انه لقول رسول كريم . و ما هو بقول شاعر قليلا ما تومنون .و
لا بقول
كاهن قليلا ما تذكرون .تنزيل من رب العالمين . و لو تقول علينا بعض الاقاويل
.لاخذنا منه باليمين . ثم لقطعنا منه الوتين .
(55)
جز اين آيات ، عقل اين ويژگى ها را از مقام نبوت دور مى داند. زيرا در آن صورت
پيامبرصلى الله عليه و آله هم همانند ديگران خواهد بود و به كمترين سخن او نمى توان
اعتماد كرد.بنابر اين ، هدف او از اضهار اين نسبت چه بود؟ آيا او روا نمى ديد كه
پيامبرصلى الله عليه و آله چيزى بنويسد كه جهانيان تا پايان روزگار از گمراهى
برهند؟ آيا چيزى ارجمندتر از هدايت همه مردم تا پايان جهان وجود دارد؟ مصلحت چه
امرى از اين بالاتر بود؟ ابوبكر نيز در هنگام وصيت به خلافت عمر، كاملا از حال
طبيعى بيرون رفت ولى هذيان گويش نخواندند! با آن كه مقام و شاءن پيغمبر را نداشت .
او در تحرير فرمان خلافت بيهوش شد و عثمان از ترس آن كه ابوبكر پيش از وصيت بميرد،
فرمان را بدون نظر ابوبكر، با تعيين جانشينى عمر تمام كرد و وقتى ابوبكر به هوش آمد
آن را امضانمود!
(56)
آيا فرمان و تقاضاى رسول گرامى صلى الله عليه و آله الزام آور نبود؟چگونه اهل بيت
حضرت از آن سخن ، وجوب و الزام دانستند؟ جز اين ، آيا جايز است گفتارهاى غير الزامى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بدين گونه رد كرد، با آن كه روا نيست در خضور
مردمان عادى ، در حال بيمارى و احتضار چنين با بى احترامى ، بلند سخن گفت ؟!
اين كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از آن رفتار از نوشتن خوددارى كرد نه بدان
سبب بود كه فرمان خويش را واجب نمى دانست بلكه علت ديگرى داشت كه ذكر خواهيم كرد.
واقعيت چنين نشان مى دهد كه حاضران در آن مجلس از آن فرمان جز الزام و وجوب استباط
نكردند و اگر جز اين بود كارشان به اختلاف و دعوا نمى انجاميد. هر كس مى خواست بدان
عمل مى كرد و هر كه نمى خواست عمل نمى كرد. اما چون گروه ناموافق نمى توانستند وجوب
و الزام آن را بپذيرند و آن گاه آشكارا از آن سرپيچى نمايند در اصل اين كه تقاضاى
مورد نظر از روى عقل و حواس سالم بيان شده است ، تشكيك كردند تا اصلا پيگيرى آن
لازم نباشد ، همان طور كه مردم هيچ گاه بهانه گيرى مريض بيهوده گو را دنبال نمى
كنند ! دور از مقام نبوت
آيا از ميان همه آن چه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مدت زندگى و در روزهاى
پايانى عمر فرموده بود تنها همين جمله بود كه از شدت پيدا كردن بيمارى و... صادر مى
شد ؟! چگونه در مورد فرمان بسيج سپاه اسامه و تاءكيد و پيگيرى آن ، كسى به پيامبر
نسبت هذيان نداد و اين ماموريت را فقط به تاخير انداختند !؟ علت اين بود كه با
تاءخير در حركت سپاه نيز به هدف خود مى رسيدند. به همين علت تا آخرين لحظه و حتى
چهار روز بعد از درخواست نگاشتن وصيت ، نسبت به بسيج لشكر اسامه همچنان اصرار مى
ورزيد و سرپيچى كنندگان را مورد لعنت قرار مى داد ،اما با چنين نسبتى مواجه نشد و
فقط فرمان او پيروى نگرديد. ولى بعد از انجام بيعت مردم با ابوبكر ، آن فرمان با
قوت و تصميم جدى به انجام رسيد !
وصيت شفاهى پيامبر پس از اين اتهام مورد انكار و مخالفت قرار نمى گيرد و دو موضوع
نخست آن پذيرفته و فقط يك مورد از قلم مى افتد. نيز در آخرين ساعات زندگى ، چنان كه
گويند ، پيامبرصلى الله عليه و آله دستور داد ابوبكر برود نماز گزارد و اين دستور
هذيان ياد نمى شود!
(57
)
پيشتر جمله اى از ابو جعفر نقيب نقل شد كه وى ضمن پذيرش همدستى اصحاب بر جلوگيرى از
به خلافت رسيدن على بن ابى طالب عليه السلام گفته است : آنها مسئله خلافت را همچون
مسايل ديگر دنيوى مى پنداشتند ، مانند فرماندهى فرماندهان و تدبير جنگ ها و سياست
رعيت پرورى . به همين سبب در صورتى كه در آن مسايل مصلحتى مى ديدند ، از مخالفت با
دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله پرورايى نداشتند...
(58)
مفاد وصيت و علل پيشگيرى از نوشتن آن
عمر بن خطاب ضمن گفتگويش با ابن عباس مى گويد :
(59)
رسول خدا ستايش زيادى از على مى نمود كه البته آن گفته ها چيزى را ثابت نمى كند و
حجت نمى باشد. او در حقيقت مى خواست با ستايش از على امت خود را بيازمايد كه تا چه
حد پيرو فرمان پيامبر خويش اند. آن حضرت در هنگام بيمارى تصميم داشت در اين مورد
تصريح نمايد ولى من از آن جلوگيرى كردم .(60)
و در روايت ديگر آمده است :
رسول خدا خواست او را نامزد خلافت نمايد و من از ترس بروز فتنه مانع شدم .و پيامبر
از درون من آگاه شد و از اصرار بر تقاضاى خود خوددارى كرد.
(61)
ابن عباس مى گويد:
در يكى از مسافرت هاى عمر به شام ، روزى بر شتر خود به تنهايى حركت مى كرد كه به من
گفت :ابن عباس !از پسر عمويت شكوه مندم . از او خواستم همراه من بيايد و او موافقت
ننمود. من همچنان او را رنجيده و خشمگين مى بينم . فكر مى كنى خشم او از چيست ؟
گفتم : تو خود مى دانى . عمر گفت : فكر مى كنم او هنوز از خلافت و از دست دادن آن
ناراحت است ؟ گفتم : آرى ، چنين است . او گمان دارد رسول خدا وى را براى خلافت
برگزيده بود. عمر گفت : رسول خدا او را براى خلافت برگزيد، اما چه بايد كرد كه خدا
چنين نمى خواست ! رسول خدا چيزى را خواست و خداوند چيز ديگرى را اراده نمود. آن گاه
اراده خدا استوار گشت و اراده رسول خدا اجرا نگرديد. مگر هر چه رسول خدا اراده
نمود، انجام شد!؟ خواست عمويش (ابولهب ) مسلمان شود و خداوند اراده نكرد و مسلمان
نشد.(62)
نكته حايز اهميت آن كه پس از تقاضاى حضرت كه فرمود قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى
بنويسم كه هرگز گمراه نشويد عمربن خطاب ، موضوع نوشته و نيز جزئيات و تركيب جمله
حضرت را دانست . واكنش سريع او دليل آن است كه او اصل جمله را كامل مى دانسته است .
وى در آن موقعيت همه چيز را به دقت زير نظر داشته و تيزهوشى و زمان سنجى را به حد
بالا به كار گرفته است ، اما چنين نبود كه غير او بدين نكته پى نبرده باشد. تركيب
گفتار حضرت به گونه اى بود كه به احتمال زياد ، اغلب افراد پيرامون حضرت دانستند كه
او مى خواهد چه بنويسد.
اولا : ترديد نبود كه آن نوشته پيرامون مسايل احكام و امور عادى نيست . زيرا بر
پايه مفاد آن تقاضا ،هر كس از آن پيرامون مى كرد هرگز گمراه نمى شد. اگر موضوع
نوشته آن نمونه مسايل بود ، كسى با نوشتن آن مخالفت نمى ورزيد ،آن هم با طرح چنان
جمله اهانت آميز. نوشته مورد نظر هر چه بود پيرامون مسئله اى بود كه عمر از بيان آن
سخت هراس داشت تا جايى كه هنوز آن را نشنيده چنان خشمناك گرديد كه به گفته ابن ابى
الحديد نتوانست نفس خود را مهار كند و از اظهار آن نسبت ناروا باز ايستد.
دوم : آن جمله نانوشته هر چه بود ، بخشى از آن در همان تقاضاى حضرت نهفته بود. زيرا
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : چون اين مطلب را بنويسم ،ديگر كسى گمراه نمى
شود. گويا پيشتر حضرتش جمله اى شبيه آن را فرموده بود و شباهت آن جملات سبب شد كه
وى بى درنگ در پاسخ تقاضاى پيامبر بگويد لازم نيست به چيزى وصيت شود. قرآن در ميان
ماست . همان كتاب خدا ما را بس است !
او از كجا دانست پيامبرصلى الله عليه و آله مى خواهد چيزى را ضميمه كتاب خدا كند ؟!
واقعيت آن است كه مفاد وصيت مورد نظر حضرت كاملا معلوم بود. آن چه او در صدد انجامش
بود ، نگاشتن آن وصيت بود نه فقط بيان آن . زيرا موضوع آن را بارها بيان فرموده
بود. شك نيست كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيان مسئله اى بدان اهميت را كه
هدايت امتش در گرو آن است تنها به آن لحظه حساس وا نمى نهد. زيرا مى داند اگر موفق
به انجام آن نشود امتش گمراه خواهند شد. بنابراين بايد پيشتر بارها آن را يادآور
شده باشد. اگر جز اين باشد بايد پذيرفت كه او با موفق نشدن به نگاشتن آن وصيت ،امتش
را براى هميشه در گمراهى رها كرده است . گذشته از اين تحليل ،تاريخ نيز نشان مى دهد
كه پيامبر پيش از اين رويداد تلخ و هم پس از آن ، چيزى فرموده است كه در بردارنده
مفاد همان جمله اى است كه در تقاضاى قلم و كاغذ بيان كرد. آن فرموده چيزى جز حديث
ثقلين نبود. صحابيان بارها از آن حضرت شنيده بودند كه :
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما
لن تضلوا ابدا و لن يفترقا حتى يردا على الحوض .
(63)
من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم :كتاب خدا و خاندانم . تا آن زمان كه
بدين دو تمسك جوييد ، هرگز گمراه نخواهيد شد.و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا در
كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
ابن حجر مى نويسد :
در يكى از روزهاى آخر زندگانى رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه جمعى از ياران در
اطراف بستر او گرد آمده بودند ،خطاب به آنان فرمود:
مردم مرگ من فرا رسيده و به زودى از ميان شما مى روم . آگاه باشيد ،در ميان شما
قرآن و اهل بيت
(64)
خود را به وديعت مى گذارم تا از هر دو اطاعت كنيد. آن گاه دست على را گرفت و فرمود
: اين على با قرآن است و قرآن با على است و از هم جدا شدنى نيستند.
(65)
پيامبر صلى الله و عليه و اله وصيت را
ننوشت
مخاطبان وصيت پيامبرصلى الله عليه و آله دو گروه بودند : موافقان و مخالفان
. از اين دو ،مخالفان براى رهايى از گمراهى و شناخت بهتر حقيقت ، به نوشته شدن آن
وصيت نامه نيازمندتر بودند ، هر چند همينان با گستاخى ،از آن اظهار بى نيازى كردند.
بنابراين ،نوشتن آن ديگر چه فايده اى داشت ! كسانى كه در حضور پيامبرصلى الله عليه
و آله به وى نسبت بيهوده گويى مى دهند در صورت نگاشته شدن آن وصيت به جد مى كوشيدند
تا آن نسبت را به هر شيوه ممكن به اثبات رسانند و در راه اثبات آن ،خون ها بريزند ،
شايد آن وصيت را از اعتبار ساقط كنند. پس از آن ، راه طعن و ايراد به اصل نبوت
هموار مى شد و اين پندار ، پيروانى مى يافت كه در هر زمان عامل اختلاف و منازعه
باشند. پس بهتر همان بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به جاى آورد و از نوشتن
خوددارى كرد. شايد به همين دليل بود كه پيامبرصلى الله عليه و آله تقاضاى نگاشتن آن
وصيت نامه را در مسجد در حضور مردم مطرح نكرد. زيرا سابقه بيباكى و جسارت افراد ،
از غدير تا زمان گسيل لشكر اسامه ، نشان مى داد كه اين تقاضا حتى اگر در حضور عموم
در مسجد مطرح شود با مخالفت روبرو مى گردد ، مخالفتى به مراتب شديدتر و زيانبار از
آن چه در منزل رخ داد.
نحوه جسارت به پيامبرصلى الله عليه و آله در خانه ،گواه آن است كه عده اى مصمم
بودند به هر بهايى از نگاشتن اين وصيت جلوگيرى كنند. آنها چون عزم پيامبرصلى الله
عليه و آله را جدى و مفاد پيام را به طور روشن مانعى براى زمامدارى خود ديدند راهى
جز نسبت هذيان نيافتند. زيرا هيچ سخنى غير از اين ممكن نبود تا اين حد از نگاشتن
وصيت جلوگيرى كند. اثبات اين نسبت ، منصب نبوت را هم مخدوش مى ساخت و پيامبرصلى
الله عليه و آله را در حد عادى ترين مردم قرار مى داد كه در شدت تب ، بيهوده مى
گويد. اين بهايى سنگين بود كه پايه نبوت و همه گفته هاى ديگر حضرت را هم متزلزل مى
ساخت . زيرا در صورت اثبات آن ،اين احتمال نزد مردم روا دانسته مى شد كه چه بسا
پيامبر صلى الله و عليه و اله ، ديگر گفتارهايش را نيز در حالى بيان كرده است كه
حواس و درك كاملى نداشته است ! شايد هم به همين دلايل بود كه چون به رسول اكرم صلى
الله عليه و آله عرض شد آن چه خواستيد براى شما نياوريم ؟ فرمود : ديگر پس از چه ؟!
آيا پس از اين ؟(66)
آنان كه براى نيل به مقاصد خويش تا اين حد پيش بتازند معلوم است كه حضور عمومى مردم
نيز باز دارنده آنان نخواهد بود. از همين رو رسول اكرم صلى الله و عليه و اله آن
تقاضا را فقط در اندرون خانه مطرح كرد. زيرا اگر قرار است بى احترامى صورت گيرد ،
سزاوارتر آن كه در محيطى محدودتر پيش آيد نه در جمعى بزرگ ،تا روحيه مخالفت با
پيامبرصلى الله و عليه و اله قرآن و دين ، به ديگران سرايت نكند و جمع بيشترى را به
انحراف و هلاكت نيندازد.
چنين به نظر مى رسد كه اگر آن جسارت ميان مسجد رخ مى داد ، دامنه آشوب بالا مى گرفت
و به كشتار و خونريزى مى انجاميد. زيرا با توجه به آن كه در اخبار مى خوانيم پس از
گفته عمر ، عده اى به طرفدارى او گفتند قلم و كاغذ نياوريد و جمعى گفتند بياوريد
،معلوم مى شود كه اين صحابى نامور در انجام عزم خود تنها نبوده است . طبيعى است كه
در مجمع بزرگ تر هر دو گروه موافق و مخالف شمار بيشترى را به همدستى و دفاع مى
طلبيد است كه و آن گاه رويداد آشوب و زدو خورد حتمى بود و اين امر با هدف حضرت
سازگارى نداشت . چنان كه آن حضرت همان نزاع و گفتگوى ميان خانه را تحمل نكرد و
فرمود: از من دور شويد كه سزا نيست نزد هيچ پيامبرى چنين جنجال و ستيز شود. چطور
ممكن است با نوشته اى كه از هم اكنون مورد اختلاف قرار گرفته و چنان ضربه قاطع و
دامنه دارى بر آن وارد آمده كه اندازه و عمق آن معلوم نيست ، مردم هدايت شوند و با
وجود آن گمراه نگردند.
(67)
اما آن چه با هدف حضرت منافات نداشت بيان آن وصيت نامه - بدون نوشتن - در حضور مردم
در مسجد بود. بدين منظور رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اوج بيمارى وارد مسجد شد
و مقابل منبر ايستاد و در حالى كه اشك در چشمان مردم حلقه زده بود ، فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى .
(68)
من دو چيز گرانقدر در ميانتان باقى مى گذارم :كتاب خدا و خاندانم .
در برابر تاريخ
در همان مجلس ،جمعى بر گوينده آن جمله جسارت آميز شوريدند كه اين چه كلامى
است مى گويى ! مردم - به خصوص آنها كه در آن دم ، پيرامون پيامبر بودند - به قرآن
آشنا بودند و بى پايگى آن سخن را كه قرآن نزد ماست ،همين كتاب خدا ما را كافى است .
خوب درك مى كردند. زيرا همان قرآن اين نسبت را از پيامبر دور مى داشت .
ما ضل صاحبكم و ما غوى .و ما ينطق عن الهوى .ان هو الا وحى
يوحى .(69)
مگر قرآن را جز رسول اكرم صلى الله عليه و آله - كه اينك نسبت هذيانش مى دهند -
بر آنها خوانده است !قرآن گفتار او را بر گرفته از عقل و حكمت - و بالاتر ، مستند
به وحى الهى - ياد مى كند. اگر روا باشد كه كمتر سخنى جز از اين منشاء از وى صادر
شود پس از اين ديگر به كدام سخن او مى توان اعتماد كرد ؟!
آن رفتار بدون نزاكت ، چنان حضرت را آزرد كه لحظه اى حضور ايشان را نزد خود تحمل
نكرد ! حال آن كه قرآن فرموده است :
ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله لى الدنيا و الاخرة
و اعد لهم عذابا مهينا
(70)
كسانى كه خدا و رسولش را مى آزارند ، خداوند در دنيا و آخرت لعنتشان مى كند و براى
آنان عذاب خوار كننده فراهم كرده است .
قرآنى كه آنها آن را براى هدايت مردم كافى مى دانستند ،فرموده بود:
و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا.
(71)
آنها كه از فرمان خدا و پيامبرش سرپيچى كنند و از حدود الهى تعدى نمايند ، خداوند
ايشان را بر آتش داخل كند
فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا.
(72)
براى آنها آتش جهنم قرار داده شده است تا براى هميشه در آن باقى باشند.
فقد ضل ضلالا مبينا.
(73)
چنين كسى دچار گمراهى بس آشكارى شده است .
راستى پيامبرصلى الله عليه و آله خود نمى دانست كه پس از او كتاب خدا براى هدايتشان
كافى است ؟! دور نيست بگوييم آنها خود را از پيامبرصلى الله عليه و آله به كتاب خدا
آشناتر مى ديدند !
واقعيت آن است كه صحابى سرشناس ، عمر بن خطاب ، با وجود همه زيركى و سياستش ، در
اينجا و پس از آن نتوانست به شيوه اى گام بردارد كه تاريخ او را مورد بازخواست قرار
ندهد. سرپيچى از شركت در لشكر اسامه ، شركت نجستن در مراسم غسل ، تكفين و دفن
پيامبرصلى الله عليه و آله انكار رحلت پيامبر تا رسيدن ابوبكر از سنح ،كوشش چشمگير
براى به خلافت رسيدن ابوبكر ، درگيرى با حباب بن منذر و سعد بن عباده در سقيفه ،
گسيل افراد به خانه فاطمه براى بيعت گرفتن از بست نشينان در خانه ، شكستن شمشير
زبير ، كتك زدن مقداد و مواردى از اين نمونه ، براى اثبات اين نظر تاريخى كافى است
كه آن رفتار دور از نزاكت ، نوعى كوشش براى تصدى منصب زمامدارى بود.(74)
كوشش هايى از اين نمونه بود كه على بن ابى طالب عليه السلام به وى فرمود : امروز
كار زمامدارى را براى ابوبكر محكم كن تا فردا هم نصيب خود تو شود. يكى از پژوهشگران
برجسته
(75)
در تحليل آن رفتار جسارت آميز مى نويسد:
اگر روان پزشكى بر بالين بيمارى آيد مى گويد نوشت افزار بياوريد تا چيزى بنويسم كه
اگر از آن پيروى شود هرگز كسى گمراه نگردد و بر خواسته خود تاكيد مى ورزد ، براى آن
كه بداند بيمارش به راستى هذيان مى گويد يا خبر ،بر او نعره و نهيب نمى كشد و دستور
مى دهد نوشت افزار آورند تا بيمار آن چه خواهان است ،بنويسد، تا از نوشته اش ،
هذيان گويى احتمالى او را تشخيص دهد. اما برخى از آنها كه بر بالين پيامبر رحمت
حاضر شدند از مراعات كمترين اصول عيادت بيمار چيزى نمى دانستند. اگر كسى اصرار داشت
كه هذيان گويى مقام شامخ نبوى را ثابت كند دور از مقام والاى نبوى ! خوب بود خواسته
حضرت را برآورد و از نوشته ،هذيان گويى به اثبات رسد. در آن صورت وى مدرك كتبى در
دست داشت و ديگر كسى وى را به چنان اتهام نكوهش نمى كرد.
اگر گوينده آن جمله اهانت آميز كمترين احتمال و كوچك ترين حدسى مى زد كه پيامبرصلى
الله عليه و آله قلم و كاغذ مى طلبد تا خود او يا يكى از دوستانش را به جانشينى
معرفى كند ، از نبى اكرم صلى الله عليه و آله به عظمت ياد مى كرد ،همان گونه كه از
وصيت ابوبكر نسبت به خود استقبال كرد.
راستى ، آيا پيامبر در آن روزها كه پيوسته تب وى شدت مى گرفت ، نماز نمى خواند ؟حال
مزاجى وى در هنگام نماز چگونه بود ؟ آيا او به گفتار خود توجه نداشت ؟آيا وى در
زمان شدت تب ، گيرنده وحى نبود تا تقاضاهايش امورى باشد كه جبرئيل از سوى خداوند
به وى وحى كرده است ؟ آيا او در آن ساعت تصميم داشت چيزى را از جانب خود بر قرآن
بيفزايد يا از آن بكاهد ؟!صحابيان جز قرآن از وى سخنان بسيارى شنيده بودند كه وحى
الهى بود و همگان آن كلمات احاديث قدسى را مانند آيات ، فرموده الهى مى دانستند و
پيروى از آن را لازم مى شمردند.
گوينده ان الرجل ليهجر ،حسبنا كتاب الله نه تنها ميان
قرآن و اهل بيت جدايى انداخت ، ميان قرآن و پيامبر نيز جدايى انداخت . او در بخش
اول كلامش رسول اكرم صلى الله عليه و آله را الرجل خطاب كرد و رسول الله نخواند و
اين يعنى فرو آوردن منزلت شامخ رسول گرامى در حد مردم عادى آن گاه كه او رسول الله
نباشد ، ممكن است آن چه مى گويد بر خلاف كتاب خدا و فرمان الهى باشد. در آن صورت
نمى توان به گفتار وى توجه كرد و بايد حسبنا كتاب الله
گفت . اين تعبير يعنى ميان قرآن و پيامبر جدايى انداختن . وقتى بشود بين
پيامبر و قرآن جدايى انداخت ، به آسانى مى توان بين قرآن و اهل بيت را جدا كرد و
على مع الحق و الحق مع على را بى اعتبار شمرد.
ان الرجل ليهجر گفتن و حسبنا
كتاب الله را شعار قرار دادن ، يعنى زباندار را بستن و بى زبان را آزاد
گذاشتن . از همين سياست بود كه در صفين ،قرآن سخنگو على را كنار نهادند و قرآن بى
زبان را بر نيزه ها كردند و شعار قرار دادند. هر زمان خلفا خواستند ستمى روا دارند
براى توجيه كرده خود ، قرآن بى زبان را به صحنه آوردند و آن گاه تا توانستند بر
زبان داران ستم روا داشتند.
در همه اديان ، پس از رحلت پيامبرشان ، كتابشان را تحريف كردند ، اما قرآن كه مصون
از تحريف و دستبرد معرفى شده بود از سوى دنيا طلبان به شيوه اى مرموز تحريف شد و آن
جدا سازى آيات از مفسر بود. وقتى سخنگو و مفسر كتابى از اظهار نظر باز داشته شود هر
كس مى تواند مطلب آن كتاب را آن گونه كه بخواهد تفسير و تاويل كند. آن فرد با گفتن
حسبنا كتاب الله چنين به مردم وانمود كه حضرت براى
نوشتن قرآن ديگرى قلم و كاغذ مى طلبد ، حال آن كه مردم براى هدايت خود به بيش از
قرآن نيازمند نيستند. پس حضرت آن جملات را با درك و حواس كامل بيان نكرده است !
بنابراين آوردن قلم و كاغذ بيهوده است !
چه كسى به وى خبر داد كه پيامبرصلى الله عليه و آله مى خواهد قرآن ديگرى بنگارد ؟
بر پايه كدام آيه و حديث ، قرآن بدون مفسر مى تواند امت را هدايت كند ؟ پيامبرصلى
الله عليه و آله خود تا زنده بود كمترين ابهام و شبهات پيرامون آيات را روشن مى
ساخت و حال در هنگام رحلت مى بايست مرجعى براى تفسير و تاويل آيات تعيين كند تا سود
جويان ،هر آيه را به راى خود تفسير نكنند. قرآن خود مى فرمايد:
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد
الظالمين الا خسارا.
(76)
ما از قرآن آن چه فرو مى فرستيم مايه درمان و رحمت براى مومنان است و ستمگران را جز
زيان نمى افزايد.
چگونه آيات پروردگار براى عده اى مايه درمان و رحمت است و براى گروهى مايه زيان
؟!اين ويژگى قرآن در عصر نبوى و پس از رحلت آن حضرت وجود داشته و دارد و هرگز هيچ
كس تضمين نكرده است كه قرآن بدون تفسير و تاويل صحيح ، مايه نجات جهانيان باشد.
در آستانه رحلت پيامبرصلى الله عليه و
آله
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در آخرين حج
(77)
در عرفه ، در مكه ،
(78)
غدير خم ،
(79)
در مدينه قبل از بيمارى
(80)
و بعد از آن
(81)
در جمع ياران ، يا در هنگام سخنرانى عمومى ، با صراحت و بدون هيچ ابهام ، از رحلت
خود خبر داد. قرآن نيز رهروان رسول خدا صلى الله عليه و آله را آگاه ساخته بود كه
پيامبر هم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى و پيرى ، مانند ديگر
افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد.(82)
آن حضرت در حجة الوداع ، در هنگام رمى جمرات ، فرمود : مناسك خود را از من فرا
گيريد. شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم .
(83)
هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد.
(84)
هنگام بازگشت نيز در اجتماع بزرگ حاجيان فرمود : نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق
را اجابت نمايم .
(85)
عبدالله بن مسعود گويد : پيامبرصلى الله عليه و آله يك ماه قبل از رحلت ما را از
وفات خود آگاه نمود... عرض كرديم : اى رسول خدا ، رحلت شما چه موقع رخ خواهد داد ؟
فرمود : فراق نزديك شده و بازگشت به سوى خداوند است .(86)
زمانى نيز فرمود :
نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم . من دو چيز گران در ميان شما مى
گذارم و مى روم : كتاب خدا و عترتم ، اهل بيتم ... و خداوند لطيف و آگاه به من خبر
داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس خوب
بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود.
(87)
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين و نگران اند.
پيامبرصلى الله عليه و آله در حالى كه به فضل بن عباس و على بن ابى طالب عليه
السلام تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس از درود و سپاس پروردگار ،
فرمود : به من خبر داده اند شما از مرگ پيامبر خود در هراس هستيد. آيا پيش از من
پيامبرى بوده است كه جاودان باشد ! آگاه باشيد ، من به رحمت پروردگار خود خواهم
پيوست ...(88)
در فرصتى ديگر با سفارش مردم به رعايت حقوق انصار به ايشان فرمود :