراه نشويد. زنان پيامبر از پس پرده گفتند : خواسته
پيامبر را برآوريد. من گفتم : ساكت باشيد ! شما زنان همنشين پيامبر ، هرگاه او
بيمار شود سيلاب اشك مى ريزيد و هرگاه شفا يابد گريبان او را مى گيريد ! در همين
حال رسول خدا گفت : آنان از شما بهترند.
(46)
محمد بن اسماعيل بخارى مى نويسد :
يكى از حاضران سخن حضرت را در حضورش رد كرد و گفت : درد بر او غلبه كرده و نمى داند
چه مى گويد... و رو به ديگران گفت :قرآن نزد شماست ، همان براى ما كافى است . در
ميان حاضران اختلاف شد و به يكديگر پرخاش كردند. برخى سخن او را تاءييد مى كردند و
برخى سخن رسول خدا را. بدين ترتيب از نوشتن نامه جلوگيرى شد.
ابن عباس
(47) مى گويد :
چه روزى بود روز پنجشنبه !بيمارى پيامبر در آن روز شدت يافت . فرمود : كاغذ و قلمى
بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. يكى از افراد حاضر گفت :
پيامبر خدا هذيان مى گويد ! به پيامبر گفتند :آيا خواسته ات را برآوريم ؟فرمود :
آيا بعد از آن چه انجام شد ! بنابراين پيامبر ديگر آن را نطلبيد.
(48)
و نيز مى گويد :
در حضور پيامبر دعوا و جنجال صورت گرفت . گفتند : پيامبر را چه شده است ، آيا هذيان
مى گويد ؟ آنان سخن خود را تكرار كردند. حضرت فرمود :مرا به حال خود واگذاريد ،
زيرا حالت درد و رنجى كه من دارم از آن چه شما مرا به آن مى خوانيد و نسبت مى دهيد
بهتر است .
سپس به سه چيز وصيت نمود :
1. مشركان را از شبه جزيره بيرون كنيد.
2. به هيات هاى نمايندگى همچنان كه من عطا مى دادم ، عطا دهيد.
پيامبر از بيان موضوع سوم ساكت ماند.
(49)
نيز مى نويسند :چون به پيامبر چنين گفتند و با يكديگر به گفتگو پرداختند ،رسول اكرم
صلى الله عليه و آله فرمود : از نزد من بيرون رويد.
(50)
با وجود اعتراف عمربن خطاب به اين كه گوينده آن سخن وى بوده است همچنان اخبار اين
موضوع در كتاب ها با حذف و تحريف نقل مى شود و آن جمله اهانت آميز يا گوينده آن ذكر
نمى شود.
(51)
و به توجيه آن مى پردازند.
(52)
ابن ابى الحديد پس از پذيرش اخبار آن واقعه مى نويسد :
البته اين رفتار از عمر بن خطاب چندان دور از انتظار نبود. زيرا هميشه در سخنان عمر
درشتى و زشتى بود و اخلاقش با جفا ، حماقت ، تكبر و اظهار بزرگى همراه بود. چون كسى
اين سخن او را بشنود تصور مى كند او واقعا عقيده داشته است كه پيامبر هذيان مى
گويد. معاذالله كه قصد او ظاهر اين كلمه باشد. لكن جفا و خشونت سرشت وى ، او را به
ذكر اين سخن وا داشت كه نتواند نفس خود را مهار كند. بنابراين نبايد بر او خرده
گرفت . زيرا خدا او را چنين آفريده بود و او در اين رفتار از خود اختيارى نداشت .
چون نمى توانست طبيعت خود را تغيير دهد. بهتر آن بود كه بگويد : بيمارى بر پيامبر
چيره شده است ، يا آن ك در غير حال طبيعى بيهوشى سخن مى گويد.
(53)
بايد از ابن ابى الحديد پرسيد : مگر تفاوت اين دو جمله با جمله قبل چيست !
حقيقت آن است كه عمر بن خطاب بدان چه مى گفت ،معتقد نبود. او مى دانست كه با اين
اعتقاد ،وى در زمره مشركانى قرار خواهد گرفت كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله
جنون و سحر نسبت مى دادند ؟ از شان وى به دور است كه آن دسته از آيات قرآن كه اين
نسبت ها را از پيامبرصلى الله عليه و آله دور مى دارد ، نشنيده و نخوانده باشد. وى
حتما آيات سوره نجم و حاقه را شنيده بود كه :
ما ضل صاحبكم و ما غوى .و ما ينطق عن الهوى . ان هو الا وحى
يوحى .علمه شديد القوى .
(54)